عشق به طبیعت، همان موضوعی است که برخی از رومانتیسیست ها را بر آن داشت تا روستا و ساکنان آن را در اشعار خود بسرایند و قهرمانان خود، را از بین کسانی انتخاب نمایند که مورد تحقیر کلاسیک ها واقع شده بودند. علاقه به طبیعت و روی آوردن به آن، نزد وردزورث همان گونه که نزد رومانتیسیست ها رایج بود، ریشه شعر حقیقی و مصدر زندگی پسندیده و صحیح بود. به برکت تامل زیاد در طبیعت، ادبیات روستا در اعماق وی نفوذ یافته و مناظر روستایی را با ظرافت تمام بیان داشته است.[۵۵]
هم چنین فصل های طبیعی سال و مناظر آن، نزد رومانتیسیست ها با هم یکی نبودند، بلکه آنان برخی از فصل ها را بر سایر فصل ها برتری می دادند. در میان فصل های سال، فصل پاییز را بر دیگر فصول ترجیح می دادند؛ زیرا با درون غمدیده آنان موافق بود. رومانتیسیست ها هم چنین شب را دوست می داشتند زیرا شب را پر از اسراری درک نشدنی می دانستند، زیرا شب رؤیا برانگیز بود و آنان به توصیف آن قبل و بعد غروب مشتاق بودند.[۵۶]
رومانتیسیسم ها هم چنین آرامش در آغوش طبیعت را می ستودند، و حزن و اندوه خود را در آن پخش کرده و بین مناظر آن و احساسات خود می نگریستند. و احساسات خود را با طبیعت در میان می گذاشتند و با درختان، گل ها، صخره ها و موج های دریا، هم صحبت می شدند.[۵۷]
۱_۸_۲_ عشق در ادبیات رومانتیسیسم
عشق یکی از مهم ترین عناصر زندگی است که آن را نمی توان در عشق معمولی و عادی ما بین مردم منحصر نمود، بلکه شامل عشق به وطن، هم وطن و خانواده نیز می گردد.
در تعریف عشق این چنین می توان گفت که: جمع و تمرکز عواطف انسانی، احساسات، تمایل و عطوفت و مهربانی نسبت به شخصی دیگر را می گویند.[۵۸]
در گذر زمان مفهوم عشق، نقش بارز و برجسته ای در ادبیات مختلف داشته است؛ تا جایی که سخن شاعران، و موضوع بسیاری از قصه ها بوده و زمینه بسیاری از نمایشنامه ها را فراهم آورده است. ولی در هیچ یک از دوره های ادبی، هم چون دوره رومانتیسیست ها به اوج خود نرسیده است.[۵۹]
اصول محکم و سرسختانه کلاسیسیسم ها، عشق را در آثار ادبی به وجود آورد؛ و حرکت آن را تا حدی منظم ساخت که شاعر رومانتیسیسم را از بیان عواطف و احساسات و اشتیاق نسبت به جنس دیگر منع کرد.
شایسته است که بگوییم قرن هجدهم شرایط را برای بالا بردن مقام و منزلت این عاطفه در ادبیات بالا برده و هم چنین دیدگاه جدیدی نسبت به آن را مهیا ساخت. به عنوان مثال می توان در ادبیات سیترن و یا ریچارد سن انگلیسی، یا در دعوت های مادام دی لامبر و در ادبیات بسیاری از فرانسویان پاریس مشاهده نمود. عشق در ادبیات و آثار کلاسیسیت ها، به عنوان جلب شرارت ها تلقی و در برخی از آثار ادبی به عنوان فضیلت یا مسیری که به فضیلت منتهی می گردد، مطرح می شد. این تحول در ادبیات قرن هجدهم نتیجه فلسفه عاطفی و سپس رجوع به فلسفه افلاطونی در عشق محسوب می شد. با این وجود عشق در قرن هجدهم وسیله ای برای وصف فضایل اخلاقی با حفظ اشراف گرایی موجود بود. [۶۰]
با این حال دیگر عشق عاطفه برخاسته از عواطف قلبی نبود، بلکه نزد رومانتیسیست ها به عنوان فضیلتی از فضائل در نظر گرفته می شد، و در بسیاری موارد می بینیم که نزد رومانتیسیست ها عشق با فضیلت اقتران یافته است.[۶۱]
بدون شک رومانتیسیست ها عشق را به منزله احساس آسمانی برادرانه ای که بر پاکی روح و عواطف تکیه دارد، می دانستند که گاهی حالتی از آوارگی و گاهی حالتی از وصال ناآگاهانه و گاهی زبانی نامفهوم به خود می گرفت. زیرا طرفداران آن از بیان آن عاجز بودند برخی دیگر نیز آن را هم چون یکی از انواع عبادات می دانستند که بعدها به حالت صوفیانه ای شد که نمی دانستند از کجا آن را فرا گرفته اند، تبدیل شد. به هرحال این نوع حالت صوفیانه در عشق رومانتیسیست ها در عواطف و ادبیات آنان تجلی یافت. [۶۲]
در نزد طرفداران رومانتیسیسم عشق تنها فضیلت نبود بلکه در رأس فضائل بود. آن وسیله ای برای پاک ساختن قلب ها و صفای آن محسوب می شد.[۶۳]
این که در آثار پیروان رومانتیسیسم زن دارای مکان والایی می باشد امری طبیعی می باشد که قبل از دوران رومانتیسیسم به آن زیاد توجه نمی شد. در بسیاری از مواقع می بینیم که قهرمانان و افراد شجاع در برابر زنانی که دوست دارند تواضع می کنند، به گونه ای که به مردانگی آنان خدشه وارد نمی کند و از ارزش و شجاعتشان در برابر حوادث و مردم نمی کاهد. بسیاری از رومانتیسیست ها بر این عقیده می باشند که زن فرشته ای است که از آسمان آمده تا قلب های ما را با عشق پاک نموده، و عواطف ما را ارتقا بخشد و ما را بر انجام واجبات اخلاقی، سیاسی و ملی تشویق نماید. عاطفه گرایان رومانتیسیسم زن را به خاطر طبیعت خود به آسمان نزدیک تر می دانند، زیرا حساس تر و دارای احساسات قوی است.[۶۴]
عشق در ادبیات رومانتیسیست ها، معنایی غیر از زن آن چه که بیان شد را نیز دارا می باشد و آن عشق انسان به انسان نامیده می شود. ویکتورهوگو بر این عقیده است که در انسان، مخلوقی وجود دارد که با دو بال بزرگ پرواز می کند: یکی از آن دو بال تفکر و دیگری عشق می باشد.[۶۵]
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.
۱_۸_۳_ حزن و اندوه
احساس غربت و حزن و اندوه، یکی از مترادف های عشق یا مستلزمات آن است، و ما به طور اندک در آثار طرفداران رومانتیسیسم اثری از شادی می بینیم، زیرا شادی آن ها در اصل طرف دیگر حزن و اندوه و یا تمامی آن بود. حزن و عشق در واقع دو طرفی بودند که مکمل هم دیگر به حساب می آمدند.
شاعران رومانتیسیسم هم چنین، سروده هایی دارند که در آن ها به اوج درد و اندوه انسان اشاره می کنند. آلفرد دی فینی می گوید: من درد و اندوه انسانی را دوست دارم. آلفرد دی موسه نیز بر این عقیده است که: انسان کودکی است که درد و رنج، معلم وی می باشد. وی همچنین می گوید: چیزی ما را غیر از درد و اندوه به عظمت و بلندی نمی رساند.[۶۶]
۱_۸_۴_ مرگ در ادبیات رومانتیسیسم
مرگ از نظر پیروان رومانتیسیسم حالتی دوست داشتنی در لحظاتی است که بحران روحی و روانی از یک سو و بحران رؤیا و آرزوها از سوی دیگر به اوج خود می رسد. آنان مرگ را دنباله سعادت خود می دانند، نه راه فرار از واقعیت ها سختی های زندگی.[۶۷]
۱_۸_۵_ دین از نظر رومانتیسیسم
یکی از ویژگی های ادبیات رومانتیسیسم اروپایی، روی گرداندن از اسطوره های یونان و روم و بهره جستن از دین و منابع دینی هم چون تورات و انجیل و شخصیت های درون آنها و نمونه های آن ها می باشد. طرفداران رومانتیسیسم، دین را پناه گاهی یافتند که درون معذب و حیران شان در آن آرامش می گرفت، و آن ها به وسیله دین، فراتر از غرائز مادی رفته و به درجه ای از تصوف و تجلی الهی و وحدت وجود دست می یافتند. ویکتور هوگو در این باره چنین می گوید: همه موجودات زنده، همان خدا هستند؛ و تمام امواج، دریا می باشند و چیزی به غیر از آن نور عمیق و درخشان وجود ندارد. ولی انسان متدین در نظر آن ها، تقلیدگرا نبود، بلکه شاعر از خیال و رمز و وحدت بین خدا، انسان و طبیعت آزاد بود.[۶۸]
از زمانی که آزادی بیان در نیمه دوم قرن هجدهم مطرح شد، نویسندگان زیادی به بررسی مسائل دینی و شکی که دچار آن شده بودند، روی آوردند. در بین آن ها، روسو به دین طبیعی یا شریعت قلبی دعوت می نمود. هم چنین لسنج و وولتر و بسیاری از هواداران آن ها به توحید دعوت می کردند؛ ولی در آزادی فکر و عقیده، عقایدشان با دین آسمانی مطابقت نمی کرد. دیدور از آن ها حمایت می کرد لیکن طولی نکشید که تمام افکار و عقائد را انکار نمود.
نویسندگان قرن هجدهم به فلاسفه عقلی منسوب بودند و ادبیاتشان در بررسی این مسائل، بیشتر برپایه شک و تردید درباره حقیقت غیب بود، به ویژه آن گونه که مسیحیت آورده بود. اما پیروان رومانتیسیسم تاثیر پذیرفته از فلسفه عاطفی بودند و نیاز شدید به عقیده را احساس می کردند ولی تا حد زیادی در این دنیا از تقدیر و سرنوشت فراری بودند.[۶۹]
ولی رومانتیسیست ها فراتر از این سرکشی و تمرد عقیده استواری به وجود خداوند داشتند. ولی عقیده آزادی داشتند که منبع آن قلبشان بوده و مستقیما از هیچ یک از ادیان آسمانی تبعیت نمی کردند.[۷۰]
رومانتیسیست ها هم چنین به ضرورت عقیده، ایمان داشتند. ولی با این حال در افکارشان غلو، تأویل، زیاده روی و گاهی سرکشی نموده و به همین خاطر در مواضع خود نسبت به دین مسیحیت یا فلسفه ای که برای انسان و انسانیت سعادت طلبی می نمود، و آزادی فکر و اندیشه را فراهم می کرد دچار چند دستگی شدند. رومانتیسیست ها در سرکشی و تمردشان، مابین عصر شک و تردید قرن هجدهم اروپایی و عصر انکار که در مکتب های ادبی بعد از رومانتیسیست ها بر اروپا سایه افکنده بود قرار داشتند. ولی با این حال، آن ها خداوند سبحان را انکار نمی کردند ولی بر قدرت و سلطان الهی تمرد و سرکشی می نمودند.[۷۱]
۱_۸_۶_ خیال از دیدگاه مکتب رومانتیسیسم
خیال نقش به سزایی در ادبیات مکتب رومانتیسیست ها دارد؛ به گونه ای که می توان یکی از عناصر تشکیل دهنده این مکتب را خیال و خرد آثار ادبی تخیلی به شمار آورد.
تا جایی که می توان گفت: بزرگ ترین دوره ادبیات رومانتیسیسم با شکوفایی آثار ادبی تخیلی که در قرون دوازده و سیزده ظهور کرد، شروع می شود که توانست روح شجاعت و قهرمانی را بر ضد مناسک و زهد بر انگیزد. پس باید چنین بیان داشت که این آثار خیالی شور ذوق مضاعف شاعران را به سرودن داستان های عاشقانه که پر از شادی و خوشی بود، برانگیخت.[۷۲]
بین فلاسفه یونان که نشانه های فراوانی از خیال در نظرات آنان وجود دارد، ارسطو بر این عقیده بود که: امکان ندارد که انسان چیزی را بفهمد یا آگاهانه از آن استفاده نماید، مگر آن چیز را احساس کند؛ و هم چنین انسان بدون کمک و بهره گیری از خیال، نمی تواند فعالیت ذهنی خود را ادامه دهد.[۷۳]
در نظر پیروان مکتب کلاسیسیسم، خیال به عنوان یکی از صورت های فهم شعر و تولید شعر غنایی به حساب می آمد. زیرا خیال و وهم در نظر آنان به یک منظور استفاده می شد و بر این عقیده بودند که نبایست آن را در ادبیات وارد کرد. چنان که لابرویر فرانسوی می گوید: نباید محتوای گفته ها و نوشته های ما با خیال آمیخته شود، به خاطر این که غالبا دربر دارنده مفاهیم و افکار باطل بوده و ما باید افکار خود را با عقل وفق دهیم.[۷۴]
زمانی که مکتب نوظهور رومانتیسیسم بر ضد عقاید و افکار کلاسیسیسم ها به پا خواست، عاطفه را تحکیم بخشیده و مجد و عظمت آن را ستود، چاره ای جز توجه به خیال نداشت. مخصوصا بعد از آن که طرفداران مکتب جدید دریافتند که زیبایی هنری غیر از تجربه درونی و شخصی که عواطف در معنای انسانی و فراگیر، موجب هدایت انسان به سوی آن می باشد، امکان پذیر نیست. ویلیام بلیکمی گوید: عالم خیال، عالم ابدی است. وی به فراتر از این موضوع پرداخته و آن را دیدگاهی مقدس شمرده و آن را تنها نیرویی می داند که شاعر آن را به وجود می آورد. کم کم این نظریه جا افتاده و پیروان رومانتیسیسم خیال را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به حقیقت فرض نمودند.[۷۵]
به نظر می رسد از نخستین کسانی که در باب خیال در مکتب رومانتیسیسم به بحث و پژوهش پرداخته اند، وردزورث و کالریج می باشند. وردزورث به تأثیر خیال در بحث صورت شعری پرداخته است. در نظر وی خیال عبارت است از: آن قدرت کیمیایی که به وسیله آن عناصر در اصل دور و متفاوت از هم با هم ترکیب شده اند تا به عنوان مجموعه ای منسجم و دارای ارتباط با هم درآیند. وی هم چنین اعتقاد دارد که خیال را فقط می توان با احساس و شعور درک نمود. و اگر این گونه باشد، نیروی عقل نمی تواند چیزی از عقل بکاهد و بر این اساس بر قوای عقلی برتری می یابد به شرط این که صورت های شعری به دست آمده از صور حقیقی برگرفته شده باشند.[۷۶]
کالریج در تعریف خیال بر این امر تأکید می کند که عقل نسبت به خیال هم چون ابزار برای صنعت و جسم برای روح می باشد. هم چنین کیتس بر این عقیده است که خیال نیروی قدرت مندی برای کشف حس و زیبایی می باشد، همان گونه که خیال شرایط را برای رسیدن به حقیقتی دور ممکن می سازد.[۷۷]
پس در نتیجۀ فرو رفتن رومانتیسیست ها در درون خود و طغیان عواطف و احساساتشان، عرصه برای کشف حقیقت فراهم نشده و عنان نفس خود را به رؤیاهایی می سپردند تا به آن چه که در عالم حقیقت گم کرده بودند، دست یابند. او در این رهایی نفس، آرزوهای نامحدود خود را به اشباع رسانید. جهان خیالیش دوست داشتنی تر از جهان حقیقی گشت. تا جایی که دیگر راضی به بیرون آمدن از آن جهانی که برای خودش ساخته بود، نمی شد اگر چه رؤیاهایی که در سر می پروراند تحقق می یافت؛ و زمانی که در رؤیاهایش لذتی می دید قصد ترک آن ها را نداشت.[۷۸]
در این که خیال آن ها با نوعی حزن و اندوه در آمیخته شده بود جای تعجب نیست، زیرا خیال در جهات گوناگون پس گرفتن آن چیزی بود که رومانتیسیست ها تلاش می کردند به حقیقت آن دست یابند، ولی به آن چه که در نظر داشتند نمی رسیدند. بهترین خیال رومانتیسیست ها زمانی است که آنان آرزو می کردند دو بال داشته باشند که خورشید از پس آن هویدا شود. خیالی که روز جلوی آنان باشد، شب پشت سرشان، آسمان بالای سرشان و موج های دریا زیر پاهایشان. آنان در بهره گیری از رنگ ها و دردها زیاده روی می کردند تا تمام عواطف و احساساتشان را نمایان گر شود و هم چنین به وسیله استفاده از بهره گیری از قوای خود، می توانستند حقیقت را بشناسند.[۷۹]
۱_۸_۷_ رؤیا در نظر رومانتیسیست ها
رومانتیسیست ها نخستین کسانی نبودند که زمینه را برای رؤیا در ادبیات شان گسترده نمودند. بلکه این امر برای اولین بار در نمایشنامه «فرس» اخسیلیوس درباره گفتگو با آتوسا ارمیل داریوس دیده بود، تجلی یافت. در ادبیات کلاسیسیست های فرانسه نیز در نمایشنامه بولوکیت کورنی که در آن بولین رؤیای ترسناک مرگ همسرش بولوکیت را دیده بود و طولی نکشید که با رفتنش به جنگ، این امر تحقق یافت.
در ادبیات رومانتیسیست نیز توجه به رؤیا در نظر بسیاری از طرفداران آن گسترش یافت، تا جایی که به عنوان سرگرمی برای عقل و فکرشان، و تشکیل دهنده قسمت مهمی از شخصیتشان و موضوع مهمی برای فلسفه آنان شد. در این سیر، رومانتیسیست های آلمان از جمله فلاسفه و شاعران در این زمینه پیش قدم شده و در آن تعمق جستند. پس از آلمان ها، فرانسویان نیز در این مسیر قدم نهادند. هردر نویسنده و فیلسوف، بزرگ ترین سرآغاز رومانتیسیست در این زمینه به شمار می رود. وی از نخستین کسانی است که از نظر رومانتیکی در نظریه رؤیاها نگریست. بر این عقیده بود که رؤیاها قدرت عجیبی در کشف دوگانگی درون ما دارند. رؤیاها جهانی از چیزهای ناشناخته هستند که منشأ و مکان آن ها درون ما می باشند. وی هم چنین معتقد بود که ما از این رؤیاهاست که به معلومات جدیدی از درون خود می رسیم. زبان رؤیاها در تعبیر و بیان، سریع تر و قوی تر بوده و فصیح تر از زبان بیداری و آن دارای ارتباط بیشتری با طبیعت روح می باشد. زبان رؤیا زبانی طبیعی بوده و از درون وجودمان بر می خیزد. رؤیاها در ویژگی های عمومی از شخصی به شخص دیگر متغیر نمی باشند و نشانه آن نیز، این است که هر انسانی، در درون خود دارای شاعری بوده که غیر از خواب آن شاعر بروز نمی کند.[۸۰]
۱_۹_ سیر رومانتیسیسم در کشورهای اروپایی
بیان تصویر کامل و روشن ادبیات رومانتیسیسم اروپایی، نیاز به این دارد که ما بتوانیم اولاً مکتب رومانتیسیسم را در قطب مثلث وار کشورهای اروپایی انگلیس، فرانسه و آلمان مشخص نموده و سپس با بیان ویژگی های رومانتیسیسم در ادبیات هر یک از آن کشور ها به تصویری دقیق و کامل برسیم. در سال های پایانی قرن هجدهم بود که فعالیت اصلی مکتب رومانتیسیسم به ترتیب در سه کشور انگلیس، فرانسه و آلمان، با انتشار سروده های غنایی کالریج و ورزورث در سال ۱۷۹۸، و مجمع ادبی سناکل یا سالن در سال ۱۸۲۰، و مجله آتنئوم با همکاری برادران شلگل، آغاز نموده و توانست به اندازه یک مکتب فراگیر و گسترده، به بیان عواطف و احساسات رقیق دوران جوانی و همچنین بیان افکار و عقاید بپردازد.
رومانتیسیسم به عنوان یک فلسفه به دست روسو ظاهر شد و به طور کلی بر ادبیات اروپایی سیطره پیدا کرد. ولی در انگلیس به عنوان رومانتیسیسم انگلیسی رواج یافت که دارای جنبه مثبت بود، در فرانسه به عنوان رومانتیسیسم فرانسوی مشهور شد که دارای جبنه منفی و بدبینانه است. در آلمان نیز مهم ترین شاعر این مکتب گوته است.[۸۱]
۱_۹_۱_ رومانتیسیسم انگلیس
تلاش و سعی صاحب نظران و ادیبان در زمینه معین ساختن زمان دقیق پدید آمدن مکتب رومانتیسیسم انگلیس دو گونه اطلاعات به ما می دهد:
«اول این که : برخی از صاحب نظران و مورخان ادبی، سال ۱۷۹۸، سال انتشار ترانه های غنایی مشترک وردزورث و کالریج را سرآغاز رسمی رومانتیسیست در انگلیس دانسته اند.
دوم این که: برخی از آنان سال۱۷۸۹، سال انتشار آوازهای معصومیت اثر ویلیام بلیک را سرآغاز این جنبش ادبی در انگلیس دانسته اند».[۸۲]
« رومانتیسم انگلیس نه تنها در میان رومانتیسم همه کشورها از همه قدیمی تر است، بلکه در عین حال، واضح ترین اومانیسم[۸۳] معترض است که انسان را بر ضد تصنع های تمدن و کابوس تاریخ، به جهش طبیعی انسانی دعوت می کند، به دنبال سرخوردگی از انقلاب می کوشد که شور و محبت از دست رفته را باز یابد روح ریشه کن شده را به سوی احترام به زندگی رهبری کند: هرچیزی که زنده است مقدس است». [۸۴]
« پژوهشگران برای سهولت در تشخیص و شناخت مکتب رومانتیسیسم انگلیس، آن را به دو گروه تقسیم بندی نموده اند: اول این که بلیک، چنان که پریستلی می گوید: نمی توان وی را در هیچ جریانی گنجاند. او به تنهایی یک گروه، سبک و شیوه خاصی را پدید آورده است. پس از این گروه، شاعران معروف به شاعران دریاچه قرار دارند، یعنی وردزورث و کالریج و ساوثی که تقریبا یک نسل واحدی را تشکیل می دهند.
وردزورث، کالریج و ساوثی به خاطر اقامتشان در منطقه دریاچه های وست مورلند واقع در شمال انگلیس، به شاعران دریاچه و شاعران مکتب دریاچه نیز مشهور شده اند».[۸۵]
«یکی از مطرح ترین شاعران ادبیات رومانتیسیسم وردزورث می باشد. وی شاعری است که همدلی و وحدت میان طبیعت و جنگل و کوهستان را برقرار می نماید. طبیعت گرایی وی غالباً با ستایش پاکی ها و احساسات درون کودکی همراه می شود. از نظر وردزورث «کودک پدر انسان است». وی با نگاهی شهودی به طبیعت می نگرد. طبیعت برای او هم بزرگ ترین مربی اخلاق است و تأمین کننده خیر و سعادت و هم جایگاه حضور الهی».[۸۶]
«رومانتیسیست انگلیسی بیشتر از این که به ماقبل رومانتیک ها وابسته باشد، از میلتون الهام می گیرد، اشرافیت ضمنی، توجه به قرون وسطی، و فانتزی و اندوه دنیا پرستانه را رد می کند و به جهانی بودن ملال و رنج درونی معتقد است. در روزگاری که توسعه زندگی شهری جماعات را از هم جدا می کند و «متدیسم» آرزوی والای رستگاری را به اندیشه حقیر اخلاق بدل کرده است، رومانتیسم انگلیسی به آزادی جوهر شاعرانه امید بسته است که هیچ عقوبت و پاداشی نه متزلزش می کند و نه نیرومندش».[۸۷]
«از چهره های شاخص رومانتیسیسم انگلیس می توان به: ویلیام بلیک، ویلیام وردزورث، ساموئل تیلر کالریج، رابرت ساوثی، پرسی بیش شلی، جان کیتس و جروج لورد بایرن اشاره نمود که همگی از جمله شاعران بزرگ نهضت رومانتیسم انگلیس محسوب می شوند و در میان آن ها کالریج، علاوه بر شاعری، به عنوان نظریه پرداز نیز اهمیت دارد. گذشته از این شاعران اصلی، شاخص ترین چهره نهضت در قلمرو نثر انگلیسی سر والتر اسکات است. پس از این افراد باید از چهره های کم اهمیت تر نام برد، کسانی چون: تامس دوکوینسی، جورج کراب، ویلیام هزلیت، جان کلار و دیگران».[۸۸]
«رومانتیسم انگلیسی کمتر از هر رومانتیسم دیگری به خود کشی می انجامد. آرامش او عمیق است. شادی درونی او، اگر همدر درون کاخ لذات باشد در پشت نقاب اندوه پنهان است.(کیتس)
هر چند رومانتیسم انگلیس اغلب وسوسه می شود که به سوی محور های عرفانی شرقی قدم بردارد، اما در این راه به جایی نرسیده است. مراقبه نه به نفی دنیا می کند و نه به گوشه گیری، بلکه به تقدیس اشکال بسیار محقر با شور فراوان منجر می شود. رومانتیسم انگلیس از دنیا روی گردان نیست، بلکه دل در قید دنیا ندارد».[۸۹]
هم چنین از بارز ترین ویژگی های این مکتب می توان به انعکاس تمام مسائل فطری و غیر متکلف در انسان و طبیعت و همچنین به آزادی بی حدود در زمینه خیال و تصور می باشد. این مکتب دارای دیدگاه خوش بینانه ای است که پیروان آن به آینده با در نظر گرفتن گذشته می نگرند و از تمام جلوه های طبیعی آن بهره می گیرند، تا حدی که میان شاعر و طبیعت، جدایی نیفتد.[۹۰]
«دو مسأله اصلی که به عنوان مانعی در عرصه هماهنگی رومانتیک های انگلیس جلب نظر می کند، یکی قضاوت درباره زن و دیگری درباره کودک می باشد. در مورد زن ویلیام بلیک می گوید: که زیبایی زن کار خداست ولی شر و بدی زاده اراده زن می باشد. شلی و کیتس پای زن شوم و آفت را به میان می کشد. در واقع رومانتیسم انگلیسی نمی داند که بین «بانوی سنگ دلی ها» کالریج و «لگدمال شده پدر» شیلی کدام زن را جدی بگیرد. حتی گاهی از این هم فراتر می رود. در آثار دیکنز تمایل جنسی زن ایجاد وحشت می کند. شبح مدوزا، پاندورا و مریم مجدلیه، پیوسته رومانتیک های انگلیس را به خود مشغول می دارد. رومانتیسم انگلیس نیز درباره کودک دچار تغییرات گوناگون می گردد. گاهی با قرار دادن خواهر به جای همسر می کوشد که با امید بستن بیش از حد به کودک، او را موجودی بدون جنسیت جلوه دهد».[۹۱]
پدیدار شدن هر مکتبی در کشورهای اروپایی سیر نزولی خود را نیز در پی داشته است. به گونه ای که هر کدام از آن ها با به وجود آمدن مکتبی دیگر رو به افول نهاده است. این افول را نمی توان منحصر به مکتب یا کشور خاصی نمود. چنان چه در سایر کشور ها نیز می توان این را شاهد بود.
«در باب پایان و افول مکتب رومانتیسیسم انگلیس نیز، هم چون کشور های دیگر، نمی توان یک تاریخ معین را با قاطعیت ذکر نمود. ولی با اندکی تسامح باید حدود سال های۱۸۳۰ را به عنوان سال های پایان گرفتن جنبش رومانتیسم انگلیس در نظر بیاوریم. از همین روست که برخی از محققان سال۱۸۳۲ را که سال مرگ اسکات است با این عنوان مشخص کرده اند».[۹۲]
۱_۹_۲_ رومانتیسیسم آلمان
«مکتب رومانتیسم، به معنی دقیق آن، در سال های پایانی قرن هجدهم تقریبا به طور همزمان در آلمان و انگلیس به ظهور رسید. سال ۱۷۹۷ را می توان تاریخ تولد رومانتیسم آلمان به شمار آورد. در این سال بود که با محفل یارانی که برگرد برادران شلگل و مجله آتنئوم جمع شده بودند، توانستند پایه گذار این مکتب ادبی در کشور آلمان باشند. هم چنین در این سال ها رمان تیک و واکنرودر با عنوان اسرار درون یک راهب هنر دوست منتشر شد. شلگل در سال۱۷۹۸ مقاله ای تحلیلی درباره سال های نوآموزی ویلهلم مایستر اثر گوته نوشت که پایه نقد ادبی رومانتیک شمرده شد. کلمه رومانتیسم تا مدت مدید معادل ادبیات آلمانی شمرده می شد. آلفرد دوموسه می نوشت که « رومانتیسم شعر آلمانی است».[۹۳]
«همان گونه که معلوم است منشأ رومانتیسم به انگلیس باز می گردد. ولی شکل گیری این گرایش به صورت یک مکتب منسجم و مدون و دارای مبانی فکری و فلسفی خاص در آلمان صورت گرفته است. مکاتب رومانتیک اروپایی در دیگر کشورهای این قاره، به نحو آشکاری از آلمان تأثیر پذیرفته اند. رومانتیسم آلمان در عین حال که صبغه خاص خود را دارد، از منابع پیش از خود هم چون روسو، پیش رومانتیسم انگلیس و نیز منابعی در گذشته های دور مانند نو افلاطونی گری، آرای یاکوب بوهم و منابع دیگر الهام و بهره گرفته است».[۹۴]
«از مشخصات این مکتب اروپایی می توان به عصیان بر ضد خرد گرائی خشک و فرمول های مکتب اشاره نمود. یکی دیگر از مشخصات رومانتیسم آلمان این است که به موازات نهضت کلاسیک که شیلر و گوته نماینده اش بودند به پیش می رود. هم چنین این مکتب آلمانی بر خلاف مکتب رومانتیسم فرانسه که بیانیه درخشانی مثل مقدمه کرامول و هوگو دارد، رومانتیسم آلمان خود را تعریف نمی کند. تیک می گوید: « اگر کسی از من بخواهد که تعریفی از رومانتیسم ارائه دهم، نمی توانم». بلکه مخالفان و منتقدان آن هستند که آن را در چارچوب رومانتیسم زندانی می کنند».[۹۵]
«غنای رومانتیسم آلمان ناشی از این است که این جریان تنها یک مکتب ادبی نیست، بلکه نوعی شیوه زندگی، فلسفه و حتی مذهب و آئین است و توسعه آن به قلمروهای هنر، موسیقی، نقاشی، و هم چنین علوم، حقوق و اقتصاد ناشی از همین خصوصیت است. اما آن چه غنای آن را تشکیل می دهد، یعنی طلب کلیت مطلق، در عین حال می تواند سبب آسیب پذیری آن نیز باشد.
به طور کلی سه مرحله مهم برای رومانتیسم آلمان تعیین و مشخص شده است که آن ها را می توان به گونه زیر بیان نمود:
اولی برگرد برادران شلگل و مجله آنها: آتانئوم. دومی که رومانتیسم هایدلبرگ نامیده می شود برگرد آ. فن آرنیم و ک. برنتانو و روزنامه شان به نام روزنامه برای اولیا. مرحله سوم که به رومانتیسم دیررس معروف است، از برلین به مونیخ مهاجرت می کند و در نوعی محافظه کاری کلیسائی متحجر می شود».[۹۶]
با این حال، تفاوت ها و ناهمگونی های رومانتیک ها محدود به تفاوت رومانتیسم کشورهای مختلف نمی شود، و در درون یک کشور نیز نمی توان همه رومانتیک ها را در یک مجموعه واحد گنجاند. به طور کلی رومانتیک های آلمان به دو نسل متفاوت تقسیم می گردند: رومانتیک های اولیه، رومانتیک های بزرگ.
۱_۹_۲_۱_ رومانتیک های اولیه