ایجاد فرایند تغییر نگرش در مخاطب با ارسال پیام های اقناعی و بروز ناهماهنگی شناختی در وی و سپس انجام رفتار هدف.( فرایند تغییر نگرش، با ارسال پیام های اقناعی)
فریب مخاطب و انجام رفتاری از وی در خلاف جهت نگرش هایش و سپس بروز ناهماهنگی شناختی و فرایند ذهنی تغییر نگرش در مخاطب.( فرایند تغییر نگرش، پس از فریب)
اجبار مخاطب و انجام رفتاری از وی در خلاف جهت نگرش هایش و سپس بروز ناهماهنگی شناختی و فرایند ذهنی تغییر نگرش در مخاطب.( فرایند تغییر نگرش، پس از اجبار)
بر این مبنا دستگاه حکومت بنی امیه از هر چهار عامل فوق برای حفظ قدرت استفاده می کرده است، اما در زمان های مختلف شدت و ضعف هایی داشت، برای مثال عامل اجبار و زور در سیاست های یزید بسیار پررنگ تر از معاویه و سایر بنی امیه بود.
از این رو از منظر نگارنده غالب اقدامات بنی امیه در جهت تولید، تسهیل و بازتولید نوعی ناهماهنگی شناختی در افکار عمومی جامعه اسلامی بوده است که در وقایع خاص تاریخی همچون واقعه عاشورا عینیت بیشتری یافت و نمایان تر شد، از این منظر عملیات روانی بکار گرفته شده توسط دستگاه حکومت بنی امیه در مرحله اول در بردارنده اهداف روانی ویا رفتاری کوتاه مدت و در مرحله دوم در بردارنده تاثیر شناختی و ایجاد ناهماهنگی شناختی در مخاطبین بوده است.
فصل سوم- بنی امیه در بستر تاریخ
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
مقدمه
وقتی نام تاریخ برده می شود، آنچه به ذهن می رسد، بیشتر ثبت مجموعه وقایع و حوادثی است که در ظرف زمانی و مکانی خاصی روی داده است. گرچه پرداختن به جمع چنین اطلاعاتی به عنوان پاسخ به نوعی حس کنجکاوی بشر به شناخت گذشته و ایجاد ارتباط با آنان که پیش از این زندگی می کرده اند، درقالب گرایشی انسانی ارجمند و قابل توجه است، با این حال، تاریخ نگاری دارای رسالتی مهمتر و ارزشمند تر است.
معرفت جدی و همه جانبه تاریخ است که حق را از باطل باز می شناسد و مجالی برای غفلت یا تغافل از حقایقی روشنگر و ابهام زدا باقی نمی گذارد و چراغی فراسوی ظلمات فتنه ها روشن می سازد، یا به بیانی دیگر هماهنگی را با حقیقت گذشته رقم می زند، این هماهنگی همان چیزیست که نگرش فردی و اجتماعی ما را رقم می زند، از این رو می توان فتنه را تجلی بزرگ نوعی ناهماهنگی جمعی در برابر حق تعریف کرد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
اما چرا امیر المومنین (ع) حضور بنی امیه را هولناک ترین فتنه ها معرفی می کند؟ (نهج البلاغه،خطبه ۹۳) ایشان تسلط شیطان را بر یک اجتماع زمانی پیش بینی می کنند که نه باطل شناخته شده است و نه حق. در جایی که حق به باطل ممزوج شده و در نتیجه انتخاب، موضع گیری، تصمیم و یک حرکت سالم و سازنده را مشکل می کند، جای پای محکمی بر تسلط شیطان باز می شود (نهج البلاغه، خطبه ۵۰) و فتنه یعنی همین. (جو حاکم بر اجتماع تحت سلطه بنی امیه، نمونه آشکار چنین اوضاعی است). اینکه قرآن مرز و حد یقفِ جهاد را “رفع فتنه ” (بقره، ۱۹۳) می داند، به همین معناست. یعنی جهاد باید تا آنجا ادامه یابد که دیگر ابهامی میان حق و باطل نماند، دامی برای حق جویان ساده لوح گسترده نباشد و نقابی چهره ی حق نمایان باطل سیرت را نپوشاند و جامعه به حد ” تبین الرشد من الغیّ ” (بقره، ۲۵۶) برسد. (آنچه امویان عموماً و معاویه خصوصاً در طول ده ها سال سلطه شان، به مبارزه با آن پرداختند).
بدین ترتیب باید گفت، اجتهادات تاریخی پل دستیابی به معرفتی واقع بینانه تر در بافت تفکر سیاسی اسلام می باشد و دوران حاکمیت امویان بر بخش عظیمی از سرزمین های اسلامی به همین علت به عنوان محور مباحث این پژوهش انتخاب شده است.
همخوانی روشها و الگوهای عملی سیاست بازان اموی در این دوره با آنچه جهان کنونی به نوعی دیگر و در لباسی دیگر و با چهره ای نوین تحت عنوان “عملیات های روانی معاصر” با آن روبروست تامل بر انگیز است. طی بحث های آتی خواهیم دید که مثلاً جعل حدیث، تحریف تاریخ، اختناق حاکم بر مراکز شیعی، تبلیغات سوء ضد علوی و نظایر آن، حربه های مختلف روانی بودند که امویان برای شیوع فتنه در جهان اسلام به کار گرفتند. اما این سوال باقی است که دشمنان چگونه از این حربه ها برای رسیدن به مقاصد خود استفاده می کنند؟ فرایند تاثیر این حربه ها چگونه است؟ آیا این حربه ها در جهان امروز متروک شده و دشمنان معاصر اسلام، از این سلاحها استفاده نمی کنند؟ آیا میان سیاستهای جاری در بسیاری از کشورهای اسلامی و اجرای تصنّعی ظواهر شرع مانند انجام بی تدبر مراسم سیاسی – عبادی حج بی توجه به محتوای پر شور این رستاخیز عظیم، ساختن مساجد با شکوه و چاپ قرآن های نفیس، تحت اشراف آخوندهای درباری برای القا و اشاعه ی اسلام آمریکایی و پر کردن کاذب خلا ءهای معنوی مردم تا مجالی برای شنیدن و پذیرفتن اسلام انقلابی و ناب باقی نماند، با سبّ علی بر منابر و جذب یاران او به سپاه شام و گرد آوردن نسابه ها و مورخین و جاعلین حدیث به اردوی اموی، یک قرابت نزدیک احساس نمی شود؟ و آیا بازشناخت رفتاری دستگاه اموی در چارچوب مولفه های عملیات روانی و درک صحیح این قرابت، ما را در شناخت فتنه های امروزین حاکم بر جهان، خاصه جوامع اسلامی، یاری نمی دهد و مصداق همان جهاد تا سر حد رفع فتنه نمی باشد؟ که ستیز با فتنه تنها حضور در میدان جنگ نیست و تبیّن رشد از گمراهی، جهاد است، جهاد با میدانی به وسعت عقل و بینش و اندیشه و تفکر بشری.
در این پژوهش هدف بازشناخت رفتاری دستگاه اموی برمبنای نگاه نظری خاصی بوده است که امروزه عملیات روانی نام نهاده شدست، ولی از این منظر که تاریخ رشته ای به هم پیوسته است نمی توان بخشی از آن را بدون تشریح و بیان وقایع پیشین و پسین آن به درستی ترسیم کرد، لذا در این پژوهش سعی شده است با حفظ پیوستگی تاریخی و براساس چارچوب نظری به اقدامات تبلیغاتی بنی امیه توجه داشت و فضای آن عصر را ترسیم نمود.
دیگر نکته ای که ذکر آن قبل از ورود به مباحث اصلی لازم به نظر می رسد آن است که، آنجا که ما از عملیات روانی و تبلیغی امویان سخن می گوییم، به واقع مراد تحلیل حاکمیت امویان است و در واقع شروع آن را باید در شخصی بنام “معاویه ابن ابی سفیان” دانست، چرا که نقش ” یزید بن ابی سفیان ” فرمانده ی سپاه اسلام در فتوحات شام را تنها باید به هنگام گشودن مرزهای روم جست و جو کرد و پس از آن در پی یک دوره ی کوتاه سلطه ی او که بیشتر به یک حکومت نظامی موقتی شبیه است معاویه به عنوان عامل خلیفه منصوب شد و تا سال ۴۱هجری قمری با همین عنوان بر قدرت باقی ماند.(معاویه و برادرش یزید برای فتح سوریه ماموریت یافتند، بعد از پیروزی، معاویه فرمانروای دمشق و یزید استاندار اردن شد و هر یک سپاهی نیرومند برای ادامه فتوحات زیر فرمان داشتند. در سال ۴۸هجری قمری یزید مرد و به فرمان عمر اردن نیز با لشگرش زیر فرمان معاویه قرار گرفت. عثمان که روی کار آمد پس از یک سال، فرمانداران عمر را معزول کرد، فقط معاویه را ابقا نمود. مدتی گذشت، فرماندار فلسطین (عبد الرحمن بن علقمه کنانی) مرد و عثمان فلسطین را هم به معاویه وا گذاشت. باز هم پس از مدتی حاکم حمص (عمربن سعد انصاری) بیمار و مستعفی شد و حمص نیز به فرمان عثمان ضمیمه ی منطقه نفوذ معاویه گردید و لشکریان این چهار ناحیه زیر فرمان او قرار گرفتند). در این سال پس از گذران یک دوره جنگ و درگیری مستقیم و یا خدعه و نیرنگ و صلح با خلفای وقت امیر المومنین علی (ع) و امام حسن مجتبی (ع) رسماً به خلافت رسید، و تا ۶۰هجری قمری حکومت کرد. پس از او نیز یزید تنها تا سال ۶۴هجری قمری مجال حکومت یافت و در این چهار سال نیز سیاستها همان سیاستهای جاری دوره ی معاویه بود. کارگزاران همانها بودند و یا کسانی که یزید بنا به وصیت معاویه در شرایط خاصی که او پیش بینی کرده بود، به کار می گمارد لذا جز در مواردی گذرا و نادر به تفاوت خاصی در شیوه حکومتی یزید با معاویه بر نمیخوریم. پس از مرگ یزید، دوره ی بسیار کوتاهی ” معاویه دوم ” به خلافت رسید که پس از چند ماه، با کناره گیری او و خلافت برادر خردسالش زمینه های به حکومت رسیدن ” مروانیان ” فراهم شد و بدین وسیله حدود ۹۰ سال سلطه ی ” امویان سفیانی ” در شام پایان یافت.(گودرزی،۱۳۸۷: ۱۴-۲۷) با این نگاه گذرا روشن می شود هنگامی که از سیاستهای اموی (سفیانی) بحث می کنیم باید بدانیم که در واقع مدار اصلی بحث سیاستهای معاویه و یزید است و دوره ی کوتاه حکومت سفیانیان قبل یا بعد از معاویه، نکته ی قابل تاملی در بر ندارد.
زمینه های قدرت بنی امیه
اساساً ما در این پژوهش قصد نقل و گزارش یک سلسله جریانات تاریخی را نداریم، بلکه تمامی تلاش بر این است که طراحی ها و برنامه ریزی های ویژه و جوسازی های تأمل بر انگیز را که همه در جهت تحقق سلطه جویی های امویان بر جهان اسلام، آن هم با چهره ای حق به جانب و عوام فریب شکل گرفته بود با نگرشی ارتباطی بهتر بشناسیم. همان برنامه ریزی هایی که ما نام عملیات روانی دستگاه بنی امیه را بر آنها نهاده ایم. لذا به دنبال کردن گام به گام وقایع تاریخی و گزارش لحظه به لحظه تاریخ نمی پردازیم، بلکه با رعایت پیوستگی نسبی وقایع به تحلیل صحنه های خاص که به محتوای اصلی این پژوهش نزدیک است می پردازیم.
۲-۱ جریان سقیفه
اگر به طور قطع می شد دریافت که در پسِ همه اخبار ساختگی یا نقل قول های منسوب به چهره های مختلف و یا پرده هایی که قسمت هایی از واقعیات روشنگر را می پوشانند، حقیقتاً در سقیفه و دوره ای کوتاه پس از آن، چه گذشت، شاید بلکه تحقیقاً صحنه های بعدی تاریخ اسلام، به گونه هایی که اتفاق افتاده است شکل نمی گرفت و انشقاقی که در پی اختلاف داعیان خلافت، قرنهاست که در جوامع اسلامی پیش آمده، ایجاد نمی گشت، زیرا از نگاه نویسنده سقیفه پشتوانه مشروعیت بسیاری از اقدامات بعدی در تاریخ اسلام بود، اقدامی که به نوعی می توان در مفاهیم کاربردی نظریه ناهماهنگی شناختی، از آن یاد کرد، زیرا اگر بخواهیم نظریه ناهماهنگی شناختی لئون فستینگر را کوتاه بیان کنیم باید بگوییم فستینگر در نظریه اش تبیین می کند که نگرش و رفتار زنجیره ای به هم پیوسته اند که در بسیاری از مواقع رفتارها به نگرش تبدیل می شوند به این معنی که بسیاری از مردم و عوام آن روز جامعه اسلامی تحت سلطه تبلیغاتی بنی امیه، خود را به موازات این حادثه هماهنگ کرده و در تلاش دائمی که فستینگر برای رسیدن به هماهنگی از آن یاد می کند، هم راستا با آن گفتمان نگرش سازی کرده و افکار عمومی در چنین فضایی شکل می گیرد و بر این اساس است که شیخین سالها بر اشتر خلافت سوار می شوند، حتی نظریه های پسینی (نظریات تولید شده پس از رخ داد یک واقعه) اهل سنت نیز در همین چارچوب قابل تفسیر است.
بر این اساس روشن است که بحث از خلافت شیخین موضوع اصلی این نگاشته نیست، اما از سوی دیگر به این دلیل که دوران خلافت آنها در واقع گذر گاهی است که بنی امیه برای دستیابی به قدرت و قیادت جاهلی خود در دوره پس از ظهور اسلام از آن عبور کرده اند و با سیاست و هوشمندیهای ویژه ی خود در شناخت موقعیتها و اِعمال بهترین بهره برداری ها از شرایط موجود مانند زهری که وارد خون می شود و در همه شریانهای بدن انسان می دود، به جان جامعه اسلامی چنگ انداختند و با مغتنم دانستن فرصتهایی که در دهه اول پس از رحلت پیامبر (ص) برای آنها فراهم شد، بذری را کاشتند که بعد ها در پی به خلافت رسیدن عثمان و سپس شورش عمومی علیه او به بار نشست و میوه شوم خلافت سلسله اموی را به کام امت مسلمان چشانید.
اما براستی باید پرسید سقیفه چه بود؟ سمبل دموکراسی اسلامی و اجتماع عمومی مسلمانان و یا تنها نشست اهل حل و عقد؟ کدام یک؟ نتیجه این شورا چه بود که پس از ورود پیروزمندانه خلیفه و دو مشاور و مویدش به مسجد، بسیاری از بنی امیه و بنی زهره بی درنگ آن را تایید و با خلیفه جدید بیعت کردند ؟ (یعقوب، بی تا: ۱۰۳-۱۰۲)
در سقیفه چه گذشت که فریاد ” لا نبایع الاّ علیاً ” انصار چنان فراموش شد که آنان حتی در مقابل احتجاجات و استعانات فاطمه زهرا (س) که هر شب به همراه علی (ع) و پسرانش سوار بر چهارپایی به در خانه آنان می رفت و پیمانه دیرینه پیامبر (ص) با مسلمانان را بر وصایت علی (ع) به خاطرشان می آورد، تنها با سکوتی دردناک و یا توجیهاتی نا معقول پاسخ می گفتند.
در این گزیده چندان مجال بررسی ابعاد مختلف ماجرای سقیفه نیست و ما تنها اشاره ای گذرا به آن داریم، اما بعد از مرگ ابوبکر خلافت عمر قطعی بود، آنچنان قطعی که عثمان کاتب وصیت ابوبکر وقتی مامور تنظیم متن وصیت نامه در مورد تعیین خلیفه بعدی شد، پس از غلبه حالت اغما بر بیمار، خود راساً نام عمر را در متن نامه جای داد و البته پس از به هوش آمدن ابوبکر، این حسن رای مورد تایید خلیفه قرارگرفت (چرا در اینجا وصیت خلیفه با مهر هذیان و تب و یاوه گویی، مردود نشد اما پیامبر (ص) به هنگام بیماری صلاحیت وصیت کردن نداشت؟ چرا اینجا کسی نگفت : «ان المر ء لیهجر این مرد هذیان میگوید !» (گودرزی،۱۳۸۷: ۱۴-۲۷) و البته این عثمان همان اول کسی بود که پس از ورود مهاجران حاضر در سقیفه به مسجد با ابوبکر بیعت کرد و سپس سایر امویان و بنی زهره و دیگران به او پیوستند اکنون بدیهی است که این بیعت کننده با خلیفه اول و موید و مبلغ خلیفه دوم سومین خلیفه را به خود اختصاص دهد و شورا تنها امری نمایشی باشد.
تاثیر ادراکی چنین جریانی را در جامعه آن روز مسلمین می توان با عنوان «ناهماهنگی ناشی از همنوایی اجباری» که فستینگر تحت عنوان ناهماهنگی اجتماعی به آن اشاره می کند بررسی کرد، بر این اساس اقدام خلفا در حوزه اجتماعی برخی خواص و عوام ایجاد ناهماهنگی رفتاری کرد، خواصی که به عدم حقانیت آنها آگاه بودند ولی به دلیل برخی منافع شخصی و غالباً مادی و حتی اجبار قومی و قبیله ای و نسبتهای فامیلی و طایفه ای خلافت باطل آنها را می پذیرند و منکر حقیقت می شوند و از طرف دیگر عوامی که می توان آنها را افکار عمومی جامعه آن روز دانست نه از روی آگاهی بلکه از روی نادانی و ندانسته و همان اجبار قومی و قبیله ای، فریب مشروعیت ساختگی خلیفه رسول الله و خلیفه اللهی آنان را خورده بودند وحال دیگر با چنین فریبی خو گرفته و سالها زیسته بودند و از رفتار به نگرش رسیده بودند، پس چندان نیز پیش بینی چنین جریانی که در صفین و ماجرای حکمیت یا حتی کربلا در برابر حق بوضوح نمایان می شود چندان هم دور از ذهن نیست.
۲-۲ خلافت عثمان، خون رگهای بنی امیه
خلافت عثمان به بار نشستن شجره کهن آمال امویان بود. خلافت او زمینه را برای به قدرت رسیدن کسانی که تا آخرین لحظات ممکن از دشمنی با پیامبر (ص) کوتاهی نکرده بودند و از آن پس نیز از خلیفه تنها به عنوان پلی برای نفوذ و گسترش سلطه خویش بهره جستند و در وقت مقتضی حتی از نابودی خود او هم فروگذار ننمودند.
بازتاب خلافت عثمان در محافل خصوصی امویان تامل بر انگیز و البته روشنگر است. اباسفیان پس از انتخاب عثمان خطاب به او گفت: «قدرت پس از تیم و عدی از آن شما گشت. پس آن را چونان یک گوی در میان خویش دست به دست کنید و پایه های آن را در بنی امیه استوار سازید که این قدرت (اسلام) جز نوعی سلطنت چیزی نیست و در نظر من بهشت و جهنم معنایی ندارد». (یعقوب، بی تا: ۱۰۳-۱۰۲)
امویان گــروهی فــرصت طلب و مــوقعیت شناس بودند که در زمان به مقتضــای منافع خــود عمل می کردند و هیچ پایبندی به معتقدات دینی یا سنت عشیره ای یا ارتباط قوی نداشتند. نه پیشنهاد همکاری شان با علی تعهد به وحدت بنی عبد مناف بود و نه حمایتشان از عثمان به خاطر تحقق آمال مشترک ابنای امیه. بنابراین اگر روزی احساس می کردند که وجود عثمان دیگر نفعی به حالشان ندارد بلکه اعتراض عمومی به سابقه سیاه او ممکن است امویان را برای همیشه از صحنه سیاست خارج کند، دیگر چه لزومی در حمایت از عثمان بود؟ بلکه صلاح کار، رهبری و سوق دادن افکار عمومی جامعه اسلامی به سویی بود که کار در نهایت باز هم به نفع امویان تمام شود. مهم کام روایی فرزندان ابوسفیان بود یا سوار بر عثمان یا پیراهن خونین عثمان به دست، فرقی نمی کرد. عثمان بخش اعظم اعتبار و حیثیت خود را در جهت بهره برداری های امویان خرج کرده بود. چنانچه زنده می ماند و آخرین قدمها را هم در این مسیر می پیمود، دیگر راهی برای ادامه حیات سیاسی امویان باقی نمی ماند اما اگر با همین اندک تتمه اندک آبرو، از میان برداشته می شد باز هم مجالی برای ایجاد دودستگی و طبعاً بهره برداری سیاسی از اختلاف امت، وجود داشت، لذا امویان در دو جناح به دامن زدن اغتشاش پرداختند، دسته ای در میان مردم و گرداننده گرونه اعتراض (با حساس تر و جری تر کردن مردم) آنچنان که چهره عمر و عاص را در این میان می بینیم که نخست تخم فتنه را در مدینه کاشت و سپس از مدینه خارج شد و دورادور اخبار را پی گرفت (ولهاوزن، ۱۹۵۸: ۴۵) و دسته دیگر در درون بیت خلافت، کسانی که عثمان را علیه مردم تحریک می کردند و هرگاه در مقابل اعتراضات مــردم انعطاف نشان می داد بار دیگر او را به عکس العمل های شدیدتر از قبل وا می داشتند و چشم و گوش او را نسبت به جریانات جامعه، واقعیت های تلخ و اندرزهای خیرخواهان بسته نگاه می داشتند.
امویان عثمان را گام به گام در منجلابی فرو بردند که بیرون آوردن او نه با خیرخواهی خیراندیشانی چون امام علی (ع) میسر بود و نه عثمان حاضر بود که دست از تأیید و حمایت امویان بردارد و با توجه به خواستهای مردم خشم آنان را فرو نشاند. عثمان با وجود آنکه باید در می یافت که امویان نه دوستان واقعی او که دشمنان اصلی اش هستند، باز هم دست به دامن آنان شد و از عاملانش بخصوص معاویه استمداد جست.
معاویه خود نزد «حجاج بن خزیمه» اعتراف کرد که عثمان به او استغاثه نمود و استمداد خواست اما وی پاسخ مثبت نداد. (ابن اعثم،۱۳۷۲: ۲۶۵)
یعقوبی نقل می کند که معاویه سپاهی را به مرزهای شام روانه کرد، عثمان برای اطمینان از یاری معاویه خود به منطقه رفت و وقت ورود سپاه به صحنه را پرسید. معاویه بی آنکه وقت مشخصی را تعیین کند کار را به آینده موکول می کرد. عثمان بخوبی تعلل معاویه را دریافت. و واقع بینانه گفت: «به خدا تو می خواهی من کشته شوم» معاویه پاسخ داد: «من ولی دم تو هستم، تو برگرد من مردم را می آورم» یعقوبی تصریح می کند که عثمان بازگشت اما معاویه به سراغ او نرفت تا کشته شد.(خاوری،۱۳۵۴: ۴۶)
پیراهن خونین عثمان، دروغ بزرگ بنی امیه
آنچنان که گذشت نه معاویه و نه عایشه و نه بسیاری دیگر از علمداران مخالفت با عثمان، تصور نمی کردند که پس از او مردم علی (ع) را وارد سیاست کنند. لذا می بینیم معاویه پس از رسیدن نامه استغاثه و استمداد عثمان، در جواب «مسوربن مخرمه» که مرگ عثمان را پیش بینی و معاویه را به یاری او دعوت کرد، چنین گفت: «… عثمان در آغاز خلافت به مقتضای رضای الهی عمل می کرد اما چون تغییر روش داد خداوند نیز اوضاع را دگرگون کرد. آیا از من می خواهی چیزی را بجویم که خداوند آن را تغییر داده است؟» (ابن اعثم،۱۳۷۲: ۲۲۸)
اما دو کس از ابتدا مخالفت خویش را علنی کردند: اول عایشه که به محض آنکه خبر ولایت علی (ع) را شنید، در حالی که هنوز پژواک صدای اعتراض او به عثمان در گوش مدینه بود، گریه کنان عثمان را مظلوم نامید و گفت: «… دیگر چه باک اگر آسمان بر زمین فرود آید، به خدا عثمان مظلومانه کشته شد و من خونخواه او هستم». (شریعتی،۱۳۵۱: ۲۷۰-۲۶۹).
دوم معاویه بود که پس از آنکه امام پیک خویش را برای اخذ بیعت به همه جا گسیل داشت و همه بلاد مختلف بیعت خویش را اعلام کردند، وی آشکارا از بیعت امتناع نمود و ابراز مخالفت کرد. (خاوری،۱۳۵۴: ۳۲) بدین ترتیب معاویه و عایشه به این دروغ بزرگ دامن زدند، تکنیک دروغ بزرگ در عملیات روانی عبارتست از این که پیامی را که به هیچ وجه واقعیت ندارد، بیان می کنند و مدام بر «طبل تکرار» می کوبند تا ذهن مخاطب آن را جذب کند، بنی امیه پس از این همواره بر خونخواهی عثمان تاکید داشت و خود را خونخواه عثمان معرفی می کرد، در این راستا جنگ جمل برای بنی امیه بسیار تاثیر گذار بود از این رو که هم به جریان مخالفت با امیرالمومنین علی (ع) به صورت علنی دامن زد و هم پرچم خونخواهی عثمان را برافراشت.
۳-۱ تثبیت حزب اموی
عایشه پس از شنیدن خبر امتناع شام از بیعت با علی (ع) و به پشتوانه این مخالفت جدی، قصد خروج داشت که طلحه و زبیر به بهانه عمره از مدینه خارج شده و به او پیوستند و «عبدالله بن زبیر» و «محمد بن طلحه» نیز آنان را همراهی کردند.(شریعتی،۱۳۵۱: ۲۶۹-۲۶۸) شکست این حزب که در پی جنگ جمل و در فاصله میان بصره و کوفه اتفاق افتاد، استقرار حکومت امام را مسجل تر و بالطبع مخالفت حزب معاویه را با ایشان جدی تر ساخت.(شریعتی، ۱۳۵۱: ۲۹۴-۲۹۳)
چون خبر بیعت مردم با امام و سپس پیروزی علی (ع) در جنگ جمل به معاویه رسید، وی حزب خویش را در معرض شکست دید و کابوس دستیابی بنی هاشم به خلافت و قدرت که او و پدر و همفکرانش در طول سالیان سال به طرق مختلف سعی در ممانعت از آن را داشتند، در آستانه تحقق دانست. معاویه ای که گاه در مقابل پیامبر ظاهر می شد و چندی بعد به عنوان فرمانده لشکر اسلام عازم نبرد با کفر می گردید، روزی یاور صدیق خلیفه می نمود و پس از آن موضع ناظری ساکت را در مواجهه با شورش علیه وی اتخاذ می کرد. امروز ولی خون و طالب قصاص قاتلین همان خلیفه بخت برگشته و دین به دنیای یاران خویش فروخته، معرفی شد و به این بهانه علم مخالفت با حکومت مرکزی را برداشت. امام خطاب به معاویه نوشت:
«… کسی جز تو عثمان را نکشت و او را خوار و زبون نکرد»(امینی،۱۳۷۲: ج۹، ۱۵۰)
همچنین در نامه دیگری این گونه نگاشت:
«اما بعد، به خدا قسم پسر عمویت را کسی جز تو نکشت و من امیدوارم که تو را به جرم همان گناهی که او مرتکب گشت و بلکه خطایی بزرگتر از اشتباهات او، بدو ملحق سازم». (امینی،۱۳۷۲: ج۹، ۷۶)
معاویه ابتدا در مقابل فرستاده امام برای اخذ بیعت و الغای حکم امارت او بر شام تسامح و بی اعتنایی کرد و سپس با علنی ساختن مخالفت خود با امام به سمپاشی علیه او پرداخت و رفته رفته عملیات روانی وسیع تری را آغاز کرد و تلاش کرد که ابتدا موجهین جامعه اسلامی را به بهانه خونخواهی عثمان از حول محور علی (ع) دور کند و در کنار خودش گرد آورد و سپس با ایجاد تحرک و اضطراب و هیجان عمومی میان مردم، حرکت سراسری امت اسلامی را نیز در جهت مخالفت با وی شکل دهد. پیراهن خونین عثمان و انگشتان «نائله» همسر عثمان که برای دفاع از او حین تهاجم مردم بریده شده بود. (شریعتی، ص ۲۹۵)، با همین نیت در مساجد و معابر عمومی بویژه در شام پیش چشم مردم قرار گرفت و مردم بی ثبات و بی ریشه و تحریک پذیر را علیه امام شورانید. اما پاسخ بسیاری از آگاهان جامعه آن روز در مقابل دعوت معاویه برای خونخواهی عثمان بسیار گویا بود:
«ابو ایوب انصاری» به معاویه نوشت:
«…آن کس که به انتظار عاقبت عثمان نشست و اهل شام را از یاری او باز داشت تنها تو بودی…». (امینی،۱۳۷۲: ج۹، ۱۵۱)
همچنین «شبث بن ربعی» به او نوشت:
«…معاویه، به خدا از ما پوشیده نیست که تو برای اغواء مردم و جلب افکار عمومی و به اطاعت درآوردن آنان راهی بهتر از این ادعا نیافتی که خلیفه شما مظلومانه کشته شد و من خونخواه او هستم… حال آنکه ما می دانیم که تو در یاری او کوتاهی کردی و مرگ را برای او پسندیدی تا کار بدینجا برسد و تو خونخواهی او را بهانه کنی…». (گودرزی،۱۳۸۷: ۷۳)
خونخواهی عثمان در واقع نقطه عطف عملیات روانی امویان (بویژه معاویه) علیه معصومین (ع) به شمار می آید، پس از این دوره است که معاویه بویژه در شام به طور جدی به فکر ایجاد یک سد تبلیغاتی مستحکم در مقابل ورود و عرضه اندیشه های اسلام اصیلی افتاد که در پی بیست و پنج سال انحراف تدریجی پس از رحلت پیامبر(ص)، در دوره حکومت امام، بار دیگر گوش امت اسلامی را می نواخت و می توانست مانع استقرار و استمرار حکومت حق در جهان اسلام باشد.
بالاخره فعالیت های معاویه در تشکیل حزب مخالف امام با بهانه خونخواهی عثمان و در واقع دامن زدن به آمال بر نیامده عناصر بسیاری در حکومت علی(ع) در سال ۳۷ هجری و در قالب جنگ صفین به عنوان اولین نمود مواجهه جدی در مقابل امام، ظهور کرد.
جنگ جمل
وقتی عثمان در محاصره واقع شد، مروان بن حکم دو نامه به شام و یمن فرستاد. محتوای نامهها اشاره به دشمنی مردم (صحابه) با بنیامیّه و درخواست یاری از معاویه و یعلی بن منیه، استانداران شام و یمن بود. او در نامه آورده بود که عثمان ستون خانهی بنیامیّه است و در صورت عدم یاری او، این خانه فرو خواهد ریخت. از جمله اعتراضاتی که مروان آن را در شمار شکایات مردم بر ضد عثمان برشمرد، واگذاری شام و یمن به معاویه و یعلی بود. با وجود این، مروان در این دو نامه آمادگی خود را برای دفاع از عثمان اعلام کرد هنگامی که نامهی مروان به معاویه رسید، دستور داد تا مردم در مسجد جامع جمع شوند. آن گاه همچون کسی که ستمی به او رسیده است و یاری دهندهای ندارد، خطبه خواند و فریادرس طلبید. در اثناء خطبه نامهای دیگر از مروان به معاویه رسید که خبر قتل عثمان در آن آمده بود. (شریعتی، ۱۳۵۱: ۲۷۰-۲۶۹) مروان واقعهی قتل عثمان را در نامه شرح داده و در پایان آن برای تحریک افکار عمومی نوشته بود:
«… مردم خانهاش را غارت کردند، هتک حرمت نمودند، او را کشتند و همچون ابری که باران خود را بریزد و دور شود از او دور شدند و به سوی علی بن أبی طالب رفتند، همانند ملخهایی که مرتع ببینند» (ابن أبى الحدید،۱۳۸۷: ۲۳۴)
و برای تحریک معاویه افزوده بود:
«فأخلق ببنیامیّه أنْ یکونوا من هذا الأمر بمجری العیوق إن یثأره ثائر فأن شئت أبا عبدالرحمن أن تکون فَکُنْه».
یعنی«اگر کسی به خونخواهی عثمان قیام نکند، پس شایسته است که بنیامیه از خلافت فاصله گیرند، فاصلهای به دوری ستاره عیوق، ای معاویه! اگر قصد خونخواهی عثمان داری پس قیام کن».( همان: ۲۳۴)
معاویه پس از دریافت این نامه و کسب اطلاعات لازم، اقدامات بعدی و اساسی خویش را آغاز کرد. او به چند نفر نامه نوشت که عبارت بودند از: طلحه بن عبیداللَّه، زبیر بن عوام، سعید بن عاص، عبداللَّه بن عامر بن کریز، ولید بن عقبه، یعلی بن منیه و مروان بن حکم. او زیرکانه نقاط قوّت و ضعف شخصیت مخاطبین خویش را به آنان گوشزد کرد. گاهی همچون رفیقی شفیق و مردی وفادار جلوه کرد و گاهی نیز چون پدری دلسوز، عتاب آلود با آنان سخن گفت. (إبن أبى شیبه ،۱۴۰۹: ۱۲۸۹) تا اینکه به افروخته شدن شعله های جنگ جمل دامن زد، معاویه در این نامه ها از تکنیک های مختلف عملیات روانی بهره برد.
۴-۱ نامه به طلحه بن عبیداللَّه
«… ای طلحه! تو از میان قریش کمترین افراد را به قتل رساندهای – مقصود معاویه این بود که طلحه در جنگهای صدر اسلام عدهی کمی از قریش را کشته است – نیکو صورتی و بخشنده وزبانی فصیح داری، سابقهی تو در اسلام با آنچه مردم به تو واگذار کردهاند نباید از آنان چشم بپوشی و خداوند نیز از تو نخواهد پذیرفت جز آنکه قیام کنی و به این امر [خلافت] دست یابی، زمینهی کار تو را هموار کردهام، زبیر بر تو فضیلتی ندارد، هر یک پیشی بگیرید، امام خواهید بود». (ابن أبى الحدید، ۱۳۷۸: ۶ – ۲۳۵)
طلحه اگر اندک انگیزهای برای کسب مقام خلافت داشت، اکنون با این نامه سراسر اغراق، شور و امیدی مضاعف در او حاصل شد تا پرچم مخالفت با امام علی (ع) را برافرازد و از طرفی نیز معاویه با دست گذاشتن بر نقطه ضعف مخاطب، طلحه و زبیر را در رقابت خاموشی با یکدیگر برای رسیدن به قدرت قرار می دهد تا در پیش قدم بودن در جنگ از هم پیشی بگیرند، در واقع معاویه با صحنه آرایی دقیق چنان آنها را فریفت که حتی فرصت فکر کردن به آن چه می گذشت را نداشته باشند، زیرا خود را در میدان مسابقه ای برای رسیدن به انتهای مسیر قرار داده بودند و تمام ذهنیتشان سبقت از هم بود، مسیری که معاویه آن را رقم زده بود.
۴-۲ نامه به زبیر بن عوام