آیات فراوانی در قرآن، بهشت را دو گونهی «جنه اللقاء» و «جنّات حسی ظاهری» میدانند که فهمیدن هر دو قسم، به ویژه جنّات حسی: (…جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ… )(محمد/۱۲)، آسان است؛ امّا فهمیدنِ (مَّثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَآئِمٌ… )(رعد/۳۵)، دشوار است، زیرا در این آیه سخن از مَثَل بهشت است، پس خود بهشت یا «تأویل» و «ممثّل» این مَثَل، چیز دیگری است که فهمش مقدور هر کسی نیست.
همچنین در معرّفی دنیا میفرماید: (وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا کَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِرًا) (کهف/۴۵)، این خود دنیا نیست که پژمرده میشود، زیرا دنیا غیر از زمین، باغ، بوستان، آب و باران است و اگر اینها دنیا بودند، دیگر «مَثَل» نامیده نمیشدند، چون پیآمدش، اتحاد «مَثَل» و «ممثّل» است.
قلمرو حرکت، نتیجهای جز طلوع و غروب، فراز و فرود، غنا و فقر و حیات و موت ندارد و فصول چهارگانهی متحول آن، مشهود همگان است، بنابراین دنیای طبیعی را نمیتوان به مَثَل یاد شده تبیین کرد.
از سوی دیگر، زمین و آسمان، باغ و بوستان، آب و باران، طبیعت و ناسوت و عالم ملک، هر یک آیت الهی است و ذات اقدس خداوندی هرگز آن را نکوهش نکرده است، پس دنیای مذموم غیر از اینهاست.
از آنچه در تفاوت «تفسیر و تأویل» بیان شد، فرق بین «مفسّر و مؤوّل» نیز به خوبی روشن گردید: «مُؤوِّل» حقیقی کسی است که از معنای آیه به حقیقتی برسد که لفظ، گویای آن نیست و اگر کسی چنین قدرتی نداشته باشد و به تأویل اقدام کند، «تأویل» به رأی کرده است.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
۳-۵-۴-۷-تأویل، غیر از تفسیر باطن است[۲۸۷]
تفسیر باطن قرآن هر اندازه امتداد یابد و عمیق شود، غیر از تأویل آن است؛ مثلاً اگر در تفسیر آیهی مبارکهی (فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ )(عبس/۲۴)، از امام صادق روایت شده که طعام در این کریمه به معنای علم است و معنای آیه این میشود که انسان باید بنگرد علمش را از چه کسی فرامیگیرد،[۲۸۸] این بیان لطیف، معنا و تفسیر باطن آیه است ولی تأویل نیست؛ چون طعام دو قسم است یکی طعام بدن و دیگری طعام روح و اگرچه مصداق بودن نان مثلاً برای طعام محسوستر است ولی مصداق بودن علم که غذای روح است برای طعام دقیقتر است و اگر کسی اهل دقّت باشد میتواند طعام بودن علم را از این آیه استفاده کند ولی در تأویلْ چنین نیست و به هیچ صورتی با علم عادی نمیتوان از خود آیه تأویلش را به دست آورد.
حاصل آنکه شمول آیهی مزبور نسبت به علم که مصداق معنوی طعام است برای آن است که در مفهوم طعام، آن معنای جامع و فراگیر که هم قابل انطباق بر مصادیق حسّی و هم قابل انطباق بر مصادیق معنوی باشد ملحوظ شده؛ بنابراین، بعد از تحلیل معنای حدیث، معلوم میشود که مفاد آن توجه به مفهوم جامع است و این کار از سنخ تفسیر خواهد بود نه تأویل.
در روایات «طینت»[۲۸۹] که از روایات معتبر است، آمده که: کارهای خیر غیر شیعیان به حساب شیعیان نوشته میشود و کسانی که اهل ولایت نیستند، از کار خیر خود نفعی نمیبرند. از آن حضرت سؤال شد که این مطلب از کدام آیهی قرآن استفاده میشود؟ در جواب فرمودند، خداوند در سورهی مبارکهی یوسف میفرماید: (قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّـآ إِذًا لَّظَالِمُونَ )(یوسف/۷۹)، «خوبی» متاع ماست که نزد دیگران است و به ما باز خواهد گشت. پس ما متاع خود را نزد دیگران یافتیم و آن را به شیعیانمان میدهیم.این مطلب با هیچ ظهوری از آن آیه قابل استظهار نیست و به هیچ قسم از دلالتها از آیه استفاده نمیشود. اینگونه از بیان قرآن را تأویل میگویند که تنها از معصومین پذیرفته میشود و دیگران هیچ راهی بدان ندارند.
۳-۵-۴-۸-وضع الفاظ برای مفهوم عام، روح معنا و هدف آن
«وضع الفاظ برای معانی عام و ارواح و اهداف معنا، در کلمات عارفان و حکیمان الهی دایر بوده و هست. گفتار فیض کاشانی در مقدمهی چهارم تفسیر صافی هم مسبوق به افاضهی اساتید قبلی و هم ملحوق به پیروی محققان بعدی است. بحث از محکم و متشابه، همانطور که قبلاً بیان شد، در فقه و اصول رایج نیست؛ ولی در عرفان و حکمت به خوبی دارج است. نوشتار صدرالمتألهینِ به ویژه مفاتیح الغیب وی بیانگر معنای آن دو و تمایزشان از هم و معنای تأویل و کیفیت تأویل متشابهات است.
وضع الفاظ، خواه تعیینی و خواه تعیّنی، طبق مشاهدهی آنچه در عصر و مصر ما رخ داد و میدهد و مطابق حَدس حال گذشته به استناد تشابه ازمان، به این صورت است که اگر لفظی برای معنای منطبق بر ابزار صناعی وضع شود، استعمال آن لفظ در آن معنا حقیقت است و انطباق آن معنا بر مصادیق متنوع و متطور، صحیح و روا، با اینکه تحولات فراوانی در این باره رخ داده و میدهد و هرگز با تبدل مادهای به مادهی دیگر و نیز تحول صورتی به صورت دیگر و تطوّر صنعتی به صنعت دیگر با حفظ صحّت کاربرد و تأمین هدف، احتمال غلط یا مجاز مطرح نمیشود و این مطلب همان وضع لفظ برای مفهوم عام، روح معنا و هدف آن است.»[۲۹۰]
با روشن شدن دیدگاه این دو دانشمند در معنای تأویل، به دست میآید که هر دو تمام قرآن را دارای تأویل دانسته و آن را مختص متشابهات نمیدانند، با این تفاوت که آیتالله جوادی آملی به اختلاف تأویل متشابهات با تأویل کتاب اشاره میکند. آیتالله معرفت، تأویل را همان بطن قرآن میداند، اما آیتالله جوادی آملی، بین تأویل و تفسیر باطن تفاوت قائل است.
۳-۶-علم به تأویل متشابهات
یکی از مسائل اختلافی دربارهی آیات متشابه این است که آیا فهم معنا و علم به تأویل و تفسیر آیات متشابه ممکن است یا آنکه کسی جز خدا به تأویل و تفسیر آن ها آگاه نیست؟ در این باره دو نظر است و منشأ این دو نظر نیز اختلاف در واو آیهی (…وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ… )(آل عمران/۷)، میباشد که آیا این واو عاطفه بوده و (الرَّاسِخُونَ) را به (الله) عطف میکند و در نتیجه راسخان در علم نیز عالم به تأویل آیات متشابه خواهند بود، و با این فرض (یَقُولُونَ) حال برای (الرَّاسِخُونَ) میباشد، و یا اینکه واو برای استیناف و (الرَّاسِخُونَ) مبتدا و (یَقُولُونَ) خبر آن میباشد و در نتیجه خداوند آگاه به تأویل آیات متشابه بوده و راسخان در علم از علم به آیات متشابه محروماند.
فخر رازی که طرفدار استینافیه بودن واو در آیه میباشد، در این زمینه ادلهای ارائه میکند از جمله:
«۱- کلمات قبل از این آیه، دلالت میکند که تأویل متشابه مذموم است، هنگامی که فرمود:( …فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ… )(آل عمران/۷)؛ اگر تأویل متشابه جایز بود، خداوند آنان را مذمت نمیکرد.
۲- خداوند راسخون در علم را مدح کرد به اینکه میگویند ایمان آوردیم و در سورهی بقره میفرماید: (…فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ… )(بقره/ ۲۶)؛ اگر راسخون بهطور تفصیل به تأویل متشابهات عالم بودند، دیگر ایمان به آن شایستهی مدح نبود، زیرا هر کسی چیزی را بهطور تفصیل بداند، حتماً به آن ایمان میآورد.
۳- اگر (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) عطف به (إِلاَّ اللّهُ) باشد، قول خدای تعالی (یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ)، باید ابتدای کلام باشد و این از فصاحت بعید است، بلکه بهتر بود بگوید: (و هم یقولون آمنّا به) یا میگفت (و یقولون آمنّا به).»[۲۹۱]
مرحوم طبرسی در تفسیر جوامع الجامع به استناد روایتی از امام باقر آورده است: «کان رسول اللّه أفضل الراسخین فی العلم»، لذا قول به عطف بودن «واو» را ترجیح داده است. وی همچنین مینویسد: «هیچ وقت در بین مفسران قرآن دیده نشده که از بحث دربارهی آیهای خودداری کنند بلکه دائماً برای کشف معانی و اسرار قرآن تلاش کردهاند».[۲۹۲]
مرحوم سید شریف رضی نیز گفته است: «آنانکه (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) را جملهی استینافی گرفتهاند، در واقع علما را از مرتبهای که استحقاق آن را دارند، پایین آوردهاند، با اینکه خداوند به علما راه و روش و نوری اعطا کرده تا در پرتو آن با توفیق الهی تاریکیها را پشت سر نهاده و معارف حقّهی الهی را درک کنند».[۲۹۳]
راغب اصفهانی نخست متشابه را به سه دسته تقسیم کرده است:
«۱- دستهای که علم آن مخصوص خداوند است.
۲- دستهای که همهی انسانها میتوانند به آن ها آگاهی یابند.
۳- دستهای که فقط راسخان در علم میتوانند از آن آگاه شوند.
سپس دربارهی آیهی ۷ از سورهی آل عمران، هر دو صورت، یعنی وقف پس از جملهی (وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ)، و وصل آن به جملهی (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) را بر اساس دسته بندی یاد شده، جایز دانسته است.»[۲۹۴]
۳-۶-۱-علم به تأویل متشابهات از نگاه آیتالله معرفت[۲۹۵]
واو در این آیه عاطفه میباشد. اگر فرض شود، در قرآن آیاتی وجود داشته باشد، که آحاد مسلمانان، و علماء و دانشمندان، و امامان و پیغمبر گرامی تماماً از محتوای آن آگاهی نداشته باشند، حتماً مقام حکمت الهی، زیر سؤال میرود؛ چگونه است کتابی که به عنوان هدایت بشر، برای ابدیت نازل گردیده، مواضع ابهامی داشته باشد که هیچ کس، حتی رسول اکرم به کشف آن دسترسی نداشته باشد. قطعاً این فرضیهی محالی است، و از دیدگاه حکمت باری تعالی، کاملاً به دور میباشد.
در پاسخ به آنچه در رابطه با استینافی بودن «واو» ارائه شده، از نکات زیر نباید غفلت ورزید:
۱- (أَمَّا) ـ که حرف تفصیل است ـ لزومی ندارد حتماً عدل دیگر آورده شود، زیرا موقعی که با آوردن یکی از دو عدل، عدل دیگر روشن است، نیازی به آوردن ندارد، «و حذف ما یعلم جائز». مخصوصاً در کلام عرب، به ویژه قرآن کریم، ایجاز در حذف، کمال مطلوبیت را دارد. و نظر دیگر این است که احیاناً، عدلی نیاز ندارد تا مذکور افتد، یا مقدر باشد .چنانچه در هجو قبیلهای از بنیعبدشمس که فرار را برقرار ترجیح داده بودند، شاعر گوید: فأما القتال، لا قتال لدیکم و لکن سیرا فی عراض المواکب.
۲- علاوه، عنوان (الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ)، نمیتواند عدل (فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ) باشد، زیرا هیچگونه تقابلی بین این دو عنوان وجود ندارد. در مقابل کسانی که طبعی آشفته و قلبی واژگون دارند، کسانی میباشند که طبعی سالم و دلی آرام، در اختیار دارند. و در مقابل دانشمندان و پویندگان علم حقیقی، جاهلان و وازدگان دانش قرار دارند؛ لذا دو عنوان فوق نمیتواند عدل یکدیگر باشند.
۳- اضافه بر این، از باب «تناسب حکم و موضوع» بایستی، خبری که بر عنوان (الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) مترتب میگردد، متناسب با مقام علم و دانش باشد. لذا اگر مقصود آن باشد که (الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ)، ندانسته سر تسلیم فرود میآورند، لازم بود که در عنوان موضوع، خلوص در ایمان مطرح گردد، زیرا مقتضای ایمان پاک، تسلیم محض است؛ ولی مقتضای علم و دانش، پویایی و فحص است؛ تا چیزی را نداند و نفهمد تسلیم نگردد. خلاصه، تناسب حکم و موضوع، ایجاب میکند که اخبار از این عنوان بلند و والا، چیزی متناسب با دانستنیها باشد، نه با نادانستنی.
۴- و اما دربارهی اینکه چرا رسولالله را از گروه (الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ)، جدا نساخته؟ باید گفت: چرا جدا بسازد؟! آیا چون در برخی آیات جدا ساخته، لازمهاش آن است که در همه جا جدا سازد؟! این «التزام بما لا یلزم» است. و هیچ موجبی ندارد. در بسیاری از موارد، که عناوینی به گونهی گروهی، مورد ستایش قرار گرفته، رسول اکرم در جمع گروه قرار گرفته و جدا نگردیده: مثلاً در آیهی ۱۸ از سورهی آل عمران میخوانیم: (شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَهُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ… )که در این آیه قطعاً، رسول اکرم در زمرهی ارباب علم و شهادت دهندگان به وحدانیت حق تعالی میباشد. آیاتی از این قبیل بسیار است، که افرادی بهطور گروهی، مورد ستایش قرار گرفتهاند و پیغمبر گرامی نیز در جمع آنان حضور داشته، شمع محفل بوده است.
۵- جملهی (یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ) در موضع حال قرار گرفته، و این حالت ـ که حاکی از ایمان ثابت است ـ موجب گردیده تا موضع حکمت الهی را در نظر بگیرند، و برای رسیدن به حقایق نهفته، در پس آیات متشابهه، پیجور شوند. زیرا در سایهی علم و دانش، استوار بوده و مضطرب نمیگردند، و در مقابل آیات متشابهه نگران نمیشوند، و چنین میاندیشند که آیات متشابهه، از منبعی صادر گشته که آیات محکمه نشأت گرفتهاند. پس باید در پس پرده چیزهایی باشد، که ظاهر لفظ نمودار آن نیست؛ و از همین نقطهی حساس، حرکت تحقیق و پویا شدن آغاز میگردد؛ و عاقبت، جوینده یابنده است. پس این جملهی الحاقی، نمایانگر نقطهی آغاز حرکت، به سوی دانستنیها است، و از این راه، راسخون در علم، به تأویل آیات متشابهه، پی میبرند.
۶- جملهی حالیه، اگر با فعل مضارع مثبت آغاز شود، از «واو» خالی میباشد. ابنمالک گوید: «و ذات بدء به مضارع ثبت حوت ضمیرا و من الواو خلت».
۷- آیتالله معرفت در پایان متذکر شدهاند که: حتی اگر جملهی (وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) را مستأنفه بدانیم، مدلول آیه آن نخواهد بود که باب علم به تأویل در متشابهات قرآن، به روی همگان بسته است. زیرا حصر در عبارت (وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ) اضافی است، و جنبهی منفی آن مقصود میباشد، مانند «لا حکم إلا لله»، «لا مؤثر فی الوجود إلا الله»، «لا یعلم الغیب إلا الله» و غیره که مقصود، نفی صفت از دیگران است، و انحصار آن در راستایی است که به خدا منتهی میشود. لذا در آیات: (عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ… )(جن/۲۷-۲۶)، تهافتی وجود ندارد، و با «لا یعلم الغیب الا الله» منافاتی نخواهد داشت.
۳-۶-۲-علم به تأویل متشابهات از نگاه آیتالله جوادی آملی
۳-۶-۲-۱-«واو» عطف یا استیناف[۲۹۶]
اگر حرف «واو» در (و الرَّاسِخُون) برای عطف باشد، کلمهی (و الرَّاسِخُون) به (الله) عطف میشود، در نتیجه تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم، کسی نمیداند؛ ولی چنانچه «واو» استینافی باشد، پس از آن، جمله از نو آغاز و آیه چنین معنا میشود که «و راسخان در علم میگویند ما به آن ایمان آوردیم؛ همه از نزد خداست»، در نتیجه راسخان به تأویل قرآن عالم نیستند و به مدد روایات معتبر موجود و برهان قطعی، آگاهی اهلبیت از تأویل ثابت شود، بنابراین پیآمد استینافی دانستن «واو»، حصر علمِ به تأویل نسبت به خداست؛ ضمن اینکه با نظم آیه نیز سازگارتر است. اگر کسی راسخان در علم را آگاه از تأویل قرآن ندانست (مانند برخی از اهل اسلام)، ناگزیر باید «واو» را استینافی بداند؛ امّا چنانچه راسخان در علم و عترت طاهره را عالم به تأویل دانست، میتواند «واو» را عطفی یا استینافی بداند؛ و در همان حال که واو را استینافی میداند میتواند به استناد دلیل عقلی و نقلی معتبر، راسخان در علم را آگاه از تأویل بداند.
«امامیّه» ادلّهای بر عاطفه بودن «واو» آوردهاند[۲۹۷] و «اهل سنّت» نیز که معتقدند علم به تأویل را جز خدا نمیداند، ادلهای بر استینافی بودن آن ذکر کردهاند.[۲۹۸] نزد امامیّه، بیتردید عترت طاهره به کنه تنزیل و تأویل قرآن عالماند، پس این بحث ثمرهای عملی ندارد؛ امّا پیش اهل سنت نتایج فراوانی دارد، از این رو بر استینافی بودن «واو» اصرار میورزند.
آیا شاهدی بر عطفی بودن «واو» هست، تا همانگونه که عالِم بودن عترت طاهره از دیگر ادلّه ثابت میشود، از این آیه نیز به دست آید؛ یا شاهد لفظی بر عاطفه بودن آن نیست؟ عاطفه نبودن «واو» در این آیه به اتقان ادلهی دیگر آسیبی نمیرساند؛ لیکن مفادشان مخصّص یا مقیّد منفصلی است بر حصر آیه که در تفسیر آیه سهم ندارد، مگر روایتی ظهور کامل داشته باشد که (و الرَّاسِخون) عطف بر (الله) است که خود قرینهی بیرونی تفسیر میشود. احتیاج قرآن در تبیین خطوط فرعی مدالیل خود، نظیر تقییدِ اطلاق، تخصیصِ عموم و …، منافی استقلال آن در خطوط اصلی نیست..
کسانی که علم به «تأویل» را ویژهی خدای سبحان میدانند نمیتوانند آن بحث کلامی را با تفسیر درآمیزند و آن را دلیلی بر استینافی بودن «واو» قلمداد کنند، مگر آن را دلیل لبّی متصل یا منفصل دانسته و به استنادش عاطفه بودن «واو» را نفی کنند.
هر چند انسانهای کامل معصوم بالإصاله و شاگردان مکتب آن ذوات قدسی (در حدّ خود) بالتبع عالم به تأویلاند و این مطلب سامی با ادلهی متقن دیگر ثابت شده است، ظاهر آیهی مورد بحث نیز استینافی بودن «واو» است نه عطف و تشریک، زیرا در آیهی مورد بحث دو تقسیم مطرح هست که هر یک دارای دو قسم است و بنابر استینافِ حرف «واو»، اَضلاع متقابل هر یک از دو قسم روشن است؛ ولی اگر آن را عاطفه بدانیم اضلاع تقسیم دوم هماهنگ نخواهند بود.
توضیح آنکه تقسیم اول به لحاظ آیات قرآن است: (مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ) که در آن، دو ضلع متقابل آن مذکور و روشن است و تقسیم دوم به لحاظ افراد امّت در برابر آن است: (فَأمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ… و الرَّاسِخُونَ فِی العِلم…) که در این فرض، دو ضلع متقابل آن مذکور و معلوماند؛ ولی اگر حرف «واو» عاطفه باشد، ضلع دوم تقسیم دوم مذکور نیست، هر چند میتوان آن را با شواهد فهمید.
برای ترجیح عطف بر استیناف شاید گفته شود تناسب حکم و موضوع و مناسبت نزدیک بین مسندٌ الیه و مسند ایجاب میکند که اگر عنوان علما، راسخون در علم و نظایر آن مطرح شده است، مسند علمی به آن اسناد داده شود؛ نه کار غیر علمی مانند ایمان اعماگونه (کورکورانه) یا عامیانه. رعایت تناسب مذکور ایجاب میکند که راسخون در علم، معطوف بر الله و مسند الیهِ (یَعلَم) باشد.
لازم است عنایت شود که اسناد معرفت یا ایمان عارفانه، قول محققانه و فعل آگاهانه به علما و راسخان در علم و مانند آن، هم حافظ تناسب مزبور است و هم در قرآن حکیم واقع شده است؛ مانند: (لَّـکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ… )(نساء/۱۶۲)، (…قَالَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَالْسُّوءَ عَلَى الْکَافِرِینَ )(نحل/۲۷)، (…إِنَّ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّدًا )(اسراء/۱۰۷)، (وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ… )(قصص/۸۰) و (…إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء… )(فاطر/۲۸)، که در همهی این موارد و نظایر آن، ایمان و قول و فعل آگاهانه به عالمان اسناد داده شده است و در آیهی مورد بحث نیز سخن محققانه و ایمان آگاهانه، به راسخان در علم اسناد دارد؛ نه اعماگونه یا عامیانه؛ همچنین آیه نیایشهای محققانه را به آنان نسبت میدهد.
۳-۶-۲-۲-عملکرد راسخان در علم دربارهی متشابهات
«در مقابل بیماردلان منحرف: (الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغ)، «راسخانِ در علم» هستند که قلبی سلیم و دور از اعوجاج و انحراف دارند. اینان در علم رسوخ کرده و تابع نور آناند و نور علم چنان بر جان آنان پرتو افکنده که جایی برای هیچ شک و شبههای نگذاشته است و علم ایشان به محکمات، از بیثباتی و تزلزل به دور است. آنها به محکمات ایمان میآورند و از آن پیروی و به آن عمل میکنند و ضمن ایمان به آیات متشابه با سرمایهی علم راسخشان به دل خویش اضطرابی راه نمیدهند و در برابر آنها توقف میکنند.
فعل مضارع (یَقولون) سیرهی مستمر آنان را بیان میکند؛ آنان پیوسته میگویند که (آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا). کلمهی (رَبِّنا) در دو آیهی آینده نیز سخنِ راسخانِ در علم است؛ یعنی راسخان در علم، طبق آن دو آیه، هماره چنین منطقی دارند که از خدا رسوخ ایمان و ایمان راسخ میخواهند. ممکن است برخی در علم غوطهور باشند؛ ولی سرانجام تشنه بمیرند؛ مانند کسی که در همهی عمر مسافران را به مقصد میرساند؛ امّا خود همیشه در بیابان و بین راه است و در پایان، در غربت میمیرد.
راسخان در علم چون علم و ایمان در آنها رسوخ کرده است، (آمَنّا …) میگویند و میدانند که علم و ایمانشان در معرض خطر است و به همان دلیل که روزی فاقد آن بودند، شاید در آینده هم از ایشان گرفته شود، از این رو دائماً به خدای سبحان پناه میبرند.
نکته: ۱٫ انسان به هر اندازه از حس و امور حسی، دور و به عقل نزدیکتر شود و مبانی صحیح فکری پیدا کند تا موارد حسی را بر عهدهی عقل تجربی و موارد عقلی را در دست عقل تجریدی قرار دهد، تشابه آیات برای او کمتر میگردد.
۲٫ شیوهی راسخان در علم در برابر «محکمات»، اطاعت و قیام و حرکت است و در مقابلِ «متشابهات»، سکوت؛ بر خلاف بیماردلان که در برابر «محکمات» به جای قیام و حرکت میایستند: (وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَهٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَهٌ مُّحْکَمَهٌ وَذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ )(محمد/۲۰)، و در برابر «متشابهات» که جای توقف است، فتنه را میکاوند.
۳٫ به قرینهی «تقابل»، راسخان در علم دارای قلبی سالم و طاهرند، از این رو «متشابهات» را به «محکمات» بازمیگردانند.»[۲۹۹]
دیدگاه دو دانشمند در ارتباط با نوع «واو» در آیه متفاوت است، اما به نظر میرسد بنابر دلایل مطروحه از سوی آیتالله جوادی آملی، استینافی دانستن «واو»، مانع از عالم به تأویل بودن راسخان در علم نباشد، چه اینکه این مسأله با ادلهی محکم دیگر به اثبات خواهد رسید.
۳-۷-حکمت وجود آیات متشابه در قرآن
وجود دو دسته از آیات، یعنی محکم و متشابه در قرآن قطعی است. هر چند علامه طباطبایی در المیزان ذیل آیهی هفتم از سورهی آل عمران، معتقد است که حروف مقطعه، دستهی سوم است. خداوند متعال از تقسیمبندی آیات به محکم و متشابه به صراحت و روشنی سخن گفته است.
پس از فهم ودرک این مطلب که دو بخش از آیات در قرآن کریم وجود دارد، یک سؤال اساسی این است: اسرار وجود آیات متشابه در قرآن چه چیزهایی میتواند باشد؟ با اینکه قرآن کتاب هدایت، سراسر نور، معجزهی بیبدیل و دارای استواری خاصی میباشد، چرا بعضی از آن متشابهاتند؟ طوریکه زمینهی سوء استفادهی فتنه انگیزان را فراهم ساخته است؟ فلسفه وجودی این دسته از آیات چیست؟ راجع به تبیین راز یا رازهای آیات متشابه (که یکی از مشکلترین مباحث علوم قرآنی است) پاسخهایی توسط مفسران و متخصصان علوم قرآنی ارائه شده است، از جمله:
۱- به کار انداختن افکار (فعالیت عقلانی)
«یکی از اسرار وجود آیات متشابه در قرآن، به کار انداختن افکار، اندیشهها و به وجود آوردن جنبش و نهضت فکری در مردم است».[۳۰۰] «اگر همهی مطالب قرآن صریح میبود، متفکران گوناگون را جذب نمیکرد، چون صراحت بیان گاهی رنجش خاطر و راندن افراد ژرفاندیش را در پی دارد.»[۳۰۱]
۲- محدودیت الفاظ و عبارات دنیایی
«یکی از فلسفههای ذکر شده برای وجود آیات متشابه در قرآن، محدودیت الفاظ دنیایی در برابر معناهای فراسوی مادی است. آیات مانند: (…یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ… )(فتح/۱۰)، (الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى )(طه/۵)، و (إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَهٌ )(قیامت/۲۳)، چون متشکل از الفاظ و عبارتهای متداول در زبان عربی است، از طرفی مسائل مربوط به خداوند، یک امر فرامادی هستند، این مسأله، سبب یا راز وجود آیات متشابه به حساب میآید.»[۳۰۲]
۳- نیاز شدید مردم به پیغمبر اسلام و ائمه
وجود اینگونه آیات در قرآن، نیاز شدید مردم را به پیشوایان الهی و اوصیای او روشن میسازد، و سبب میشود مردم به حکم نیاز علمی، به سراغ آن ها بروند و رهبری آنان را عملاً به رسمیت بشناسند.
در نقد این جواب و استدلال گفته شده: «بدون تردید ائمهی هدی مرجع حقیقی حل آیات متشابهاند. زیرا آنان با توانایی بالای علمی خود، مرجع تأویل متشابهات به محکمات هستند. یعنی همانطوری که متشابهات را معنی و تأویل مینمایند، محکمات را نیز تفسیر و تبیین مینمایند. ثانیاً اگر اشتمال قرآن بر تشابه برای حفظ پیوند مردم با ائمه میبود، نباید در روایات نیز متشابهات باشد در حالیکه هست.»[۳۰۳]
۴- جذب مخالفان
هر فردی طبعاً دوست دارد با مطالبی روبهرو شود که با عقیدهی وی موافق است و از روبهرو شدن با مطالب مخالف فکرش بیزار است. بنابراین اگر به فردی که عقیدهی باطلی دارد، و گفته شود که عقیدهی شما باطل است، آن فرد گریزان میشود، ولی اگر طوری سخن گفته شود که او احتمال بدهد به نفع اوست، موجب جذب او خواهد شد. بر این اساس وجود آیات متشابه، سبب جذب صاحبان مذاهب گوناگون میشود و هر یک در فهم آن قسم از آیات میکوشد. و با تأمل و دستیابی به آیات محکم، آیات متشابه تفسیر شده و کسانی که مذهب باطلی دارند دست از باطل کشیده و به حق میرسند.[۳۰۴]
۵- اختبار و آزمایش مؤمنان
یکی از اسرار وجود آیات متشابه در قرآن مسألهی آزمایش مؤمنان است. به این بیان که: «اگر همهی آیات قرآن محکم و معانی معینی داشت، همه خوب میفهمیدند و مطابق فهم خود میپذیرفتند. اما آیات متشابه سبب میشود تا ایمان مؤمنان به غیب و تسلیماشان در برابر حق، آزموده شود و روشن شود که دربارهی چیزهایی که خود نمیفهمند و درک درستی از آن ندارند، به چه اندازه حاضرند از پیامبر بپذیرند. زیرا ایمان کامل آن است که با تسلیم توأم باشد و این تسلیم باید آزموده شود.»[۳۰۵] وجود متشابهات در قرآن کریم معیاری است برای سنجش ایمان ناب مؤمنان از کسانی که کژی به دل دارند، چنانکه به نصّ قرآن کریم، کژدلان برای فتنهجویی از متشابهات پیروی میکنند.[۳۰۶] اما مؤمنان در برابر غیب و حق تسلیماند و آنچه را که نسبت به حقایق فراتر از ماده درک نمیکنند میپذیرد.[۳۰۷]
۶- رسیدن به علوم در سایهی متشابهات