بودلر، شاعر و متفکر مشهور عقیده دارد راه درست مشاهده و فهم دنیای مدرن، قدم زدن در خیابان ها و گذرگاه ها و فروشگاه هاست، اما جامعه ی امروزی که به تعبیر گلن وارد شبیه «سیاره ی بودریار» است. (وارد، ۱۳۸۳: ۱۰۷)
وضعیتی که در اندیشه ی بودریار دست و پای خیابانگردها به کاناپه ای در مقابل تلویزیون بسته می شود. اما در وضعیت پسامدرن خیابان گرد دیگر پرسه نمی زند. او اکنون در میان جهان تصاویر و آگهی ها، دیگر به عناصر انقلابی رهایش و پراکسیس فکر نمی کند. «تماشا یگانه فعالیتی است که برای خیابان گرد سابق باقی مانده است.» (باومن، ۲۶۸:۱۳۸۵)
آلن تورن نیز در کتاب نقد مدرنیته برای تفهیم جامعه ی پساانقلابی از عبارت «بدرود با انقلاب» استفاده کرده است. به اعتقاد او آنچه از انقلاب در ذهن خطور می کند، همانا تحمیل انسجام و یکدستی ارزش ها و اعتقادات است. در حالی که این مقوله در عصر پسامدرنیزاسیون شدن فرهنگ، که توأم با تنوع و تکثر است، غیرممکن می شود. با این وضعیت ایدئولوژی های متمایل به رویکرد رادیکال انقلابی که بر بخش عمده ای از تاریخ گذشته سیطره داشتند، رنگ می بازند. به تعبیر آنتونی گیدنز در کتاب فراسوی چپ و راست، شور و حرارت رادیکالیسم کاهش یافته و در حقیقت اصطلاح های چپ و راست معنایی را که زمانی در برداشتند، دیگر ندارند چرا که « چشم انداز سیاسی هر دو جناح بی مایه گشته است.» (گیدنز، ۱۳۸۲: ۱۲۹)
به نظر می رسد جامعه ی پساانقلابی/پساسنتی در «عصر چرخش فرهنگی» و زوال ایدئولوژی های کلان، رویکرد انقلابی را پشت سر نهاده و اگر هم سخن از سیاست رهایی باشد، همانا سیاست فرصت های زندگی است که در آن جامعه با کثرت افراد اساساً رو به افزایش استقلال عمل خود دارد. متفکران پسامدرنی چون بودریار این مساله را از زاویه دید جالب تری به بحث گذاشته اند. برای مثال بودریار با بهره گیری از اندیشه های مارشال مک لوهان، از فرایند وارونه شدن فرهنگی یا حذف تمایزهای فرهنگی در عصر جامعه ی پساانقلابی، به مثابه نوعی روند درون پاشی[۲۲] یاد می کند. اکنون در عصر سرشار از نشانه ها و تصاویر، واقعیت معنای خود را از دست می دهد. «در واقع، انگاره ها قادر می شوند واقعیت را چندان دقیق، بی واسطه و طاق النعل تصویر کنند که سرانجام بازنمودِ واقعیت را حتی واقعی تر از خود امر واقع جلوه می دهند و این همان چیزی است که بودریار آن را فراواقعی با حاد واقعیت می نامد.» (جی دان، ۲۳۲:۱۳۸۵)
در این حین، کالاهای مصرفی به جای مناسبات اجتماعی آگاهی بخش و زمینه ساز تعهد و عمل اجتماعی جایگزین می شود که این دو پیامد دارد. نخست آن که فرهنگ مصرفی به صورت ابزار اصلی و اولیه ی افراد برای ساختن مصنوع خود در می آید و سبک و مد به عنوان منبع هویت های همواره در حال تغییر و بی نهایت خصوصی شده، وارد صحنه می شوند. مردم خود را بر اساس انتخاب شدگی مصرف، پوشاک و موسیقی، خودروها و شوهای تلویزیونی تعریف می کنند؛ روندی که الکس هانث آن را «فرایند افسانه وار شدن واقعیت» اطلاق کرده است. (هانث در جی دان، ۱۵:۱۳۸۵)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
پیامد دیگر هم این که هویت های جمعی مبتنی بر طبقه، جنسیت، نژاد و قومیت به موازات تضعیف نقش های اجتماعی عرفی و نهادینه، یا کمرنگ می شوند یا جای خود را به هویت های فردی تر و سیال ترِ متکی به سبک زندگی می دهند؛ هویت های برساخته ای که با کالاهای مصرفی و انگاره های پرداخته ی رسانه های گروهی نظیر ستارگان سینما، چهره های سرشناس تبلیغات، شخصیت های تلویزیونی و قهرمانان افسانه ای رسانه ها گره خورده اند. در وضعیتی که استنباط اجتماعی وضعیت یکپارچه از «خود» جایش را به توده ای در هم و آشفته از صفات و خصایل شخصی داده که فقط از طریق مصرف کالاها و انگاره ها کنار هم جمع شده اند، مفهوم جامعه ی پساانقلابی معنای بهتری می یابد. بودریار در کتاب جامعه ی مصرفی در بیان جایگاه هویت افراد در دوران تعهد و انقلاب عصر مدرن و وضعیت منفعل کنونی، تصریح می کند که اکنون رسانه ها به جای توجه به قهرمانان تولید، کنش و حرکت به «قهرمانان مصرف» علاقمند شده اند. دایناسورهایی که به طرزی عجیب اتلاف و اسراف می کنند و فرهنگ عمومی خود را بازتولید می نمایند. به عبارتی در این جامعه ی پساانقلابی یا پساانسانی به هر جا که نظر افکنید، تصاویر و فروشگاه است. «تی شرت ها، بیلبوردها، پوسترها، روزنامه ها، مجلات، تلویزیون، سینما، رایانه و بازی های ویدیویی را می توان به عنوان منابع تصویرپردازی در نظر گرفت.» (وارد، ۱۳۸۳: ۱۰۸)
البته ناگفته نماند چند دهه ی پیش هربرت مارکوزه در چارچوب مکتب انتقادی فرانکفورت و به تأسی از آرای مارکس و تفسیر فرویدی از جامعه ی جدید، ضمن اشاره به این که تاریخ انسان، تاریخ از خود بیگانگی انسان نیز هست، از نظر زمانی قبل از متفکران پیش گفته به روشنی نشان داده بود که ایده ی انقلاب برای سوژه در جامعه ی جدید غیرممکن شده است. چرا که در متن جامعه ی سرمایه داری کنونی، نیازهای کاذب نوع دیگری از استیلا و سرکوب را فراهم کرده، بنابراین برخلاف سطح ظاهری جامعه، نوعی تمامیت خواهی در جریان است. این جهان برای او جهانی از خود بیگانه و ناحقیقی است. (مارکوزه در میلر،۱۳۸۲: ۷۲)
۳-۳-۴ بازی هویت ها:
از دیدگاه جامعه شناختی، پارادایم پسامدرن بر تفرد، تنوع، عدم تجانس، جزئیت، عدم مرکزیت و مرکز زدایی تأکید دارد که همگی واکنشی در مقابل گرایش یا گرایش های یکسان ساز پیشین در همه ی عرصه ها به ویژه هویت آدمی در اجتماعات امروزی است. تصویری که نظریه های پست مدرن در ارتباط با وضعیت هویت به دست می دهند، «خودی» سیال است که بارزترین ویژگی اش چندپارگی، ناپیوستگی و فروریختگی مرزهای جداکننده ی جهان درون و بیرون است. این به آن معناست که درشرایط پسامدرن، مردم از طریق انتخاب انواع زندگی و بیان هویت از طریق نوعی اکسپرسیونیسم می توانند میان جایگزین های متفاوت، دست به گزینش بزنند اما این اطمینان وجود ندارد که بدانند آنچه انتخاب کرده اند به کجا منتهی خواهد شد. (گیبینز و بوریمر، ۱۳۸۱: ۱۰۱)
این رویکرد یا مسأله، پیامدهای مهم برای جایگاه آدمی و هویت او در سطح نهادهای جامعه به جای گذاشته است. در کتاب مشترک ژیل دلوز و فلیکس گتاری با عنوان ضدادیپ: سرمایه داری و اسکیزوفرنی این پیامدها بررسی شده است. آنان به دفاع از جهانی سرشار از چندپارگی و تغییر مستمری می پردازند که در آن افراد از هرگونه مفهوم سرکوبگر در باب عقلانیت، وحدت، یا ثبات خود، رهایی یافته اند و در تلاش برای بیان انواع نقش های خود در برابر ابزارهای سرکوب جامعه هستند. در شرایط پسامدرن، امروز هر انسان یک اودیپ کوچک است؛ یک اودیپ مختصر جستجوگری است در پی یافتن یک سرنخ و دل خود را به پیدا کردن تکه ای کوچک از پازلی خوش کرده است که شاید به یاری آن بتواند روایت خود را بازگوید و هویت خود را بسازد. در این صورت باید گفت صداها، تصاویر، اشکال احساسات و حتی شهوانیات زندگی روزمره، بخشی از این تلاش برای بازی هویت هاست. هویت نامی است که می توان برای این برخوردها و تلاش ها گذاشت. مقوله هایی که نسبی، موقتی و در پیوند با رویدادها معنا می یابند. از این رو، همسو با تغییرات در سطح جامعه، سطح سیاست نیز دچار تحول شده و سیاست بازی هویت ها از طریق رهیافت های جنسی، قومی و سنی بروز می کند.
چنان که به اشاره گفتیم، هنر و فرهنگ پسامدرن با مقاومت در برابر هرگونه صوری سازی و با صحه گذاری بر پیچیدگی ها و قیاس ناپذیری والای عوالم انسان با یکدیگر، خود ملازم این تکثربخشی به بازی هویت ها و روال های متنوع سخن گویی می شود. داگلاس کلنر بر آن است هویت پسامدرن از دو مرحله ی قبلی گذشته است. هویتِ پیش مدرن که بازتاب شرایط جوامع سنتی بود. شرایطی که هویت فردی، اغلب ثابت و ایستا و بر تعریف مشخص استوار بوده که از سوی اسطوره ها و سیستم های قانونی و تعریف شده ی دیرینه پشتیبانی می شد. در این سیستم، هر کس بخشی از یک سیستم خویشاوندی قدیمی بود و اندیشه ها و رفتار او به چارچوبی معین، محدود می شد. اما هویتِ مدرن، که بیان شرایط جدید پس از سده ی هجده و متأثر از تحولات فکری و اقتصادی است، از این وضعیت متأثر شده است. در جامعه ی مدرن که گستره ی وسیع تری از قوانین اجتماعی داشت، یک نفر می توانست پدر، پسر و خویشاوند باشد و هم شهروند و هم دانشمند. هم جامعه شناس و هم مذهبی که این به معنای مجموعه ای مفصل تر از نقش ها و امکانات اجتماعی بود. انسان مدرن، اکنون نگران آن بود که مبادا هویت اش گذرا و شکننده یا کاذب و ظاهری باشد، چرا که تمام اینها می توانست بخشی از یک هویت مدرن شمرده شود. کلنر در اشاره به هویتِ پسامدرن
عکس مرتبط با اقتصاد
می گوید جوامع کنونی به سرعت تکه پاره می شوند. در این گردونه ی بی مهار انسان باید در فرصت ها و مجال های کوتاه، شماری از نقش هایی را که مدام بر دامنه و گستره ی آن افزوده می شود به شکلی گذرا ایفا کند. لذا این شرایط برخورداری از یک هویت یکپارچه را دشوار و حتی ناممکن می کند. (کلنر، ۱۹۹۲: ۸۳-۵۵)
نظریه پردازان متنوعی چون فردریک جیمسون، ژان بودریار و دیگران نشان می دهند که چگونه «خویشتن» هایی که در مدرنیته با هزار مشقت به دست آمده اند، در فرهنگ سرمایه داری متأخر به آسانی از دست رفتند و محو و نابود شدند. حتی افرادی چون ژاک لاکان و میشل فوکو با رویکردی رادیکال تر بر آنند که «خویشتن» ثابت و منسجم از اول هم چیزی بیش از یک دلخوشی و توهم نبوده است. گرچه مسئله ی هویت در زندگی امروز هم مانند گذشته مطرح است اما متفکران اخیر دیری است که از هرگونه اندیشه ی «خویشتن» به عنوان یک پدیده ی اساسی یا بی زمان فاصله گرفته و بیشتر به آثار و پیامدهای آن بر انسان امروزی توجه کرده اند. برای مثال بر اساس استدلال های اندی بنت، پیامدها یا نتایج نظریه های متفاوت و واسازی پست مدرنیته در عرصه ی هویت های پسامدرن ممکن است به اشکال متناقض نمایی تجسد یابند[۲۳]. دسته ای از تحلیلگران جامعه شناسی معتقدند پسامدرن به اندازه ای موجب واسازی یا به گفته ی مارک پوستر «بی ثبات شدن همه جانبه ی سوژه ها» شده که هویت ها توخالی و سطحی شده اند و این هویت ها با بازی بی وقفه ی متون و تصاویر که شالوده ی «واقعیت»هر روز در جوامع پسامدرن است، تناسب و تناظر دارند. (پوستر، ۱۳۷۷: ۱۵)
بنت با نقل عبارتی از کومار که گفته: سوژه ی بی مرکزیت (پسامدرن) دیگر درباره ی هویت خویش بر اساس تاریخ یا زمان نمی اندیشد بلکه ضمیر پست مدرن خود را هستاری منقطع می شمارد که هویت او را در زمان خنثی، بازسازی می کند؛ به این پیامد هم اشاره می کند که زوال پارادایم مدرن، سبب تضعیف خصوصیات ساختاری و سنگ بناهای زندگی هر روز –چون طبقه، جنسیت، نژاد، شغل، تحصیل و از این قبیل شده است، یعنی مجموعه معیارهایی که افراد خود را و روابط خود با دیگران را بر اساس آنها درک می کردند. بنابراین، مقدر است که اوج گیری پست مدرنیته با تجزیه و متلاشی شدن سوژه ی فردی به جریان شناور چگالی های سرورانگیزی همراه باشد که تکه پاره و گسسته اند و از هیچ ژرفا، محتوا و انسجامی که برای فرد مدرن، آرمان محسوب می شد، برخوردار نیستند.
در اینجا بنت به آرای شاخت[۲۴] هم گریزی می زند که در تأثیر وضع پسامدرن بر سوژه ی فردی اذعان می دارد که تجزیه و چندپارگی فرهنگی وضعیت پیش گفته، سبب گسترش ازخود بیگانگی می شود. از نظر شاخت، انسان ها نیازی اساسی به نوعی هویت دارند که بتوانند آن را احراز کنند. در پارادایم مدرن، این احراز هویت از طریق تشکیل اجتماع بر اساس پیوندهای خانوادگی، خویشاندی و شغلی به دست می آید. اما چرخش پسامدرن موجب تحول ناگهانی در این صورت های ریشه دار هویت اجتماعی به وضعیت سیال تازه ای شده است که در آن افراد با بیگانه شدن از پیوندها و وابستگی های اولیه، به طور فزاینده ای خودخواه و خودنگر می شوند.
همچنین چنان که بنت اشاره می کند، پسامدرن تأثیر بسیار متفاوتی بر هویت آدمیان به جای گذاشته است. زیرا این دیدگاه بر آن است پسامدرن به فقدان یا چندپارگی «ضمیر نفس یا خود» نمی انجامد بلکه تأثیری آزادی بخش بر افراد دارد. ضمیر پسامدرن، ضمیری است که آزاد و رها از قید و بندهای ساختاری جامعه ی مدرن، دست به عمل می زند و دیگر خبری از محدودیت ها و فشارهایی که برای ابراز و بیان هویت و فردیت تحمیل می شود، نیست. پس از این نظرگاه، ویژگی اصلی پست مدرنیته، همانا قدرت یافتن سوژه ی فردی است که امکان برساختن هویت هایی را پیدا می کند که از موانع و محدودیت های طبقه و سنت رها می شود. به تعبیر مایک فدرستون، در جامعه ی پسامدرن، آزادی مصرف همان آزادی انتخاب هویت شخصی و پذیرش یک تصویر و قریحه مطابق با ترجیحات شخصی است. (فدرستون، ۱۹۹۵: ۶۳-۶۵)
نتیجه ای که از نظریه ی فدرستون می توان گرفت این است که اگر هویت های پسامدرن با بهره گرفتن از اقلام و منابع مصرفی شکل می گیرند، پس دیگر نمی توان هویت را امری ثابت دانست بلکه باید برساخته ی سیال تری به شمار آورد که می تواند هر لحظه و در شرایط متفاوت پالایش و تغییر یابد.
۴-۳-۴ جنبش های اجتماعی جدید طبق تحلیل های جامعه شناختی:
بخشی از تحلیل های نظری پست مدرن های چپ درباره ی جامعه، بر «موقعیت پسااجتماعی» و «پایان امر اجتماعی» متمرکز شده است. بدیهی است در این وجه بحث جامعه زدایی مطرح می شود و این مسأله می تواند به «سر فرو بردن افراد در لاک زندگی خصوصی منجر شود.» جامعه شناسی جدید که از این رخدادها و مبانی نظری در معرض فشار قرار گرفته، به تعبیر آلن تورن اعتراف می کند که «واژه ی اجتماعی دست و پایشان را بسته است.» (تورن، ۱۳۸۵: ۳۲۱)
از این رو، مقوله ی پسااجتماعی را بر نوعی حرکت جدید علیه شکل های پیشین جامعه شناسی، سوق دادن گرایش آن بر مسائل خارج از اجتماع همچون بقای کره ی زمین، فقر، نژادپرستی و مواد مخدر اطلاق می کنند. در این وضعیت ها، ماهیت و عمل جنبش های اجتماعی جدید اهمیت پیدا می کند. این جنبش ها بنا به استدلالی که کیت نش آورده جدید هستند. آنها مجموعه ی متنوعی از علایق را مدنظر دارند: حقوق مدنی، زنان، زیست محیط، صلح، بومی گرایی و همجنس خواهی؛ دیگر آن که غیرابزاری اند. چرا که بیانگر نگرانی های جهانی اند و نه ابزار صرف یک گروه اجتماعی خاص به معنای ایدئولوژیک. این جنبش ها به معنای متأخری هم جدیدند. به این دلیل که به سوی جامعه ی مدنی جهت گیری شده اند نه دولت. (نش، ۱۳۸۰: ۱۳۱)
بنابراین جنبش های اجتماعی به عنوان یک موضوع مطالعه باعث زیر سؤال رفتن مدل های استدلالی جامعه شناسی قدیم می شوند. چرا که می دانیم این مدل ها به جامعه به سان پدیده ای نگاه می کنند که صرفاً حول محور دولت-ملت ها سازمان می یافت. با وجود این که در این وضعیت جدید، دیگر آن حضور متصلب و فراگیر مبارزه ی طبقاتی که مورد علاقه ی چپ های قدیم بود، سلطه ندارد اما برخی پسامدرنیست های اثباتی با اصرار بر این که رادیو، تلویزیون و روزنامه عوامل انفجار و تکثیر عمومی جهان بینی ها شده اند، به گفته ی دیوید لایون به گسترش و تکثیر حوزه ی عمومی مقاومت مدد رسانیده اند. بنا به ملاحظه های انتقادی، تفکر پسامدرن به دلیل جنبه ی ضد اقتدار و ضد سلطه اش واجد یک بعد انتقادی قوی و ضدهژمونیک است. «از این نظر می تواند در نقد گفتارها، رویه ها و نهادهای اجتماعی، ابزاری مفید تلقی گردد و این مفید بودن به طور خاص، برای جنبش هایی که در پی نقد و دگرگون ساختن پایه های فکری جامعه هستند، بیشتر است.» (مشیرزاده، ۱۳۸۲: ۳۸۷)
اکنون ما پا به موقعیتی می گذاریم که جیانی واتیمو آن را «تکثر ظاهراً مقاومت ناپذیر» جنبش ها می نامد و با اشاره به حضور جنبش های اجتماعی جدید، از صورت هایی از دموکراسی بازتر و آشکارتر حمایت می کنند. از منظر اثباتی، این دسته از متفکران بر «انتخاب آزاد، گشودگی، تعادل، آزادی، فردمحوری و بعضی از شکل های فردگرایی تأکید می ورزند.» (روسنائو، ۱۳۸۰ : ۱۶۹)
بخشی از نظریه پردازان پسامدرن چپ، در تحلیل های خود درباره ی سیاست، متأثر از آرای میشل فوکو هستند؛ در حالی که در آرای فوکو «سوژه» و «خود» مخلوق قدرت است؛ همین مخلوق سازوکار میکروفیزیک قدرت و در نتیجه مخلوق ساختارهای فرایند متعارف سازی است که با انسان، همچون یک شیء (ابژه) معامله می کند اما به تفسیر آلن تورن، او در نهایت می خواهد سوژه ها را به مقاومت در برابر قدرت فرا بخواند. اما این صورت بندی مقاومت، سرشار از حضور دگرباره ی طردشدگان پارادایم جامعه ی مدرن مثل زنان و تهیدستان، دیوانگان و قربانیان استعمار که در دل جنبش های نوین بال و پر گرفته اند. (اسنو و دیگران، ۲۰۰۷: ۵۵۳-۶۹۴)
فوکو به جنبش های اجتماعی جدیدی در موقعیت پسامدرن اشاره می کند که از سوژه در برابر دولت دفاع می کنند. آثار او شامل صفحاتی است –مثل تاریخ جنون و مراقبت و تنبیه که صدای غرش شورش را در حیات اجتماعی به گوش می رساند. معنای فوکویی جنبش های اجتماعی، چنان که تورن تفسیر می کند، چنین است: «دیگر نیروی نزاع وجود ندارد، تنها چیزی که وجود دارد حاشیه نشینی (اقلیت و اغیار مطرود) و ضدفرهنگ (جنبش های جدید اجتماعی) است و اینها البته با تنازع اجتماعی متفاوت است.» (تورن،پیشین: ۲۹)
پس با توجه به اهمیت جنبش های جدید در عرصه هایی چون بوم شناسی، محیط زیست، فمنیسم، ملی گرایی و امکان گسترش دموکراسی در سطح جهانی و برخی جنبش های مقاومت در عرصه ی مبارزه با ستم پیشین امپریالیسم سفید غربی، سطح جامعه انتظار زایش صورت های جدید هویت را دارد. به این ترتیب چنان که دوسرتوی جامعه شناس آشکار ساخته، این ها وجهی از تکنیک های مبارزه در سطح زندگی هر روز است. او می گوید: «شاید ما نتوانیم جهان را تغییر دهیم اما حداقل می توانیم به مهاجرت در سراسر محیط فرهنگی پرداخته، از تمامی محصولات و تجربیات در دسترس، نصیبی برچینیم. خلاصه، زندگی هر روز با موضوع اقدام علیه نظام (متصلب) سروکار دارد.» (به نقل از گلن وارد،۱۳۸۳: ۲۹۳)
عکس مرتبط با محیط زیست
در طیف چپ های پسامدرن از جمله کسانی که مدعی اند می توان از همین ضدجنبش ها به معنای فوکویی کلمه در جهت مبارزه با ستم بهره برد، حتی اگر ماهیت دگرگونی های بنیادین، معنای خود را از دست داده باشد، می توان به آنتونیو نگری و مایکل هارت اشاره کرد. این دو در آثاری چون امپراتوری(۱۹۹۰)، مارکس فراسوی مارکس(۱۹۸۲)، مالتیتود(۲۰۰۴) ضمن تأیید شرایط اجتماعی جامعه ی پسامدرن، پسافوردیسم، پساصنعت گرا و پساامپریالیسم و تأیید جهانی شدن برآنند در عصر واگشت ها و گسست های حاصل از جامعه ی جهانی شده، می توان جنبش های جهانی مقاومت به راه انداخت. به عقیده ی ایشان جنبش های مقاومت می توانند از طریق امکانات دنیای کنونی با این حرکت همراه شوند. جنبش مقاومتی که این دو از آن حمایت می کنند، مالتیتود[۲۵] نام گذاری کرده اند که به معنای انبوه خلق و انبوهه و کثرت معنا می دهد. (نگری، ۱۳۸۴: ۲۱-۹)
به عقیده ی نگری، کنش سیاسی در جهت دگرگونی و آزادی فقط می تواند بر مبنای مالتیتود عملی گردد. «مالتیتود اما واحد نیست، متکثر و چندگانه است. مالتیتود مفهومی از تفاوت های نژادی، جنسی و جنسیتی نیز هست؛ دنیایی که در آن تفاوت ها خود را آزادانه بیان می دارند، مالتیتود است.» (نگری،۱۳۸۷: ۱۲۱-۱۳۲)
در کتاب مالتیتود، نویسندگان تلاش می کنند به منظور حفظ فاصله ی خود با مباحث جامعه شناسی سیاسی در پارادایم مدرن، این مقوله را از واژگان مردم، توده، طبقه یا طبقات جدا کنند. مردم به طور سنتی در پارادایم جامعه شناسی مدرن، یک مفهوم یکپارچه است. «جمعیت» البته توسط انواع مقاومت ها مشخص می شود اما «مردم» آن گوناگونی ها را به یکپارچگی فرو می کاهد؛ بنابراین از آن تنها یک هویت واحد
می سازد. پس «مردم» بیان امری واحد است. مالتیتود اما بی شمار است. «مالتیتود از تفاوت های درونی بی شماری تشکیل شده است که هرگز نمی توانند به یکپارچگی یا هویت یگانه فروکاهند: فرهنگ ها، نژادها، قومیت ها، جنسیت ها، تمایلات جنسی متفاوت، شکل های متفاوت کار، راه های متفاوت زندگی، نگاه های متفاوت به دنیا و آرزوهای متفاوت. مالتیتود (در واقع) کثرتی از این تفاوت های یکتاست.» (نگری و هارت،۱۳۷:۱۳۸۷)
مالتیتود همچون شکلی متکثر از یک «لحاف چهل تکه[۲۶]» است. نگری و هارت با اعلام این موضع گیری چپ در تلاش برای آنچه اسلاوی ژیژک، صدور «مانیفست کمونیستی» جدید نامیده است، خود را وامدار تلقی های مقاومت، از آرای آن بخش از نظریه های پارادایم پسامدرن می دانند که تحت افکار ژان فرانسوا لیوتار، قابل بیان است. چنان که در کتاب مارکس فراسوی مارکس: درس هایی درباره ی گروندریسه به تمایز خطوط فکری دو طیف پسامدرن راست و چپ اقدام نموده است. از نظر نگری، متفکران پسامدرن مکتب جبرگرای بودریار، تمام کشمکش های اجتماعی را فروغلتیده در «گودال سیاه» وانمودگی[۲۷] و دستکاری اطلاعاتی[۲۸] می دانند و به هیچ امکان کنش اجتماعی اعتقادی ندارند در حالی که طیف دیگری تحت تأثیر لیوتار و فوکو، ضمن ستایش تنوع و تکثر حاصل از جهان اطلاعاتی جدید، نیروی بالقوه ی کارگران و سایر سرکوب شدگان اجتماعی را در ارتباطات ناهمگون و دمکراتیک تشخیص می دهند و امیدوارند با بهره گرفتن از فرصتی که جهان شبکه ای به دست می دهد، به آن چه زمانی اسپینوزا «دمکراسی مطلق» می نامید، دست یابند. نگری با اطلاق اسپینوزا به مثابه ی یک متفکر ضداندیشه ی واقعی در پارادایم مدرن، تصریح می کند که او در اندیشه های خود، دمکراسی ای را طلب میکرد که تجلی فعالیت آفریننده ی انبوه خلق (مالتیتود) باشد. «نه مجموعه ای که باید سازمان دهی شود و تحت سلطه درآید – مثل حیوان وحشی ای در اندیشه ی هگل یا عوام تحت سلطه در نظر تامس هابز» (نگری،۱۳۸۶: ۶۸-۶۷)
۵-۳-۴ فرسایش نهادها و ظهور فرانهادها:
از جمله تغییرات جامعه ای در پسامدرن، فرسایش قدیمی ترین عنصر و نهاد مدرن یعنی دولت و نهادهای وابسته به آن است که اکنون نزدیک به چهار سده از عمر آن می گذرد. حضور و بروز فرایندهای پست مدرنیزاسیونی در عرصه ی اقتصاد و فرهنگ چنان که گیبینز و بوریمر بر آن اصرار دارند. هماوردخواهی اقلیت ها از طرف دیگر، طبق فرمول سیاست تفاوت که متفکران پسااستعمار[۲۹] در پی آنند نه تنها تجدید نظری اساسی در شاکله ی دانش سیاسی مدرن از حاکمیت، اقتدار و مشروعیت و نسبت دولت و اجتماع را فراهم آورده بلکه به چالش با جایگاه دولت به مثابه مهمترین و قدیمی ترین عنصر جامعه شناسی رفته است. دولت پیشامدرن در چارچوب ساحت ارگانیکی خود و دولت-ملت مدرن که رویکرد و بافتی مکانیکی دارد، رو به فرسایش نهاده اما اینک دولت مدرن نیز خود در معرض فشارهای بیرونی و درونی شدید قرار دارد. درست تر است که همچون دیوید هلد بگوییم «قوای دولت-ملت مدرن را فرسوده است.» (بوریمر، ۱۳۸۱: ۱۷۵-۱۵۵)
یکی از مباحث محوری در گفتمان امروزی جامعه شناسی سیاسی (پارادایم پسامدرن)، فرسایش دولت (قدیمی ترین نهاد) و ظهور فرانهادها یا انبساط جامعه ی مدنی است. در آثار بسیاری که با این رویکرد نوشته شده، تقلیل نقش دولت و دخالت زدایی از آن و در مقابل، تأکید بر نقش و اهمیت تشکل های اجتماعی و مدنی دیده می شود. با این تحول، کارویژه های دائمی دولت؛ چون وظیفه ی ایجاد رفاه و عدالت و بسیاری خدمات یا مسئولیت هایی که به اقتدارگرایی آن منجر می شود، از میان رفته است. در عین حال از آنجا که نویسندگانی چون لش و اوری جهانی شدن اقتصاد را به مثابه روندی از پسامدرنیزاسیون در نظر گرفته اند، خود این تحول نیز به تضعیف مرزهای حاکمیت ملی، ناتوانی دولتها در هدایت امور سیاسی و اقتصادی و در نتیجه، هر چه کوچکتر شدن آن انجامیده است. همچنین با بین المللی شدن فزاینده ی سرمایه و خروج کنترل کامل اقتصاد از مدیریت لویاتانی دولت و دیوانسالاری آن، جایگاه مرکزی دولت زوال یافته و با توجه به این که امکان نظارت و اشراف بر حیات جامعه محدود می شود، نهادهای متعدد می توانند فارغ از ملاحظات دولتی پدیدار شوند و این مسأله چالش های جدی پیش روی دولتها می گذارد. چنان که دولتها به سختی قادر به تعیین مرزهای متصلب اقتصادی، امنیتی، سیاسی و فرهنگی میان خود و دیگران هستند. (بک، ۲۰۰۰: مقدمه)
پس اگر پارادایم مدرن، شاهد حضور سنگین دولت در فضای سیاسی جامعه است، اینک دولت نقش خود را به عنوان کارگزار بزرگ از دست می دهد. گویی « دولت با زمان همخوانی ندارد و با نیروهایی مواجه است که دیگر از عهده ی مهارشان برنمی آید.» (گمبل، ۵۰:۱۳۸۱)
با تحولات حاصل از جهانی شدن اقتصاد و فرهنگ، نه تنها دولت بلکه انگاره های کلاسیک سیاست چون دمکراسی، مشروعیت و فرمانفرمایی نیز متزلزل می شوند. اکنون باید گفت دولت خود «یکی از بسیار نهادهایی است که جامعه را سازمان می دهد.» (گنو، ۱۳۸۰: ۲۲)
در دو سه دهه ی گذشته، این بحث در چارچوب نظریه های راست جدید (نئولیبرالیسم) مطرح گردید که طی آن گفته می شود دولت می باید بخش عمده ای از مسئولیت های خود را به مردم واگذار کند و خود نسبت به آن تکالیف پاسخگو نباشد. امروزه برخی منتقدین معاصر، دولت را عرصه ی بین المللی مسئولیت سازمان یافته می دانند. از سوی دیگر، فشارهای فزاینده ی جهانی شدن مثل ظهور سازمان های فراملی و چندملیتی، چنان اهمیت می یابند که با تنوعی از نهادها و جنبش های فرا مرزی خود، اینک تهدیدی برای استقلال و خودمختاری دولت های ملی فراهم کرده اند.
نهادهای برآمده پس از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون، هرچند با هدف کاهش کشاکش های جهانی شکل می گیرند، اما به تدریج حاکمیت عالی دولت-ملت را به زوال می کشانند. از این نظر، اگر پیشتر جامعه شناسی سیاسی مجموع نهادهایی را دولت تلقی می کرد، اینک به قول کیت نش، قدرت دولت میان انواع نهادهای ملی و فراملی متکثر و باز توزیع شده است. (نش،۸۱:۱۳۸۰)
پس چندملیتی شدن[۳۰]، تفاوت خواهی، شبکه ای شدن متقابل تصمیم گیری، حیات دولت مدرن را از چارچوب انحصاری بودن[۳۱] خارج می سازد. زیرا شکل گیری هویت فرهنگی و اقتصادی و سیاسی غیر طرد گرا، نه تنها همزیستی و تعامل در درون جامعه را ضروری کرده است، بلکه برداشت های قراردادگرایانه ی پیشین را تضعیف می کند که بر اساس آن دولت مدرن، خود را برقرار و استیلایش را هموار کرده بود. جامعه شناسی پسامدرن با فاش سازی شرایط استیلای پیشین دولت و امکان بررسی فضا یا فضاهای جدید بیرون از ساختار محدود دولت، بر آن است تا خوش باوری مدرن «بار سنگین» یا «مسئولیت دولت» را همچون استعاره ی «صومعه ی تلم[۳۲]» دود کرده، به هوا بفرستند. گویی آن دیوارهای ضخیم و غول آسای حاکمیت، به سان دژهای قلعه های قرون وسطایی فرو ریخته است. آن لحظه وستفالیا متولد شد و اینک پدیداری و زایش وستفالیاهای متعدد.
با توضیحاتی که پیشتر آمد درمی یابیم که موقعیت پست مدرن از منظر فرهنگی و جامعه شناختی با جامعه پساصنعتی، افزایش رسانه ها، جهانی شدن امور و مصرفی شدن سرمایه داری متاخر معنا می یابد. در ادامه نشان می دهیم موقعیت پست مدرن از طریق رسانه ها چگونه به تخریب هویت مدرن (ناسیونالیسم) کمک می کند.
۴-۴جمع بندی فصل:
به طور کلی وضعیت پسامدرن را به عنوان «شکاکیت به فرا روایت ها» تعریف کرده اند. این شرایط بیان فضای فرهنگی-فکری جدیدی است با درون مایه ها، مشغله ها و پیش انگاشت های انتقادی که اساساً به مثابه ی گسست از پارادایم مدرن در نظر گرفته می شود. به عقیده ی برخی اندیشمندان، چه بسا پسامدرن بیشتر به امر جامعه شناسانه مرتبط است، چون ما را نسبت به برخی تغییر جهت های بین المللی بی اندازه مهم اجتماعی و فرهنگی هشیار می کند. در این بخش، به منظور درک و فهم تغییر جهت های مهم اجتماعی و فرهنگی بر آن شدیم تا با فرض گرفتن «چرخش پسامدرن» از منظر مطالعات جامعه شناختی، ویژگی های این دوره را از زوایای مختلف بررسی کنیم. هدف از این امر، اثبات وجود شیوه هایی از زندگی و امر اجتماعی متفاوت با آنچه در پارادایم سنتی و مدرن بود که این امر نیازمند بررسی جامعه شناختی است. از این رو، پس از ارائه ی توضیحاتی مختصر در باب پسامدرن و نسبت جامعه شناسی با آن، به بررسی برخی موضوعات چون مصرف گرایی، مفهوم جامعه ی پساانقلابی، مسأله ی هویت و ظهور جنبش های اجتماعی جدید به عنوان ویژگی های بارز آن پرداخته شد. بنابر آنچه تا بدین جا گفته شد، دریافتیم که رسانه ها کارکرد متفاوتی را در عصر پسامدرن نسبت به دوران اولیه خود در بحث هویت در پیش گرفته اند. در فصول آتی قصد داریم نشان بدهیم تا این کارکرد در جهت گسست و چند پاره کردن هویت بوده است.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
فصل دوم
شکاف اطلاعاتی و شکنندگی هویت
۱-۵ مقدمه:
امروزه تغییرات در فناوری ارتباطات به سرعت رخ می دهد، به طوری که بیشتر از یک «انقلاب ارتباطی» صحبت می شود. در جریان این انقلاب ارتباطی، جوامع انسانی با پشت سر گذاشتن دوران صنعتی در حال ورود به دوره ی جدیدی هستند که آن را «جامعه اطلاعاتی» نامیده اند.
بسیاری از صاحب نظران اطلاعات را عاملی تعیین کننده برای پیشرفت در دنیای امروز می دانند. در واقع، اطلاعات یک منبع است. یک ضرب المثل قدیمی می گوید دانش قدرت است و این به این معنی است که آگاهی توانایی انجام کار و بهره گیری از آن فرصت هایی را فراهم می آورد. با وجود این، آشکار است که آگاهی، مثل دیگر انواع ثروت، در جامعه به گونه ای برابر توزیع نشده است. افرادی که با فقر مالی دست و پنجه نرم می کنند، به علت گران بودن فناوری های جدید اطلاعاتی و به تبع آن محروم شدن از اطلاعات اغلب از نظر اطلاعاتی فقیر هستند. می توان گفت از نظر اطلاعات، دارا و ندار وجود دارد، همان طور که از جهت ثروت مادی، دارا و ندار وجود دارد. پس عدم توزیع برابر فناوری های جدید اطلاعاتی به علت گران بودن آن و این احتمال که افراد دارای تحصیلات عالیه از آن استفاده می کنند، به نوعی گسترش شکاف میان «داراها » ی اطلاعاتی و «ندارها» ی اطلاعاتی کمک می کند و در نتیجه می تواند منجر به نوعی شکاف آگاهی شود.
جریان اطلاعات و شکاف اطلاعاتی، منعکس کننده ضرورت های سرمایه داری و منافع سرمایه داران و به تبع آن زمینه ساز امپریالیسم فرهنگی است. در بحث از امپریالیسم فرهنگی می توان گفت که کشورهای امپریالیست اقتصادی (سرمایه دار) با دسترسی به فناوری های نوین اطلاعاتی به سلطه فرهنگی و همانند سازی فرهنگی که یکی از مخرب ترین و خطرناک ترین انواع سلطه است، می پردازند. این نوع سلطه، ملتها را از درون و ارزش متعالی خود خالی می کند و پذیرای سلطه دیگری می کند. همین طور امپریالیسم فرهنگی زمینه ساز خاص گرایی های فرهنگی و رواج هویت فرهنگی مصرف گرا می شود. برای درک بهتر نقش رسانه ها در ایجاد شکاف اطلاعاتی ناگزیر از طرح مفهومی به نام جامعه اطلاعاتی هستیم که زندگی و زمانه ی ما حول آن معنا می یابد، کلیتی که جز به جز توسط رسانه ها و الزامات سرمایه داری ایجاد شده است.
۲-۵جامعه ی اطلاعاتی:
برای مشخص کردن نوع جامعه ای که تحت تاثیر استفاده از تکنولوژی های اطلاعاتی و ارتباطی قرار دارد، مفاهیم گوناگونی وجود دارد. یکی از رایج ترین مفاهیم، مفهوم «جامعه اطلاعاتی[۳۳]» است. این مفهوم توسط جامعه شناس معروف، دانیل بل مطرح شد و به این معناست که دانش و اطلاعات در حال تبدیل به عوامل کلیدی در توسعه اقتصادی و اجتماعی است. (معتمدنژاد، ۱۳۸۹: ۵۱)
که البته این مهم، تحت تاثیر نوآوری های تکنولوژیکی به ویژه در بخش اطلاعات به وقوع پیوسته است. به زعم بل، عصر اطلاعات بیانگر جامعه پساصنعتی است و پساصنعتی گرایی در شکل گسترده خود همچون جامعه اطلاعاتی مورد توجه قرار می گیرد. (وبستر،۱۳۸۲: ۵۳)
کتاب فرارسیدن جامعه پساصنعتیِ او به زیبایی تمام با تحولات انفجارآمیز فناوری هایی که در اواخر دهه ۷۰ میلادی جوامع پیشرفته را به لرزه درآورد، مقارن شده بود. تحت تاثیر ورود ناگهانی و غیرمنتظره ی فناوریهای حیرت انگیز میکروالکترونیکی که به سرعت اداره ها، فرایندهای صنعتی، مدارس و خانه ها را تحت نفوذ درآورده بودند و به نظر می رسید که کامپیوتر به زودی همه جا را می گیرد.
بل با بیان اینکه ما در حال ورود به نظامی نوین هستیم، به بحث درباره ی دو نوع جامعه صنعتی و پساصنعتی می پردازد. به عبارت دیگر، تبدیل جامعه ی مبتنی بر تولید کالاها به یک جامعه ی مبتنی بر تولید و عرضه ی خدمات. ترجمان این امر در نزد بل عبارتست از «جامعه خدماتی همان جامعه پساصنعتی است.» (وبستر، پیشین: ۶۲)
سرشت کلی جامعه اطلاعاتیِ پسامدرن در موارد زیر قابل بررسی است:
در جامعه اطلاعاتی «کامپیوتر» فناوری ابداعی، و هسته توسعه این جامعه و کارکرد بنیادی آن جایگزینی و امتداد کار ذهنی انسان است که به سرعت نیروی اطلاعات را گسترش می دهد و تولید انبوه شناخت، اطلاعات منظم، فناوری و دانایی را ممکن می سازد.
در این جامعه، شبکه ها و بانک های اطلاعاتی یا به عبارت دیگر رسانه ها جایگزین کارخانه ها به عنوان نماد اجتماعی و مرکز تولید و توزیع کالاهای اطلاعاتی شده است.
در این جامعه، مرز دانایی، بازار بالقوه و افزایش امکانات حل مسئله و توسعه ی فرصتها در جامعه یعنی تداوم و پویایی در حال توسعه، عامل اصلی گسترش بازار اطلاعات است.
در جامعه ی اطلاعاتی، صنایع اصلی اولیه، صنایع فکری و هسته ی آن صنایع دانایی است. صنایع مربوط به اطلاعات به عنوان گروه چهارم به ساختار صنعتی اولیه، ثانویه و درجه سوم اضافه می شود. این ساختار تشکیل دهنده ی ماتریس صنایع اطلاعات محور بر محور عمودی و بهداشت، مسکن و صنایع مشابه بر محور افقی است.
در جامعه صنعتی، مهمترین نهاد فعالیت اجتماعی، بنگاه های اقتصادی بودند اما در جامعه ی اطلاعاتی اجتماعات مستقل یعنی گروه های اقتصادی-اجتماعی مهمترین نهاد فعالیت اجتماعی تلقی می شوند که همان جامعه مدنی مستقلی است که از ویژگی هایی چون اولویت زیرساخت های آن، سرمایه ی عمومی و سرمایه انسانیِ دانایی محور و چارچوب بنیادی شامل اصل هم کنشی و سودمندی اجتماعی[۳۴] برخوردار است.
جامعه صنعتی جامعه ای دارای قدرت متمرکز و طبقات سلسله مراتبی بود. اما جامعه اطلاعاتی جامعه ای چندمرکزی، مستقل و مکمل است که به صورت افقی عمل کرده و نظم اجتماعی را از طریق کارکردهای مستقل از هم ولی مکمل حفظ می کند.