نــــم ابر فـــیضش زبـــهر نوال چـــــو شد شامل حال اهل شمال
همه خلــقش از شهری و لشکری نــهادند گــــردن به فرمـــانبری
به صـــد جان به درگاه عالم پناه زمــین بـــوسه دادند در پیش شاه
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۹۱)
۵-۲۰٫ داستان نوشابه پادشاه بردع و اسکندر
اسکندر پس از فتح ارمن و ابخاز و سامان بخشیدن به اداره و عمارت آن دیار به شهر بردع یا به گفتهی نظامی «هروم» کهن می رسد. خوش آب وهوایی سرزمین زیبای بردع باعث می گردد که اسکندر چند زمانی را در این سرزمین به خوشی بگذراند:
خوشا ملـک بردع که اقصای وی نه اردیبهشت است بی گل نه دی
تموزش گـــــل کوهساری دهد زمستان نسیم بهــــــاری دهــد
بهــشتی شده بیشه پیرامـــنش ز گـــل کوثری بــسته بر دامنش
سوادش ز بس سبزه و مشگ بید چــــــــو باغ ارم خاصّه باغ سپید
ز تیــهو و درّاج و کبک و تــذرو نیابی تهی سایـــــــه ی بید و سرو
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۱۷۳)
چون از احوال این سرزمین جویا می گردد برایش می گویند که فرمانروای این شهر زنی بسیار زیبا و دلیر از نسل کیان به نام نوشابه است که در دلاوری ، دادورزی ، مهربانی و ملک داری بی همتا است و درگاه او از مردان خالی است و اداره ی ملک او همه توسّط زنان انجام می گیرد.
هرومش لقب بـــود از آغاز کار کنون بـردعش خواند آموزگــار
در آن بــــوم آبـاد و جای مهان زمـــــــانه بسی گنج دارد نهان
بدین خرّمی گلستانی کجاست ؟ بدین فرّخی گنجدانی کجاست؟
چـــنین گفت گنجینهدار سخن کــــــه سالار آن گنجدان کهن
زنی حـــــاکمه بود نوشابه نام همه ساله با عشرت و نوش جـام
(همان: ۱۸۴)
« اسکندر از آنچه درباره ی اوصاف نوشابه و دربار او شنید چنان شیفته ی دیدار او شد که بر خلاف آنچه حزم و احتیاط ملکانه آن را اقتضا داشت خود را به صورت فرستاده ای به دربار او رساند.»
(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۸۲)
اسکندر حیرت می کند و برای راستی کار ، خود به عنوان فرستادهی اسکندر به بارگاه نوشابه می رود. نوشابه او را در لباس رسول می شناسد ولی به او آسیبی نمی رساند. اسکندر او را به میهمانی دعوت می کند و ضمن این که به افتخار او جشن بزرگی برگزار می کند ، هدایای فراوانی نیز به او و همراهانش می بخشد . گویا اسکندر برای اوّلین بار است که در طول لشکرکشی های خود تنها در بارگاه این زن دلاور دچار رعب و وحشت می گردد:
بترسید و شد رنگ رویش چـــو کاه بـــه دارای خود برد خود را پـناه
چــــو دانست نوشابه کآن تند شیر هراسان شد از تندی آمد به زیــر
بــدو گفت کــــی خسرو کـــامگار بســی بــازی آرد چنـین روزگار
مـــیندیش و مهر مــــرا بیش دان همان خانه را خانه ی خویش دان
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۱۸۴)
در آیین اسکندری عبدی بیگ شیرازی توالی این داستان تا حدودی به هم ریخته و حوادث و اتّفاقات آن طور که تا این جا به دنبال هم رخ می داد گسسته می گردد. نویدی شیرازی در دفتر نخست آیین اسکندری هیج گونه اشارهای به ملاقات اسکندر و نوشابه ، فرمانروای بردع نمی کند . در پایان دفتر نخست او این ملاقات را پس از فتح چین ذکر کرده که اسکندر در هنگام بازگشت به روم انجام داده است :
سکندر جـهانگیر اقلیم بخش سوی کشور خود روان کرد رخش
زشـروان سوی بردع آمد فراز به نوشابه چنگ طـــرب کرد ساز
زبردع سوی روم رایت فـراخت دل مـــــــــردم کشور خود نواخت
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۹۴)
۵-۲۱٫ سیمای انسانی و عدالت جوی اسکندر در اسکندر نامه ی نظامی
اسکندر برخلاف چهرهی غارتگر و انتقام جوی تاریخی خود و آنچه که مورّخان در بارهی کشتارهای بی رحمانه ی اوثبت و ضبظ کردهاند ،در اسکندرنامه ی نظامی چهرهای انسانی ، مهربان و مهرورز دارد که با آن یکی چهرهی او قابل تطابق و جمع نیست.
ز خلق ار چــــه آزار بینم بسی نخواهم که آزارد از مـن کــسی
ده و دوده را بــرگرفتم خــراج نــه ساو از ولایت ستانم نه بـاج
اگر گنجی آرم ز دنــیا به دست مهیّا کنم قسمت هــر که هست
دهم هر کسی را ز دولــت کلید کنم پایه ی کار هـــر کس پدید
هنرمند را سر بـــــــرآرم بلـند کشم پای دیــــــوانه را زیر بند
بپیچم سر از رایگان خـــوارگان مــــــــگر بیزبانان و بیـچارگان
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸: ۱۵۲)
« بدین گونه اسکندر نظامی از همان آغاز نه یک جهان جوی تاریخ بلکه یک جهانگیر جوانمرد است … جنگ او با زنگیان و چندی بعد با روسیان از آن روست که می خواهد از تجاوز ظالم به مظلوم جلوگیری کند . »
(زرین کوب، ۱۳۸۶ : ۱۷۲-۱۷۱)
« نظامی با انکار حقایق تاریخی در بارهی اسکندر که با دروغ و شگرد های حیله گرانه به سرزمینهای ایران و زنگبار دست یافت و توانست با خدعه دارا را طعمهی نیش خیانت وزیران خود کند، او را پادشاهی رمانی آرمانی ا آرمانی قلمداد می کند که قصدش از به دست آوردن سایر ممالک جهان گویا گسترش نظم و عدالت بوده است و او کمتر در پی تعقیب اهداف توسعه طلبانه ی خود بوده است .»
(کرمی، ۱۳۸۳ : ۱۷۲ )
سکندر کــه او ملک عالم گـرفت پی جستن کام خود کـــم گرفت
صلاح جهان جـست از آن داوری جهان زین سبب دادش آن یاوری
جهان بایــدت شغل آن شاه کـن همان کن که او کرد و کوتاه کن
چــــو بر ملک آفاق شد کامـگار همی گشت بـــــر کام او روزگار
حبَش تا خراسان و چین تا به غور بــه فرمان او گشت بی دست زور
(نظامی گنجوی ، ۱۳۸۸ : ۱۷۳)
۵-۲۲٫ سیمای انسانی و عدالت جوی اسکندر در آیین اسکندری عبدی بیگ
عبدی بیگ شیرازی نیز چون نظامی گنجوی از اسکندر مقدونی بر خلاف آنچه که از او در تاریخ به ثبت رسیده، شهریاری نمونه ، عادل ، دین پرور ، و طرفدار فقرا و ضعفا ترسیم می کند و چهرها ی الهی از او نشان می دهد که دارای دلی رئوف ، قلبی مهربان و سرشار از مهر و محبّت نسبت به هم نوعان است و دلش برای مردم جهان می تپد و در مقابل آنان احساس مسئولیّت می کند:
نهالی چنـــان قـــامت افــــراخته کـــه طـــوبی به پایش سرانداخته
چنان شمعی از دولت افــــروختـه کـــه صد نخل ایمن ازو ســوخـته
چراغی که خورشید ازو داشت داغ فـروزنده از وی هــزاران چـــــراغ
رُخــَــــش آفتابــی به عین کمال عیان از رخـــش دولـــت بـی زوال
درخشان ازو نــــــور شاهــنشهی فــــروزان ازو فرّ فــــرمانــــدهی
طریق جهانگیری انـــــــــدوخته رسـوم جــــــهان داری آموخـــته
زحکمت رصد بند و مشکل گشای بـه دولت جـــهانگیر و فرخنده رای
بــــــــه همّت فلک روز میدان او یکـی گــوی در پــیش چــوگان او
ارسطو به هم درسیش سرفـــــراز خــــــرد را زشـــاگردیش امــتیاز
بـــه دانش نیومــــاحس استاد او جـــهان سـربه سر شاد از ارشــاد او
دلش مخزن عدل و گنجور علـــم چـــراغـــش فــروزنده از نــور علم
چنین سروی از باغ جـــان خاسته بـــه علــم وهنر ذاتـــــی آراســته
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۳۶)
۵-۲۳٫ سیمای پیامبر گونه ِی اسکندر در آیین اسکندری