در اینجا بنت به آرای شاخت[24] هم گریزی می زند که در تأثیر وضع پسامدرن بر سوژه ی فردی اذعان می دارد که تجزیه و چندپارگی فرهنگی وضعیت پیش گفته، سبب گسترش ازخود بیگانگی می شود. از نظر شاخت، انسان ها نیازی اساسی به نوعی هویت دارند که بتوانند آن را احراز کنند. در پارادایم مدرن، این احراز هویت از طریق تشکیل اجتماع بر اساس پیوندهای خانوادگی، خویشاندی و شغلی به دست می آید. اما چرخش پسامدرن موجب تحول ناگهانی در این صورت های ریشه دار هویت اجتماعی به وضعیت سیال تازه ای شده است که در آن افراد با بیگانه شدن از پیوندها و وابستگی های اولیه، به طور فزاینده ای خودخواه و خودنگر می شوند.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
همچنین چنان که بنت اشاره می کند، پسامدرن تأثیر بسیار متفاوتی بر هویت آدمیان به جای گذاشته است. زیرا این دیدگاه بر آن است پسامدرن به فقدان یا چندپارگی «ضمیر نفس یا خود» نمی انجامد بلکه تأثیری آزادی بخش بر افراد دارد. ضمیر پسامدرن، ضمیری است که آزاد و رها از قید و بندهای ساختاری جامعه ی مدرن، دست به عمل می زند و دیگر خبری از محدودیت ها و فشارهایی که برای ابراز و بیان هویت و فردیت تحمیل می شود، نیست. پس از این نظرگاه، ویژگی اصلی پست مدرنیته، همانا قدرت یافتن سوژه ی فردی است که امکان برساختن هویت هایی را پیدا می کند که از موانع و محدودیت های طبقه و سنت رها می شود. به تعبیر مایک فدرستون، در جامعه ی پسامدرن، آزادی مصرف همان آزادی انتخاب هویت شخصی و پذیرش یک تصویر و قریحه مطابق با ترجیحات شخصی است. (فدرستون، 1995: 63-65)
نتیجه ای که از نظریه ی فدرستون می توان گرفت این است که اگر هویت های پسامدرن با بهره گرفتن از اقلام و منابع مصرفی شکل می گیرند، پس دیگر نمی توان هویت را امری ثابت دانست بلکه باید برساخته ی سیال تری به شمار آورد که می تواند هر لحظه و در شرایط متفاوت پالایش و تغییر یابد.
4-3-4 جنبش های اجتماعی جدید طبق تحلیل های جامعه شناختی:
بخشی از تحلیل های نظری پست مدرن های چپ درباره ی جامعه، بر «موقعیت پسااجتماعی» و «پایان امر اجتماعی» متمرکز شده است. بدیهی است در این وجه بحث جامعه زدایی مطرح می شود و این مسأله می تواند به «سر فرو بردن افراد در لاک زندگی خصوصی منجر شود.» جامعه شناسی جدید که از این رخدادها و مبانی نظری در معرض فشار قرار گرفته، به تعبیر آلن تورن اعتراف می کند که «واژه ی اجتماعی دست و پایشان را بسته است.» (تورن، 1385: 321)
از این رو، مقوله ی پسااجتماعی را بر نوعی حرکت جدید علیه شکل های پیشین جامعه شناسی، سوق دادن گرایش آن بر مسائل خارج از اجتماع همچون بقای کره ی زمین، فقر، نژادپرستی و مواد مخدر اطلاق می کنند. در این وضعیت ها، ماهیت و عمل جنبش های اجتماعی جدید اهمیت پیدا می کند. این جنبش ها بنا به استدلالی که کیت نش آورده جدید هستند. آنها مجموعه ی متنوعی از علایق را مدنظر دارند: حقوق مدنی، زنان، زیست محیط، صلح، بومی گرایی و همجنس خواهی؛ دیگر آن که غیرابزاری اند. چرا که بیانگر نگرانی های جهانی اند و نه ابزار صرف یک گروه اجتماعی خاص به معنای ایدئولوژیک. این جنبش ها به معنای متأخری هم جدیدند. به این دلیل که به سوی جامعه ی مدنی جهت گیری شده اند نه دولت. (نش، 1380: 131)
بنابراین جنبش های اجتماعی به عنوان یک موضوع مطالعه باعث زیر سؤال رفتن مدل های استدلالی جامعه شناسی قدیم می شوند. چرا که می دانیم این مدل ها به جامعه به سان پدیده ای نگاه می کنند که صرفاً حول محور دولت-ملت ها سازمان می یافت. با وجود این که در این وضعیت جدید، دیگر آن حضور متصلب و فراگیر مبارزه ی طبقاتی که مورد علاقه ی چپ های قدیم بود، سلطه ندارد اما برخی پسامدرنیست های اثباتی با اصرار بر این که رادیو، تلویزیون و روزنامه عوامل انفجار و تکثیر عمومی جهان بینی ها شده اند، به گفته ی دیوید لایون به گسترش و تکثیر حوزه ی عمومی مقاومت مدد رسانیده اند. بنا به ملاحظه های انتقادی، تفکر پسامدرن به دلیل جنبه ی ضد اقتدار و ضد سلطه اش واجد یک بعد انتقادی قوی و ضدهژمونیک است. «از این نظر می تواند در نقد گفتارها، رویه ها و نهادهای اجتماعی، ابزاری مفید تلقی گردد و این مفید بودن به طور خاص، برای جنبش هایی که در پی نقد و دگرگون ساختن پایه های فکری جامعه هستند، بیشتر است.» (مشیرزاده، 1382: 387)
اکنون ما پا به موقعیتی می گذاریم که جیانی واتیمو آن را «تکثر ظاهراً مقاومت ناپذیر» جنبش ها می نامد و با اشاره به حضور جنبش های اجتماعی جدید، از صورت هایی از دموکراسی بازتر و آشکارتر حمایت می کنند. از منظر اثباتی، این دسته از متفکران بر «انتخاب آزاد، گشودگی، تعادل، آزادی، فردمحوری و بعضی از شکل های فردگرایی تأکید می ورزند.» (روسنائو، 1380 : 169)
بخشی از نظریه پردازان پسامدرن چپ، در تحلیل های خود درباره ی سیاست، متأثر از آرای میشل فوکو هستند؛ در حالی که در آرای فوکو «سوژه» و «خود» مخلوق قدرت است؛ همین مخلوق سازوکار میکروفیزیک قدرت و در نتیجه مخلوق ساختارهای فرایند متعارف سازی است که با انسان، همچون یک شیء (ابژه) معامله می کند اما به تفسیر آلن تورن، او در نهایت می خواهد سوژه ها را به مقاومت در برابر قدرت فرا بخواند. اما این صورت بندی مقاومت، سرشار از حضور دگرباره ی طردشدگان پارادایم جامعه ی مدرن مثل زنان و تهیدستان، دیوانگان و قربانیان استعمار که در دل جنبش های نوین بال و پر گرفته اند. (اسنو و دیگران، 2007: 553-694)
فوکو به جنبش های اجتماعی جدیدی در موقعیت پسامدرن اشاره می کند که از سوژه در برابر دولت دفاع می کنند. آثار او شامل صفحاتی است –مثل تاریخ جنون و مراقبت و تنبیه که صدای غرش شورش را در حیات اجتماعی به گوش می رساند. معنای فوکویی جنبش های اجتماعی، چنان که تورن تفسیر می کند، چنین است: «دیگر نیروی نزاع وجود ندارد، تنها چیزی که وجود دارد حاشیه نشینی (اقلیت و اغیار مطرود) و ضدفرهنگ (جنبش های جدید اجتماعی) است و اینها البته با تنازع اجتماعی متفاوت است.» (تورن،پیشین: 29)
پس با توجه به اهمیت جنبش های جدید در عرصه هایی چون بوم شناسی، محیط زیست، فمنیسم، ملی گرایی و امکان گسترش دموکراسی در سطح جهانی و برخی جنبش های مقاومت در عرصه ی مبارزه با ستم پیشین امپریالیسم سفید غربی، سطح جامعه انتظار زایش صورت های جدید هویت را دارد. به این ترتیب چنان که دوسرتوی جامعه شناس آشکار ساخته، این ها وجهی از تکنیک های مبارزه در سطح زندگی هر روز است. او می گوید: «شاید ما نتوانیم جهان را تغییر دهیم اما حداقل می توانیم به مهاجرت در سراسر محیط فرهنگی پرداخته، از تمامی محصولات و تجربیات در دسترس، نصیبی برچینیم. خلاصه، زندگی هر روز با موضوع اقدام علیه نظام (متصلب) سروکار دارد.» (به نقل از گلن وارد،1383: 293)
عکس مرتبط با محیط زیست
در طیف چپ های پسامدرن از جمله کسانی که مدعی اند می توان از همین ضدجنبش ها به معنای فوکویی کلمه در جهت مبارزه با ستم بهره برد، حتی اگر ماهیت دگرگونی های بنیادین، معنای خود را از دست داده باشد، می توان به آنتونیو نگری و مایکل هارت اشاره کرد. این دو در آثاری چون امپراتوری(1990)، مارکس فراسوی مارکس(1982)، مالتیتود(2004) ضمن تأیید شرایط اجتماعی جامعه ی پسامدرن، پسافوردیسم، پساصنعت گرا و پساامپریالیسم و تأیید جهانی شدن برآنند در عصر واگشت ها و گسست های حاصل از جامعه ی جهانی شده، می توان جنبش های جهانی مقاومت به راه انداخت. به عقیده ی ایشان جنبش های مقاومت می توانند از طریق امکانات دنیای کنونی با این حرکت همراه شوند. جنبش مقاومتی که این دو از آن حمایت می کنند، مالتیتود[25] نام گذاری کرده اند که به معنای انبوه خلق و انبوهه و کثرت معنا می دهد. (نگری، 1384: 21-9)
به عقیده ی نگری، کنش سیاسی در جهت دگرگونی و آزادی فقط می تواند بر مبنای مالتیتود عملی گردد. «مالتیتود اما واحد نیست، متکثر و چندگانه است. مالتیتود مفهومی از تفاوت های نژادی، جنسی و جنسیتی نیز هست؛ دنیایی که در آن تفاوت ها خود را آزادانه بیان می دارند، مالتیتود است.» (نگری،1387: 121-132)
در کتاب مالتیتود، نویسندگان تلاش می کنند به منظور حفظ فاصله ی خود با مباحث جامعه شناسی سیاسی در پارادایم مدرن، این مقوله را از واژگان مردم، توده، طبقه یا طبقات جدا کنند. مردم به طور سنتی در پارادایم جامعه شناسی مدرن، یک مفهوم یکپارچه است. «جمعیت» البته توسط انواع مقاومت ها مشخص می شود اما «مردم» آن گوناگونی ها را به یکپارچگی فرو می کاهد؛ بنابراین از آن تنها یک هویت واحد
می سازد. پس «مردم» بیان امری واحد است. مالتیتود اما بی شمار است. «مالتیتود از تفاوت های درونی بی شماری تشکیل شده است که هرگز نمی توانند به یکپارچگی یا هویت یگانه فروکاهند: فرهنگ ها، نژادها، قومیت ها، جنسیت ها، تمایلات جنسی متفاوت، شکل های متفاوت کار، راه های متفاوت زندگی، نگاه های متفاوت به دنیا و آرزوهای متفاوت. مالتیتود (در واقع) کثرتی از این تفاوت های یکتاست.» (نگری و هارت،137:1387)
مالتیتود همچون شکلی متکثر از یک «لحاف چهل تکه[26]» است. نگری و هارت با اعلام این موضع گیری چپ در تلاش برای آنچه اسلاوی ژیژک، صدور «مانیفست کمونیستی» جدید نامیده است، خود را وامدار تلقی های مقاومت، از آرای آن بخش از نظریه های پارادایم پسامدرن می دانند که تحت افکار ژان فرانسوا لیوتار، قابل بیان است. چنان که در کتاب مارکس فراسوی مارکس: درس هایی درباره ی گروندریسه به تمایز خطوط فکری دو طیف پسامدرن راست و چپ اقدام نموده است. از نظر نگری، متفکران پسامدرن مکتب جبرگرای بودریار، تمام کشمکش های اجتماعی را فروغلتیده در «گودال سیاه» وانمودگی[27] و دستکاری اطلاعاتی[28] می دانند و به هیچ امکان کنش اجتماعی اعتقادی ندارند در حالی که طیف دیگری تحت تأثیر لیوتار و فوکو، ضمن ستایش تنوع و تکثر حاصل از جهان اطلاعاتی جدید، نیروی بالقوه ی کارگران و سایر سرکوب شدگان اجتماعی را در ارتباطات ناهمگون و دمکراتیک تشخیص می دهند و امیدوارند با بهره گرفتن از فرصتی که جهان شبکه ای به دست می دهد، به آن چه زمانی اسپینوزا «دمکراسی مطلق» می نامید، دست یابند. نگری با اطلاق اسپینوزا به مثابه ی یک متفکر ضداندیشه ی واقعی در پارادایم مدرن، تصریح می کند که او در اندیشه های خود، دمکراسی ای را طلب میکرد که تجلی فعالیت آفریننده ی انبوه خلق (مالتیتود) باشد. «نه مجموعه ای که باید سازمان دهی شود و تحت سلطه درآید – مثل حیوان وحشی ای در اندیشه ی هگل یا عوام تحت سلطه در نظر تامس هابز» (نگری،1386: 68-67)
5-3-4 فرسایش نهادها و ظهور فرانهادها:
از جمله تغییرات جامعه ای در پسامدرن، فرسایش قدیمی ترین عنصر و نهاد مدرن یعنی دولت و نهادهای وابسته به آن است که اکنون نزدیک به چهار سده از عمر آن می گذرد. حضور و بروز فرایندهای پست مدرنیزاسیونی در عرصه ی اقتصاد و فرهنگ چنان که گیبینز و بوریمر بر آن اصرار دارند. هماوردخواهی اقلیت ها از طرف دیگر، طبق فرمول سیاست تفاوت که متفکران پسااستعمار[29] در پی آنند نه تنها تجدید نظری اساسی در شاکله ی دانش سیاسی مدرن از حاکمیت، اقتدار و مشروعیت و نسبت دولت و اجتماع را فراهم آورده بلکه به چالش با جایگاه دولت به مثابه مهمترین و قدیمی ترین عنصر جامعه شناسی رفته است. دولت پیشامدرن در چارچوب ساحت ارگانیکی خود و دولت-ملت مدرن که رویکرد و بافتی مکانیکی دارد، رو به فرسایش نهاده اما اینک دولت مدرن نیز خود در معرض فشارهای بیرونی و درونی شدید قرار دارد. درست تر است که همچون دیوید هلد بگوییم «قوای دولت-ملت مدرن را فرسوده است.» (بوریمر، 1381: 175-155)
عکس مرتبط با اقتصاد
یکی از مباحث محوری در گفتمان امروزی جامعه شناسی سیاسی (پارادایم پسامدرن)، فرسایش دولت (قدیمی ترین نهاد) و ظهور فرانهادها یا انبساط جامعه ی مدنی است. در آثار بسیاری که با این رویکرد نوشته شده، تقلیل نقش دولت و دخالت زدایی از آن و در مقابل، تأکید بر نقش و اهمیت تشکل های اجتماعی و مدنی دیده می شود. با این تحول، کارویژه های دائمی دولت؛ چون وظیفه ی ایجاد رفاه و عدالت و بسیاری خدمات یا مسئولیت هایی که به اقتدارگرایی آن منجر می شود، از میان رفته است. در عین حال از آنجا که نویسندگانی چون لش و اوری جهانی شدن اقتصاد را به مثابه روندی از پسامدرنیزاسیون در نظر گرفته اند، خود این تحول نیز به تضعیف مرزهای حاکمیت ملی، ناتوانی دولتها در هدایت امور سیاسی و اقتصادی و در نتیجه، هر چه کوچکتر شدن آن انجامیده است. همچنین با بین المللی شدن فزاینده ی سرمایه و خروج کنترل کامل اقتصاد از مدیریت لویاتانی دولت و دیوانسالاری آن، جایگاه مرکزی دولت زوال یافته و با توجه به این که امکان نظارت و اشراف بر حیات جامعه محدود می شود، نهادهای متعدد می توانند فارغ از ملاحظات دولتی پدیدار شوند و این مسأله چالش های جدی پیش روی دولتها می گذارد. چنان که دولتها به سختی قادر به تعیین مرزهای متصلب اقتصادی، امنیتی، سیاسی و فرهنگی میان خود و دیگران هستند. (بک، 2000: مقدمه)
پس اگر پارادایم مدرن، شاهد حضور سنگین دولت در فضای سیاسی جامعه است، اینک دولت نقش خود را به عنوان کارگزار بزرگ از دست می دهد. گویی « دولت با زمان همخوانی ندارد و با نیروهایی مواجه است که دیگر از عهده ی مهارشان برنمی آید.» (گمبل، 50:1381)
با تحولات حاصل از جهانی شدن اقتصاد و فرهنگ، نه تنها دولت بلکه انگاره های کلاسیک سیاست چون دمکراسی، مشروعیت و فرمانفرمایی نیز متزلزل می شوند. اکنون باید گفت دولت خود «یکی از بسیار نهادهایی است که جامعه را سازمان می دهد.» (گنو، 1380: 22)
در دو سه دهه ی گذشته، این بحث در چارچوب نظریه های راست جدید (نئولیبرالیسم) مطرح گردید که طی آن گفته می شود دولت می باید بخش عمده ای از مسئولیت های خود را به مردم واگذار کند و خود نسبت به آن تکالیف پاسخگو نباشد. امروزه برخی منتقدین معاصر، دولت را عرصه ی بین المللی مسئولیت سازمان یافته می دانند. از سوی دیگر، فشارهای فزاینده ی جهانی شدن مثل ظهور سازمان های فراملی و چندملیتی، چنان اهمیت می یابند که با تنوعی از نهادها و جنبش های فرا مرزی خود، اینک تهدیدی برای استقلال و خودمختاری دولت های ملی فراهم کرده اند.
نهادهای برآمده پس از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون، هرچند با هدف کاهش کشاکش های جهانی شکل می گیرند، اما به تدریج حاکمیت عالی دولت-ملت را به زوال می کشانند. از این نظر، اگر پیشتر جامعه شناسی سیاسی مجموع نهادهایی را دولت تلقی می کرد، اینک به قول کیت نش، قدرت دولت میان انواع نهادهای ملی و فراملی متکثر و باز توزیع شده است. (نش،81:1380)
پس چندملیتی شدن[30]، تفاوت خواهی، شبکه ای شدن متقابل تصمیم گیری، حیات دولت مدرن را از چارچوب انحصاری بودن[31] خارج می سازد. زیرا شکل گیری هویت فرهنگی و اقتصادی و سیاسی غیر طرد گرا، نه تنها همزیستی و تعامل در درون جامعه را ضروری کرده است، بلکه برداشت های قراردادگرایانه ی پیشین را تضعیف می کند که بر اساس آن دولت مدرن، خود را برقرار و استیلایش را هموار کرده بود. جامعه شناسی پسامدرن با فاش سازی شرایط استیلای پیشین دولت و امکان بررسی فضا یا فضاهای جدید بیرون از ساختار محدود دولت، بر آن است تا خوش باوری مدرن «بار سنگین» یا «مسئولیت دولت» را همچون استعاره ی «صومعه ی تلم[32]» دود کرده، به هوا بفرستند. گویی آن دیوارهای ضخیم و غول آسای حاکمیت، به سان دژهای قلعه های قرون وسطایی فرو ریخته است. آن لحظه وستفالیا متولد شد و اینک پدیداری و زایش وستفالیاهای متعدد.
با توضیحاتی که پیشتر آمد درمی یابیم که موقعیت پست مدرن از منظر فرهنگی و جامعه شناختی با جامعه پساصنعتی، افزایش رسانه ها، جهانی شدن امور و مصرفی شدن سرمایه داری متاخر معنا می یابد. در ادامه نشان می دهیم موقعیت پست مدرن از طریق رسانه ها چگونه به تخریب هویت مدرن (ناسیونالیسم) کمک می کند.
4-4جمع بندی فصل:
به طور کلی وضعیت پسامدرن را به عنوان «شکاکیت به فرا روایت ها» تعریف کرده اند. این شرایط بیان فضای فرهنگی-فکری جدیدی است با درون مایه ها، مشغله ها و پیش انگاشت های انتقادی که اساساً به مثابه ی گسست از پارادایم مدرن در نظر گرفته می شود. به عقیده ی برخی اندیشمندان، چه بسا پسامدرن بیشتر به امر جامعه شناسانه مرتبط است، چون ما را نسبت به برخی تغییر جهت های بین المللی بی اندازه مهم اجتماعی و فرهنگی هشیار می کند. در این بخش، به منظور درک و فهم تغییر جهت های مهم اجتماعی و فرهنگی بر آن شدیم تا با فرض گرفتن «چرخش پسامدرن» از منظر مطالعات جامعه شناختی، ویژگی های این دوره را از زوایای مختلف بررسی کنیم. هدف از این امر، اثبات وجود شیوه هایی از زندگی و امر اجتماعی متفاوت با آنچه در پارادایم سنتی و مدرن بود که این امر نیازمند بررسی جامعه شناختی است. از این رو، پس از ارائه ی توضیحاتی مختصر در باب پسامدرن و نسبت جامعه شناسی با آن، به بررسی برخی موضوعات چون مصرف گرایی، مفهوم جامعه ی پساانقلابی، مسأله ی هویت و ظهور جنبش های اجتماعی جدید به عنوان ویژگی های بارز آن پرداخته شد. بنابر آنچه تا بدین جا گفته شد، دریافتیم که رسانه ها کارکرد متفاوتی را در عصر پسامدرن نسبت به دوران اولیه خود در بحث هویت در پیش گرفته اند. در فصول آتی قصد داریم نشان بدهیم تا این کارکرد در جهت گسست و چند پاره کردن هویت بوده است.
فصل دوم
شکاف اطلاعاتی و شکنندگی هویت
1-5 مقدمه:
امروزه تغییرات در فناوری ارتباطات به سرعت رخ می دهد، به طوری که بیشتر از یک «انقلاب ارتباطی» صحبت می شود. در جریان این انقلاب ارتباطی، جوامع انسانی با پشت سر گذاشتن دوران صنعتی در حال ورود به دوره ی جدیدی هستند که آن را «جامعه اطلاعاتی» نامیده اند.
بسیاری از صاحب نظران اطلاعات را عاملی تعیین کننده برای پیشرفت در دنیای امروز می دانند. در واقع، اطلاعات یک منبع است. یک ضرب المثل قدیمی می گوید دانش قدرت است و این به این معنی است که آگاهی توانایی انجام کار و بهره گیری از آن فرصت هایی را فراهم می آورد. با وجود این، آشکار است که آگاهی، مثل دیگر انواع ثروت، در جامعه به گونه ای برابر توزیع نشده است. افرادی که با فقر مالی دست و پنجه نرم می کنند، به علت گران بودن فناوری های جدید اطلاعاتی و به تبع آن محروم شدن از اطلاعات اغلب از نظر اطلاعاتی فقیر هستند. می توان گفت از نظر اطلاعات، دارا و ندار وجود دارد، همان طور که از جهت ثروت مادی، دارا و ندار وجود دارد. پس عدم توزیع برابر فناوری های جدید اطلاعاتی به علت گران بودن آن و این احتمال که افراد دارای تحصیلات عالیه از آن استفاده می کنند، به نوعی گسترش شکاف میان «داراها » ی اطلاعاتی و «ندارها» ی اطلاعاتی کمک می کند و در نتیجه می تواند منجر به نوعی شکاف آگاهی شود.
جریان اطلاعات و شکاف اطلاعاتی، منعکس کننده ضرورت های سرمایه داری و منافع سرمایه داران و به تبع آن زمینه ساز امپریالیسم فرهنگی است. در بحث از امپریالیسم فرهنگی می توان گفت که کشورهای امپریالیست اقتصادی (سرمایه دار) با دسترسی به فناوری های نوین اطلاعاتی به سلطه فرهنگی و همانند سازی فرهنگی که یکی از مخرب ترین و خطرناک ترین انواع سلطه است، می پردازند. این نوع سلطه، ملتها را از درون و ارزش متعالی خود خالی می کند و پذیرای سلطه دیگری می کند. همین طور امپریالیسم فرهنگی زمینه ساز خاص گرایی های فرهنگی و رواج هویت فرهنگی مصرف گرا می شود. برای درک بهتر نقش رسانه ها در ایجاد شکاف اطلاعاتی ناگزیر از طرح مفهومی به نام جامعه اطلاعاتی هستیم که زندگی و زمانه ی ما حول آن معنا می یابد، کلیتی که جز به جز توسط رسانه ها و الزامات سرمایه داری ایجاد شده است.
2-5جامعه ی اطلاعاتی:
برای مشخص کردن نوع جامعه ای که تحت تاثیر استفاده از تکنولوژی های اطلاعاتی و ارتباطی قرار دارد، مفاهیم گوناگونی وجود دارد. یکی از رایج ترین مفاهیم، مفهوم «جامعه اطلاعاتی[33]» است. این مفهوم توسط جامعه شناس معروف، دانیل بل مطرح شد و به این معناست که دانش و اطلاعات در حال تبدیل به عوامل کلیدی در توسعه اقتصادی و اجتماعی است. (معتمدنژاد، 1389: 51)
که البته این مهم، تحت تاثیر نوآوری های تکنولوژیکی به ویژه در بخش اطلاعات به وقوع پیوسته است. به زعم بل، عصر اطلاعات بیانگر جامعه پساصنعتی است و پساصنعتی گرایی در شکل گسترده خود همچون جامعه اطلاعاتی مورد توجه قرار می گیرد. (وبستر،1382: 53)
کتاب فرارسیدن جامعه پساصنعتیِ او به زیبایی تمام با تحولات انفجارآمیز فناوری هایی که در اواخر دهه 70 میلادی جوامع پیشرفته را به لرزه درآورد، مقارن شده بود. تحت تاثیر ورود ناگهانی و غیرمنتظره ی فناوریهای حیرت انگیز میکروالکترونیکی که به سرعت اداره ها، فرایندهای صنعتی، مدارس و خانه ها را تحت نفوذ درآورده بودند و به نظر می رسید که کامپیوتر به زودی همه جا را می گیرد.
بل با بیان اینکه ما در حال ورود به نظامی نوین هستیم، به بحث درباره ی دو نوع جامعه صنعتی و پساصنعتی می پردازد. به عبارت دیگر، تبدیل جامعه ی مبتنی بر تولید کالاها به یک جامعه ی مبتنی بر تولید و عرضه ی خدمات. ترجمان این امر در نزد بل عبارتست از «جامعه خدماتی همان جامعه پساصنعتی است.» (وبستر، پیشین: 62)
سرشت کلی جامعه اطلاعاتیِ پسامدرن در موارد زیر قابل بررسی است:
در جامعه اطلاعاتی «کامپیوتر» فناوری ابداعی، و هسته توسعه این جامعه و کارکرد بنیادی آن جایگزینی و امتداد کار ذهنی انسان است که به سرعت نیروی اطلاعات را گسترش می دهد و تولید انبوه شناخت، اطلاعات منظم، فناوری و دانایی را ممکن می سازد.
در این جامعه، شبکه ها و بانک های اطلاعاتی یا به عبارت دیگر رسانه ها جایگزین کارخانه ها به عنوان نماد اجتماعی و مرکز تولید و توزیع کالاهای اطلاعاتی شده است.
در این جامعه، مرز دانایی، بازار بالقوه و افزایش امکانات حل مسئله و توسعه ی فرصتها در جامعه یعنی تداوم و پویایی در حال توسعه، عامل اصلی گسترش بازار اطلاعات است.
در جامعه ی اطلاعاتی، صنایع اصلی اولیه، صنایع فکری و هسته ی آن صنایع دانایی است. صنایع مربوط به اطلاعات به عنوان گروه چهارم به ساختار صنعتی اولیه، ثانویه و درجه سوم اضافه می شود. این ساختار تشکیل دهنده ی ماتریس صنایع اطلاعات محور بر محور عمودی و بهداشت، مسکن و صنایع مشابه بر محور افقی است.
در جامعه صنعتی، مهمترین نهاد فعالیت اجتماعی، بنگاه های اقتصادی بودند اما در جامعه ی اطلاعاتی اجتماعات مستقل یعنی گروه های اقتصادی-اجتماعی مهمترین نهاد فعالیت اجتماعی تلقی می شوند که همان جامعه مدنی مستقلی است که از ویژگی هایی چون اولویت زیرساخت های آن، سرمایه ی عمومی و سرمایه انسانیِ دانایی محور و چارچوب بنیادی شامل اصل هم کنشی و سودمندی اجتماعی[34] برخوردار است.
جامعه صنعتی جامعه ای دارای قدرت متمرکز و طبقات سلسله مراتبی بود. اما جامعه اطلاعاتی جامعه ای چندمرکزی، مستقل و مکمل است که به صورت افقی عمل کرده و نظم اجتماعی را از طریق کارکردهای مستقل از هم ولی مکمل حفظ می کند.
هدف جامعه صنعتی ایجاد رفاه عمومی و تامین اجتماعی برای همه از تولد تا مرگ است. اما هدف جامعه ی اطلاعاتی، واقعی ساختن ارزش-زمان (ارزشی که زمان آینده را طراحی می کند و واقعی می سازد) برای همه موجودات انسانی است و این که هر فرد از زندگی مفید و ارزشمند برخوردار باشد.
نظام سیاسی جامعه ی اطلاعاتی، دمکراسی مشارکتی است و اصول مشارکت و مدیریت مستقل شهروندان بر توافق، مشارکت و هم کنشی استوار است و افکار اقلیت را نیز دربرمی گیرد. در این جامعه، جنبش های شهروندان نیروی تغییر اجتماعی است و سلاح آنان دادخواهی و فعالیت های مشارکتی است و رسانه ها در جهت دهی، هدایت و تبلیغ این جنبش ها نقش محوری دارند.
پیشرفته ترین مرحله جامعه صنعتی، مرحله ی مصرف انبوه و با محوریت کالاهای مصرفی بادوام به عنوان نشانه های آشکار ماشینی شدن است. در حالیکه پیشرفته ترین مرحله جامعه اطلاعاتی، جامعه ی خالقِ دانایی انبوه است که در آن کامپیوتری شدن این امکان را برای هر فرد فراهم می کند که خالق دانایی باشد و به سوی رضایت از خود حرکت کند.
در جامعه ی صنعتی ارزش های مادیِ ارضاء نیازهای زیستی، معیارهای جهانشمول ارزش های اجتماعی است اما در جامعه اطلاعاتی، جستجوی خشنودیِ ناشی از اهداف بدست آمده (موفقیت) معیار سنجش ارزش های اجتماعی است.
روح جامعه اطلاعاتی، روح جهانی شدن و همزیستی است که در آن انسان به طوری مسالمت آمیز با یکدیگر زندگی می کنند. این روح به لحاظ اخلاقی سازنده ی خود انضباطی دقیق و مشارکت اجتماعی است. (مهدی زاده،1389: 315)
با این وصف، می توان جامعه اطلاعاتی را جامعه ای توصیف کرد که رسانه ها در آن نقش محوری را در تبادل اطلاعات و جهت دهی به حوزه عمومی ایفا می کنند. نیز به آسانی می توان دریافت که در جامعه ی پساصنعتی، تنها میزان بیشتر اطلاعات وجود ندارد بلکه نوع متفاوتی از آن نیز در جریان است. با چنین ویژگی هایی این امر قابل درک به نظر می رسد که چرا نظریه ی بل درباره پساصنعتی گرایی برای کسانی که قصد توصیف پیدایش جامعه اطلاعاتی را دارند، جذابیت دارد.
3-5نظریه ی شکاف آگاهی (اطلاعاتی)
تغییرات وسیع و گسترده ای كه از چند دهه قبل در بسیاری از حوزهها، چون سیاست، اقتصاد و فرهنگ رخ داده است، ظهور پارادایم جدیدی را در حوزه های مختلف علوم اجتماعی رقم زده است. پارادایم جدیدی كه از آن با عنوان «جهانی شدن» نام برده میشود، باعث نامگذاری عصر حاضر با عنوانهای مختلفی شده است كه گاه از آن به عصر اطلاعات یاد میشود. در دنیای امروز اطلاعات به نماد عصری مبدل گردیده است كه ما در آن زندگی میكنیم و بارها سخن از یک «انفجار اطلاعاتی» و یک «انقلاب تكنولوژیكی اطلاعاتی» به میان آمده است. اما اندیشه درباره این مفاهیم همیشه یكدست نیست و برخی با دیده شك و تردید به این مقوله مینگرند و معتقدند كه تصور یک جامعه اطلاعاتی نابهنگام است و از «اطلاعات سازی» مناسبات حاكم بر عرصه جهانی نام میبرند. با این وجود، هر دو سر طیف (معتقدان و منتقدان جامعهاطلاعاتی) به گونه روز افزونی اطلاعات را به عنوان عامل تعیین كننده سیمای جهان نو میدانند و معتقدند اطلاعات «امروزه به عنوان تنها راه علاج و نماد عصری كه در آن زندگی میكنیم اهمیت یافته است.» (وبستر،1382: 10)
اما با وجود این توزیع اطلاعات در همه جا به صورت برابر صورت نمی گیرد و همین امر زمینه فقر و غنای اطلاعاتی را فراهم نموده است. تیکنور، دونوهو و اولین به عنوان واضعین نظریه ی شکاف آگاهی، مفهوم «شکاف» را چنین تعریف می کنند:
«به موازات افزایش انتشار اطلاعات در جامعه توسط رسانه های جمعی، آن بخش هایی از جامعه که دارای پایگاه اقتصادی و اجتماعی بالاتر هستند، در مقایسه با بخش های دارای پایگاه اقتصادی و اجتماعی پایین تر، تمایل بیشتری به دریافت اطلاعات در کوتاه ترین زمان دارند. لذا شکاف آگاهی بین این دو بخش افزایش می یابد.» (تیکنور، دونوهو و اولین به نقل از پری، 2002: 125)
مفهوم پایگاه اقتصادی و اجتماعی در این تعریف اشاره ای است به طبقه ی اجتماعی افراد با سه شاخص آموزش (سطح تحصیلات)، درآمد و شغل. دو فرض اساسی در این نظریه وجود دارد: نخست، افراد با سطح تحصیلات بالا در مقایسه با افراد دارای تحصیلات پایین، در گذر زمان با سرعت بیشتری آگاهی و اطلاعات درباره ی موضوعات عمومی از رسانه ها دریافت می کنند. دوم، بین آموزش (سطح تحصیلات) و آگاهی همبستگی وجود دارد. این همبستگی و ارتباط درباره ی موضوعات عمومی بیشتر است تا موضوعات کمتر عمومی. (پری، پیشین: 126)
طبق این نظریه انتشار و افزایش اطلاعات در جامعه توسط اعضاء جامعه به طور یکنواخت صورت نمی گیرد. بدین معنی که گروهی از مردم که از طبقات اقتصادی بالاترند، توانایی و شرایط بهتری برای کسب اطلاعات دارند. پس مردم جامعه به دو گروه تقسیم می شوند:
گروه اول، گروهی هستند که اعضاء آن را افراد تحصیل کرده ی جامعه تشکیل می دهند، آنها اطلاعات زیادی دارند و در مورد هر چیز می توانند اظهار نظر کنند. گروه دوم، گروهی هستند که دانش و سواد کمتری دارند و آگاهی آنها در مورد مسائل پیرامونشان اندک است. گروه با پایگاه اقتصادی پائین تر که با سطح سوادشان تعریف و طبقه بندی شده اند و آگاهی کمتری در مورد مسائل عمومی و اجتماعی خود دارند، ارتباط مداومی با اخبار و رویدادهای مهم روز ندارند و اکثراً هم از عدم آگاهی خود نیز بی اطلاع اند.
موضوع شکاف آگاهی نیز خود سبب افزایش فاصله بین مردم یک جامعه می گردد که در طبقه بالا و پائین (یا گروهای اول و دوم) قرار دارند. تلاش برای بهبود وضع زندگی مردم از طریق رسانه های گروهی نه تنها همیشه مؤثر نبوده، بلکه رسانه ها خود گاهی موجب افزایش تفاوت ها و فاصله ها بین اعضاء جامعه
می گردند.