تاریخی
دایرة المعارف فلسفه راتلج می نویسد: پست مدرنیسم عبارت از همه ی آن مفاهیم و مقوله هایی است که بعد از مدرنیته یا رنسانس می آید. فلسفی
پاتریک دایموند می نویسد: پسامدرن حرکتی برای دور شدن از روایت های بزرگ و پارادایم های غالب و همه گیر در زمینه های هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی است.
استیون کانر می گوید: پست مدرنیته شامل چرخش از سلطنت خفقان آور روایت های کبیر به خودمختاری پرتفرقه ی خرده روایت هاست.
بست و کلنر: پست مدرنیته جایگزینی کثرتی از گفتمان های نظری رقیب است که همگی در کنار یکدیگر همزیستی دارند.
هابرماس: پست مدرنیته جنبشی فکری است که در ادامه ی سنت ضدروشنگری (نیچه و هایدگر) مخالف عقل در پیشرفت علمی است. هنری
نورمن دانتزین: پست مدرنیسم نهضتی است در هنرهای بصری، معماری، سینما، موسیقی پاپ که در جبهه ی مقابل رئالیست های کلاسیک و ساخت های مدرنیستی قرار دارد. فرهنگی
ادوارد واشر: جنبه ای از دنیای تغییریافته و در حال تغییر و راهی برای فهم چنین تغییرات پی در پی. اجتماعی
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
مارو و توزو: پست مدرنیسم چون یک تئوری اجتماعی دارای چهار دلالت مهم جامعه شناختی است: 1) مرکز زدایی و خرد شدن قدرت 2) غیرقابل جمع دانستن منافع مادی و نمودهای ذهنی در چارچوب کارهای گروهی 3) بروز نامتجانسی در برابر تجانس 4) افرایش بی اعتمادی نسبت به دمکراسی به معنایی که هست.
رابرت جی دان: پست مدرنیته یک وضعیت اجتماعی-تاریخی عینی است که از تحولات مادی و دگرگونی های فناوری نشأت گرفته است. پست مدرنیته پاسخی به ناکامی های عصر روشنگری اروپاست. سیاسی
ویلسون برنت: عصر پسامدرن، انتقادی جدی به رهاوردهای بزرگ دوران مدرن چون ملی گرایی، تمامیت خواهی، حکومت فن سالاری و مصرف گرایی است.
تری ایگلتون: پست مدرنیته به منزله ی حقیقت منفی مدرنیته است.
گیدنز: پست مدرنیته همان مدرنیته است که درک خویش را آغاز کرده است.
باومن: پست مدرنیته آگاهی یافتن مدرنیته است به ماهیت حقیقی خویش. اقتصادی
عکس مرتبط با اقتصاد
هاروی: رژیم انباشت انعطاف پذیر با هدف قابلیت تطبیق با دگرگونی های بی وقفه و پرشتاب بازار و قابلیت برای رقابت از طریق کاهش هزینه ها.
لش و اوری: پست مدرنیته، سرمایه داری نامتشکل یا سازمان نایافته است.
جدول شماره ی 1: تعاریف مختلف از پسامدرنیسم در حوزه های نظری گوناگون
3-4 جامعه شناسی پسامدرن:
ظاهراً طنز رمون آرون را باید جدی گرفت که معتقد بود جامعه شناسان می توانند فقط روی یک نکته با یکدیگر توافق داشته باشند و آن هم دشواری تعریف موضوع جامعه شناسی است. به نظر می رسد ظهور مکاتب و نحله های گوناگون جامعه شناسی گواهی بر این ایده ی گفته شده باشد. با این همه آنتونی گیدنز در کتاب همه خوان جامعه شناسی تعریف ساده ای از این دانش اکنون در بحران ارائه داده است: « جامعه شناسی عبارتست از مطالعه ی زندگی اجتماعی، گروه ها و جوامع انسانی. علیرغم این دامنه ی جامعه شناسی، بی نهایت وسیع است و از تحلیل برخوردهای گذرا بین افراد در خیابان تا بررسی فرایندهای پیچیده ی اجتماعی در سطح جهان را شامل می شود.» (گیدنز،32:1381)
زیگموند باومن در مقاله ی «پاسخ های جامعه شناختی به پست مدرنیته» به درستی نوشته است که دانش مذکور از زمان تولد خود در سده ی هجده یکی از ملازمان پارادایم مدرن یا مدرنیته بوده است و بر این اساس تحقق و غایت پارادایم مذکور را بدیهی فرض کرده است. بر این اساس «جامعه شناسی، فوران عقلانی شدنِ کرد و کارهای انضباطی و جاه طلبی های همسان ساز مدرنیته را از برنامه های هنجاری به چارچوبی تحلیلی برای فهم واقعیت تبدیل می کند و به این ترتیب ساختار را محور گفتمان خود قرار می دهد.» (باومن، 1384: 120)
اما با برآمدن پارادایم پسامدرن و «چرخش پسامدرن در عرصه ی جامعه شناسی» چنان که باومن استدلال کرده، جامعه شناسی خود به گونه ای فزاینده پسامدرن شده است و چنان که کیت نش تصریح کرده است با ملاحظه ی چرخش مذکور و اهمیت پیدا کردن «ساحتِ فرهنگ»، چالش هایی جدی در برابر آموزه های جامعه شناسی کلاسیک قد علم می کند. (نش،1380: 21)
چندپارگی و متکثر شدن ارزش ها و شیوه های زندگی، شخصی شدن رسانه ها و زوال مشاغل و طبقات قدیم و در مقابل، تحرک اجتماعی متأثر از عصر جهانی شدن ها، تصویری از چرخش مذکور است. طبق رویکردهای معرفت شناختی، هستی شناختی و انسان شناختی به تجدد (مدرنیته) عقل مدرن به مثابه ی نیروی فعالی تصور می شود که سرنوشت انسان را در تاریخ رقم می زند و جهان و جامعه را به دلخواه خود، فارغ از قیود سنت و تاریخ از نو می سازد. بر این اساس، به همان سان که عصر تجدد، عصر عقل است، عصر انسان نیز هست و بنابراین جامعه شناسیِ متولد شده نیز افق های شناختی خود را با پرگاری ترسیم می کند که مرکز آن در همان نقطه ای قرار گرفته است که گرایش های هم سطح کننده، همسان ساز و تبلیغی عصر مدرن از آن سرچشمه می گیرد. از قضا در رویکرد اغلب دانشمندان اجتماعی این دوره، جامعه با دولت یکی گرفته می شود. جامعه شناسی نه تنها به مثابه نظریه ی تک خطی معرفت مدرنیته به بلوغ می رسد، بلکه جهان بینی بنیادی آن، دستگاه و تجهیزات مفهومی آن و راهبرد آن همگی با کرد و کارها و جاه طلبی های مدرنیته گره می خورد. (قزل سفلی،1389: 160)
اما در چارچوب نقد همه جانبه تجدد و از قضا رویکرد علوم اجتماعی آن در پارادایم پسامدرن، به این نکته مهم توجه می شود که اساساً تحولات تاریخی و اجتماعی از عوامل و رویدادهای خطی پیروی نمی کنند و نمی توان تنها عوامل خارجی (عینی) را علل قطعی و متقنِ شماری از دگرگونی ها و رویدادها تلقی کرد بلکه تمام عوامل را در یک نظم متناقض، چندلایه و متکثر، بر هم تأثیر می گذارند، بی آن که منش غایت شناسی خطی بر آن قابل تصور باشد. پس طبق این ملاحظه، مهمترین محور جامعه شناسیِ پسامدرن، به ترتیبی که در آثار متفکران پسامدرن به نمایش در آمده است، همانا عبارتست از «نقد تجدد» و برملا کردن فرایندهای بهنجارساز، یکسان ساز و نقد سلطه ی فزاینده ی آن در اجتماع. برای مثال فوکو، لیوتار، باومن، جیمسون، اسکات لش، اوری و دیوید هاوری برآنند امروزه هیچ گفتمان نظری واحدی وجود ندارد که قادر به تبیین یکسان سازی برای تمام شکل های روابط اجتماعی و تمام سبک های عمل سیاسی باشد. آن کلیت هگلی-مارکسی اکنون به نوعی چندپارگی از کنش بازی های زبانی، زمان عامل انسان و جامعه تبدیل شده است. در عین حال، در مواضع جامعه شناسانه ی پارادایم پسامدرن در ارتباط با جامعه و دولت، مسائل مختلفی مطرح و مورد توجه قرار گرفته است. پاره ای دیدگاه های افراطی پس از برقراری نسبتی میان تحولات معرفت شناسانه و آن گاه جامعه شناسی، برآنند تاریخی بودن خود حوزه ی جامعه شناسی سیاسی و مفاهیم و موضوعات آن را به نحوی که در دوران گذشته قوام یافته است- برملا کنند. هدف جامعه شناسی پست مدرن به گوش رساندن صدای فرهنگ هایی است که بدون کمک او صدایشان به جایی نمی رسید. ارزش ملاحظه جامعه شناختی به پست مدرن در کاستن از خطر تفاوتهای اجتماعی، میدان دادن به مدارا با گوناگونی ها، بدل کردن امور ناآشنا به آشنا و به گوش رساندن تجربیات یا اجتماعات حاشیه ای است. به این ترتیب، علم شناسی یا فهمِ فهم ها به جای جامعه شناسی پدید آمده و دانش، خود موضوع معرفت واقع می شود[18].
1-3-4 مصرف در سرمایه داری بی سازمان:
از جمله مهمترین ویژگی های جامعه ی مدرن، سرعت پرشتاب تغییر و تحولات آن است که از جنبه ی افزایش مصرف به سمت کالایی شدن تمام عناصر پیش می رود، چیزی که در تمایز میان فوردیسم و پسافوردیسم به چشم می خورد. در چارچوب پارادایم کنونی، جامعه ی جدید، جامعه ای رسانه ای[19]، تماشایی[20] و به طور کلی جامعه ی بوروکراتیک و مصرفِ کنترل[21] شده است. از آنجا که فرهنگ مصرفی متناسب با نظام سرمایه داری دچار دگرگونی می شود، سرمایه داری متأخر در وضعیت کنونی ناشی از پست مدرنیزاسیون شدن فرهنگ، تلاش می کند جامعه به بازاری برای تولید و مصرف تبدیل شود. فرهنگ مصرفی، مردم را ترغیب می کند که بیش از نیازهای زیستی خود مصرف کنند تا این خود تداوم انباشت سرمایه را سبب شود. به این معنا، مصرف به مقوله ای کنترلی تبدیل می شود.
در چنین جامعه ای در چارچوب نقدی نیچه ای-فوکویی، قدرتِ به فراموش سپردن گذشته به سمت رستگاری علایق، عواطف و نیازهای جامعه جهت گیری شده است. استیلا و قدرت به شکل های مختلف در جامعه وجود دارد. پدیده هایی چون تبلیغات در رسانه ها و شبکه ی ارتباطی موجود که مارکس در عصر خود بخش غیرجوهری سرمایه می نامید، نقشی مهم ایفا می کنند. «ارزش مصرفی کالاها و الزام های تولید با مدل ها، رمزها، تمثال ها، جلوه ها و فرا واقعیتی به نام «وانمایی» جایگزین شده اند. در رسانه ها و جامعه ی مصرفی مردم در بازی نگاره ها و صورت های خیالی گرفتار آمده اند که هیچ ارتباطی با واقعیت خارجی ندارند.» (ساراپ، 1383: 226)
به قول بودریار، رسانه ها از پیدایش جهانی از وانموده های محض، مدل ها، رمزها و رقمها و تصویرهای رسانه ای خبر می دهند که «واقعی» شده اند یا هرگونه فرق بین دنیای «واقعی» و دنیای رسانه های فراگیر را از بین برده اند.
فردریک جیمسون با اطلاق پسامدرنیته همچون فرهنگ سرمایه داری متأخر، در توضیح این شرایط در جامعه ی جدید، از تعبیر روان پریشی جامعه ی مصرفی، استفاده می کند. او معتقد است که احساس تاریخ ناپدید گشته است. تمامی نظام اجتماعی ما اندک اندک استعداد نگه داشتن گذشته ی خود را از دست داده یا به فراموشی کشانده است. گویی یک وحشی سازی بی مقصود در تمامی سبک های گذشته –چنان که عرصه ی هنر و ادبیات نشان می دهد- به وجود آمده است. در جامعه ی جدید مرز میان مصرف برای تامین نیازهای زیستی و مصرف به مثابه شیوه ی زندگی فرو ریخته و اکثر فعالیت های اجتماعی و سیاسی به خرید و مصرف تنزل یافته است. به بیان دقیق تر«خرید به مد مسلط زندگی عمومی معاصر تبدیل شده است.» (گل محمدی،103:1386)
مسائل کنترل، حق مهار کردن خود از کارخانه به مغازه منتقل می شود. مصرف، و نه کار به محوری که زیست-جهان حول آن می چرخد، تبدیل می شود. جامعه شناسانی چون اسکات لش و جان اوری در کتاب اقتصاد نشانه ها و مکان، تحت تأثیر مبانی پسامارکسیستی، از شرایط جدید به عنوان سرمایه داری غیرسازمان یافته نام می برند که «مصرف» را مهمترین ویژگی آن ارزیابی می کنند. به نظر آنها مصرف و صنایع خدماتی بیش از سرمایه ی مالی تولید پسافوردی به جای فوردیسم، ویژگی های سرمایه داری متأخر را بیان می کند. اکنون اقتصاد به دلیل اهمیت مصرف گرایی، بر انتشار نمادها یا نشانه ها مبتنی است که عبارتند از نمادهای شناختی که کالاهای اطلاعاتی هستند و نمادهای ذوقی و زیبایی شناسانه ی متعلق به آن چه آنها، کالاهای پسامدرن می نامند؛ نظیر محصولات رسانه ای و خدمات تفریحی. (لش و اوری، 1994، 4-16)
به اعتقاد این دسته از متفکران، اقتصادی شدن فرهنگ و جریان جهانگیر فرهنگ مصرفی، حتی الگوهای هویت یابی را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. چه بسا عناصر سنتی هویت بخش در چالش قرار می گیرند. در واقع، گسترش جهانی فرهنگ مصرفی تا حدود زیادی مصرف را جایگزین پیوندهای طبقاتی و سیاسی می کند که مدت ها از مهمترین عوامل هویت بخش زندگی مدرن در چارچوب نظریه های جامعه شناسی کلاسیک بود.
2-3-4 جامعه ی پساانقلابی:
بودلر، شاعر و متفکر مشهور عقیده دارد راه درست مشاهده و فهم دنیای مدرن، قدم زدن در خیابان ها و گذرگاه ها و فروشگاه هاست، اما جامعه ی امروزی که به تعبیر گلن وارد شبیه «سیاره ی بودریار» است. (وارد، 1383: 107)
وضعیتی که در اندیشه ی بودریار دست و پای خیابانگردها به کاناپه ای در مقابل تلویزیون بسته می شود. اما در وضعیت پسامدرن خیابان گرد دیگر پرسه نمی زند. او اکنون در میان جهان تصاویر و آگهی ها، دیگر به عناصر انقلابی رهایش و پراکسیس فکر نمی کند. «تماشا یگانه فعالیتی است که برای خیابان گرد سابق باقی مانده است.» (باومن، 268:1385)
آلن تورن نیز در کتاب نقد مدرنیته برای تفهیم جامعه ی پساانقلابی از عبارت «بدرود با انقلاب» استفاده کرده است. به اعتقاد او آنچه از انقلاب در ذهن خطور می کند، همانا تحمیل انسجام و یکدستی ارزش ها و اعتقادات است. در حالی که این مقوله در عصر پسامدرنیزاسیون شدن فرهنگ، که توأم با تنوع و تکثر است، غیرممکن می شود. با این وضعیت ایدئولوژی های متمایل به رویکرد رادیکال انقلابی که بر بخش عمده ای از تاریخ گذشته سیطره داشتند، رنگ می بازند. به تعبیر آنتونی گیدنز در کتاب فراسوی چپ و راست، شور و حرارت رادیکالیسم کاهش یافته و در حقیقت اصطلاح های چپ و راست معنایی را که زمانی در برداشتند، دیگر ندارند چرا که « چشم انداز سیاسی هر دو جناح بی مایه گشته است.» (گیدنز، 1382: 129)
به نظر می رسد جامعه ی پساانقلابی/پساسنتی در «عصر چرخش فرهنگی» و زوال ایدئولوژی های کلان، رویکرد انقلابی را پشت سر نهاده و اگر هم سخن از سیاست رهایی باشد، همانا سیاست فرصت های زندگی است که در آن جامعه با کثرت افراد اساساً رو به افزایش استقلال عمل خود دارد. متفکران پسامدرنی چون بودریار این مساله را از زاویه دید جالب تری به بحث گذاشته اند. برای مثال بودریار با بهره گیری از اندیشه های مارشال مک لوهان، از فرایند وارونه شدن فرهنگی یا حذف تمایزهای فرهنگی در عصر جامعه ی پساانقلابی، به مثابه نوعی روند درون پاشی[22] یاد می کند. اکنون در عصر سرشار از نشانه ها و تصاویر، واقعیت معنای خود را از دست می دهد. «در واقع، انگاره ها قادر می شوند واقعیت را چندان دقیق، بی واسطه و طاق النعل تصویر کنند که سرانجام بازنمودِ واقعیت را حتی واقعی تر از خود امر واقع جلوه می دهند و این همان چیزی است که بودریار آن را فراواقعی با حاد واقعیت می نامد.» (جی دان، 232:1385)
در این حین، کالاهای مصرفی به جای مناسبات اجتماعی آگاهی بخش و زمینه ساز تعهد و عمل اجتماعی جایگزین می شود که این دو پیامد دارد. نخست آن که فرهنگ مصرفی به صورت ابزار اصلی و اولیه ی افراد برای ساختن مصنوع خود در می آید و سبک و مد به عنوان منبع هویت های همواره در حال تغییر و بی نهایت خصوصی شده، وارد صحنه می شوند. مردم خود را بر اساس انتخاب شدگی مصرف، پوشاک و موسیقی، خودروها و شوهای تلویزیونی تعریف می کنند؛ روندی که الکس هانث آن را «فرایند افسانه وار شدن واقعیت» اطلاق کرده است. (هانث در جی دان، 15:1385)
پیامد دیگر هم این که هویت های جمعی مبتنی بر طبقه، جنسیت، نژاد و قومیت به موازات تضعیف نقش های اجتماعی عرفی و نهادینه، یا کمرنگ می شوند یا جای خود را به هویت های فردی تر و سیال ترِ متکی به سبک زندگی می دهند؛ هویت های برساخته ای که با کالاهای مصرفی و انگاره های پرداخته ی رسانه های گروهی نظیر ستارگان سینما، چهره های سرشناس تبلیغات، شخصیت های تلویزیونی و قهرمانان افسانه ای رسانه ها گره خورده اند. در وضعیتی که استنباط اجتماعی وضعیت یکپارچه از «خود» جایش را به توده ای در هم و آشفته از صفات و خصایل شخصی داده که فقط از طریق مصرف کالاها و انگاره ها کنار هم جمع شده اند، مفهوم جامعه ی پساانقلابی معنای بهتری می یابد. بودریار در کتاب جامعه ی مصرفی در بیان جایگاه هویت افراد در دوران تعهد و انقلاب عصر مدرن و وضعیت منفعل کنونی، تصریح می کند که اکنون رسانه ها به جای توجه به قهرمانان تولید، کنش و حرکت به «قهرمانان مصرف» علاقمند شده اند. دایناسورهایی که به طرزی عجیب اتلاف و اسراف می کنند و فرهنگ عمومی خود را بازتولید می نمایند. به عبارتی در این جامعه ی پساانقلابی یا پساانسانی به هر جا که نظر افکنید، تصاویر و فروشگاه است. «تی شرت ها، بیلبوردها، پوسترها، روزنامه ها، مجلات، تلویزیون، سینما، رایانه و بازی های ویدیویی را می توان به عنوان منابع تصویرپردازی در نظر گرفت.» (وارد، 1383: 108)
البته ناگفته نماند چند دهه ی پیش هربرت مارکوزه در چارچوب مکتب انتقادی فرانکفورت و به تأسی از آرای مارکس و تفسیر فرویدی از جامعه ی جدید، ضمن اشاره به این که تاریخ انسان، تاریخ از خود بیگانگی انسان نیز هست، از نظر زمانی قبل از متفکران پیش گفته به روشنی نشان داده بود که ایده ی انقلاب برای سوژه در جامعه ی جدید غیرممکن شده است. چرا که در متن جامعه ی سرمایه داری کنونی، نیازهای کاذب نوع دیگری از استیلا و سرکوب را فراهم کرده، بنابراین برخلاف سطح ظاهری جامعه، نوعی تمامیت خواهی در جریان است. این جهان برای او جهانی از خود بیگانه و ناحقیقی است. (مارکوزه در میلر،1382: 72)
3-3-4 بازی هویت ها:
از دیدگاه جامعه شناختی، پارادایم پسامدرن بر تفرد، تنوع، عدم تجانس، جزئیت، عدم مرکزیت و مرکز زدایی تأکید دارد که همگی واکنشی در مقابل گرایش یا گرایش های یکسان ساز پیشین در همه ی عرصه ها به ویژه هویت آدمی در اجتماعات امروزی است. تصویری که نظریه های پست مدرن در ارتباط با وضعیت هویت به دست می دهند، «خودی» سیال است که بارزترین ویژگی اش چندپارگی، ناپیوستگی و فروریختگی مرزهای جداکننده ی جهان درون و بیرون است. این به آن معناست که درشرایط پسامدرن، مردم از طریق انتخاب انواع زندگی و بیان هویت از طریق نوعی اکسپرسیونیسم می توانند میان جایگزین های متفاوت، دست به گزینش بزنند اما این اطمینان وجود ندارد که بدانند آنچه انتخاب کرده اند به کجا منتهی خواهد شد. (گیبینز و بوریمر، 1381: 101)
این رویکرد یا مسأله، پیامدهای مهم برای جایگاه آدمی و هویت او در سطح نهادهای جامعه به جای گذاشته است. در کتاب مشترک ژیل دلوز و فلیکس گتاری با عنوان ضدادیپ: سرمایه داری و اسکیزوفرنی این پیامدها بررسی شده است. آنان به دفاع از جهانی سرشار از چندپارگی و تغییر مستمری می پردازند که در آن افراد از هرگونه مفهوم سرکوبگر در باب عقلانیت، وحدت، یا ثبات خود، رهایی یافته اند و در تلاش برای بیان انواع نقش های خود در برابر ابزارهای سرکوب جامعه هستند. در شرایط پسامدرن، امروز هر انسان یک اودیپ کوچک است؛ یک اودیپ مختصر جستجوگری است در پی یافتن یک سرنخ و دل خود را به پیدا کردن تکه ای کوچک از پازلی خوش کرده است که شاید به یاری آن بتواند روایت خود را بازگوید و هویت خود را بسازد. در این صورت باید گفت صداها، تصاویر، اشکال احساسات و حتی شهوانیات زندگی روزمره، بخشی از این تلاش برای بازی هویت هاست. هویت نامی است که می توان برای این برخوردها و تلاش ها گذاشت. مقوله هایی که نسبی، موقتی و در پیوند با رویدادها معنا می یابند. از این رو، همسو با تغییرات در سطح جامعه، سطح سیاست نیز دچار تحول شده و سیاست بازی هویت ها از طریق رهیافت های جنسی، قومی و سنی بروز می کند.
چنان که به اشاره گفتیم، هنر و فرهنگ پسامدرن با مقاومت در برابر هرگونه صوری سازی و با صحه گذاری بر پیچیدگی ها و قیاس ناپذیری والای عوالم انسان با یکدیگر، خود ملازم این تکثربخشی به بازی هویت ها و روال های متنوع سخن گویی می شود. داگلاس کلنر بر آن است هویت پسامدرن از دو مرحله ی قبلی گذشته است. هویتِ پیش مدرن که بازتاب شرایط جوامع سنتی بود. شرایطی که هویت فردی، اغلب ثابت و ایستا و بر تعریف مشخص استوار بوده که از سوی اسطوره ها و سیستم های قانونی و تعریف شده ی دیرینه پشتیبانی می شد. در این سیستم، هر کس بخشی از یک سیستم خویشاوندی قدیمی بود و اندیشه ها و رفتار او به چارچوبی معین، محدود می شد. اما هویتِ مدرن، که بیان شرایط جدید پس از سده ی هجده و متأثر از تحولات فکری و اقتصادی است، از این وضعیت متأثر شده است. در جامعه ی مدرن که گستره ی وسیع تری از قوانین اجتماعی داشت، یک نفر می توانست پدر، پسر و خویشاوند باشد و هم شهروند و هم دانشمند. هم جامعه شناس و هم مذهبی که این به معنای مجموعه ای مفصل تر از نقش ها و امکانات اجتماعی بود. انسان مدرن، اکنون نگران آن بود که مبادا هویت اش گذرا و شکننده یا کاذب و ظاهری باشد، چرا که تمام اینها می توانست بخشی از یک هویت مدرن شمرده شود. کلنر در اشاره به هویتِ پسامدرن
می گوید جوامع کنونی به سرعت تکه پاره می شوند. در این گردونه ی بی مهار انسان باید در فرصت ها و مجال های کوتاه، شماری از نقش هایی را که مدام بر دامنه و گستره ی آن افزوده می شود به شکلی گذرا ایفا کند. لذا این شرایط برخورداری از یک هویت یکپارچه را دشوار و حتی ناممکن می کند. (کلنر، 1992: 83-55)
نظریه پردازان متنوعی چون فردریک جیمسون، ژان بودریار و دیگران نشان می دهند که چگونه «خویشتن» هایی که در مدرنیته با هزار مشقت به دست آمده اند، در فرهنگ سرمایه داری متأخر به آسانی از دست رفتند و محو و نابود شدند. حتی افرادی چون ژاک لاکان و میشل فوکو با رویکردی رادیکال تر بر آنند که «خویشتن» ثابت و منسجم از اول هم چیزی بیش از یک دلخوشی و توهم نبوده است. گرچه مسئله ی هویت در زندگی امروز هم مانند گذشته مطرح است اما متفکران اخیر دیری است که از هرگونه اندیشه ی «خویشتن» به عنوان یک پدیده ی اساسی یا بی زمان فاصله گرفته و بیشتر به آثار و پیامدهای آن بر انسان امروزی توجه کرده اند. برای مثال بر اساس استدلال های اندی بنت، پیامدها یا نتایج نظریه های متفاوت و واسازی پست مدرنیته در عرصه ی هویت های پسامدرن ممکن است به اشکال متناقض نمایی تجسد یابند[23]. دسته ای از تحلیلگران جامعه شناسی معتقدند پسامدرن به اندازه ای موجب واسازی یا به گفته ی مارک پوستر «بی ثبات شدن همه جانبه ی سوژه ها» شده که هویت ها توخالی و سطحی شده اند و این هویت ها با بازی بی وقفه ی متون و تصاویر که شالوده ی «واقعیت»هر روز در جوامع پسامدرن است، تناسب و تناظر دارند. (پوستر، 1377: 15)
بنت با نقل عبارتی از کومار که گفته: سوژه ی بی مرکزیت (پسامدرن) دیگر درباره ی هویت خویش بر اساس تاریخ یا زمان نمی اندیشد بلکه ضمیر پست مدرن خود را هستاری منقطع می شمارد که هویت او را در زمان خنثی، بازسازی می کند؛ به این پیامد هم اشاره می کند که زوال پارادایم مدرن، سبب تضعیف خصوصیات ساختاری و سنگ بناهای زندگی هر روز –چون طبقه، جنسیت، نژاد، شغل، تحصیل و از این قبیل شده است، یعنی مجموعه معیارهایی که افراد خود را و روابط خود با دیگران را بر اساس آنها درک می کردند. بنابراین، مقدر است که اوج گیری پست مدرنیته با تجزیه و متلاشی شدن سوژه ی فردی به جریان شناور چگالی های سرورانگیزی همراه باشد که تکه پاره و گسسته اند و از هیچ ژرفا، محتوا و انسجامی که برای فرد مدرن، آرمان محسوب می شد، برخوردار نیستند.