یکی دیگر از نوآوریهای این پژوهش توجه ویژهی آن به مسئله آموزش جامعه شناسی است. تمامی کارهای صورتگرفته، به جزء مقاله فوق، به بررسی وضعیت جامعه شناسی به طور کلی و یا از منظرگاههای نظری گوناگون مثل کاربرد بینش تاریخی در آموزش و یا طراحی مدلی برای تبیین وضعیت رشد جامعه شناسی پرداختهاند. توصیف دقیق از وضعیت آموزش جامعه شناسی در ایران از منظرکنشگران بیواسطه نخستینبار در این پژوهش حاصل شدهاست.
از آنجا که مباحث مرتبط با روششناسی و راهبرد روشی در این پژوهش، ازجمله نقاط متمایز این پژوهش است، امتیازات این راهبرد روشی را اجمالا بیان خواهیم کرد.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
۱-۴ امتیازات راهبرد روشی گروندد تئوری
دلایل بسیاری برای انجام پژوهش کیفی و بالاخص راهبرد روشی گروندد تئوری وجود دارد. هرچند باید خاطرنشان کرد که هر تکنیکی، کمی یا کیفی، تنها یک وسیله است برای رسیدن به هدف پژوهش و هیچکدام بر دیگری ارجحیت ندارد(ن.ک به پاور:۱۹۹۶، پورتر: ۱۹۸۹ و زورک: ۱۹۹۳). مساله، برتری یک شیوه بر دیگری نیست، مسأله تنها این است که در هر جایی کدامیک می تواند برای دستیابی به نتایج دقیقتر، مفیدتر و راهگشاتر باشد(ن. ک به مککگانی، ۱۹۹۵). لذا در پژوهش حاضر نیز، روش کیفی بر اساس ماهیت موضوع و پرسشهای تحقیق انتخاب شده است که مهمترین دلیل انتخاب آن میباشد. همچنین یکی از دلایل اولیه، ترجیح و تجربهی پژوهشگر است. اما معتبرترین دلیل، همچنانچه گفته شد، ماهیت سوال پژوهش است. برای مثال استراوس و کوربین(۱۳۹۱) در کتاب خود معتقدند اگر پژوهشگری بخواهد معنا یا ماهیت تجربهی افراد درگیر با مسائلی نظیر اعتیاد، طلاق و اینها را دریابد، بایستی به صحنهی زندگی واقعی مردم و تجربهی زیستهی آنها وارد شود.
پژوهش کیفی همچنین به محقق اجازه میدهد تا به درک وسیع و جامعی از معانیای که افراد به طور روزمره تجربه می کنند، دست یابد. استرن(۱۹۸۱)، معتقد است روشهای کیفی را میتوان برای کشف عرصه هایی از زندگی که از آنها چیزی نمیدانیم یا عرصه هایی که از آنها بسیار میدانیم، اما میخواهیم فهم تازهای بهدست آوریم، به کاربرد.
پیشتر گفته شد که در راهبرد روشی گروندد تئوری، پژوهشگر کار را با نظریهای که در ذهن دارد آغاز نمی کند، بلکه آن را از دل واقعیت میسازد و مبتنی بر داده هاست؛ درواقع ارزش راهبرد روشی گروندد تئوری نیز، در توانایی آن به قراردادن پایه نظم مفهومی بر داده هاست(استراوس و کوربین، ۳۰: ۱۳۹۱).
لازم است این نکته نیز روشن شود که رویکردِ راهبرد روشی گروندد تئوری به نظریهسازی و یا نظمدهی مفهومی، رویکرد پدیدارشدن است و پژوهشگر نمی تواند طرح پژوهشی خود را با مفاهیم ازپیش پرداخته یا بر اساس طرح کاملا ساختیافته شروع کند. بلکه پژوهشگر بایستی اجازه دهد تا طرح تحقیق مانند مفاهیم آن، خود در جریان پژوهش، به تدریج از درون داده ها و از طریق تحلیل کیفی پدیدار شود؛ چراکه با پدیدار شدن مفاهیم و روابط از دل داده ها، پژوهشگر می تواند از اطلاعات گردآوری شده استفاده کند و به سراغ گردآوری داده های بیشتر رود تا در نهایت بتواند طرح پژوهشی خود را به تکامل برساند(استراوس و کوربین، ۵۵: ۱۳۹۱).
در فصل دوم، رویکرد و راهبرد روشی بهکارگرفته شده در این تحقیق و ارتباط آنها با موضوع مورد مطالعه و ماهیت پرسش تحقیق به تفصیل توضیح داده شده است.
فصل دوم
بحث نظری رویکرد و راهبرد روشی اتخاذشده
در بخش اول این فصل، ابتدا رویکرد فلسفی پدیدارشناسی به اختصار توضیح داده شده است. شایان ذکر است که برای پیشگیری از اطناب، تنها به آن دسته از مفاهیم این رویکرد پرداختهایم که مرتبط با راهبر د روشی این تحقیق و موضوع مورد مطالعه میباشد. سپس مختصری از پیشینهی نظری- روشی گروندد تئوری که در پدیدارشناسی و مکتب کنش متقابل نمادین دیده می شود شرح داده شده تا ارتباط منطقی میان این مکاتب و راهبرد منتخب، قابل فهمتر باشد. در این فصل همچنین ضرورت استفاده از پژوهش کیفی، راهبرد گروندد تئوری، دلالتهای عملی آن در مرحله تجربه و ارتباط آن با موضوع مورد مطالعه شرح داده شده است.
۲-۱ رویکرد نظری
مسالهی رهایی یک علم مفروض از قید قضاوتهای ارزشی، همواره در علوم مختلف و بالاخص علوم انسانی، مورد تأکید بوده است. وبر در مقاله بیطرفی اخلاقی در جامعه شناسی و اقتصاد(۱۹۱۷) تأکید می کند که بایستی قضاوتهای ارزشی را از تحلیلهای تجربی ریشهکن کرد و اجازه داد «خودِ واقعیتها، گویای خود باشند»؛ چراکه واقعیتهای تجربی و ارزیابیهای شخصی از نظر منطقی با یکدیگر تفاوت دارند و یکسان پنداشتن آنها نشان میدهد که مسائلی کاملا ناهمگن با یکدیگر آمیخته شده اند. وبر پیشتر رفته و بر این باور است که حتا «از نظر علمی» نبایستی به بداهت قراردادی آن دسته از قراردادهای ارزشی که «پذیرش همگانی یافتهاند»، بسنده کرد(وبر،۱۳۹۰: ۳۵- ۳۰). مطالعه یک امر واقع از طریق رجوع به خودِ واقعیت و تلاش برای کنارگذاریِ تمامی پیشفرضهای صحیح و نادرست و قضاوتهای ارزشی بدیهی و غیربدیهی، نخستین رویکرد این پژوهش است. به خصوص که به اقتضای موضوع مورد مطالعه و دریافت توصیف و تحلیلی از وضعیت آموزش جامعه شناسی در ایران، پیمودنِ مسیر جز از این طریق، مثمر ثمر نمینمود. لذا با نگاهی پدیدارشناختی که ابژه را بیواسطه مورد بررسی قرار میدهد، با مراجعه به خود واقعیت -که یکی از اصول اساسی راهبرد روشی گروندد تئوری نیز است-، این پژوهش را آغاز کردیم. پیوندهای برقرار شده میان این راهبرد و نگاه پدیدارشناسانه به جهانِ بیرونی، و ارتباط دوسویهی این دو رویکرد با موضوع مورد مطالعه، ما را بر آن داشت تا از دریچهی پدیدارشناسی و با روشی کیفی به مطالعه این موضوع بپردازیم. در ادامه، نگاهی به این رویکرد فلسفی و استدلال در باب چرایی انتخاب این رویکرد میپردازیم.
۲-۱- ۱ پدیدارشناسی و استدلال در باب انتخاب این رویکرد
هوسرل –اصلیترین نمایندهی مکتب پدیدارشناسی-، فلسفهی خود را در نقد روشهای پوزیتویستی و به کارگیری روشهای علوم طبیعی در علوم انسانی بهکارگرفت. وی نگرش طبیعی[۹] را رد می کند و معتقد است پژوهش بایستی انتقادی و غیرجزمی باشد و به دور از پیشداوریهای متافیزیکی و علمی بنا شود(زهاوی، ۱۱۷: ۱۳۹۲). به بیانی دیگر، پژوهش باید به واسطه آنچه به نحو بالفعل داده می شود هدایت شود و نه با آنچه انتظار داریم تعهدات نظریمان را تأیید کند. حال ممکن است این پرسش مطرح شود که اگر بخواهیم قبل از انجام پژوهش، از پیشداوری نتایج اجتناب کنیم، چگونه بایستی پژوهش را به پیش برد؟ هوسرل پاسخ میدهد: «پژوهش… باید به شیوهای که واقعیت در تجربه به ما داده می شود، تمرکز کند»(همان، ۱۱۷)؛ به این معنا که نباید اجازه داد تا نظریات پیشانگاشته، تجربهی ما را شکل دهند، بلکه این تجربه است که بایستی تعیین کننده نظریات ما باشد. این ایده، ما را به یکی از معانی رویکرد پدیدارشناسی معطوف می کند و آن، این است که پدیدارشناسی، تحلیل هرچیزی است که به تجربه دربیاید، صرفنظر از اینکه آیا آن مفهوم، به شکل عینی مورد تجربه واقع می شود یا نمی شود(مگی، ۴۱۴: ۱۳۹۰). با همین رویکرد است که در همین پژوهش نیز بدون آنکه هیچ پیشفرض نظری و یا رویکرد تئوریک را انتخاب کنیم، به خود واقعیت رجوع کردیم. شیوهی برگزیده برای پیشبردن پژوهش شیوهای است که واقعیت در تجربه به ما داده میدهد، لذا با رجوع به کنشگران درگیر با آموزش جامعه شناسی یعنی اساتید و دانشجویان، به مطالعه آموزش جامعه شناسی پرداختیم. در اهمیت این شیوه، برایان مگی به نقل از هوسرل مینویسد:
«تجربهی مستقیم، نه تنها اشیاء مادی بلکه خیلی از امور انتزاعی را نیز دربرمیگیرد و نه فقط اندیشهها و دردها و عواطف خود شخص، بلکه موسیقی و ریاضیات و بسیاری چیزهای دیگر را نیز شامل می شود»(مگی،۱۳۹۰: ۴۱۴).
به بیانی، هوسرل در چارچوب داده شدنِ چیزها درشیوه ها و نحوههای خاص خودشان و آگاه شدن از چیزها حرف میزند؛ یعنی از تجربهی زیستهی آنها.
پدیدارشناسی یک فرمول ساده اما بسیار عمیق دارد: «زبان زیسته تکیه بر معنای زیسته دارد و معنای زیسته تکیه بر تجربهی زیسته»(زهاوی، ۱۹: ۱۳۹۲). بنابراین هرچیزی که به نحوی داده شود، تجربه می شود و تجربه صرفا محدود به تجربهی فیزیکی نیست. هرچیزی اعم از امر اخلاقی، امر زیبا، امر فرهنگی و غیره به هر نحوی که داده شود، قابل توصیف علمی متقن است(زهاوی،۲۵:۱۳۹۲). این مسأله در ادامه، بیشتر شرح داده خواهد شد. دراینجا تنها به ذکر این نکته بسنده میکنیم که تمرکز اصلی تحلیل پدیدارشناختی، بررسی تجربهی آگاهانه است و هدف آن توصیف تجربیات زندگی است، به همان صورتی که در زندگی واقع شده اند. هوسرل در تحلیلش درباره ساختار تجربه توجه ویژهاش را بر دستهای از تجربیات متمرکز می کند که همگی آنان با «آگاه بودن از» چیزی مشخص میشوند؛ یعنی تمامی آنان معطوف به یک ابژه هستند(همان،۵۹:۱۳۹۲). در این پژوهش، آموزش به شکل یک پدیدار که کنشگران، آگاهی مبتنی بر تجربهی زیستهشان را از آن توصیف می کنند، مورد مطالعه قرار گرفته است.
ذکر این نکته لازم است که برخلاف رویکرد پوزیتیویستی که به عینیت واقعیت اعتقاد دارد، در رویکرد پدیدارشناسی، تفسیر ذهنی حوادث امری اجتنابناپذیر است. همچنین برخلاف رویکرد پوزیتیویستی که به دنبال کشف قوانین تعمیمپذیر است، از منظر پدیدارشناسی مطالعه انسان و جهان، علمی تفسیری و به دنبال معناست. معنا نیز در متن روابط پیشروندهی میانفردی ایجاد می شود. این درحالی است که در رویکرد طبیعی و پوزیتیویستی، انسان در حد اجزاء متشکله فرومیپاشد(ن.ک به فتحی، ۱۳۸۴).
پیشتر گفتیم که هوسرل همچنین بر بیپیشفرضبودگیِ پدیدارشناسی تأکید می کند. چرا که به زعم وی پدیدارشناسی بناست توصیفی وفادارانه از آنچه آشکار می شود به دست دهد، نه بیشتر و نه کمتر. در نتیجه پدیدارشناسی باید از نظرورزیها یا اصول موضوعهی متافیزیکی و علمی پرهیز کند(زهاوی، ۵۹: ۱۳۹۲). در حرکت به سمت رویکرد پدیدارشناسانه و با عینک پدیدارشناختی، ما به مشاهدهگران یک صحنهی گذرا و یا به تماشاچیان یک بازی تبدیل میشویم. به این معنا که درباره ارتباط خود با جهان و اشیا موجود در جهان و همچنین درباره جهان، در ارتباط انسانیاش، ژرفاندیشی میکنیم(ساکالوفسکی، ۱۰۸: ۱۳۸۴). آنچه در این ژرفاندیشی حائز اهمیت است، تعلیق یا خنثیسازی حالتهای باورمند است. اصطلاح اپوخه یا همان تعلیق که از شکگرایان یونانی وام گرفته شده به معنای خودداری از قضاوت درباره اشیاء است. به این معنی که در این رویکرد، فردِ ناظر بایستی باورهای خویش را به تعلیق درآورد و جهان و تمام اشیاء درون آن را در پرانتز قرار دهد(ساکالوفسکی، ۱۱۰: ۱۳۸۴). به عبارت دیگر، به عقیدهی هوسرل، هرگونه معنای اطلاقی به پدیدار، نوعی پیشداوری است و رها شدن از پیشداوری در روش، نه تنها به معنای کنارگذاشتن خواسته ها و قضاوتهای شخصی محقق است، بلکه تمامی معانی رسوب شده از طریق قضاوتهای افراد مختلف در پدیدار، پیشفرض و پیشداوری را دربرخواهد گرفت(ن. ک به فتحی، ۱۳۸۴). در نتیجه، تقلیل به ریشه نخستین تنها روشی است که تحقیق را از هرگونه پیشداوری و معانی اطلاق شده بر اساس قضاوت افراد رها میسازد و این تجربه را محقق، با تکیه بر دریافتهای خود از تقلیل ریشهای انجام میدهد. هوسرل نخستین بار مفهوم تقلیل پدیدارشناسانه(اپوخه) را در ایدههای راهگشا(۱۹۱۳)، به کار برده است(احمدی، ۵۵: ۱۳۸۷). او بر این باور است که با روش تقلیل پدیدارشناسانه میتوانیم لایه های تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و فردی هر تجربه را کنار زده و آن را به عناصر ابتدایی تشکیلدهندهاش بازگردانیم(احمدی، ۵۵: ۱۳۸۷). به عبارتی در پدیدارشناسی منظور از تقلیل، بازگشت به ریشه نخستین پدیدار برای شناخت و درک رسوبات معنایی بعدی است که به آن ملحق شده است؛ بدین ترتیب، پدیدار در نهایت، در کلیت وجودی خویش مورد مطالعه قرار میگیرد(ن. ک به فتحی، ۱۳۸۴). شایان ذکر است که اپوخه کردنِ نگرش و وجود طبیعیِ ازپیش بدیهی انگاشته شده، به معنای رد آن نیست؛ بلکه تنها معلقسازیِِ پیشفرضها برای بهتر آشکار شدنِ خودِ چیزها و یا به عبارتی اجازه دادن به چیزهاست تا خودشان، سخن بگویند و خود را در شیوه خاص خود آشکار سازند. این امر سبب می شود ما خودِ جهان حقیقی -و نه جهان به مثابهی واقعیتی ازپیش بدیهی انگاشته شده- را کشف کنیم(زهاوی، ۲۵: ۱۳۹۲). در پژوهش حاضر نیز این اصول رعایت شده است؛ به طوریکه بدون هیچ تئوری ازپیش تعیین شدهای، به اساتید و دانشجویان رجوع شده تا آنها خود، تجربه و آگاهیشان از آموزش جامعه شناسی را تشریح کنند.
یکی از مفاهیم اساسی فلسفهی هوسرل، مفهوم التفات(دادگی) نشانهای و شهودی[۱۰] است[۱۱](در این زمینه ن.ک به هوسرل، ۱۹۶۹،۱۹۸۲، زهاوی، ۱۳۹۲ و ساکالوفسکی،۱۳۸۴). در این پژوهش، محقق با توجه به تجربهی زیستهی خود در دانشگاه نسبت به آموزش جامعه شناسی التفاتی شهودی دارد. همچنین دانشجویان و اساتید نیز با توجه به درک مستقیمی که از آموزش داشته اند، التفاتشان شهودی است. در بخشی از راهبرد روشی، که محقق از توصیف اساتید و دانشجویان بهره میگیرد، دارای التفاتی نشانهای است. هوسرل معتقد است زمانی که دانش در شکل التفات شهودی آن بیان شود، امکان هرگونه خطا در آن کاسته می شود، اما زمانی که تنها به التفات نشانهای استناد میکنیم هیچ حکمی تأیید نمی شود. به عبارتی موضوعات، تنها زمانی تأیید میگردند که التفاتات ما شهود شوند. به زعم هوسرل این شکل از دانش که فرد، اطلاعات را بر حسب شهود جمعآوری می کند، نسبت به انتقاد گشوده است و امکان خطا نیز دارد. تنها چیزی که می تواند یک بداهت مشخص را الغاء کند، یک بداهت جدید و قویتر است(هوسرل،۱۶۷: ۱۹۶۹).
متفکرین رویکرد پدیدارشناسی معتقدند روشهای جامعهشناسی تجربی نیست، مگر آنکه ادراکی پدیدارشناسانه از تجربه مطرح شود. یعنی ادراکی که امکان شناخت «واقعیتهای چندگانه» را فراهم آورد(احمدی،۱۳۸۷: ۷۴-۷۳). روش پژوهش پدیدارشناختی چیزی را توصیف می کند که در آگاهی ما ظاهر می شود؛ یعنی توصیفی که از طریق معنابخشی ارادی پدیدارها در آگاهی ما بهدست میآید؛ نه بر اساس ذهنیت صرف عقلگرایی[۱۲] و نه بر اساس محسوسات علوم تجربی. در توصیف پدیدارشناختی، نه بر عینیت محسوس پدیده و نه بر ذهنیت صرف محقق اتکا می شود؛ بلکه مبتنی است بر آگاهی دریافت شده از طریق تجربهی زیستهی سوژهها، آنگونه که ابژهی مورد پژوهش بر آنها ظاهر می شود. پرواضح است که در پژوهش حاضر نیز، توصیفهای ارائه شده از سوی مصاحبهشوندگان، مبتنی است بر آگاهی دریافت شدهی آنان از طریق تجربهی زیستهشان در دانشگاه، آنگونه که ابژهی آموزش بر آنها ظاهر شده است.
یکی از علل برگزیدن این رویکرد برای پژوهش حاضر این است که با پدیدارشناسی، علوم انسانی میتوانند روش مناسبی برای توصیف خود داشته باشند. چراکه پدیدارشناسی به این نکته اعتراف می کند که صرفا کاری توصیفی است و نه پاسخی کلی به تمامی پرسشها(زهاوی، ۱۰۷: ۱۳۹۲). استرابرت و کارپنتر(۱۹۹۹) نیز پدیدارشناسی را علمی میدانند که هدف آن توصیف پدیدارهای خاص(فنومن) و تجربیات زندگی است. در پدیدارشناسی، همچنین تکیه بر تبیین علی نیز مردود است(ورنو،۳۳: ۱۳۹۲). لذا ما تمامی علل موثر بر وضعیت جامعه شناسی ایران را که در فصل نخست به آنها اشاره کردیم، به تعلیق درآورده تا تنها با توصیف تجربهی زیستهی کنشگران درگیر در فرایند آموزش جامعه شناسی و تکیه بر دریافتهای محقق، امر آموزش جامعه شناسی در ایران را بهتر و دقیقتر مورد واکاوی قرار دهیم.
در اینجا ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا تکیه بر تجربهی زیسته می تواند نتایج و تحلیلهایی معتبر به بار آورد؟ یکی از نکاتی که باید همواره در نظر داشت، این است که رویکرد پدیدارشناسانه تجربهی ناب از جهان را پیش میکشد؛ تجربهای رها از هر تعین نظری و حتا مهمتر از واقعیت یا عدم واقعیت ابژههای آگاهی. تجربهای ناب که در زیستجهان هر فردی شکل میگیرد. این تجربه از آن رو ناب است که در «زیستجهان»، تجربهی فوری، بیمیانجی و مستقیم هر تعینی شکل میگیرد(احمدی، ۷۱: ۱۳۸۷).
زیستجهان، دنیای تجربههای هرروزهی ماست و در زمان و مکان گسترش مییابد. به طوریکه تمامی تجربههای ما را به یکدیگر مرتبط می کند. هرچیز، زندگی خود را در این زیستجهان مییابد و میشناسد. پس از آن، زیستجهان برای هرکس به قاعده درمیآید. همچون موضوع عادتی آشنا. از پدیدهای طبیعی تا مفاهیم…. هرکس تجربهی خاص خود را از زیستجهان مییابد. هرکس در دنیاهای گوناگون زندگی می کند که چون عادتی دیرپا، ناهمخوانی آنان با همدیگر را منکر می شود. در یک روز نقشهای اجتماعی فراوان مییابد و واکنشهای روانی گاه متضاد نشان میدهد. زندگی اجتماعی این تجربههای فردی را میسازد و از مجموعهی آنان یک فرد، و از مجموعهی «تجربههای» افراد، تصوری را از جهان و زندگی و شیوه های زیستن میآفریند(احمدی، ۷۲: ۱۳۸۷).
درواقع پدیدارشناسی فرد را بخشی از محیط درنظر میگیرد. جهان و زمان و گذشته و آینده، همگی بخشی از بودن فرد هستند و از آنجا که التفاتات، علایق و ادراکات هر فرد به لحاظ کیفی از دیگری متفاوت است، حقیقت، تنها تفسیری از یک پدیدار است و لذا موقتی است. بر این اساس، تجربه برای هرکس حالتی منحصر بفرد و یونیک دارد که این امر حتا در مورد تجربهی پژوهشگر، حین جمعآوری داده های مورد مطالعه نیز صادق است.
اشپیگلبرگ(۱۹۷۵)، فرایند پژوهشهای پدیدارشناختی را به این ترتیب دستهبندی کرده است:
پدیدارشناسی توصیفی
پدیدارشناسی جوهرهها
پدیدارشناسی پدیدارها
پدیدارشناسی ساختاری
پدیدارشناسی تقلیلی
پدیدارشناسی تفسیری
که در این میان تنها به توضیح پدیدارشناسی توصیفی بسنده می شود. چرایی انتخاب پدیدارشناسی توصیفی، پیوندی است که با راهبرد روشی این پژوهش و ماهیت مسأله تحقیق دارد. دیگر شکلهای پدیدارشناسی پیوند محکمی با موضوع تحقیق برقرار نکرده و لذا از توضیح آنها خودداری شده است.
پدیدارشناسی توصیفی شامل بررسی، تحلیل و توصیف مستقیم پدیدار، به نحوی آزاد از پیشفرضهای تأیید شده یا تأیید نشده است. پدیدارشناسی توصیفی سه مرحله درک مستقیم، تحلیل و توصیف پدیدار را شامل می شود(ن.ک به اشپیگلبرگ، ۱۹۷۵). هدف از توصیف پدیدارشناختی نیز، توصیف کتبی و شفاهی بخشهای مختلف پدیدار و ایجاد ارتباطی منطقی میان آنهاست(ن.ک به اشپیگلبرگ، ۱۹۷۵).
استرابرت و کارپنتر(۱۹۹۹)، این فرایند را به نحو دیگری و به شرح زیر معرفی کرده اند: توصیف پدیده مورد نظر، کنارگذاری پیشفرضهای محقق، مصاحبه با مشارکتکنندگان، قرائت توصیفات مشارکتکنندگان، استخراج جوهرهها، یافتن روابط اساسی، نوشتن توصیفی از پدیده، برگرداندن این توصیف به مشارکتکنندگان و کسب تأیید آنان، مرور متون مرتبط و انتشار یافته ها. این دو محقق معتقدند با درک مستقیم و بیواسطه و پرهیز از هرگونه نقد و ارزیابی پیشینی و قضاوتهای شخصی، پژوهشگر در مسأله مورد نظر غرق شده و از طریق توصیف تجربهی زیستهی مشارکتکنندگان، به شناخت آن دست مییابد. به عبارتی میتوان گفت که در پدیدارشناسی توصیفی مراحل زیر طی می شود: ۱٫ کسب اطلاعات از تجربهی زیسته کنشگران مرتبط با مسأله مورد نظر، ۲٫ شناخت جوهرهی پدیدار، ۳٫ تشخیص و تمییز اجزای پدیدار، ۴٫ تشخیص زمینهها و وجوه مشترک، ۵٫ درک روابط و ارتباطات میان اجزای پدیدار. اینجا درست نقطهای است که پدیدارشناسی با راهبرد روشی گروندد تئوری پیوند میخورد. در این پژوهش نیز این مراحل با تکیه بر راهبرد روشی گروندد تئوری طی شده است.
پیش از شرح مبانی نظری راهبرد روشی گرونددتئوری، لازم است رویکرد نظری کنش متقابل نمادین که بخشی از رویکرد وسیع پدیدارشناسی است، بهاختصار توضیح داده شود؛ چراکه راهبرد روشی بکارگرفته شده در این پژوهش-گروندد تئوری- ریشه در مکتب کنش متقابل نمادین[۱۳] در جامعه شناسی دارد(ن. ک به گلدینگ، ۲۰۰۲) و درک این راهبرد روشی در گروی آشنایی با این مکتب است. کنش متقابل نمادین از این جهت با مسأله تحقیق این پژوهش پیوند برقرار می کند که بر معنای درک شده از رفتار افراد و تعبیر و تفسیر آنها از یک رفتار یا پدیده تأکید می کند. در کنش متقابل نمادین هم به تجربه اهمیت زیادی داده می شود و این فرضیه وجود دارد که جهان تجربی، امکان مطالعه و توصیف دقیق یک رفتار یا پدیده را به محقق میدهد(در این زمینه ن.ک به گلدینگ، ۲۰۰۲ و تنهایی، ۱۳۹۰). در ادامه، نگاهی کوتاه به ادبیات نظری این رویکرد خواهیم داشت.
۲-۲ کنش متقابل نمادین
کنش متقابل نمادین بر این اصل اساسی استوار است که موجودات انسانی یا “خود”ها بیشتر از اینکه در برابر اعمال یکدیگر صرفا واکنش نشان دهند، اعمال یکدیگر را تعبیر و تعریف می کنند. پاسخ آنان در برابر اعمال دیگران بیواسطه صورت نمیگیرد، بلکه پاسخ آنها مبتنی بر معنایی است که به آن اعمال نسبت میدهند. زندگی آگاهانه انسان از هنگامی که بیدار می شود تا لحظهای که به خواب میرود، یک جریان مستمر معنیسازی است؛ یعنی نمادی ساختن چیزهایی که با آنها سروکار پیدا کرده و آنها را معنی نموده است(ن.ک به توسلی،۱۳۹۰). هدف نظریهپردازان این مکتب، که دو تن از شاخصترین آنها چارلز کولی[۱۴](۱۸۶۴-۱۹۲۹) و جورج هربرت مید[۱۵](۱۸۶۳-۱۹۳۱) هستند، پرهیز از دو قطبیگرایی روانمحوری[۱۶] و جامعهمحوری[۱۷] در تحلیل کنش انسان است. بر اساس رویکرد روانمحوری، رفتار اجتماعی را میتوان با بهره گرفتن از متغیرهای ژنتیکی، روانی و فرایندهای عصبی تبیین کرد. برای مثال در توضیح اینکه چرا فرد دست به خشونت میزند گفته می شود که در فرد، ژن مربوط به خشونت فعالیت زیادی دارد یا اینکه علت رفتار خشونت آمیز او عقدههای فروکوفته و ذخیره شده در ضمیر ناخودآگاه او میباشد. جامعهمحوری رویکردی متضاد با روانگرایی است و به گونه ای به رفتار اجتماعی می پردازد که گویی توسط هنجارها و ساختارهای اجتماعی برنامه ریزی شده است(ن.ک به بلومر، ۱۹۶۹). برای مثال در تبیین رفتار خشونت آمیز گفته می شود که علت این رفتار، عضویت فرد در گروه اجتماعی خاص و هنجارهای خشونت آمیز حاکم بر این گروه است. در نظر مید، واحد تحلیل رفتار، کنش اجتماعی است. وی زبان را مبنای کنش اجتماعی و حرکات و اشارات را اجزای اصلی زبان میداند. او معتقد است حرکات و اشارات بخشی از کنش اجتماعی است و نشانهی آن نیز بخشهایی است که هنوز رخ نداده است(لارسن، ۵۹: ۱۳۹۱). مید معتقد بود که وجود زبان، یک نوع محصول اجتماعی است که در تحلیل نهایی به وجودآورندهی ذهن است. ذهن را میتوان به عنوان گفتگوی درونی انسان با خودش، بهواسطه نمادهای معنیدار تعریف کرد. در این فرایند، آنچه اهمیت ویژهای دارد، توانایی پذیرش نقش دیگران در فرایند کنش متقابل است. به این معنی که ما با قراردادن خود به جای دیگری، میتوانیم معنای آنچه را که دیگری میگوید، دریابیم. به زعم مید، گفتگویی که ما با خود در مورد معنای این ادا میکنیم، جوهر ذهن را تشکیل میدهد(ریتزر، ۲۷۴: ۱۳۷۴).
بر اساس مکتب کنش متقابل نمادین افراد در دنیایی فعالیت می کنند که مستلزم تعامل متکی بر تفکر و تأمل است نه واکنش نسبت به محیط. انسانها در کنشهای خود هدفمند بوده و بر اساسی معنایی که به اشیا و افراد اطراف خود می دهند در برابر محیط به کنش دست میزنند. این معانی در کنشهای اجتماعی شکل گرفته و تغییر و تحول مییابد. این کنشها نمادین هستند؛ زیرا بر محور تفاسیری که از اشکال مختلف ارتباطات، مانند زبان گفتاری و نوشتاری و ژستها صورت میگیرد تحقق پیدا می کنند(ن. ک به گلدینگ، ۲۰۰۲).
هربرت بلومر، شاگرد مید نیز، به پیروی از استاد خود، در روش تحقیقی خود به تجربه اهمیت فراوانی میدهد و معتقد است «جهان تجربی چیزی است که امکان مشاهده، مطالعه و تحلیل را در اختیار محقق قرار میدهد»(تنهایی، ۴۴۵- ۴۴۴: ۱۳۹۰). پس برای درک الگوهای رفتاری دیگران باید معانیای که آنها به چیزها می دهند را مورد بررسی و تحلیل قرار داد. در راهبرد روشی گروندد تئوری نیز تلاش می شود مفاهیمی که فرد از طریق آن جهان پیرامون خود را درک می کند، شناسایی و تحلیل شود تا بتوان معنای کنش فرد را فهمید. تمامی فرایندهای تجزیه و تحلیل که شامل کدگذاری باز، محوری، و انتخابی است با هدف شناسایی، تحلیل و مقولهبندی مفاهیم و معانیای که افراد به رخدادهای پیرامون خود می دهند انجام می شود. به اعتقاد میلیکن و شریبر[۱۸](۲۰۰۱)، مکتب کنش متقابل نمادین در تمامی سطوح راهبرد روشی گروندد تئوری، از معرفتشناسی و راهبرد روشی گرفته تا تحلیل داده ها جاری است. این راهبرد روشی در ادامه شرح داده شده است.
۲-۳ راهبرد روشی گروندد تئوری[۱۹] و دلالتهای عملی آن در مرحله تجربه
راهبرد روشی به کار رفته در این پژوهش، گروندد تئوری است که در ترجمه با عناوین نظریهی زمینهای، نظریهی مبنایی و نظریهی دادهبنیاد اشتهار یافته است[۲۰]. گروندد تئوری، راهبرد روشی عام، با استراتژی پژوهش استقرایی[۲۱] و استفهامی است که به پژوهشگر در حوزه های موضوعی گوناگون امکان میدهد تا بهجای اتکا به نظریه های موجود و از پیش تدوین شده، خود به تدوین تئوری و گزارههای مرتبط بپردازد. در این راهبرد روشی پژوهشی، نتایج، توصیفات و تحلیلهای نهایی، مستقیما از داده هایی استخراج میشوند که در جریان پژوهش به صورت منظم گرد آمده و تحلیل شده اند(استراوس و کوربین، ۳۴: ۱۳۹۱). گزارهها و نتایج استخراجشده نیز به شکلی نظاممند و بر اساس داده های واقعی تدوین میشوند. واژهی گروندد که عموما زمینهای و مبنایی ترجمه شده است، نشانگر آن است که هر تئوری و یا تحلیل و توصیفی که بر اساس این رویکرد تدوین می شود، بر زمینهای مستند از داده های واقعی بنیان نهاده شدهاست. در واقع گروندد تئوری راهبرد روشی است برای کسب شناخت پیرامون موضوع مورد مطالعه، و موضوع یا موضوعاتی که قبلا در مورد آنها تحقیق جامع و عمدهای نشده است و دانش ما در آن زمینه محدود است.
گروندد تئوری در مرحله تجربه می تواند هم از داده های کیفی و هم از داده های کمی بهره گیرد. در این تحقیق از داده های کیفی استفاده شده است. چراکه در پژوهش کیفی، پژوهشگر از طریق روشها و رویه های تفسیر، به درک پدیده ها از نقطهنظر مشارکتکنندگان و در بستر نهادی و اجتماعی خاص آنها نائل می شود. تحقیق کیفی به جای اندازه گیری و ارزیابی پدیده ها با معنا[۲۲]ی آنها سروکار دارد. در پژوهشهای کیفی داده ها نه به صورت عدد و رقم بلکه به شکل واژگان و جملات هستند. پس پژوهش کیفی به پژوهشهایی بر میگردد که یافته های آن حاصل داده ها و روشهای آماری کمی نیست. البته باید درنظر داشت که اصطلاح پژوهش کیفی بسیار مبهم و گیجکننده است؛ زیرا می تواند برای هرکس معنای به خصوصی داشته باشد. برای مثال برخی پژوهشگران، داده های خود را از طریق مصاحبه و مشاهده- که این دو تکنیکهای رایج در پژوهش کیفیاند-، گردآوری می کنند اما آن را به شیوهای کدگذاری می کنند که قابل تحلیل آماری است. یعنی درواقع داده های کیفی را کمی می کنند. اما در این پژوهش، مقصود نه کمی کردن داده ها، که تفسیر است. «این تفسیر به منظور کشف مفاهیم و رابطهها در داده های خام و سازمان دادن آنها انجام می شود»(استراوس و کوربین، ۳۳: ۱۳۹۱).
هدف راهبرد روشی گروندد تئوری، شناخت و درک تجارب افراد از رویدادها و وقایع در بستری خاص است. در این روش، پژوهشگر کار را با نظریهای که از قبل در ذهن دارد شروع نمی کند(مگر اینکه منظور او بسط یک نظریه موجود باشد)؛ بلکه کار را در عرصه واقعیت آغاز می کند و اجازه میدهد تا نظمدهی مفهومی و یا در شکل ایدهآل آن نظریه، از درون داده هایی که گرد میآورد، پدیدار شود. نتایج پژوهشی که بدین طریق از داده ها استخراج شده باشد، بیشتر ممکن است به واقعیت نزدیک باشد تا نتایجی که با کنار هم گذاشتن تعدادی مفهوم بر مبنای تجربه یا صرفاً حدس و گمان بنا شود. راهبرد روشی گروندد تئوری به سبب آن که از داده ها بیرون کشیده می شود، بیشتر می تواند بصیرت افزا باشد و فهم را تقویت کند و راهنمای عمل شود(ن. ک به استراوس و کوربین، ۱۳۹۱). گفتیم که استراتژی راهبرد روشی گروندد تئوری از نوعی رویکرد استقرایی بهره میگیرد(ن.ک به بلیکی،۱۳۹۰)؛ یعنی روند شکل گیری نظریه و نظم مفهومی در این راهبرد روشی، حرکت از جزء به کل است. این راهبرد روشی یک سلسله رویه های سیستماتیک را به کار میگیرد تا نظمی مفهومی و مبتنی بر استقرا درباره پدیده مورد نظر ایجاد کند. به عبارتی، یافته های تحقیق دربرگیرندهی تنظیم نظری واقعیت تحت بررسی است نه یک سلسله ارقام یا مجموعه ای از مطالب که به یکدیگر وصل شده باشند. این راهبرد روشی بر سه عنصر مفاهیم، مقولهها و گزارهها استوار است. هدف عمده این نوع راهبرد روشی، تبیین یک پدیده از طریق مشخص کردن عناصر کلیدی(مفاهیم، مقولهها و گزارهها) آن پدیده و سپس طبقه بندی روابط این عناصر، درون بستر و فرایند آن پدیده است. به عبارت دیگر، همانطور که ذکر شد، هدف آن حرکت از جزء به کل بدون از دست دادن توجه به محور اصلی بررسی است(استراوس و کوربین، ۷: ۲۰۰۸). مشخصهی اصلی این راهبرد روشی هم، بیرون کشیدن مفهومها از دل داده هاست(استراوس و کوربین،۴۰:۱۳۹۱).
لازم به ذکر است که در این راهبرد روشی، محقق الزاما در انتها به یک نظریه نمیرسد، هرچند ایدهآل این راهبرد روشی، ساختن نظریه است، اما ساخت نظریه دغدغهی همهی پژوهشها نیست و «نباید هم باشد»(پشکین،۲۳: ۱۹۹۳و استراوس و کوربین، ۳۰: ۱۳۹۱). پژوهشگر تنها ممکن است به یک نظمدهی مفهومی برسد. نظمدهی مفهومی عبارت است از سازمان دادن به داده ها در قالب دستهها یا مقولههای مشخص و گاه رتبه بندی شده بر طبق ویژگیها[۲۳] و ابعاد[۲۴] و سپس استفاده از توصیف برای بازکردن و توضیح دادن هریک از آن دستهها یا مقولهها[۲۵](همان:۴۰). برای نظم دهی مفهومی ابتدا باید توصیف کرد. توصیف بر پایه شناخت ابعاد و ویژگیها صورت میگیرد. پژوهشگر اول چیزهایی که مهم میداند را شناسایی کرده، ابعاد و ویژگیهای مختلفشان را در نظر میگیرد و سپس توصیف می کند.
در فصل بعد، این راهبرد روشی و کاربرد آن در پژوهش حاضر به تفصیل بیان خواهد شد.
فصل سوم
راهبرد روشی
در این فصل، روش انتخاب شده برای تحقیق پیش رو، ارتباط آن با نگاه پدیدارشناختی و موضوع آموزش جامعه شناسی در ایران، روش نمونه گیری و جمعآوری داده ها شرح داده خواهد شد.
۳-۱ راهبرد روشی
راهبرد روشی به کار رفته در این پژوهش، گروندد تئوری است. منظور از «گروندد تئوری» آن راهبردی است در تحقیق که مستقیما از داده هایی استخراج شده است که در جریان پژوهش به صورت منظم گرد آمده و تحلیل شده اند. گروندد تئوری، راهبرد روشی است که هدف آن شناخت و درک تجارب افراد از رویدادها و وقایع در بستری خاص است(استراوس و کوربین، ۳۴: ۱۳۹۱). در این راهبرد، گردآوری داده ها، تحلیل، نظم مفهومی و در حالت ایدهآلِ آن، نظریهی نهایی با یکدیگر در ارتباط تنگاتنگاند. چنانچه در فصل پیش نیز ذکر شد، گروندد تئوری از استراتژی استقرایی بهره میگیرد؛ یعنی روند شکل گیری نظریه در این استراتژی حرکت از جزء به کل است. استراتژی پژوهش استقرایی نیز ما را از کاربرد فرضیه ها منع می کند(بلیکی، ۱۳۹۲: ۳۶۳). این راهبرد روشی یک سلسله رویه های سیستماتیک را به کار میگیرد تا مفاهیمی نظمدادهشده و مبتنی بر استقرا درباره پدیدهی مورد نظر ایجاد کند. به عبارتی، یافته های تحقیق دربرگیرندهی تنظیم نظری واقعیت تحت بررسی است نه یک سلسله ارقام یا مجموعه ای از مطالب که به یکدیگر وصل شده باشند. استراتژی های پژوهش استقرایی و استفهامی تنها استراتژی هایی هستند که میتوانند به پرسشهای پژوهشی «چه هست» پاسخ دهند(بلیکی، ۱۳۹۲: ۱۶۲-۱۶۱). در استراتژی پژوهش استقرایی استدلال می شود که پژوهشگر باید موضع مشاهدهگر منفصل را اتخاذ کند و از تعقیب ارزشهای شخصی یا تعهدات سیاسی پرهیز کند(همان، ۱۶۶). در این روش، پژوهشگر کار را با نظریهای که از قبل در ذهن دارد شروع نمی کند؛ بلکه کار را در عرصه واقعیت آغاز می کند و اجازه میدهد تا نظمی مفهومی از درون داده هایی که گرد میآورد، پدیدار شود. این نظم مفهومی که بدین طریق از داده ها استخراج شده باشد، بیشتر ممکن است به واقعیت نزدیک باشد تا مدلی نظری که با کنار هم گذاشتن تعدادی مفهوم بر مبنای نظریه های از پیش تعیین شده یا صرفاً حدس و گمان بنا شود. گروندد تئوری به سبب آنکه از داده ها بیرون کشیده می شود، بیشتر می تواند بصیرت افزا باشد و فهم را تقویت کند و راهنمای عمل شود(ن.ک: استراوس و کوربین، ۱۳۹۱).
یکی از اهداف گروندد تئوری، ایجاد رویکردی سیال و انعطافپذیر در تحلیل داده هاست(استراوس و کوربین، ۱۳۹۱: ۱۹و ن.ک استراوس و کوربین، ۱۹۹۷). این استراتژی پژوهش بر سه عنصر مفاهیم، مقولهها و گزارهها استوار است و هدف عمدهی آن، توصیف و تبیین یک پدیده از طریق مشخص کردن عناصر کلیدی(مفاهیم، مقولهها و گزارهها) آن پدیده و سپس طبقه بندی روابط این عناصر، درون بستر و فرایند آن پدیده است. به عبارت دیگر، همانطور که ذکر شد، این راهبرد روشی نیز با حرکت از جزء به کل، اما بدون از دست دادن توجه به محور اصلی بررسی، مورد استفاده قرار میگیرد(استراوس و کوربین، ۷: ۲۰۰۸). مشخصهی اصلی این پژوهش بیرون کشیدن مفهومها از دل داده هاست(استراوس و کوربین،۴۰:۱۳۹۱).
در حالت ایدهآلِ پژوهش مبتنی بر گروندد تئوری، نظریهی مورد نظر یک نظریه فرایندی است(استراوس و کوربین، ۱۳۹۱:۳۴). اما خود استراوس و کوربین در کتابشان بارها یادآور شده اند که گروندد تئوری شماری فنون و ترتیبات عمل دارد که به پژوهشگری که میخواهد بر حسب ماهیت پرسشِ پژوهش خویش، کار کیفی انجام دهد اما قصد نظریهسازی ندارد، این اجازه را میدهد تا از این راهبرد روشی استفاده کند. آنها معتقدند ساختن نظریه تنها هدف موجه برای انجام پژوهش نیست، بلکه نظمدهی مفهومی یا همان توصیف سطح بالا نیز منجر به تولید دانش می شود(استراوس و کوربین، ۱۳۹۱: ۱۸). درواقع این راهبرد روشی برای آنها که میخواهند دست به اکتشاف بزنند تا ابعاد مختلف یک پدیده را به خوبی شناسایی کنند، بسیار مفید خواهد بود(استراوس و کوربین،۱۳۹۱: ۲۳). در این راهبرد روشی، محقق کار خود را با مشاهده و داده شروع می کند و در فرایند مستمر تحلیل، مقولههایی ایجاد می کند و از این طریق موضوع مورد مطالعه را تبیین می کند(ن. ک به مارواستی، ۲۰۰۴). گروندد تئوری شامل شناسایی پیشروندهی مقولههای معنایی از داده ها و سپس کشف ارتباط و یکپارچهسازی مقولهها میباشد. این راهبرد روشی رهنمودهایی برای شناسایی مقولهها و برقراری ارتباط میان آنها را برای محقق فراهم میآورد(ن. ک به ویلینگ، ۲۰۰۸). در این پژوهش از نسخهی استراوس و کوربین استفاده خواهد شد؛ زیرا به نظر میرسد در آن، استراتژیها و رهنمودها و رویه های مفیدی که می تواند راهنمایی عمل شود و محقق را تا پایان نظریهپردازی راهنمایی کند وجود دارد.
لازم به ذکر است که در این روش الزاما محقق در انتها به یک نظریه نمیرسد، بلکه ممکن است به یک نظمدهی مفهومی برسد. نظمدهی مفهومی عبارت است از سازمان دادن به داده ها در قالب دستهها یا مقولههای مشخص و گاه رتبه بندی شده بر طبق ویژگیها[۲۶] و ابعاد[۲۷] و سپس استفاده از توصیف برای بازکردن و توضیح دادن هریک از آن دستهها یا مقولهها[۲۸](همان:۴۰). برای نظمدهی مفهومی ابتدا باید توصیف کرد. توصیف بر پایه شناخت ابعاد و ویژگیها صورت میگیرد. پژوهشگر اول چیزهایی که مهم میداند را شناسایی کرده، ابعاد و ویژگیهای مختلفشان را در نظر میگیرد و سپس توصیف می کند.
در راهبرد روشی گروندد تئوری سه فرایند کلی وجود دارد که عبارتند از:
توصیف: یعنی استفاده از کلمات برای انتقال تصویر ذهنی یک رویداد، منظره، صحنه، هیجان، یا احساس؛ شرحی که از زاویهی نگاه وصف کننده بیان شود.
نظمدهی مفهومی: یعنی سازمان دادن(و گاه رتبه بندی) داده ها بر حسب شماری ویژگی معین و مشخص و ابعاد آنها
نظریهپردازی: که در حالت ایدهآل آن بهوجود می آید و همواره هدف نهایی پژوهش نیست و آن به معنای مجموعه مقولههای پرورده است که به صورت منظم با جملههای بیان کننده ارتباط به یکدیگر متصل شده اند تا چهارچوب نظریای را شکل دهند که پدیده اجتماعی، روانشناختی، آموزشی، بهداشتی و مشابه اینها را توضیح دهد(ن. ک به استراوس و کوربین، ۱۳۹۱).
مدلی که از طریق این روش به دست می آید باید چشماندازی برای درک رفتار فراهم آورد(ن. ک به گلیزر و استراوس، ۱۹۶۷).
شکل (۳-۱)، شمایی از روند انجام گروندد تئوری در پژوهش حاضر را نشان میدهد:
شکل۳ -۱روند انجام گروندد تئوری در پژوهش حاضر