۳-۱ عشق در ادبیات حماسی
عشـق همواره از مهمترین مفاهیم در ادبیات محسوب شدهاست، امّا نوع گرایش به آن و نمودش در دوره های گوناگون، متفاوت بوده است. حضور این مضمون در آثار شعرا جاذبهای وصفناپذیر ایجاد کردهاست. در اکثر قریب به اتّفاق منظومههای فارسی به داستانهای عشقی پرداخته شده است. حتّی در
آثار حماسی که جایگاه بیان دلاوریها و جنگهای یک ملّت محسوب می شود نیز، به مناسبت، گریزی به یک ماجرای عشقی زده می شود. در تعریف این نوع آثار میخوانیم: «آثار حماسی انتقال دهنده خاطرات جمعی یک ملّت است که در یک فرایند دراز مدّت تاریخی شکل گرفته است. شخصیتها و قهرمانان آثار حماسی معمولاً ابرمردهایی هستند که برای دفاع از ارزشهای موجود در یک جامعه با نیروی اهریمنی و شر نبرد می کنند و برای پیشرفت و پیروزی نیروهای اهورایی و خیر، همهی نیروی خود را به کار میگیرند» (باباصفری، ۱۳۸۸: ۱۱۴).
در حقیقت میتوان گفت حماسه درباره کنشهای بیرونی انسانها گفت و گو می کند. حال آن که عشق و عاطفه کنشی درونی محسوب میگردد و در حوزه ادب غنایی جای میگیرد. در ادبیات «گاه دو عرصه شعر حماسی و شعر غنایی، به بیان دیگر، دو عرصه عشق و حماسه، با یکدیگر درآمیختهاند و ترکیب زیبایی از کنشها درونی و رفتارهای بیرونی را به نمایش گذاشتهاند» (همان: ۱۱۵).
آمیختهگی دو حوزه حماسه و غنا در ادبیات اکثر ملل دیده می شود: «در آثار حماسی جهان، نشانه های عشق و افکار غنایی، بسیار دیده می شود و این دسته از کنشهای حماسی، این گونه کتب را رونق و شکوه و جلالی خاص بخشیده است. زیرا در آنها تناوری و دلاوری پهلوانان و زیبایی و لطافت زنان و عواطف دقیق به هم درمیآمیزد و از آن میان، عشق به همان درجه از قوت آشکار می شود که طنطنه و شکوه پهلوانی و رزمآرایی» (صفا، ۱۳۸۷: ۲۵۰).
دکتر صفا دراین باره میگوید: «ما همیشه در بهترین منظومههای حماسی جهان، آثار بیّن و آشکاری از افکار و اشعار غنایی درمییابیم: در شاهنامه، داستانهای عشقبازی زال و رودابه، تهمینه و رستم، سودابه و سیاوش، بیژن و منیژه و … از بهترین اشعار غنایی و در عین حال حماسی فارسی است. در گرشاسپنامه، داستان عشقبازی جمشید با دختر کورنگ شاه، در سامنامه عشقبازی سام با پریدخت، در برزونامه داستان عاشقی سهراب و شهرو، از بدایع اشعار غنایی فارسی شمرده می شود» (همان: ۳۵).
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
۳-۱-۱ عشق در شاهنامه فردوسی
فردوسی در شاهنامه علاوه بر توصیف میدانهای جنگ، وصف یلان، دلاوران و گردان، بیان تضادّ بین نیکی و بدی، نور و ظلمت، شادی و غم، و نبرد علیه اهریمنان، به مفهوم «عشق» نیز پرداخته است. ظرافت و قدرت عشق در شاهنامه از آن جهت است که در دل حماسه قرار گرفته و با ایجاد شادی و امید در دل پادشاهان، جنگاوران و پهلوانان شاهنامه به پیشبرد جریان حماسه کمک می کند. فردوسی، عشق را در متن داستانها قرار داده و نقشی یکسان و فعّال را برای زن و مرد در متن روایتهای عشقی قائل شده است.
هرچند عشق در مقایسه با رزم، بخش کوچکی از شاهنامه را در برمیگیرد، امّا همین بخش کوچک از حسّاسترین و در عین حال زیباترین قسمت های آن محسوب می شود.
۳-۱-۱-۱ مختصات عشق در شاهنامه
به طور کلّی میتوان ویژگیهای عشق در شاهنامه را در موارد زیر مورد بررسی قرار داد:
الفـعشق در خدمت مصالح ملّی
ب ـ عشق از نوع زمینی است
ج ـ عشق طربناک و خالی از سوز و گداز است
د ـ اظهار عشق اغلب از طرف زنان صورت میگیرد
ه ـ بهار، موسم عشقورزی است
الف ـ عشق در خدمت مصالح ملّی
عشق در شاهنامه غالباً در خدمت مصالح ملّی است. این عشق مقدمهای برای وقوع جریانات سیاسی، جنگهای بزرگ و یا تولّد پهلوانی نامآور برای حفظ منافع ملّی است؛ عشق کاووس به سودابه، زمینه ساز جنگ بزرگ رستم با شاه هاماوران، دلدادگی سودابه به سیاوش، سبب کینه و جنگ میان ایران و توران و در نهایت سرنگونی سلطنت افراسیاب و عشق گلنار کنیزک اردوان به اردشیر زمینه ساز فرار او و ایجاد سلطنت ساسانیان میباشد. عشق زال به رودابه، مقدّمه تولّد رستم و عشق تهمینه به رستم با این نیّت شکل میگیرد که پسری از نژاد رستم بتواند در توران همان نقشی را بازی کند که رستم در ایران. «هر یک از ماجراهای عاشقانهی شاهنامه، به رویداد دیگری راه میگشاید و اگرچه خود چون عشق رودابه از عمق و شفّافیّتی ظریف نیز بهرهور است، باز هم حضور تبعی است و در حقیقت حضور فردی برای ماجرایی عمومی» (مختاری، ۱۳۷۹: ۱۴۰).
عشقورزی پادشاهان شاهنامه با شکوه و جلال شاهانه و گاه با جنگ همراه است: در عشق پادشاهان شاهنامه «جز حوادث رسمی درباری واقعهای نمییابیم. کاووس چون شیفته دختر هاماوران گشت او را به زنی از پدر بخواست؛ بهرام دختران برزین دهقان یعنی فرانک و ماهآفرید و شنبلید و همچنین چهار دختر آسیابان را به میل پدر و به آیین کیومرث و هوشنگ به زنی گرفت و در همه این مراسم مذهبی و درباری و آیین و جلال مرئی است» (صفا، ۱۳۸۷: ۲۰۲).
امّا در مورد پهلوانان تا حدودی ماجرا متفاوت است: «پهلوانان ایرانی، به عشق گرفتار میشوند و به سبب آن در پی تغییر روابط و رفتارها برمیآیند؛ امّا نه رقیبی در این عشقها در میان است و نه خود عاشق با چنان سدّی روبروست که برای از میان برداشتنش به نبرد برخیزد» (مختاری، ۱۳۷۹: ۱۳۹).
در مورد سنجش پهلوانان با شاهان در عرصه عشق میتوان اینگونه گفت: «بیتردید در تمام دوره پهلوانی، این پهلوانانند که ماجراهای پرشکوه عاشقانه را پدید میآورند، نه شاهان. در برابر، تصاحب به نیروی زور یا جاه، ازدواجهای سیاسی و مصلحتی یا معاشقات هوسبازانه یکسره از جانب شاهان بوده است. بیشتر پهلوانان بزرگ با عشقی پرشور و سرشار از بیم و امید و فراز و نشیب ازدواج می کنند» (حمیدیان، ۱۳۸۷: ۲۰۸).
ب ـ عشق زمینی است
عشقی که در شاهنامه وصف می شود؛ بر خلاف عشق در دوره های بعد، از نوع عشق افلاطونی نیست که در آن «سالک راه عشق را که جاویدانی است، نخست از عشق صورت شروع می کند و اندامهای زیبا را طالب است. آنگاه از عشق صورتهای فردی میگذرد و به عشق صورت زیبا به کلّی دل میبندد. از این مرحله نیز که گذشت به زیباییهای جان دل میدهد» (افلاطون، ۱۳۸۹: ۵۸). بلکه عشقی طبیعی است و با مشارکت جسم و جان. عاشق و معشوق رنگ و بوی زمینی دارند. عاشق چنان بیپرواست و جسـورانه، پرشـور و با صـلابت داستـان را پیش میبرد که میتوان گفت در عشـقورزی نیز حمـاسه
میآفریند.
به نظر می آید فردوسی نمیخواهد وارد مباحث نظری این مفهوم شده و درباره چیستی آن سخن بگوید. او واقعیت جسمانی عشق را میبیند و آن را وصف می کند. عشق در شاهنامه نمونه کامل عشق زمینی و مهیّج سبک خراسانی است که از بدبینیهای دوره و سبک عراقی در آن خبری نیست.
تمامی عشقها در شاهنامه (غیر از عشق سودابه به سیاوش و شیرویه به شیرین) به وصل میانجامند. در شاهنامه با عشق به عنوان یک واقعیّت جسمانی، که در تن انسان تجسّم یافته، مواجه هستیم. معشوق کاملاً زمینی و دستیافتنی است و هرگز سخنی از معشوق آسمانی و صعبالوصـول که برای رسیدن به آن باید راههای پرخطری را سپری کرده و عاقبت به خیالی از او دل خوش نمود، نیست. دکتر صفـا در این باره مینویسد: «اصولاً باید دانست که در عاشقیهای شاهنامه، زبونی و شیفتگی عشّاق که به ضعف تن و پریشانی فکر و خفّت عقل کشد، وجود ندارد و پهلوانان عاشـق تا آخرین نفس سجـایای پهلوانی و مـردانگی خود را نگاه میدارند» (صفا، ۱۳۸۷: ۲۵۱).
ج ـ عشق طربناک و خالی از سوز و گداز است
در شاهنامه؛ تحمّل سختیها و ناملایمات در راه عشق، دفع موانع و وصال را در پی دارد. در نتیجه اثری از سوز و گدازهای عاشقانه، گله و شکایت هجران و بیوفایی معشوق ـ که در مضمونهای عاشقانه دوران بعد یافت می شود ـ وجود ندارد. و این امر را در حقیقت میتوان از برجستهترین ویژگیهای اشعار غنایی شاهنامه دانست.
«زال و رودابه، بیژن و منیژه و سایر عشّاق شاهنامه، پس از تحمّل ناملایمات و برطرف کردن موانع، در نهایت طعم وصال و شیرینی کامجویی را میچشند. تنها در دو داستان سیاوش و سودابه و شیرین و شیرویه که اتفاقاً یکی نگاتیو دیگری است، فرجام دلدادگی، ناکامی است. قهرمانان زن هر دو داستان به ناکام یکی به دست چهان پهلوان و دیگری به دست خویش کشته میشوند. و در هر دو داستان مایهی اصلی عشق حرام است، عشقی میان فرزند و زن پدر. در یکی زن پدر عاشق است و فرزند معشوق. و در دیگری بعکس فرزند عاشق است و زند پدر معشوق» (سرّامی، ۱۳۸۸: ۸۲). البتّه نباید از یاد برد که متن حماسی است و همه چیز در خدمت حماسه قرار میگیرد. به عنوان مثال در داستان بیژن و منیژه هر چند وصال صورت میپذیرد، در پایان آنچه برجسته می شود؛ پهلوانی رستم است. و یا ماجرای سودابه و سیاوش زمینه ساز درخشش رستم می شود.
بین عشق در شاهنامه و واساساً شعرهای سـروده شده در حد فاصل قرن ۴ تا قرن ۶ و عشـق در دوره های بعد و مشخصاً در غزل فارسی، تفاوتهای عمدهای وجود دارد: «مضامین و مفاهیم شعر این دوره در رهگذر پند و اندرز و توصیف طبیعت و حماسه آفرینی، به روشنی نمایندهی گونهیی
حقیقتگرایی (رئالیسم) و بروننگری و شادخواری است که در زبانی بسیار ساده و نوپا، ولی، گویا بیان شده و آسمان ادبیّات ایران را درخشان کرده است و اگر گاه گاه مضامین غنایی و عاشقانه که نشانهی نازک خیالیهای روح عاطفی ایرانی است و رنگی از (رمانتیسم) دارد، در آن به چشم میآید، باز همچنان کشش آشکار آن به سوی رئالیسم روشن است. به این معنی که مفاهیم عشقی در سرودههای شاعران این دوران، همه جا پیرامون عشق مجازی و زمینی است و کمترین اثری از عشق الهی و آسمانی در آنها دیده نمی شود» (صبور، ۱۳۸۰: ۳۰۲).
اوضاع ایران پس از ورود اسلام و درونی شدن مفاهیم اسلامی و به تبع آن آمیختگی عشق با عرفان و مضامین عـرفانی با شعـر، تصویر عشـق را دگـرگون می کند و عـوامل گـوناگونی چـون شکستها و سرخوردگیها، ناامنی و دلهره، نگرش عمومی نسبت به این مقوله را از زمین دلسـرد کرده و به آسمـان رهنمون می شود.
د ـ اظهار عشق اغلب از طرف زنان صورت میگیرد
در بررسی کلّی ماجـراهای عاشقانه شاهنامه نکته قابل توجه که در سیاق ادب فارسی کمتر به چشم میخورد؛ حقّ اظهار عشق و پیشقدم شدن در همسرگزینی از جانب زنان است. در شاهنامه عموماً زن ابتدا عاشق می شود و به فراخور حماسه، بیمهابا و بیپرده به مرد محبوب خود ابراز عشق می کند؛ عشقی بیپروا و در عین حال آمیخته با عفت و وفاداری.
در ماجرای دلباختن تهمینه به رستم؛ این تهمینه است که نیمه شب بر بالین رستم میرود و عشق خود را به او اظهار می کند. همچنین در ماجراهای سودابه و سیاوش، گلناز و اردشیر، آرزو دختر ماهان گوهرفروش و بهرام گور، زنان در ابراز عشق پیشگام هستند.
در سایر موارد، این مرد است که معشوق را از عشقی که در دل دارد، آگاه میسازد؛ در ماجراهای عاشقانه زال و رودابه، شیرویه و شیرین و همچنین در عشق کوتاه سهراب به گردآفرید شاهد پیشگامی مردان در ابراز عشق هستیم.
ه ـ بهار، موسم عشقورزی است
با اندکی تأمّل در عاشقانههای شاهنامه، درمییابیم که اکثر ازدواجها و صحنههای عاشقانه در فصل بهار رخ دادهاست.
داستانهای دلدادگی زال و رودابه؛ رستم و تهمینه؛ سهراب و گردآفرید؛ سیاوش و فرنگیس؛ بیژن و منیژه همگی در فصل بهار صورت گرفته است.
۳-۱-۱-۲ آغاز عشق در شاهنامه
نکتهی قابل ذکر در ماجراهای عاشقانه شاهنامه اینکه عشق عموماً به دو صورت اتّفاق میافتد:
الف ـ شنیدن وصف معشوق
«یکی از جنبه های سنّتی عشق که به ویژه در عالم داستانهای شرقی زیاد دیده می شود، دل باختن پیش از دیدن دلدار است» (حمیدیان، ۱۳۸۷: ۲۰۷). در شـاهنامه گاه عشّاق با شنیدن وصف زیباییها، پهلوانیها و دلاوریهای طرف مقابل به او دل میبندند. داستان دلـداگی «زال» پسر سام نریمان و «رودابه» دختر مهراب کابلی به یکدیگر که همه سنّتهای موجود را زیر پا مینهـد؛و یکی از زیباترین داستانهای عشقی ـ حماسی ادبیات فارسی را رقم میزند، بدین صورت شکل میگیرد. آنجا که زال به کابل سفر کرده و با مهراب امیر آن دیار همنشین می شود و در همان جا وصف زیبایی دختر او را شنیده و دلش به مهر رودابه میجنبد:
پس پـرده او یکـی دختـــر است که رویش زخورشید روشنتر است
ز سـر تا به پایش به کـردار عـاج به رخ چون بهشت و به بالای ساج
برآن سفت سیمینش مشکین کمند سـرش گشته چـون حلقـهی پایبند
بـر آوردمر زال را دل بجــوش چنان شد کـزو رفـت آرام و هوش
(فردوسی، ۱۳۷۹: ۳۲۰ـ۳۱۳)
رودابه نیز با شنیدن وصف زال از زبان پدر شیفته و دلباختهی او می شود:
رخــش پـژمـراننـدهی ارغـــوان جـوانسـال و بیـداد و بختش جوان
به کین اندرون چون نهنگ بلاست به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست…
از آهو همان کش سپید است موی نگـوید سخـن مـردم عیب جــوی
سپیــدی مـــویش بـزیبد همــی تو گـویی که دلهـا فـریبد همــی
چـو بشنید رودابه آن گفتوگـوی برافروخت و گلنارگون گشت روی
دلش گشت پر آتش از مهــر زال ازو دور شـد خـورد و آرام و هـال
(همان: ۳۷۴ـ۳۶۳)
تهمینه، دختر شاه سمنگان، نیز پس از آن که نیمه شب بر بالین رستم میآید، اعتراف می کند که صفات رستم را شنیده و عاشق شده است و با پروردگار خود عهد کرده که غیر از او جفت نگیرد:
به کـردار افسـانه از هــر کسـی شنیـدم همـی داستانت بسـی
…چون این داستـانها شنیدم ز تو بسی لب ز دندان گـزیدم ز تو
بجستم همی کفت و یال و برت بدین شهر کرد ایزد آبشخورت
تو را ام کنـون گـر بخواهی مـرا نبیند جز این مـرغ و ماهی مرا
یکـی آنک بر تو چـنین گـشتهام خــرد را ز بهـر هـوا کـشتهام
و دیگـر که از تـو مگـر کـردگار نشــاند یکـی پورم اندر کنـار
(همان:: ۸۵ـ۶۹)
در داستان عاشقانهی بیژن و منیژه، پهلوان ایرانی نیز پس از شنیدن سخنان گرگین در وصف بزمگاه منیژه و جمال و کمال او، به او دل میبازد و این آغازی است برای گرفتای بیژن در چاه، وفاداری منیژه و در نهایت نجات بخشی رستم:
… پـری چهـر بینی همه دشت و کوه ز هر سـو نشسسته بشـادی گروه
منیــــژه کجــا دخــت افــراسیاب درفشــان کند باغ چـون آفتــاب
همـه دخــت تـوران پوشیــده روی همه ســرو بالا همه مشــک بوی
همه رخ پر از گل، همه چشم خواب همه لب پر از مـی ببـوی گـلاب…