در کانون جنبش اقتدار گرا رهبر قرار دارد که همچون موتور محرک جنبش عمل میکند. او به وسیله حلقهای از اطرافیان مورد اعتمادش از لایههای نخبه جدا نگه داشته میشود. این نزدیکان هاله اسرارآمیزی را که فراخور «تفوق ناملموس» رهبر است، به دور او میافکنند. مقام رهبر در این حلقه نزدیکان، به توانایی او در تحریک این افراد علیه یکدیگر و به مهارتش در جابهجایی دائمی آن ها وابسته است. (آرنت، ۱۳۸۸: ۱۵۵).
رهبر توتالیتر از آن نظر با دیکتاتور متفاوت است که از طریق اعمال خشونت به قدرت دست نیافته است. او تا انتها از حمایت توده برخوردار است. رهبر توتالیتر به پیروان خود اجازه میدهد. او مسئولیت هر عمل، کردار و نیز هر عمل خلافی را که از سوی هریک از اعضا در حین انجام وظیفه سر بزند، شخصاً به عهده میگیرد. او فرهمندی اصیل و واقعی است (آرنت،۱۳۸۸: ۱۵۷).
وظیفه اعلای رهبری، یکی دفاع جادویی از جنبش در برابر جهان خارجی است و از سوی دیگر او باید پل مستقیمی باشد که جنبش از طریق آن خود را به رهبر مرتبط سازد. خطناپذیری بیحد و حصر، شرط اصلی یک رهبر تودهای است. او هرگز خطایی را نمیتواند بپذیرد«پیشوا همیشه بر حق است» .
همانگونه که وبر سلطه قانونی و سنتی را ساختار ثابتی تلقی میکند که نیازهای روزمره اجتماع را تأمین میکند. و معتقد است این قبیل ساختارها برای تأمین نیازهای غیرعادی کافی و مناسب نیستند. به همین سبب در مواقع بحرانی رهبر انسانی است که تصور میشود از نظر جسمی و روحی استعداد خارقالعادهای دارد. از آنجایی که رهبری کاریزمایی، همیشه در مواقع اضطراری ظاهر میشود، با هیجان جمعی که به واسطه آن تودههای مردم به نوعی تجربه خارقالعاده واکنش نشان میدهند و به یمن آن خود را تسلیم رهبری حماسی و قهرمان میکنند، مرتبط است(بندیکس،۱۳۸۲: ۳۲۸).
رهبر کاریزمایی همیشه یک فرد رادیکال است که وضع موجود را به چالش میطلبد. رهبری کاریزمایی موجب یک انقلاب تجربی درونی میشود. تقابل رهبر کاریزمایی با سلطه سنتی و قانونی از این لحاظ که در اولی خصلتاً بر وضعیت اضطراری تکیه میشود و در دو مورد دیگر امور عادی روزمره مطمح نظر است، پیامدهایی را نیز از نظر مسئله جانشینی در بر دارد. (بندیکس،۱۳۸۲: ۳۲۸).
رهبر فرهمند انسانی است که از پیروانش میخواهد برای تحقق رسالتی که احساس میکند به اجرای آن فراخوانده شده است، از او اطاعت کنند. ادعای او در صورتی معتبر است که پیروانش او را به رسمیت بشناسند. پیروان رهبر در رنج و عذابند و نیاز به رهبر دارند. حرکت توأم با شور و شوق است. در این حالت موانع طبقاتی فرومیشکند. رهبران فرهمند نیروهای انقلابی واقعی تاریخ تلقی میشوند. دیوانسالاری خاص روزمرگی عادی است مغایر با روزمرگیهای نهادین و سنت و مدیریت منطقی است(وبر،۱۳۸۰: ۶۲ ).
سلطه کاریزمایی بر کشش شخصیتی قهرمان، کسی که برخوردار از موهبت الهی است، تکیه دارد. پیامبران، قدیسان و رهبران انقلابی مثالهای متعارف آنند. کاریزما معتقد است باید از او اطاعت کنند، زیرا میتواند زندگی مردم را تغییر دهد.وبر سلطه کاریزمایی را در مقابل دو نوع سلطه سنتی و قانونی- عقلانی یا بوروکراتیک مطرح میکند. رژیم موروثی و بوروکراسی در یک چیز با هم مشترک هستند و آن ساختارهای رسمی و پایداری هستند که با جریان زندگی روزمره سازگاری دارند. سلطه کاریزمایی فاقد هر شکلی از سازمان رسمی است.
اقتدار رهبر کاریزمایی فقط وابسته به قابلیتش در متقاعد ساختن پیروان و مریدانش در مورد قوای غیر عادی و استثنایی خویش است. او باید معجزات و کارهای قهرمانی انجام دهد و مدام رسالت الهیاش را در مقابل دیدگان پیروانش به اثبات رساند. مشروعیت کاریزمایی یگانه نوع خالص مشروعیت است. رهبر کاریزمایی هیچ نفوذی بر پیروان مگر ایمان آنان به میل خود نسبت به او ندارد. رهبر کاریزما به فرمانبرداری اختیاری پیروانش تکیه دارد.
استعدادهای کاریزمایی در دورههای ناآرامی و هیجان عمومی مورد تقاضاست، ولی چنین استعدادهایی برای اداره امور معمولی چندان مناسب نیست. دارندگان کاریزما علاقه وافری به بحران دارند، ولی نمیتوانند خود را با احتیاجات عادی دخل و خرج زندگی روزمره، که هر نظم اجتماعی باید به آن توجه کند، وفق دهند. (پارکین، ۱۳۸۱: ۱۲۲)
معادل کردن کاریزما با نیروهای انقلابی خیرهکنندهترین نقش را در حوادث تاریخی به عهده افرادی یگانه میگذارد. دو نوع نیروی انقلابی وجود دارد: بوروکراسی که از بیرون دگرگون میسازد و در مقابل آن کاریزما که جادویش را از درون اعمال میکند. بوروکراسی نهادهای اجتماعی و اقتصادی را تغییر میدهد، در حالی که کاریزما موجب زیر و رو شدن «خود» میشود. آنان که مسحور کاریزما میگردند انسانهایی کاملاً نو میشوند(پارکین،۱۳۸۱: ۱۲۳).
هیچ جامعهای مصون از فتنه کاریزما نیست. در هر نظم اجتماعی همواره آن اندازه رنج یا خشم جوشان یا نگرانیهای عظیم وجود دارد که پیروی از رهبری را که راه حلی ساده برای همه مشکلات دارد، تضمین کند. وبر گاه کاریزما را یگانه نیرویی تصور میکند که قادر است از فشارهای ملالآور زندگی بوروکراتیک درگذارد. کاریزما بالهایی دارد و میتواند از میان میلههای قفس آهنی بیرون رود و پرواز کند.
بوروکراسی رقیب کاریزما است. فقط در شرایط غیر عادی کاریزما میتواند بر سازمان پیروز شود. اوضاع غیرعادی را که موجب طغیان کاریزما در محیط بوروکراتیک یا سنتی میشود، نمیتوان از پیش به وضوح مشخص کرد. شرح ندادن این اوضاع موجب شده است که برخی به وبر انتقاد کنند که چرا انقلاب ندارد؟.
اما از نظر وبر برجستهترین چیز در مورد کاریزما پیشبینیناپذیری کامل است. به زعم وبر ظهور قوای انقلابی کاریزما با طلوع عقلانیت بوروکراتیک به مقدار زیادی کاهش مییابد. در جامعه عقلانی شده جذابیت کاریزما برای جوانان ثروتمندی است که به دنبال هویت خود هستند. ارزشهایی که به اقتدار کاریزمایی یا فرهمند، مشروعیت میدهد، رهبر و رسالت او را الهام گرفته از قوای الهی یا مافوق طبیعی تعریف میکند. رهبر عملاً سرپرستی جنبش اجتماعی جدیدی را به عهده دارد و پیروان و مریدان او گروندگان به آرمانی جدید هستند. حس نفی گذشته و بشارت آینده وفاداری به رهبر و ایمان به اینکه بیانات او مبین روح و آرمانهای جنبش است، ویزگی توده ها است (وبر،۱۳۷۹: ۱۱۱).
اقتدار کاریزمایی، مستلزم نفی ارزشهای سنتی و طغیان علیه نظم کهن و تثبیت شده است. و اغلب در واکنش به یک بحران، به صورت نیروی انقلابی عمل میکند. در جنبشهای فرهمندانه از آنجایی که به آرمان رهبر و رسالت مقدس او نباید با ملاحظات و دلمشغولیهای پیش پا افتاده اهانتی شود، معمولاً رگههای آنارشیستی، بیزاری از تکالیف روزمره و مشکلات سازمانی و اداری نیز وجود دارد (همان).
کاریزما برخلاف سلطه سنتی و سلطه عقلانی، اختیارات نامحدود ندارد. اتکای مشروعیت بر نوعی مأموریت قرار دارد نه به سرسپردگی شخصی یا قانونی. او تحت فشار قرار دارد تا وعدههای خود را محقق سازد. سلطه کاریزمایی بیساختار نیست. ساختار و دستگاه او با مأموریت رهبر هم سو است. هدف این ساختار این است که سرشت غیرمعمولی این نوع سلطه را حفظ و حراست کند.
در جمع بندی ویژگیهای رهبر توتالیتر از نظر آرنت به عنوان رهبر جنبش تودهای می توان موارد زیر را برشمارد:
رهبران از میان اوباش یا حاشیهایها برمیخیزند.
رهبر توتالیتر با دیکتاتور متفاوت است. او تا انتها از حمایت توده برخوردار است.
رهبر توتالیتر به اطرافیان خود اجازه میدهد خود را با او یکی بدانند و مسئولیت اعمال آن ها را میپذیرد.
دور او حلقهای از نزدیکان قرار دارند که به او حالت مافوق طبیعی میدهند و آن را در هالهای اسرارآمیز قرار میدهند. آنها ویژگی خطاناپذیری بیحد و حصر به او میدهند. پیشوا همیشه بر حق است (متن پیمان عضو نازی).
رهبری هانا آرنت نزدیک به رهبر فرهمند (کاریزما) ماکس وبر است که دارای ویژگیهای زیر است :
او دارای کشش شخصیتی برخوردار از موهبت الهی و دارای مأموریت (mission) الهی است.
کاریزما معتقد است مردم باید از او اطاعت کنند؛ چرا که میتواند زندگی مردم را تغییر بدهد.
او در مواقع بحرانی و هیجان عمومی مورد تقاضا است. و از زندگی روزمره و از اقتصاد و معاش عادی فاصله میگیرد.
مشروعیت او تنها متکی به ایمان پیروانش هست. در واقع او باید مهارتها و استعدادهای خارقالعاده خودش را به پیروان اثبات کند (برای مشروعیت).
کاریزما ویژگی انقلابی دارد؛ چرا که شدیداً به نفی گذشته میپردازد. خواهان تغییر است و بشارت به آینده میدهد. برای همین رگههای آنارشیستی دارد و بیزاری از تکالیف روزمره و مشکلات سازمانی ویژگی او است.راه حلی ساده برای تغییرات عظیم برای توده خشمگین دارد. کاریزما بالهایی دارد که میتواند از قفس آهنین بیرون برود.
شرایط وقوع سلطه کاریزمایی در هر جامعهای متصور و پیشبینیناپذیر است.
ساختار ناپایدار و متزلزل دارد و موقتی و بیثبات است.
و در نهایت اینکه بر حسب اینکه چگونه عادی شود، تبدیل میشود به سلطه سنتی یا عقلانی(وبر،۱۳۷۹: ۱۱۳).
خلاصه و جمع بندی:
گرایش به اقتدار گرایی در تجربه تاریخی بیشتر جوامع وجود داشته است. اریک فروم در کتاب گریز از آزادی به تحلیل اقتدار گرایی در آلمان نازی می پردازد. تحلیلی که همراه با انتقاد از دموکراسی های غربی است. تحلیل فروم از گرایش به اقتدار گرایی تحلیل طبقاتی است. از نظر او نحوه مواجهه هر کدام از طبقات با اقتدار گرایی بسته به منش و ساختار شخصیت آنان متفاوت است. منش یا ساختار شخصیت مانند تیپ ایده آل یا نمونه آرمانی وبری آن ویژگیهایی است که بیشتر اعضای یک طبقه اجتماعی یا یک فرهنگ در آن سهیم اند. فروم نازیسم را مسئله ای روانشناختی می داند که باید به وسیله عوامل اجتماعی و اقتصادی تحلیل شود. در واقع روانشناسی مورد نظر فروم یک روان شناسی اجتماعی مارکسی است. از نظر او وضعیت اقتصادی و طبقاتی متفاوت برای طبقات و گروه های مختلف باعث خلق خصوصیت یا منش اجتماعی متفاوتی می شود که در گرایش به اقتدار گرایی موثر است(فروم، ۱۳۵۳ و بوشه، ۱۳۸۵: ۵۴۴).
آدورنو یکی از برجسته ترین متفکران مکتب فرانکفورت نیز تحقیق اجتماعی جامعی در مورد اقتدار گرایی انجام داده است. فرضیه مطرح شده در نظریه شخصیت اقتدار گرای او(authorotian personality) این بود که در اعتقادات و باورهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هر فرد الگوی روشن و به هم پیوسته ای وجود دارد که در واقع بیانگر گرایشات ریشه دار در شخصیت آن فرد است(نوذری،۱۳۸۴: ۲۳۶). از نظر او در اصل این خانواده و شرایط اجتماعی هستند که شخصیت اقتدار گرا را شکل می دهند. از نظر او اقتدار گرایی مستلزم نوعی ساختار شخصیتی خاص است که نه تنها سلطه پذیر است بلکه عملا آن را جستجو می کند(کرایب،۱۳۸۵: ۲۸۴).
فرانتز نویمان نیز اقتدار گرایی را از منظر طبقاتی تحلیل می کند. از نظر او فاشیسم در آلمان برای حفظ سلطه طبقاتی سرمایه داری انحصاری استفاده می شد. فاشیسم همراه با وعده وعید هایی به توده ها و به خصوص طبقه متوسط بود. طبقات متوسط ریشه کن شده که بر اثر تورم و رکود خرد شده بودند ستون فقرات حمایتی ناسیونال را تشکیل می دادند(بوشه،۱۳۸۵: ۵۸۱).
از نظر هانا آرنت اقتدارگرایی محصول به هم خوردن شرایط دموکراسی کثرت گرا است. راه حل دموکراسی کثرت گرا برای آنکه تبدیل به اقتدار گرایی نشود این است که یک حوزه عمومی و جامعه مدنی قوی برقرار باشد و اکثریت مردم بتوانند در آن مشارکت کنند تا میان قدرت دولت و مردم حائل وجود داشته باشد. هانا آرنت در تئوری جامعه توده وار(mass society) عکس این شرایط را شرط مساعد برای تسلیم یک جامعه به اقتدار گرایی می داند. جامعه توده وار زمانی شکل می گیرد که مشارکت مدنی افراد و گروه ها در حد پائینی قرار داشته باشد(آرنت،۱۳۸۸: ۳۹).
برخی عوامل اجتماعی شکل گیری اقتدار گرایی و دموکراسی شبیه به یکدیگر هستند. از جمله این موارد می توان به طبقه اجتماعی فرد، نگرشهای خانوادگی، مدارای اجتماعی و مشارکت اجتماعی اشاره کرد. ویژگی مشترک نظریه های اقتدار گرایی توجه به جنبه های روانشناختی و شخصیتی، است. این ویژگی شخصیتی اقتدار گرا، بر اثر پرورش در خانواده های اقتدار گرا و خشن و یا وجود شرایط خاص اجتماعی است که به واسطه آن افراد به دلیل از هم گسیختگی اجتماعی از قبیل به هم خوردن تعلقات طبقاتی دچار احساس ناامیدی، یاس و انزوا گشته اند. همچنین اغلب نظریه پردازان از جمله فروم نحوه واکنش به اقتدار گرایی را بسته به طبقه اجتماعی افراد تحلیل می کنند. در واقع تعلق به طبقه اجتماعی خاص در میزان و نوع گرایش به اقتدار گرایی تاثیر می گذارد.
چارچوب نظری پژوهش
با توجه به مرور و بررسی دیدگاه های نظری راجع به گرایش به دموکراسی، به نظر می رسد پیچیده بودن این واقعیت اجتماعی طلب می کند که با تلفیق نظریه های موجود، به تبیین آن بپردازیم. چرا که نظریه واحدی وجود ندارد که بتواند تمامی ابعاد مساله را به خوبی توضیح دهد. در این بخش تلاش می شود با ارائه خلاصه ای از چند نظریه یک چارچوب و مدل نظری تلفیقی برای تبیین گرایش به دموکراسی تدوین و ارائه شود.
گرایش به دموکراسی طبق چارچوب تئوریک بوردیو مانند سایر گرایشهای فرد به مثابه بخشی از عادتواره (habitus) افراد و متاثر از جایگاه آنان در فضای اجتماعی، تبیین می شود. از نظر بوردیو انسان ها همواره در فضای اجتماعی چند بعدی قرار دارند که عمدتا بر مبنای موقعیت طبقه اجتماعی شان تعریف شده است. اما طبقه اجتماعی که بوردیو در نظر دارد صرفا مبنای مارکسیستی ندارد، بلکه با دسترسی فرد به منابع گوناگون نظیر شغل، سن، جنسیت، وضعیت تحصیلات، میزان آشنایی و آگاهی از امور فرهنگی تعریف می شود. او یاد آور می شود، طبقات با ساختار روابط میان همه این خصوصیات ذیربط و نه فقط با تاکید بر یکی از آنها دسته بندی می شوند(بوردیو،۱۳۹۰: ۱۵۸). بوردیو اصطلاح فضای اجتماعی را به جای طبقه اجتماعی می نشاند. سخن گفتن از فضای اجتماعی به این معنا است که بدون توجه به تفاوت های بنیادی به خصوص تفاوت های اقتصادی و فرهنگی، نمی توان هیچ کس را با کس دیگر در یک گروه جای داد. او خوانش معتبر را تحلیل رابطه میان جایگاه اجتماعی، امکانات و موضع گیری ها یا همان گرایشهای فرد می داند(بوردیو، ۱۳۸۱: ۳۲).
آنگونه که بوردیو می اندیشد افراد درون یک فضای اجتماعی مشترک، موقعیت ها و وقایع مشابهی دارند که تجربه و عادتواره مشترکی ایجاد می کند. عادتواره به شیوه های مختلفی مفهوم پردازی می شود از جمله گرایش های تجربی برای کنش، به عنوان انگیزش ها و ترجیحات و سلائق، به عنوان رفتار تجسم یافته و به عنوان نوعی جهان بینی مورد باور کنشگران و به عنوان اشتیاق و توقعاتی مربوط به زندگی(اسمیت،۱۳۸۳: ۲۱۹). در واقع عادتواره دستگاهی از تمایلات و خلق و خو هایی است که توسط عاملان نیمی تشخیص داده می شود و نیمی نا شناخنته می ماند. عادتواره نظامی از گرایشها و تمایلات پایدار و مستمر فرد است(توسلی،۱۳۸۱: ۶). عادتواره هنجار ها و ارزشهایی است که به سیاق فرایند های اجتماعی شدن به کنش شکل می بخشد و دستور عمل هایی را برای کنش تنظیم می کند(سیدمن،۱۳۸۶: ۱۹۷). یکی از کار کردهای مفهوم منش این است که به اعمال فرد وحدت می بخشد و از همین رو می توان رفتار های وی را پیش بینی کرد(بوردیو، ۱۳۸۰: ۳۷- ۳۵).
عادتواره محصول جایگاه فرد در فضای اجتماعی است. این فضای اجتماعی به طور ویژه با دو بعد سرمایه اقتصادی و فرهنگی تعریف می شود. از نظر بوردیو توزیع این دو سرمایه مشخص کننده جریان های مخالفی است که خطوط اصلی شکاف و تضاد را در جوامع تعیین می کند(واکووانت،۱۳۸۳: ۳۴۰- ۳۴۲). عاملان اجتماعی تا آن جا با یکدیگر دارای مشترکات هستند که در این دستگاه دو بعدی (سرمایه اقتصادی و فرهنگی) به یکدیگر نزدیک باشند. و میزان تفاوت هایشان بستگی به این دارد که چقدر در این دستگاه از هم فاصله دارند. بوردیو می گوید اصل سخن او در کتاب تمایز این است که بودن در یک فضا یعنی تفاوت کردن و این واقعیتی است که رفتار عاملان را تنظیم می کند.
بوردیو این تفاوت را در کتاب تمایز به طور مفصل از طریق تفاوت و تمایز در رفتار های مصرفی و سبک زندگی متفاوت افراد نشان می دهد. و البته یکی از این تفاوت ها تفاوت در گرایشهای سیاسی فرد است که بوردیو آن را با رای دهی به جناح راست و در مقابل آن رای به جناح چپ مطالعه می کند. ما در این پژوهش قصد داریم به طور مفصل تر به تاثیر فضای اجتماعی بر گرایشهای سیاسی افراد بپردازیم. به این منظور با توجه به جایگاه فرد در فضای اجتماعی ، تفاوت منش افراد را در مورد ترجیحات سیاسی ، شیوه زندگی دموکرات - به معنی داشتن تجربه نگرشها و خصائل اجتماعی دموکرات- ، و در نهایت گرایش آنان به دموکراسی را به عنوان مجموعه ای از تمایلات نسبتا پایدار آنان مطالعه می کنیم.
همچنین بوردیو دو عامل سرمایه اقتصادی و فرهنگی را مهمترین عاملان تمایز گروه ها و طبقات اجتماعی جامعه می داند. اما خود او نیز اذعان می کند ضمن اهمیت این دو عامل ممکن است در جوامع دیگر سرمایه های مهم دیگری نیز وجود داشته باشند که به همین اندازه در تمایز اجتماعی گروه های اجتماعی تاثیر گذار باشند. در این پژوهش ما با توجه به اهمیت دین در جامعه ایرانی و تاثیر گذاری آن بر گرایشهای افراد، میزان دین داری افراد را به مدل نظری خود افزوده ایم.
دین از منظر بسیاری از نظریه پردازان عامل تاثیر گذاری بر گرایش افراد به دموکراسی بوده است. هابرماس در این زمینه به اهمیت نهادهای دینی در تشکیل نظام سیاسی جوامع اشاره می کند. و راه پیشبرد دموکراسی در جوامع را توافق و گفت و گو با پیروان ادیان و نیرو های مذهبی می داند. او معتقد است باید فرضیه عدم تطابق دین با دموکراسی را کنار بگذاریم(هابرماس، ۱۳۸۵: ۱۴). هانتینگتون به گروه بندی نه گانه ای بر اساس دین کشورها دست می زند چرا که از نظر او دین مهمترین عامل تمایز فرهنگی جوامع می باشد. و فرهنگ متغیر مستقل محوری در میزان گرایش به دموکراسی است. و البته او تلاش می کند توضیح دهد که در مقایسه فرهنگ دینی جوامع از هر گونه قوم مداری پرهیز می کند و معتقد است هر جامعه ای باید مسیر خاص خود را به سوی دموکراسی طی کند(هانتینگتون،۱۳۷۹: ۵۵).
اینگلهارت نیز دین را به عنوان عامل مهم و تاثیر گذار خاصه در جوامع سنتی تر می داند. و در پژوهشهای تجربی خود پیوسته نقش دین داری افراد را در گرایش آنان به دموکراسی مطالعه می کند. به طور کلی اینگلهارت فرهنگ را عامل میانجی بین توسعه اقتصادی و دموکراسی می داند. اینگلهارت فرهنگ دموکرات را با مفهوم اعتماد و ارزشهای پسامادی گرایانه نسل جدید تعریف می کند. فرهنگ مدنی احساس وسیع و گسترده ای از اعتماد متقابل شهروندان می باشد. اعتماد سیاسی بازتابی از وجود جو گسترده اعتماد در جامعه است. اعتماد اجتماعی عمومی به اعتماد سیاسی مربوط تبدیل می گردد. و حضورش پیش شرط ضروری برای وجود یک نظام سیاسی زنده و پویاست. همچنین به نظر رابرت دال احساس اعتماد بخش اساسی فرهنگ سیاسی لیبرال- دموکراتیک را تشکیل می دهد. اینگلهارت نیز معتقد است ادبیات فرهنگ سیاسی بر این نکته تاکید دارد که تطور و بقای دموکراسی مبتنی بر توده، به وجود برخی از رسوم و گرایشهای حمایتی در میان عامه مردم نیاز دارد. یکی از اساسی ترین این گرایش ها احساس اعتماد بین فردی است(زتومکا،۱۳۸۶: ۳۱). اعتماد با ارزشهای پسامادی گرایانه پیوند دارد. توام بودن با اجتماع محلی، انسجام، و موزونی روابط بین شخصی حکایت از اهمیت موضوع اعتماد دارد. به لحاظ تجربی به وسیله اینگلهارت و دیگران اثبات شده که اعتماد یکی از عناصر و اجزای صلاحیت و کفایت مدنی است و پیش نیازی برای مشارکت سیاسی است(اینگلهارت،۱۳۷۶: ۱۵ ).
همچنین از نظر اینگلهارت اقشار و نسلهای جدیدی که امنیت اقتصادی را تجربه می کنند، اولویت ارزشی خود را از ارزشهای مادی مانند امنیت و رفاه اقتصادی به سمت ارزشهای پسامادی مانند آزادی های فردی تغییر می دهند. جوامعی که نسلهای جدید آن این چرخش ارزشی را تجربه می کنند احتمال و شانس بیشتری برای رسیدن به یک دموکراسی با ثبات را دارا می باشند. طبق رویکرد فرهنگی اینگلهارت موقعیت اجتماعی افراد سلسله مراتب ارزشی و یا ترجیحات ارزشی آنان را تغییر می دهد و از این طریق گرایش به دموکراسی افزایش می یابد. اینگلهارت تلاش می کند در تبیین خود از دموکراسی از جبر گرایی اقتصادی و یا فرهنگی پرهیز کرده و هر دو عامل را به طور همزمان در نظر گیرد به این صورت که وضعیت اقتصادی فرد عامل فرهنگی یعنی ترجیحات ارزشی او را تعیین کرده و به واسطه آن امکان شکل گیری دموکراسی را مهیا می کند(اینگلهارت،۱۳۷۳: ۱۵۳ ).
رویکرد فرهنگی، اقتصادی اینگلهارت او را به تحلیل بوردیو نزدیک می کند. چرا که او نیز موقعیت اجتماعی افراد را که خود ترکیبی اقتصادی و فرهنگی دارد تعیین کننده منش افراد می داند که بخشی از آن ارزشها و ترجیحات فرد می باشند. در واقع مفهوم سلسله مراتب ارزشی اینگلهارت بخشی از مفهوم منش بوردیو می باشد. و تعریف اینگلهارت از این مفهوم کمک می کند بتوانیم تمایز و تفاوت های سیاسی افراد را که متاثر از جایگاه آنان در فضای اجتماعی است را دقیق تر مطالعه کنیم.
بوردیو معتقد است تاثیر فضای اجتماعی بر عاملان سبب می شود آنها نگرشها و خلق و خوهای متفاوتی در روابط اجتماعی خود داشته باشند و روابط متفاوتی را تجربه کنند. در واقع جایگاه آنان در فضای اجتماعی نگرشهای متفاوتی را راجع به شیوه های زندگی اجتماعی افراد شکل می دهد. شیوه و نگرشهایی که ممکن است به سمت دموکراسی یا اقتدار گرایی متمایل باشد. بسیاری از نظریه پردازان معتقدند تجربه دموکراسی در سطح اجتماعی نتایج تاثیر گذار و مهمی بر گرایش به دموکراسی در سطح رسمی دارد. تمر کز تحلیل این نظریه پردازان از دولت به سمت جامعه و فرهنگ تغییر یافته است. از نظر آنان دموکراسی وابسته به فضاهای متفاوتی درون جامعه و حتی خانواده ها است(Habermas,2001: 241). همانگونه که مانهایم می گوید تلاش نظریه پردازان از دموکراتیک کردن سیاست به سمت دموکراتیک شدن بستر فرهنگی آن تغییر جهت یافته است(مانهایم، ۱۳۸۵: ۲۵). در این رهیافت دموکراسی به مثابه شیوه زندگی و چیزی بیش از صرفا نوعی نظام سیاسی است. این رهیافت تلاشی برای استقرار فرهنگ زندگی دموکرات است(انصاری،۱۳۸۴: ۳۰ ).
رویکرد تاملی(deliberative) یکی از مهمترین رویکردهای فرهنگی به دموکراسی است که سایر رویکردها را هم تحت تاثیر قرار داده است. به طوری که از آن با نام چرخش تاملی در نظریه های دموکراسی یاد می کنند. هابرماس به عنوان پدر فلسفی رویکرد تاملی معتقد است دموکراسی امروزه دچار آسیب است و نمی تواند به اندازه کافی همراهی و مشارکت مردم را جلب کند. پیش فرض اساسی این دموکراسی بر این است که در دنیای جدید نهادهای سنتی و کلاسیک مانند احزاب سیاسی و پارلمان ها پاسخگوی نیاز به دموکراسی نیستند و اکثر مردم فقط در زمان رای دهی وارد عرصه سیاست می شوند و بعد از آن به خاموشی می گرایند.
پژوهش های پیشین در مورد گرایش به دموکراسی و عوامل اجتماعی آن- فایل ۱۵