همان گونه که از ابیات بالا پیداست، مدحی که اقبال از حضرت فاطمه(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به عمل می آورد، مدح و ستایش خوبی ها و آزادی و آزادگی است؛ نه مدح افراد، حاکمان و یا جبّاران، آن هم به دلیل ترس و اجبار که در طول تاریخ بسیار می توان از این نمونه ها را مشاهده نمود. وی در وصف و مدح اعمال حسین(ع) و ویژگی های خاص قیام و شهادت او در کربلا چنین می سراید:
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
بر زمین کربلا بارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
مدّعایش سلطنت بودی اگر
ماسوالله را مسلمان بنده نیست
رمزِ قرآن از حسین آموختیم
ای صبا ای پیک دور اُفتادگان
حرّیت را زهر اندر کام ریخت
لاله در ویرانه ها کارید و رفت
موجِ خونِ او چمن ایجاد کرد
خود نکردی با چنین سامان سفر
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
ز آتشِ او شعله ها اندوختیم
اشکِ ما بر خاکِ پاکِ او رسان
(همان منبع، 138-137).
روش عمل به گفتار
روش عمل کردن به گفتار، از اصل پیوستگی نظر (اندیشه) و عمل نتیجه می شود. اهمّیتِ عملی کردن آن جه در اندیشه می پرورانیم و یا بر زبان می آوریم، به حدّی است که قرآن کریم هم به افرادی که دیگران را به کاری فرا می خوانند ولی خود بدان پای بند نیستند اشاره کرده و آنها را از این خصلتِ ناپسند نهی می کند:” آیا مردم را به نیکوکاری دستور می دهید، ولی خود (انجام آن را) فراموش می کنید؟ و حال آن که کتابِ خدا را می خوانید، پس چرا در آن اندیشه و تعقّل نمی کنید؟”( قرآن کریم، البقره: 44). اقبال نیز در مورد موضوعاتی که سخن می راند، و یا در مورد آنها چیزی را نوشت، بیکار ننشست و تا توانست، در عرصۀ عمل هم بر اکثر آنها جامۀ عمل پوشاند. از جملۀ آنها می توان از اقدامات عملی اقبال برای تعیّن بخشی به اندیشه هایش شامل “بیداری و آگاهی بخشی مسلمانان شبه قارّه ی هند و جنبش ها و قیام های اسلامی بر علیه نظام استکبار و استعمار غرب در سراسر ملل اسلامی اشاره کرد”( به نقل از جبّاری، 1387). از دیگر اقداماتِ عملیِ افبال می توان به دیدار او با موسولینی[13] در سال 1933 میلادی اشاره کرد که در این دیدار، او را به پرهیز از خوی استکباری و گرایش به تمدّن مشرق زمین دعوت کرد(جبّاری،1387: 15). وی در اشعارِ خود نیز ملل مشرق زمین و خصوصاً مسلمانان را به قیام و عمل به معتقدات شان فرا می خواند:
ای غنچۀ خوابیده چو نرگس نگران خیز
از ناله ی مرغ چمن، از بانگ اذان خیز
از خواب گران خیز، از خواب گران خیز
فریاد ز افرنگ و دلاویزی افرنگ
عالم همه ویرانه ز چنگیزی افرنگ
از خواب گران خیز، از خواب گران خیز
کاشانه ی ما رفت به تاراجِ غمان خیز
از گرمی هنگامه ی آتش نفسان خیز
از خواب گران خیز، از خواب گران خیز
فریاد ز شیرینی و پرویزی افرنگ
معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز
از خواب گران خیز، از خواب گران خیز
(اقبال لاهوری،1382: 345-344).
به راستی می توان گفت که اقبال در تمامیِ موضوعاتی که به شکل نظری مسئله ای را بیان کرده (چه نظم و چه نثر)، خود به شکل عملی نیز از آن حمایت کرده است. این امر در فعّالیت های سیاسی اجتماعیِ او به وضوح قابل مشاهده است. فعّالیت هایی که همۀ آنها در جهت سربلندی مسلمانان و ترویج مفاهیم و آموزه های دین اسلام بوده اند.
روش خِطابه[14]
“خطابه صناعتی علمی است که توسط آن می توان تودۀ مردم را نسبت به چیزی که انتظار تصدیق به آن می رود، در حدّ امکان قانع ساخت و وظیفۀ خطابه عبارت است از: دفاع از عقیده، روشن کردن افکار عمومی نسبت به هر چیزی، قانع ساختن نسبت به اُصلی از اصول، تشویق و ترغیب به کسب فضایل و کمالات و پرهیز از بدی ها و رذایل، شوراندن عواطف و احساسات مردم، و بیدار کردن وجدان خفتۀ ایشان. و به طور خلاصه، وظیفۀ خطابه آن است که مردم را برای پذیرش آنچه خطیب می خواهد، آماده سازد. خطابه فایدۀ بزرگی دربر دارد، بلکه یک ضرورت اجتماعی در زندگی مردم عادی است. و در عین حال وظیفۀ دشواری است؛ زیرا کسی که می خواهد خطیب چیره دستی باشد، باید علاوه بر فراگیری این صناعت، از ویژگی ها و استعدادهای شخصی برخوردار باشد”(مظفّر، 1384: 411).
از جمله روش هایی که اقبال برای دعوت مردم به دین اسلام و تربیت دینی استفاده می کند، استفاده از روش سخنرانی و مورد خطاب قراردادن انسان ها، علی الخصوص مسلمین است. از جملۀ این سخنرانی ها در سال 1932 بود، که وی ریاست جلسه ی سالانه ی حزب مسلم لیگ را عهده دار شد و خطابه ای پرشور ایراد کرد که بسیار مورد توجّه قرار گرفت. “در سال 1928 میلادی بنا به دعوتی که از وی به عمل آمد، برای ایراد چند سخنرانی درباره ی اسلام به شهرهای مدراس، میسور، حیدرآباد و علیگر رفت و به زبان انگلیسی خطابه های مهمی ایراد کرد، که متن هفت سخنرانی از آنها در کتابی به نام احیای فکر دینی در اسلام در لاهور به چاپ رسید”(بهرامی، 1390: 24).
روش معرّفی الگو(الگوسازی و الگو پذیری)
اقبال، تنها به ارائۀ صرفاً نظریِ اندیشه های خود اکتفاء نمی کند و برای هر یک از عرصه های زندگانی، اُسوه هایی عملی و مصداقی معرّفی می کند. او به م
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
سلمانان سفارش می کند که تا آن جا که توان دارند در راه این اُسوه ها گام بردارند. البته در بین تمامی افرادی که به عنوان اُسوۀ سیاست، علم، شعر و سیاست نام می برد، مشخّصاً از سه انسان و اُلگوی کامل نام می برد. انسان هایی که اقبال آنها را کامل ترین انسان ها و نائب خداوند بر روی زمین می داند. این سه الگو عبارتند از: حضرت محمّد(ص)، حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه (س). وی پیامبر اکرم(ص) را انسان کاملی می داند که پس از معراج می توانست به سمت معشوق حقیقی خود بشتابد و از آن عشق بازی، بیرون نیاید، ولی اقبال معتقد است که انسان کامل فراتر از یک انسان معمولی است و در نظرش، سرنوشت تمامی انسان ها با اهمّیت است و برای هدایت آنها باز می گردد تا آنها را نیز از این رابطۀ جاودان و لذّت بخش آگاه سازد. وی در مورد معراج پیامبر اکرم(ص) و بازگشت او به دنیای مادّی، و تفاوت آن با رفتار صوفیان که در کلام او مرد باطنی نام دارند معتقد است:« مرد باطنی نمی خواهد که پس از آرامش و اطمینانی که با تجربۀ اتّحادی پیدا می کند، به زندگی این جهانی باز گردد؛…. ولی بازگشت پیغمبر(ص) جنبۀ خلّاقیت و ثمربخشی دارد. باز می گردد و در جریان زمان وارد می شود، به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد، و از این راه جهان تازه ای از کمال مطلوب ها خلق کند. برای مرد باطنی(صوفی) آرامش حاصل از تجربۀ اتّحادی مرحله ای نهایی است؛ برای پیغمبر(ص)، بیدار شدن نیروهای روان شناختی او است که جهان را تکان می دهد»(اقبال لاهوری،1362: 143). وی در کتاب پس چه باید کرد ای اقوام شرقِ خود در شعری با عنوانِ مردِ حر، پیروی از آموزه های الهی و سُنَنِ خاتم النّبیین(ص) را از خصوصیات مردان آزاده می داند.
مرد حُر از لااله روشن ضمیر
ما کلیسا دوست، ما مسجد فروش
می نگردد بنده ی سلطان و میر
او ز دستِ مصطفی، پیمانه نوش
(اقبال لاهوری، 1382: 578).
اقبال حضرت علی(ع) را نمونه ای دیگر از انسان کامل و الگویی برای آزاد مردان و مسلمانان می داند. اگرچه اقبال از مسلمانان اهل تسنّن است، ولی هرگز از روی تعصّب سخنی نگفت و مطلبی ننوشت. وی در شعری با عنوانِ در شرح اسرارِ اَسمای علی مرتضی چنین می سراید: