در دهه های پایانی قرن نوزدهم بود که درگوشه و کنار جهان، زمزمه های توطئه آمیز پراکندگی و آوارگی قوم یهود در اقصی نقاط عالم، اوضاع حقارت آمیز آنها در کشورهای اروپایی به ویژه در روسیه، و لزوم بازگشت به پایتخت داود (ع) و تشکیل یک دولت مستقلیهود در سرزمین فلسطین و قدس شریف بار دیگر قوت گرفت. برای اولین بار دکتر لئو پینسکر (۱۸۹۱-۱۸۲۱)، یکی از نظریه پردازان و بنیانگذاران جنبش صهیونیسم در سال ۱۸۸۲، با لحنی که مظلومیت دروغین یهودیان را به ذهن تداعی می کند، در رساله خود تحت عنوان « رهایی » نوشت :
« ما همچون ملل دیگر به حساب نمی آییم. ما هیچ رأیی بین ملت، حتی در امور مربوط به خود نداریم و سرزمین پدرانمان برای ما بیگانه است. هستی ما آوارگی است … آینده هیچ مسئولیت پستی را نیز برای ما تعیین و تضمین نمی کند … جهان،یهود را تحقیر می کند، زیرا دولتی را تشکیل نمی دهد. تنها راه حل این مسأله، همانا تشکیل دولت یهود است تا مردم ما در وطن مخصوص به خود زندگی کنند.[۲۲]
پینسکر رئیس گروهی بود به نام « عشاق صهیون » که در روسیه زندگی می کرد و با همفکری برخی از اندیشمندان و روشنفکران یهود نظیر دکتر تئودورهرتزل، بنیانگذار دولت صهیونیستی اسرائیل، حییم و ایزمن، دیویدگورین و دیگران، خواستار بازگشت یهودیان به فلسطین و تشکیل یک کانون یهود بودند. جنبش « عشاق صهیون » همراه جنبش دیگری به نام « جنبش بیلو » در روسیه در قالب « سازمان صهیونیست »، طرح بازگشت یهودیان به فلسطین را مطرح و پیگیری کردند.[۲۳]
گفتار سوم: مبانی مهاجرت به فلسطین:
فلسطین شاهد پنج موج مهاجرت یهودیان بود که به دنبال بحرانهای مستمر سیاسی در اواخر قرن نوزده تا زمان جنگ جهانی دوم صورت گرفت.
در موج اول مهاجرت بین سالهای ۱۹۰۳-۱۸۸۲، ده هزار یهود روسی برای فرار از عواقب ترور تزار روس و رنج هایی که در این کشور متحمل شده بودند، مهاجرت کردند.
در موج دوم مهاجرت بین سالهای ۱۹۱۸-۱۹۰۴، ۸۵۰۰۰ یهودی به فلسطین مهاجرت کردند.
در سومین موج مهاجرت بین سالهای ۱۹۲۳-۱۹۱۹، پس از انقلاب بلشویک ها در روسیه ۳۵۰۰۰ یهودی به فلسطین مهاجرت کردند.
در موج چهارم بین سالهای ۱۹۲۳-۱۹۲۴ با روم ها۲۰۰۰ ۶ مهاجر یهودی به دنبال اقدام آمریکا در تصویب قانونی که مهاجرت به این کشور را محدود می کرد، راهی فلسطین شدند.
در موج پنجم مهاجرت بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۸ ، تعداد مهاجران به ۱۶۴۰۰۰ نفر رسید که متعاقب اخراج یهودیان از اردوگاه های محل سکونتشان بوده و به موازات موج پنجم، مهاجرت مخفیانه یهودیان شرقی از یمن، اتیوپی، شمال آفریقا، و ترکیه و ایران در دهه ۱۹۴۰ آغاز شد.
در سال ۱۸۷۹، کنگره بال به ریاست تئودور هرتزل، روزنامه نگار و نویسنده مجاری تبار و موسس صهیونیسم سیاسی مدرن، در سوئیس تشکیل شد. سیاست ها و اهداف وبرنامه های جهانی خود را تحت عنوان « پروتکل های زعمای صهیون »، در ۲۴ بند تدوین کردند. روزنامه و ایزی فری پرس در ۲۴ دسامبر ۱۹۱۲، به نقل از یکی از زعمای صهیون نوشت : « زعمای صهیون که سیصد نفرند و همگی یکدیگر را میشناسند، سرنوشت اروپا را تعیین می کنند ».[۲۴]
در نقل قول دیگری از یکی دیگر از رهبران صهیونیسم، به نام بنیامین دیزرائیلی، آمده است: « دنیا به دست شخصیت هایی اداره می شود که در پشت پرده دست اندرکارندوهمه ی این شخصیت ها صهیونیست هستند ». [۲۵]
در پروتکل شماره ۱۱،اهداف جهانی برتری طلبانه ونژادپرستانه صهیونیسم،این گونه اعلام شده است:
« خداوند به ما قوم برگزیده، نعمت اسارت، تبعید، تفرق و پراکندگی در جهان را ارزانی داشت. این امور در گذشته نشان ضعف ما بودند. بعدها سبب قدرت ما شدند، قدرتی که امروز ما را در آستانه حکومت جهانی قرار داده است. ما تا اینجا رسیده ایم و فقط مانده است که ساختمان حکومت آینده خود را در برابراین شالودهها استوار کنیم و این کار چندان دشوار نیست». [۲۶]
اما برگزاری کنفرانس بال که راه را برای ایجاد دولت صهیونیستی در فلسطین هموار کرد، حاصل تلاش های هرتزل بود. او در کتاب خود تحت عنوان « دولت یهود » با تشریح وضعیت ناگوار یهودیان در اروپا و اشاره به جریان یهود ستیزی در آنجا، ایده همسان سازی و ادغام یهودیان را در جوامع غیر یهودی غیر ممکن دانسته و خواستار ایجاد دولت مستقل یهود در فلسطین شد که همین ایده در کنگره بال به تصویب رسید. هرتزل دراین باره گفته است :
« اگر بخواهم کنگره بال را در یک کلمه جمع کنم، باید بگویم در بال من کشور یهود را بنیان گذاشتم، این را علنی نخواهم گفت، چون اگر امروز چنین بگویم، جهان به من خواهد خندید. اما شاید در عرض پنج سال و مسلماً در ۵۰ سال آینده جهان کشور یهود را به چشم خود خواهد دید ».[۲۷]
بررسیها نشان میدهد که در زمان برگزاری کنفرانس بال، ۹۵ درصد مردم فلسطین عرب بودند که ۹۹ درصد زمین های آنجا را تحت مالکیت خود داشتند. با این وجود، صهیونیسم جهانی اراده کرده بود که حکومت خود را در سرزمینی که به او تعلق نداشت برپا کند.
هرتزل برای اجرای برنامه های کنفرانس بال، شخصاً وارد عمل شده و درصدد فراهم آوردن زمینههای انتقال یهودیان به فلسطین برآمد. از جمله پیشنهاد یهودیان به فلسطین، اعطای وام کلان از سوی یهودیان به دولت عثمانی بود که با پیشنهاد هرتزل موافقت نکردند، بلکه دولت عثمانی با تصویب قوانین و صدور دستوراتی، ورود یهودیان به خاک فلسطین و خرید زمین های آنجا را توسط یهودیان ممنوع کردند.
هرتزل در تلاشهای خستگی ناپذیر خود در سال ۱۹۰۱ برای سومین بار به استانبول سفر کرد و پس از چند روز توانست با وساطت آرمینوس وامبری، یهودی متنفذ که از مشاوران سلطان عبدالحمید بود ملاقات نماید[۲۸]. وی در این ملاقات ضمن تلاش مزورانه جهت جلب اعتماد سلطان، آمادگی کامل خود را جهت خدمات مالی، به ویژه تسویه دیون عثمانی و اعطای وامی به مبلغ یک و نیم میلیون لیره ترک اعلام میکند. عبدالحمید نیز در پاسخ با تاکید بر اینکه یهودیان در امپراتور عثمانی همچون سایر شهروندان آن، از همه گونه امنیت، آسایش و رفاه برخوردار بوده اند و خواهند بود، گفت : « …. دوست دارم عدالت و مساوات برای همه هموطنان به اجرادرآید. اما ایجاد دولت یهود در فلسطین، که ما با خون نیاکان بزرگ خود آن را به دست آورده ایم هرگز».[۲۹] اما صهیونیست ها از این گفته عبدالحمید ناامید نشده و به تلاش ها و توطئه های خود ادامه دادند و با نفوذ به درون تشکیلات دولتی عثمانی اقدام به تضعیف و تجزیه دولت عثمانی کردند، دولت عثمانی را وارد جنگ جهانی اول کردند و حمله به تصرفات دولت عثمانی آغاز و حکومت عثمانی را سرنگون و به تقسیم سرزمین های او اقدام نمودند و بدین ترتیب، راه را برای مهاجرت یهودیان به فلسطین هموار شد و صهیونیست ها یک گام دیگر به هدف ایجاد دولت یهود در این سرزمین نزدیک تر شدند.
آنچه که حائز اهمیت است و ارتباط محکم با حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت ساکنان و صاحبان اولیه و اصلی فلسطین دارد، این است که در تمام طول این مدت که بیت المقدس و برخی شهرهای مهم فلسطین صحنه نبرد قدرت های بیگانه جهت تحمیل حاکمیت خود بر منطقه بودند، ساکنان اصلی و اولیه آن، یعنی همان کنعانیهای جزیره العرب که در اقصی نقاط و در جای جای فلسطین مقیم شده و به زندگی خود مشغول بودند، همچنان به این حضور ادامه داد، و هرگز سکونتگاه های خود را ترک نکردند. این گونه نبوده است که فاتحان خارجی این سرزمین که از نقاط دور و نزدیک به آنجا حمله می کردند، تک تک بومیان آنجا را بیرون رانده و قوم و ملت دیگری را به جای آنان در آنجا ساکن کرده باشند.
حتی عضو سابق مدرسه آمریکایی مطالعات شرق در اورشلیم به این نکته اذهان دارد که، بومیان فعلی سرزمین فلسطین ریشه در کنعانی های جزیره العرب دارند.
حقیقت امر این است که هم صهیونیست ها و هم صلیبی ها به درستی واقف بودند که اعراب کنعانی اولین مهاجران و صاحبان اصلی فلسطین هستند، اعرابی که در سرتاسر این سرزمین پراکنده شده، به حضور خود در آنجا ادامه داد، با ورود مسالمت آمیز مسلمانان به این سرزمین مسلمان شده و در زمانی که صهیونیست ها خواستار یهودی کردن فلسطین بودند.
اگر صهیونیستها خواستار یهودی شدن و بازگشت به سرزمینی بودند که اعقاب نژادی آنها، یعنی عبرانی ها، در حدود قرن هجده قبل از میلاد به آنجا پا گذاشتند، اجداد اعراب ساکن آنجا، یعنی کنعانی های جزیره العرب، حدود سه هزار سال قبل از میلاد به آنجا مهاجرت کرده و در آنجا ماندند. اگر صهیونیست ها با تمسک، به یهودیت خواستار بازگشت به سرزمین هستند که از سال هزار قبل از میلاد، فقط به مدت ۴۱۴ سال، تحت حاکمیت یهودیان بوده، اعراب فلسطین، مسلمانانی هستند که از سال ۱۵ تا سال ۱۳۳۷ هجری (۶۳۶ تا ۱۹۱۷ میلادی ) که انگلیسی ها آنجا را اشغال نظامی کردند – به جز مدت قریب به یک قرن حاکمیت جزیی و محدود صلیبی ها به مدت دوازده قرن و نیم بر این سرزمین حاکم بودند.
لذا چیزی که کمترین توجه ای به آن نشد، پراکندگی و آوارگی انسانهایی بود که با اولین حضور صهیونیست ها در فلسطین رقمخورد و امروزه بیش از ۴میلیون نفر از آنها از موطن اصلی خود آواره هستند.
۳-۱- حق تاریخی بر فلسطین:
در بیانیه رسمی اعلام موجودیت دولت اسراییل در۱۹۴۸تاکید شده است که:"با توجه به حقوق طبیعی و تاریخی قوم یهود ، این دولت در فلسطین تآسیس شده است . ادعای صهیونیست ها مبنی بر حق تاریخی بر سرزمین فلسطین به وسیله آژانس بین المللی یهود به شورای عالی نیروهای متفقین در کنفرانس صلح پاریس در سال ۱۹۱۹ تسلیم شد . این آژانس خواستار به رسمیت شناخته شدن حق ملت یهود برای تآسیس میهنی ملی در سرزمین مقدس شده بود . یهودیان قرن بیستم غالباً اعقاب کسانی هستند که بعداً به دین یهود درآمدند و پیوند نژادی با اسرائیلی ها و عبری هایی ندارند که در فلسطین و در زمان حضرت مسیح (ع) یا قبل از ایشان زندگی می کردند. حتی مورخان یهودی خود به این حقیقت معترف اند که اسرائیلی های امروزی اعقاب قوم بنی اسرائیل نیستند . بنابراین این ادعای تاریخی که یهودیان امروز اعقاب بنی اسرائیل و وارثان ارض موعود هستند، از نظر تاریخی صحت ندارند ، بلکه کنعانیان قبل و بعد از یهودیان در فلسطین بوده اند و ساکنان اصلی این سرزمین محسوب می شوند . بنابراین نمی توان ادعای صهیونیسم را مبنی بر حق تاریخی به سرزمین فلسطین و ارض موعود ، مبنای درستی برای مالکیت آنها قرار داد. زیرا چنین ادعایی از نقطه نظر حقوق بین الملل مطرود و بی معنی است . می توان نتیجه گرفت که ادعای حق تاریخی بر فلسطین کمتر با واقعیت تطبیق دارد زیرا قبل از بنی اسرائیل اقوامی مانند کنعانیان در این منطقه زندگی می کردند . ادعای یهود از نظر حقوقی نیز فاقد اعتبار است زیرا راه ها و روشهایی که در حقوق بین الملل برای به دست آوردن یک سرزمین بیان شده شامل ادعای مالکیت تاریخی نمی باشد . پس هیچ قوم و ملتی تنها به صرف ارتباط تاریخی نمی تواند ادعایی به سرزمینی داشته باشد چه رسد به اینکه نام اصلی سرزمین را تغییر دهد و سکنه اصلی آن را بیرون راند لذا طبق اسناد تاریخی موجود که قبلاً نیز ذکر شد فلسطینیان از اعقاب همان کنعانیانی هستند که به عنوان نخستین ساکنان کنعان در تاریخ مطرح بوده و هستند . بنابراین مردم یهودی مذهبی که در اسرائیل اسکان یافتند فاقد خصوصیات یک ملت هستند و به عبارت دیگر ، جامعه اسرائیل از افراد یک واحد تشکیل نشده است و اسرائیلی ها یک ملت نیستند که صهیونیست ها برای توجیه ادعای خود بر فلسطین به آن تمسک جستند . بنابراین باتوجه به اینکه از دو هزار سال پیش تمام پیوندهای مردم یهود از سرزمین فلسطین گسسته شده وبا توجه به مطالب پیش گفت، اسرائیل نمیتواند با تمسک به مسایل تاریخی و مذهبی از طریق قانونی و معتبر به حقوق تاریخی خود برسد.[۳۰]
۳-۲- اعلامیه بالفور:
از جمله اقداماتی که سبب مها جرت یهو دیان به فلسطین گردیده اعلامیه بالفور بوده که توسط دولت بریتانیا بر فلسطینیان تحمیل گردید.که به شرح ذیل به تفصیل بیان مینماییم.
نامهائی که آرتور جیمز بالفور وزیر خارجه وقت انگلیس به لرد روجیلد رئیس فدراسیون صهیونیست انگلستان نوشت و به اعلامیه بالفور شهرت گرفت.
این اعلامیه که در تاریخ تشکیل نخستین دولت یهودی جهان اهمیت ویژه ای دارد به موجب آن وزیر خارجه انگلستان موافقت خود را با تأسیس میهنی برای یهودیان فلسطین اعلام کرد. به دنبال ارسال این نامه به لرد روجیلد در تاریخ دوم نوامبر سال ۱۹۱۷ مهاجرت یهودیان به فلسطین تحت برنامه منظمی آغاز شد و در فاصله بین جنگ جهانی اول و دوم تعداد یهودیان ساکن در فلسطین از ۰۰۰/۷۰ نفر به ۰۰۰/۴۵۰ نفر افزایش یافت و سرانجام در سال ۱۹۴۸ . م به تشکیل دولت اسرائیل انجامید و این آغاز کشاکشهای اعراب فلسطین و صهیونیست ها شد و از سوی دیگر هم باعث جنگ های متعددی بین اعراب و اسرائیل شده است و این اعلامیه از نظر اعراب دلیلی بر وجود یک توطئه امپریالیستی از سوی انگلستان علیه فلسطینیان و اعراب بوده است.[۳۱]
قسمتی از متن اعلامیه بالفور : بسیار خوشوقتم که از طرف حکومت اعلی حضرت پادشاه بریتانیا، اعلامیه ی زیر را مبنی بر موافقت با خواست صهیونیست ها که به وسیله کابینه تصویب شده است به اطلاعتان برسانم. حکومت اعلی حضرت تأسیس کانون ملی یهودیان را در فلسطین با نظر مساعد تلقی میکند و برای رسیدن به این هدف، مساعی حسنه خود را به کارخواهد برد، مشروط بر این که هیچ اقدامی که به حقوق مدنی و مذهبی اجتماعات غیر یهودی در فلسطین و یا به حقوق و موقعیت سیاسی یهودیان در کشورهای دیگر لطمه نزند، انجام نگیرد. مایه سپاسگذاری من خواهد بود که مفهوم این اعلامیه را به اطلاع اتحادیه صهیونیست ها برسانید. [۳۲]
صهیونیست ها که موفق به جلب رضایت سلطان عثمانی برای انتقال یهودیان به فلسطین نشده بودند، برای دستیابی انگلیس به اهداف جنگی اش در فلسطین، با ارتش این کشور به طور جدی همکاری کرده و به آن کمک کردند. لذا، پس از اینکه طبق خواسته و ایزمن، فلسطین در دایره نفوذ انگلیس قرار گرفت، هدف ایجاد یک دولت مستقل یهودی در فلسطین را اعلام کردند واین هدف با صدور اعلامیه بالفور از سوی انگلیس تأمین شد. مقدمات صدور اعلامیه بالفور در جلسات مشترکی که بین لرد آرتور بالفور نخست وزیر انگلیس در سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۵ و وزیر خارجه این کشور در سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۹؛ سرمارک سایکس جاسوس انگلیس در امور خاورمیانه؛ دکتر حییم وایزمن استاد بیوشیمی دانشگاه منچستر، دبیرکل سازمان جهانی صهیونیسم و اولین رئیس جمهور اسرائیل از سال ۱۹۴۹؛ ناهوم سوکولف سرپرست هیأت نمایندگی سازمان جهانی صهیونیسم در لندن و لرد روتشیلد سرمایه دار معروف انگلیسی فراهم گردید. [۳۳]به همین منظور، لرد بالفور در آوریل ۱۹۱۷، طی سفری به آمریکا مسأله انتقال یهودیان به فلسطین را با مقامات رسمی این کشورمورد تبادل نظر قرار داد که درآنجا اعلام شد : « چنانچه دولت انگلیس مسأله مهاجرت یهودیان به فلسطین را به عنوان سیاست رسمی خود اعلام کند، افکار عمومی آمریکا نیز از چنین سیاستی حمایت خواهد کرد. [۳۴]به علاوه، مدارک رسمی موجود حاکی از این است که اعلامیه بالفور، قبل از اینکه به طور رسمی اعلام شود، به ویلسون، رئیس جمهور آمریکا، عرضه شده و موافقت وی با این اعلامیه کسب شده بود.[۳۵]
به هر حال، پس از مذاکرات مفصلی که بین حامیان و مخالفان انتقال یهودیان به فلسطین و تشکیل یک دولت یهود در آنجا، از ماه ژوئن تا اواخر اکتبر ۱۹۱۷، در کابینه انگلیس صورت گرفت، در۳۱ اکتبر، لرد بالفورمأموریت یافت اعلامیه ذیل راکه به « اعلامیه بالفور » معروف شد، از طرف دولت انگلیس صادر نماید:
« …. دولت اعلیحضرت تأسیس وطن ملی برای یهودیان در فلسطین را با نظر موافق تلقی می کند و برای رسیدن به این هدف مساعی حسنه خود را به کار خواهند برد. مشروط بر اینکه هیچ نوع اقدامی که به حقوق ملی و مذهبی جماعت غیر یهودی در فلسطین و یا به حقوق و موقعیت سیاسی یهودیان در کشورهای دیگر لطمه بزند، انجام نگیرد ….»[۳۶]
دو روز بعد، یعنی در نوامبر ۱۹۱۷، بالفور عین این اعلامیه را طی نامه ای که در آن نسبت به آرمانهای یهودیان صهیونیست اعلام همدردی شده بود، برای روتشیلد ارسال داشت. در حالی که این اعلامیه از نظر حقوقی فاقد هر گونه اعتبار و ارزش قانونی بود. [۳۷]
در پی صدور این اعلامیه، حرکت های همه جانبه ای از سوی مجموعه تمدنی غرب و جنبش جهانی صهیونیسم، جهت پیاده کردن یکی از زشت ترین و شرم آورترین نقشه امپریالیسم آغاز شد. فرانسه و ایتالیا در همان ماه های اول سال ۱۹۱۸ حمایت خود را از اعلامیه بالفور اعلام کردند و هنوز دو ماه از تاریخ انتشار اعلامیه نگذشته بود، یعنی در ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۷، ژنرال آلبنی، فرمانده ارتش انگلیس در فلسطین، با همکاری نیروهای جنبش عربی به رهبری ملک فیصل – که به او، در عوض کمک به بریتانیا در جنگ علیه امپراتوری عثمانی، قول یک حکومت مستقل در فلسطین داده شده بود – فلسطین و بیت المقدس را اشغال کرده و با این ادعا که هدف انگلیس از جنگ در مشرق زمین آزاد کردن مردم تحت ستم ترک ها می باشد، این جمله تاریخی را بر زبان راند که : « امروز جنگ های صلیبی به پایان رسیده » .[۳۸]
در یکی از اعلامیههایی که در همین روزها صادر شده و در آرشیو اداره اسناد ملی انگلیس ضبط است، می خوانیم :
« … اورشلیم سقوط کرد! لحظه رهایی قوم یهود فرا رسید؛ فلسطین باید بار دیگر به صورت وطن ملی یهودیان درآید… قوای متفقین قصد دارند اسرائیل را به اسرائیلیان واگذارند. امروز قلب هر یهودی آرمانخواه به خاطر این پیروزی بزرگ از خوشحالی می تپد … فراموش نکنید که پیروزی متفقین معنای دیگری جز پیروزی قوم یهود در بازگشت به صهیون ندارد …. » [۳۹]
صدور اعلامیه بالفور از سوی بزرگترین قدرت استعماری وقت، موجب جرأت و جسارت هر چه بیشتر صهیونیست ها برای عملی ساختن اهدافشان در فلسطین گردید و آنها از آن پس، به گونهای روز افزون بر مطالبات خود افزوده و در جهت زیر پا گذاشتن هر چه بیشتر حقوق ساکنان اصلی و بومیان فلسطین گام برداشتند. تا حدی که حتی لرد کرزن سیاستمدار سرشناس انگلیس، در یکی از جلساتی که به منظور تعیین سیاستهای انگلیس در کنفرانس صلح پاریس برگزار می شد، اعلام خطر کرده و میگوید :
« یکی ازمشکلات مهم که فعلاًدرفلسطین خودنمایی می کند،امتیازخواهی صهیونیستها و کوشش فراوان آنها برای دستیابی به امتیازاتی به مراتب بیشتر از آن است که تاکنون در اختیارشان قرار گرفته … صهیونیست ها خواسته های خویش را روز به روز اضافه ترمی کنند، و به جایی رسیده اند که امروز دَم از تشکیل « دولت یهود » می زنند. اعراب ساکن فلسطین به کلی فراموش شده اند و گویی اصلاً قابل اعتنا نیستند ….[۴۰].
با این وجود، در کنفرانس صلح پاریس که در اول ژانویه ۱۹۱۹، درقصر ورسای پاریس برگزار شد، و ایزمن رئیس کمیسیون صهیونیسم حاضر در کنفرانس، خواستار این شد که فلسطین تحت قیمومت انگلیس قرار گرفته و « به همان اندازه که انگلستان، انگلیسی است، یهودی باشد. » در حالی که به گفته یک حقوقدان برجسته انگلیسی به نام راپورت امرسون اگر قرار بود اصل حق تعیین سرنوشت را به طور معمول، یعنی کسب اطلاع از نظرات مردم فلسطین به کار بست، به آسانی روشن می شد که اکثریت این مردم بدون کمترین تردیدی، اعلامیه بالفور و طرح قیمومت را رد می کردند.[۴۱]
بنابراین، تردیدی باقی نمی ماند که ایجاد دولت جعلی در قلب سرزمین های اسلامی توطئه مشترک و هماهنگ بین قدرتهای بزرگ مجموعه تمدنی غرب، به ویژه انگلیس و آمریکا، و صهیونیسم بود تا درواقع هم صهیونیست ها به هدف نژادپرستانه ایجاد یک وطن از نظر عمومی و حقوقی امن برای مردم یهود در فلسطین برسند و هم صلیبی ها حضور قدرتمندانه خود را بر یکی از نقاط حساس و حیاتی جهان اسلام و منطقه استراتژیک خاورمیانه تثبیت کنند. این حقیقت وقتی روشن تر می شود که می بینیم صهیونیست ها در ابتدا با کمک دستگاه های تبلیغاتی انگلیس، اصولاً وجود هر گونه جمعیت به قول خودشان، قابل توجهی را در سرزمین فلسطین منکر شدند.
صهیونیست ها با توجیهات نژادپرستانه وغیرحقوقی، با زور واسلحه و قوه قهریه انگلیسی ها و با هماهنگی همه جانبه مجموعه تمدنی غرب، بیش از یک میلیون نفر انسان بی گناه را در بیابان ها آواره و سرگردان کرده[۴۲] و با پشتیبانی قدرت های بزرگ استعماری از جمله آمریکا، و کسب مجوز از سازمان های ساخته دست آنها، حضور غیر قانونی و نامشروع خود را بر سرزمینی که حداقل از سال ۱۳۵ میلادی، هیچ سهمی در تاریخ سیاسی آن نداشتند، تحمیل نموده و به ادعای هر تزل، در آنجا « سدی در مقابل آسیا » ایجاد کرده و « پیش قراولان تمدن علیه توحش » شدند.[۴۳]
اعلامیه بالفور یکی از عجیب ترین نامه ها و اعلامیه هایی است که در طول تاریخ تنظیم و منتشر شده است، زیرا طی آن یک دولت استعماری بدون داشتن هیچ گونه حقی، از واگذاری سرزمینی که مالک آن نبوده و متعلق به فلسطینی هاست، به مجموعههای یهودی منتقل شده به فلسطین که هرگز چنین حقی را نداشتهاند حمایت می کند. متاسفانه دولت های فرانسه، آمریکا با این امر غیر قانونی موافقت کردند، و پس از جنگ جهانی اول، قیمومت فلسطین به انگلستان سپرده شد و کمیته ای صهیونیستی به سرپرستی حاییم و ایزمن به فلسطین اعزام شد که وظیفه اش فراهم کردن مفاد اعلامیه بالفور بود. صدور اعلامیه بالفور توسط وزیر امور خارجه انگلستان نه تنها یک اشتباه بزرگ و دخالت ناروا در امور داخلی دیگران است، بلکه از حیث حقوق بین الملل نیز مشروعیتی برای اسرائیل به همراه نمی آورد.[۴۴]زیرا این اعلامیه از سوی کسی صادر شده که حق صدور آن را نداشته و به کسانی داده شده که مستحق آن نبوده اند – نه بریتانیا در زمان صدور اعلامیه حقی نسبت به فلسطین داشت و نه جنبش صهیونیستی حق اخلاقی یا قانونی از فلسطین داشته است.
سران بریتانیا از ابتدای اشغال ادعا می کردند هدفشان از اشغال، آزادی این سرزمین از حاکمیت عثمانی و تشکیل حکومت ملی، از میان ساکنان آن است. این اعلامیه با اصول میثاق جامعه ملل و به ویژه ماده بیست آن در تناقض است.
در ۲۵ آوریل ۱۹۲۰، شورای عالی نیروهای متفق در ساف ریمو تصمیم گرفت قیمومت فلسطین را به انگلستان اختصاص دهد و در ۲۴ ژوئیه ۱۹۲۲، حکم قیمومت مطابق آنچه سازمان صهیونی پیشنهاد کرده بود به وسیله شورای جامعه ملل تصویب شد.[۴۵]
۳-۳- دلایل کان لم یکن بودن اعلامیه بالفور از نگاه حقوق بینالملل :
صهیونیست ها به اعلامیه بالفور به عنوان سندی بر حاکمیت خود بر فلسطین استناد می کنند. این اعلامیه به دلایل ذیل از نظر حقوق بین الملل باطل می باشد.
اولا": دولت بریتانیا بعنوان تهیه کننده و صادر کننده این اعلامیه هیچگونه تسلط و حاکمیتی بر فلسطین نداشت. در تاریخی که اعلامیه بالفور ساخته و پرداخته شد فلسطین، بخشی از امپراتوری عثمانی بود. این کشور و مردمان آن هیچکدام جزء قلمرو قانونی حکومت بریتانیا نبودند، لذا بریتانیا نمی توانسته آنچه را که به آن تعلق ندارد هبه کند. درنتیجه اعلامیه بالفور که متضمن بخشش و واگذاری سرزمین ملتی به گروهی با اهداف مشخص توسط انگلستان است، از نظر حقوقی بی اعتبار است.
ثانیاً: اعلامیه بالفور بخاطر تجاوز به حقوق طبیعی و قانونی ملت فلسطین بی اعتبار است خواه اینکه خواست آن ایجاد یک حکومت یهودی بوده یا صرفا” می خواسته برای یهودیان وطن ملی بسازد.
بی اعتباری اعلامیه بالفور بخاطر ارتباط آن با مسأله قیمومیت فلسطین مضاعف می شود. جامعه ملل و دولت بریتانیا از نظر حقوقی هیچگونه قدرتی نداشتند که بتوانند فلسطین را واگذار کنند و به یهودیان حقوق سیاسی یا کشوری اعطا کنند و حاکمیت مردم فلسطین، حقوق طبیعی استقلال و خودمختاری آنها را نقض نمایند لذا از آنجائیکه حکم قیمومیت بدون داشتن هرگونه مجوزی، حقوقی را برای یهودیان بیگانه در فلسطین به رسمیت شناخت کان لم یکن است.
دانلود پژوهش های پیشین درباره شناسایی کشور فلسطین از دیدگاه حقوق بینالملل- فایل ۷