-ناامید (ترس از قضاوت)
-حالت دفاعی داشتن
-خشم در مورد خود و دنیا
-غیر متخصص
-داور پیشه نبودن
-مواجهه گر نبودن
-درک بیمار (پذیرش)
-مشارکت گری
-کنجکاوی
تمرکز مراجع
تمرکز درمانگر
-بر واقعیت خود
-بر گذشته
-بر مشکلات (فقدان امیدواری)
-بر امور منفی
-بر اشتباهات
-بر واقعیت مراجع
-بر حال و آینده
-بر استثنائات ( امیدواری)
-بر توانمندی های مراجع
-بر نقاط مثبت رابطه
(برگرفته از بیتا حسینی ،۱۳۹۰)
فنون درمانی
تغییر پیش از درمان: صرفاً تغییر برای قرار ملاقات، اغلب تغییر مثبت را به جریان می اندازد. معمولاً در جلسه درمان مقدماتی درمانگران راه حل مدار می پرسند: از زمانی که درخواست ملاقات کردید چه کاری انجام داده اید که مشکل شما را تا اندازه ای تغییر داده باشد؟ (برتولینو و اوهانلون، ۲۰۰۲؛ به نقل از کوری، ۲۰۰۵).
در رویکرد راه حل مدار، دو نوع پرسش از مرکزیت خاصی برخوردار است. ۱) پرسش معجزه[۳۲۰] ۲) پرسش استثنا یاب[۳۲۱] (دیشازر، ۱۹۹۱).
پرسش معجزه
تکنیک دیگری که توسط درمانگران راه حل – مدار برای کمک به مراجع به کار گرفته می شود تا تعیین کنند که مراجع دوست داشته است زندگی اش چگونه باشد، سوال معجزه است. درمانگر با پرسیدن سوال معجزه از مراجع می خواهد درباره این موضوع فکر کند. چنانچه مشکل حل شده باشد چه چیزی اتفاق خواهد افتاد که در حال حاضر وجود ندارد (دیشازر، ۱۹۸۸). دیشازر سوال معجزه را اینگونه از مراجع می پرسد “فرض کن شب در حالیکه تو در خواب هستی، معجزه ای رخ می دهد، مشکلی که شما را به جلسه درمان کشانده حل می شود، شما چطور این قضیه را متوجه می شوی؟ چه تغییراتی به وجود خواهد آمد؟ صبح روز بعد متوجه چه چیزی خواهی شد که به تو این پیام را میدهد که معجزه ای اتفاق افتاده است؟ همسرت متوجه چه چیزی خواهد شد؟” (دیشازر، ۱۹۹۱). این سوال سازمان ذهن را برای حل مسئله فعال می سازد. زیرا دورنمایی از هدف مراجع در ذهنش ایجاد می کند. این فن به مراجع کمک می کند تا نگاهی ورای مشکل داشته باشد تا ببینند که آنچه واقعاً می خواهد شاید لزوماً حذف مشکل فی النفسه نباشد، بلکه بخواهد کارهایی انجام دهد که آن مشکل، سد راه آن کارها شده است (نیکولز و شوارتز، ۲۰۰۶). ما به صورت غیر مستقیم با سوال معجزه، اهداف مراجع را مورد سوال قرار می دهیم. مراجع شروع به صحبت درباره زندگی اش در یک روش جدید می کند که متمرکز بر راه حل ها و توصیفات رفتارهای عینی است که منجر به راه حل ها خواهد شد (دیشازر، ۱۹۸۸).
نکته مهمی که درمانگران در هنگام استفاده از سوال معجزه می بایستی به خاطر داشته باشند این است که بین اهداف و آرزوهای مراجع، تفاوت قائل شوند. آرزوها غالباً غیر قابل کنترل هستند، در حالیکه اهداف، قابل حصول می باشند. به طور مثال زمانیکه همسران، اهدافی را تعیین می کنند که مخصوصاً همکاری یک شریک جنسی یا یک عشاق غریبه را می طلبد- که این حالت در اکثر اوقات اتفاق نمی افتد- پیامد هیجانی آن ناکامی، ناامیدی و عصبانیت خواهد بود (سامرز، فلاناگان و بار[۳۲۲]، ۲۰۰۵). بنابراین درمانگران باید به مراجعان کمک کنند تا اهداف جدیدی تعیین نمایند که این اهداف کنترل منحصر به فرد داشته باشند و اهداف قابل کنترل تعیین شوند. سپس مراجعان خرده اهداف را تعیین کنند یا موضوعاتی که در هدف کلی به آنها کمک خواهد کرد، تعیین کنند. این فرایند کامل هدفگزینی و دستیابی به اهداف کاملاً آنها را آگاه می کند که در یک حالت مشابه، چگونه در معجزهشان رفتار خواهند کرد و یک حس منبع کنترل درونی برای مراجعان ایجاد می کند (سامرز، فلاناگان و بار، ۲۰۰۵).
پرسشهای استثنایاب
تکنیکی است که به مراجع کمک می کند تا او تعیین کند چه چیزی را دوست خواهد داشت و درمانگر از مراجع می خواهد زمانهایی را مشخص کند که مشکل اصلاً وجود نداشته است. اینها نمونههای استثنا برای مشکل هستند. پیدا کردن استثناها نه تنها به درمانگر این ایده را می دهد که مراجع در گذشته چگونه مشکلاتش را حل می کرده است، بلکه آن می تواند به مراجع کمک کند که احساس اطمینان بیشتری به خودش در جهت حل مشکلاتش در زمان کنونی بدهد (دیشازر،۱۹۸۸). از طریق اشاره به موارد مستثنی قواعد، مثلاً زمان هایی که نوجوان همکاری داشت و … ، مشکل را تخریب یا ساخت زدایی می کند. در اینجا درمانگر راه حل مدار، خانواده را ترغیب می کند تا مواقعی را که قادر به مهار مشکل هستند، تعیین نمایند (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۲۰۰۰). یعنی اوقاتی که هنوز این مشکلات را نداشتند. با کشف این اوقات و تفاوتی که با الان داشتند، مراجع به سر نخ هایی می رسد که می تواند او را در گسترش آن استثناها رهنمون نماید. افزون بر این، مراجع شاید در پرتو این واقعیت که قادر به تغییر یا حذف مشکل است، به تغییر در دیدگاهش نیز نایل آید و مشکل دیگر چندان هم حل نشدنی در نظرش جلوه نکند (نیکولز و شوارتز، ۲۰۰۶). به عبارت دیگر در تکنیک استثنا، عقیده بر این است که راه حل های بیشتری ساخته شود و مشکلات حل شوند (دیشازر و دیگران، ۲۰۰۷).
پرسش قیاس گر
پرسش قیاس گر به عنوان عنصر مهمی در درمان راه حل- مدار مطرح شده است (دیشازر، ۱۹۹۲). از پرسش های قیاس گر برای ترغیب مراجع به درجه بندی قدرت اراده اش در اجرای راه حلها نیز استفاده می شود. مثلاً از مراجع می پرسند: “در یک مقیاس یک تا ده، چقدر به قدرت ارادهات در اجتناب از بروز بدخلقی طی این هفته اعتماد داری؟” این ابزار در عمل به نوعی معنای” اگر راست می گویی ثابت کن” را می دهد (نیکولز و شوارتز، ۲۰۰۵؛ ترجمه دهقانی و همکاران،۱۳۸۷). بنابراین در سوالات درجه بندی شده برای مثال از مراجع می خواهیم که میزان بهبودی اش را از صفر-چیزهایی که در بدترین حالت خود بوده- تا ده- اهدافی که مراجع به آن نایل شده است- درجه بندی کند (دیشازر، ۱۹۹۴). این روش درجه بندی می تواند برای ردگیری پیشرفت مراجع، جلسه به جلسه مورد استفاده قرار گیرد. سوالات درجه بندی هم برای مراجع و هم برای درمانگر مفید است زیرا درمانگر متوجه می شود که مراجع چگونه قادر خواهد بود تا نمره بیشتری کسب کند یا اینکه مراجع در همان نمره ای که به دست آورده تثبیت شود بدون اینکه به نمره پایین تر از مقیاس سقوط کند (دیشازر، ۱۹۸۸).
تمجید کردن
مشاوران راه حل – مدار بر اهمیت تحسین مراجعان به دلیل موفقیت های گذشته و تشویق آنها برای دست یافتن به موفقیت های جدید، تأکید می کنند (برگ و میلر، ۱۹۹۲). حتی برخی تأکید می کنند که در کل تمام ماهیت این نوع مشاوره، ستایش کردن است (کمپل، الدر، کالامز، سیمون و تیلور، ۱۹۹۹). تلقین های مثبت درمانگر- که تعریف از نقاط مثبت و واقعی مراجع یکی از انواع آن است- می تواند در ایجاد حس ارزشمندی و توانمند کردن مراجع نقشی حیاتی ایفا کند. به گفته کرگو[۳۲۳] (۲۰۰۶) زمانی که مراجع یک رفتار سازنده و جدید را امتحان کرده، تحسین، قدردانی و تشویق های گرم می تواند رفتار کارساز نوین را استمرار بخشد:
– میتوانید بگویید که چه چیز در درونتان گذشت که این بار توانستید بر خلاف همیشه یک کار تازه انجام دهید؟
– این توانایی تفکر خلاق که شما در اختیار دارید در تمام کارها برای ما کمک بزرگی خواهد بود.
– به جای کمک از صحبت کردن، چه کار دیگری می توانی انجام دهی؟
کمپل و همکاران (۱۹۹۹) معتقدند که معمولاً تمجید در ۵ پروسه انجام می شود:
– درمانگر کار را با یک جمله معمولی شروع می کند (احساس می کنم که شما نگران فرزندانتان بعد از طلاق هستید. شما به خاطر چنین مادر باملاحظه ای قابل ستایش هستید).
– سپس درمانگر جمله ای که دوباره اصلاح شده را مطرح می کند (من در مورد آنچه فرزندان شما گفتند تعجب می کنم که در حال حاضر آنچه که شما انجام داده اید برای آنها مفید بوده است؟).
– درمانگر شایستگی های مراجع را تأیید می کند. درمانگر در اینجا، توجه مراجع را جلب می کند که چگونه منابع فردی و اجتماعی اش را در جهت گسترش راه حل ها به کار گیرد (زمانیکه شما درباره گزینه های دیگری که پیرامون طلاق وجود دارد بررسی می کنید، نقطه قوت های شما چیست؟).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
– گام چهارم، جمله پل زننده است. جملات پل زننده بین گام های بعدی پیشنهاد شده و آنچه که در قبل مورد بحث قرار گرفته، ارتباط برقرار می کند (از آنچه که تاکنون به من گفتید، من متوجه شدم که شما خیلی زود از کار دست می کشید تا با فرزندانتان باشید، به آنها کمک می کنید که شب، قبل از اینکه بخوابند زنگ بزنند و با یک همکار برای حمایت صحبت می کنید، شما برای هفته بعد چه کارهای بیشتری انجام خواهید داد؟).
– گام نهایی، تکلیف دادن است. ارائه تکلیف در قالب یک پیشنهاد جالب برای مراجع است تا به مراجع کمک کند به سمت راه حل حرکت کند یا ادامه دهد یا موفقیت های جزئی داشته باشد (برای فرزندانتان در هفته آینده چه کارهایی انجام می دهید که آنها احساس کنند، برایشان مفید بوده است؟).
لازم به ذکر است که در رویکرد راه حل – مدار این فنون هم مورد استفاده قرار می گیرد. انجام چرخش ۱۸۰ درجه ای، نوشتن، خواندن و سوزاندن، مبارزه با ساختار، تکلیف حیرت آور.
خانواده درمانی ساختاری
رویکردهای خانواده درمانی مختلفی از جمله خانواده درمانی ساختاری (مینوچین، ۱۹۷۴؛ مینوچین، لی و سیمون،۱۹۹۶) یکی از پر کاربردترین رویکردها در زمینه درمان وابستگی به مواد بوده است. کافمن و کافمن[۳۲۴] (۱۹۹۲) در مقدمه کتابش با عنوان خانواده درمانی سوء مصرف مواد/الکل اظهار داشته اند که روش سالوادور مینوچین در نگاه کردن به خانواده و فنون درمانی اش سنگ بنا یا اساس درمان با سوء مصرف مواد را به جا گذاشته است.
مفروضات نظری
خانواده درمانی ساختاری (مینوچین، ۱۹۷۴؛ مینوچین و فیشمن[۳۲۵]،۱۹۸۱) نظام های خانواده را از یک دیدگاه سازمانی مورد ارزیابی قرار می دهد. این نظریه فرض می کند که آسیب شناسی فردی از طریق نقص در طرح سازمانی خانواده ایجاد و حفظ می شود. خانواده درمانگران ساختاری بر حل کردن مجدد مشکلات فردی تمرکز نمی کنند، آنها بیشتر بر تغییر ساختار سازمانی خانواده متمرکزند. زمانی که ساختار خانواده تغییر کند، اعضای خانواده قادر خواهند بود تا به روشهای خلاقانه و ابتکاری به همدیگر بپیوندند و مشکلات خودشان را حل کنند (مینوچین و فیشمن، ۱۹۸۱). اگر چه خانواده درمانی ساختاری بر زمان حال متمرکز است و به مشکلات در زمان حال توجه دارد. مینوچین (۲۰۰۷) اظهار داشت که گذشته فرد باعث می شود که نگاه فرد در زمان حال تحریف شود و مردم زندانی گذشته خودشان هستند و این موضوع نشان می دهد که چگونه تعاملات خانواده می تواند آشکار شوند یا ساختار خانواده را تعیین کنند (کنفرانس پیشرفت های جدید در خانواده درمانی ساختاری، ۲۰۰۷). برای مثال اگر اعضاء خانواده به یک موقعیت استرس زا نظیر مرگ والدین شان به دشواری پاسخ گویند، الگو و سیستم خانوادگی شان هم به همان صورت شکل خواهد گرفت و آنها ممکن است نتوانند به استرسها و مشکلات درونی یا بیرونی خانواده بپردازند (وتر[۳۲۶]، ۲۰۰۱). مینوچین (۱۹۷۴) پی برد زمانیکه خانواده ها با یک موقعیت استرس زا و بحرانی روبرو می شوند، الگو های تبادلی شان سخت تر می شود و مرزهایشان ممکن است مانع جستجو بیشتر جایگزینها شوند. بعد رفتار مرضی به عنوان یک واکنش ناسازگار برای تغییر نیازهای رشدی و محیطی دیده می شود (مینوچین، ۱۹۷۴، ص ۹). زمانیکه قواعد نامناسب و دشوار خانواده بر تبادلات خانواده مسلط شوند، خانواده بدکارکرد خواهد شد (وتر، ۲۰۰۱).
بنابراین یک خانواده بدکارکرد در انجام اهداف پرورشی و پرداختن به بحران اعضایش شکست خواهد خورد (متکالف، ۲۰۱۲). خانواده های سالم با استرس ها، مشکلات یا بحران های اجتناب ناپذیر از طریق حفظ انعطاف لازم برای بازسازی ساختاری خانواده سازگار میشوند (مینوچین، ۱۹۷۴). ایده اصلی خانواده درمانی ساختاری این است که نشانه های مرضی فرد، هنگامی که در بافت الگوهای تعاملی خانواده ارزیابی شود، قابل شناخت تر خواهد بود. از نظر خانواده درمانی ساختاری، قبل از درمان و برطرف کردن نشانه های مرضی، لازم است در سازمان یا ساختار خانواده تغییراتی صورت گیرد. در این رویکرد تأکید بر خانواده به عنوان یک کل و تعاملات بین زیر منظومه های آن است. مهمترین ملاک عملکرد سالم و کارکردی زیرمنظومه ها، برخورداری از مرزهای روشن بوده و بر نقش ها، قواعد و قدرت مبتنی است (گلدنبرگ و گلدنبرگ[۳۲۷]، ۲۰۰۴).
ساختار خانواده
در خانواده، ساختار به وسیله هنجارهای فرهنگی و تجربه های ویژه اعضای خود شکل می گیرد (کارلسون[۳۲۸]، ۱۹۸۷). ساختار خانواده عبارت است از مجموعه نامرئی انتظارات کارکردی که روش های تعامل را میان اعضای خانواده سازمان می دهد. ساختار خانواده (مینوچین، ۱۹۷۴؛ صفحه، ۵۱) قدرت، الگوها و سازمان را در خانواده نشان می دهد. هر خانواده قواعد خودش را در تعامل یا عدم تعامل با هر یک از اعضا دارد. ساختار خانواده بر اساس الگوهای تعاملی و پویایی های خانواده شکل می گیرد. هر عضو خانواده در موقعیت های متفاوت با خرده نظام های متفاوت خانواده، نقش ها و عملکرد خاصی دارد و هر عضو خانواده با افراد دیگر مرزهای خودش را دارد (مینوچین، ۱۹۷۴). عملکرد فردی- مرئی یا نامرئی- بر اساس قواعد بیان شده یا بیان نشده خانواده است و چنین عملکردی، ساختار خانواده را شکل می دهد. ساختار خانواده نشان می دهد که خانواده با یک مشکل درونی یا بیرونی چگونه برخورد می کند. ساختار خانواده همچنین تعیین کننده پاسخ گویی یا عدم پاسخ گویی اعضاء خانواده است. خانواده درمانگر ساختاری به این خاطر در جهت درک ساختار خانواده است، که بفهمد خانواده، چگونه تعادل یا عدم تعادل کسب می کند یا تعادل نظام خانواده را حفظ می کند (متکالف، ۲۰۱۱). مثلاً روش تعاملی متعارف خانواده ای می تواند آن باشد که پسر جوان خانواده از اجرای درخواست مادر خود مبنی بر تمیز کردن اتاقش امتناع می کند، ولی درخواست پدر را بی درنگ می پذیرد. اگر این موضوع به دفعات و در گستره ای از موقعیت ها تکرار شود، ممکن است یک ساخت بنیادی خانوادگی به وجود آید مبنی بر اینکه پدر در خانواده در حکم مرجع قدرت نهایی و مادر به عنوان فردی در نظر گرفته می شود که قدرت یا نفوذ کافی برای اطاعت درآوردن دیگران را ندارد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۲۰۰۰).
ساخت روی خانواده اثر بهتر یا بدتر می گذارد. در بعضی خانواده ها این ساخت در یک الگوی سلسله مراتبی به خوبی سازمان داده می شود و اعضا به آسانی با یکدیگر در ارتباط هستند. در خانوادههای دیگر این ساخت ضعیف است. در هر یک از این موارد وقایع رشدی یا موقعیتی، استرس، خشونت، هرج و مرج و کارکرد مختل را در خانواده افزایش می دهد (گلادینگ، ۱۹۹۶؛ ترجمه بهاری و همکاران، ۱۳۸۲). مداخله در الگوهای تعاملی و ساختار خانواده، باعث تغییر و اصلاح در بدکارکردی خانواده می شود. بنابراین خانواده درمانگر ساختاری به درک و ردگیری الگوهای تعاملی خانواده، مرزها و زیرمنظومه ها می پردازد و از طریق تغییر توالی رویدادها یا ساختار خانواده، به خانواده کمک می کند تا خودش را به صورت متفاوت تجربه کند (آپونته، ۲۰۰۳). تغییرات در ساختار خانواده به تغییرات در رفتار و فرایند های درون روانی اعضای سیستم کمک می کند. در نتیجه درمان، خانواده ساختار متفاوتی پیدا می کند و قادر می شود که بهتر از عهده کارها برآید. اعضا، خانواده هایشان را به روش های جدید و مثبتی تجربه می کنند (مینوچین، ۱۹۷۴؛ صفحه، ۹).
در حوزه ساختار خانواده، الگوهای تعاملی سیستم خانواده بررسی می شود. این که الگوهای تعاملی خانواده چگونه بر سوء مصرف مواد تأثیر می گذارند یا از آن تأثیر می پذیرند. به سخن دیگر، سوء مصرف مواد در یک عضو خانواده به عنوان یک مشکل فردی دیده نمی شود، بلکه به عنوان فردی که به خانواده به عنوان یک کل مرتبط و متأثر است، دیده می شود (کریگ[۳۲۹]، ۲۰۰۴). هنگامی که والدین به عنوان یک تیم با هم کار می کنند، قادر خواهند شد تا جبهه واحدی علیه اتحاد نامناسب بین یک والد و یک نوجوان مصرف کننده مواد، که به حفظ یا ابقاء رفتارهای اعتیادگونه نوجوان، همچنان که عموماً در ادبیات سوء مصرف مواد نوجوان مشاهده می شود، منجر شود (رو[۳۳۰]، لیدل[۳۳۱]، مک کلینتیک و کویل[۳۳۲]، ۲۰۰۲).
زیرمنظومه های خانواده
زیرمنظومه ها، اجزای ساختار خانواده هستند. آنها به منظور اجرای تکالیف مختلف خانوادگی که برای کل نظام خانواده ضرورت دارند، به وجود آمده اند. هر عضو ممکن است همزمان به چند گروه فرعی تعلق داشته باشند و خانواده می تواند خود را در قالب تعداد بی شماری از این واحدها سازمان دهد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۲۰۰۰). هر فرد ممکن است در زیرگروه ها، دارای قدرت متفاوتی باشد، نقش های گوناگونی را بازی کند، مهارت های متفاوتی را بر عهده گیرد و درگیر تعاملات گوناگونی با اعضای زیرسیستمهای دیگر خانواده گردد. در اینجا تکمیل نقش ها اهمیت کلیدی دارد. برای نمونه یک پسر برای پدر نقش فرزند را بازی میکند و پدر نیز برای او نقش پدر را ایفا میکند. اما وقتی او با برادر کوچک تر خود تنها است از قدرت اداره کنندگی برادر کوچکتر بهره مند است (ثنایی، ۱۳۷۹).
زیر منظومه های همسران، والدین و همشیره ها، بارزترین و مهمترین نظام های فرعی خانواده هستند. قوام و دوام زیرمنظومه همسران، شاه کلید ثبات خانواده است. اینکه آیا زن و شوهر نحوه توافق بر سر اختلاف ها و تطبیق خود با نیازهای یکدیگر و ایجاد نقش های مکمل را فرا گرفته اند اطلاعات زیادی درباره احتمال ثبات خانواده و انعطاف پذیری آن در برابر شرایط متغیر خانواده در آینده به دست می دهد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۲۰۰۰). زیر منظومه والدینی مرکب از کسانی است که در قبال مراقبت، محافظت و آموختن آداب اجتماعی به فرزندان مسئول هستند. زیر منظومه والدینی باید پا به پای رشد کودکان تغییر کند. بنابراین، والدین برای تعریف مرزهای مناسب، مشخص و نفوذپذیری که به اعضای خانواده کمک کند تا بدون هم آمیختگی یا از هم گسیختگی به یکدیگر دسترسی داشته باشند، زیر سوال هستند (گلادینگ، ۱۹۹۶). در خصوص فرزندان، زیرسیستم خواهر و برادری، اولین تجربه قسمتی از گروه همسالان بودن و یادگیری حمایت، همکاری و دفاع (محافظت) را فراهم می آورد (همراه با رقابت، جنگیدن و بحث در مورد تفاوت ها). در این زیرسیستم، فرزندان یاد میگیرند با زیرسیستم والدین کنار بیایند تا تغییر روابط همراه با تغییر مراحل رشدی آنان به نتیجه برسد. در خانوادههای دارای عملکرد سالم، تمام زیرسیستم ها در جهت یکپارچگی گام بر می دارند (موسوی،۱۳۸۲). در خانواده ای که از سیستم سالمی برخوردار است، زیرمنظومه فرزندان باید در سلسله مراتب خانواده دارای کمترین قدرت باشد. به عبارت دیگر، این زیر منظومه نباید هرگز اقتدار داشته باشد یا بر زیر منظومه های زناشویی و والدینی احاطه یابد. منظور ما این نیست که این زیر منظومه باید قوی یا ضعیف باشد. یک زیرمنظومه فرزندان کارآمد به بچه ها آموزش می دهد که چگونه به نمادهای اقتدار و قدرت احترام بگذارند و به بچه ها کمک می کند تا یاد بگیرند که چگونه با همسالان شان به طور مناسب تعامل کنند (جانک و هاگدورن، ۲۰۰۶).
هر زیرمنظومه توسط مرزها و قواعد عضویت خاصی مشخص میشوند. این مرزها تعیین میکنند که شرکت کنندگان چه کسانی هستند و نقشهایی که در ارتباط با یکدیگر و سایر افراد خارج از این زیرسیستم اعمال خواهد شد، کدامند. آنها می توانند بر اساس ائتلافهای موقتی (مادر و دختر بعد از ظهر شنبه برای خرید با یکدیگر بیرون میروند) شکل بگیرد و ممکن است قواعدی برای موارد منع ورود داشته باشند (پدرها و برادرها نمی توانند همراه آنها بیایند). همچنین ممکن است (بر مبنای تفاوت نسلها و علایق والدین و فرزندان) دیرپاتر باشند و مرزهای کاملاً روشنی، دو نسل را از یکدیگر تفکیک کنند. مینوچین (۱۹۷۴) معتقد است که سازمان زیرسیستمهای خانواده، به خاطر پرورش و ایجاد مهارت های بین فردی در سطوح مختلف، آموزش ارزشمندی را از لحاظ تکوین حس هویت فراهم میآورد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۲۰۰۰).
غالباً سیستم ها را به صورت سلسله مراتبی در نظر میگیرند. سیستم ها طبق یک رشته سطوح سلسله مراتبی به یکدیگر مربوط هستند. برای مثال سیستم خانواده از زیرسیستمهای فردی، زیر سیستم زناشویی، زیرسیستم خواهرها و برادرها و زیرمنظومه والدین تشکیل میشود. سیستم خانواده به نوبه خود جزء تشکیل دهنده سیستم بزرگتری است که از لحاظ سلسله مراتبی به سیستم اجتماعی بزرگتری مانند جامعه، محله و ملت مرتبط است (پروچاسکا و نورکواس، ۱۹۹۹).
عقیده اصلی مینوچین (۱۹۷۴) این بود که نشانه های فرد را از دیدگاه تعاملی درون خانواده بهتر می توان شناخت و قبل از اینکه نشانه های فرد را بتوان کاهش داد یا برطرف کرد باید در خانواده تغییرات ساختاری روی دهد. هدفهای خانواده درمانی ساختاری دوگانه هستند: ۱) کاهش دادن نشانه های کژکاری ۲)به وجود آوردن تغییر ساختاری درون سیستم با تبدیل کردن مقررات تبادلی خانواده و برقرار کردن مرزهای مناسب تر (کوری، ۲۰۰۵).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.