نظام شخصیتی فرد گرایش ها ، عقاید و سوابق زندگی شخصی
شکل شمار (۲-۱) عوامل مؤثر بر مشارکت سیاسی
(فیرحی، ۱۳۷۷ : ۵۵ ).
۲-۲ تعریف مشارکت سیاسی
قبل از تعریف مشارکت سیاسی لازم است مفاهیم مشارکت و سیاست تعریف شوند و سپس بر اساس این تعاریف، مفهوم مشارکت سیاسی تعریف شود.
۲-۲-۱ مشارکت[۲۵]: بنیادیترین اندیشه زیرساز مشارکت فراگردی است که از راه آن مردم به دگرگونی دست مییابند و دگرگونی را در خود پدید میآورند. مشارکت در چنین مفهومی بر رشد شخصیت انسانی تأکید نموده و به عنوان راهبردی به شمار میرود که فرصتهای نیکویی میآفرینند تا مردم برای از میان برداشتن دشواریها و گشودن مرزهای بسته به راه های تازه دست پیدا کنند (نیازی، ۱۳۸۱: ۲۸).
فرنچ[۲۶] جامعهشناس فرانسوی مشارکت را عبارت از درگیر شدن ذهنی و عاطفی یک فرد در یک وضعیت گروهی که این درگیری او را تشویق و برانگیخته میکند تا به هدفهای گروه کمک کند و خود را در مسئولیتهای آن گروه نیز سهیم بداند و برای انجام رساندن مقصود گروه تلاش کند میداند (انصاری، ۱۳۸۵).
مشارکت جریان پیچیدهای است که افراد و خانواده ها وگروههای بزرگ و اجتماعات را در بر میگیرد و برای مردان و زنان و افراد جوان و سالمند فرصتهای یکسانی در زمینه برخورداری از منافع موجود اجتماعی فراهم میآورد. به عبارت دیگر مشارکت یکی از عناصر اساسی اعطای قدرت به مردم است(فرخی راستابی، ۱۳۷۷: ۱۳).
به نظر هال[۲۷] تعارض بین دیدگاه های عملگرایانه[۲۸]و دیدگاه های عمدتاً فلسفی از مشارکت موجب شده که مفهوم مشارکت تبدیل به یک مفهوم چند وجهی و در طی زمان با معانی متفاوتی هویدا شود (ازکیا وغفاری، ۱۳۸۰: ۱۲). مشارکت عبارت از دخالت مستقیم گروه های حاشیهای و کنار مانده در فرایند توسعه که هدف آن توانا ساختن مردم است تا بتواند برمنابع، منافع و فرصتها دسترسی و کنترل یابند، کیفیت زندگی را بهبود بخشند و اعتماد به نفس پیدا کنند. ارنشتاین[۲۹] مشارکت را نوعی توزیع مجدد قدرت قلمداد میکند که به سبب آن شهروندانی که در حال حاضر در فرایند سیاسی و اقتصادی کنار گذاشته شدهاند را قادر می سازد تا بتدریج درآینده شرکت داده شوند (نیازی، ۱۳۸۱: ۳۰).
در خصوص زمینه های فکری مشارکت میدگلی معتقد است مشارکت اجتماعی ایده کاملاً ایدئولوژیکی است که بازتاب اعتقادات ناشی از نظریههای اجتماعی و سیاسی در خصوص اینکه جوامع چگونه باید سازماندهی شوند میباشد و منطق آن مبتنی بر واکنش در برابر تمرکزگرایی، انعطافناپذیری و در دسترس نبودن دولت است (همان: ۳۲).
از دیدگاه جامعهشناختی باید بین مشارکت بعنوان حالت (امر مشارکت کردن) و مشارکت بعنوان عمل و تعهد(عمل مشارکت) تمیز قایل شد. مشارکت در معنای اول از تعلق به گروهی خاصی و داشتن سهمی در هستی آن چیز خبر میدهد و در معنای دوم شرکتی فعال در گروه را میرساند (بیرو، ۱۳۷۰: ۲۵۷).
هرچند در این پژوهش هر دو نوع مشارکت مورد نظر است لیکن مشارکت در معنای دوم آن بیشتر مورد نظر است، خصوصاً زمانی که مشارکت جنبه سیاسی پیدا میکند و افراد باید با حضور آگاهانه و فعال در امور سیاسی سرنوشت خویش را تعیین کنند.
۲-۲-۲ سیاست[۳۰]
سیاست والاترین فعالیتی است که دیگر فعالیتها را دربرمیگیرد، زیرا ماهیتی عمومی مییابد و سازماندهی عالی حیات را در جامعه مطمح نظر دارد. از نظر بوردو، هر امر، هر و اطاعت، که در جهت تحقق غایتی مشترک پدید میآیند، دلالت دارد (بیرو، ۱۳۸۰: ۲۸۰). فعل یا وضعی، در یک گروه انسانی دارای خصلت سیاسی است چون بر روابط مبتنی بر اقتدار سیاست در برداشت عملی آن با تصمیمات و اقدامات یک دستگاه رسمی اعمال کننده قدرت رابطه مییابد و از همین رو با عامل زور و قدرت نیز به نوعی پیوند مییابد. بدین ترتیب سیاست را میتوان مشتمل بر کل آن ظرفیتها و توانائیهای ذهنی و عینی قلمداد کرد که برای تضمین هدف مشخص در کوتاه مدت یا دراز مدت به کارگرفته شده است. به همین سبب کار ویژه پیگیری اهداف و تحقق مقاصد و دستیابی به غایات در مدل تحلیلی چهار وجهی تالکوت پارسونز برعهده خرده نظام سیاست گذاشته شده است و همین خرده نظام است که باید بین منابع و اهداف نظام اجتماعی را در سطح کلی برآورده سازد (توسلی، ۱۳۷۶: ۲۵۷ – ۲۳۷).
۲-۳ مشارکت سیاسی[۳۱]
ساموئل هانتینگتون و جان نلسون مشارکت سیاسی را عبارت از کوششهای شهروندان غیردولتی برای تأثیر بر سیاستهای عمومی میدانند (مصفا، ۱۳۷۵: ۲۰).
گیدنز در بحث از مشارکت سیاسی به مردم سالاری مشارکتی اشاره نموده و آن را نظامی میداند که در آن تصمیمات به طور جمعی توسط کسانی که این تصمیمات بر زندگی شان تأثیرگذار است، گرفته میشود (نیازی، ۱۳۸۱: ۳۲). پس میتوان مشارکت سیاسی را جزئی از مشارکت اجتماعی به حساب آورد و در مفهومی محدودتر میتوان مشارکت سیاسی را چنین تعریف کرد: وضعیتی که به گزینش رهبران سیاسی منجر میشود و سیاست عمومی را تعیین میکند یا بر آن اثر میگذارد (رضایی، ۱۳۷۵: ۱۴). مایرون وینر در مقاله معروف خود درباره مشارکت سیاسی، این تعریف را ارائه میدهد: در مشارکت سیاسی هر عمل داوطلبانه، موفق یا ناموفق، سازمان یافته یا بدون سازمان، دورهای یا مستمر شامل روش های مشروع یا نامشروع برای تأثیر بر انتخاب رهبران و سیاستها و اداره امور عمومی در هر سطحی ازحکومت محلی یا ملی است (مصفا، ۱۳۷۵: ۲۰). مشارکت سیاسی یعنی مداخله در یک فعالیت سازمان یافته و عمدی که درصدد است تا خصلت، کارکرد، ساخت، سیاستها، رفتار چندین نهاد و یا فرایند قدرت در این حوزه ها را تحت تأثیر قرار دهد و آن را تغییر دهد. در این راستا تلاش برای حذف موانع در مورد این فعالیت و ایجاد کانالهای جدید و در صورتهای بدیل قدرت در جایی که دسترسی به کانالهای موجود نفی شده و ناکارا هستند را باید به عنوان مشارکت سیاسی در نظر گرفت (زنجانی زاده، ۱۳۸۲: ۳۲). در تعریف دیگری آورده است: هر عمل داوطلبانه موفق یا ناموفق، سازمان یافته یا بی سازمان مستمر یا دورهای شامل روش های مشروع یا نامشروع برای تایید بر انتخاب سیاستهای عمومی، اداره عمومی و انتخاب رهبران سیاسی در هرسطحی از حکومت ملی یا محلی (همان، ۱۳۸۲).
و بالاخره در دایره المعارف علوم اجتماعی این تعریف به چشم می خورد:«مشارکت سیاسی عبارتست از آن فعالیت داوطلبانهای که اعضای یک جامعه در انتخاب حکام به طور مستقیم یا غیرمستقیم و در شکلگیری سیاستهای عمومی انجام می دهند» (McClosky, 1972 : 252).
در این تحقیق، تعریف مایکل راش که پس از نقد و بررسی سایر تعاریف توسط وی ارائه شده پذیرفته شده است:«مشارکت سیاسی، درگیر شدن فرد در سطوح مختلف فعالیت در نظام سیاسی از عدم درگیری تا داشتن مقام رسمی سیاسی است» (راش، ۱۳۸۱: ۱۲۳).
از آنجا که مشارکت سیاسی موضوعی است بین رشته ای میان علوم سیاسی بطور اعم و جامعه شناسی سیاسی بطور اخص، لذا در تتبع پیرامون این موضوع ، با دیدگاه های متنوع و بعضا متفاوتی مواجه می شویم که هر یک از این نظریات از منظر و نگاه حوزه تخصصی صاحبنظر و یا بر اساس سطح تحلیل فرایند، مشارکت سیاسی را مورد بررسی قرار داده اند. برای فهم بهتر و تبیین دقیق تر نظریه های پیرامون مشارکت سیاسی شیوه های متفاوتی وجود دارد. یکی از این شیوه ها دسته بندی نظریه های در این حوزه بر اساس سطح تحلیل و یا معیار های تحلیل است. بنا بر این با مراجعه به هر یک از نظریه ها و تعیین روش شناسی آن می توان آنها را در دو دسته بندی متفاوت تقسیم بندی کرد. نظریه های مشارکت سیاسی: الف : بر اساس سطح تحلیل. ب : بر اساس معیار های تحلیل.
۲-۴-۱ نظریه های مشارکت سیاسی بر اساس سطح تحلیل
دسته بندی نخست را می توان براساس سطح تحلیل نظریات صاحبنظرانی که پیرامون مشارکت سیاسی و عوامل موثر بر آن، نظریات خود را ارائه داده اند. و یا زمینه ها و مضامینی که پیرامون آن، این نظریه ها شکل گرفته اند، ایجاد کرد. با مروری اجمالی بر دیدگاه صاحبنظران در این حوزه به سه گروه از صاحبنظران و دیدگاه های نظری آنها بر می خوریم که هر گروه، مشارکت سیاسی را با توجه به سطح تحلیل از منظری ویژه مطالعه کرده اند. الف: نظریه های کلان. ب: نظریه های خرد. و ب: نظریه های تلفیقی خرد و کلان.
۲-۴-۱-۱ نظریه های کلان ( مشارکت سیاسی )
گروه اول ؛ صاحبنظرانی هستند که فرایند مشارکت سیاسی را صرفا در سطح کلان و تابعی از رشد و توسعه سیاسی و عوامل اقتصادی- اجتماعی در هر جامعه و کشوری مورد بررسی قرار می دهند. و یا بهعبارتی نگاه این افراد بیشتر به ساخت سیاسی و اقتصادی-اجتماعی جامعه معطوف می گردد. فرآیندهای ساختاری و زمینه های اجتماعی نظیر ساختار دولت، رشد شهرنشینی، گسترش وسایل ارتباط جمعی، ساخت قدرت حاکم، پویایی های گروهی، ساختار منزلت اجتماعی و بسیاری عوامل ساختاری دیگر را بر مشارکت سیاسی مؤثر دانسته اند. بزعم آنان حرکت های ساختار اجتماعی- اقتصادی، نگرش های مثبت و منفی توسعه ایی و مشارکتی افراد را شکل می دهند. این نیروها از مجرای ساخت خانوادگی و عوامل تربیت اجتماعی بر کنش کنشگران اجتماعی تأثیر می گذارند. در نگاه این صاحبنظران ویژگی ها و متغیر های فردی افراد ملاک مطالعه آنها نیست. و یا اگر هم ملاک تاثیر باشد پیش شرط آن توسعه سیاسی و عوامل اقتصادی اجتماعی باید باشد. از اینرو موقتا آنرا در نظر نمی گیرند و ویژگی فردی تاثیر زیادی در میزان و نحوه مشارکت سیاسی آنها ندارد. در این گروه افرادی چون مارکس، مارچر، وربا و نای و لیپست قرار دارند. در اینجا به عنوان نمونه مروری بر نظرات کارل مارکس ونیز مارتین لیپست خواهیم داشت.
۲-۴-۱-۲ نظریه طبقاتی – اقتصادی کارل مارکس
کارل مارکس از سردمداران این دیدگاه است. وی اساساً قدرت سیاسی را ناشی از قدرت اقتصادی می داند و معتقد است که در هر جامعه، طبقه حاکم اقتصادی طبقه حاکم سیاسی نیز می باشد. او در بیانیه حزب کمونیست به صراحت اعلام میکند که دولت مدرن چیزی جز کمیته اجرای طبقه بورژوازی نیست (Marx and Engels, 1977: 110-111 به نقل از پناهی، ۱۳۸۶ : ۳۱). در واقع در تحلیل مارکس، اقتصاد زیر بنا بوده و تعیین کننده سیاست است که در روبنای اجتماعی قرار دارد. بنابراین در این دیدگاه، میزان و چگونگی مشارکت سیاسی افراد را موقعیت طبقاتی و اقتصادی آنان تعیین می کند.
هر چند در همه مباحث مارکس، قدرت سیاسی از قدرت اقتصادی ناشی می شود، در نوشته های او همگونی کاملی درباره نحوه رابطه اقتصادی و قدرت سیاسی وجود ندارد. گاهی وی رابطه ابزاری بین طبقه حاکم اقتصادی و دولت یا قدرت سیاسی برقرار می کند، چنان که در بیانیه حزب کمونیست اشاره شد. ازاین منظر طبقه حاکم اقتصادی دولت را شکل می دهند تا به وسیله آن، منافع اقتصادی و طبقاتی خود را حفظ می کند. و از آن برای سرکوب طبقه استثمار شده، بهره بگیرد. گاهی هم مارکس رابطه بین طبقه حاکم اقتصادی و دولت را ساختاری می داند، به طوری که در ساختار جامعه سرمایه داری، دولت و نظام سیاسی بگونه ای سازمان یافته است که در جهت منافع طبقه سرمایه دار عمل می کند. گاهی نیز این رابطه را سیاسی تعبیر می کند. بدین معنی که طبقه حاکم اقتصادی به سبب داشتن قدرت اقتصادی قادر است خود را سازماندهی کرده و به قوی ترین قدرت سیاسی جامعه تبدیل شود و به کمک آن حکومت و دولت را دراختیار خود بگیرد. این منظور مارکس در هیجدهم برومرلوئی بناپارت کاملاً مشهود است. مارکسیستها و غیر مارکسیستها نیز به سبب ناهمگونی مشهود در نوشته های مارکس یکی از این دیدگاه ها را عمده کرده و آن را مهمترین نوع پیوند بین طبقه اقتصادی و قدرت سیاسی تلقی می کنند.
۲-۴-۱-۳ نظریه عوامل اجتماعی – اقتصادی مارتین لیپست
سی مور مارتین لیپست، جامعه شناس آمریکایی از واقعیت گرایان اجتماعی و کارکردگرایان است که صاحب تألیفات متعددی در حوزه مشارکت و عوامل مرتبط با آن است. او همچون دیگر اصحاب حوزه واقعیت اجتماعی معتقد است افراد در بطن نیروهای اجتماعی قرار دارند و رفتارشان متأثر از این نیروها و عوامل است. لیپست در کتاب «انسان سیاسی» تلاش می کند تا مدل نظری مشارکت سیاسی خود را ارائه نماید. لیپست همچنین در کتاب «دموکراسی اتحادیه» که با همکاری جیمز کلمن و مارتین ترو نوشته است، می کوشد تا دلایل فقدان ساز و کارهای الیگارشی و وجود مشارکت بالا را در سازمان اتحادیه چاپ نشان دهد.
«دموکراسی اتحادیه» در بررسی و تبیین مشارکت سیاسی نشان می دهد که در اتحادیه چاپ ؛ دموکراتیک بودن تصمیم گیری ها، به توسعه گروه های ثانویه انجامیده است. منظور آن ها از گروه های ثانویه، گروه هایی مثل کلوپ های ورزشی اجتماعی و غیره هستند که به منظور برآوردن نیازهای تفریحی و اوقات فراغت آن ها ایجاد شده اند (عنبری، ۱۳۷۷: ۳۸). این گروه ها به شدت در توفیق اتحادیه چاپ و جلب بیشتر مشارکت اعضاء مؤثر بوده است. در این اتحادیه، فعالیت های فراخوانی، روابط غیر رسمی بین همکاران در محیط های کاری و غیر کاری، پیوستگی و کارایی افراد را بالا برده است. لیپست و همکارانش درجه بالای روابط اجتماعی بین کارگران چاپ را به واسطه عوامل زیر تبیین می کنند:
۱) پایگاه اجتماعی گروه های شغلی.
۲) جنبه حرفه ای چاپ به کارگران یک احساس منافع مشترک می بخشد که در برخی مشاغل دیگر وجود ندارد.
۳) کار شبانه به پیوستگی برخی کارگران می انجامد.
۴) فقدان تمایز پایگاه بین کارگران.
به نظر آنان کارگرانی که در اجتماع شغلی فعال هستند. در امور اتحادیه و تشکیلات فعالترند و میزان علاقه و تعهد و درگیری سیاسی آن ها نیز بیشتر است. بنابراین، درجه بالای مشارکت اجتماعی با نتایج سیاسی که به بار می آورد، از تبدیل شدن اتحادیه (چاپ) به یک سازمان الیگارشیک جلوگیری می کند. بطور کلی نویسندگان، عوامل مؤثر بر فرآیندهای تصمیم گیری دموکراتیک را در اتحادیه های کارگری یا دموکراسی مبتنی بر مشارکت اعضا چنین عنوان می کنند.
۱- عوامل مربوط به تاریخ و ساخت صنعت و اتحادیه و روابط آن با محیط، به عبارت دیگر، استقلال اتحادیه از فدراسیون های مافوق، کمرنگی سیستم های بروکراتیزه در اتحادیه و منافع همگن تر اعضا، مشارکت اعضا را دراتحادیه بیشترمی کند.
۲- عوامل مربوط به پایگاه شغل؛ هر چه تفاوت پایگاه های شغلی رهبر یا کارگران درون اتحادیه با بیرون از آن کمتر باشد، هر چه فرد احساس پایگاه شغلی بالاتر در اتحادیه نماید، ادعای حق مشارکت و در نتیجه مشارکت واقعی آن ها افزایش می یابد.
۳- عوامل مؤثر بر علاقه و مشارکت در عضویت در امور اتحادیه؛ یعنی هر چه پیوند کارگران در فعالیت های غیر رسمی بیشتر، هر چه تنوع کارکردی اعضا در اتحادیه بیشتر و هر چه هم هویتی کارگران با شغلشان بیشتر، میزان علاقه و مشارکت آن ها در امور اتحادیه بیشتر است.
۴- عوامل مؤثر بر توزیع منابع قدرت در اتحادیه؛ یعنی فرصت دسترسی بیشتر اعضاء به امکانات یادگیری و کانال های ارتباطی، مشارکت را در امور اتحادیه افزایش می دهد.
۵- عوامل مربوط به قانون مشروعیت و نظام های ارزشی اتحادیه ؛ هر چه حمایت از حقوق تقابل سیاسی بیشتر و هر چه دستکاری سیاسی در دستیابی به مشاغل، کمتر، احتمال دموکراسی در اتحادیه بیشتر می شود.
۲-۴-۲-۱ نظریه های خرد ( مشارکت سیاسی )
گروه دوم؛ گروه دوم صاحبنظرانی هستند که فرایند مشارکت و مشارکت سیاسی را منحصرا در سطح خرد و بر اساس ویژگی های فردی افراد در معرض مشارکت مورد بررسی قرار میدهند .این افراد گر چه شرایط اجتماعی- اقتصادی و سطوح توسعه اقتصادی و سیاسی را نمی توانند نادیده بگیرند و از نظر آنها غیر قابل اغماض است، و در آثارشان معمولا اشاراتی به آنها دارند. اما در مطالعات خود ملاک غالب در مشارکت سیاسی را ویژگی های فردی افراد مشارکت جو می دانند، و واحد تحلیل برای آنها صرفا فرد است. «صاحبنظرانی چون دال، لیپست، اینگلهارت، بوردیو و امثالهم در این دسته قرار دارند.
۲-۴-۲-۲ نظریه انگیزشی رابرت دال
رابرت دال در دو اثر خود بنام “درباره دموکراسی” و “تجزیه وتحلیل جدید سیاست” پیرامون مشارکت سیاسی عنوان می دارد : دموکراسی فرصت مشارکت واقعی مردم را فراهم می سازد . اما در کتاب دیگرش بنام تجزیه وتحلیل جدید سیاست پس از آنکه نشان می دهد عموم مردم علاقه چندانی به سیاست و مشارکت سیاسی ندارند، می کوشد دلایل این موضوع را از یک نگاه رواشناختی دریابد. دلایلی که او بر می شمرد در واقع یک روانشناسی اجتماعی را تشکیل می دهد که بر یک رویکرد رفتارگرائی استوار می باشد. قبل از ایشان نیز فلاسفه و دیگر علمای علم سیاست فعالیت سیاسی انسان را به اشکال گوناگون با ویژگی های شخصی- روانی او مرتبط دانسته اند. از جمله این ویژگی ها: نیاز به قدرت، رقابت، و پیوند با یکدیگر می باشد. ولی در هیچیک از این مطالعات پیرامون نسبت و کمیت و تاثیر هر یک از این ویژگی ها و تاثیر آن در رفتار سیاسی، اطلاعات و دلایل مناسبی ارائه نگردیده است .
همچنین تفاوت این انگیزه ها در مورد دو شکل متفاوت مشارکت سیاسی که یکی شامل انواع مشارکت سیاسی پرهزینه و یا فعال، و دیگری نوع فعالیتهای ساده و کم درد سر است، بررسی نگردیده است ( دال ۱۳۶۴-۱۵۰).
دال در دنباله مطالعات خود آنجا که فعالیت و مشارکت سیاسی خصوصا صور فعال آن که از دیدگاه روانشناختی پر هزینه است، را به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم با قدرت در ارتباط می داند. از همین رو این نوع فعالیت و مشارکت را قدرت طلبی قلمداد می کند. و البته دانشمندان دیگری نظیر سقراط، افلاطون، هابز و لاسولز نیز در این مورد با دال هم عقیده اند. همچنین دال نشان می دهد که می توان متغیرهای روانشناختی را به عنوان متغیرهایی که از خصوصیات شخصیتی، چه از لحاظ ساخت اولیه ژنتیکی، و یا از لحاظ یادگیری های اولیه ناشی می شوند، و در این صورت بازنمای شیوه های خاص تصور خود و دنیای سیاسی اجتماعی اطراف می باشند، در نظر گرفت و رابطه آنها را با مشارکت سیاسی بررسی نمود.
دال بر اساس شواهدی که ارائه میدهد، یک سری از ویژگی های شخصیتی افراد را با درجه مشارکت سیاسی آنها ربط می دهد. گرچه معترف است که این رابطه ها زیاد قابل اتکا نیستند. مثلاً افراد بی علاقه به رای گیری کمی پرخاشگرتر و بدگمانتر از افراد رای دهنده هستند
رابرت دال درصدد ارائه دلایلی است که چرا در اجتماعات بشر امروزی سطح اطلاعات مردم بالاتر می رود و حق رای آنها وسیع تر و سیستم های سیاسی دموکراتیک، گسترده تر می شوند، اما تعداد افراد بی تفاوت زیاد است. او چندین دلیل در قالب قضایای روانشناختی رفتارگرایانه ارائه می کند که عبارتند از:
۱- اگر مردم در ارزیابی شان متوجه شوند پاداشی که از درگیری در امور مشارکتی و سیاسی به دست می آورند، از پاداشی که از دیگر فعالیتها به دست می آورند کمتر باشد، تمایل کمتری به مشارکت خواهند داشت.
۲- اگر مردم در بین شاخه ها و شقوق انتخاباتی پیش روی خودشان تفاوت بارزی احساس نکنند، کمتر تمایل به مشارکت خواهند داشت.
۳- هرگاه مردم فکر کنند هرکاری که در حوزه مشارکت و انتخابات نمایندگان انجام می دهند، نمیتواند منشا تغییرات گردد، هرگز در آن وارد نمی شوند.
دانلود مطالب در مورد مطالعه تطبیقی میزان مشارکت سیاسی در بین دانشجویان دانشگاه اصفهان ...