این قتیبه دینوری (متوفای سال ۲۷۶ ق) از جمله کسانی است که در کتاب المعارف خود اسرائیلیات را فراوان نقل کرده و بسیاری از مطالب کتاب خود، به خصوص در بخش تاریخ پیامبران را با حذف سند و مستقیماً از وهب بن منبه نقل کرده است. به گفته برخی صاحبنظران، این قتیبه بسیاری از مطالب المعارف را از کتاب المحبر و المنمق ابن حبیب برداشته[۳۰] و این نشان میدهد که بخش روایات اسرائیلی در کتابهای تاریخی امری رایج و شایع بوده است.
ابو حنیفه احمد بن داود دینوری (متوفای سال ۲۸۲ ق) در الأخبار الطوال درباره تاریخ پیامبران و امتهای پیشین، اسرائیلیات نقل شده از کعب الأحبار و وهب بن منبه و مانند آنها را با ولع شدیدی نقل می کند، ولی به کلی سندها را میاندازد و در آغاز هر مطلبی میگوید: «و گفتهاند».
محمدبن جریر طبری (متوفای سال ۳۱۰ ق) یکی دیگر از مورخان معروف است تاریخ او از منابع مهم تاریخ اسلام به شمار میآید، ولی تاریخ او نیز مانند تفسیرش آکنده از اسرائیلیات است و درباره آغاز آفرینش و تاریخ پیامبران و اقوام پیشین، عمدهترین منبع او روایات اسرائیلی است که از کعب الأحبار و وهب ین منبه رسیده است.
«در کتابهای تاریخی بعدی ملاحظه میکنیم که به تدریج به ضعف روایات اسرائیلی توجه شده است هر چند که آنها را ذکر کرده اند».
مسعودی (متوفای سال ۴۲۱ق) در مروج الذهب پس از ذکر حدیث نسناس و عنقاء و آفرینش چارپایان اظهار میدارد که این روایات از روایاتی نیست که شنونده آن باید آن را بپذیرد… و آنها داخل در اسرائیلیات است.[۳۱]
ابو علی ابن مسکویه (متوفای سال ۴۲۱ق) از مورخانی است که کمتر به دام روایتهای اسرائیلی گرفتار شده است. او با توجه کامل به این که بخشهای مهمی از تاریخ پیشینیان، مشتمل بر خرافات و تخیلات است، تلاش کرده که در کتاب خود به نام تجارب الامم از آن دوری کند و تا حد زیادی هم موفق شده و به تخیل حوادث پرداخته است. او در مقدمه کتاب خود میگوید:
چنین یافتم که خبرهای موجود، آمیخته با خبرهایی است که به منزله قصهپردازی و خرافات است. اینها هیچ فایدهای ندارد جز این که در قصهگویی شبانه باعث خواب رفتن شنونده باشد.[۳۲]
تجارب الامم از ذکر دو بخش از تاریخ که نوع کتابهای تاریخی آن زا دارند و خاستگاه آنها روایات اسرائیلی است، خودداری کرده است. آن دو بخش عبارتاند از: آغاز آفرینش (بدء الخلق) و تاریخ پیامبران. ابن مسکویه گفته است که هدف او بیان وقایعی است که میتوان از آن تجربهای آموخت که به درد زندگی میخورد.[۳۳]
در عین حال، یکی از منابع مهم ابن مسکویه تاریخ طبری است که منبع اسرائیلیات است. هرچند که او در نقلهای خود از طبری گزینشی عمل کرده و با نقد و نظر همراه کرده است، ولی گاه و بی گاه برخی روایات اسرائیلی از طریق تاریخ طبری در تجارب الامم راه یافته است. او مانند نوع مورخانی که پس از طبری آمدهاند به شدت از تاریخ طبری متأثر است و تاریخ طبری برای او آن چنان مهم بوده که درس آن را خوانده است. ذیل حوادث سال ۳۵۰ق از درگذشت ابوبکر احمدبن کامل خبر میدهد و میگوید: من کتاب تاریخ ابوجعفر طبری را از وی شنیدهام.[۳۴]
مطهر بن طاهر مقدسی (متوفای سال ۵۰۷ق) نویسنده کتاب البدء و التاریخ روایات اسرائیلی درباه آفرینش را با قید احتیاط نقل می کند و در موارد بسیاری میگوید: «اگر این روایات صحیح باشد دلالت بر فلان مطلب می کند» و بدین گونه صحت آنها را مورد تردید قرار میدهد. و در فصل مربوط به نخستین موجودی که خداوند آفریده، برخی روایات اسرائیلی را به نقل از وهب بن منبه و عبدالله بن سلام نقل می کند و پس از نقد آنها از نظر عقلی میگوید:
جایز نیست به آنچه از اهل کتاب در این باره نقل شده، یقین پیدا کرد مگر اینکه قرآن و سخن پیامبر(ص) ما آن را تصدیق کند، زیرا در کتابهای آنها تحریف و تبدیل رخ داده و حتی این روایات، مخالف با چیزی است که در اول تورات آمده است.[۳۵]
مقدسی عقاید یهود را مستقیماً از برخی از کتابهای آنها نقل و نقد می کند. مثلاً در باب آغاز آفرینش، تحت عنوان: «ذکر مقالات اهل الکتاب فی هذا الباب» نظر آنها را از کتابی به نام شرایع الیهود نقل می کند و بخشی را هم از تورات میآورد و جالب این که عبارت تورات را به زبان عبری و با حروف عربی نقل می کند و سپس آن را به عربی ترجمه می کند[۳۶]
ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزی (متوفای سال ۵۹۷ق) در مقدمه تاریخ مفصل خود به نام المنتظم فی اخبار الملوک و الامم میگوید:
از مورخان پیشین بعضیها کتابهای خود را آکنده از مطالبی کرده اند که ذکر آنها مورد رغبت نیست. و در آنها مطالبی ذکر شده که مربوط به آغاز آفرینش است و صحت آنها بعید به نظر میرسد و ذکر آنها نزد صاحبان خِرد زشت است، مانند اخباری که از وهب بن منبه و دیگران نقل شده که از خرافات است.[۳۷]
در عین حال، ابن جوزی بسیاری از آن روایات را در همین کتاب نقل کرده و حتی روایات وهب بن منبه را درباه آغاز آفرینش به طور گسترده آورده است.[۳۸]
ابن کثیر دمشقی (متوفای سال ۷۴ق) نیز از کسانی است که در کتاب خود البدایه و النهایه بر ضعف روایات اسرائیلی تأکید کرده است. او در مقدمه کتاب خود میگوید:
ما اسرائیلیات را ذکر نمیکنیم مگر آن مقدار که مخالف کتاب و سنت نباشد و آن بخشی از روایاتی است که نا قابل تصدیق است و نه قابل تکذیب.[۳۹]
او درباره آغاز تاریخ و حالات پیامبران و امتهای گذشته، برخی از روایات معروف را میآورد و در جای جای آن میگوید: این از اسرائیلیات است. برای همین است که حاجی خلیفه در معرفی کتاب البدایه و النهایه میگوید: ابن کثیر در این کتاب بر نص کتاب و سنت تکیه کرده و روایات صحیح و سقیم و نیز اخبار اسرائیلی را مشخص نموده است.[۴۰]
عبدالرحمان بن خلدون (متوفای سال ۸۰۸ق) در تاریخ خود برخی روایات را نقل می کند و تذکر میدهد که این از اسرائیلیات است. او از کتابی به نام الأسرائیلیات نام میبرد و گاهی از آن نقل می کند.[۴۱]
اینها نمونههایی بود از کتابهای تاریخی که بسیاری از آنها، به خصوص در قرنهای اولیه اسلامی، آکنده از روایتهای اسرائیلی بوده است که بیشتر به خرافات و افسانه های تخیلی شباهت دارد تا حوادث و وقایع تاریخی البته همان گونه که گفتیم از قرن چهارم به بعد، تاریخ نویسان مسلمان به ضعف این روایتها توجه نشان داده و کوشیدهاند از آنها دوری کنند، هر چند در تنقیح و تهذیب و پاکسازی تاریخ از این روایات، توفیقی نیافتهاند.
نکتهای که باید در این جا یادآور شد این است که با وجود این که محققان و مورخان معاصر از وجود اسرائیلیات در کتابهای تفسیری و تاریخی انتقاد کرده و ضرورت پاکسازی تاریخ را از این روایات تذکر دادهاند و در این باره کتابهای متعددی نوشتهاند، در عین حال برخی نویسندگان معاصر، اساطیر و اسرائیلیات را با پردازش جدید به طور گسترده وارد تاریخ اسلام کرده اند. از جمله آنها طه حسین است که کتاب علی هامش السیره را بر همین اساس نوشته است و در مقدمه آن تصریح کرده که من در این کتاب به خود آزادی دادهام که در سیره از اساطیر استفاده کنم.[۴۲]
طه حسین که به خوبی میدانست این کار او با مخالفت علمای اسلام روبهرو خواهد شد، پس از تبیین روش خود میگوید:
میدانم که گروهی درباره این کتاب سختگیری خواهند کرد، آنها عقلگرایانی هستند که جز عقل به چیزی اطمینان ندارند و لذا درباره بسیاری از روایاتی که عقل، آنها را نمیپذیرد سخت میگیرند.[۴۳]
نباید تصور کرد که طه حسین مانند یک فرد متدین معتقد است که باید در برابر معجزات پیامبران تسلیم شد هرچند که عقل بدان جا راه نبرد، بلکه منظور او از این سخن، توجیه روش خود و شاید هم نوعی فریبکاری است. کاری که او کرد وارد کردن افسانه های قدیمی و روایتهای اسرائیلی در سیره نبوی با شیوهای تازه بود.
همان گونه که خود وی پیش بینی کرده بود، کتاب علی هامش السیره پس از انتشار، با مخالفتهای شدیدی روبهرو شد و نخستین کسی که به آن اعتراض کرد دوست قدیمی و هم فکر او محمد حسین هیکل بود که معتقد بود که دست مایه قرار دادن سیره نبوی در ادبیات اساطیری، کاری نارواست و به همین سبب طه حسین را سرزنش کرد.
طه حسین در حالی اسرائیلیات را به طور گسترده وارد کتاب خود کرد که محققان اسلامی بسیار کوشده بودند که آنها را از تاریخ اسلام بزدایند.
مبدأ نفوذ اسرائیلیات
آغاز ورود اسرائیلیات به فرهنگ تمدن و فرهنگ یهودی به فرهنگ اعراب بت پرست قبل از اسلام باز میگردد. پیش از ظهور اسلام، قبایل فراوانی از اهل کتاب در مجاورت مشرکان در مدینه و پیرامون آن از جمله خیبر و فدک زندگی میکردند. اهل کتاب چون دارای دین و کتاب آسمانی بودند، موقعیت و فرهنگ بالاتری در مقایسه با مشرکان داشتند و نزد آنان از جایگاه علمی ویژهای برخوردار بودند. مشرکان برای فهم بسیاری از مسائل، از جمله مسائل مربوط به خلقت، تاریخ ملتهای گذشته و… به آنان مراجعه میکردند، افزون بر این، آنان در سال، دو کوچ زمستانی و تابستانی به یمن و شام داشتند و در این مسافرتها با گروههای فراوانی از اهل کتاب که در این دو سرزمین ساکن بودند مراودت داشتند و این ارتباطها نیز خود عامل دیگری در نفوذ فرهنگ یهودی در فرهنگ عرب جاهلی به شمار میرفت.[۴۴] مراجعه اعراب به اهل کتاب، بعد از اسلام و پذیرش آیین جدید ادامه یافت و آنان برای فهم برخی ناشناختهها، اهل کتاب را بر دیگران ترجیح میدادند، به ویژه که قرآن نیز در آیاتی، مشرکان را به اهل کتاب ارجاع داده بود: « فَسـَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لاتَعلَمون * بِالبَیِّنـتِ والزُّبُرِ…»[۴۵] مخاطب اصلی در آیات، مشرکان هستند که خداوند به آنان خطاب کرده: اگر در صحت گفتههای قرآن شک دارید، از اهل کتاب بپرسید؛ اما برخی مسلمانان گمان کردند که این آیات مراجعه آنان به اهل کتاب را مجاز شمرده است، بدین سبب برای سوال از معارف اصلی دین به اهل کتاب مراجعه میکردند.
رجوع به اهل کتاب به همین منوال ادامه داشت، تا اینکه پیامبر اکرم (ص) در روایاتی که خواهد آمد، به طور صریح مسلمانان را از مراجعه به آنان منع کرد؛ ولی با وجود نهی صریح پیامبر(ص)، گروهی از مسلمانان برای دستیابی به مطالبی که به گمان آنان در معارف اسلامی وجود نداشت، به اهل کتاب مراجعه میکردند.
رحلت پیامبر (ص) و فقدان آن حضرت سبب ورود بیشتر اسرائیلیات به فرهنگ اسلامی شد، زیرا از طرفی حضرت مانعی برای مراجعه مسلمانان به اهل کتاب به شمار میرفت و از سوی دیگر، با وفات وی راه کسب دانش و معارف اسلامی بر کسانی که از جانشین عالم و دروازه علم پیامبر، علی (ع) و صحابیان دانشمندی همچون ابن عباس و ابن مسعود غافل بودند، مسدود ساخت، به همین جهت ذهبی مینویسد: داخل شدن اسرائیلیات در تفسیر از اموری است که به عهد صحابه بازمیگردد.[۴۶]
نو مسلمانان اهل کتاب که در عهد صحابه، اسلام را پذیرفته بودند، از عوامل دیگر ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامی بودند. اینان با تظاهر به اسلام سوء استفاده از اعتماد برخی صحابه، خرافات فراوانی را وارد حوزه فرهنگ اسلامی کردند. ورود و نفوذ این روایات در دوره تابعان نیز ادامه یافت، بلکه در این عصر بر اثر تساهل گذشتگان، شیوع پدیده داستانسرایی، گرویدن شمار بیشتری از اهل کتاب به اسلام و نیز رغبت بیشتر مسلمانان به شنیدن داستانهای ملتهای پیشین، اسرائیلیات بیشتری وارد تفسیر و حدیث اسلامی شد، افزون بر این، وجود مفسرانی در این عصر همچون مقاتل ابن سلیمان که می خواستند نقص و کمبودهای تفسیر را با روایات اسرائیلی برطرف سازند، بر نفوذ بیشتر این روایات افزود[۴۷] تا اینکه عصر تابعان فرا رسید. در این عصر نیز علاقه به اخذ روایات اسرائیلی افزونتر شد و گروهی در مراجعه به اهل کتاب، راه افراط را در پیش گرفتند، به گونه ای که هر روایت اسرائیلی را میپذیرفتند و آن را صحیح تلقی میکردند. این گرایش شدید ادامه یافت تا نوبت به عصر تدوین تفسیر رسید. در این عصر، مفسران بخش اعظم این روایات اسرائیلی را وارد تفسیر کردند.[۴۸]
علل عمده نفوذ اسرائیلیات در منابع اسلامی
عوامل اصلی نفوذ اسرائیلیات در فرهنگ اسلامی و منابع و اذهان مسلمین را میتوان بدین گونه خلاصه کرد:
۱٫ نزدیکی و همسو بودن فرهنگ اسلامی و باورهای مسلمین با ادیان قبل مخصوصاً یهود و مسیحیت.[۴۹]
۲٫ نا آگاهی اعراب و نداشتن کتاب آسمانی همراه با اشتیاق به دانستن مسائل گذشته جهان.[۵۰]
۳٫ استقبال و توجه مردم عوام به قصهپردازی و داستانسرایی
علامه طباطبائی ضمن تأکید بر این عامل مهم میگوید: «قصص قرآن بر نکتهها و اهداف اساسی بسنده کرده و به شرح بسط زائد و بی فایده آنها نپرداخته است، بر خلاف کتب اهل کتاب که آنها را با جزئیات تمام نقل نموده اند تا آنجا که مفسران گذشته بزعم خود برای تکمیل جزئیات قصص قرآنی از آن مطالب بهره وافری گرفتهاند»[۵۱]
دکتر ذهبی در این خصوص میگوید: «با دقت نظر در مییابیم که تورات و قرآن در بسیاری از مسائل، خصوصاً قصص و تاریخ، اشتراکات زیادی دارند. با این تفاوت که در قرآن به اختصار و آنچه که مقصود اصلی و مایه عبرت است، بسنده شده ولی در کتب آسمانی گذشته جزئیات زائد و اغلب بیفائده نیز آمده است، به عنوان نمونه اگر یک مورد را در هر دو بررسی و تطبیق کنیم به اختلاف آنها پی خواهیم برد، قرآن با وجود اینکه در موارد متعددی مثلاً سوره بقره و اعراف داستان آدم را بازگو نموده ولی معترض محل بهشت، نوع درختی که آدم و همسرش از خوردن آن نهی شدند یا حیوانی که شیطان آن را وا داشت تا آدم و حوا را گمراه سازد، نشده، ولی با نگاهی به تورات درمییابیم که همه این جزئیات را بیان نموده و روشن ساخته است که بهشت در شرق عدن است و درخت در وسط بهشت و آن درخت، درخت زندگی بود و باعث شناخت خوبی و بدی و آن حیوان نیز که حوا را گمراه نمود، مار بود. قصههای انجیل نیز مانند داستان عیسی و مادرش (ع) با جزئیات زنده نمودن مردگان، هه به تفصیل آورده شده، در حالی که این داستان در قرآن، مختصر و در حد عبرت و بدون پرداختن به جزئیات ملالت آور، آورده شده است.[۵۲]»
۴٫ اعتماد بیش از حد برخی از مفسران به اخبار و روایات
علامه بزرگوار طباطبایی در این مورد نیز میگوید: «اطمینان مفسران اولیه در قبول و نقل اخبار بدون بررسی نقادانه آنها، باعث ورود اسرائیلیاتی به تفسیر گردیده که صریحاً مخالف عقاید اسلامی، عقل و نقل صحیح است و غالباً عصمت أنبیاء (ع) را خدشه دار میسازد».[۵۳]
دکتر رمزی نعناعه، در مورد تساهل مفسران در نقل اخبار و قصص میگوید: «مفسرین از زمان طبری تا رشید رضا، همه و هریک به گونه ای در ورطه اسرائیلیات افتادهاند، عدهای مقداری اندک از آنها را در تفاسیر خود گنجاندهاند، عدهای در نقل آنها به شدت دچار زیادهروی شده اند، جمعی با تعقل آنها با سکوت از کنارش گذشتهاند ولی اندیشمندان نیز به تعقیب، بررسی و نقد آنها همت گماشتهاند».[۵۴]
۵٫ تشویق خلفا
رفتار بعضی از خلفا باعث تشویق افراد در نقل قصهها شد. خلیفه دوم به تمیم داری مسیحی تازه مسلمان اجازه داد که در مسجد بنشیند و قصه بگوید.[۵۵]
هم چنین به افرادی چون کعب الاحبار که در زمان خلیفه دوم ادعای اسلام کرد، میدان داده شد که هر چه دوست دارد بگوید. همین طور خلیفه سوم نیز به سبب این که ابوذر سخن کعب الاحبار را رد کرد خشمناک شد و دستور تبعید او را داد. در زمان معاویه هم در شام بستر مناسبی برای پخش اسرائیلیات به وجود آمد.[۵۶]
۶٫ منع نقل احادیث
منع از نقل احادیث پیامبر(ص) توسط خلیفه اول و دوم نیز از جمله این عوامل است. آنها مسلمانان را از نقل و تدوین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله به بهانه این که با آیات قرآنی مخلوط نشود، منع کردند. عایشه نقل می کند که پانصد حدیث نوشته شده از پیامبر (ص) نزد پدرم بود. روزی به من گفت: دخترم آن احادیث را بیاور من آوردم و او همه را سوزانید و گفت: میترسم بمیرم و این احادیث نزد من باشد و به همان گونهای نباشد که من شنیدهام.[۵۷]
هم چنین خلیفه دوم با نقل حدیث از پیامبر(ص) مخالف بود. او بارها گفته بود که قرآن را پیراسته کنید و آ را تفسیر نکنید و کمتر به نقل حدیث از پیامبر خدا (ص) بپردازید.[۵۸] او بعدهای در این باره شدت عمل بیشتری نشان داد و کسانی را که از پیامبر حدیث نقل میکردنداز جمله کعب و ابوهریره را تهدید کرد که اگر ادامه دهند آنها را از مدینه اخراج خواهد کرد. هم چنین او به صورت بخشنامه به تمام شهرها نوشت که هر کسی نزد وی حدیثی از پیامبر(ص) است آن را از میان ببرد.[۵۹]
منع تدوین حدیث که حدود یک قرن طول کشید سبب پیدایش خلأ فکری میان مسلمانان شد و آنها به جای احادیث پیامبر(ص) به سوی کسانی که از تورات و تلمود و انجیل مطلب نقل میکردند کشیده شدند و این در حالی بود که خلیفه به تمیم داری تازه مسلمان دستور داد که در مسجد بنشیند و قصه بگوید.
۷٫ مسئولیت مسلمان نماها
سوء نیت برخی از تازه مسلمانان مانند کعب الاحبار که وابستگیهای پیشین آنها از بین نرفته بود، سبب شد روایات اسرائیلی را رواج دهند و فرهنگ مسلمانان را آمیخته با این روایات کنند تا مسلمانان به منابع یهود و نصارا به دیده احترام بنگرند و آنها را بزرگ بشمارند. بر این اساس، عبدالله بن سلام یهودی تازه مسلمان با چند یهودی تازه مسلمان دیگر نزد پیامبر(ص) آمدند و اجازه خواستند که روز شنبه را گرامی بدارند و پیامبر(ص) موافقت نکرد.[۶۰]
زمینه های گسترش اسرائیلیات
افزون بر عواملی که اسرائیلیات را در تفسیر و حدیث اسلامی وارد کرد، زمینهها یا عواملی نیز باعث شد تا این روایات، در دایرهای وسیع گسترش یافته همه شئون اخلاقی، اعتقادی و مذهبی مسلمانان را فراگیرد. این زمینه های عبارت است از:
۱٫ ضعف فرهنگی عرب
مردم جزیرۃالعرب که بیشتر بادیه نشین بودند عمدتاً از معارف عقلی بیبهره بودند و مسائلی چون منازعات قبیلهای و انتقام جویی مهمترین مشغله ذهنی آنها بود. درگیری و جنگ و جدال دائم فرصتی برای تأمل در اعتقادات دینی برای آنها باقی نمیگذاشت.[۶۱]
مظهر عقل عرب جاهلی شعر و لغت و امثال و حکایات بود… آنها از علم و فلسفه بهره نداشتند زیرا زندگی اجتماعی آنها درخور علم و فلسفه نبود. دانش آنها منحصر به علم انساب یا شناختن اوضاع جوی بود.[۶۲]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
نگاهی اجمالی به خرافاتی که در میان اعراب جاهلی رواج داشت، نشانگر آن است که آنها چون از ریشهیابی حوادث و کشف علتها عاجز بودند، به علومی چون کهانت، قیافهشناسی، عیافه (پیش گوییهای مستند به پرواز و آواز خاص پرندگان) و مانند اینها روی می آوردند و طبیعی بود که چنین افرادی در شناخت علل و اسباب علم، بسیار سطحی نگر بودند.[۶۳]
تعبیراتی که در پارهای از آیات قرآن کریم و روایات اسلامی درباره جامعه عربی عصر جاهلی بکار رفته، به خوبی گویای سطح نازل فرهنگی آنها و غوطه ور بودنشان در گرداب نادانی و جهالت و سرگردانی آنها در بیابان اوهام و خرافات است.
عدم برخورداری عرب جاهلی از یک پشتوانه فرهنگی، نقش بسزایی در خضوع و تذلّل آنها در مقابل اهل کتاب و از وجاهت و منزلت علمی خاصی در نزد اعراب برخودار بودند، ایفا میکرد. اهل کتاب به خاطر برخورداری از میراث دینی و فرهنگی و آگاهی از داستانهای أنبیاء و سرگذشت پادشاهان و داستانهای شگفت انگیز و درباره آفرینش عالم و مانند آن و به دلیل برخورداری از یک شریعت دینی و کتابهایی چند که آن را به خدا و پیامبران نسبت میدادند همواره بر مشرکین عرب جاهلی مباهات میکردند. از جمله عواملی که خصوصاً به قبول وجاهت فرهنگی مورد ادعای یهود کمک میکرد و به آنان نوعی تشخیص میبخشید، نوید آنان به ظهور پیامبری جدید بود که آنان صفات را در کتبی که بدانها دسترسی داشتند یافته بودند و آن را برای اعراب حکایت میکردند. از سوی دیگر آنها خود را از اولیاء و دوستان خدا و از برگزیدگان الهی معرفی میکردند و بدین سبب برای خود جایگاه ویژهای قائل بودند.[۶۴]
شواهد و روایات تاریخی فراوانی دلالت بر سلطه فرهنگی اهل کتاب بر اعراب جاهلی داشته و این مدعای برخی محققان را که گفتهاند: «عرب در برابر اهل کتاب همچون شاگرد نسبت به استاد عمل میکرد و آنان را سرچشمه فرهنگ و معرفت خویش میدانستند».[۶۵] ثابت مینماید.
به عنوان مثال، در روایاتی که از پارهای از صحابه نقل شده، آمده است که آنها میگفتند: ما یهودیان را در زمان جاهلیت بزرگ میداشتیم زیرا که ما اهل شرک و آنها اهل کتاب بشمار میرفتند و آنان به ما میگفتند ما منتظر بعثت پیامبری هستیم که زمان ظهورش به طول انجامیده و شما را همچون قوم عاد و ارم از بین خواهیم برد.[۶۶]
و از ابن عباس نقل شده که میگفت:
این گروه از انصار که بت پرست بودند با گروه دیگری از یهود که اهل کتاب بودند در کنار هم میزیستند و آنها برای یهود از نظر علمی و شأن والایی قائل بودند و در بسیاری از کارهای خود از آنها تبعیت میکردند.[۶۷]
سهیلی صاحب کتاب «روض الأنف» مینویسد:
در میان اوس و خزرج کسانی یافت میشدند که دین یهود را اختیار کرده بودند و پارهای از زنان آنها بودند که نذر کرده بودند اگر صاحب فرزندی شدند یا اگر نوزادشان زنده ماند او را به کیش یهود درآورند چرا که یهود در نزد آنها اهل علم و کتاب بشمار میآمدند.
در متون تاریخی آمده است که یهودیان مکانهای بخصوصی در جزیرۃ العرب داشتند که علما و احبار یهود در آنجا به تدریس و تعلیم احکام شریعت یهود و تاریخ گذشتگان و سرگذشت پیامبران پیشین و تعالیم تورات اشتغال داشتند که این مکانها در نزد اعراب به «مدارس» یا «بیت المدارس» یا «مدارس» معروف بود. شواهد و قراینی که از کتب روایی و تاریخی به دست میآید، نشانگر آن است که برخی از بزرگان مکه و یثرب به این مکانها رفت و آمد داشتند و سؤالهایی را درباره داستانهای أنبیاء و گذشتگان و یا مسایل دیگر با علمای یهود مطرح میکردند و آنها بر طبق مأنوسات ذهنی خود پاسخ میدادند و از همین رهگذر بود که داستانهای اسرائیلی، اساطیری بسیاری در میان اعراب چه قبل از اسلام و چه بعد از ظهور اسلام رواج یافت.[۶۸]
ابن کثیر در تفسیر خود به نقل از ابن عباس میگوید:
جهت