پس خیر گاهی به معنای اسمی و گاه به معنای وصفی به کار رفته است. در معنای وصفی گاه به معنای صفت مشبهه و گاه به معنای صفت تفضیلی و گاه به معنای صفت عالی است.[15] مثال صفت مشبهه و جایی که معنای تفضیل میدهد، آورده شد و جائی که صفت عالی است مثل: «وَ الله خَیرُ الرازِقین»[16] (خدا بهترین روزی دهندگان است.)
«… وَ هُوَ خَیرُ الناصِرین»[17] (و او بهترین یاری دهندگان است.)
1ـ1ـ2ـ2. شر
کلمة «شر» 31 مرتبه در 30 آیة قرآن آمده است. راغب در ذیل این کلمه میفرماید:
«الشرُّ: الذی یرغب عنه الکلّ، کما أن الخیر هو الذی یرغب فیه الکلّ»[18]
شر به معنای چیزی است که هر کس از آن اعراض و نفرت دارد بر عکس خیر که همه به آن رغبت دارند. اصل واحدی که در مادّه شرر است، آن چیزی میباشد که در مقابل خیر است پس شر مرجوح است، یعنی کسی به سمت آن میل ندارد و آن را انتخاب نمیکند. و شرّ به چیزی گفته میشود که در آن ضرر و اثر سوء و فساد است همچنانکه خیر در حقیقت به چیزی گفته میشود که در آن نفع و صلاح و حسن أثر است. پس گاهی اوقات چیزی دارای ضرر است مثل: دواء، اما شرّ نیست یا چیزی دارای اختلال و فساد است مثل مریض ولی به آن شرّ نمیگویند یا چیزی از جهت صورت قبیح است اما شر نمیباشد پس در شرّ اثر واقعی هر چیزی ملاحظه میشود. (که اگر آن اثر، مرجوح و مورد نفرت و اعراض بود، به آن چیز شرّ میگویند) و کلمة شر مانند خیر صفت مشبهه است و أفعل تفضیل نیست.[19]
1ـ1ـ 3. معنای اصطلاحی
1ـ1ـ 3ـ 1. خیر
خیر نیازی به تعریف ندارد، چرا که هر کسی بالفطره خیر را میشناسد و به آن گرایش دارد، حتّی حیوانات هم متمایل به خیر هستند، حتّی آن کسی که انتحار و خودکشی میکند، خیر خود را در مردن و از دنیا رفتن می بیند.
ما هم به تبعیت از فلاسفه تعریفهائی که از خیر آورده اند ذکر میکنیم.
ملاصدرا میفرماید: «معنی الخیر ما یؤثر عند العقلاء و یشتاق إلیه الأشیاء و یطلبه الموجودات و یدور علیه طبعاً و إرادة و جبلّة»[20]
خیر عبارت است از چیزی که عاقل آن را بر میگزیند، و هر شیئی به سوی آن اشتیاق دارد و موجودات او را طلب میکنند و بر مدار آن چرخش میکنند، اعم از آنکه حرکت و طلبِ مشتاق از روی طبع و غریزه، اراده و یا جبلّی و فطری باشد. حرکت و شوق ارادی مربوط به انسان است و تحرّک غریزی در مثل حیوان و میل طبیعی در جماد است.
ملاصدرا در جای دیگر کتاب گرانسنگ اسفار میفرماید: «أن الخیر ما یتشوّقه کلّ شیء و یتوخّاه و یتمّ به قسطه من الکمال الممکن فی حقّه، و یکون کلّ ذات مولّیه و جد القصد إلی شطره فی ضروریات وجودها و أوائل فطرتها و فی مکمّلات حقیقتها و متمّمات صفاتها و أفعالها و ثوانی فضائلها و لواحقها».[21]
خیر همان چیزی است که اشیاء بدان مشتاق هستند، آن را طلب میکنند و کمال خود را از آن میجویند و هر ذاتی چهرة جانش را به سمت او متوجّه میکند و مقصود هر چیزی رسیدن به آن است، تا ضروریات وجود و نیازهای اولی و ثانوی خود را بدان تکمیل نماید.
خیر یعنی شیء مطلوب. اگر چیزی داشته باشیم که برای یک شیء دیگر خیر است، به این معنی است که این شیء به حسب طبیعت و جبلّت خودش طالب اوست و او را میخواهد. اگر رابطة طلب و مطلوبی در عالم نباشد، اگر رابطة طلبی در عالم نباشد، اگر در عالم هیچ چیز، طالب هیچ چیزی نباشد، خوبی وجود ندارد، خوبی از همین رابطة طلب پیدا می شود.[22]
علامه طباطبائی میفرماید:
«الخیر ما یطلبه و یقصده کلّ شیء و یتوجّه إلیه کلّ شیء بطبعه، و اذا تردّد الأمر بین الأشیاء فالمختار خیرها»[23] خیر به چیزی میگویند که هر چیزی آن را طلب میکنند و قصد میکنند، و هر چیزی با طبیعتش به سوی او توجه دارد و اگر بین چند چیز مردّد شدیم، آن چیزی که اختیار شده خیر است.
أصل در معنای کلمة خیر همانا انتخاب است، و اگر ما چیزی را خیر مینامیم بدان جهت است که آن را با غیر آن مقایسه میکنیم و یکی از آن دو را انتخاب نموده و میگوئیم این خیر است، و معلوم است از بین چند چیز ما آن را انتخاب میکنیم که هدف و مقصد ما را تأمین کند. پس در حقیقت آنچه خود ما میخواهیم خیر است، هر چند ما آن را برای چیز دیگری میخواهیم، ولی خیر حقیقی همان مقصود ماست و آن دیگری به خاطر مقصد ما خیر شده است، پس خیر حقیقی آن چیزی است که به خاطر خودش مطلوب ما است و اگر خیرش مینامیم چون در مقایسه با چیزهای دیگر آن را انتخاب کردیم. پس هر چیزی تنها وقتی «خیر» نامیده میشود که با چیز دیگری مقایسه شود، و نسبت به آن چیز مؤثر باشد، (و گرنه هر چیزی تنها خودش باشد، نه خیر است و نه شر).
1ـ1 ـ 3ـ2. شرّ
فلاسفة اسلامی و به ویژه ملاصدرا برای شرّ دو تعریف مفهومی، به نامهای غیر مصطلح و مصطلح آوردهاند.
معنای غیر مصطلح: شرّ عبارت از نقص و فقر ذاتی موجودات است، پس هر موجودی به درجه بُعدش از خداوند واجد شریّت بوده و به قدر قربش به حقّ ا
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
ز شریّت او (به معنای فقر و نقص) کاسته میشود.
ملاصدرا میفرماید: «کلّ ما سواه لا یخلوا من شوب نقص و فقر، فلم یکن شیء من المعلولات خیراً محضاً من کلّ جهة، بل فیه شوب شریّه بقدر نقصان درجته عن درجة الخیر المطلق الذی لا تنتهی خیریّته إلی حدّ و لا یکون فوقه غایة»[24]
هر چیزی غیر خداوند از نقص و فقر خالی نیست، پس چیزی از معلولات خیر محض و خیر مطلق از هر جهتی نیست، بلکه هر مقدار که درجة آن از خیر مطلقی (خداوند) که خیریّت آن محدود به حدّی نمیشود و فوق او غایتی فرض نمیشود، دورتر باشد، شریّت آن بیشتر است و هر چقدر درجة وجودیش را به خیر مطلق نزدیک تر باشد، شریّت آن کمتر است. بنابراین غیر از ذات أقدس الهی که کمال نامحدود است، هر موجودی ولو کامل هم باشد، مانند: هستی مجرّدات عالیه، چون کمالشان محدود است و قهراً فاقد بعضی از کمالات است، به مقدار فقدان کمالات گرفتار شرّ هستند. تنها موجودی که میتواند خیر محض باشد، خدای سبحان است و دیگر موجودات با وجود تفاوت مراتب، به دلیل امکان ذاتی و فقر ذاتی گرفتار شرّند. این معنای شرّ، معنایی فراگیر است و به جز واجب الوجود ـ که هیچ گونه فقدان و نقصانی در ساحت او راه ندارد ـ همة موجودات عالم هست ی را در بر میگیرد. البته این معنای دقیق شر در مسئله خیر و شرّ مطرح نیست و دربارة آن بحثی نیست.
معنای مصطلح: این معنی مانند معنای قبل فراگیر نیست، بلکه تنها عالم مادّه را شامل میشود؛ چون که شرّ مصطلح و مورد نزاع، عبارت است: عدم ذات یا عدم کمال ذات و این، تنها در عالم مادّه، ممکن است.
«و للشرّ معنی آخر هو المصطلح علیه و هو فقد ذات الشیء أو فقد کمال من الکمالات الّتی یخصّه من حیت هو ذلک الشیء بعینه»[25]
برای شرّ یک معنی دیگر که مصطلح بین فلاسفه است وجود دارد و آن عبارت از فقدان ذات چیزی یا فقدان کمالی از کمالات مخصوص آن شیء است.
ابن سینا میفرماید: «والشرّ لا ذات له، بل هو اما عدم جوهرٍ أو عدم صلاح لحال الجوهر»[26] ؛ شر هیچگونه ذات و ماهیتی ندارد بلکه شرّ یا عدم ذات و یا عدم کمال آن است.
پس هر موجودی که معدوم شود و هر موجودی که کمالی از کمالات وجودی خود را فاقد باشد، مشمول شر اصطلاحی است.
بعضی از فلاسفة اسلامی مانند آیت الله مصباح یزدی بر آنند که مفاهیم خیر و شرّ از قبیل معقولات ثانی فلسفی[27] هستند و همانگونه که هیچ موجود عینی نیست که ماهیّت آن، علیّت یا معلولیّت باشد، هیچ موجود عینی هم یافت نمیشود که ماهیّت آن خیریّت یا شریّت باشد.[28]
انسان با مقایسة میان رغبت و متعلقات آن، اگر رابطهای مثبت باشد، مفهوم خیر و اگر منفی باشد، مفهوم شرّ را انتزاع میکند. آدمی به هرچه متعلّق رغبت انسان باشد، خیر، و به هر چه که متعلّق نفرت وی باشد، شرّ میگوید، در مرحلة دوم ویژگی انسان را از طرف اضافه حذف میکند؛ بدین صورت که خیر یعنی مطلوب برای هر موجود با شعور و شرّ یعنی نامطلوب برای هر موجود با شعور. در مرحلة سوم، ویژگی شعور هم از طرف اضافه و مقایسه حذف میشود و مفهوم آن دو را به همة موجودات تعمیم میدهند. خیر یعنی سازگار و ملائم با وجود و شرّ یعنی منافر، ناسازگار و ناملائم با موجود. سپس فلاسفه با تدقیق عقلی و سود جستن از مصادیق روشن آن دو، خیر بالذات را وجود و شرّ بالذات را عدم ذات، عدم وجود یا عدم کمال آن میدانند، زیرا آنچه اولاً و بالذات مطلوب و ملایم برای یک شیء است، وجود آن، و آنچه أولاً و بالذات برای یک شیء منفور است، عدم آن میباشد. کمال نیز به تبع وجود، مطلوب و ملایم و عدم کمال هم به تبع عدم وجود، نامطلوب و ناملایم است.
1ـ1ـ4. تقابل خیر و شرّ
اکثر فلاسفه و حکمای اسلامی معتقدند به اینکه تقابل بین خیر و شرّ، تقابل عدم و ملکه است. در علم منطق ملکه و عدم ملکه را اینگونه بیان کردهاند: «الملکه و عدمها: أمران وجودیّ و عدمیّ لا یجتمعان و یجوز أن یرتفعا فی موضع لا تصحّ فیه الملکة»[29]
ملکه و عدم ملکه به دو أمر وجودی و عدمی گفته میشوند که قابل اجتماع نیستند و در جائی که شأنیت برای ملکه را نداشته باشد، قابل ارتفاع هستند. مثلاً بینائی و نابینائی ملکه و عدم ملکه هستند و به دیوار که شأنیت و قوّة بینائی را نـدارد، شـر گـفتـه نمیشود. شیئی که ظرفیت وجودیش استعداد و اقتضاء دریافت کمالی را داشته باشد اما آن را دارا نباشد، به آن شرّ اطلاق می شود، مثلاً در مورد انسان که ظرفیت وجودیش دارا بودن قوّة بینایی را اقتضا میکند، اگر آن قوه را نداشته باشد؛ حال یا از ابتدا مانند کور مادرزادی آن را نداشته باشد یا آن را از دست داده باشد، شرّ اطـلاق میشود. پس شرّ در جایی گفته میشود که شأنیّتی در کار باشد، بنابراین بر موجودات دانی که کمالات موجودات عالی را ندارند شرّ اطلاق نمیشود، چون که شأنیت اینکه آن کمالات را داشته باشند، ندارند.
«و الخیر و الشرّ فی اکثر الأشیاء یتضادّان بالحقیقه تضاد العدم و الملکه، فإنّ الشرّ عدم کمال ما من شأنه أن یکون للشیء اذا لم یکن»[30]
خیر و شر در بیشتر اشیاء با هم تقابل دارند، تقابل عدم و ملکه، پس
همانا شرّ عدم کمال در چیزی است که امکان داشتن این صفت کمالی را دارد. علامّه طباطبایی در نهایة الحکمة در مورد عدم ملکه بودن شرّ میفرماید: «ثمّ إنّ الشرّ لمّا کان هو عدم ذات أو عدم کمال ذات ـ کان من الواجب أن تکون الذات الّتی یصیبها العدم قابلة له کالجواهر المادیّة التی تقبل العدم بزوال صورتها التی هی تمام فعلیّتها النّوعیّة»[31] چونکه شرّ به عدم ذات یا عدم کمالی برای ذات بر میگردد، واجب است ذاتی که دچار عدم میشود قبول کننده عدم باشد، مانند: جواهر مادّی که با زائل شدن صورتشان عدم را قبول میکنند. و به خاطر همین که مجرّدات قابلیت از دست دادن کمالی را ندارند، دچار شرّ نمیشوند.
آنچه ذاتاً منشأ انتزاع شرّ بشمار میرود جهت نقصی است که در مـوجـودی لـحاظ میشود که شأنیت کمال مقابل آن را داشته باشد، و به دیگر سخن: شرّ بالذّات، عدم ملکه خیر است مانند: کری، کوری، بیماری و نادانی و ناتوانی، در برابر شنوائی، بینائی، سلامتی، دانایی و توانایی، بنابراین، ناقص بودن هر یک از مجرّدات تامّ، نسبت به مجرّد بالاتر یا فاقد بودن هر یک از مجرّدات هم عرض، نسبت به کمـالات دیـگـران را نمیتوان شرّی برای آن به حساب آورد زیرا شأنیت واجد شدن آن کمال را ندارد.[32]
پس چنان که معلوم شد شرور عدم ملکة خیر هستند یعنی باید موضوعی باشد که قابل و دریافت کنندة ملکة خیر باشد و در صورتی که آن ملکه معدوم شد، شرور محقّق میشوند و چون مجرّدات کمالات خود را بالفعل دارند و چـیزی از آن را از دست نمیدهند، مجالی برای تحقّق شر وجود ندارد.
تقابل بین خیر و شرّ، تقابل تضادّ نمیباشد، چون تضادّ در جائی است که دو أمر وجودی باشند، در حالی که شرّ أمر وجودی نیست، تقابل تضایف نیز نمیباشد، زیرا در تضایف تصوّر یکی از متضایفین وابسته به دیگری است، ولی در خیر و شرّ، تصوّر خیر، وابسته به تصوّر شرّ نیست، همچنین اگر خیر و شر را از مقولة تضایف بدانیم، در واقع، نفی خیر و شرّ ذاتی کردهایم، چونکه متضایفان وجود ما بإزای عینی و خارجی ندارند، بلکه وجود آن ها فقط در عالم ذهن و مفاهیم است. مانند: أبوّت و بنوّت؛ که عقل این دو مفهوم را از دو وجود خارجی پدر و پسر انتزاع میکند. بنابراین اگر خیر و شرّ را از مقولة تضایف بدانیم، باید بپذیریم که این دو (خیر و شرّ)، خصیصة واقعی أشیا نیستند؛ در حالی که تمام متألهان بر این مطلب اصرار میورزند که ـ دست کم ـ خیر، خصیصة واقعی اشیاست.[33]
همچنین تقابل خیر و شرّ، تقابل نقیضین نمیباشد، چون بر هر عدم مطلقی، شرّ اطلاق نمی شود بلکه بر قسم خاصّی از عدم، شرّ اطلاق میشود و آن جایی است که وجود یا کمال وجودی از موضوع قابل و مستعدّی، معدوم گردد.
ابن سینا میفرماید: «فالشرّ بالذات هو العدم و لا کل عدم، بل عدم مقتضی طباع الشیء من الکمالات الثابتة لنوعه و طبیعته»[34] شرّ بالذات عدم است اما نه هر عدمی بلکه عدم آنچه که کمالات شیئی إقتضایش را داشته باشد.
پس تقابل بین خیر و شرّ تقابل ملکه و عدم ملکه است و نبود هر چیزی شرّ شمرده نمیشود، بلکه نبود آنچه قابلیّت و شایستگی بودن را داشت، شرّ شمرده میشود.
آیت الله جوادی آملی میفرماید: خیر مساوی بلکه مساوق با وجود است، یعنی هر وجودی خیر و هر چیزی وجود است، اما شر مساوی با عدم نیست، بلکه أخصّ از عدم است، یعنی هر امر شرّی عدمی است، ولی هر أمر عدمی شرّ نیست. به تعبیر دیگر، شرّ عدم خاص است و آن عدم ملکه از موضوع قابل و مستعدّ است نسبت بین خیر و شر نیز عدم و ملکه است.[35]
1ـ1ـ 5. أقسام شر
در یک تقسیم کلّی میتوان به سه نوع از شرور اشاره کرد:
الف ـ شرور طبیعی: شروری که به طور مستقیم در طبیعت اتفاق میافتد، مانند: سیل، زلزله، خشکسالی، قحطی، مرضهای کشنده، مرگ، فقر، به عبارت دیگر شروری که نتایج و آثار آفات، بلایا، رنج ها و آلام طبیعی هستند، یعنی بلایایی که از طرف طبیعت بر انسان عارض است و از خارج انسان را مورد تهدید قرار میدهند.
ب ـ شرور أخلاقی: به شروری که از طرف انسان به صورت اختیاری رخ میدهند، یعنی همان أفعال ناشایست و زشتی که از آنها به فواحش و معاصی یاد میشوند. کارهایی مانند: ظلم، تجاوز، کفر، خیانت، دزدی، تکبّر، آدمکشی و هزاران عمل غیر اخلاقی دیگر.
ج ـ شرّ متافیزیک: شری است که همة موجودات امکانی و مخلوقات خداوند به آن مبتلا بوده و قابل انفکاک از آنان نمیباشند، و منظور از شرّ متافیزیکی، محدودیّت همة موجودات ممکن در مقابل کمال نامتناهی خداوند است؛ به دلیل آنکه هر محدودیّتی نقص و ضعف به شمار میآید و هر نقصی نیز مشمول شرور عالم است. از این رو، محدودیّت، فقر و امکان وجودی، شرّ محسوب میشود. لازم به ذکر است که در بحث شرور، این قسم از شرّ مورد بررسی قرار نمیگیرد، زیرا محدودیت وجودی لازمة خلقت، و مقتضای طبیعت هر ممکن الوجودی است و کسانی که وجود شرور را در تضادّ و یا در تناقض با وجود یا صفات خداوند میدانند، هرگز به نقص تکوینی خود و دیگران معترض نیستند؛ زیرا از نظر آن ها میان هستی خداوند و نیز صفات عالیة او با ضعف وجودی و نقص تکوینی موجودات، منافاتی وجود ندارد.
ابن سینا برای شرّ مصادیقی را ذکر میکند:
«واعلم أنّ الشرّ یقا
ل علی وجوهٍ: فیقال شرّ لمثل النقص الذی هو الجهل و الضعف و التشویة فی الخلقة؛ و یقال شرّ لما هو مثل الألم و الغمّ الذی یکون هناک إدراک ما بسبب لا فقد سببٍ فقط»[36] ؛ و بدان که شرّ بر وجوه مختلفی حمل میشود: پس به مثل نقصهایی مانند جهل، ضعف و نازیبا بودن خلقت شر گفته میشود و همچنین به مثل ألم و غمّ که در آنها به واسطة سببی ادراک وجود دارد، نیز شرّ گفته میشود.
همچنین صدرالمتألّهین، در شرح اصول کافی برای شرّ چهار مصـداق ذیل را ذکـر میکند:
1ـ امور عدمی، مثل فقر و موت.
2ـ شرّ ادراکی، مانند درد، رنج و جهل مرکّب.
3ـ شرور اخلاقی و أفعال زشت و ناروا، مثل قتل و زنا.
4ـ مبادی شرور أخلاقی که عبارت است از ملکات رذیله، مانند شهوت، غضب، بخل و مکر.[37]
همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار میفرماید: اگر در مورد معانی شرّ، نسبتها و أحوال آنها تأمّل و استقراء کنی، مییابی که شر بر دو قسم است: 1ـ شروری که عدم محض هستند 2ـ شروری که منتهی به عدم میشوند و بعد برای هر دو قسم مثالهایی را ذکر میکند.[38]
فصل دوم
تحلیل فلسفی آیات خیر در قرآن کریم
2ـ1. واژه شناسی خیر در قرآن
در قرآن کریم بعضی کلمات به کار رفته است که مترادف لفظ خیر و هم معنای آن میباشند که ما در ذیل آنها را نام میبریم:
2ـ1ـ1. برّ
«البَرّ خلاف البحر و تصوّر منه التوسّع فاشتق منه البِرّ، أی: التوسع فی فعل الخیر و برّ الوالدین: التوسع فی الإحسان إلیهما.»[39]
بَرّ در مقابل بحر و به معنای بیایان وسیع است و چون همواره از بیابان (بَرّ) وسعت آن به ذهن میآید، واژة «بِرّ» ـ به معنای توسعه در کار خیر ـ از آن گرفته شده است. «بِرّالوالدین» یعنی به طور گسترده و فراوان به والدین خوبی کردن.
«بِرّ» بر وزن ضدّ در اصل به معنی توسه است، سپس در معنی نیکیها و خوبیها و احسان به کار رفته است، زیرا این کارها در وجود انسان محدود نمیشود و گسترش مییابد و به دیگران میرسد و آنها نیز بهره مند میشوند. و «بَرّ» بر وزن «نر» جنبة وصفی دارد و به معنی شخص نیکوکار است، در اصل به معنی بیابان و مکان وسیع میباشد، و از آنجا که نیکوکاران روحی وسیع و گسترده دارند، این واژه بر آنها اطلاق میشود.[40] علامه طباطبائی در مورد این واژه میفرماید:
«البرّ با لکسر التوسع من الخیر و الإحسان، و البرّ بالفتح صفة مشبهة منه»[41]
بر زمانی که با کسره خوانده شود به معنای وسعت بخشیدن در کار خیر و احسان است و زمانی که با فتحه خوانده شود، صفت مشبهه است.
آیت الله جوادی آملی در مورد این واژه میفرماید:
«البرّ هو الخیر الواصل إلی الغیر مع القصد إلی ذلک و الخیر یکون خیراً و إن وقع عن سهوٍ»
برّ، همان چیزی است که به دیگران میرسد در حالی که فاعل آن توجه به این خیررسانی و قصد آن را داشته باشد، امّا خیر، آن است که منفعتی به دیگری برسد هر چند که از روی سهو و بی توجهی باشد.