ج – نامبرده سپس گروهی از بزرگان این علم را اسم می برد ( هر چند صاحب کتاب و تالیفی نبوده اند، از آن جمله:
«سلمان فارسی» است که از علی علیه السلام درباره اش نقل شده که فرمود: «سلمان فارسی مثل لقمان الحکیم – علم علم الاول و الاخر، بحر لاینزف، و هو منا اهل البیت؛ سلمان فارسی همانند لقمان حکیم است – دانش اولین و آخرین را داشت و او دریای بی پایانی بود و او از ما اهل بیت است. »
2 – «ابوذر غفاری» است ( که عمری را در ترویج اخلاق اسلامی گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگیری های او با خلیفه سوم «عثمان» و همچنین «معاویه» در مسائل اخلاقی معروف است؛ و سرانجام جان خویش را نیز بر سر این کار نهاد.
3 – «عمار یاسر» است که سخن امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره او و یارانش مقام اخلاقی آنها را روشن می سازد، فرمود: «این اخوانی الذین رکبوا الطریق ومضوا علی الحق، این عمار… ثم ضرب یده علی لحیته الشریفة الکریمة فاطال البکاء، ثم قال: اوه علی اخوانی الذین تلوا القران فاحکموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنة واماتوا البدعة؛ کجا هستند برادران من! همانها که سواره به راه می افتادند و در راه حق گام بر می داشتند، کجاست عمار یاسر! … سپس دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها که قران را تلاوت می کردند و به کار می بستند، در فرائض دقت می کردند و آن را به پا می داشتند، سنتها را زنده کرده، و بدعتها را میراندند! »
4- «نوف بکالی» که بعد از سنه 90 هجری چشم از جهان پوشید، و دارای مقام والایی در زهد و عبادت و علم اخلاق است.
5- «محمد بن ابی بکر» که راه و روش خود را از امیرمؤمنان علی علیه السلام می گرفت و در زهد و عبادت گام در جای گامهای او می نهاد، و در روایات به عنوان یکی از شیعیان خاص علی علیه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.
6- «جارود بن منذر» که از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائی دارد.
7- «حذیفة بن منصور» که از یاران امام باقر و امام صادق و امام کاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ کرده و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد. »
8- «عثمان بن سعید عمری» که از وکلای چهارگانه معروف ولی عصر حضرت مهدی ارواحنافداه می باشد، و از نواده های عمار یاسر بود، بعضی درباره او گفته اند: «لیس له ثان فی المعارف والاخلاق والفقه والاحکام؛ او در معارف و اخلاق و فقه و احکام، دومی نداشت! » و بسیاری دیگر از بزرگانی که ذکر نام همه آنها به درازا می کشد.
علم اخلاق چیست ؟
علم اخلاق علمی است که از صفات و رفتار اختیاری انسان بحث می کند و او را با فضایل و رذایل اخلاقی آشنا می سازد تا بتواند صفات فاضله را کسب کرده ،از رذایل بپرهیزد و بدین وسیله سعادت خود را تکمیل نماید و کارهایی از او سر زند که موجب ستایش اجتماع گردد.
این علم در بحث های خود به این نتیجه می رسد که ریشه ی تمامی قسمت های اخلاقی را سه نیروی عمومی تشکیل می دهد : شهوت، غضب وتفکر و کلیه کردار و رفتار انسانی از ترکیب واتحاد این نیروی سه گانه حاصل می گردد واین ترکیب می تواند مبدا کردارهای خاصی شود تا در سایه آن به سعادتی که این ترکیب به خاطر آن قرار داده شده است ،نایل گردد.
بدین سبب اهل حکمت توصیه می کنند که باید سعی شود که هیچ یک از این سه نیرو از مسیر اعتدال خارج نشود. زیرا اگر افراط و تفریطی در یکی از آن ها روی دهد، تعادل میان اجزاءِ ترکیبی به هم می خورد و هدف که سعادت نوع بشر است ، از بین می رود. در علم اخلاق حد اعتدال هر یک از نیروهای سه گانه و افراط وتفریط آن ها را روشن ساخته اند،به این ترتیب:
1-حد اعتدال قوه شهویه،«عفّت»و حدّ افراط و تفریط آن «حرص»و«تنبلی»است.
2-حد اعتدال قوه غضبیه ،«شجاعت»وحدّ افراط وتفریط آن «تهور»و«ترس»است.
3-حد اعتدال قوه تفکّر،«حکمت» وحدّافراط و تفریط آن «جُربُزه»و«کودن بودن»است.
4-از مجموع این ملکات معتدله در نفس، ملکه چهارمی به وجود می آید که «عدالت» نامیده
می شودکه حقیقتش این است که هر یک از نیروها را در حد شایسته خود نگه دارد و دو طرف افرط وتفریط آن هارا که مذموم است از نفس تزکیه کند.
مجموع این چهار اصل:عفت ،شجاعت، حکمت وعدالت اصول اخلاق فاضله را تشکیل می دهد و از هر یک فروعی منشعب می شود که با دقت وتحلیل بازگشت به آن می کند و نسبت هر یک از این فروع به اصل خود نسبت نوع است به جنس. این فروع بسیارند. استاد علامه طباطبایی از مجموع این اصول و فروعات و اخلاق فاضله طرح زیبایی به شکل درختی چهار شاخه تنظیم کرده اند.
علم اخلاق حدود هر یک از فروع مزبور وطرف افراط و تفریط آن را تشریح می کند.سپس فضیلت بودن آن را توضیح داده، طرز تحصیل آن را راه علم وعمل روشن می سازد .
یعنی برای وصول به آن از طریق علمی جهات علمی آن را ذکر کرده ، اعتقاد به نیکی آن را درشخص ایجاد می کند وبرای رسیدن به آن از طریق، طرز تکرار رفتارهایی را که موجب رسوخ آن ملکه در نفس
می شود ، به انسان می آموزد.
چون علم اخلاق از انواع صفت نیک وبد(صفاتی که ارتباط به کردار اختیاری انسان دارد) واز چگونگی و کیفیت اکتساب و یا دور کردن این صفات بحث می کند ،پس موضوعش صفات فاضله و رذیله است، از آن جهت که برای انسان قابل اکتساب و اجتناب اند. ضمنا در طول تاریخ اسلام کتابهای فراوانی در علم اخلاق نوشته شده است که از آن میان، کتب زیر را می توان نام برد:
1- در قرن سوم کتاب
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
«المانعات من دخول الجنة» را نوشته جعفر بن احمد قمی که یکی از علمای بزرگ عصر خود بود می توان نام برد.
2- در قرن چهارم کتاب «الآداب» و کتاب «مکارم الاخلاق» را داریم که نوشته «علی بن احمد کوفی» است.
3- کتاب «طهارة النفس» یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نوشته ابن مسکویه متوفای قرن پنجم از کتب معروف این فن است؛ او کتاب دیگری در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس» نیز دارد که شهرتش در حد کتاب بالا نیست.
4- کتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر» که به عنوان مجموعه ورام مشهور است یکی دیگر از کتب معروف اخلاقی است که نوشته «ورام بن ابی فوارس» یکی از علمای قرن ششم است.
5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصیر طوسی، کتاب اخلاق ناصری و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمین برخورد می کنیم که هر کدام نمونه بارزی از کتب تصنیف شده در این علم در آن قرن است.
6- در قرون دیگر نیز کتابهایی مانند ارشاد دیلمی، مصابیح القلوب سبزواری، مکارم الاخلاق حسن بن امین الدین، والآداب الدینیه امین الدین طبرسی، و محجة البیضاء فیض کاشانی که اثر بسیار بزرگی در این علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و کتاب اخلاق شبر و کتابهای فراوان دیگر( امیر معزی ، 1377: 627) .
مسائل اخلاقى در قرآن
قبل از ورود در این بحث لازم استیک نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مكتب هاى دیگر بیندازیم.
1- گروهى از فلاسفه قدیم كه از بنیان گذاران علم اخلاق محسوب مىشوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند; و به تعبیر دیگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه كردهاند:
حكمت ، عفت ، شجاعت ، عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضمیمه كرده و آن را به پنج اصل رساندهاند.
بنیان گذار این مكتب را «سقراط» مىتوان شمرده; او معتقد بود:
«نیكوكارى (و اخلاق) بسته به تشخیص نیک و بد (یعنى دانائى) است، و فضیلتبطور مطلق جز دانش و حكمت چیزى نیست; اما دانش چون در مورد ترس و بىباكى، یعنى آگاهى بر این كه از چه چیز باید ترسید، و از چه چیز باید نترسید ملاحظه شود، «شجاعت» است، هرگاه درباره تمناهاى نفسانى به كار رود «عفت» خوانده مىشود، هرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبتبه یكدیگر است منظور گردد «عدالت» است، اگر وظائف انسان نسبتبه خالق در نظر گرفته شود «دیندارى و خداپرستى» است. این فضائل پنجگانه، یعنى حكمت، شجاعت، عفت، عدالت و خداپرستى، اصول نخستین اخلاق سقراطى است.»
بسیارى از دانشمندان اسلام كه درباره علم اخلاق كتاب نوشته یا بحثهایى داشتهاند، این اصول چهارگانه یا پنجگانه را پذیرفته و دقتهاى بیشترى روى آن به عمل آورده، و پایههاى محكمترى براى آن چیدهاند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمینهها قرار داده اند.
آنها در نگرش تازه خود به این اصول مىگویند:
نفس و روح انسان داراى سه قوه است:
1- قوه «ادراك» و تشخیص حقایق
2- جاذبه یا نیروى جلب منافع و به تعبیر دیگر «شهوت» (البته نه شهوت جنسى فقط، بلكه هرگونه خواستهاى به معنى وسیع كلمه).
3- نیروى دافعه و به تعبیر دیگر «غضب».
سپس اعتدال هر یک از سه قوه را یكى از فضائل اخلاقى دانستهاند كه به ترتیب «حكمت» و «عفت» و «شجاعت» نامیدهاند.
سپس افزودهاند: هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوه ادراك و تمیز نیک و بد قرار گیرد، «عدالت» حاصل مىشود كه اصل چهارم است.
بهتعبیر دیگر، تعادل هریک از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضیلتى است كه حكمت و عفت و شجاعت نام دارد، و تركیب آنها با یكدیگر، یعنى تبعیتشهوت و غضب از نیروى ادراك، فضیلت دیگرى محسوب مىشود كه عدالت نام دارد; ولى آن را بجا مصرف نمىكند(مثل اینكه آنرا درجنگهاى بیهوده و بىهدف بهكار مىگیرد، دراینجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نیست، اما اگر این صفت فضیلت (شجاعت) در راه یک هدف عالى و عقلانى به كار گرفته شود، یعنى با حكمت آمیخته گردد، عدالتبه وجود مىآید.
به این ترتیب، این گروه از دانشمندان اسلام، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زیر پوشش یكى از این چهار اصل قرار داده اند، و عقیده دارند فضیلتى نیست جز این كه تحتیكى از این چهار عنوان جاى مىگیرد; و بعكس، رذائل همواره در طرف افراط و تفریط یكى از این چهار فضیلت است.
براى توضیح بیشتر درباره این مكتب اخلاقى به كتاب «احیاءالعلوم» و «محجةالبیضاء» و سایر كتب معروف اخلاقى مراجعه شود.(كاشانی، 1325: 96-97) و موضوع این علم:«نفسِ انسانی است ،از آن جهت که از او افعالِ جمیل ومحمود،یا قبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب اراده به تعبیری ساده تر،اخلاق:علم چگونه زیستن است، که بر مبنای قواعدِآن رفتارِ انسان برای میل به کمال و سعادت، توجیه می گردد. ونیک وبد وخیر وشرّو بایدها ونبایدها شناخته می شود. وظایفِ فردی و اجتماعی انسانِ متعهد و مسئول معرفی وافعالی که از روی اختیار وآزادی از آدمی صادر می گردد. در این علم معین می شود.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
از نظر دانش روان شناسی، خُلق یاخوی:آن جنبه از شخصّیت آدمی و ریشه ی آن دسته خصلت های اوست ،که از لحاظِ اخلاقی واجتماعی مورد نظر می باشد.مثلاً :از تیز هوشی یا قدرتِ یادگیری یا وسعت حافظه یا استعدادِهنری شخص صحبت کنیم ،از«شخصیت»او بحث کرده ایم ،ولی از «خوی»اوگفتگو نکرده ایم.
تیزهوشی و سهولت یادگیری و وسعت حافظه، صفات مختلف شخصیّت هستند،ولی صفاتِ خویِ شخص نیستند. اما اگر از نظم وترتیب و عزت نفس ودرستی وتسلط
ِ بر نفس کسی صحبت کنیم،از خوی او ونیزشخصیتِ او بحث کرده ایم ،زیرا نظم و ادب ودرستی وآزادمنشی صفاتِ خُلقی یا خویی شخص هستند.
خوی ، بدین معنی، در نوشته های حکیمان و نویسندگان ما- مخصوصاً- پیشینیان به کار رفته است، چنان که در این شعر مصلح الدّین سعدی (ف:691ه.ق)به همین معنی آمده است:
پاکــیزه روی در هــمه عالم بـود ولیـک نه چــون تو پاکـدامن و پاکــیزه «خو»بـود
گاه «سیرت»را مترداف با «خوی»و«خُلق»به کار برده اند.آنجا که شیخ شیراز می گوید:
«یکی در صورتِ درویشان و نه به سیرت ایشان»یا:
صـورتِ زیبـای ظاهــر هیچ نیـست ای بـرادر سیــرتِ زیبـا بیــار
(سعدی ، 1320: 449)