اگرچه اکثر پژوهش گران سرآغاز وهابیت را به ظهور محمد بن عبدالوهاب در حجاز نسبت میدهند، باید توجه داشت که ریشههای این نوع عقاید فرقهای به دوران اولیه قرون اسلامی میرسد. عقاید احمد بن حنبل و دیدگاههای تند وی نسبت به سایر مذاهب اسلامی که همه آن ها را بدعت گرا میخواند، نخستین منبع این نوع خشونتگرایی فرقهای بود. گذشته از این حنبل ابن تیمیه از پیروان او، سهم بیشتری در ظهور فرقهگرایی خشونتطلب و درنهایت وهابیت بازی کرد. ابن تیمیه نیز همانند ابن حنبل، سایر مکاتب اسلامی، بهویژه شیعه را بدعتگذار میدانست و شایسته برخورداری از اقدامات خشونتبار. در کنار این دو، دیگر فقهای تندرویی چون قاضی عیاض، نووی و ابن قیم نیز از منابع الهامبخش افراطگرایی اسلامی در پایان قرن بیستم بودهاند.
اگرچه فرقهگرایی وهابیت و روشهای خشونتبار آن علیه دیگران، معمولاً به شبهجزیره عربستان و اطراف آن محدود بوده است، حوادث دو دهه آخر قرن بیستم از یکسو و توان مالی و تبلیغاتی دولت عربستان سعودی که حامی وهابیت بوده است از سوی دیگر، باعث گسترش عقاید وهابی به سایر نقاط جهان اسلام شده است. این گسترش بیش از هر جای دیگر در جنوب آسیا، یعنی در شبهقاره هند و سپس افغانستان و بعدها در مناطق دیگری نظیر چچن مشاهدهشده است. بااینهمه، نمیتوان توان مالی عربستان و گروههای وهابی را تنها عامل گسترش نفوذ فرقهگرای خشونتطلب در منطقه دانست، چراکه درگذشته این نوع گسترش قابلمشاهده نبوده است. بنابراین، عوامل دیگری نیز میبایست دستاندرکار بوده باشد تا بتواند عقاید افراطی و خشونتگرای وهابی را در شبهقاره هند و افغانستان و سایر مناطق، بهویژه مناطق مغربی عربی، گسترش دهد (احمدی، ۱۳۷۶، ۷۹).
گفتارسوم: خشونتهای قومی
اگر تخیلی بودن «ملت» و این را که هویت ملی تحت فرایندهای خاصی ساخته میشود بپذیریم، باید بر این نکته نیز صحه بگذاریم که هر قومی که احساس پارهای ویژگیها و تمایزها را دارد و شرایط برای طرح خواستههای اختصاصی و جداگانه آن فراهم است، بهطور بالقوه میتواند نوعی ناسیونالیسم قومی را در خود بپروراند و احیاناً حتی مسیر جداگانهای را برای ملتسازی در پیش بگیرد. اینکه یک قوم تاکنون سابقه استقلال سیاسی نداشته است، دلیل کافی برای عدم طرح خواستههای قومی نخواهد بود، چه ناسیونالیسم قومی لزوماً جداییطلب و استقلالخواه نیستند و در صورتی هم که باشد، ابایی از خلق یا جعل یک سابقه تاریخی برای خود نخواهد داشت.
ناسیونالیسم قومی به معنای احساس عمیق تعلق وفاداری به یک گروه قومی در برابر وفاداری به یک واحد ملی از پیش موجود، مانند ناسیونالیسم، حاصل فرایندهای سیاسی و گفتمانی مشخصی است و یک پدیده خودجوش که بهطور معجزهآسایی همهگیر شود، محسوب نمیشود. این ایدئولوژی محصول تلاشهای منظم و سازمانیافتهای است که معمولاً از سوی رهبران و سایر نخبگان قومی برانگیخته میشود؛ بنابراینهمه کشورهای چند قومی بهطور بالقوه در معرض رشد احساسات قومی و ناسیونالیسمهای قومی قرار دارند. برخی نظامهای سیاسی و نهادی میتواند مانع رشد انواع خشن و جداییطلب ناسیونالیسم قومی و برعکس، اتخاذ پارهای سیاستها و روشها میتواند باعث بروز بدترین نوع قومگرایی و تشنجات قومی باشد.
انکار تفاوتهای قومی و تلاش در جهت یکپارچگی ملی در کشورهایی که فاقد همگنی قومیاند و توسل به شیوههای سرکوبگرانه در جهان کنونی راه بهجایی نمیبرد. تمامی تجربههای بهظاهر موفق در این زمینه در جریان تحولات اخیر جهان باطل از آب درآمده است. جستوجو برای یافتن هویتهای قومی، در کنار هویتیابیهای نوین، در جهان معاصر عمومیتیافته است. این روند لزوماً بیانگر یک گام قهقرایی و تنزل بهنوعی قبیله گرایی بدوی نیست و به اعتقاد برخی ناظران، میتواند به دموکراتیزه کردن ساختارهای سیاسی و فرهنگی بینجامد. (Rupesinghe , 1996 , 11.) در صورت نهادهای مناسب برای یک نظم چند قومی و تکثرگرا، دلیلی برای غلتیدن به دامان جنگ و خشونت قومی نخواهد بود. واقعیت این است که فرایند تاریخی ملتسازی از طریق ایجاد یک ساختار دولتی شدیداً متمرکز، دیگر کارساز نیست. افکار عمومی جهان بیشازپیش بهسوی پذیرش اصل تنوع و تکثر قومی و فرهنگی پیش میرود. در برخی کشورها، سیاست چند فرهنگی شدن رسماً ترویج میشود (سیدامامی، ۱۳۷۷، ۱۴۲).
گفتار چهارم: تحولات جدید و خشونت درحرکتهای اسلامی
اگر بخواهیم در خصوص علل اصلی و چگونگی رفتار جنبشهای اسلامی توضیح ارائه کنیم در ابتدا باید به علت توسل جستن جنبشهای اسلامی به خشونت، پرداخته شود.
برای پاسخ دادن به علت توسل جنبشهای اسلامگرای دهه ۱۹۹۰ به خشونتهای کورکورانه تروریستی، بحث درباره چند مسئله ضروری به نظر میرسد. در این رابطه، نخست میباید بحث کوتاهی پیرامون مسئله خشونت و دیدگاههای موافق و مخالف با کاربرد آن از سوی جنبشهای اسلامی داشته و سپس به طبقهبندی عملیات خشونتبار گروههای اسلامگرا از آغاز ظهور آن ها دهه ۱۹۳۰ میلادی – تا پایان قرن بیستم بپردازیم.
در این راستا، پس از بحث درباره خشونت افراطی و توسل برخی گروههای اسلامگرا به آن، پرداختن به مبانی فکری طرفداران کاربرد این نوع خشونت، بهویژه بنیادهای فقهی آن در آثار فقهای اهل سنت ضروری است. پس از بحثهای مربوطی به خشونت، تحولات دهه ۱۹۹۰ به بعد و چگونگی ترکیب دیدگاهها و تشکیلات جریانهای اسلامگرای غرب و شرق عربی در منطقه و بازتاب این نوع هم کاری در عمل کرد جنبشهای اسلامی در خاورمیانه، چه علیه دولتهای عرب و چه نیروهای غیر عرب، موردبحث قرار میگیرد.
میان محافل اندیشمندان اسلامی و اسلامگرا بحثهای گستردهای پیرامون مسئله جهاد در اسلام صورت گرفته است. بهطورکلی، این بحثها در سه دوره متفاوت نمود بیشتری به خود گرفته است: یکی در پایان دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ که گروههای اسلامگرای غرب عربی با بهره گرفتن از آثار سید قطب به رادیکالیسم اسلامی و استفاده از خشونت علیه رژیمهای عرب متمایل شده بودند، دوم در پایان دهه ۱۹۸۰ که گروههای رادیکال اسلامگرای مصری به اقدامات خشونتباری نظیر ترور فیزیکی مقامات حکومتی مصر و درگیریهای خشونتبار خیابانی با نیروهای امنیتی این کشور دست زدند و سوم در دوره پس از روی کار آمدن طالبان در افغانستان و کاربرد خشونتهای گسترده از سوی آن ها و نیز از سوی نیروهای اسلامگرای غیر افغانی حامی آن ها نظیر سازمان القاعده علیه نظامیان و نیز نظامیان آمریکایی که در حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به اوج خود رسید.
نخستین بحث گسترده بر سر روا بودن یا نبودن استفاده از خشونت از سوی اسلامگرایان درراه رسیدن به اهداف سیاسی، در سالهای آخر دهه ۱۹۶۰ میلادی شروع شد. در آن هنگام کتاب مهم معالم فی الطریق نوشته سید قطب الهامبخش بخشی از اسلامگرایان جوان شد تا درراه رسیدن بهجامعه اسلامی و با بهره گرفتن از خشونت، نظامهای حاکم بر کشورهای عربی را که ازنظر سید قطب نظامهای جاهلی قلمداد میشدند، سرنگون کنند. اگرچه بحث مذکور از زمان اعدام سید قطب در ۱۹۶۶ شروع شد و مطبوعات تحت حمایت دولت برخی علمای الازهر و سایر نویسندگان طرفدار دولت نوشتههای قطب و برداشتهای بهشدت رادیکال او را محکوم کردند. بحث پیرامون جایز بودن یا نبودن کاربرد خشونت با انتشار کتاب بسیار معروف حسن الهضیبی، مرشد عام اخوان المسلمین مصر، با عنوان دعاه لاقضاه جان تازهای به خود گرفت و بحثهای دیگری را در نیمه اول دهه ۱۹۷۰ و حتی بعدازآن درباره خشونت در محافل اسلامگرا پیش آورد. (موثقی ، ۱۳۸۹، ۵۳) سید قطب با جاهل خواندن نظامهای سیاسی معاصر مسلمان و غیرمسلمان به پیروان جنبشهای اسلامی پیشنهاد کرد که از طریق سازماندهی و تشکیل هستههای پیشتاز، نظام جاهلی را سرنگون کرده و با ایجاد جامعه مسلمین بهجای جامعه جاهلی زمینه پیاده شدن اسلام را در سطح جهانی نیز فراهم کنند (دکمجیان، ۱۳۷۷، ۱۶۵) بدین ترتیب، توسل به اقدامات رادیکال مسلحانه و جهاد نهتنها در دوره تبدیل جامعه جاهلی بهجامعه مسلمان، بلکه بعدازآن نیز وظیفه مسلمانان مؤمن و متعهد در نظر گرفته میشد تا بدین ترتیب، زمینههای تشکیل جامعه جهانی اسلام فراهم آید (محمودی ، ۱۳۷۸، ۹۶).
این نوشتهها بر نسل جوان جنبش اسلامی تأثیر بسیار زیادی گذاشت و آنان با جدا کردن راه خود از خط نسل قدیم اخوان المسلمین، در پی سازماندهی تشکیلات رادیکال جدید برآمدند تا زمینههای تبدیل جامعه جاهلی بهجامعه اسلامی را فراهم سازند. مشاهده این نوع تحولات، به خصوص خطر از هم پاشیدن اخوان المسلمین ازیکطرف و هجوم گستردهای که از بیرون از طرف حامیان ناصر، چه از سوی محافل لائیک یا مذهبیهای میانهرویی نظیر جامعه الازهر، علیه اسلامگرایان، به دلیل توسل آن ها به اقدامات خشونتبار یا طرح نظریههای خشونت صورت گرفته، باعث شد تا هضیبی در سال ۱۹۶۹ کتابی با عنوان دعاه لاقضاه بنویسد و در آن بهطور ضمنی نظریههای خشونتگرایانه و تفکر اسلامگرایانی نظیر سید قطب را محکوم کند. در این کتب هضیبی استدلال میکند که وظیفه اسلامگرایان تنها ابلاغ پیام دعوت اسلامی است و نه چیز دیگر. بهعبارتدیگر او میخواهد به پیروان اخوان المسلیمن تفهیم کند که از توسل به اقدامات خشونتبار و قهرآمیز علیه رژیم سیاسی پرهیزکرده و تنها به تبلیغات بپردازند. وی قضاوت کردن را از عهده طرف داران جنبش اسلامی خارج میداند و میگوید: «وظیفه مسلمانان قضاوت درباره چگونگی ماهیت دیگران نیست؛ آنان باید دعوت اسلامی را ابلاغ کنند». هضیبی بهطور ضمنی سید قطب و طرفداران او را خطاب قرار میدهد که از حد دعوت فراتر رفتهاند و با قضاوت درباره ماهیت رژیم سیاسی، خواستار سرنگونی آن شدهاند. بههرروی، اینگونه بحثها درباره افراطگرایی (التطرف) در سالهای دهه ۱۹۷۰ هم چنان در مطبوعات و محافل مصری و حتی سایر نقاط جهان اسلام دنبال شد. بااینهمه، محکوم کردن خشونتگرایی و برداشتهای رادیکال و افراطی اسلامگرایان از مسائل اجتماعی سیاسی ازجمله انتقاد از سید قطب، باعث فروکش کردن جنبشهای رادیکال اسلامی نشد، بلکه سالهای دهه ۱۹۷۰ شاهد رشد اینگونه جنبشها بود. گروههایی نظیر سازمانهای آزادیبخش اسلامی و جماعه المسلمین درصدد سرنگونی دولت سادات برآمدند و سرکوب شدند، و گروهی چون سازمان جهاد سرانجام در اکتبر ۱۹۸۱ سادات را به قتل رساند. ادامه خشونتهای پس از قتل سادات و شروع درگیریهای خیابانی میان نیروهای امنیتی مصر و اسلامگرایان از یکسو و اقدام گروههای رادیکال جدیدی نظیر جماعه الاسلامیه که از افکار سید قطب الهام میگرفت، برای ترور برخی مقامات مصری، نظیر وزیران کشور، نخستوزیر و حتی بعدها رییسجمهور مصر، بار دیگر موضوع افراطگرایی و خشونت را به کانون بحثهای روشنفکری مصر و دیگر نقاط جهان اسلام تبدیل کرد. با گسترش درگیریهای خشونتبار در مصر در اواخر دهه ۱۹۸۰، یکی از نویسندگان اسلامگرای مصری به نام قاضی محمد سعید العشماوی، با نوشتن کتاب الاسلام السیاسی درصدد پاسخگویی به ادعاهای اسلامگرایان رادیکال هوادار اقدامات خشونتبار برآمد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
عشماوی در کتاب خود از حمله به خشونتگرایان اسلامگرا فراتر رفته و درواقع مبانی فکری اسلامگرایان رادیکال را مورد سؤال قرار میدهد و تا آنجا پیش میرود که سیاسی کردن اسلام و توجیه اقدامات خشونتبار تروریستی بر اساس اسلام را با عمل فحشا مقایسه میکند. وی درواقع با بحث درباره مفاهیم کلیدی اسلامی سیاسی نظیر حاکمیت الله، حکومت اسلامی، جهاد در اسلام، بنیادگرایی اسلامی و ملیگرایی اسلامی میخواهد مبانی هستیشناسی رادیکالیسم اسلامی را شالوده شکنی کند و اسلام را از دست قیدوبندهای سیاست روز و گروههای سیاسی اسلامگرای افراطی نجات دهد.
هدف عشماوی از بحث جهاد این است که نشان دهد خشونتگرایان اسلامگرا، اصل و حقیقت و معنی واقعی جهاد را در اسلام درک نکردهاند و با برداشتهای نادرست از برخی آیات قرآنی مربوط به پیکار و جهاد، اسلام را یک دین خشونتگرا جلوه میدهند و اعتبار آن را بهعنوان یک دین مصالحه جو معنوی جهانی خدشهدار میسازند. وی با تجزیهوتحلیل مفصل آیات قرآنی، قتال و جهاد و دخیل کردن بحثهای دینی و اجتماعی و شیوههای تفسیر قرآن به این نتیجه میرسد که جهاد اصولاً ازنظر اسلام و پیامبر اسلام (ص) نوعی تلاش مداوم و گسترده برای خویش سازی و رها شدن از تمایلات نفسانی است تا پیکار و جنگ (احمدی، ۱۳۸۹، ۱۰۹). اگرچه کتب عشماوی حامیان و منتقدانی را در سال ۱۹۸۹ برای او به دنبال آورد اما بار دیگر باعث آغاز بحث پیرامون مسئله خشونت در اسلام و روا بودن یا نبودن آن شد. یکی از طرف داران جنبش اسلامی به نام فهمی هویدی ضمن رد اظهارات عشماوی، خشونتگرایی را محصول گفتمان اسلامی اصیل مصری و عربی ندانست، بلکه آن را به اندیشمندان شبهقاره هند بهویژه ابوالاعلی مودودی و برداشتهای سید قطب از مودودی نسبت داد (احمدی، ۱۳۷۶، ۷۹).
تحولات دهه ۱۹۹۰ در جهان عرب و افغانستان و سرانجام حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک بار دیگر بحث خشونت و جایگاه آن را در اسلام زنده کرد. درگیریهای افغانستان پس از روی کار آمدن طالبان، رفتار خشونتبار طالبان با مردم افغانستان، بهویژه نوگرایان و زنان از یکسو کشتار شیعیان و مخالفان دیگر در مناطق مرکزی و شمالی افغانستان از سوی دیگر، ضربه سختی بر چهره اسلام سیاسی در جهان وارد ساخت.
علاوه بر این ورود دوباره بنلادن و طرفداران او با افغانستان (۱۹۹۶) و عملیات مسلحانه گروه بنلادن و طرفداران او به افغانستان (۱۹۹۶) و عملیات مسلحانه گروه بنلادن علیه سفارتخانههای آمریکا در تانزانیا، کنیا و سایر نقاط ازجمله بمبگذاری سال ۱۹۹۳ برج تجارت جهانی در نیویورک، باعث شد تا انتقادات زیادی بر جنبش بنیادگرایی اسلامی چه در جهان غرب با خاورمیانه و سایر نقاط، صورت بگیرد. برخی از اسلامگرایان برای حفظ حیثیت جنبش اسلامی میانهرو، عملکرد طالبان و گروه القاعده را زیر سؤال بردند (haeri ,1998 , 397 ). علاوه بر افغانستان، تحولات بعد از ۱۳۷۶ ایران و درگیریهای میان دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا و تحولاتی نظیر قتلهای زنجیرهای و ترور برخی چهرههای اصلاحطلب یا حمله به کوی دانشگاه تهران در ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ و برخوردهای خیابانی باعث انتقادات اصلاحطلبان و چهرههای مذهبی نوگرای ایران به جناح اصولگرا شد. به هر صورت، در اواخر دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه آغازین قرن بیست و یکم نوشتههای زیادی در سراسر جهان اسلام، عربی و غیرعربی پیرامون خشونت و لزوم طرد آن انتشار یافت. از سوی دیگر، طرفداران نهضت رادیکال اسلامی بنیادگرا در پاسخ به این انتقادات، با توسل به تفسیر آیات قرآن و سنت پیامبر اسلام (ص) درصدد برآمدند تا کاربرد عملیات خشونتبار علیه مخالفان خود را توجیه کنند (احمدی، ۱۳۷۶، ۷۹).
گفتار پنجم: انواع خشونت درجنبشهای اسلامی
باوجود حملاتی که در سالهای دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ علیه عملیات خشونتبار گروههای افراطی اسلامگرا صورت گرفته است، باید تأکید کرد که این نوع عملیات که ماهیت روشن تروریستی نیز دارند، در جنبشهای اسلامی قبل از سالهای نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ سابقه نداشته است و پدیدهای جدید محسوب میشود که از نخستین سالهای دهه ۱۹۹۰ به درون جریان اصلی جنبشهای اسلامی راهیافته است. اما به هر صورت نفس کاربرد خشونت در جنبشهای اسلامی معاصر بیسابقه نیست. بهطورکلی، با توجه به تاریخ پرفرازونشیب ۷۰ ساله جنبشهای اسلامی از شکلگیری اخوان المسلمین تا حال حاضر، میتوان سه نوع اقدامات خشونتبار را از یکدیگر متمایز کرد ۱. خشونتهای واکنشی ۲٫ خشونت ایدئولوژیک ۳٫ خشونت فرقهای (احمدی، ۱۳۷۶، ۷۹).
به لحاظ سلسلهمراتب دامنه خشونت و تلفات ناشی از آن، نوع نخست را میتوان در پایینترین و نوع سوم را در بالاترین درجه سلسلهمراتب قرارداد. نوع نخست خشونت، به اقداماتی اشاره دارد که گاهبهگاه و در واکنش به اقدامات خشونتبار و سرکوب گر حکومتها، از سوی اعضای جنبشهای اسلامی صورت گرفته است و اقدامی برنامهریزیشده محسوب نمیشود. نوع دوم برخلاف نوع نخست، خشونت سازمانیافتهای است که در چارچوب راه برد کلی جنبشهای اسلامی برای سرنگونی رژیمهای سیاسی به کار گرفتهشده است و جنبشهای اسلامی در سالهای دهه ۱۹۸۰-۱۹۶۰ از این نوع خشونت ایدئولوژیک استفاده میکردند.
نوع نخست خشونت، یعنی خشونت واکنشی در سالهای دهه ۱۹۶۰-۱۹۴۰ در جنبشهای اسلامی دیده میشده است، اما نوع سوم خشونت که آن را به خشونت فرقهای تعبیر کردیم، برخلاف دو نوع نخست، هم به لحاظ اهداف موردنظر و هم به لحاظ دامنه تلفات، بسیار گستردهتر از آن ها بوده است. درواقع، در دو نوع خشونت واکنشی و خشونت ایدئولوژیک، جنبشهای اسلامی مقامات حاکم رژیمهای عربی و یا مأموران امنیتی بالا را هدف قرار میدادند و از کاربرد خشونت علیه مردم عادی پرهیز میکردند؛ اما در نوع سوم که نوعی اقدام کورکورانه و تروریستی است، مردم عادی و غیرنظامی نیز هدف عملیات خشونتبار گروههای اسلامی تندرو قرار گرفتهاند. بدین لحاظ، میتوان آن را خشونت فرقهای ناشی از تعصبات قبیلهای هرچند در چارچوب ابزار نوین قلمداد کرد. توضیح در مورد هریک از این نوع خشونتهای سهگانه و ارائه مثالهای کافی، تمایز بین آن ها را بیشتر نشان میدهد.
یک) خشونت واکنشی: همانگونه که گفته شد جنبش اخوان المسلمین از سال بنیانگذاری خود، در ۱۹۲۸ تا اوایل دهه ۱۹۶۰ بهندرت از خشونت و عملیات قهرآمیز برای رسیدن به برنامههای خود استفاده میکرد. اگرچه در اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی یک گروه مخفی (الجهاز السری) در درون سازمان ایجاد شد و بهتدریج به جمع آوری اسلحه و آموزش نظامی مشغول شد. (حسینی، ۱۳۷۵، ۲۳۷). اما این اقدامات در راستای برنامه خاصی برای مقابله با مقامات حکومتی و یا رقیبان و مخالفان آن ها صورت نمیگرفت. اصولاً اخوان المسلمین تا سال ۱۹۴۸، یعنی جنگ فلسطین هیچگونه استفادهای از اسلحه نکرد. در جریان جنگ اول اعراب و اسراییل در مه و ژوئن ۱۹۴۸، داوطلبان اخوان در جبهههای جنگ فلسطین به همراه نیروهای ارتش مصر شرکت کردند و آنجا بود که اولین آزمایش و تجربه اخوان در کاربرد اسلحه و خشونت عملی شد. ناتوانی اعراب در شکست اسراییل و نیز اشغال سایر سرزمینهای فلسطینی از سوی دولت یهود، نارضایتی اعراب، نیروهای نظامی مصر و ازجمله سازمان اخوان المسلمین را به دنبال آورد. انتقادات شدید مطبوعات اخوان به دولت مصر به دلیل عدم هم کاری با نیروهای نظامی، باعث غیرقانونی کردن سازمان از سوی نخستوزیر (نقراشی پاشا) و بستن مطبوعات آن ها و دستگیری برخی از اعضای سازمان شد.
فضای حاکم بر سیاستهای مصر و جهان عرب از یکسو، و اقدامات دولت نقراشی پاشا باعث شد تا شبکه مخفی درون اخوان المسلمین در اواخر ۱۹۴۸ با بهره گرفتن از ابزار قهریه، نقراشی پاشا را ترور کند. این نخستین اقدام خشونتبار اخوان پس از تأسیس آن بود. مدتی بعد حسن البنا، رهبر سازمان از سوی عناصر ناشناس که احتمالاً نیروهای امنیتی دولت بودند، به قتل رسید (آقایی و صفوی، ۱۳۶۵، ۸۴). بهرغم ترور حس البنا، سازمان از توسل به خشونت علیه دولت خودداری کرد. اقدامات مسلحانه بعدی اخوان در ماههای نخستین ۱۹۵۲ نیز درواقع علیه نیروهای نظامی انگلستان در منطقه کانال سوئز صورت گرفت که تاحدی زمینهساز آشوبهای ماه ژوئیه و کودتای افسران آزاد به رهبری جمال عبدالناصر در ۲۲ ژوئیه ۱۹۵۲ بود (نجاتی، ۱۳۶۶، ۸۲).
برای حدود دو سال رابطه اخوان با دولت جدید انقلابی خوب بود و بهرغم انحلال همه احزاب سیاسی از سوی رژیم جدید، اخوان المسلمین هم چنان از آزادی فعالیت برخوردار بود. بهتدریج رابطه میان اخوان و دولت بر سر خواستههای اسلامی تیره شد و سرانجام به انحلال اخوان المسلمین منجر گردید. قرارداد ۱۹۵۴ ناصر با انگلستانکه به بریتانیا اجازه میداد هم چنان بخشی از نیروهای خود را در کانال سوئز نگاه دارد، باعث حملات لفظی شدید اخوان به ناصر شد. فشار دولت و انتقادات اخوان به تیره شدن شدید روابط و سرانجام به اقدام جناح مخفی اخوان برای ترور ناصر در سال ۱۹۵۴ منجر شد (امام، ۱۹۸۰، ۹۶).
این اقدام تروریستی علیه ناصر، باعث آغاز سرکوب گسترده جنبش اسلامی و دستگیری بخش اعظم اعضای آن و اعدام چند تن از رهبران تندروی شاخه مخفی شد. از آن به بعد و پس از اقدام رژیم ناصر در شکنجه و اعدام اعضای اخوان در زندانهای مصر، برخی از رهبران فکری جنبش اسلامی در داخل زندان بهسوی رادیکالیسم گرایش پیدا کردند و به ایدئولوژیک کردن استفاده از خشونت دست زدند.
دوم) خشونت ایدئولوژیک: همانگونه که گفته شد اذیت و آزار اعضای اخوان المسلمین در داخل زندانها در سالهای بعد از ۱۹۶۴ باعث رادیکال شدن جنبش اسلامی و ایدئولوژیک کردن استفاده از خشونت گردید. برخی از نیروهای عضو اخوان المسلمین نظیر خانم زینب الغزالی و سایرین، به شرح شیوههای برخورد خشونتبار مأموران امنیتی دولت جمال عبدالناصر با اعضای اخوان پرداختهاند (الغزالی،۱۳۶۱، ۱۵۳). علاوه بر این برخوردهای خشونتبار اعدامهای گاهبهگاه اعضای اخوان در درون زندانها که اخوانیها آن را بهعنوان کشتارهای گسترده تفسیر کردهاند (رزق، ۱۳۸۰، ۱۱۲)، در تلاش شخصیتهایی چون سید قطب برای ارائه یک برنامه رادیکال قهرآمیز برای مقابله باسیاستهای رژیم ناصر و سرنگونی آن بسیار مؤثر بوده است. درواقع، سید قطب عمدهترین نقش را در رادیکالیزه کردن جنبش اسلامی و تدوین شیوههای استفاده از نیروی قهریه با نظام سیاسی بازی کرد.
سید قطب با نوشتن کتاب معالم فی الطریق خطوط راهنمای اصلی این ایدئولوژی رادیکال را ترسیم کرد و تأکید ورزید که برای تبدیل جامعه جاهلی بهجامعه اسلامی باید یک پیشتاز رزمنده (الطلیعه المقاتله) شکل بگیرد و کادرهای ازجانگذشته این پیشتاز وظیفه از میان بردن رژیم جاهلی را به عهده بگیرند. سید قطب خود در زندان ظاهراً در معرض رفتارهای خشونتبار و شکنجههای مأموران امنیتی قرارگرفته و به این نتیجه رسیده بود که هیچ راهی برای مقابله با رژیم جز اعمال خشونت وجود ندارد (الخادی، ۱۳۸۰، ۱۴۴). البته باید فضای رادیکال حاکم برجهان عرب، خاورمیانه و اصولاً جهان سوم در سالهای دهه ۱۹۶۰ را نیز که در آن جنگهای چریکی علیه قدرتهای استعماری جریان داشت و گروههای چپگرای مارکسیستی برای سرنگونی رژیمهای طرف دار غرب و استقرار سوسیالیسم تلاش میکردند، در رادیکال کردن اسلامگرایان ازنظر دور نداشت.
به هر صورت، سید قطب پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۶۴ درراه سازماندهی اخوان تلاش کرد و درنهایت، در سال ۱۹۶۶ پس از محاکمات نظامی به اعدام محکوم شد. اعدام قطب، شهرت گسترده او را به دنبال داشت و کتاب وی به مرامنامه جنبش اسلامی تبدیل شد. اعضای جوانتر اخوان در زندان بامطالعه کتاب او بهسوی رادیکالیسم گرایش پیدا کردند و مصمم شدند که پس از آزادی به تلاش جهت اجرای تعالیم ایدئولوژیک سید قطب برای سرنگونی جامعه جاهلی و روی کار آوردن رژیم اسلامی ادامه دهند. بدین گونه بود که در ۱۹۷۱ به دنبال آزادی تمامی اعضای اخوان المسلمین، جوانان طرفدار سید قطب به سازماندهی گروههای طرف دار مبارزه مسلحانه مخفی و تربیت کادرهای آموزشدیده ایدئولوژیک و نظامی دست زدند. ازاینرو بود که در سالهای دهه ۱۹۷۰ چندین سازمان انقلابی مسلح جهت سرنگونی رژیم سادات تلاش کردند. گروههایی نظیر سازمان آزادیبخش اسلامی (منظمه التحریر الاسلامی) به رهبری دکتر صالح سریه، گروه جماعه المسلمین (معروف به التکفیر و الهجره) به رهبری مهندس شکری مصطفی، سازمان جهاد به رهبری افرادی چون عبدالسلام فرج، عبود الزمر، عمر عبدالرحمن و دیگران و سرانجام گروه جماعه الاسلامیه، همگی گروههای مخفی مسلحی بودند که در میان دانشگاههای مصر و سایر عرصههای اجتماعی به کادر سازی و آموزش نظامی اعضای خود مشغول بودند.
همه این گروهها، استفاده از خشونت علیه رژیم سیاسی و نیروهای آن را با توسل به اندیشههای سید قطب که از چارچوب ایدئولوژیک منسجمی برخوردار بود و از خشونت برای رسیدن به قدرت سیاسی برای ایجاد یک نظم سیاسی جدید استفاده میکرد، توجیه میکردند. تفسیر آیات جهاد و قتال در قرآن و زندگی برخی فقهای تندروی اهل سنت نظیر ابن تیمیه برای ساختن و پرداختن آن چارچوب ایدئولوژیک مورد بهرهبرداری قرار گرفت. این نوع تفسیرهای رادیکال از متون اسلامی و احادیث و نوشتههای اندیشمندان اسلامی در تمامی آثار سازمانی گروههای مذکور به چشم میخورد. نکته مهمی که باید در این راستا به آن توجه کرد، آن است که خشونت ایدئولوژیک نیز همانند خشونت واکنشی دوره قبل، تنها علیه دولت حاکم و مقامات و نیروهای امنیتی آن بهکاربرده میشد. تمامی این گروهها در طول سالهای دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بارها علیه دولت و نیروهای آن به عملیات مسلحانه، دست زدند.
تلاش سازمان آزادیبخش اسلامی برای ترور سادات در دانشکده فنی هیلوپولیس در ۱۹۷۴، ترور یوسف الذهبی، وزیر اوقاف مصر، از سوی گروه جماعه المسلمین در ۱۹۷۶، و درگیریهای مسلحانه این گروه در سال ۱۹۷۶ در روستای کرداسه را میتوان در راستای اعمال خشونتهای ایدئولوژیک جنبشهای اسلامی دهه ۱۹۷۰ عنوان کرد. در دهه ۱۹۸۰ نیز گروههای اسلامگرا بیشتر درگیر عملیات مسلحانه مبتنی بر خشونت ایدئولوژیک بودند. عمدهترین نمونه اعمال خشونت ایدئولوژیک علیه دولت، ترور سادات در اکتبر ۱۹۸۱ از سوی سازمان الجهاد و درگیریهای مسلحانه بعدازآن در شهرهای اسیوط و منیا بود. اعمال خشونتهای ایدئولوژیک از سوی جنبشهای اسلامی دیگری چون ناجون من النار (نجاتیافتگان از آتش جهنم) و الجماعه الاسلامیه یا گروههای کوچکتر در سالهای دهه ۱۹۸۰ هم چنان در مصر و سایر کشورهای عرب نظیر الجزایر اوایل دهه ۱۹۸۰ یا در سوریه از سوی اخوان المسلمین در ۱۹۸۲ اعمال میشد (احمدی، ۱۳۷۶، ۷۹).
از اواسط سالهای دهه ۱۹۸۰ که سرکوب دولتی و کنترل اطلاعاتی کشورهای عرب علیه جنبشهای اسلامی گسترش پیدا کرد، دامنه اعمال خشونت ایدئولوژیک رو به کاهش گذاشت. عامل دیگر عمده این کاهش، محبوبیت سیاستهای اعتدالی گروه اخوان المسلمین مصر بود که اصولاً با هرگونه اعمال خشونت از سوی اسلامگرایان علیه دولت مخالفت میکرد (کامپانا، ۱۳۷۷، ۱۲۶) بدین ترتیب، سرکوب جنبش رادیکال از یکسو و انزوای گروههای رادیکال اسلامی به دلیل ضربات مهلکی که بر پیکره جنبش وارد آمده بود از سوی دیگر، عامل کاهش حوادث خشونتبار میان جنبشهای اسلامی و دولتهای حاکم شد. بااینهمه از اواخر دهه ۱۹۸۰، نوع جدیدی از خشونت در میان برخی جنبشهای اسلامی مشاهده شد که به لحاظ ماهیت با خشونت واکنشی و ایدئولوژیک متفاوت بود. این نوع خشونت را میتوان خشونت فرقهای خواند.
سوم) خشونت فرقهای: این نوع خشونت اگرچه باهدف سرنگونی رژیم حاکم یا دولتهای دشمن صورت میگیرد، اما در آن لزوماً عوامل دولتی هدف حملات خشونتبار گروههای اسلامی قرار نمیگیرند. این نوع خشونت نهتنها تفاوتی میان اهداف دولتی و غیردولتی قائل نمیشود، بلکه در بهکارگیری میزان خشونت علیه اهداف موردنظر خود نیز محدودیتی قائل نیست. درگیریهای خشونتبار و هولناک میان دولت و جنبشهای اسلامی الجزایر و کشتار صدها غیرنظامی از هر دو سو، از اولین نمونههای گسترش خشونت فرقهای و کورکورانه در غرب جهان عرب بود. ابتدا اسلامگرایان سایر نقاط جهان نمیپذیرفتند که گروههای افراطی اسلامگرا در این کشتارها دست داشته باشند، اما گذشت زمان و انتشار اخبار و اطلاعاتی درباره گروه افراطی «جماعت مسلح» الجزایر بر همگان ثابت کرد که نوع جدیدی از افراطگرایی ظهور کرده است که از کاربرد خشونت علیه افراد غیردولتی و غیرنظامی، آنهم در سطح گسترده، هیچ ابایی ندارد (Mohammad, 2000,594).
گذشته از الجزایر، مصر نیز در سالهای آغازین دهه ۱۹۹۰ شاهد وقوع چنین حوادثی بود. گروه الجماعه الاسلامیه در سالهای ۱۹۹۲، ۱۹۹۵ و ۱۹۹۷ در منطقه جهانگردی اهرام به اتوبوسهای جهانگردان حملهور شد و دهها جهانگرد خارجی را به قتل رساند. یکی از رهبران برجسته گروه الجماعه الاسلامیه طی مصاحبهای اعلام کرده بود که میان نظامیان و نیز غیرنظامیان تفاوتی نمیگذارد و با ضربه زدن و کشتن جهانگردان خارجی درواقع میخواهد رژیم مصر را از درآمد هنگفت ناشی از جهانگردی محروم کند. در اوایل این دهه (۱۹۹۰)، عملیات خشونتبار بسیار مهمی در ایالاتمتحده به وقوع پیوست که ذهن همه جهانیان را به خود مشغول کرد. این حادثه، بمبگذاری در مرکز تجارت جهانی در نیویورک بود که به تلفات گسترده غیرنظامیان منجر شد. همانگونه که میدانیم، این نوع خشونت گسترده در سالهای ۱۹۹۵ به بعد نیز علیه سفارتخانههای آمریکا در آفریقا و سپس پایگاههای آمریکایی در عربستان سعودی و یمن و سرانجام در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک انجام شد و هزاران کشته از خود بهجای گذاشت.
از آنجا که خشونت در عراق به خشونت فرقه ای تبدیل شده است، در اینجا لازم بود که ابتدا به ریشههای این نوع اعمال خشونت که ما آن را فرقهای نامیدهایم، پی ببریم و سپس به علتیابی رواج این نوع خشونت در میان اسلامگرایان، بهویژه اسلامگرایان مغرب عربی بپردازیم.
گفتار ششم: خشونت فرقهای دولت اسلامی عراق و شام
اگر بخواهیم خشونت فرقهای را در قالب گروهک تکفیری دولت اسلامی عراق و شام بررسی کنیم به این پدیده برخورد میکنیم که دولت اسلامی عراق و شام (داعش) مثل اندیشه چپ، یک فروخفتن و خاموش شدن ایدئولوژیهای مقاومت یا عدم خروش اندیشههای سکولاریستی است. این ایدئولوژیها میتوانند خشم فروخفته طبقات سرکوبشده یا اقشار تضعیفشده را عیان کنند. روسو در همین ارتباط میگوید وقتیکه طبقه تضعیفشده یا عقبافتاده به جریانهای رقیب نگاه میکنند، تصور میکنند حقش توسط جریانهای مقابل تضییعشده است. بهطور مثال وقتی یک فقیر به ثروتمندی نگاه میکند، ثروت را ناشی از کار و تلاش آن فرد نمیداند بلکه تصور میکند که سهم یاحقش دزدیده شده است.
چنین مسئلهای در سطح فرا فردی و جریانهای تمدنی هم وجود دارد؛ یعنی احساس میشود که حقوقی پایمالشده است. به همین دلیل کینهای در دل یا حس انتقامی به وجود میآید. داعش بر این حس انتقام و کینه سوار میشود و احساس رضایت را در سطح فردی، اجتماعی و تمدنی به وجود میآورد. داعش با برقراری پیوند میان مذهب، نارضایتی و خشونت چنین کاری را انجام میدهد. خشونتی که پیکارجویان داعشی به خرج میدهند ماهیتاً و بهصورت کیفی خیلی متفاوت از خشونتهای کلاسیک نیست. بهطور مثال در جنگ صدام تعداد زیادی ترور در داخل عراق روی داد ولی این ترورها هرگز نتوانست جهانی شود؛ چون دولت عراق در عمل سعی میکرد برکارهای خود سرپوش بگذارد؛ یعنی در اینجا خشونت جنبه رازآلود پیدا میکند. ولی در داعش خشونت نشانه میشود، تفاوت راز و نشانه این است که راز میل به پنهان شدن دارد، اما در نشانه چنین میلی وجود ندارد. دولتها سعی میکردند خشونت علیه رقبایشان به خرج دهند، اما خشونت را پنهان کنند و نگذارند که خشونت به بیرون درز کند؛ اما این مسئله در نماد برعکس است. در نماد، خشونت به خرج میدهند و نهتنها نمیخواهند این خشونت را پنهان کنند، بلکه دوست دارند این خشونت را در چرخهای قرار دهند تا علنی شود؛ بنابراین در ماهیت خشونت تفاوتی وجود ندارد فقط شکل و شمایل آن متفاوت است و این باعث شده که شبکههای جهانی آن را در چارچوب رعب جهانی قرار دهند. خشونت مبتنی بر نماد با خشونت کلاسیکی که میل داشت راز بشود، فرق میکند. مثلاً در دولتهای کلاسیک قبل از داعش میزان کشتهها و سرکوبهای خونین زیاد است ولی این واقعیتها بعدازاینکه دولتها از بین میروند تازه نبش قبر میشود؛ بنابراین فضا برای رونمایی از کشتار کهنه میشود. اما داعش از ابتدا کشتار خود را علنی میکند. این دو نوع نگاه به مفهوم خشونت و استفاده از خشونت است (www.feirahi.ir).
پیشینه تئوریک و نظری داعش فقه تکفیری است. وقتی به ساختار دولت داعش نگاه میشود مشاهده میگردد که در قلب تپنده دولت داعش شورای شرعیاش یا کمیته شرعیاش قرار دارد. پتانسیلی از قدیم در فقه اهل سنت تحت عنوان «فقه تکفیر» وجود داشت و داعشیها نیز بر اساس همان متدولوژی عمل میکنند (بنیهاشمی، ۱۳۸۱ ،۱۶).
در همه گرایشهای اهل سنت فقه تکفیر وجود دارد فقط در میزان و اندازه با یکدیگر تفاوت میکنند. از فقه تکفیر برای کنترل نظم اجتماعی استفاده میشد، اما اکنون کار ویژهاش تغییر کرده و تبدیل به ابزاری برای ایجاد رعب شده است. همانطور که کشتار از راز به سمت نماد حرکت کرد، در فعالیت داعش هم از فقه تکفیر در اهل سنت برای کنترل نظم اجتماعی استفاده میشود تا جامعه به بینظمی نرسد و مردم حرفهای ساختارشکن نزنند. اما در حال حاضر تبدیل به ابزار خشونت نمادین شده است.
شورای شرعی برای داعش حائز اهمیت است، بهطور مثال اگر به فیلمهای داعش توجه شود، مثلاً فیلمی که در آن خلبان اردنی آتش زده شد، صحنهای ویژه به نمایش درآمد. در این صحنه عدهای روایت و آیات قرآن مربوط به «قصاص» را موردتوجه قرار میدهند. در قصاص گفته میشود که با همان ابزاری که کسی به شما حمله کرده، او را مجازات کنید. در این فیلم استدلال میشود که چون هواپیما سقف بتنی مردم را بر سرشان ریخته و خانهشان را آتش زده، حالا باید این خلبان هم آتش زده شود و بعد سقف بتنی را روی سرش ریخت تا قصاص انجام شود. این همان نظام توجیهی است که در متدولوژی اهل سنت وجود دارد؛ یعنی شما نمیتوانید بگویید که از آن عدول شده است. در مورد داستان غرق کردن زندانی آنهم همین موضوع رعایت شده است؛ یعنی یک نظام توجیه سنتی و درعینحال استحاله شده در پشت این اقدامات وجود دارد؛ و نمیتوان گفت که چنین چیزی در فقه اهل تسنن وجود ندارد (www.feirahi.ir).
مبحث دوم: تسری یافتن خشونت در مناطق دیگر
لازمه تسری خشونت از یک منطقه به منطقهی دیگر داشتن شرایط شکننده در حوزه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. کشورهای منطقهی که شرایط پذیرش خشونت در خوددارند معمولاً از مؤلفههای زندگی دموکراتیک بهره زیادی ندارند و هنوز از رکود دموکراتیک که شامل ایفای نقش ضعیف از سوی شهروندان، سطوح پایین مشارکت سیاسی، سوءاستفاده مکرر از قدرت توسط مقامات دولتی، برگزاری انتخابات با مشروعیت مبهم، سطوح بسیار پایین اعتماد عمومی به موسسات دولتی و ضعف نهادینه دولتها است، رنج میبرند. بدین ترتیب، نقصان دموکراسی، فساد اقتصادی، فقر عمومی، سطوح پایین تعامل اقتصادی با بازارهای جهانی و نهایتاً عمیقتر شدن شکاف میان حاکمان و عموم مردم، وضعیت مناسبی برای تسری خشونت فراهم میسازد. (Cartothers,2002, 243 ).
عکس مرتبط با اقتصاد
چند عامل هستند که زمینههای تسری خشونت به مناطق دیگر میشوند که عبارتاند از:
الف) بیثباتی منطقهای ـ اگر منطقهای دستخوش منازعه مسلحانه و بیثباتی باشد و مستعد آن است که بیشتر در گرداب خشونت، منازعه و بیثباتی فرورود؛
ب) رادیکالیسم مذهبی ـ اگر منطقه دچار نوعی گسست بین مذاهب مثلاً مسیحی و اسلامی یا که درون مذاهبی مثل شیعه و سنی باشد، دستخوش منازعات محلی با بعد مذهبی خواهد شد و در معرض خشونت قرار میگیرد و میدان فعالیت عناصر افراطی میشود؛
ج) گسترش جرائم سازمانیافته ـ فقر و ضعف برخی دولتهای منطقهای سبب میشود که یک منطقه به کریدوری برای انواع قاچاق و دیگر جرائم سازمانیافته تبدیل شود؛ و
د) منابع استراتژیک ـ منابع طبیعی و استراتژیک مثل نفت و گاز طبیعی یا معادن و بنادر راهبردی که طالبان زیادی دارد و آن منطقه مسیری منطقی برای دسترسی به این منابع و انتقال آن ها به بازارهای جهانی است.
این عوامل باعث گردیدهاند که یک منطقه محل تنازع میان قدرتهای خشن و معارض شود که سیاستهای منطقهای تهاجمی خود را بر مبنای منافع متعارض خود تدوین میکنند.
اوضاع داخلی یک منطقهی بحرانی و پرخشونت میتواند توازن قدرت را بین مناطق نزدیک تغییر دهد. هرگونه تحولی در روابط و توازن قدرت در منطقه، ابتدا مناطق همسایه را متأثر میکند، سپس این دایره محدود با پیوستن تعدادی از مناطق دیگر وسیعتر میشود. وضعیت و شرایطی که یک منطقه دارای خشونت با آن مواجه میباشد، میتواند حکایت از آن داشته باشد که تهدیدات واگراییهایی که منطقه با آن مواجه است بسیار متنوع و متعددند. انواع تهدیدهای امنیتی را میتوان در قومگرایی، اختلافات مرزی، ناسیونالیسم افراطی، جداییطلبی، نابرابریها و مشکلات اقتصادی جستجو کرد. بهبیاندیگر، یک منطقه با داشتن تعارض و خشونت هم به جهت بحرانهای درونزاد مانند منازعات قومی و هم به جهت عوامل برونزاد که از سوی قدرتهای ذینفوذ بر منطقه تحمیل خواهد شد، همواره با مشکلات امنیتی روبهرو خواهد بود ( واعظی،۱۳۸۲، ۱۹۰).
شکل ۱-۱ مدل خشونت
نتیجهگیری
در این فصل به مبحث خشونت و رفتار جنبشهای اسلامی پرداخته شده است که خشونت را پدیدهای تاریخی دانسته که در ادوار گذشته نیز وجود داشته است؛ اما علیرغم پیشرفتهای روزافزون بشری این پدیده هنوز هم پابرجاست و فارغ از ملیت، نژاد، طبقه اجتماعی و حتی میزان توسعهیافتگی کشورها همچنان خشونت با شدت و ضعف متفاوت در کشورها و روابط بین آن ها وجود دارد.
واژهی خشونت معمولاً به وضعیتی اشاره دارد که در آن، گروه انسانی معینی (خواه قبیلهای، قومی، زبانی، مذهبی، اقتصادی- اجتماعی، سیاسی و یا غیر آن) با گروههای انسانی معین دیگری به دلیل ناسازگاری واقعی یا ظاهری اهدافشان، تعارضی آگاهانه داشته باشند. لوئیس کوزر خشونت را چنین تعریف می کند، «مبارزهای بر سر ارزشها و مطالبهی منزلت، قدرت و منابع نادر که در آن هدف هر یک از طرفین خنثی کردن، صدمه زدن و یا نابود ساختن رقبای خویش است». همچنین متفکران و نظریهپردازان سیاسی، جامعهشناسان، روانشناسان، حقوقدانان و دیگر دانشمندان علوم، نظریات مختلفی در مورد خشونت ارائه کرده اند که در اینجا به آن ها اشارهشده است.
به خشونت و انواع آن در جنبشهای اسلامی، علل اصلی و چگونگی رفتارهای خشونتبار در اسلام در این فصل نیز به آن پرداخته شده است. در اینجا عنوان شد که برای پاسخ دادن به علت توسل جنبشهای اسلامگرای دهه ۱۹۹۰ به خشونتهای کورکورانه تروریستی، بحث درباره چند مسئله ضروری بود لذا در این رابطه، نخست بحث کوتاهی پیرامون مسئله خشونت و دیدگاههای موافق و مخالف با کاربرد آن از سوی جنبشهای اسلامی پرداخته شد و سپس به طبقهبندی عملیات خشونتبار گروههای اسلامگرا از آغاز ظهور آن ها دهه ۱۹۳۰ میلادی – تا پایان قرن بیستم موردمطالعه قرار گرفت.
در این راستا، پس از بحث درباره خشونت افراطی و توسل برخی گروههای اسلامگرا به آن، به مبانی فکری طرفداران کاربرد این نوع خشونت، بهویژه بنیادهای فقهی آن در آثار فقهای اهل سنت پرداخته شده است و پس از بحثهای مربوطی به خشونت، تحولات دهه ۱۹۹۰ به بعد و چگونگی ترکیب دیدگاهها و تشکیلات جریانهای اسلامگرای غرب و شرق عربی در منطقه خاورمیانه و بازتاب این نوع هم کاری در عمل کرد جنبشهای اسلامی، چه علیه دولتهای عرب و چه نیروهای غیر عرب، موردبحث قرار گرفت.
انواع خشونت نیز مورد بحث قرار گرفت و خشونت فرقهای که از تعصب شدید عقیدتی به یک آیین یا مجموعه عقاید خاص در برابر سایر آیینها و مجموعهها ناشی میشود و از خشونت واکنشی و خشونت ایدئولوژیک متمایز شد. تعصب فرقهای باعث میشود تا پیروان آن، ارزش مطلق و حقیقت را خاص آیین خود ببینند و سایر آیینها را گمراهی و انحراف مطلق بهحساب آورند. در آخر نیز مبحث تسری یافتن خشونت به آن اشارهشده است که چگونه خشونت از مرزهای یک منطقه عبور کرده و به مناطق دیگر سرایت میکند. براین اساس مدلی برای خشونت، انواع، اهداف و چگونگی تسری آن ارائه گردید تا مبنایی برای فصول آتی باشد.
فصل سوم:
بحران عراق و محیط امنیتی خاورمیانه
بحران عراق و محیط امنیتی خاورمیانه
مقدمه
منطقه خاورمیانه، در طول تاریخ مدرن خود، همواره شاهد تحولات و دگرگونیهایی بوده که امنیت و سیاست در سطح بینالمللی را بهشدت متأثر کرده است. در دورههای مختلف تحولات مهمی در این منطقه رخداده که بر ساختار قدرت و امنیت در منطقه تأثیری جدی داشته است. یکی از این مناطقی که تحولات زیادی را گذرانده عراق است. شروع تحولات در عراق اینگونه بود که با آغاز جنگ جهانی اول در نوامبر سال ۱۹۱۴، امپراتوری عثمانی به متحدین (آلمان) پیوست. در ۶ نوامبر ۱۹۱۴، نیروهای هندی بریتانیا به بندر فاو حمله کردند و پس از تصرف آن بهسوی بصره حرکت نموده، آن را نیز به تصرف خود درآوردند. سپس نیروهای بریتانیا عازم بغداد شدند و این شهر را در مارس ۱۹۱۷ اشغال کردند. بهاینترتیب دولت انگلستان پس از سه قرن به آرزوی خود جامهی عمل پوشاند و بینالنهرین را بهطور مستقیم تحت سلطه خود درآورد.
فاتحان جنگ جهانی اول امپراتوری عثمانی را تجزیه کردند و یکی از کشورهایی که در اثر این تجزیه به وجود آمد، عراق بود. دولت انگلستان از به هم پیوستن سه استان بصره، بغداد و موصل کشور جدید عراق را تأسیس کرد. دژاردون[۱۸] مینویسد: «عراق ساختهی کاملاً مصنوعی انگلیسهاست که برای به انحصار درآوردن دو میدان نفتی کرکوک و بصره تصمیم گرفتند سه جماعت یعنی کردها، ایرانیان و اعراب را در پایتختی که از یادها رفته بود، گرد آورند».
او میگوید: «در اینکه در یک ملت عراقی، یک روان عراقی وجود داشته باشد، شک است.» به همین جهت گفته میشود مرزهای عراق بیشتر بازتاب منافع خارجی است تا واقعیتهای داخلی. درنتیجهی این امر، کشور به جوامع مذهبی و نژادی متفاوتی تقسیمشده که سهم اندکی از سنت همکاری و حتی احساس کمتری از منافع مشترک ملی دارند. این بافت ناموزون سبب عدم ثبات سیاسی در کشور شده است. عدم ثبات سیاسی داخلی نیز بهنوبهی خود در گسترش اختلافات منطقهای خصوصاً بین ایران و عراق نقش مهمی داشته است. (جعفری ولدانی،۱۳۷۰ ، ۳ ).
گروههای سیاسی مختلف در عراق همواره وجود داشتهاند و دربرگیرنده طیفهای ایدئولوژیک و سیاسی پراکندهای هستند که با تأکید بر نوع نظام سیاسی موردنظر خود، استقرار ثبات سیاسی، دمکراسی وحدت ملی را در این کشور تحت تأثیر قرار دادهاند.
لذا این فصل با محوریت عراق طرحریزیشده است که مقدمهای برای فصل تأثیرگذاری عراق بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران باشد و به این سؤال پاسخ میدهد که چگونه تنش قومی و ایدئولوژیک در یک کشور به بحران منطقهای تبدیل میشود و در این چهارچوب، این فصل با دو مبحث به توضیح بحران قومی و ایدئولوژیک عراق و بحران عراق و تأثیرات امنیتی آن در منطقهی خاورمیانه میپردازد.
مبحث اول: بحرانهای عراق
نخستین روند در دولت-ملتسازی مشخص کردن دقیق حدود مرزهای سرزمینی با همسایگان است. در خاورمیانه عربی و شمال آفریقا این روند نه به شکل طبیعی، بومی و برونزاد، بلکه بهصورت مصنوعی و تحمیلی توسط قدرتهای استعماری انجام شد. تمام ترتیبات ارضی و مرزی کنونی در خاورمیانه بر اساس سه معاهده سور در ۱۹۲۰، لوزان در ۱۹۲۳ و موصل در ۱۹۲۶ شکل گرفتند و قدرتهای اروپایی توانستند در خاورمیانه بهطور یکجانبه مرزهای دلخواه خود را تحمیل کنند. مداخله و نقشآفرینی مستقیم دولتهای استعماری در ترسیم مرزها بدون توجه به ویژگیهای فرهنگی، مذهبی و قومی-زبانی منجر به ایجاد دولت-ملتهای تحمیلی و پراکندگی قومی و مذهبی در خاورمیانه عربی شد؛ این امر تا به امروز مانع از تشکیل هویت ملی و منسجم و پایدار شده است و این کشورها با شکافهایی همچون: الف) شکاف و تعارض بین دولتها با یکدیگر ب) خشونتهای داخلی بین اقوام و مذاهب ج) شکاف و بیاعتمادی بین دولت و جامعه و د) درنهایت، عدم دمکراسی و عدم رسیدن به «مای جمعی مدنی و ملی» مواجه بودهاند.
بیشک هر کشوری که از تکثر قومی و مذهبی و زبانی برخوردار باشد، ایجاد انسجام و هویت ملی نه غیرممکن اما با دشواریهای جدی همراه خواهد بود و نیازمند اراده جدی در نخبگان حکومتی، نیروهای اجتماعی و همه قومیتها بهمنظور ایجاد و استمرار هویت و همبستگی ملی با مشارکت فراگیر همه آن ها در حوزه عمومی جامعه است. در جماعتهای قومی مذهبی خاورمیانه اراده جدی برای صلح و ثبات شکل نگرفته است و بهجای تعامل و همزیستی، بین آن ها بازی با حاصل جمع صفری و خشونت به شکل مکرر رویداده است. تا زمانی که فضاهای سیاسی و تعاملی فراگیر در سطح منطقهای به روش دمکراتیک برای حل مشکلات امنیتی و مشاجرات مرزی و آبی شکل نگیرد، مشکلات همچنان لاینحل باقی خواهد ماند.
شاید بتوان گفت که در خاورمیانه قدرتهای خارجی در همه جنگهای بین کشوری و در بیشتر خشونتهای داخلی نقش مهمی داشتهاند. در حقیقت در این منطقه، ترسیم مصنوعی مرزها و پراکندهسازی قومی و مذهبی در راستای سیاستهای استعماری برای نفت و فروش تسلیحات بوده است؛ برای مثال میتوان به حمایت قدرتهای غربی بهویژه فرانسه از مسیحیان مارونی در لبنان، حمایت بریتانیا از مسلمانان دروزی در لبنان، حمایت روسیه از ارتدکس مسیحیهای لبنان، دخالتهای رژیم اشغالگر قدس و سوریه در لبنان و مهمتر از همه به جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با نقشآفرینی مستقیم آمریکا اشاره کرد.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.