در این دیدگاه این اعتقاد وجود دارد که فرزندانی که چندان تمایزی پیدا نکرده اند، در نوجوانی وقتی فشارهای تحولی برای استقلال با دلبستگیهای کودکانه تعارض پیدا می کنند، با بحران مواجه میشوند. ممکن است پیامد ایجادشده عقبنشینی به وابستگی یا حملهای از عصیان خشونتبار باشد؛ اما نوجوانی که بعنوان واکنشی به نیازهای وابستگی حلنشده عصیان می کند، فاقد تجهیزات لازم برای روابط بالغ میباشد. چنین افرادی در پشت اعتماد و غرور خویش، آرزوهای عمیق برای وابستگی را پنهان کرده اند. وقتی آنها ازدواج می کنند، همواره بدنبال تاییدشدن هستند یا بطور خودکار هر تاثیری را رد می کنند و یا هر دو را دنبال می کنند (نیکولز و شوارتز، ۱۹۹۱). بوئن معتقد است بسیاری از مشکلات خانوادگی بخاطر این روی می دهند که اعضای خانواده خود را از لحاظ روانشناختی از خانواده پدری مجزا نساختهاند. این مسئله در واقع نقطه مشترک خانوادههایی است که یک یا هر دو والد هنوز پایبند خانوادههایشان هستند و در تعیین روابطشان با همسر خود لازم است آن را مدنظر قرار دهند. بعبارت دیگر این والدین هنوز بخشی از «توده» یا «نظام هیجانی» خانوادههای پدریشان هستند (بارکر، ۱۹۸۱).
تأثیر خانواده و والدین بر رشد و زندگی آینده فرزندان بر طبق نظریات بررسی شد. قصد داریم تا سلامت خانواده اصلی بعنوان یکی از متغیرهای پیشگوی تحقیق از دیدگاه نظریات متعدد را مورد تعمق و بررسی قرار دهیم.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۲-۲-۲-۲- سلامت خانواده اصلی
خانوادههای کارآمد آنقدر امنیت دارند تا دامنه وسیعی از تجربه را ترغیب کرده و حمایت نمایند. خانوادههای ناکارآمد، ترسان و بی رمق هستند. در این خانوادهها مهارت های حل مسئله و ساختار خانوادگی مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند (نیکولز و شوارتز، ۱۹۹۱).
۲-۲-۲-۲-۱- ابعاد هشتگانه سلامت خانواده از نظر بارنهیل[۵۲]۱
میتوان خانوادههای سالم را از خانوادههای ناسالم براساس ابعادی هشتگانه تمیز داد.
این معیارها در چهار گروه تحت عنوان «محورهای اساسی خانواده» طبقه بندی شده اند:
الف) فرایندهای هویت
فردیت در مقابل گروه.
تقابل در برابر انزوا.
ب) تغییر
– انعطافپذیری در مقابل خشکی و تحجر.
– ثبات در مقابل عدم ثبات.
ج) پردازش اطلاعات
– وضوح در مقابل عدم وضوح یا ادراکات تحریف شده.
– وضوح در مقابل نقشهای مبهم یا تعارض نقش.
د) ساختار نقش
– تبادل نقش در مقابل نقشهای مبهم یا تعارضی.
– وضوح در مقابل پراکندگی، یا حد و مرزهای از همگسیخته بین نسلی (بارکر، ۱۹۸۱).
۲-۲-۲-۲-۲- کنشهای خانواده از نظر فلک[۵۳]۱
فلک نیز پنج متغیر مربوط به کنشهای خانواده را که میبایست مدنظر قرار گیرند را ارائه نموده است:
پیشوایی: ماحصل شخصیت والدین، ویژگیهای پیوند زناشویی، مکملبودن نقشهای والدینی و به کارگیری قدرت از سوی والدین که از شیوه های انضباطی آنها در کنترل خانواده به شمار میآید.
حد و مرزهای خانواده: این امر مرزهای خود، نسل و همچنین مرز موجود میان خود و خانواده را در بر میگیرد.
عاطفیبودن: مسائل مهم این متغیر، صمیمیت درونفردی، تعادل سهجانبه خانواده (پدر و مادر و فرزند یا فرزندان)، میزان پذیرش اعضای خانواده نسبت به احساسات یکدیگر و حساسیت واحد خانواده میباشد.
ارتباط: این متغیر به میزان توجه و رسیدگی اعضای خانواده نسبت به یکدیگر، میزان تعادل در ارتباط کلامی و غیرکلامی، طرق ابراز وجود خانواده، وضوح، شکل و ترکیب گفتار اعضا و ماهیت تفکر انتزاعی و مجازی افراد مربوط می شود.
عملکرد معطوف به هدف: این مورد شامل این موارد می شود. تربیت اعمال شده از سوی خانواده در مورد اعضاء، طرق احاطه کودکان بر فرایند جدایی از خانواده، کنترل رفتار و راهنمایی، ماهیت افراد خانواده، روابط با همسالان و راهنمایی آنها در این روابط، فعالیتهای اوقات فراغت، چگونگی مواجهه خانوادهها با بحرانها و سازگاری افراد بعد از ترک خانواده (بارکر، ۱۹۸۱).
۲-۲-۲-۲-۳- طرح سه محوری تسنگ[۵۴]۱ و مک درموت[۵۵]۲
یک طبقه بندی سه محوری از خانوادههای مشکلدار ارائه داده است. محور این طرح تعیین سه طبقه از مشکلات بود:
مشکلات رشدی خانواده: اختلال در رابطه زناشویی رضایتآمیز، اختلال در فرزندآوری و فرزندپروری، مشکلات تفرد و جدایی و اشکال در گردهمایی خانواده و نیز مشکلات مربوط به خانواده گسیخته، خانواده تک والد، خانواده باز ساخته و بی ثبات مزمن.
مشکلات نظام خانواده: اختلالاتی در مورد نظامهای فرعی زن و شوهری، والد- کودک و فرزندان را شامل می شود.
مشکلات گروه خانواده: اختلالات کنشی- ساختاری و مشکلات اجتماعی (بارکر، ۱۹۸۱).
۲-۲-۲-۲-۴- الگوی کارکرد خانواده مک مستر[۵۶]۳
الگوی کارکردی خانواده مک مستر در اوایل دهه ۱۹۶۰ توسط اپستین[۵۷]۴، بیشاپ[۵۸]۵ و لوین[۵۹]۶ در دانشگاه مک مستر رشد یافت. الگوی درمانی مربوط به آن، درمان سیستمی مشکلمدار خانواده نامیده می شود. مدل مک مستر ساختار، سازمان و الگوهای تبادلی خانواده و واحد زناشویی را توصیف می کند و آنها را در روابط خانوادگی یا زناشویی در یک طیف سطحی، از وضعیت سلامت تا اختلال شدید روانی مورد آزمایش قرار میدهد. الگوی مک مستر شش جنبه کارکرد خانواده را مورد توجه قرار میدهد (نیکولز و شوارتز، ۱۹۹۱).
حل مشکل: ممکن است مشکلات خانوادگی، توانایی عملکردی و تمامیت خانواده را تهدید کنند که در آن صورت خانواده در حل مشکل ناتوان می شود. مشکلات خانوادگی به دو دسته ابزاری و عاطفی تقسیم می شود.
مشکلات ابزاری: مشکلات جدی مانند مشکلات پول، غذا، پوشاک، خانه و حمل و نقل را شامل میشوند.
مشکلات عاطفی: نیز مسائلی مانند نگرانی، عصبانیت یا افسردگی را در برمیگیرد. خانوادهها با مشکلات ابزاری تا حدی بهتر از مشکلات عاطفی برخورد می کنند. مشکلات عاطفی اساساً ماهیت و ریشه در مشکلات ابزاری دارند. خانوادهها با مشکلات عاطفی ممکن است با مشکلات ابزاری مواجه شوند.
ارتباطات: ارتباط بعنوان تغییر و تبادل اطلاعات میان اعضاء خانواده تعریف می شود. در مورد ارتباط دو حیطه عمده وجود دارد؛ که شامل ارتباط عاطفی و غیرکلامی می شود. ارتباط عاطفی رفتار کلامی را در برمیگیرد. در هر دو حیطه کیفیت و دوام ارتباط مورد بررسی قرار میگیرد. ارتباط یک پیوستار از وضوح و روشنی تا ابهام و تاریکی را در برمیگیرد. یک پیام روشن دارای وضوح، انسجام است و همسان با اطلاعات مخاطب میباشد. براساس این مدل چهار سبک ارتباط روشن و مستقیم، روشن و غیرمستقیم، مبهم و مستقیم و مبهم و غیرمستقیم وجود دارد.
نقشها: نقشهای خانوادگی شامل الگوهای تکراری رفتار و عملکرد اعضاء یا کل خانواده میباشند. ارزیابی خانواده از لحاظ ابعاد نقشی شامل ارزیابی چگونگی عملکرد اعضای خانواده است که تکمیلکننده یکدیگر هستند. این نقشها شامل پنج گروه میباشد:
الف: بخش منابع: مثل پول؛ غذا، لباس و سرپناه.
ب: پرورش و حمایت مثل راحتی، گرمی، اعتماد و حمایت.
ج: رشد شخصی: مثل رشد فیزیکی، عاطفی، آموزشی، رشد اجتماعی کودکان، حرفه، شغل، روانشناسی و رشد اجتماعی.
د: نگهداری و مدیریت سیستم خانوادگی: مثل عملکردهای تصمیمگیری، مرزها و عضویت، عملکردهای کنترل رفتار و امور مالی.
ن: خشنودی جنسی بزرگسالان: رضایت زناشویی در واکنشهای زوجین.
واکنشهای عاطفی: واکنشهای عاطفی یعنی توانایی پاسخ به مجموعه ای یا دامنهای از محرکها با کیفیت و فراوانی مناسب. دو دسته از عواطف قابل شناسایی هستند، یکی هیجانات آرام مانند عواطف، گرمی، تمایل، عشق، شادی، لذت و دلداری. دیگری هیجانات ناخوشایند مانند عصبانیت، ترس، اضطراب، نگرانی، ناامیدی و افسردگی.
آمیزش عاطفی: آمیزش عاطفی را بعنوان مجموعه ای از فعالیتهای اعضای خانواده تعریف می کنند که آن را در علایق، ارزشها و دیگر فعالیتها و اقدامات نشان میدهند.
کنترل رفتار: کنترل رفتار را میتوان بعنوان روشی از معیارهای خانواده تلقی کرد که برای مهار رفتار اعضایش به کار میرود. مثل خطر فیزیکی، نیازهای بیولوژیکی و انگیزشی مثل خوردن، خوابیدن، غریزه امور جنسی و پرخاشگری، رفتار اجتماعی که رفتار درون و بیرون خانواده را شامل می شود. چهار سبک برای کنترل رفتار وجود دارد: کنترل سختگیرانه، کنترل منعطف، کنترل با عدم مداخله و کنترل بینظم و هرج و مرج (اپستین، بالدوین[۶۰]۱ و بیشاپ، ۱۹۸۳).
۲-۲-۲-۲-۵- الگوی منحنی اولسون[۶۱]۲
الگوی منحنی اولسون و همکارانش یک الگوی چرخشی را برای شناخت و ارزیابی زوجین و خانواده توصیف می کنند. این الگو براساس روابط بینفردی چرخشی «یک نظام طبقه بندی، مدور» از ویژگیهای شخصیتی است و از مطالعه تحلیل عاملی بدست آمده تهیه و تنظم شده است. پژوهشهای اولسون در موسسه ملی بهداشت روانی با مطالعه بر روی خانوادههای بهنجار آغاز گردید. اولسون و همکارانش دو جنبه رفتار زناشویی و خانوادگی یعنی بهمپیوستگی و انعطافپذیری را که معتقد بودند اساس درک و شناخت فرایندهای خانوادگی و زناشویی است شناسایی کردند. بهمپیوستگی عبارت است از سنجش پیوند عاطفی که میان اعضای خانواده وجود دارد. بهمپیوستگی در یک پیوستار از کارکرد بالا تا پایین معرفی می شود. در انتهای کارکرد بالا خانواده از لحاظ هوشی، عاطفی و یا سلامت جسمانی در سطح بالاست. به بیان دیگر خانواده یک سیستم در هم تنیده است. در انتهای دیگر پیوستار، بهمپیوستگی پایینی بین اعضاء وجود دارد. اولسون و همکارانش معتقدند که وجود درجه متوسطی از بهمپیوستگی، بین زن و شوهر و یا خانواده به کارکرد کارآمد آنها می انجامد (نیکولز و شوارتز، ۱۹۹۱).
۲-۲-۲- ۲-۶- سلامت خانواده از دیدگاه تجربهگرایان
ستیر[۶۲]۳
ستیر از از رهبران نظریه تجربهگرایی، هنگام به تصویرکشیدن خانوادههای مشکلدار بر فضای مرده عاطفی آنان تأکید میورزد. چنین خانوادههایی سرد هستند. به نظر میرسد آنها از روی عادت یا وظیفه در کنار هم باقی ماندهاند. بزرگسالان از فرزندانشان لذت نمیبرند، بچهها نیز آموختهاند تا برای خودشان ارزشی قائل نباشند یا به والدین اهمیتی ندهند. در اثر فقدان فضای گرم خانوادگی، از یکدیگر دوری کرده، خودشان را سرگرم شغلشان می کنند و یا حواسشان را به چیزهای دیگر پرت می کنند (نیکولز و شوارتز، ۱۹۹۱). در رویکرد تجربی، فرض می شود که اگر کنترل سرکوبگرانه به حداقل برسد کودک بر اساس گرایش فطری به خود شکوفایی، رشد سالمی خواهند داشت. در این خانوادهها تفاوتها و نیازهای شخصی مورد توجه است، ارتباطات روشن و شفاف است آن چنانکه نیازهای هر شخص به تناسب فردیت او ارضاء خواهد شد. بر اساس این رویکرد هرگاه کودکان و اعضای خانواده به شیوه تنبیهگرایانه، متحجرانه و روشهایی که اعضاء را وادار می کند بخشی از خود و تجاربشان را انکار کنند، با همدیگر تعامل نمایند آشفتگی بروز خواهد کرد. افراد رشد نایافته در این خانوادهها بعد از ازدواج همین روابط را با همسر خود برقرار خواهند کرد. این افراد تحمل داشتن فردیت و مستقلبودن و در عین حال صمیمیبودن را ندارند به نظر آنها یک زندگی ایدهآل زناشویی آن است که همسر همانگونه فکر کند و بیندیشد که او می اندیشد. آنها همدیگر را تحت فشار میگذارند که بخشی از تجارب خود را انکار نمایند. در نتیجه ظاهرسازی، فریبکاری و فریبندگی و ریاکاری در بین آنها رشد می کند (فرحبخش، ۱۳۹۰). گروهی از والدین میکوشند از طریق مهار هیجانات کودکانشان آنها را مهار کنند. در نتیجه کودکان نیز میآموزند تجربیات هیجانی خود را نادیده بگیرند تا مبادا در خانواده موج ایجاد کنند. این فرایند تقریبا جهانی است اما خانوادههای ناکارآمد برای آن دسته از عواطف که نشانگر فردیت اعضایش است تحمل کمتری را نشان میدهد؛ بنابراین فرزندان چنین خانوادههایی در مسیر خود به تدریج از خود بیگانه میشوند و از احساساتشان، عواطف سرکوبشده به شکل اضطراب، بیاحساسی و ملال باقی میماند. ستیر، بیان میدارد که تلاش ما در درمان این است که سه تغییر در خانواده ایجاد کنیم. نخست، هر عضو خانواده باید بتواند صادقانه، بطور کامل و به شکل مناسبی آنچه میبیند، میشنود، احساس می کند و فکر می کند را در حضور دیگران گزارش دهد. دوم، خطاب و ارتباط با اعضای خانواده باید به گونه ای باشد که یگانگی و منحصر بفردی هریک از آنها ملحوظ شود، بدین ترتیب میتوان تصمیمهایی گرفت که متکی بر بازبینی و مذاکره هستند. سوم، به تفاوتهای فردی باید آشکارا توجه شود و از آنها در روند رشد بهره برد (نیکولز و شوارتز، ۱۹۹۱).
ویتاکر[۶۳]۱
ویتاکر بر تجربهکردن و بیان عواطف تاکید میورزد، گرایش به رشد طبیعی در خانواده را ترغیب می کند و به مبارزه بین خودمختاری و تعلقات بینفردی در درون گروه خانواده کاملاً توجه دارد. هدف درمانی در این رویکرد خانوادهدرمانی عبارت است از افزایش همزمان ادراک تعلق به دیگر اعضای خانواده و آزادی هریک از اعضا در اینکه فردی جدا و مجزا از دیگران باشد. برای رسیدن به هدف کلی افزایش احساس تعلق و فردیت به مشاوران و درمانگران توصیه می شود که فعالیتهای زیر را انجام دهند:
۱) نشانگان مشکل را بیان کنید و فشارهای روانی میانفردی را بالا ببرید.
۲) احساس تعلق خانوادگی را در آنان تقویت کنید.
۳) روابط با نسلهای گذشته خانواده گسترده را بهبود بخشید.
۴) تماس با اجتماع و اعضای آن بویژه، در گروه فرهنگی را افزایش دهید.
۵) جدایی بین نسلها را افزایش دهید.
۶) انتظارات خانواده و مرزهای خانوادگی را بشناسید.
۷) خانواده و اعضای آن را در یادگرفتن نقش خود تشویق کنید.
۸) الگویی از ادامه پیوستن به دیگران، جداشدن و از نو پیوستن را در اختیارشان قرار دهید.
۹) آنان را با اسطوره فردیت مواجه سازید.
۱۰) اعضای خانواده را به «خودبودن» تشویق کنید (نیکولز و شوارتز، ۱۹۹۱).