۱- رأی داوری مزبور در کشور محل صدور معتبر بوده و با رعایت مقررات ارجاع امر به داوری صادر شده و دیوان داوری نیز نسبت به مدعی علیه واجد صلاحیت شخصی بوده و به وی در ظرف مدت معقولی شروع به رسیدگی ابلاغ شده باشد. همچنین، به نحو مقتضی به خوانده اجازه دفاع داده شده باشد.
۲- دادگاه اجرا کننده رأی یا نسبت به خوانده واجد صلاحیت بوده و یا نسبت به محل وقوع اموال خوانده، نسبت به وی احراز صلاحیت نموده باشد. به علاوه دعوایی که مستند رأی داوری است نباید مخالفت آشکار با نظم عمومی دادگاه اجرا کننده داشته باشد.»[۴۰]
مطابق تفاسیر موجود از این مقرره، گرچه دادگاه اجرا کننده، رأیی را که فاقد برخی شرایط اساسی است، اجرا نخواهد کرد ولی علیالاصول، وارد ماهیت رأی داوری خارجی که به حکم دادگاه مبدل نشده است، نمیشود.[۴۱]
۲-۱-۴) اجرای آرای داوری در ایران
در حقوق ایران، صرف نظر از معاهدات دو جانبه در زمینه اجرای احکام داوری تجاری بینالمللی، رژیم اجرایی احکام این نوع داوریها بر اساس کنوانسیون نیویورک و قانون داوری تجاری بینالمللی ایران استوار است. بدین منظور، با توجه به گفتههای پیشین در مورد کنوانسیون نیویورک، در این قسمت صرفاً به قانون اجرای احکام داوری تجاری بینالمللی ایران پرداخته میشود:
قانون داوری تجاری بینالمللی مصوب ۱۳۷۶ تحول مهمی در نظام داوری در حقوق ایران به وجود آورده است. قانون مذکور مقتبس از قانون نمونه داوری آنسیترال (۱۹۸۵) است که خود آن نیز بر اساس دکترین و رویه بینالمللی تنظیم گردیده است. با تصویب قانون داوری تجاری بینالمللی ایران، یک منبع حقوقی مهم و تعین کننده وارد نظام حقوقی ایران شد.
در قانون مذکور مقررات مربوط به اجرای احکام داوری، در ذیل فصل هشتم آمده است.
طبق ماده ۳۵ قانون داوری تجاری بینالمللی ایران:
«۱- به استثنای موارد مندرج در مواد (۳۳)[۴۲] و (۳۴)[۴۳]، آرای داوری که مطابق این قانون صادر شود، قطعی و پس از ابلاغ لازمالاجرا است و در صورت درخواست کتبی از دادگاه موضوع ماده (۶) ترتیبات اجرای احکام دادگاهها به مورد اجرا گذاشته میشوند …
۲- در صورتی که یکی از طرفین از دادگاه موضوع ماده (۶) این قانون درخواست ابطال رأی داوری را به عمل آورده باشد و طرف دیگر تقاضای شناسایی یا اجرای آن را کرده باشد، دادگاه میتواند در صورت درخواست متقاضی شناسایی یا اجرای رأی، مقرر دارد که درخواست کننده ابطال، تأمین مناسب بسپارد.»
مهمترین امتیاز داوریهای بینالمللی مشمول قانون مذکور از حیث اجرا در همین ماده ۳۵ است که مقررات آن روشن است: اولاً، رأی صادره در داوریهای بینالمللی، همانند رأی صادره در دادگاههای داخلی اجرا میشود و قطعی و لازمالاجرا است. ثانیاً در مواردی که درخواست ابطال رأی مطرح شده، دادگاه میتواند از طرف متقاضی ابطال، تأمین مناسب بگیر تا از درخواستهای بیمورد و واهی که باعث تأخیر در اجرای رأی میگردد، جلوگیری شود.[۴۴]
همچنین ماده ۶ قانون مزبور در رابطه با مرجع درخواست اجرا، مقرر میدارد:
«انجام وظایف مندرج در … و ماده (۳۵) به عهده دادگاه عمومی واقع در مرکز استانی است که مقر داوری در آن قرار دارد و تا زمانی که مقر داوری مشخص نشده، به عهده دادگاه عمومی تهران است …»
۲-۲) نظارت قضایی بر آرای داوری
بررسی اسناد بینالمللی موجود در زمینه شناسایی و اجرای آرای داوری خارجی و نیز مقررات نظامهای حقوقی ملی، تقریباً بدون استثنا سه محور اول و غالباً چهار محور نقض حدود اختیارات قضایی، نقض اصول رسیدگی ترافعی، مخالفت با نظم عمومی و الزامآور نبودن، تعلیق یا ابطال رأی داوری را محورهای اصلی نظارت قضایی و جهات ردّ درخواست اجرای رأی دانستهاند. این محورها در کنوانسیون نیویورک منعکس شده و بدین ترتیب به عنوان بخشی از نظام حقوقی اکثریت کشورهای جهان در آمده است. گرچه در فرض عدم قابلیت اعمال کنوانسیون اعم از اینکه به دلیل عدم الحاق کشوری به آن باشد یا به دلیل عدم شمول قلمرو کنوانسیون (مثلاً به واسطه استفاده از شرط رفتار متقابل یا …)، باز در رژیم اجرایی آرای داوری خارجی موضوع نظامهای حقوقی داخلی، جهات مزبور به وضوح دیده میشود. با این تفاوت که ممکن است اوصاف عمومی مذکور در رابطه با این جهات در کنوانسیون، در نظامهای حقوقی ملی، مفقود باشد. به عنوان مثال، ممکن است جهات مزبور در خارج از چارچوب کنوانسیون حالت شرطیّت داشته باشد و نه مانعیّت، و به تبع، اثبات وجود این شروط بر خواهان باشد، نه بر خوانده؛ یا در چارچوب یک نظام حقوقی ملی جهات مذکور حصری نباشند؛ یا کاملاً اجباری باشند و به صلاحدید دادگاه واگذار نشده باشند و… .[۴۵]
به هرحال ملاحظه سه نکته در رابطه با جهات ردّ، مفید است:
۱- با اینکه همگان بر رعایت حدود اختیارات قضایی توسط داوران (یعنی با وجود یک قرارداد معتبر و احترام به قلمرو و چارچوب آن)، رعایت اصول رسیدگی ترافعی، (یعنی تأمین عدالت دادرسی با احترام به اصل بیطرفی، ابلاغ مناسب و حق دفاع) و رعایت اصول مربوط به نظم عمومی مقر دادگاه اجرا کننده رأی اتفاق نظر دارند، ولی در مورد حدود دلالت این مفاهیم، به ویژه در دهه اخیر تردیدهای زیادی به وجود آمده و برخی معتقدند که در تمام موارد فوق باید معیارهای بینالمللی و نه معیارهای محلی و ملی را ملاک عمل قرار داد. این دسته از نظریهپردازان به همین دلیل ارجاعهای مکرر کنوانسیون نیویورک به نظام حقوقی ملی قابل اعمال را مورد انتقاد قرار دادهاند. همچنان که با طرح مسئله ابطال یا تعلیق رأی به عنوان یک مبنای ردّ درخواست اجرا مخالف بوده و معتقد به سلب اثر بینالمللی ابطال و محلی تلقی کردن آن هستند. به نظر میرسد که دستکم، کشورهای جهان سوم آمادگی صرفنظر کردن از حق اعمال نظارت قضایی بر پایه معیارهای ملی مطروحه در نظامهای حقوقی خود را که به هدف تأمین مصالح و منافع ملی است، ندارند و در کنوانسیون نیویورک نیز با توجه به ارجاعات مکرر به نظامهای حقوقی ملی، تاب چنین تفسیری دیده نمیشود.
۲- گرچه، همانطور که گفته شد، در فرض قابلیت اعمال کنوانسیون نیویورک، محورهای مورد اشاره، تنها جهات ردّ درخواست اجرای رأی هستند، ولی در فرض عدم قابلیت اعمال کنوانسیون، نمیتوان به حصری بودن جهات مزبور مطمئن بود. چه، به عنوان نمونه، در گذشتهای نزدیک در حقوق آلمان و ایتالیا، تودیع رأی در دادگاه محلی، یک قاعده امری بود. به موجب حقوق ایتالیا، تودیع رأی باید ظرف پنج روز پس از امضای رأی داوری به عمل میآمد و تنها پس از صدور قرار دادگاه محلی، رأی داوری اعتبار امر مختومه را کسب مینمود. در آلمان، تودیع رأی به دادگاه محلی دارای محدودیت زمانی نبود. اما به هر حال، با تودیع، رأی داوری وصف الزامآور به خود میگرفت و دستور اجرا تنها اثر یا قوه اجرایی به رأی اعطا مینمود. گرچه مقررات حقوقی ایتالیا و آلمان به ترتیب پس از اصلاحات سالهای ۱۹۸۳ و ۱۹۸۶ تغییر نموده و بسیار معتدلتر شده است، ولی هنوز در بسیاری از کشورهای جهان شرط تودیع رأی داوری به دادگاه محلی، از جمله شرایط قابلیت اجرای آن است. بدین ترتیب عدم تودیع یا عدم ایفای برخی شروط دیگر به صورت مبانی اضافی و اختصاصی ردّ اجرای رأی داوری خارجی در برخی نظامهای حقوقی دیده میشود.
۳- یکی از مبانی ردّ درخواست اجرا، در آرای صادره علیه دولتها و مؤسسات دولتی، مسأله مصونیت دولتهاست. این امر گرچه به طور معمول جزء محورهای مشترک نظارت قضایی ذکر نمیشود و مبنای آن نیز بیشتر احترام به حاکمیتهای مساوی و نزاکت است تا کنترل قضایی، ولی در عمل بررسی آن به عنوان یکی از موانع اجرا در کنار سایر موانع مرسوم است و تحولات اخیر در نحوه نگرش نسبت به موضوع، مقتضی بررسی دوباره مفهوم مصونیت قضایی و اجرایی دولت و حدود آن است.[۴۶]
از میان تمامی موانع اجرای آرای داوری، آنچه در این پژوهش محل بحث است، نظم عمومی است. لذا در مباحث آتی، صرفنظر از دیگر موارد، تنها به این موضوع پرداخته خواهد شد.
فصل دوم: نظم عمومی
گفتار اول: تاریخچه و مفهوم نظم عمومی
از نظر تاریخی نخستین بار که مفهومی مشابه نظم عمومی مورد توجه اندیشمندان حقوقی قرار گرفت، در زمان بارتل(مکتب ایتالیایی قدیم در قرن ۱۴ میلادی) بود. وی نظریهی نفع عمومی[۴۷] را مطرح کرد که به موجب آن هر قراردادی که مخالف نفع عمومی بود، باطل محسوب میشد.[۴۸]
قبل از بارتل اغلب مفاهیمی نظیر اخلاق حسنه[۴۹] در این زمینه به کار میرفت. به عنوان مثال در حقوق رم و همچنین در حقوق قدیم فرانسه مفهوم اخلاق حسنه مورد نظر بوده است. بعد از آن در قرن ۱۷ میلادی دوما[۵۰] اندیشمند حقوقی، از جمله اولین کسانی بود که سعی کرد تعریفی نو از مفهوم نظم عمومی ارائه دهد و اصطلاح نظم اجتماعی[۵۱] و نظم خارجی[۵۲] را در این خصوص عنوان کرد.[۵۳]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بعد از انقلاب کبیر فرانسه، اصطلاح نظم عمومی[۵۴] برای نخستین بار در متون قانونی عنوان شد[۵۵] و بدین ترتیب به ادبیات حقوقی وارد گردید تا اینکه به تدریج به قوانین کلیهی کشورها از جمله بلژیک، ایتالیا، اسپانیا، ایران، یونان و بسیاری از کشورهای دیگر راه یافت. مفهوم نظم عمومی یکی از مهمترین مفاهیم حقوقی درنظامهای حقوقی موضوعه است. رنه داوید[۵۶] نظم عمومی را قاعدهای معرفی میکند که در تمامی شاخههای حقوقی کاربرد دارد. قاعدهای با تکرار و فراوانی بسیار و گاهی انحصاری.[۵۷]
در کشورهای دارای نظام حقوقی کامنلا[۵۸] مانند انگلستان، ایالات متحده آمریکا، کانادا و ایرلند شمالی اصطلاحی معادل خطمشیء عمومی[۵۹] را به جای نظم عمومی بکار میبرند، که نخستین بار در سال ۱۷۵۰ میلادی توسط لرد هاردویک به کار رفته است.[۶۰]
در خصوص تعریف نظم عمومی اتفاق نظری بین اندیشمندان حقوقی ملاحظه نمیشود. مفهوم نظم عمومی از جمله مفاهیمی است که تعریف آن به لحاظ منطقی، دارای اوصاف سهل و ممتنع است.[۶۱]
در باب قابلیت تعریف نظم عمومی سه نظریه مطرح گردیده است. عدهای معتقدند نظم عمومی نمیتواند تحت فرمول کلی و واحد تعریف شود و در همه جا و همه موارد کاربرد داشته باشد. به تعبیر دیگر اصولاً نمیتوان تعریف جامع و مانعی از نظم عمومی ارائه کرد و این امر ناشی از طبیعت آن است. اما گروه دیگری اعتقاد دارند که این مفهوم ضمن آنکه قابل تعریف است، میتواند در گستره علم حقوق تسری داشته باشد. برخی دیگر از حقوقدانان این مفهوم را برخوردار از ابهام دانسته، تعریف آن را دشوار میدانند.[۶۲]
ادلهای که موافقان ارائه تعریف نظم عمومی بیان میدارند، به قرار زیر است:
۱- لزوم ارائه تعریف نظم عمومی: نهتنها نظم عمومی از لحاظ علمی قابل تعریف است، بلکه ضرورت هم دارد؛ زیرا چگونه میتوان سرنوشت تمام روابط و قراردادهای اشخاص را به دست قاضی سپرد.[۶۳] بدین لحاظ، اساس قضاوت قاضی، دایره اصالت یا بطلان عمل حقوقی فرد را مشخص میکند و این امر با گزارههای دفاع از اصل حاکمیت و آزادی قراردادها در تضاد است. بدین جهت تعیین حدود این مفهوم با ارائه تعریف از آن امکانپذیر است.[۶۴]
۲- قائلان به نظم تکوینی: برخی از حقوقدانان[۶۵] در تشریح این نظریه گفتهاند: نظم عمومی نتیجه ارتباطات طبیعی اشیاء و اعضای جامعه بوده، مانند امور تکوینی در جهان مادی است. از اینرو نظم عمومی مخلوق حقوق نیست بلکه موجد آن است. این امر از اصول حقوق طبیعی است که در نتیجه ارتباطات بشری به وجود آمده و به مثابه امور تکوینی در جامعه انسانی است. بدیهی است که حقوق چنین نظمی را به وجود نیاورده، بلکه این نظم رأساً در عالم خارج وجود داشته و حقوق صرفاً قواعد مادی و خارجی آن را برای انضباطبخشی به جریان جامعه نهادینه میکند و اعلام میدارد. از این نظریه که به حقوق طبیعی نزدیک است به عنوان نظریه نوعی یاد میکنند. کاپیتان[۶۶] در اینباره میگوید: نظم عمومی، یعنی نظم در دولت. یعنی این نظم ترتیباتی است که برای تأسیسات و قواعدی که برای اجرای وظایف دولت ضروری است، شکل میگیرد. کلمه نظم عمومی نشاندهنده فکر یک وضع منطقی و نظامی است که به دستگاه اجتماعی وحدت و روح میبخشد. به این علت به طور طبیعی نظم عمومی قوانین مدنی باید استثناء باشند؛ زیرا حقوق مدنی، مربوط به روابط خصوصی است و بهجز در مواردی که آزادی فردی موجب بروز اغتشاش و خطر برای نظام وامنیت عمومی باشد، محدود نمیگردد. بنابراین، نظم عمومی به وجود نظام اجتماعی و تفکر فلسفی آن وابسته بوده، از مبانی فکری نظام اجتماعی سرچشمه میگیرد. به بیانی دیگر، ارائه تعریف برای این نظم (مادی و خارجی) از وظایف حقوق بهشمار میآید.[۶۷] در بین حقوقدانان غربی، کاپیتان، دوما، مالوری[۶۸] از طرفداران مشهور نظریه نوعی بهشمار میآیند.[۶۹]
۳- قائلان به نظم تشریعی: گروهی دیگر از حقوقدانان با قبول لزوم ارائه تعریف، قائل به این هستند که نظم عمومی ناظر بر تمام اصول کلی علم حقوق است که آفریننده و حافظ نظم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اندیشه و آزادیهای فردی محسوب میشود. از اینرو، تعریف آن ضرورت دارد؛ به نحوی که اگر آن اصول و افکار از بین روند، دیگر برای نظم عمومی مصادیقی وجود نخواهد داشت. از این نظریه به عنوان نظریه شخصی (معنوی یا نظم اخلاقی) نیز یاد میکنند که گویای توجه به ابعاد مترتب بر لزوم ارائه تعریف از این مفهوم است.[۷۰] طرفداران نظریه مذکور که بیشتر به مکتب اصالت فرد گرایش دارند، معتقدند نظم عمومی آن نظم مادی یا طبیعی که در طبیعت یا جامعه وجود دارد، نیست، بلکه نظام اعتباری ناشی از قواعد و مقررات حقوق موضوعه است که وابسته به یک سلسله اصول و احکام راجع به هیئت اجتماعی است، به نحوی که اگر آن اصول و افکار از بین بروند، دیگر مصداقی برای نظم عمومی وجود نخواهد داشت. بر این اساس، نظم عمومی با تحول مقررات حقوقی متحول میشود و به این علت از لحاظ زمان و مکان، یک امر نسبی بوده، به اعتبار کم و کیف تأسیسات حقوقی هر جامعه و در هر زمان، مصادیق آن متغیر خواهد بود.[۷۱]
عکس مرتبط با اقتصاد
اساساً نظم عمومی با دو چهره جلوهگر است؛ با یک چهره حالت نوعی و طبیعی و با چهره دیگر حالت شخصی و تأسیسی خود را نمایان میسازد. نظم طبیعی، مایه و پایه واقعی نظم تأسیسی است. بدین ترتیب ملاحظه میشود که قلمرو نظم عمومی وسیع تر از آن چیزی است که در حقوق وجود دارد. به همین مناسبت، مفهوم مذکور را باید یک مفهوم فوق حقوق دانست؛ یعنی مفهومی که اصولاً تابع حقوق نیست، بلکه ناظر بر اجرای حقوق بوده، نگاهبان حسن جریان مقررات حقوقی است.[۷۲]
۴- ارائه تعریف منطقی کلی: به اعتقاد برخی نویسندگان غربی[۷۳] در عالم حقوق لازم نیست که تعاریف ارائه شده، شرایط تام و مطلق یک تعریف منطقی را واجد باشد. همین که یک تعریف بتواند ابعادی از مقوله را روشن سازد، به دریافت و تشخیص موضوع و فهم و آن کمک میکند. در علوم انسانی، آنچه مهم تلقی میگردد، این است که تعاریف، کارایی خاصی برای فهم هر علم به دست میدهند؛ کما اینکه در مواقع دیگر، به خصوص در علم حقوق برای موضوعات متنوع حقوقی اینگونه عمل میگردد.
۵- به دست دادن یک معیار و ضابطه: درتعریف یک ماهیت حقوقی، آنچه مهم تلقی میگردد، به دست دادن یک معیار و ضابطه تشخیص است، نه جامع و مانع بودن آن. به این دلیل، چنانچه یک تعریف، مشتمل بر ارائه معیارهای لازم باشد، کافی است و دیگر نیازی به فراگیری آن نیست. بر این مبنا، نظم عمومی نیز نیازمند چنین اقدامی است[۷۴]. برخی از حقوقدانان انگلیسی نیز، اگر چه به دست آوردن معیار برای تشخیص قراردادهای مخالف با نظم عمومی را به دلیل تغییر عوامل گوناگون اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی، مشکل دانسته و اجازه تأسیس یک ملاک کلی را ندادهاند، ولی اذعان داشتهاند که این امر نباید به معنای نفی مطلق تعیین ضابطه تشخیص برای موارد مغایر نظم عمومی محسوب گردد.[۷۵] به لحاظ آنکه این مفهوم، دادگاههای انگلیس را قادر خواهد ساخت تا هر نوع قراردادی را بیاعتبار اعلام کنند، مخالفان خطمشیء عمومی ناگزیر نسبت به ارائه تعریفی مناسب از این مفهوم، واکنش صحیحی نشان داده و تعاریفی را مطلوب میدانند که دایره شمول مناسبی را ارائه میدهد.[۷۶]
غالب آنچه که در سطور بالا در رابطه با نظم عمومی و فلسفهی آن بیان شده، صحیح است، امّا کامل نیست. اصولاً حقوق خود برای برقراری و حفظ نظم عمومی جامعه شکل گرفته است و رسالت قوانین چیزی جز این نیست. امّا این دلایل توجیهی مناسب برای محدود کردن معیار نظم عمومی پیشبینی شده در قوانین نخواهد بود. به این توضیح که قانونگذار در مقام وضع قوانین تمام تلاش خود را به کار بست تا در حراست از این نظم بکوشد، اما به عدم تکامل خود در پیشبینی همه وقایع و اعمال واقف بوده است. لذا با پیشبینی این معیار استثنایی در قوانین به قضات اعتماد کرده، و دست آن ها را برای تفسیر باز گذاشته است تا ضعفهای احتمالی قوانین و مقررات را جبران کند. ناگفته پیداست که با توجّه به نصوصی مانند: “… مفاد این اصل مانع از تفسیری که دادرسان در مقام تمیز حق، از قوانین می کنند، نیست.” (اصل ۷۳ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران)، در قوانین کشورها، این میزان از اعتماد قانونگذار به قضات منحصر به فرد نبوده و اصولاً پذیرفته شده است که قاضی اختیار تفسیر را دارا باشد. مورد دیگر اینکه اساساً قانونگذار باید عاقل فرض شود و هر گونه تفسیر قوانین باید با توجّه به این پیش فرض صورت گیرد. حال اگر قانونگذار نیازی برای این تعریف احساس میکرد به عبارتی اگر خود نیاز به محدود کردن مصادیق معیار نظم عمومی را لازم میدانست، خود آن را تعریف و مصادیق آن را محدود میکرد. اگر چه نام دوما و دیگرانی چون وی که در ادله مخالفان، نامشان با عنوان موافقان تعریف قید شده، باید متذکر شد که استفاده از نام این اشخاص برای تأیید نتیجهگیری از پاراگراف مذکور به منظور لزوم تعریف معیار نظم عمومی مندرج در قوانین، چیزی جز مصادره به مطلوب نیست. چراکه این اندیشمندان معتقد به این دیدگاه برای تشریح فلسفه نظم عمومی بودهاند – در اینجا نظم عمومی باید به طور کلی در نظر گرفته شود و نه معیار نظم عمومی مندرج در قوانین که از موانع اجرای احکام داوری تجاری بینالمللی میباشد. منظور همان نظم عمومی موضوع حقوق عمومی است- و نه موافق ادامهی آنچه در ادامه پاراگراف مربوطه، برای لزوم ارئه تعریف آورده شد. به عبارتی نمیتوان از فلسفه نظم عمومی برای تأیید لزوم تعریف معیار نظم عمومی استفاده کرد، چه بسا که حتّی میتوان از این موضوع برای تأیید لزوم عدم تعریف آن استفاده نمود.
مخالفان تعریف نظم عمومی نیز دلایل زیر را برای عدم تعریف این مفهوم ارائه می کنند:
۱- تلاش رویه قضایی در تعیین مصداق؛ برخی معتقدند با توجه به اینکه رویه قضایی طی سالیان متمادی سعی داشته تا مصادیق نظم عمومی را به بحث بگذارد، تلاش برای ارائه یک تعریف از این مفهوم کار بیهودهای تلقی میگردد؛ چرا که تعریف برای انطباق با مصداق است که با مشخص شدن مصادیق، دلیلی برای ارائه تعریف وجود نخواهد داشت.[۷۷]
۲- عدهای دیگر از جمله کاهن[۷۸] حقوقدان آمریکایی، اعتقاد دارند که نظم عمومی فاقد بنیان اساسی است. از اینرو، تشخیص مصداق عمل خارجی با آن از قبل امکانپذیر نیست و بایستی شرایط زمان، مکان، اوضاع و احوال هر قضیه را با موضوع بحث بررسی و اعلام کرد. با این وصف، تشخیص مصادیق مغایر از طرف قانونگذار، قبل از تحقق آن ها امکانپذیر نخواهد بود.[۷۹]
۳- فقدان ارکان و عناصر؛ یکی دیگر از حقوقدان آمریکایی به نام هلی[۸۰] همانند کاهن با انتقاد از تلاش حقوقدانان اروپایی بخصوص فرانسوی، برای ارائه تعاریف مختلف از نظم عمومی معتقد است اصولاً نظم عمومی آنقدر مبهم و متغیر است که تقریباً تعریف آن غیر ممکن است و نمیتوان برای آن، ارکان و عناصر لازم را برشمرد؛ زیرا نظم عمومی فاقد پایه و مبنای روشنی است که از قبل بتوان مشخص کرد فلان مسئله به نظم عمومی وابستگی دارد یا ندارد. از اینرو، لازم میآید که هر موضوع را در زمان مورد نظر و با نگاه به اوضاع و احوال همان قضیه مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.[۸۱]
۴- غیر قابل تعریف بودن؛ نویسنده دیگری به نام «پییر»[۸۲] تصریح میکند: دقت در تعاریف نظم عمومی، مبین آن است که هر تعریف میتواند از جهات مختلف مورد ایراد قرار گیرد و این امر قطعاً به دلیل عدم توانمندی این نویسندگان نیست، بلکه به دلیل غیر قابل تعریف بودن مفهوم نظم عمومی و گستردگی و ظرافت آن است. به تعبیر دیگر، امکان تعریف دقیق از آن وجود ندارد، اگر چه بتوان حتی به نوعی آن را تعریف کرد.[۸۳] برخی از حقوقدانان ایرانی، همانند دکتر جعفری لنگرودی که در چندین اثر حقوقی خود از نظم عمومی تعاریف گوناگونی ارائه دادهاند، برخلاف رویه سابق در آخرین اثر خود این مفهوم را غیر قابل تعریف روشن دانستهاند.[۸۴]
در ایران قانونگذار ترجیح داد است اصطلاح نظم عمومی را تعریف نکرده و مسئله را به قاضی واگذارد(مانند ماده ۹۷۵ قانون مدنی ). میتوان گفت قاضی در تشخیص مصادیق نظم عمومی، خود نقش کلیدی دارد. هر چند باید بپذیرفت که دادرس در اینباره به جای تفسیر شخصی و سلیقهای باید به اندیشه حاکم بر جامعه و مصالح کشور خود مراجعه کند.[۸۵]
۵- عدم وجود مفهوم ثابت؛ بسیاری از اندیشمندان حقوقی[۸۶] نیز معتقدند که مفهوم نظم عمومی امری نسبی است چرا که منافع و مصالح جامعه امری ثابت نیست و در طول زمان متغیر است، از اینرو عوامل مؤثر در تشخیص منافع و مصالح هم بسیار متنوع و متکثر خواهد بود. در نتیجه برای شناسایی این معیار مفهوم ثابتی را نمیتوان در نظر داشت.
آنچه پس از این مطالب به ذهن میرسد، این است که نظریه گروه مخالفان با حقیقت نظم عمومی همخوانی بیشتری دارد؛ حقوقدانان مخالف تعریف، از نظام کامنلا بر اساس نظام حقوقی غیر مدون خود و همچنین مخالفان وابسته به نظام رومی-ژرمنی به علت غیر قابل پیش بینی دانستن مصادیق معیار مذکور، در این موضع، متحد و مدافع نگرش مبنی بر عدم تعریف این معیار میباشند.
دیگر نکته قابل ذکر این که به لحاظ دشواریهای شناخت عناصر تشکیل دهندهی نظم عمومی بسیاری از مؤلفان حقوق از تعریف آن سرباز زدهاند.[۸۷] حتی مطالعه تطبیقی در حقوق سایر کشورها نیز برای یافتن تعریف اصطلاح نظم عمومی چندان راهگشا نیست، چرا که در اکثر قوانین از ارائه تعریف این اصطلاح خودداری شده[۸۸] و در آرای دادگاهها و مراجع داوری هم که به نظم عمومی استناد گردیده، هیچ توضیح مشخصی در مورد آن ارائه نشده است.[۸۹]
چیزی که از بی تفاوتی در تعریف یا تعمد در عدم تعریف آن، به ذهن متبادر می شود، همانا همبستگی تعریف این مفهوم با مصادیق آن است. به عبارتی، معیار نظم عمومی با مصادیق خود تعریف می شود و مصادیق این معیار با توجه به بنیانهای عرفی اجتماع و روح قوانین هر کشور، برای هر نظام حقوقی، گسترهای با افراد متنوع است. چرا که «شرایط زمان و مکان، میزان رشد و توسعه یک نظام حقوقی و سطح ترقی و تکامل باورهای اجتماعی در شکل گیری و محدوده نظم عمومی یک نظام حقوقی ملی مؤثر است.»[۹۰] نظم عمومی، مسئلهای مرتبط با اخلاق، سیاست، اقتصاد و مبانی تمدن حاکم بر یک کشور است و از آنجا که این امور از جامعهای به جامعهی دیگر متفاوت است، به تبع آن، مفهوم و مصادیق نظم عمومی نیز از کشوری به کشور دیگر، مختلف است.[۹۱]
اما علیرغم عدم اتفاق نظر بین دانشمندان حقوق به منظور بیان تعریفی جامع و مانع برای نظم عمومی ، امکان تبیین این معیار از لحاظ حقوقی، وجود دارد.[۹۲] بطور کلی باید گفت که معیار نظم عمومی، معیاری است حقوقی و اجتماعی که در موارد سکوت یا اجمال قانون در موارد خاص، از منافع و مصالح یک جامعه و نظام حقوقی دفاع می کند.
برخی نظم عمومی را مترادف با قواعد امری میدانند که افراد نمیتوانند به وسیله قراردادهای خصوصی آن قواعد را نقض کنند. همچنین مخالفت با نظم عمومی را چیزی جز نقض مقررات امری نمیدانند. با این وجود، همه قواعد امری، نظم عمومی نیستند بلکه صرفاً قواعدی که با اساس جامعه و الزامات اساسی آن بهویژه امنیت و پایداری مرتبط میشوند.[۹۳]
برای شناسایی مفهوم نظم عمومی، نمیتوان معنا و مفهوم ثابتی در نظر گرفت؛ یعنی نظم عمومی یک مفهوم نسبی است که با ملاحظه همه عوامل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی یک جامعه مشخص خواهد شد. البته این بدان معنا نیست که نظم عمومی دارای مفاهیم متعددی است؛ شاید بتوان اینگونه گفت که در هر مورد خاص، قاضی یا دادرس رسیدگی کننده در مقام تشخیص مصادیق نظم عمومی هر کشور، به موجب اصول کلی حقوقی و موازین حقوق داخلی یا بینالمللی، دارای نقش کلیدی است.[۹۴]
در راستای تبیین بیشتر مفهوم نظم عمومی، ذکر این نکته قابل ذکر است؛ اصولاً تمسک به معیار نظم عمومی در قوانین کشورها به این منظور بوده که بتوان از اجرای مواردی که اگرچه در قوانین موضوعه داخلی پیشبینی نشده امّا با اخلاق و عدالت در تعارض است، جلوگیری کرد. به عبارت دیگر، این معیار برای مواقع عدم پیشبینی یک وضعیت خاص در قوانین، مورد استفاده قرار میگیرد. یعنی قانونگذار با پیشبینی معیار نظم عمومی دست قاضی را برای تفسیر در جهت عدالت، در وضعیتهای خاص، باز میگذارد.
باید این نکته را نیز مورد اشاره قرار داد که نظم عمومی به عنوان جلوهگاه منافع اجتماع، منافع شخصی و خصوصی افراد را کنار میگذارد و منافع عمومی جامعه را در اولویت قرار میدهد. به نظر میرسد در تمام نظریههای ارائه شده در مورد مفهوم نظم عمومی، بر سر یک چیز وحدت نظر وجود دارد و آن ارتباط نظم عمومی با منافع و مصالح عالی و بنیادی جامعه است.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
گفتار دوم: نسبیت مکانی و زمانی نظم عمومی
مفهوم نظم عمومی فاقد گستره شمول ثابت بوده و برحسب مقتضیات زمان و مکان متغیر است. در خصوص اینکه نظم عمومی مفهومی سیال و مبهم است، اتفاق نظر وجود دارد. از اینرو تعیین ضابطه یکسان برای همه کشورها بسیار دشوار میباشد، در این حالت میتوان به نسبیت مفهوم نظم عمومی رسید.
یکی از وجوه نسبیت نظم عمومی، «نسبیت مکانی» آن است. بدین صورت که نظم عمومی از جامعهای به جامعهای دیگر چهرهی متفاوتی دارد. به عبارت دیگر این مفهوم در کشورهای مختلف یکسان نیست؛ در واقع باید اذعان داشت که، ممکن است رأیی در کشوری خاص قابلیت اجرا داشته باشد اما همان رأی از به سبب تعارض با نظم عمومی در کشوری دیگر، ابطال گردد.
در این میان برخی نظم عمومی را قبل از هر چیز وابسته به قضاوت یک جامعه خاص میدانند. به طور مثال میتوان به اختلاف ناشی از تقسیم منافع حاصل از قمار اشاره کرد. رأی صادره در این خصوص در بسیاری از کشورها معتبر تلقی خواهد شد، در حالی که در بعضی کشورها به ویژه کشورهای اسلامی مغایر با نظم عمومی است. مورد دیگر اختلافات ناشی از مشروبات الکلی است. این مشروبات در کشورهای اسلامی ممنوعاند. در حالی که در کشورهای غیر اسلامی امری عادی و مشروع تلقی میشود.[۹۵] همچنین برخی مفسرین نیز مفهوم نظم عمومی در کشورهای نظام حقوقی موضوعه را دارای قابلیت اعمال وسیعتری به نسبت نظام حقوقی کامنلا میدانند.
دومین نسبیت در این خصوص مربوط به عامل زمان است و آن را «نسبیت زمانی» نامیدهاند. همان طور که اشاره شد ارزشها و معیارهای جوامع ثابت نیستند و در طول زمان تغییر میکنند و به همین سبب نظم عمومی هم در زمانهای مختلف، متفاوت است. به همین دلیل ممکن است امری که امروزه در یک کشور خاص بر خلاف نظم عمومی تلقی میشود، چندین سال بعد امری عادی محسوب گردد یا بلعکس.[۹۶]
متغیر بودن نظم عمومی به اقتضای زمان و مکان امری است مسلم؛ در ادامه برای تبیین بیشتر این موضوع به یکی از آراء دیوان دادگستری اروپا اشاره میشود که ضمن آن تصریح شده: «نظم عمومی مفهومی سرزمینی دارد(یعنی نظم عمومی خاص برای هر کشور عضو) که ممکن است در طول زمان متحول شود.» دیوان دادگستری اروپا تصدیق کرد: «کشورهای عضو میتوانند مفهوم نظم عمومی خود را تغییر دهند، همانگونه که چنین تغییری با تحول اعضای جامعه و فعالیتهایشان ممکن است ضروری باشد. به این خاطر است که ما معمولاً میگوییم که نظم عمومی نه تنها یک مفهوم سرزمینی(مناسب برای هر کشور) است بلکه همچنین یک مفهوم منطبق بر زمان است، هیچ کس نمیداند نظم عمومی فردا چه خواهد بود.»
نسبیت مکانی و زمانی مفهوم نظم عمومی در واقع به تنوع مفاهیم این اصطلاح در کشورها و جوامع مختلف، متناسب با شرایط فرهنگی، اجتماعی و اعتقادی آنها و نیز به تحول مفهوم آن در گذر زمان، که مقتضی تحولات جوامع بشری است، برمیگردد.
گفتار سوم: اقسام نظم عمومی
نویسندگان حقوقی قائل به تقسیمبندیهای متفاوتی برای نظم عمومی شدهاند. عدهای آن را به سه دستهی «نظم عمومی ملی» و «نظم عمومی بینالمللی» و «نظم فراملی» تقسیم کردهاند. برخی دیگر منکر وجود نظم عمومی فراملی شده و فقط تقسیمبندی «نظم عمومی داخلی» و «نظم عمومی بینالمللی» را پذیرفتهاند.[۹۷] اما از نظر نگارنده جامعترین و کاملترین تقسیمبندی، آن است که در حقوق نوین و تفاسیر جدید، نظم عمومی را بر پایه احاطهی قانونی بر آن به دو دستهی «نظم عمومی ملی» و «نظم عمومی فراملی» تقسیمبندی میکنند.[۹۸] با این توضیح که «نظم عمومی ملی» خود به سه دسته تحت عنوان «نظم عمومی داخلی» و «نظم عموی بینالمللی» و «قواعد انتظامی» تقسیم میشود.
۳-۱) نظم عمومی ملی
برای درک این قسم از نظم عمومی ضرورتاً باید به نظام حقوقی ملی یک کشور مراجعه کرد. نظم عمومی ملی هر کشور چه در روابط داخلی و چه در روابط بینالمللی وابسته به اصول تمدّن و نظام حقوقی خاص همان کشور است و با نظم عمومی کشور دیگر متفاوت است.
نظم عمومی ملی همانطور که در بالا گفته شد، به سه دسته قابل تقسیم است: «نظم عمومی داخلی»، «نظم عمومی بینالمللی» و «قواعد انتظامی».
۳-۱-۱) نظم عمومی داخلی
در خصوص این قسم از مفهوم مذکور آنچه همه بر آن توافق دارند، «آمره بودن» آن است. برخی معتقدند، نظم عمومی در حقوق داخلی به معنای رعایت «مطلق» قواعد امری است.[۹۹] برخی نیز معتقدند نمیتوان تمام قواعد آمره را در نظم عمومی داخلی جای داد.[۱۰۰] برخی نیز برای تعیین قواعد آمره محدودهی قوانین موضوعه را کافی نمیدانند؛ به این دلیل که بعضی از مصادیق نظم عمومی را میتوان در اخلاق حاکم بر اجتماع (اخلاق حسنه) نیز یافت.[۱۰۱] در راستای نظر اخیر نظم عمومی داخلی هر کشور عبارتست از مجموعه قواعد آمره حاکم در آن کشور که در قوانین امری و اخلاق حسنه آن اجتماع وجود دارد.[۱۰۲] نظم عمومی در این مفهوم اعم از اخلاق حسنه بوده و شامل نظم دولتی و اداری، نظم قضایی، نظم اقتصادی، نظم سیاسی، نظم در اهلیت و احوال شخصیه میشود. البته این نظر از سوی برخی حقوقدانان خارجی مورد تأید قرار نگرفته است[۱۰۳]؛ اما اکثر مفسرین حقوق داخلی ایران، قائل بر این نظر هستند.
مخالفینی که معتقدند نمیتوان هر قاعدهی امری را در قلمرو نظم عمومی جای داد، وجه ممیزهی قواعد امری با نظم عمومی را در «منفعت عمومی» میدانند؛ و هر قاعده امری را به صرف آمره بودن نباید دارای خصیصهی نظم عمومی بدانیم، بلکه با تفاوت قائل شدن میان این دو، باید معیار نظم عمومی را حفظ کرده و اجازه ندهیم ارادهی افراد آن را با خطر مواجه کنند.[۱۰۴] آنچه از نظر اخیر برداشت میشود این است که نظم عمومی را در نفع عمومی جستجو میکند؛ اگر چه طرفداران نظر دیگر هم هدف غایی و نهایی را به صورت غیر مستقیم، نشأت گرفته از منفعت عمومی میدانند.
دیوان دادگستری اروپا در پرونده بوشرو، اصل مفهوم نظم عمومی کشورهای عضو اتحادیه را این گونه توضیح میدهد:
این مفهوم، جدای از آشفتگی در نظم اجتماعی که تمام موارد نقض قانون را موجب میشود، یک تهدید واقعی و به اندازه کافی خطرناک که بر یک منفعت اساسی در جامعه تأثیر میگذارد را فرض میکند.[۱۰۵]
در تعیین نظم عمومی داخلی، هر کشور در چارچوب مصالح و منافع جامعه خود اقدام میکند. کشورها در این خصوص از آزادی عمل برخوردارند. این حق کشورها از سوی مراجع بینالمللی نیز به رسمیت شناخته شده است. دیوان دادگستری اروپا در قضیهای با بیان اینکه نظم عمومی مفهومی سرزمینی دارد، اعلام میدارد که کشورهای عضو جامعه اروپا مسئولیت منحصر به فرد را در تعریف نظم عمومی خود دارند. بر این اساس دیوان تصدیق میکند که کشورهای عضو میتوانند مفهوم نظم عمومی خود را نیز تغییر دهند.[۱۰۶]
۳-۱-۲) نظم عمومی بینالمللی
به عنوان مقدمه برای تبیین مفهوم نظم عمومی بینالمللی باید متذکر شد که دکترین نزاکت بینالمللی اقتضا دارد که در مسائل تجاری بینالمللی، قانون خارجی، خواه به خاطر تراضی طرفین و خواه به خاطر قواعد حل تعارض قوانین در کشور دیگر، اعمال گردد. اما هنگامی که قانونگذار اجازه میدهد که در یک فضای تجاری بینالمللی قانون حکم خارجی اعمال شود، با مسائلی ناشناختهای روبروست. هر گاه قاضی احراز کند که قانون یا حکم مذکور اگر چه علیالاصول قابلیت اعمال را دارد، اما با مفاهیم اساسی و غیر قابل چشم پوشی نظام حقوقی متبوعش در تعارض قرار دارد، آن قانون یا حکم خارجی را اعمال نخواهد کرد. بنابراین نظم عمومی بینالمللی به تعبیری، «مجموعه سازمانها و قواعد حقوقی است که چنان با مبانی و اصول تمدنی یک کشور مرتبط هستند که ناگزیر بر قوانین خارجی، مقدم میشوند».[۱۰۷]
به تعبیر دیگر نظم عمومی بینالمللی قسمتی محدود از نظم عمومی یک کشور است، که در سطح بینالمللی اعمال میشود.[۱۰۸] از سویی نظم عمومی بینالمللی یک کشور، به معنای مجموعه ارزشهایی است که جامعه نمیتواند نقض آن ها را حتی در عرصه بینالمللی تحمل کند.[۱۰۹] نظم عمومی بینالمللی (در مفهوم حقوق بینالملل خصوصی، نه حقوق بینالملل عمومی) به معنای نظم عمومی مشترک بین کلیه کشورها نیست بلکه برخی این نوع نظم عمومی را نقطه تعادل بین منافع و نظم عمومی یک کشور با نظم عمومی و منافع دیگر ملل و نیازهای تجارت بینالملل میدانند.[۱۱۰]
در مقام مقایسه میان موضوعات نظم عمومی بینالمللی و نظم عمومی ملی، باید گفت که موضوعات قسم نخست محدودتر است. رابطه منطقی بین این دو نوع از اقسام این مفهوم، عموم و خصوص مطلق است، بدین معنا که تمامی مصادیق نظم عمومی بینالمللی، مصداقی از نظم عمومی ملی هستند اما کلیهی مصادیق نظم عمومی ملی جزء نظم عمومی بینالمللی بهشمار نمیآیند. در واقع اینگونه است که نظم عمومی بینالمللی مفهوم و گسترهی شمول محدودتری نسبت به نظم عمومی ملی دارد و زیر مجموعه آن محسوب می شود و نتیجتاً اگر موضوعی در میان موضوعات نظم عمومی ملی نگنجد، شامل حال نظم عمومی بینالمللی هم نخواهد شد.[۱۱۱]
یکی دیگر از موارد مهمی که در این قسمت باید مورد توجه قرار بگیرد، این است که نظم عمومی بین المللی در مفهوم حقوق بینالملل عمومی، جزئی از حقوق بینالملل عمومی است که در رابطه با تابعان حقوق بینالملل عمومی قابل اعمال می باشد، در صورتی که نظم عمومی بینالمللی به مفهوم اولیه مورد نظر در داوری تجاری بینالمللی، جزئی از حقوق بینالملل خصوصی و بخشی از نظم عمومی ملی است. در مفهوم مورد نظر در حقوق بینالملل خصوصی به تعداد کشورهای جهان نظم عمومی وجود دارد، اما در مفهوم نظم عمومی حقوق بینالملل عمومی فقط یک نظم وجود دارد. در حقیقت معیار نظم عمومی بینالمللی در حقوق بینالملل خصوصی از کشوری به کشور دیگر متغیر است و مرجع رسیدگی کننده در این گونه دعاوی بینالمللی باید به مصادیق موجود در حقوق ملی متبوع خود مراجعه کند. در صورتی که نظم عمومی حقوق بینالملل عمومی، اصول و قواعدی کلی است که برای جامعه بینالمللی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است تا آنجا که هر عملی خلاف آن فاقد اعتبار لازم است.[۱۱۲] این اصول بنیادین در اسناد بینالمللی مانند منشور سازمان ملل متحد درج شده است و در تصمیماتی که در سطح جهانی یا منطقهای اتخاذ میشود بهکار میرود (مانند اصل منع توسل به زور)؛ این اصول میان دولتهای مختلف، مشترک بوده و در روابط بینالمللی به عنوان قاعده آمره بینالمللی پذیرفته شده است.[۱۱۳] برخی نویسندگان نیز مفهوم نظم عمومی مورد استفاده در حقوق بینالملل خصوصی و داوریهای تجاری بینالمللی را با مفهوم نظم عمومی بینالمللی در حقوق بینالملل عمومی معادل دانستهاند.[۱۱۴]
اما اینگونه به نظر میرسد که هیچ ارتباط مستقیمی بین نظم عمومی در داوریهای تجاری بینالمللی و نظم عمومی حقوق بینالملل عمومی وجود ندارد. رسالت نظم عمومی ملی(که اعم از نظم عموی داخلی و نظم عمومی بینالمللی و قواعد انتظامی است) حفظ هنجارهای اساسی یک کشور خاص است، حتی اگر قاعده مورد نظر مختص همان کشور باشد. در واقع اساس این نظم را میزان اهمیت یک قاعده در یک کشور تشکیل میدهد؛ قاعدهای که تمام موانع تاب مقاومت در برابر آن را ندارند و در هر سطح و مرحلهای خود را تحمیل میکند.
۳-۱-۳) قواعد انتظامی
برخی نویسندگان از «قواعد انتظامی» به عنوان یکی از اقسام نظم عمومی ملی یاد میکنند.[۱۱۵] فایده قوانین مربوط به انتظامات برای یک جامعه خاص و معین به اندازهای زیاد است که با قوانین و احکام خارجی قابل مقایسه نیستند و اصولاً به همین لحاظ قلمرو اجرای آن ها تابع و وابسته به هدف آن ها است.[۱۱۶] در حقوق عمومی قواعدی وجود دارد که تحت عناوینی از قبیل قواعد انتظامی یا قواعد عمومی یا انتظامات عمومی از آن یاد میشود و مراد از آن قواعدی است که رعایت آن لازمه حفظ و نگهداری سازمان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور است؛[۱۱۷]این قواعد میتواند مقررات ارزی و محدودیتهای گمرکی و مالیاتی باشد که صرفنظر از قانون حاکم بر هر قرارداد تجاری بینالمللی، باید از سوی دادرس یا داور مربوطه لحاظ شود.[۱۱۸]