به نظر آدلر چگونگی تلاش فرد برای کنار آمدن با احساسات حقارتآمیز بخشی از «سبک زندگی» خاص وی میشود، یعنی به صورت یک جنبه از کارکردهای شخصیتی وی در میآید.
سبک زندگی خلاقیتی است که نتیجه کنار آمدن با محیط و محدودیتهای آن می باشد؛ به همین خاطر افراد از این جهت متفاوت اند زیرا علاوه بر احساس حقارت و برتریطلبی که میان همهی آدمیان مشترک است، سه عامل بدنی، روانی و اجتماعی، که به ترتیب در ساختمان بدنی و عمل اعضای آن، صفات و استعدادهای روانی و ارتباطات اجتماعی نهفته است، در میان آدمیان متفاوتاند. همین امر شیوهی خاص هر فرد برای جبران احساس حقارت و برتریطلبی را تعیین میکند. شیوهی زندگی پیروزیطلبانهی ناپلئون شاید علتش جثهی نسبتاً کوچک وی بوده است. سیادتطلبی و اعمال وحشیانهی آقا محمدخان قاجار ریشه در پیامدهای اجتماعی اختگی وی داشته است و حرص هیتلر برای تسلط بر عالم، شاید از نقص جنسی وی سرچشمه گرفته باشد (به نقل از برزگر، ۱۳۸۳)
شیوهی زندگی هر فرد به اعتقاد آدلر در پنج یا شش سالگی پایهگذاری میشود. وی سه مثال برای سه عامل بدنی، روانی و اجتماعی میزند که همگی تحت تأثیر محیط خانوادگیاند.
الف) نقص عامل بدنی.کودکی که معلولیت جسمی دارد و خود را در قیاس با همسالان عقبمانده میبیند میتواند به کمک پدر و مادرِ فهمیده و مربیان کارآزموده به جبران آن بپردازد و احساس حقارت خود را به احساس نیرومندی تبدیل کند.
ب) نقص عامل روانی. از سوی دیگر کودکان نازپرورده که مورد حمایت زیاد و افراطی والدین ناآگاه خود قرار میگیرند، ممکن است خودمحور شوند و علایق اجتماعی در آنان ضعیف شود و از دیگران انتظار دارند که خواستههایشان را برآورده سازند.
ج) نقص عامل اجتماعی.کودکان به خود رها شده و طرد شده ممکن است گونهای از سبک زندگی برای خود به وجود آورند که مستلزم انتقامجویی از جامعه باشد. آنان بر اثر جدایی پدر و مادر از یکدیگر، یا بر اثر غفلت و بیاعتنایی نسبت به تربیت آن ها از راهنمایی و تشویق محروم بودهاند و نمیتوانند شیوهی زندگی خود را گسترش دهند. افرادی که در کودکی مورد بیمهری و بدرفتاری بودهاند، در بزرگسالی دشمنان اجتماع میشوند و شیوهی زندگی آنان بر اساس نیاز به انتقامجویی در میآید (برزگر، ۱۳۸۸).
مفهوم «سبک زندگی» نیز متأثر از عوامل سهگانهی بدنی، روانی، و اجتماعی است. وضعیت نقایص سهگانه در شخص و استعدادهای وی و نیز زمینههای اجتماعی و امکانات آن، راههای گوناگونی را پیش روی هر فرد قرار میدهد و وجه خاصی برای جبران احساس حقارت رقم میزند و شیوهی زندگی معینی تحقق مییابد.(همان)
آدلر بر مبنای «سبک و شیوهی زندگی» چهار سبک و سنخ شخصیتی را شناسایی کرده است:
الف) سنخ اول یا سلطهجویانه و تحکیمآمیز. این سنخ نگرشی را نشان میدهد که در آن شخص دارای آگاهی و علایق اجتماعی ضعیفی است.چنین شخصی بدون ملاحظه نسبت به دیگران از خود رفتار بروز میکند (برزگر، ۱۳۸۸(
ب) سنخ دوم یا گیرنده. آدلر آن را رایجترین گونهی شخصیتی میدانست که در آن افراد انتظار دارند همه چیز خود را از دیگران بگیرند و به شدت به دیگران وابسته میشوند.
ج) سنخ سوم یا اجتنابگر.چنین شخصیتی با اجتناب از درگیر شدن در مسائل از احتمال مغلوبشدن خود جلوگیری میکند؛ بنابراین از دست و پنجه نرم کردن با مسائل زندگی رویگردان است.
از نظر آدلر این سه سنخ فاقد علاقهی اجتماعی بوده و سبک زندگیشان با واقعیات جامعه در تعارض است و آنان نمیتوانند با دیگران همکاری داشته باشند.
تنها سنخ اجتماعی، سنخ چهارماند.
د) سنخ چهارم یا اجتماعی مفید. آنان دارای علایق اجتماعی و سبک زندگی مطابق با جامعه هستند و قادر به همکاری و سازگاری با دیگراناند (همان(
- سبک زندگی
مفهوم سبک زندگی اگرچه در ادبیات علوم اجتماعی سابقه ای بیش از صد سال دارد، در سه دهه اخیر، هم زمان با شکل گیری جوامع و فرهنگ های مصرفی در جهان، این مفهوم دوباره در میان دانشمندان علوم اجتماعی، به ویژه جامعه شناسان و محققان مطالعات فرهنگی جذابیت خاصی یافته است.(شهابی،۱۳۸۶؛۴۴)
معادل واژه «سبک» در زبان عربی تعبیر «اسلوب» و در زبان انگلیسی «style» است. عبارت «سبک زندگی» در شکل نوین آن (life style) اولین بار توسط «آلفرد آدلر» در روانشناسی در سال ۱۹۲۹ میلادی ابداع شد. این عبارت به منظور توصیف ویژگی های زندگی آدمیان مورد بهره برداری قرار گرفت. در کتاب های لغت انگلیسی، این واژه در معانی کم و بیش مشابهی به کار برده شده است: «سبک های زندگی مجموعه ای از طرز تلقی ها، ارزش ها، شیوه های رفتار، حالت ها و سلیقه ها در هر چیزی را در بر می گیرد. موسیقی عامه، تلویزیون، آگهی ها، همه و همه، تصورها و تصویرهایی بالقوه از سبک زندگی فراهم می کنند.» این واژه پس از یک دوره افول، مجدداً از سال ۱۹۶۱ مورد اقبال اندیشمندان به خصوص جامعه شناسان قرار گرفت. جنسن (۲۰۰۷) معتقد است بیشتر اوقات، این مفهوم بدون آنکه به طور دقیق معنای روش زندگی را بدهد، مورد استفاده قرار می گیرد و در ادبیات این واژه، به روشهای مختلف تعریف شده و اینکه در چهار سطح جهانی، ملی، منطقه ای و فردی قابل اندازه گیری است. (بیرو، ۱۳۷۵) مایک فیدرستون در این باره می نویسد:
اصطلاح سبک زندگی در حال حاضر مبهم است. هرچند این اصطلاح یک معنای محدود جامعه شناختی دارد که به سبک زندگی متمایز گروه های منزلتی خاص، در درون فرهنگ مصرفی معاصر اشاره دارد، ولی این واژه به معنی فردیت، خوداظهاری و یک خود آگاهی سبک مند نیز هست. بدن،لباس،نحوه صحبت کردن،فعالیت های فراغتی،ترجیح های خوراکی و نوشیدنی،خانه،اتومبیل،انتخاب مقصد گذران تعطیلات و مانند اینها را باید شاخص های فردیت ذائقه و سبک مورد علاقه مصرف کننده دانست.(Feather stone,1994:83)
کوایل نیز با اشاره به لزوم جداسازی سطح تحلیل در مطالعه سبک زندگی، می نویسد:
یکی از اصلی ترین مشکلات مربوط به مفهوم سبک زندگی، پیدا کردن سطح مناسبی برای تحلیل آن است. یوهانسون و میگل سه سطح متفاوت را مشخص کرده اند: سطح کل جامعه (بین المللی)؛ سطح تفاوت های درون جوامع و فرهنگ ها و در پایان سطح فردی. اینان معتقدند که در سطح فردی،سبک های زندگی ، تجلی بلند پروازی های افراد برای آفریدن هویت های اجتماعی و فرهنگی شخصی و خاص آنهاست. بیشترین کاربرد مفهوم سبک زندگی، در سطح دوم (یک جامعه) بوده و در بیشتر موارد به نتایج متضادی انجامیده است. در سطح سوم نیز احتمالا به تعداد افراد مردم، سبک های زندگی وجود دارد.(مک کوایل،۱۳۹:۱۳۸۷)
در فرهنگ علوم اجتماعی نیز سبک زندگی، به نوع زندگی یا نوع معیشت ترجمه شده که منظور، چگونگی جریان حیات و شیوه زندگی انسانها به صورت فردی و گروهی است و چگونگی استفاده از درآمد، طول زمان کار، شیوه لباس پوشیدن، تغذیه، نحوه آرایش، محل سکونت، رفتارهای دینی و فرهنگی و… را شامل می شود (بیرو، ۱۳۷۵)
بدین ترتیب دو برداشت متفاوت از مفهوم سبک زندگی در ادبیات جامعه شناسی مطرح می شود. یکی (برداشت اول) در دهه ۱۹۲۰، که اولین بار مفهوم سبک زندگی قدم به عرصه ادبیات جامعه شناسی گذاشت و معرف ثروت و موقعیت اجتماعی افراد بود و غالباً به عنوان شاخص تعیین طبقه اجتماعی به کار می رفت (چاپین ۱۹۹۵؛ چاپمن ۱۹۳۵) در این برداشت که رویکردی جامعه شناختی و با سطح تحلیل «جامعه» است، سبک زندگی را براساس فعالیت و رفتارهای مصرفی تعریف می کنند و ارزش ها و نگرش ها مدنظر نیستند. سبک زندگی از این منظر، فعالیت های مصرفی افراد جامعه است که به عنوان شاخصی برای تعیین طبقه اجتماعی به کار می رود. این صورت بندی نظری را در آثار نظریه پردازان کلاسیک مانند وبلن،زیمل و وبر می بینیم.(معیدفر،۷۰:۱۳۹۰)
این رویکرد خود بر دو قسم است:
- سبک زندگی به عنوان گروه بندی اجتماعی:
تقسیم بندی افراد یک جامعه به گروه ها یا قشرهایی که سبک زندگی مشابه دارند، مانند قشربندی معروف دهه شصت جامعه آمریکا به سبک زندگی حومه نشینان و مرکز نشینان یا دسته بندی جوانان به هیپی ها و بیتل ها. به نظر می رسد در میان جامعه شناسان یکی از کسانی که سبک زندگی را اینگونه معنا نمود وبر بوده است . وبر واژه سبک زندگی را جهت اشاره به شیوه های رفتار، لباس پوشیدن، سخن گفتن، اندیشیدن و نگرشهایی که مشخص کننده گروههای منزلتی متفاوت بودند، به کار گرفت.(تامین، ۱۳۸۳). وبر در تحلیلی چند بعدی به سه مفهوم سبک زندگی یا سبک مند شدن زندگی ، تدبیر زندگی و بخت زندگی اشاره می کند. وی خصیصه اصلی سبک زندگی را انتخابی بودن آن می دانست که محدود به برخی مضایق ساختاری است و این محدودیتها اقتصادی و اجتماعی اند. وبر کارکرد دو گانه ای برای سبک زندگی قایل است. از یک طرف موجب تفاوت بین گروهی می شود و به برتری های منزلتی و طبقاتی مشروعیت می بخشد و از سوی دیگر موجب انسجام بخشیدن درون گروهی می شود. به نظر او سبک زندگی بیش از آنکه بر تولید استوار باشد، برشباهت الگوهای مصرف استوار است (فاضلی، ۱۳۸۲)