۵-۳ آنچه در باب هزار و یک شب گفته می شود
« این کتاب (هزار و یک شب)، کلان ترین اثر ادبیات جهانی است که در وسعت و تنوع برتر از رامایانای هندی و در غرابت، شگفت انگیزتر از ” ادای[۱۳۶] ” اسکاندیناویایی و در تغزل، شورانگیزتر از ایلیاد هومر، در نیات اخلاقی، گرانسنگ تر از کتاب “دستینه ” اثر ” اپیکتتوس[۱۳۷] ” است. اما مفسران آن را به وسیلۀ تفریح و سرگرمی های پرنقش و نگار و ملغمه ای ازقصه هایی که دایه ها برای کودکان نقل می کنند و به خیالبافی هایی شهوانی فروکاسته اند که پس از تصفیه ای سختگیرانه، حداکثر ممکن است برای سرگرم داشتن کودکان به کار آید! » (شدل، ……۱۳۸۸، ۱۶)
هزار و یک شب، آینۀ تمام نمائیست از زندگانی و اندیشۀ مردمان رنگارنگ، اقوام و ملتهای گوناگون و بنابراین آمیزه ای است از افکار و همتهای بلند و نیز کارهایی ننگین و شرم آور. اثری که هم نمایشگر شادخواری و لذت جویی و عشرت طلبی و کامرانی صاحبان زور و زر، و هم تلاش و معاش مردم رنج دیده و ستم کشیده ای می باشد که سقف خانه شان آسمان و رختخوابشان زمین است. دلیل شروع قصه پردازی هزار و یک شب گویای آنست که انس و الفت میان دو تن ( شهرزاد و شهریار ) مهم و ارزشمند است اما مهمترین نعمت آدمی، کلام است.
« هزار و یک شب، سراسر حدیث ” سرنوشت ” است و هنگامۀ حادثه جویی و درگیری با تقدیر. اما قهرمان، گاه سرنوشت ناپیدای خود را با تسلیم و رضا می پذیرد و گاه از برکت توکل به پروردگار و ایمان آرام بخش به خیر و مصلحت مشیت الهی، به نرمی می کوشد تا آنرا دگرگون سازد و به سود خود بگرداند و در این راه از سحر و جادو و جن و پری نیز کمک می گیرد. » ( ستاری، ۱۳۶۸: ۳۶۳ )
در هزار و یک شب همه گونه داستان هست، حکایت های افسانه آمیز، حکایات عشقی و حدیث اتحاد و داد و وفای عشاق مشتاق و جان سپاریشان، قصه های تاریخی شورانگیز، شادی بخش و حیرت آمیز و داستانهای پهلوانی ، حکایاتی که بر زبان جانوران نهاده شده اند، حکایات فلسفی و پند آموز. شایسته ترین، تابناک ترین، طبیعی ترین، آزادترین، بارورترین، شکوفاترین، هوشمندانه ترین زندگی ها و نیز سرشارترینشان از زیبایی و خوشبختی و عشق و گاه نزدیک ترین آنها به حقیقت بشر در حکایات شهرزاد متجلی است.
کامیابی مسک در مقاله اش به مناسبت حضور این کتاب در فرانسه می گوید:
« هزار و یک شب شاهکاری است که بیش از هفت قرن، تا آنجا که دست نوشته های یافت شده تاکنون نشان می دهند؛ در میان ملت ها گشته است. » (کامیابی مسک، ۱۳۸۳: ۱۷)
هزار و یک شب یک کتاب نیست، یک کتابخانه است و یک نویسنده ندارد، بلکه قصه گویان و نویسندگان متعددی آنرا پرداخته اند و براستی گنجینه ای از ادبیات عامیانۀ مشرق زمین در سده های میانه است. با وجود الحاق داستان های عرب بر اصل ایرانی، با تمام اینکه ریشۀ حکایاتش ایرانی و هندی است؛ شکل کنونی کتاب محصول کارگاه مسلمین و اعراب است چون بسیاری از داستان هایش ساخته و پرداختۀ آنهاست که به تمام کتاب، رنگ اسلام زده اند.
میرصادقی در این زمینه می نویسد: « در قصه های هزار و یک شب، موضوعی که در همان صفحات اول به چشم می خورد عصبیت اسلامی است که بر دوش قصه ها سنگینی می کند. کوشش شده است که به قصه ها، لباس اسلامی بپوشانند. در آنجایی که هیچ انتظار نمی رود، صدای تلاوت قرآن شنیده می شود و قهرمان قصه به پاس مسلمانی، توسط مرد قرآن خوانی پذیرایی می شود. هرکار ناشایسته و جنایتکارانه و فجیعی، به پیروان دیگر ادیان چون مجوس، نصارا و یهود نسبت داده می شود و از آنان به عنوان جانی، دزد و فاسد نام برده می شود. گاه کنایه و نفرتی که پیروان ادیان دیگر نسبت به مسلمانان دارند، محور اصلی قصه قرار می گیرد. » ( میرصادقی، ۱۳۷۶: ۴۲ )
در خصوص نام داستان باید گفت، برخی بر این باورند که بنابر اعتقاد اعراب به نحس بودن اعداد زوج، هزار و یک جانشین هزار شده است. اما به دلیل ریشۀ ایرانی آن، که به اثبات رسیده؛ باید این مقوله را از باب باورهای ایرانی بررسی کرد. در عرفان ایرانی هزار و یک، مفهوم بی نهایت را عنوان می کند. همچنین در این عرفان ” یک ” نشانۀ وحدت است و ایشان با آوردن عدد یک، وحدانیت را به رخ می کشند و این با وجود دین یکتا پرستی که از دیرباز در میان ایرانیان بوده، همخوانی دارد.
عده ای معتقدند هزار عددی است نامتناهی که با آوردن یک، این دور توالی بیشتربه چشم می آید. هزار و یک، به تسلسل اشاره دارد. تسلسلی که در آن با آوردن هزار، آرامش برقرار می شود و با اضافه کردن یک، خبر از دوره ای جدید می دهد. این تسلسل در داستان ها نیز موجود است چرا که با پایان گرفتن یک داستان، شهرزاد به داستان باورنکردنی دیگری اشاره می کند و این تا پایان کتاب ادامه دارد.
ماکسیم گورکی معتقد است که در میان آثار خلاق ادبیات عامیانۀ شفاهی، قصه های شهرزاد پرشکوه ترین آنها است. این حکایت ها، با شگفت انگیزی تمام و کمال خود؛ زبان حال مردم زحمتکش است که می کوشند خود را به سحر آفریده های خوشایند بسپارند.
رهایی از مرگ، از طریق نقل کردن قصه های پریان؛ خمیر مایه ای است که چرخه را آغاز می کند. این خمیرمایه در سراسر فضای داستان حضور دارد و آن را به پایان می رساند. در نخستین حکایت از هزار و یک شب با نام ” بازرگان و عفریت “، یک عفریت، بازرگانی را تهدید به مرگ می کند اما چنان مجذوب روایات سه پیرمرد می شود که بازرگان را نمی کشد. پادشاه در پایان چرخه، اعتماد و عشقش را به شهرزاد ابراز می کند. این عشق، نفرت پادشاه از زنان را تا ابد درمان کرده و آنان تا پایان عمر به خوشی زندگی می کنند.
آسابرگر تحلیل خود را اینچنین آغاز می کند: « این داستان زن و مردی است که در خلال بحرانی در زندگی هایشان، با یکدیگر آشنا می شوند: پادشاه از زنان نفرت دارد و از زندگی بیزار است، زن رو در روی مرگ قرار گرفته، اما عزم جزم کرده است که پادشاه را از معضل خویش برهاند و خود را نیز نجات دهد. او این دو کار را با گفتن تعداد بسیار زیادی از قصه های جن و پری به انجام می رساند. بنا به اشارۀ بتلهایم، لازم است که او چنین کند، زیرا مشکلات روان شناختی آدم ها بسیار پیچیده و حلشان دشوار است. این مشکلات به پاره ای از قصه ها (که هریک در روند شفابخشی سهمی به عهده می گیرد ) نیاز دارند که آن پالایش ضروری را تحقق بخشند. تقریباً سه سال نقل مداوم قصه های جن و پری طول می کشد تا به پادشاه کمک کند از افسردگیش خلاصی پیدا کند و شفا یابد. او باید که مدت هزار شب با کمال دقت به قصه های جن و پری گوش کند تا شخصیت خود را، که یکسره از هم گسیخته شده بود؛ دیگر بار انسجام بخشد. » ( آسابرگر،۱۳۸۰: ۱۰۵ )
درهزارو یک شب، عنصربازی، نمایش و خیال، راهی است که به واسطۀ آن شهرزاد، ملک خونخوار را درمان می کند و واقعیتی دگرگون را به او می نمایاند. به بیان دیگر، عنصر نمایش به همان میزان کلام، درهدفی که شهرزاد پی گیر آن است؛ مؤثر واقع می شود.
« قصۀ ” ماهیگیر و دیو[۱۳۸] ” از داستان های هزار و یک شب، نمونۀ تقریباً کاملی است از نقشمایۀ قصۀ پریان دربارۀ نبرد غول با انسان معمولی. این مضمون در همۀ فرهنگها به گونه ای وجود دارد زیرا در همه جای دنیا، کودکان از تسلطی که بزرگترها به آنان دارند می ترسند و خشمناک اند. کودکان می دانند برای در امان ماندن از خشم بزرگترها غیر از فرمانبرداری چارۀ دیگری هم دارند: ترفند زدن به آنان » ( بتلهایم،۱۳۸۱: ۳۴ )
نخست باید به شور و اشتیاقی که در رسیدن به هستی، حیات و زندگی درلابه لای قصه هایش نهفته است، اشاره کرد. بازرگانی که به دنبال کالایش ازشهری به شهر دیگر می رود، شاهزاده ای که قصر را رها می کند و درکوچه های گمنامی آواره می شود، عاشقی که در صندوقی پنهان می شود دیوی که پسرعمویی را به وصال دخترعمویش می رساند، صیادی که تور می افکند و به جای ماهی به غول و پری می رسد و….درهمۀ این قصه ها اگر دقت کنیم ویژگی اساسی و مشترکی نهفته است و آن، شور زندگی است. اشتیاق و میلی صمیمی برای خویشاوندی با محیط پیرامون، جهان، از اشیای خانه و کاخ گرفته تا محیط شهر وکوه و بیابان و دریا و جنگل، از انسان گرفته تا حیوان، از پرنده تا درخت، همه می توانند رند باشند و در هنگام لزوم، با انسان به همدردی بپردازند و به کمک او بشتابند، یا عفریت ها که می توانند به هر شکلی از اشیاء و حیوانات درآیند.
در هزارو یک شب، ما از یک جهان پریشان، جهانی که حیات درآن وجود ندارد یا به مخاطره افتاده است ؛ به جهانی آرام، منظم و جهان گرم زندگی می رسیم. پادشاهی ( شهریار ) بسامانی روانی خود را از دست داده است و چون آب های تیره و امواج غرنده، تلخ و شیرین، حیات و توالد را به خطر انداخته است. هرشب با دختری ازدواج می کند و فردای آن روز، او را می کشد و سرانجام دختری ( شهرزاد ) به کمک قصه هایش، بعد از هزار و یک شب؛ دنیای نا بسامان را به سامان می رساند و پادشاه به سلامت خود بر می گردد.
آنچه که خوانندۀ هزار و یک شب را با شهریار همراه کرده و او را به دنبال حکایات افسون کنندۀ شهرزاد می کشاند این جملۀ معروف اوست: ” هان ای ملک جوانبخت. حکایت دیگر حکایت…….”
از مهمترین ویژگیهای ادبیات داستانی، از جمله هزار و یک شب؛ تکیه بر حس کنجکاوی و ایجاد هول و ولا و انگیزش نیروی انتظار در خواننده است که به اثر نیز، لطف و گیرایی خاص می بخشد. در مورد اهمیت و جایگاه ” تعلیق[۱۳۹]” دراینگونه داستانها، سخن فورستر بسیار گویا است: « مستمع اولیه Tآدمی بوده است ژولیده موی که پس از یک روز مبارزه با ماموتها یا کرگدنهای پشمالو، خسته و کوفته در کنار آتش می نشسته و چرت زنان به داستان گوش میداده است و تنها چیزی که او را بیدار نگاه میداشته، انتظار بوده است و به محض اینکه به حدس در می یافت که بعد چه خواهد شد یا به خواب میرفت و یا قصه گو را میکشت. » ( رجبی، زهرا و….. ۱۳۸۸ : ۸۲ و۸۳ )
۵-۴ شهریار، شهرزاد و دنیازاد
« آنچه نخست مایۀ شگفتی مان دربارۀ نام های خاص شخصیت های هزار و یک شب می شد این بود که در غالب موارد، شخصیت ها بی نام اند! در واقع در بسیاری از قصه ها ، نام های مشترک و عناوین و اسامی حِرَف و کار ویژه و حالت و موقعیت اشخاص، برای معرفی آنها کافی می نماید. بنابراین در بسیاری داستان ها شخصیت های داستان فقط دختر و مرد و شاه و ملکه و صیاد و سلمانی و وزیر و قاضی و ندیمه و برده و غیره نامیده شده اند. » ( شدل…، ۱۳۸۸: ۵۴ )
هرچند آنچه شدل به آن اشاره می کند درست می نماید، اما حکایات با نام های شهریار ( شهرباز ) شهرزاد و دنیازاد آغاز می گردد که مانند نام خود اثر، از اهمیت ویژه ای برخوردارند. شهریار، در واقع کسی است که نظم موجود در داستان را به هم می ریزد و آغازگر ماجراست.
۵-۴-۱ شهریار ( شهرباز )
نخستین شخصیتی که شنونده یا خوانندۀ داستان با آن مواجه می گردد، شخصیت ” شهریار” است که در بعضی متون به نام ” شهرباز ” آمده و اگر بنا باشد از باب نام، بررسی شود شاید نام شهرباز برای این شخصیت برازنده تر باشد چرا که با آتش انتقام خود، در واقع شهری را می سوزاند و به آتش می کشد.
« تصمیم شاه (شهرباز) برای کشتن زنان، برآمده از این باور است که زنان همه خیانت پیشه و مکارند، درحالی که فراموش می کند که خودش نیز به همسر ماهروی خیانت ورزیده است. او زنان را می کشد تا مرگ را جایگزین خیانت احتمالی کند. هرچند این رفتار، خود نشانه ای ازآغاز دوران چند همسری است ولی نتیجۀ این تصمیم شاه و انکار زنان و مهلت دادن به آن ها تنها برای یک شب، این است که شاه درلذتی مداوم از هم خوابگی و خونریزی به سر ببرد و زنان در مرگی پیوسته. » ( مهندس پور، ۱۳۹۰: ۱۵۱ )
شهریار در پی مهمان نوازی از برادرش شاهزمان، که به خیانت همسرش گرفتار آمده؛ متوجۀ خیانت خاتون دربار خویش با غلامکی زنگی می شود. او که خود را در ادارۀ بیت خویش ناتوان می بیند دست از شهریاری برداشته و با برادر، ترک دیار می نماید. در راه به دختری زیبا بر می خورد که اگرچه عفریتی او را در صندوق آهنین نگه داشته اما با مردان بسیاری، از جمله دو برادر؛ همخوابگی می کند. شهریار، که مکر و شهوت زنان را بی اندازه یافته و آنان را خیانت پیشه می بیند؛ به سراغ تاج و تخت برگشته و هرشب، زنی را به عقد خود در آورده و صبح روز بعد، و برای ممانعت از تکرار خیانت؛ او را می کشد. در واقع بیماری و جنونی که شهریار به آن مبتلا می گردد، عامل و آغازگر هزار و یک شب است.
رابرت ایروین در این باره در کتابش چنین می نویسد: « البته داستانها و حکایتهای پایان ناپذیر شهرزاد برای آن طرح شده است که کشتن وی را به تأخیر اندازد و خشم پادشاه را فرو نشاند. اما این حکایات برای آموزش نیز خلق شده اند و شگفت انگیز است که چه بسیار از این داستانها دربارۀ زنان خیانتکار، زنان پارسا، زنان سلیطه و زنان حیله گر است. از بعضی از این داستانها شاید شهریار بیاموزد که در ازدواج می تواند وفاداری در عشق نیز، یافت شود. » ( ایروین، ۱۳۸۳: ۱۸۹ )
۵-۴-۲ شهرزاد
« درنخستین داستان هایی که شهرزاد برای ملک می گوید، از شب نخست تا پایان سومین شب قهرمانان نا خواسته درآستانۀ مرگ و زندگی ایستاده اند. این همانند وضعیتی است که شهرزاد درآن قراردارد. این تقدیر ناخواستۀ همانند، همان چیزی است که شهرزاد می خواهد به مقابله با آن بپردازد، اما با چه؟ داستان. به بیانی دیگر، شهرزاد واقعیت خودش را به واقعیتی داستانی برمی گرداند برای آن که بتواند در برابر تقدیر ناخواسته اش تقدیر دیگری بنیاد بگذارد.» ( مهندس پور، ۱۳۹۰: ۱۵۷ )
نام شهرزاد مرکب از دو جزء شهر و زاد است یعنی شهر آفرین و کسی که شهر را آزاد کرده است. آیا شهرزاد در واقع کسی نیست که قریحۀ اعجاب انگیزش در قصه گویی، موجب رستاخیزی شهری می شود که خودکامگی شاهی مردم آزار و بیمار، ویرانش کرده است؟
« در هزار و یک شب نیز تصویر پر تناقضی از زن نمود پیدا می کند و حتی به صورت درونمایۀ اصلی و عامل محرک کتاب درمی آید. پتانسیل اولیۀ داستان، مجموعۀ خیانت همسران دو برادر حکمران است و در ادامه در چند داستان اولیۀ دیگر نیز، نظیر این خیانت ها را مشاهده می کنیم. این داستان ها تماماً برگرفته از همین دوگانگی جایگاه زن در فرهنگ هند است. این تصویر در ابتدا به صورت زنان خیانتکار ظاهر شده و سپس با ظهور شهرزاد در نقش یک منجی، به تکامل خود می رسد. » (ثمینی: ۱۳۷۹، ۴۷)
شهرزاد تا زمانی که خود را دگرگون نکرده و به انسجام روانشناختی دست نیابد، نمی تواند پادشاه را از افسردگیش نجات دهد. عشق شهرزاد به شهریار، به قصه گویی او الهام می بخشد. او در ابتدا دارای یک هدف اولیه است که نجات جان خود و رهانیدن دختران شهر از مرگی فجیع و ناعادلانه به دست شهریار می باشد. در خلال ماجرا اما، شهرزاد عاشق شهریار شده و هدفی دیگر را، در کنار و سایه به سایۀ هدف اول؛ دنبال می نماید و آن، درمان کینه و عقدۀ روانی همسر و نجات او از این بیماریست.
آسابرگر این نکته را از باب روانشناسی تحلیل می کند: « به زبانی روانکاوانه صحبت کنیم: منِ برتر شهرزاد ( رهانیدن زنان از کشته شدن به دست شاه ) و منِ حیوانی او (عشقش نسبت به پادشاه) شانه به شانۀ هم عمل می کنند تا پادشاه را نجات دهند و با انجام چنین امری، شخصیتی منسجم می شوند. بنابراین شهرزاد، خود از این تجربه به فراوانی بهره مند می شود، او من برتر خود را که بر من او چیره شده، تضعیف می کند و از پیوند یافتن با من حیوانی خود توان می گیرد. شخصیت پادشاه به خاطر عشق شهرزاد و این واقعیت که او اکنون یک پدر است، انسجام پیدا می کند. کینۀ مرگبار او به عشق بدل شده است. » (آسابرگر: ۱۳۸۰،۱۰۵)
با این تعبیرمی توان دریافت که چرا شهرزاد ازمیان تمام راه های ممکن برای مقابله با شهریار داستان گویی را برمی گزیند. داستان گریزگاه است، پناهگاهی امن برای فرار از حصار واقعیت. شهرزاد می خواهد با شگرد داستان گویی و نقالی، رفته رفته نا بسندگی واقعیت را بر ملک آشکارکند. « درهزار و یک شب، شهرزاد قربانی است ولی برای او این کافی نیست که قربانی نباشد، بلکه باید این موازنه را به کمال آغازین خود بازگرداند و ادامۀ داستان گویی اش، پس از اینکه شاه به اومی گوید که دیگر او را نخواهد کشت؛ برهمین اساس است. » ( مهندس پور، ۱۳۹۰: ۱۲۵ )
داستان های هزار و یک شب، چنانکه از نام کتاب بر می آید؛ شبانگاه نقل می شوند. شهرزاد با اینکه تنها از یک نیمه شب تا سحرگاه روز بعد فرصت دارد، برای قصه گویی شب را بر می گزیند. روزها قلمرو عمل شهریار هستند ولی شب، زمان رخوت واقعیت است. زمانی که هنگام استراحت ملک است و به دلیل نیاز به آسایش، اندکی از جنون سرسام آورش کاسته می شود و بدین سان، جهان خیال و داستان و نقل، مجال خودنمایی می یابد.
« این امر که شهرزاد به یاری هنر قصهگویی به قهرمانی بدل شده بود مـــرا شیفتۀ خــود میکـــرد. او نه شمشیـــر داشت و نه تفنگ. او فقط کلمههـا را داشت، امـا بـــرای شهـــرزاد کلمههــا کــافی بــودنــد. در این باره ” مــرجان ” ، قهــرمان خیالی من در ” گمشدۀ شهــرزاد ” میگـویـد: ” در قصههـای قــدیمی، قــدرت در کلمههـا نهفته است. کلمه همــان چیـــزی است که از آنهـا بـــرای احضـار جـنهــا، گشودن درهــای طلسم شده یا افسون این و آن استفـاده میشود. بـا کلمههـا هــر کـاری میشود کـرد. اما اگـر کلمهها درست بهکارگـرفته نشوند، قدرت نهفته در آنها بیاثــر میشود. اگــر انسانها کاربــرد کلمهها را بدانند، نیازی به شمشیر یا سپاهیانی گوش به فرمان ندارند. راه و رمـــز به قـدرت رسیـدن ضعیفـان، در کلمههـا نهفته است. » ( فلچر، سوزان ۱۳۷۸ : ۱۸ )
۵-۴-۳ دنیازاد
شخصیت دیگری که در قصۀ محوری هزار و یک شب شایان ذکر است ” دنیازاد “، خواهر شهرزاد؛ می باشد. شهرزاد از همان آغاز امید دارد که با نقل قصه های پریان بتواند شاه را به ترک عادت خود وا دارد اما برای این کار به کمک خواهر کوچک خود نیاز دارد. شهرزاد به او یاد می دهد چه کند: ” وقتی نزد سلطان می روم دنبال تو می فرستم. وقتی آمدی بگو: خواهر اگر نخفته ای حکایتی برای ما بگو تا شب سپری گردد ” . به این ترتیب به نظر می آید شهرزاد و شهریار، زن و شوهرند و دنیازاد فرزند آنان.
« شهرزاد، در فرهنگ ایران؛ ” هما ” دختر ” بهمن ” ملقب به ” چهرآزاد ” است و به سهولت می توان تشخیص داد که لقب چهرآزاد، مرکب از دو جزء چهر (چهرۀ انسان) و آزاد (رهایی یافته) در نام مرکب دنیازاد نیز، ریشۀ دنیا (جهان، عالم) و پسوند زاد (آفرید، زائید) را تشخیص می توان داد. پس دنیازاد، که از قصه گو درخواست می کند قصه ای دلپذیر بگوید؛ در واقع عامل اصلی آفرینش جهان جادویی قصه هاست و بدین گونه نامش با نقشش درهزار و یک شب، تناسب دارد. اما نام سومین شخصیت، یعنی شهریار؛ به شفافیت نام های همسرش و خواهر همسرش نیست. شاید باید واژۀ “شهریار” را به معنای اصلی کلمه یعنی «پادشاهی که از همه پادشاهان عصر خود بزرگتر باشد» فهم کرد. » ( شدل…، ۱۳۸۸: ۶۴-۶۵ )
قصهگـوها، تـوی قصههای خود حــرفهایی میزننـد که اگــر خارج از قصههـا بـود به درد سر میافتـادنــد. قصهگــو اگـــر قصهاش را در دلقصۀ دیگری بگنجاند، حرفهای بیشتری هم میتواند بزند و شهــرزاد هم همین کـار را میکــرد. او می دانست که حقیقت تلخ است، بنابر این هــر شب جـــرعههــایی از آن را در شهــد شیــــریــن قصههــا میریخت و به شهـریار مینوشاند. او امیدوار بود تا این حقایق، به هنگام خود؛ دیگــر فتنهانگیز جلوه نکنند و هیچ چیز جز حقیقت نباشند.
۵-۵ هزار و یک شب در خارج از مرزهای ایران
” آنتوان گالان[۱۴۰] ” که به خاطر کشف و ابداع هزار و یک شب، نام کاشف بر او گذاشته بودند و شهرت فراوانی پیدا کرده بود، اولین جلد هزار و یک شب را تحت عنوان ” شبهای عربی[۱۴۱] ” به فرانسه ترجمه و درسال ۱۷۰۴ در پاریس به چاپ رساند. ایروین در باب اهمیت ترجمۀ گالان معتقد است:
« هزار و یک شب چون پر از افسانه های دروغ (خرافه) و بیشتر بخش های آن به نثری ساده نوشته شده که به زبان و اصطلاحات عوامانه آلوده شده بود، در ادبیات سده های میانۀ عرب مقام والائی نداشت. این تقریباً یقینی است که تنها این امر که تصادفاً ترجمۀ نخستین آن به زبان فرانسه، مطلوب و مقبول طبع اروپائیان قرن هجده واقع شد، باعث نجات این مجموعۀ داستان از گمنامی و افتادن به محاق فراموشی شد. » ( ایروین، ۱۳۸۳: ۹۰ )
” جوزف فون هامر[۱۴۲] ” اتریشی، که ید طولانی در خاورشناسی میدانی داشت ؛در فاصلۀ بین سالهای ۱۸۰۴ و ۱۸۰۶ و به هنگام اقامت در قسطنطنیه، ” الف الیله و لیله ” ( نسخۀ عربی هزار و یک شب ) را از روی یک نسخۀ خطی که در قاهره خریده بود، به فرانسه ترجمه کرد که ترجمۀ وی در سال ۱۸۲۵ به چاپ رسید. ” ژول تئودور تسنکر[۱۴۳] ” در ” کتابخانۀ شرقی[۱۴۴] ” خود اطلاعات کتابشناسی مفیدی به دست می دهد و از جمله، همین ترجمۀ هامر را معرفی میکند.
در همین ایام، نسخۀ چاپ الف الیله و لیله، در کلکته ( ۱۸۱۸-۱۸۱۴ ) منتشر می شود و در پی آن چاپ برسلاو( ۱۸۴۳-۱۸۲۴ )، چاپ بولاق( ۱۸۳۵ ) و چاپ دوم کلکته ( ۱۸۴۲-۱۸۳۹ ) به بازار کتاب می آید. هشت جلد اول چاپ کلکته به همت ” ماکسیمیلیان هابیشت[۱۴۵] ” و چاپ مجلدات نه تا دوازده به همت ” هاینریش فلایشر[۱۴۶] ” انجام می گیرد.
ترجمه هایی هم از روی نسخ بولاق، برسلاو و کلکته انجام شد. در طول قرن نوزدهم، سه ترجمۀ مهم از کتاب انجام گرفت که یکی از آنها ترجمۀ ” ادوارد ویلیام لین[۱۴۷] ” انگلیسی است. او بر آن بود که داستانهای هزار و یک شب، آشکارا معرف زندگی مردم است و آن را از روی چاپ بولاق، در سه جلد؛ ترجمه کرد. نسخه ای به زبان آلمانی نیز ترجمه شد که ساجدی در مورد آن چنین نظر می دهد: « گوستاو وایل آلمانی، که به قاهره سفر کرده بود؛ در سالهای ( ۱۸۴۱-۱۸۳۷ ) ترجمۀ ناقصی از الف الیله و لیله را بر اساس چاپ های بولاق و برسلاو منتشر کرد که چندان هم مقبولیت نیافت…… سالها بعد ” لیتمان[۱۴۸] “، خاورشناس آلمانی که به هنگام تأسیس دانشگاه قاهره در آنجا مشغول تدریس شد؛ از روی چاپ دوم کلکته ترجمۀ کاملی از هزارو یک شب، در بین سالهای ( ۱۹۲۸-۱۹۲۱ ) پدید آورد. » ( ساجدی،۱۳۸۷: ۸۴ – ۷۹ )
ترجمۀ دیگری که در اروپا توجه همگان را به خود جلب کرد از ” ریچارد فرانسیس برتن[۱۴۹] “، کنسول سابق انگلیس در دمشق؛ بود که با لباس مبدل در شهرهای مکه و مدینه سفر کرده و سفرنامه اش باعث اشتهار او شده بود. برتن، ترجمه اش را بر اساس چاپ دوم کلکته انجام داد. وی نژاد پرست بود و ظاهراً احساسات ضد زن داشت، در عین حال که متخصص امور جنسی بود و در این باره دایره المعارفی تهیه کرده بود. برتن با این خصوصیات و سابقه و در کمال وقاحت، داستانهای مستهجن اروپایی را وارد ترجمۀ خود کرد. اوایل قرن نوزدهم، برادران گریم در تحقیقاتشان سرچشمۀ چندین قصۀ اروپایی را در کتابهای ترجمه شده، باز شناختند.
در قرن بیستم ترجمه های دیگری از الف الیله و لیله پدید آمد، از جمله ترجمۀ ” جوزف شارل ماردرو[۱۵۰] ” ( ۱۹۰۴-۱۸۹۹ ). ایروین در مورد ترجمۀ او چنین می گوید: « البته کسانی که به بازار آمدن چنین ترجمه ای را تحسین کردند ادیبان بودند نه محققان. ترجمۀ ماردرو – که در حقیقت کم و بیش نوعی اقتباس آزاد بود – حال و هوای ادبی آن زمان را داشت……روایت ماردرو از داستان های هزار و یک شب، تصویری از شرق افسانه ای و ترکیب و آمیزه ای از خیالات و اوهام افیونی خوش گذرانیهای گونه گون، بهشت های گمشده، ثروتهای مالیخولیایی و ندیمه های زیبای محبوس در قفس های مطلا بود. » ( ایروین، ۱۳۸۳: ۲۹ )
سخن آخر در باب هزار و یک شب اینکه، از نخستین ترجمه اش به زبان فرانسه به قلم آنتوان گالان در قرن ۱۸ میلادی تا آخرین ترجمه اش به همان زبان به قلم ” آندره میکل[۱۵۱] ” در سال ۲۰۰۵ مقالات و کتاب های محققانه ای نوشته شده و به چاپ رسیده است که بهترین و محققانه ترین نوشته ها دربارۀ آن، به قلم بیگانگان است و آنچه به زبان فارسی در این باره به چاپ رسیده است در مقایسه با پژوهش هایی که دیگران کرده اند، بسیار اندک است. کامیابی مسک در این رابطه می گوید:
« هزار و یک شب در زمان ما بهترین نماد گفتگوی تمدن هاست و ما مدیون گالان، این شرق شناس بزرگ هستیم که با ترجمه اش، آن را به اروپا و بعد سایر قاره ها شناساند و تاثیر غیرقابل انکاری بر تمدن ها و ادبیات جهان گذاشت. » (کامیابی مسک، ۱۳۸۳: ۱۸)
براستی در مورد این هزار توی شرقی باید گفت هزار و یک شب کتابی است که از هند برآمده درایران رشد کرده، درعرب به انرژی و توانایی جوانی رسیده و سرانجام، اروپا و غرب را تسخیرکرده است. دنیای هزار و یک شب سرشار از مظاهر طلسم و افسونی است که در پس سحر کلام و ادبیات آن نهفته اند و به همان اندازه از ارزش برخوردارند.
۵-۶ طلسم و افسون در هزار و یک شب
در فصل قبل اشاره گشت که ادبیات، بخصوص ادبیات شفاهی و قصه های عامیانه؛ محلی مناسب برای به تصویرکشیده شدن سحر و افسون پنهان شده در باورهای انسان است. هزار و یک شب نیز مستثنی از این اصل نیست. با نگاهی به داستان های هزار و یک شب می توان دریافت که افسون یکی از عناصر مهم سازندۀ آن می باشد. به ویژه در میان حکایات ابتدایی، وجود این عناصر بسیار به چشم می خورد اما رفته رفته، به دلیل دخالت اعراب در روایات؛ از بار طلسم و افسون، به معنایی که در فصل سوم و چهارم ذکر آن رفت؛ کاسته شده و گونه های افسون جای خود را به اذکار، ادعیه و آیات قرآنی می دهند که از ملحقات دوران اسلامی است.
” سهیل سلیمیان “، تحقیقاتی را دربارۀ طلسم و افسون از نگاه مردم شناسانه انجام داده است که بررسی این عناصر در حکایات هزار و یک شب، همراه با ارائۀ گزارشی آماری از باب حوزه و قلمروی وجود انواع طلسم و افسون در چهار مرکز ایران، هند، بغداد و مصر می باشد. او پس از بررسی بر روی حکایات هزار و یک شب و در مورد حکایاتی که دارای جنبه هایی از افسون می باشند به این نتیجه می رسد: « کل داستان های هزار و یک شب دارای دویست و دو داستان است که تنها بیست و هشت داستان آن دارای ویژگی جادویی است. » ( سلیمیان، ۱۳۸۴: ۲۲۳ )
پژوهشگر این رساله، پس از بررسی حکایاتی چند از هزار و یک شب؛ به درستی این تحقیق باور داشته اما ذکر چند نکته را ضروری می داند: نخست اینکه داستان ” گدای سوم ” از حکایات فرعی ” حمال و دختران ” نیز دارای جنبه هایی از افسون بوده و در این مبحث می گنجد که در آمار ایشان به حساب نیامده است. دوم، این مطلب که در بررسی های ایشان، و در برخی از مواقع؛ استفاده از نام خدا و ادعیۀ قرآنی نیز جزو افسون به حساب آمده که پژوهشگر، آنها را از قاعدۀ سحر و افسون در تحقیق خود مجزا نموده و طلسم و افسون به معنایی مورد بررسی قرار گرفته می گیرد که در فصل سوم به آن اشاره گشت. سوم، از ذکر حکایاتی که افسونها و کارکردشان در قصه مشابه است تا حد ممکن و جهت جلوگیری از تکرار مکررات، خودداری شده است.
۵-۶-۱ انواع طلسم و افسون و کارکرد آنها در هزار و یک شب
اولین دسته بندی که در مورد افسون های هزار و یک شب می توان در نظر گرفت، که عمده ترین آن نیز می باشد؛ تقسیم بندی آنها به دو گونۀ ” سفید ” و ” سیاه ” است.
۵-۶-۱-۱ جادوی سفید:
افسونی است که در راستای اهداف خیر به کار می رود، بویژه افسون هایی که برای درمان بیماری و شفا در افسانه ها بکار می برند یا اکثر باطل السحرها از این دسته اند. در افسانه ها، انجام دهندۀ جادوی سفید، نیروهای خیر یا در اصطلاح اوستایی، نیروهای ” اهورایی ” می باشند. « هدف آن، دور کردن ارواح خبیث یا شفای اشخاصی است که قربانی آن بودند. بنابراین، به عنوان عملی ضد اجتماعی نبوده است و جهت عکس جادوی سیاه عمل می کند.» ( پانوف- پرن، ۱۳۶۸: ۲۳۳)
۵-۶-۱-۲ جادوی سیاه:
همانطور که از نامش پیداست، آنچه در راستای اعمال شرارت آمیز انجام می شود و برای مقاصد شر به کار می رود جزو آن به حساب می آید. این نوع جادو و افسون، در تملک نیروهای اهریمنی بوده و حوزه ای از جادوست که باعث به وجود آمدن تفکر ” ثنویت ” یا دو خدایی می گردد، چرا که برای شیطان نیز قدرتی بالا و نیروهای سحر و افسونی برابر، اما در جهت دیگر قائل است. «این جادو مدعی رام کردن ارواح خبیثه و نیروهای ماوراء الطبیعۀ بدیمن، برای تهیۀ وسایل بنگاه های آدم کشی است. همۀ جوامع، این جادو را از جادوی سفید تفکیک کرده و محکوم می کنند.» ( پانوف- پرن، ۱۳۶۸: ۲۳۳)
افسون های موجود در هزار و یک شب از باب ” لفظی ” یا” عملی ” بودن آنها نیز تقسیم بندی می شوند، لازم به ذکر است هرکدام از آنها گونه ای دارند که هنوز در جامعه استفاده می شود و به شکل دعا و عبارات قرآنی می باشد که منظور نظر نیست مگر آنکه بوضوح، جنبه هایی ملموس از سحر و افسون داشته باشند:
۵-۶-۱-۳ لفظی ( اوراد ):
عبارت از دعا ها و نفرین های کتاب می باشد که جنبۀ داستانی دارد. دعاها و نفرین ها، بخش عظیمی ازکتاب هزار و یک شب را به خود اختصاص داده اند که گاهی تعداد آنها به بیش از سه تا چهاردعا و نفرین در یک صفحه است. در این بخش، به هیچوجه اعمالی مبنی بر سحر و افسون انجام نمی گیرد و فقط از طریق کلام و به کار بردن کلمات، افسون انجام می شود.
۵-۶-۱-۴ عملی: