پایگاه اجتماعی
جامعه شناسان دیگر با اندک تفاوتهایی همین کارکرد را در نظر گرفتند. مثلاً «ناید عارت» علاوه بر کارکردهای تولید مثل، اجتماعی کردن و تعیین پایگاه اجتماعی به کارکردهای محافظت روانی از اعضاء خانواده، کاهش و از میان بردن تنشها و همچنین خانه داری و گذران اوقات فراغت نیز تأکید کرده است. تأکید پارسنز بر دو کارکرد اجتماعی کردن کودکان و رشد و ثبات شخصیت بزرگسالان بود. جامعه شناسانی که خانواده را به عنوان یک سیستم، یک گروه و یا نهادی خاص در نظر میگیرند، بطور کلی خانواده را در برابر جامعه خشن با روابط رسمی میبیند و از آنجا که خانواده را گروهی کوچک میدانند که صمیمیت و محبت ویژگی اساسی و غیر قابل تفکیک آن است، از این رو خانواده را بهترین مکان برای یکی از مهمترین کارکردها یعنی اجتماعی کردن نسل جوان در نظر میگیرند. آنان توجه اصلی خود را بر دگرگونی ساختاری خانواده معطوف کردند. و به این نتیجه رسیدند که با دگرگونی ساختاری خانواده برخی از کارکردهای اساسی آن از دست رفته یا کاهش یافته(کاهش کارکردها) و برخی دیگر جا به جا شدهاند (جا به جایی کارکردها، انتقال کارکردها). آنها معتقدند با شروع صنعتی شدن، شهرنشینی و روند دموکراتیزه شدن سیاسی جوامع و با نظام تکثری از یکسو، هم چنین دگرگونیهای تولید اقتصادی که منجر به رفتار مصرفی شد از سوی دیگر، ضربهای اساسی بر کارکردهای خانواده زده شد.
این دگرگونیها شامل تغییراتی در ساختار اجتماع مانند جدایی میان محل تولید و محل مصرف بود، یعنی به جای تولید و مصرف کالا در خانه، کالاها در اماکن خاصی ساخته شده و در خانواده مصرف می شد، تولید کالاهای انبوه به کارخانجات منتقل شده و از طریق سیستم پخش بازار، برای مصرف به خانواده میرسد. زیرا دیگر تولیدهای ناچیز خانواده مقرون به صرفه نبوده بلکه نوع سودآور تولید با بهره گرفتن از ماشین آلات در اماکن خاص کارخانجات بود. دگرگونی ساختاری خانواده سبب انتقال کارکردها در خانواده شد (دگرگونی در محدوده کارکردهای خانوادگی)نظام جدیدی از پخش جایگزین نظام قدیم شد. و مشاغل جدیدی در ساختار اجتماعی بوجود آمد که سبب شد افراد شاغل دائماً در حال عوض کردن شغل خود باشند،زنان نیز به صورت نیروی کار مستقل و دستمزد بکیر به حیطه اقتصادی قدم گذاشتند، در این میان چون نقش زنان و مردان به هم شبیه میشود، الگوهای اقتدار پدرسالارانه در خانواده رنگ میبازد و در میان اعضاء خانواده تمایلات مشارکتی، بوجود میآید.
جدایی میان محل کار و خانه یکی از عوامل دگرگونیهای خانواده بود. اما به طور کلی، صنعتی شدن مسبب دگرگونیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و تفکر در جامعه بود. مانند دگرگونی در تفکر و نگرش نسبت به جهان که در رسیدن به شیوههای جدید زندگی و پیدایش جامعه صنعتی مؤثر بود، و احتمالاً از قرن هیجدهم آغاز شد و با فلاسفه و روشنگری و درک متفاوت این فلسفه از مفهوم زندگی مربوط بود. تفکر روشنگری انسان را از اندیشههای جزمی و روابط اقتداری و غیرمنطقی که در جامعه و خانواده وجود داشت، آزاد ساخت. در این تفکر فرد و طبیعت منبع و ضامن اصلی شناخت و پیشرفت انسان بودند. مسئولیت دنیوی، مفید بودن برای جامعه و سعی در رسیدن به خوشبختی مطرح بود. یکی از نتایج این تفکر پیدایش لیبرالیسم و دموکراسی در کلیه امور زندگی بود. و نتیجه دیگر آن رنگ باختگی ارزشها و هنجارهای سنتی بود، زیرا دلیلی برای پایبندی به آنها وجود نداشت. حتی اقتدار سنتی به لرزه افتاد. به این ترتیب تفکرات روشنگری و آزادیخواهانه نیز در دگرگونی خانواده مؤثر بود. زیرا بتدریج افکار عمومی با اقتدار پدر سالارانه مخالفت کرد و نوعی نرمش و مخالفت را جایگزین کرد. از طرف دیگر امکان انتخاب آزادانه شغل که به معنای جدایی از شغل پدر و همچنین به وجود آمدن تحرک اجتماعی افراد شد، در دگرگونی ساختاری و طبیعتاً دگرگونیهای کارکردی خانواده مؤثر افتاد،عقل گرایی روابط اجتماعی و نیاز به آزادی در ساختار اجتماعی بر محدوده زندگی تأثیر گذاشت. عوامل دیگری که سبب دگرگونی ساخت خانواده شدند عبارتند از: تقسیم کار و تخصصی شدن مشاغل در روند صنعتی شدن، همچنین پدیده های دیگر رشد سرمایهداری و رشد تکنولوژی، مانند پیدایش طبقه کارگر، دگرگونی در شهر و روستا، بوجود آمدن دیوانسالاری شهری و صنعتی و نظام ارزشی که به عملکرد افراد توجه داشت جملگی باعث دگرگونی خانواده شد. با دگرگونی ساختاری جامعه، نهادهای جدیدی بوجود آمدند که برخی از آنها به طور کامل کارکردهای خانواده را به خود اختصاص دادند و بعضی دیگر شریک کارکردهای خانواده شدند. به همین دلیل باز هم باید به کارکرهای جدید خانواده توجه کرد. در دوران صنعتی دیگر خانواده «مرکز زندگی» نیست، دگرگونی روابط تولیدی، سبب اضمحلال قدرت و همبستگی خویشاوندی، از طریق اماکن شغلی متفاوت، جدایی نسلها، تغییر شکل و مکان زندگی شد. بسیاری از کارکردهای محافظتی خانواده، بتدریج به نهادهای خصوصی یا دولتی واگذار شد. سازمان های تأمین اجتماعی در تهیه مسکن، مشکلات دوران پیری مثل بازنشستگی و دوران بیکاری، از افراد حمایت کردند. از آنجا که در مراکز اقتصادی بهره دهی مناسب، وابسته به وجود افراد متخصص بود، به ایجاد کارگاه ها و مراکز آموزشی خاص اقدام کردند. خانواده بتدریج در گذران اوقات فراغت خود با نهادهای اجتماعی چون،کلوبها، باشگاههها،رسانههای گروهی و غیره شریک شد. مراکز مشاوره که در تصمیمگیریهای شخصی و خانوادگی کمک و حمایت فکری ارائه میدهند، به سرعت رشد کردند و بخشی از فعالیتهای تصمیمگیری خانواده را به عهده گرفتند.
بدین ترتیب با دگرگونی جامعه، هم ساختار روابط خانوادگی، هم کارکردهای خانواده دگرگون و جا به جا شدند یا کاهش یافتند.» (اعزازی،۱۳۸۶، ص ۱۷۰،۱۷۱)
۲-۱-۱۱ تغییر نقش کودکان در خانواده:
در جامعهی امروزی کودکان نقش و اهمیت زیادی دارند در حالیکه در دوران گذشته نبود کودکان مرکز توجه و رسیدگی مثل امروزه نبودند کودکان نه براساس میل والدین بلکه در نتیجه روابط جنسی متولد میشوند.
و چون بهداشت نبوده نوزادان در اثر اتفاقات طبیعی، بیماریها و قحطی از بین میرفتند و به همین علت خانوادهها به این باور میرسند که مرگ امر طبیعی است و آنها قادر به جلوگیری از آن نیستند و در واقع با این طرز فکر به خودشان دلداری روانی میدادند و بنابراین هم روابط عاطفی بین والدین و فرزندان سرد بوده تا در صورت فوت فرزندانشان ضربه کمتری را احساس کنند (به طوریکه بعدها با پیشرفت علوم پزشکی مرگ و میر فرزندان کم شد و روابط بین والدین و فرزندان تغییر یافت)
در گذشته به کودکان به چشم ابزار کار نگاه میشده که باید مثل یک بزرگسال نقش نانآوری داشته باشد و ارزش و توجه خاصی معطوف کودکان نمیشده فرزند اگر دختر بود که پابهپای مادران هم در خانه کار میکردند و وظیفه غذا پختن، لباس شستن، نگهداری بچههای کوچکتر از خودشان و …. را به عهده داشتند و این را به حساب آمادگی برای بزرگسالی میدانستند از طرفی سن ازدواج دختران بسیار پائین و این حاکی از عدم توجه به خردسالان است.
در پسران هم به همین منوال بوده پسران یا پابهپای پدرانشان روی زمین مزرعه یا به عنوان شاگرد کارآموز در مغازهی پدر یا دیگری مشغول به کار بودند فرصت برای بازیهای کودکانه نداشتند تحصیلات بسیار کم بوده یا اصلاً نبوده این اوصاف بسته به طبقهی اجتماعی فرد که در ثروتمندان امکان ادامهی تحصیل بیشتر فرزندان و آموزش زبانهای خارجه و آداب معاشرت در مهمانیها و از این جمله به آنان بود و این حتی در نوع لباس پوشاندن به کودکان نیز تأثیر داشته، لباس طوری نبوده که کودک در آن احساس راحتی داشته باشد و بتواند بازی کند بلکه با متد لباس بزرگسالان بود.
در طبقه متوسط امکان ادامهی تحصیل وجود داشته ولی ندرتاً پیش میآمده که تحصیلات دانشگاهی هم داشته باشند و یاد گرفتن شغل پدر برای پسران و پیشه کردن به آن شغل در بزرگسالی و جمع آوری سرمایه برای کار و در دختران وظایف خانه و گاهی دیده میشد که حتی تهیهی جهیزیه نیز به عهده دختران بوده و در قشر فقیر که اوضاع بدتر بوده چون به ندرت پیش میآمد فرزندی سواد خواندن و نوشتن داشته باشد که البته در دختران کمتر از پسران بوده پسران پابهپای پدرانشان به بیگاری در زمینهای ارباب رعیت مشغول کار بودند و دختران نیز چون مادران تمام وظایف خانه را انجام میدادند و بعد از آن یا در کنار پدر و برادرانشان در زمین ارباب به کار مشغول بودند یا در خانههای اشراف به نوکری برده میشدند و این نشان میدهد که میزان سن بزرگسالی در گذشته نسبت به امروز بسیار پائین بوده اگر به پای درد و دل پدران و مادران خود بنشینیم از سختیها و کمبودهای گذشته برایمان درد دل میکنند.
از اینجا خانواده سنتی تبدیل به خانواده مدرن شد چرا که کودکان را به کارهای سخت و طاقتفرسا وادار نمیکردند.
شواهد بسیاری حاکی از عدم توجه به کودکان به صرف کودک بودنشان در دست است.
«آریه در کتاب «تاریخ دوران کودکی» به نحوی زیبا، با بررسی تصاویر و نقاشیها مشخص میکند که تا قرن هفدهم در آثار نقاشان تصویری از کودکان به چشم نمیخورد، مگر تصاویر مریم مقدس و حضرت عیسی در دوران کودکی، در معدود تصاویری هم که کشیدهاند، کودکان به شکلی عجیب، یعنی به صورت بزرگسالان کوتوله نقاشی شدهاند (aries,1980:93-94) و در حالی که کودکان از لحاظ ترکیب اندامهای بدنی با بزرگسالان تفاوتهای بسیاری دارند آریه معتقد است این پدیده به علت عدم توانایی نقاش نیست، زیرا آنها از لحاظ قواعد نقاشی قابلیتهای کافی داشتند، بلکه نمایشگر و بازتابی از تفکر اجتماعی آن دوران نسبت به کودکان است زیرا همواره گمان بر این بود که کودک بزرگسالی است با اندامهای کوچکتر و قوای بدنی کمتر، یا به عبارتی کودکان را مینیاتور بزرگسالی میدانستند» (اعزازی، ۱۳۷۵،۱۳۳)
یک قضیهی جالب در گذشته این بوده که کودکان در محیطی خارج از محیط خانه زندگی میکردند بعضی از خانوادهها به خصوص ثروتمندان کودکان خود را به دلیل شرایط بد محیط زندگی به دایههایی خارج از منطقه زندگی خود که عموماً در روستا بود میسپردند که این تا حدودی از مرگ و میر کودکان جلوگیری میکرد،حتی بعد از دوران شیرخوارگی نیز عقیده داشتهاند که اگر رشد و تربیت کودک در محیطی جدای از منزل باشد بهتر است و فرزندان سالهای زیادی به دور از خانواده خود بودند. در اقشار پائین هم همانطور که گفته شد به سبب یادگیری حرفه یا تأمین خوراک خود به دیگران سپرده میشدند این روند نشان میدهد که چقدر همبستگی اعضای خانواده با همدیگر ضعیف و سرد بوده. تقریباً از زمانی که علم پزشکی قادر به تشخیص بیماریهای کودکان شد و مرگ و میر کودکان کم شد خانوادهها توجه بیشتری به کودکان خود کردند.
بعد از شکلگیری مدارس و برچیده شدن مکتب خانههاو نیاز به شیوههای تدریس برای کودکان ضرورت شناخت کودکان مطرح شد.
و در واقع اساس توجه به کودکان رشد کرد در این قافله بوده که روانشناسان شروع به بررسی کودک، حالات روانی و رشد وی کردند و انواع نظریهها در مورد کودکان و شیوههای تربیت آنان سر برآورد. به علت تغذیه نامناسب رشد کودکان دچار مشکلاتی شده بود که هم بر روی سلامت روان و هم جسم کودکان تأثیرات به شدت ناگواری بر جای گذاشت که از طریق توصیه به ورزش و تغذیه مناسب برای کودکان این موضوع یعنی توجه به کودکان و مسائل آنان به موضوعی خاص و مهم تبدیل شد.