تعریف اصالت وجود ملاصدرا: وی معتقد به اصالت وجود، آن هم بصورتی که وجود دارای کثرتی است در عین وحدت و وحدتی که در عین کثرت است؛ اساس حکمت متعالیه بر این پایه بنا شده است. در حکمت متعالیه وجود یک حقیقت خارجی است که تباین بالذاتی در آن راه ندارد. اینطور نیست که کثرت به وحدت بر نگردد، نظیر آنچه در کثرت ماهوی مطرح میشود که میگویند: بکثره الموضوع قد تکثراً و کونه مشککاً قد ظهرا.(سبزواری، شرح منظومه، ج ۲، ص ۱۷۸)
مراتب مختلف وجود دارای یک حقیقت هستند که مرتبۀ قوی تر علت است و مرحله ضعیف معلول واقع میشود. ما به الامتیاز چیزی غیر از ما به الاشتراک نیست و این همان تشکیک در مراحل وجود است.
حقیقتاً وجود حقیقت عینی واحدی است که اختلافی ما بین افراد آن نیست الاّ به کمال و نقص و شدّت و ضعف. (ملاصدرا، الحکمته المتعالیه…، ج ۶، ص۱۴)
آیت الله جوادی آملی در این باره چنین مینویسد:
با تعبیر وحده قول به تباین طرد میشود و با گفتن این مطلب که تفاوتها به شدت و ضعف است وحدت شخصی را طرد میکند. قول به وحدت شخصی فوق حکمت متعالیه است، چنانکه قول به تباین دون حکمت متعالیه است و حکمت متعالیه پلی است بین فلسفه مشاء و عرفان و راهی نزدیک به وحدت شخصی وجود. (جوادی آملی، رحیق مختوم، بخش یکم از جلد ششم، ص ۱۲۴)
اگر قائل به اصالت ماهیت باشیم مفهوم وجود اصلاً مصداقی نخواهد داشت چه رسد به اینکه چند مصداق داشته باشد. یعنی نیازی به سنخیت نخواهد بود، ما مفهوم وجود را به حقایق خارجی میتوانیم نسبت دهیم و وجود صرفاً یک معنای ذهنی است. امّا بر مبنای اصالت وجود، ما این مفهوم را از فرد خارجی وجود خواهیم گرفت.
قبلاً ذکر شد که اگر واجب الوجود بخواهد متعدد باشد، وجوب وجود یا تمام ذات، یا جزء ذات و یا خارج از ذات واجب الوجود هاست. برهانهای حکماء، قبل از ابنکمّونه به ابطال دو صورت اول و دوم از تالی قیاس مذکور پرداختهاند؛ امّا ابنکمّونه وجوب وجود را خارج از ذات پروردگار فرض میکند و بدین ترتیب شبهه ابنکمّونه شروع خواهد شد.
اگر چه ملاصدرا در کتابهای خود جوابهای متعددی به این شبهه میدهد، امّا آنچه مناسب با مکتب خاص فلسفی او یا همان اصالت وجود به نحو تشکیک است، به سه صورت عنوان خواهد شد.
اگر در وجود دو واجب الوجود بالذات باشد، وجودی که انتزاع میشود مشترک میان آن ها خواهد بود و منشاء این انتزاع مشترک در میان آن ها خواهد بود. پس چاره ای نیست از وجود وجه امتیاز برای جدای این دو واجب الوجود از یکدیگر. وقتی وجه اشتراک در میان دو واجب الوجود ذاتی باشد، باید وجه تمایز هم ذاتی آن ها باشد و در این حالت واجب الوجودها بسیط نیستند. (ملاصدرا، الحکته المتعالیه… ج ۶، ص ۶۱) {۱۵}
جواب اول:
این استدلال سرچشمه اصلی قائدۀ بسیط الحقیقه ملاصدرا را شکل میدهد، لذا میتوان از آن به قائدۀ بسیط الحقیقه هم یاد کرد.
اگر واجب الوجود متعدد باشد، انتزاع وجوب وجود از واجبهای مفروض به دو صورت است.
الف) انتزاع وجوب وجود از واجب الوجودهای مفروض، نیاز به قید و یا یک حیثیت تعلیله دارد. امّا هر چیزی که خود ذاتش منشاء انتزاع فعلیت تام و یا وجوب وجود نباشد، آن موجود واجب نیست، بلکه امری ممکن و واجب بالغیر خواهد بود.
ب) انتزاع وجوب وجود نیازمند به قیدی نیست و خود ذات با حیثیت اطلاقیه برای برداشت وجوب وجود از ذات آن ها کافی خواهد بود. در این حالت مفهوم وجوب وجود، از دو موجود بسیط و متباین به تمام الذات برداشت شده است.
در حکمت متعالیه ثابت میشود که میان مفهوم و مصداق یک رابطه عینی و تلازم بر قرار است.
اتحاد چند چیز در معنا مستلزم اتحاد در هر چیزی است که برآن ها صدق میکند، فرقی ندارد که این معنا جنس و یا نوع باشد. (همان، الحکمه المتعالیه…، ج ۶، ص ۶۰) {۱۶}
«رابطه در لغت از مادۀ ربط به مفهوم بستن و محکم کردن است.» (ابن منظور، لسان العرب، ج ۵، ص ۱۱۲)
در اینجا مراد از تبیین رابطه، نسبت میان مفهوم و مصداق است؛ تعلق و ارتباط این دو به چه صورت است؟ برای روشن شدن رابطه این دو در ابتدا به تعریف مفهوم و مصداق خواهیم پرداخت. مفهوم در لغت مشتق از فهم است و فهم به معنای معرفتشی، علم و تعقل است. تصور یکی از مشتقات صورت است، به معنای شکلی از چیزی که در ذهن آدمی میآید. واژه مصداق مشتق از صدق، نقیض کذب است.(همان، ج ۷، ص ۳۰۷)
در واقع مصداق چیزی است که بر صدق مفهوم دلالت میکند. مفهوم تصوری یا ذهنی و در مقابل آن مصداق و یک امر خارجی است. معلوم بالذات ما همان مفهوم است که به دلیل اصل تطابق با معلوم بالعرض که همان مصداق است، یکی خواهد بود.
در حکمت متعالیه اصالت با وجود به نحو تشکیک است. عالم در این صورت یک نظام طولی است که همگی از یک سنخ هستند و عوالم بر یکدیگر مترتباند به نحوی که هر عالم، کاملتر از عالم مادون خود است.
آنچه دچار تشکیک میشود، وجود است؛ امّا ماهیت نیز به دلیل اتحادش با وجود و تعبیت از وجود در احکام، به نوعی دچار تشکیک میشود.
به این ترتیب مفاهیمی که در عالم پایینی«حس» قرار دارند، مطابق عالم خیال و عقل هم هستند. قائدۀ اتحاد عالم و معلوم در فلسفۀ ملاصدرا باعث میشود که نفس با معلوم خود در تمامی این عوالم متحد باشد. در مفاهیم جزئی نفس انسان صورتهای طبیعی را درک میکند و با فاعلیت نفس صورتهایی مثل صورتهای حسی و مطابق با خارج، در نفس به وجود میآید. در مفاهیم کلی نیز نفس انسان به دلیل اتحاد با
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir
عقل فعال و مشاهده صورتهای عقلی به وسیله نفس، این تطابق میان مصداق و مفهوم حاصل میشود. در حکمت متعالیه میان مصداق و مفهوم به دلیل وحدت ماهوی در حقایق وجودی، اثبات وجود ذهنی و همین طور تطابق عوالم وجودی بر یکدیگر، مفهوم چیزی جز مصداق نخواهد بود، الا اینکه یکی در عالم ذهن مطرح شده و دیگری در عالم واقع و خارج.
وجوب وجود در خارج به دلیل تعدد منشاء انتزاع، کثیر است، امّا در ذهن چیزی جز یک مفهوم واحد نخواهد بود. بنا بر مطابقت مصداق با مفهوم در این حالت لازم میآید که کثیر عین واحد و واحد عین کثیر باشد؛ امّا واحد و کثیر در مقابل یکدیگر قرار دارند. واحد قابل قسمت نیست در حالی که کثیر قابلیت انقسام دارد، در نتیجه تلازم این دو به معنای اجتماع نقیضین است.
اگر در میان امور مختلف، یک جهت اشتراک وجود داشته باشد، میتوان یک مفهوم واحد را از آن ها انتزاع کرد. مفهوم انسانیت از عوارض شخصی انتزاع نمیشود بلکه از اصل ماهیت مشترک بین افراد برداشت خواهد شد؛ امّا در فرض ما هیچ جهت مشترکی در میان این واجب الوجود ها وجود ندارد. این واجب الوجود ها متباین به تمام الذات و بسیط هستند.
هر گاه از امور مختلفه که در ذات خود متباین هستند بدون لحاظ امری زائد، حکمی واحد انتزاع شود و برآن ها حمل گردد، حتماً آن امور باید مرکب از دو جهت ما به الاشتراک و ما به الامتیاز باشند؛ زیرا بنا بر فرض، اگر تمایز و تعیّن هر یک از آن ها به امور زائد بر ذات باشد به دلیل اینکه تعیّن به وجود ویا در مرتبۀ وجود است، احتیاج و نیاز وجودی همۀ آن ها به غیر و در نتیجه امکان آن ها ثابت خواهد شد. (جوادی آملی، رحیق مختوم، ج ۲، ص ۳۰۲)
در فرض دوم انتزاع وجوب وجود، و وجه مشترک، بدون در نظر گرفتن هیچ قیدی برداشت شده بود. اگر ما به الاشتراک یا همان وجوب وجود از امور زائد بر ذات گرفته شده باشد، ثبوت این امر بالذات نبوده، بلکه بالغیر است پس ما به الاشتراک باید ذاتی باشد. تا اینجا ثابت شد که ما به الامتیاز و ما به الاشتراک هر دو ذاتی هستند. این حالت دلیل بر ترکیب در ذات آن ها خواهد بود. حال اگر این دو جزء مفروض ما هر دو محصل و با فعلیت باشند، هرگزشی سومی پیش نخواهد آمد. اگر هر دو مبهم و بدون هر گونه فعلیت و یا تحصلی باشند، هیچ ترکیبی صورت نمیپذیرد، زیرا در ترکیب شرط است که از اجتماع دو چیز، شی سومی به وجود بیاید، امّا از اجتماع دو امر که قوۀ محض هستند چیز جدّیدی حاصل نمیشود. در نتیجه ترکیب همواره از اجتماع قوه با فعل به وجود میآید. امر مبهم همان جنس یا ماده است و امر محصل نیز، فصل یا صورت است. این حالت مستلزم احتیاج به اجزاست، و احتیاج دلیل بر امکان خواهد بود. در نهایت واجب الوجود هایی که بدون در نظر گرفتن هیچ امر زائدی، وجوب وجود از آن ها انتزاع میشود، ممکن الوجود میشوند.
گاهی توهم میشود که ترکیب در جواب مذکور راه ندارد زیرا جهت اشتراک و امتیاز یکی است و یکی بودن آن ها با ترکیب منافات دارد. اگر به سلسله طولی وجودهای مشکک نگاه کنیم متوجّه خواهیم شد که امتیازها و جدایی در سلسله طولی یکطرفه خواهد بود. وجود بالایی از پایینی جدا خواهد شد. این امر بخاطر واجد بودن بهره ای از وجود خواهد بود. وجدان است که بالایی را از پایینی جدا خواهد کرد. در اینجا درست است که ما به الامتیاز عین مابه الاشتراک است امّا وجود واجب آن وجودی است که در بالای وجود ناقص قرار میگیرد؛ نه این وجود پایینی چرا که حداقل بهره ای از وجود را فاقد است در حالی که واجب واجد آن نحوۀ از وجود است. آنچه شایسته واجب بودن است وجودی بالاتر از این وجودات است که امتیاز آن از وجودهای سافل به داشتن کمالی وجودی است. سبب کمال، وجدان است و موجود اکمل واجب است و هرچه نقصی در آن راه داشته باشد، چیزی جز پرتو واجب الوجود کامل نخواهد بود.
ملاصدرا ضمن طرح یک مثال در این باره چنین مینویسد:
خطی که نسبت به خط دیگر طولانی است در باره آن صحیح است که بگوئیم کمال این خط تنها به وسیله طبیعت خط است. امّا آن خط کوتاه قصورش بخاطر طبیعت خط نخواهد بود، بلکه بخاطر عدم مرتبهای است که خط طولانی واجد است. پس هر وجود متناهی باید علت محدود کننده ای غیر از وجود خاص خودش داشته باشد و این معلولیت منافی با وجوب وجود است پس او موجودی است که از ازل بالضروره بوده است و تعدد آن محال است. (ملاصدرا، الحکته المتعالیه، ج ۶، ص ۶۳) {۱۷}
واجب باید کامل محض باشد و صرف دارا بودن همۀ کمالات در مقایسه با ممکنات برای واجب بودن کفایت نمیکند بلکه واجب تعالی باید شامل همۀ کمالات ممکن باشد. این مطلب در احادیث ائمه اطهار نیز وجود دارد و شاید سرچشمۀ این گونه اعتقادات همین احادیث باشد.