چهره خویش به دست دامن (حقوقی: ۲۴۴)
“دست دامن” اضافۀ استعاری و استعارۀ مکنیّه است.
وجه شبه های نو عامل تمایز شعر معاصر از شعر کهن در حوزۀ تشبیه و استعاره:
آنچه شعر نیمایی را از شعر کهن متمایز می سازد، دو چیز است. قالب، وزن و قافیه ودیگری، ذهنیّت ها، و نو بودن صورخیال و فرم و محتوا و مسائلی از این نوع. به بخش نخست یعنی قالب و وزن و قافیه چندان کاری نداریم .امّا بعد اصلی و مقصود و منظور ما بیشتر مسائل در این پایان نامه بخش دوّم است که ذکر شد. یکی از نقاط تمایز شعر نیمایی از شعر کهن، دیدگاه ها و طرز بیان و نو بودن صور خیال است. به عبارت دیگر، شاعر نوپرداز، جهان و پدیده های آن را بگونه ای متمایز از شاعر سنّتی می بیند. از نظرگاه نوپردازان، پدیده های جهان و طبیعت پیرامون ما، با برداشتهای نو و ذهنیّتهای جدید، تعبیرو ارائه می شود. تشبیهات و توصیفات نوپردازان از نمادهای طبیعت، نوو تازه است و این بر می گردد به ذهنیّت و چگونگی برداشت نوپردازان در سرودن شعر نو.
شعر معاصر، دیگر به توصیفات و تشبیهات شاعران کهن، چندان توجّهی ندارد بلکه برای توصیف از “وجه شبه های” نو، مایه و بهره می گیرد و این توجّه به وجه شبه های تازه و طرح صورخیال نو است که شعر معاصر را به جهات گوناگون از شعر کهن متمایز ساخته است.
بحث ما، بحثی پژوهشی و بلاغی است و توجّه و تأکید ما بر وجه شبه و صور خیال نو در شعر معاصر، گویای تمایز شعر نو در عرصه بلاغت و صور خیال است توصیف شعر معاصر از پدیده ها و امور را با چند مثال می توان نشان داد و به اصل موضوع یعنی تمایز شعر نیمایی از شعر کهن در عرصه ی توصیف و صور خیال پی برد. برای نمونه سخن را با بیتی از شیخ اجل پی می گیریم، سعدی می فرماید:
سروبالایی به صحرا می رود رفتنش بین تا چه زیبا می رود
(سعدی، ۱۳۶۰: ۳۳۰)
شاعر یا شاعران پیش از او ، قد و بالای یار را به سرو، تشبیه کرده و براساس آن ترکیب”سروبالا” را ساخته یا بکار برده اند. ذهن و ذوق شاعر کهن با وجه شبه “پیراستگی و آراستگی و همانندی” بین یار و سرو، چنین ترکیبی را ساخته و بکار برده است و از این دست، صدها و هزارها تشبیه و استعاره در شعر کهن موجود است. امّا سهراب سپهری در “صدای پای آب” می گوید:
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد
گفته باشد سرگلدسته سرو (سپهری، ۱۳۸۵: ۴۹)
چنانکه که می بینم در “گلدسته سرو” گلدسته به سرو تشبیه شده است که مشبه یعنی سرو متفاوت و متمایز و وجه شبه هم در تخیّل و فرم درون ذهنی، متفاوت است گرچه بظاهر وجه شبه هردو یعنی ترکیب ” سرو بالا” و “گلدسته سرو” یکی است. سپس سهراب ادامه می دهد:
من نمازم را
پی قد قامت موج
پی تکبیره الاحرام علف می خوانم. (همان: ۴۹)
ترکیب “قدقامت موج” استعاری است و تازگی دارد و “تکبیره الاحرام” علف هم که خیزش و برخاستن و حرکت موجی علفها را به خاطر می آورد، روابط پدیده ها را وسیع تر، پویاتر و بسیار پررمز و رازتر می بیند. ترکیب “قد قامت موج” چنانکه گفته شد، استعاره است و نو و زیباست و تکبیره الاحرام علف نیز استعاره است به حالت دستها به هنگام گفتن تکبیر نماز که همچون پیچ و تاب علفها در وزش باد است.
کشف رابطه های تازه بین نمادهای طبیعت و سایر پدیده ها در واقع با “وجه شبه” های نوین، شکل می گیرد و همین مسئله، شعر معاصر را شنیدنی و لذت بخش می کند و غبار تکرار و کهنگی بر شعر و سخن نمی نشیند. بیان شاعر نوپرداز از جلوه های طبیعت، تازگی و شگفتی دارد و سرزنده است و خواننده را به دنبال خویش می کشاند و به تفکّر وا می دارد و به کشف عناصر خیالی و روابط بین پدیده های طبیعی وامی دارد و طرز بیان شاعر را نو و شگفت می کند.
در شعر معاصر، شاعر ذهن خود را به این محدود نمی کند که یک پدیده را به پدیده ای دیگر مانند کند بلکه روابط عناصر و نهادها و نمادها، بی شمار و پایان ناپذیر است و شاعر معاصر همه اشیاء را جان دار حس می کند. به نمونه هایی از این نمادها در شعر معاصرتوجه کنیم.
در این دهلیزها، انتظاری سرگردان بود
– و گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا می کرد. (سپهری، ۱۳۸۲: ۱۴۰)
“سرگردان بودن انتظار” و “شیرین بودن ترس” گریز از هنجارهای تکراری صورخیال است و نیز:
روی علفهای اشک آلود به راه افتادم
خوابی را میان علفها گم کرده ام
دستهایم پر از بیهودگی جست و جوهاست. (همان:۱۴۱)
من شکفتن ها را می شنوم
به آب روان نزدیک می شوم
که پیدایی دوکرانه را زمزمه می کند
زمزمه ها چون انار ترک خورده، نیمه شکفته اند.
…… در ودای لحظه شفّاف! در بیکران تو، زنبوری پر می زند.(همان: ۱۴۲)
ترکیب علفهای اشک آلود، گم کردن خواب، پر بودن دستها از بیهودگی جست و جوها و “شنیدن شکفتن ها” و “زمزمه کردن ناپیدایی دوکرانه” گویای سیر شعر معاصر در جهانی پرراز و رمز و گزارشهای شنیدنی همراه با صور خیال نو است و این خوشه ای است از خرمنی.
نمود صور خیال در تشبیه و استعاره در حوزۀ نمادهای شعر معاصر:
صور خیال در شعر نو همگام با به تصویرکشیدن پدیده هاست. در شعر معاصر، جهان و جزء جزء پدیده های آن، بی نهایت تصویر، ارتباط و سخن دارند که ذهن و خیال شاعران گوشه ای از این جهان شگفت را در شعر بازتاب می دهد و منعکس می کند. هر پدیده ای می تواند با پدیده های بی شماری رابطه و شباهت داشته باشد و اینجاست که نیروی شگفت انگیز تخیّل با احساس و عاطفه دست اندرکار توصیف و گزارش طبیعت سحرآمیز شده و تابی نهایت تصویر می سازد و این تصویرها چنانکه گفتیم تمام شدنی نیستند. آیا می توان گفت که روزی روزگاری ساخت فیلم پایان می پذیرد وفیلم نامه نویسها و رمان نویسها چیزی برای گفتن و نوشتن و نشان دادن ندارند؟ هرگز! گزارش ذوقی و تخیّلی از طبیعت نیز همین گونه است. زندگی و حیات هر پدیده یعنی حیات آن ضرب در همه پدیده ها، چرا که هر پدیده روابط تنگاتنگ و مرموزی با سایر پدیده ها دارد که در کوچه تخیّل و ذوق می توان عبور و ارتباط هر پدیده را با سایر نمادهای پیکره جهان هستی دید و حس کرد.
به تصویر کشیدن نهادها و نمادهای گستره طبیعت در شعر نو و بازتاب و انعکاس آن در آثار شاعران معاصر خواندنی و در خور پژوهش و تحقیق است.
برای شروع کار، لازم نیست به ذهن خود فشار بیاوریم و ندانیم که از کجا باید کار را آغاز کرد. فقط کافی است به طبیعت رو کنیم و از طبیعت بپرسیم! طبیعت را از هرجایش می توان شروع کرد و به تصویر کشید. از کوه، از ابر، از صحرا، از سبزه و… از آب هم می توان شروع کرد، آب مایه حیات است،همه پدیده های پهنه طبیعت با آب پیوند ناگسستنی دارند، پس از آب شروع می کنیم همین که شروع کنیم و سراغ جویبار برویم، صدای پایش را می شنویم که دارد می آید، آری بسوی ما می آید، صدای پای آب شنیده می شود، سهراب سپهری هم صدای پای آب را شنیده، پس از “صدای پای آب” سهراب سپهری شروع می کنیم و با “صدای پای آب” سهراب سپهری مطلب را پی می گیریم.
سهراب برآمده از کاشان است و کویر؛ و به آب که از عناصر کمیاب و با ارزش اقلیمهای کویری است، توجّه شایانی دارد، هرجا از سبزه و باغ و گیاه می گوید، بعضاً از آب هم سخنی به میان می آورد:
در شعر “صدای پای آب” “از آب می توان چنین رد پا گرفت”:
کعبه ام بر لب آب (سپهری،۱۳۸۵: ۵۰)
…..کعبه من در آستانه معرفت ناب و مقام وصل من،لب آب است. تروتازه و زلال سرشار از خنکی و تری، جاری و متحرّک، سرشار از نور و چشمه و تبلور، آشنا با همه چیز،رازدار همه چیز و همه، رازدار وحیات بخش گیاهان و حیات بخش اقاقی ها.
“کعبه ام زیر اقاقی هاست (سپهری، ۱۳۸۲: ۵۰)
اقاقی یا اقاقیا: خود از کلمه یونانی AKaKia، درختی است که بلندی آن ده یا پانزده متر است گلهای سفید خوشبو و خوشه ای دارد. در تفکّر یهودیان و مسیحیان، بوته اقاقیا ناپوسیدنی است. گلهای اقاقیا شیری رنگ اند، و نماد خورشید تابان و نهایتاً نور. بنابراین نهاد اقاقیا به تفکّر بودایی و هندسی طیفی از نور است و نور با خورشید و چشمه قرابت و نزدیکی دارد. سهراب “در کتاب آبی” درباره اقاقیا که آب را به خاطر می آورد می گوید:
در خانه ما روبروی اتاق ظرفها، یک درخت اقاقیا بود، اقاقیا لب آب روان بود. (گلریز، ۱۳۶۲: ۱۰۶) بنابراین لحظه هایی که شاعر از آب می گوید، در خاطرش باید لب همین آب و زیر همین اقاقیا، خطور کرده باشد. پس آب را که از دوست داشتنی ترین هاست در پای اقاقیا می یابد و می بیند، پس از حرکت روان و آرام آب می گوید که چونان نسیم می خزد و می رود تا خنکای باغ و دشت، آب همراه نسیم و باد است. سهراب سپس چنین زمزمه می کند:
کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر (همان: ۵۱)
براستی اگر آب چونان نسیم و بادبهاری که هوا و فضا را طی می کنند و پشت سر می گذارند؛ خاک را بروانی و نرمی آرام آرام در می نوردد و باغ به باغ پیش می رود. تا همه جا را سیراب کند، تا در دل کویر نخل های تشنه را سیراب سازد و سروصورت کشاورز خسته را بشوید و به او طراوت و خرّمی بخشد و او از ته دل بگوید: به به، عجب آب خنکی و چشمهایش را به آب روان و پرنور و عزیز و دوست داشتنی و آفریده خدا و دوست دار آدمی و حیات، بدوزد. آری، آب می رود تا به همه چیز حیات بخشد، و خستگی و پژمردگی از تن گیاه و حیوان و انسان دور کند.
و باز از آب می گوید امّا به گونه ای دیگر:
حجرالا سود من، روشنی باغچه است. (سپهری،۱۳۸۵: ۵۲)
در همین جا ذهن متوجه تناقض نمایی حجرالاسود و روشنی می شود و به یاد می آورد که نکند پارادوکس اند، آری، همین طور است و در بسیاری جاها نیز پارادوکس را می بینیم و این پارادوکس یکی از پایه های زندگی است. در سختی، راحتی در تاریکی، روشنی و در رنج آسایش است. باغچه نمادی است از باغ. بهترین سرزمین، بهشت خوشبختی، وعده خدا به گروندگان. باغ نماد جان و روح است. در فرهنگ اسلامی، باغ و بهشت نماد و رمز سیروسفر جان اند به ناکجا آباد به ملکوت. باغ و باغچه نماد زندگی و بی مرگی است که گلهای سرخ به معنی بهار ابدی در آنجا کاشته می شوند. ازا ین جهت باغچه از آب، حیات می گیرد و آب روشنی و معرف ناب است،باغ و باغچه نیز روشن اند، بنابراین روشنی و شادی روح آدمی از باغ و حجرالاسود که دوست داشتنی ترین سنگ و پدیده در نگاه یک مسلمان است، در نگاه سهراب، همین باغچه است. از آن سنگ سیاه، نور می تابد، نور معنی و باطن، باغچه هم بگونه ای بازتاب و تجلّی گاه نور و در نهایت جانشین آن سنگ سیاه آسمانی است.
مردمان رادیدم/شهرها را دیدم/ دشت ها را، کوهها را دیدم.
آب را دیدم، خاک را دیدم.
نور و ظلمت را دیدم.
و گیاهان را در نور و گیاهان را در ظلمت دیدم.
…. و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم. (سپهری، ۱۳۸۵: ۵۵)
اصل شعریّت و تخیّل در استعاره:
تخیّل یکی از عناصر شعر است و فضای هنری شعر را پدید می آورد و باعث انفعال نفسانی و تأثر و لّذت در خواننده می گردد. تخیّل در واقع عنصری است پویا که سخن را بگونه ای سحرآمیز عنوان می کند و مربوط به خلّاقیّت شاعر است و آموختنی نیست. تخیّل نشان دهنده نیروی ذهنی و دید و بینش شاعر است و نخستین کسی که آن را غیر آموختنی معرّفی کرد ارسطو بود.
ذهن شاعر خزانه ای است از خاطره ها و پیوستگی ها و وابستگی ها، قوّه تصوّر و تخیّل نشان عمده و ممتاز شاعر است و از دیرباز شعر را بدون استعاره و استعاره را بدون تخیّل ممکن نمی دانستند. تخیّل در حقیقت ادراکی است ذاتی و مستقیم از شباهتهای بین امور ناهمگون که با بینش شاعر همگون و مربوط می شوند مثلاً خورشید با تشت زرّین در عالم وجود یکی نیستند امّا در نگاه شاعر خورشید مثل تشت زرّین است و تشت زرّین می تواند استعاره باشد از خورشید و شاعر با تخیّل ادّعا می کند که تشت زرّین، خورشید است.
نگرش و دید نوین به طبیعت، آن را با امور ذهنی شاعر ترکیب می کند و نیروی ابداعی ذهن شاعر از این مواد یک پدیده شگفت و مرکّب و نو می سازد چرا که آنچه شاعر می سازد پدیده ای جدید و آفریده ای نوین است. جهانی که شاعر بدین گونه پدید می آورد، جهانی ابداعی است و این جهان بهتر از دنیای واقعی و ایده آل تر از دنیای واقعی است. موادّ این جهان تخیّلی بوسیله ذهن شاعر از همین جهان واقعی گرفته می شود. شاعر با تخیّل، مواد و اجزای متفاوت را ترکیب می کند و موجودی را که می خواهد می آفریند. در واقع تخیّل عامل همه ادراکات نفسانی است.
شعر بوسیله تخیّل به کمال مطلوب نزدیک می گردد و رسالت خود را به انجام می رساند. حذف تخیّل از شعر، شعر را تا سرحدّ کلام عادی تنزّل می دهد و از هنر دور می کند. این نیروی تخیّل است که زبان را به شعر تبدیل می کند. نیروی عقل می فهمد و می فهماند امّا نمی تواند تصوّر کند. این تخیّل است که به آدمی بطور عموم و شاعر مخصوصاً، نیروی تجسّم می دهد و با پیوستن و مربوط شدن پدیده ها و اجزای آنها در کارگاه خیال، در عالم ظاهر بصورت شعر نمود می یابند. نمونه های زیر تخیّل را بخوبی می شناساند:
توانایی
در بندبند من
از تاب رفته است. (مصّدق، ۱۳۵۰: ۱۵۵)
این جغد شوم سوی عدم بال و پر زند،
در عمق اعتکاف نشیند. (همان: ۸۰)
و دست آرزو،
با این سموم سرد تنفّر که می وزد
دیگر شکوفه های عشق و شهامت را
از شاخسار شوق نمی چیند. (مصدق،۰ ۱۳۵: ۱۲۴)
از تاب رفتن توانایی همچون انسان و نچیدن دست آرزو شکوفه عشق و شهامت از شاخسار شوق، خود سه صورت خیال را در خود جمع دارد و بدون تخیّل سرودن چنین شعری امکان ندارد.
استاد زرّین کوب می نویسد: “هیچ چیز چنانکه هست در شعر نمی آید جز آنکه شعر را تباه می کند و فاقد لطف و تأثیر است. (مصدّق، ۱۳۵۰: ۱۲۰)
بنابراین ذهن شاعر در واقعیّت تصرّف می کند و این تصرّف، قدرت و خلق و ابتکار است در ساختن جهان مطلوب. امّا این جهان مطلوب و زیبا را چرا می آفریند؟ او جویای جهانی است که با این جهان که از جهاتی تکراری است، متفاوت است. او در عالم خیال دنیایی می سازد که هر روح گرسنه و ناآرامی برای تقویت و آسایش وتسلّی خود جویای آن است. تصویری که از خلّاقیّت و تخیّل سرچشمه گرفته و در انسان انگیزه حرکت بسوی جهان مطلوب را پدید می آورد. سرنوشت آدمی در تخیّل شاعرانه با پدیده های طبیعت گره می خورد:
پاییز!