ماجرا از این قرار بود که میرزا ابوالحسن خان شیرازی، معروف به ایلچی، سفیر دربار فتحعلی شاه، هر بار در رفت و بازگشت از پاریس و لندن، بر سر راه خود از وین، پایتخت اتریش، میگذشت. رفت و آمدهای دیپلماتیک و اقامتهای مکرر در این شهر، زمینهساز آشنایی و حتی دوستی میان ایلچی و مترجم فارسی دربار اتریش؛ یعنی یوزف هامر پورگشتال[۹۱]، شده بود. پورگشتال همان مترجم فارسیدان و شرقشناس پرآوازهای است که طی کاری ده ساله دیوان حافظ را به آلمانی برگردانده و در سال ۱۸۱۴ به چاپ رسانده بود و از سر ارادت نسخهای از آن را برای این چهره شاخص ادب آلمانی آن روزگار فرستاده بود. مطالعه همین ترجمه هم بود که سرانجام چشمه ذوقی را که گوته بیشک از روزهای کودکی به ادبیات مشرق زمین داشت، برجوشاند و این شاعر در آن زمان شصت و پنج ساله را به سرودن شعرهایی با درونمایههای تغزل شرقی برانگیخت.
اما نخستین بار در ایران مخبرالسطنه هدایت، در قالب یک مثنوی کوتاه و سست به وصف دیوان گوته، بر محور اسلامدوستی این شاعر آلمانی، میپردازد. مدت کوتاهی بعد از او، در سال ۱۳۲۸ از آقای شجاعالدین شفا گزیدهای از اشعار این دیوان آلمانی زبان، به فارسی برگردانده میشود.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۴-۱-۳-۸ فاوست
ادبیات جهانی، یوهان ولفگانگ گوته را بیش از هر چیز به واسطه اثر فلسفی و هستیپژوهانه او، فاوست، میشناسد. تراژدی عظیم فاوست، که مهمترین اثر گوته است، سالها پس از دوره کلاسیک ادبیات آلمان خلق میشود.
اولین ترجمه فاوست متعلق به آقای اسدالله مبشری است که از زبان فرانسه صورت گرفته است و دومین ترجمه را آقای بهآذین انجام دادهاند، که این هم از زبان فرانسه به فارسی ترجمه شده است؛ البته از مقایسه این دو ترجمه چنین دریافت میشود که آقای بهآذین از ترجمه آقای مبشری خبر داشته و احتمالاً آن را خوانده است؛ زیراکه پارهای از اشتباهاتی که در ترجمه آقای مبشری دیده میشود، عیناً در ترجمه آقای بهآذین نیز وارد شده و این خود گواهی بر اطلاع آقای بهآذین، از ترجمه آقای مبشری است.
گوته بخش اول این اثر را در سال ۱۸۰۸ منتشر کرد و در آن به بازگویی سرنوشت دانشمندانی که علوم نیز دیگر عطش دانشطلبیشان را ارضا نمیکرد، پرداخت.
مفیستوی ابلیس به بهای تسخیر روح فاوست به خدمت او درمیآید و با همین شرط پیمانی میانشان منعقد میشود. فاوست در این باره چنین میگوید:
«در این لحظه خواهم گفت:
درنگ کن! تو بس زیبایی!
حال که میخواهی مرا به بند کشی، من نیز به میل خود سر نابودی دارم!» (فاوست: ۴۲)
همه مراحل زندگی فاوست را مفیستو هدایت میکرد، وقتی عشق فاوست به مارگریت، او را در موقعیتی بالاتر از مفیستو قرار داد، قدرتهای شیطانی باعث بدبختی مارگریت شدند؛ بهگونهای که او فرزندش را به قتل رساند و آنگاه خود نیز اعدام شد.
قسمت دوم تراژدی فاوست، در سال ۱۸۳۲ منتشر شد. «در این قسمت ماجرا در قرون وسطی و در یونان باستان میگذرد. شرطی که میان فاوست و مفیستو وجود داشت، در بخش دوم تراژدی به تحقق میپیوندد. فاوست در این شرایط، ابدیت لحظات زیبا را در نظر داشت؛ اما مفیستو لحظه محدود حال را. شیوه اصلی کار گوته در هر دو بخش تراژدی فاوست، موازیسازی و نیز گسترش خط داستان با تکرار آشکار نمادها است، نمادهایی چون “شب والپورگیس”» (عرفانی، ۱۳۷۵: ۲۲)
هرچند عدهای به سبب اطلاق عنوان تراژدی به فاوست و در اساس نمایشنامه بودن قالب آن، فاوست را جزء مکتب کلاسیک شمردهاند، اما باید یادآوری کرد چندین مولّفه در فاوست وجود دارد که در تضاد با آثار کلاسیک است.
رخ دادن امور فوق طبیعی، امور جادویی و ظهور شیطان، به عنوان شخصیتی داستانی، نخستین عاملی است که فاوست را در تضاد با آثار کلاسیک قرار میدهد.
میدانیم که در آثار کلاسیک که پایبند به حقیقتنمایی و عقلانیت بودند، چنین اموری دیده نمیشود (برای آگاهی بیشتر رک. سیدحسینی، ۱۳۸۷، ج۱: ۱۷۷ ). اصولاً خلق شیطان، در مقام شخصیتی داستانی، ابداع رمانتیکها بوده است. بهویژه آنکه رمانتیکها تحت تأثیر گنوسیان به شیطان چهرههای نسبتاً مثبت میبخشند و به گمان آنها شیطان، شری است که از او خیر زاده میشود. نتیجه آنکه این رمانتیکها بودند که قرائتی متفاوت از شیطان به دست میدادند که با چهره منفی آن در ادیان متفاوت بود.
همانندیهای فاوست گوته با آثار رمانتیکها به همین مورد ختم نمیشود. گوته شخصیتی آلمانی را قهرمان داستان قرار میدهد. بخش آغازین داستان در آلمان رخ میدهد و زمانه، زمانه قرون وسطاست؛ دورهای که به سبب راز و رمزهای تیرهاش مورد علاقه رمانتیکها بود؛ حال آنکه نویسندگان کلاسیک به فضاهای رومی و یونانی بیشتر علاقه دارند و شیفته دوره باستاناند و نه قرون وسطا.
ضمناً باید یادآور شویم که گوته بخش نخست کتاب خود را در دوره جوانی آغاز کرده بود؛ یعنی زمانی که هنوز از جنبش طوفان و تهاجم و به عبارتی از رمانتیسیسم نگسسته بود. بنابراین بخش نخست تراژدی فاوست را باید جزء مکتب رمانتیک شمرد و و نمیتوان آن را اثری کلاسیک دانست.
اما گوته بعدها از رمانتیسیسم گسست و به کلاسیسیسم روی آورد. بخش دوم اثر بازتاب این گسستن و آن پیوستن است. فاوست در گذر از زمان و مکان از آلمان به یونان میرود؛ آن هم یونان باستان و بلکه فراتر از آن، یونان اسطورهای؛ به این ترتیب رد پای اسطورههای یونانی؛ مثل هلن تروا هم پیدا میشود؛ بنابراین بخش دوم فاوست بیشتر در مکتب کلاسیسیسم میگنجد و بنابراین این اثر در کل آمیزهای از دو مکتب است.
پیش از هر سخن دیگری درباره تراژدی فاوست گوته، میباید چند خطای رایج را درباره این اثر تصحیح کرد. نخست اینکه فاوست گوته را نمایشنامه میدانند، حال آنکه فاوست بیشتر اثری است برای خوانده شدن و نه دیده شدن و روی صحنه رفتن. به دلایل فراوان مانند حجم اثر و نیز وجود صحنههایی ویژه مانند ظهور مفیستو، سفر در زمان و مکان، جادوهای غریب و غیره، اجرای چنین اثری بهویژه اجرای بخش دوم آن اگر نگوییم ناممکن، بسیار دشوار است و هزینههای هنگفتی میطلبد.
همچنین «نمایشنامه متضمن صحنههایی است که ذوق و اشتیاق و خیال بیننده را برانگیزد؛ در حالی که فاوست گوته جز در یک صحنه که موضوع عشقبازی قهرمان با مارگریت را دربر دارد، عاری از این هیجانات است». (شهباز، ۱۳۶۳: ۲۸)
در تاریخ تئاتر نیز معمولاً اقتباسهایی از فاوست گوته را به صحنه بردهاند و نه اصل نوشته گوته را. در زمان خود گوته نیز همواره تنها بخش نخست اثر را اجرا میکردند. برای نمونه در ایران نیز اقتباسی از این اثر به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا نعیمی به روی صحنه رفته است.
به سخن سادهتر هرچند اثر گوته در قالب تئاتر نوشته شده، اما به قصد نمایش و اجرا نبوده است. از این رو اطلاق نام نمایش بر این اثر همواره محل تردید و بحث بوده است؛ بنابراین شاید بتوان فاوست را نمایشنامه بسته (Closed drama) نامید.
موضوع دیگر اینکه شهرت شگفتانگیز فاوست گوته که بیگمان مهمترین اثر سراسر ادبیات آلمانی است، به نمایشنامه بودن اثر بازنمیگردد؛ به عبارتی ارزش نمایشی فاوست چندان برجسته نیست، بلکه این زبان و جنبه شعری اثر است که همواره موجب ارزشمندی آن بوده است. گفتنی است هرچند گوته بزرگترین شاعر آلمانی است، بزرگترین نمایشنامهنویس این دیار نیست و نمایشنامههای شیللر، به سبب ساخت دراماتیک و فرم و قالب نمایشیشان بر آثار نمایشی گوته برتری دارد. اما در اینکه گوته شاعر زبردستتری است، کوچکترین شک و شبههای وجود ندارد.
سرانجام اینکه در اطلاق نام تراژدی بر فاوست گوته نیز جای بحث است؛ به گفته لوکاچ[۹۲] «گوته فاوست را یک تراژدی مینامد. در واقعیت این اثر چیزی بیش از آن است: برنهادن و رفع توأمان امر تراژیک است. سرنوشت فردی فاوست بیش از یک تراژدی را دربر میگیرد (روح زمین، گرچن[۹۳]، هلنا[۹۴]، پایان کار)، اما برای مسیر رشد و تحول نوع، هر یک از آنها صرفاً یک مرحله گذار است» (لوکاچ، ۱۳۸۸: ۵۲).
به هر حال آنچه مسلم است، برخلاف تراژدیهای مرسوم که داستان از موقعیتی خوش آغاز و به عاقبتی سوگناک می انجامد، داستان فاوست از بحران و موقعیتی ناخوشآیند آغاز میشود و به موقعیتی نیک و خوش می انجامد. از این رو تراژدی نامیدن این اثر نیز به مخالفت برخی منتقدان دامن زده است.
ضمن اینکه تراژدی متضمن جدال انسان با دنیایی است که در آن زندگی میکند و این انسان در تراژدی در نهایت مقهور سرنوشت میشود و به ناکامی دست از حیات میشوید؛ حال آنکه در فاوست تمامی نیروهایی که در برابر قهرمان ایستادهاند (چون مفیستوفلس[۹۵])، غیر طبیعی هستند و در پایان نیز قهرمان داستان در نهایت بر ابلیس چیره شده و راهی بهشت میشود. (شهباز، ۱۳۶۳: ۲۹)
۴-۱-۴- خلاصه داستان فاوست
بخش نخست فاوست در ۱۷۷۹ آغاز و در ۱۸۰۸ چاپ شد و بخش دوم در ۱۸۳۱ منتشر گردید. این بخش با مقدمهای درباره بهشت آغاز میشود. خداوند بنا به خواهش شیطان به او اجازه میدهد تا درستی و راستی فاوست، خدمتگزار خداوند، را بیازماید. مفیستوفلیس، کارگزار ابلیس، با فاوست سالخورده پیمانی میبندد. فاوست روح خود را به شیطان میفروشد و در برابر ابلیس متعهد میشود هر آنچه فاوست از او میخواهد، برآورده سازد؛ تا جایی که فاوست به لحظهای برسد که از سر لذت آرزو کند آن لحظه تا ابد بپاید. فاوست دوباره جوان میشود، با مفیستوفلیس به مسافرت میرود تا از تمام لذتهای زمینی برخوردار شود. او عاشق دختر سادهای به نام مارگریت (گرچن) میشود. این عشق به سقوط و مرگ مارگریت می انجامد. مارگریت البته به سبب عشق پاکش به فاوست و امتناع از واگذاری روحش به شیطان و امید بستنش به خدا رستگار میشود؛ اما فاوست همچنان در دنیای هوسهاو شهوات غوطهور است.
بخش دوم اثر که سالها بعد نوشته شد، رنگ فلسفیتری دارد و به الگوهای یونانی نزدیک شده است.
این بخش به بخش اول کمتر شباهت دارد. در این بخش فاوست به یونان باستان سفر میکند، با هلن، که مسبّب جنگ تروا است، ازدواج میکند و بچهدار میشود. اما این عشق نیز نمیپاید. او همچنان به رغم همه مواهب زمینی و آسمانی به رضایت نرسیده است. او میکوشد برای مردمان مفید باشد و طرحهایی ناموفق برای ریشه کن کردن فقر و بیماری اجرا میکند. سرانجام هنگامی که زمان قرارداد ابلیس با فاوست پایان مییابد و ابلیس میخواهد روح او را به دوزخ فرستد، خداوند مداخله میکند و برخلاف بسیاری از داستانهای مشابه مانند دکتر فاستوس کریستوفر مارلو که روح فاوست به دوزخ سقوط میکرد، به سبب خیرخواهی فاوست و ناخرسندیاش از لذتهای زمینی رستگارش میسازد.
۴-۱-۵- معرفی داستان فاوست (ریشه داستان، زمینه پیدایش و …)
شاید بسیاری ندانند که فاوست زاده ذهن خود گوته نیست. پیش از آنکه گوته فاوست را بنویسد، شاید نزدیک به بیست بازنویسی و بازسرایی از اسطوره فاوست صورت گرفته بود که از این میان باید به تلاش کسانی چون یوهانس شپیس[۹۶]، آندرتایل[۹۷]، گ. آر. ویدمان[۹۸]، نیکلاس فیتسر[۹۹]، گوتفرید افراییم لسینگ[۱۰۰]، کریستوفر مارلو و … اشاره کرد.
به گفته جمشید بهنام داستان فاوست از سال ۱۸۴۴ موضوع تحقیقات بوده است و از آن هنگام تاکنون هنوز این موضوع کهنه نشده است. طبق نظر ایشان «هسته اصلی تحقیقات عبارت از این است که چگونه دکتر فوستوس، کیمیاگر، جادوگر و شارلاتان معروف که حقیقتاً در قرن شانزدهم در ناحیه ساکس میزیسته برای نخستین بار جلب نظر خیمهشببازان را کرده است و سپس این مرد، کسی که روح خود را به اهریمن فروخته، تا به اسرار نهان پی ببرد، به چه نحوی قهرمان شاهکارهای نویسندگانی چون کریستوفر مارلو[۱۰۱]، گوته، گراب[۱۰۲]، لنو[۱۰۳] و بالاخره توماسمان[۱۰۴] و دیگران قرار گرفته است و هر یک از این نویسندگان، چگونه آن را بازگو کردهاند.» (بهنام، ۱۳۳۲: ۱۸)
واژه “فاستوس” در زبان لاتین “رحمت شده” معنا میدهد؛ اما نباید پنداشت این نام پرمعنا به تعمد از سوی نویسندگان به عنوان نماد برگزیده شده است. فاوست ارتباط وثیقی با افسانه قرون وسطایی تئوفیلوس دارد که در قرن سیزده ضبط شدهاست. در این افسانه تئوفیلوس مقدس با نگهدارنده جهان دوزخ به معامله میپردازد و در نهایت به لطف باکره مقدس نجات مییابد. (Alison Phillips,” encyclopedia”, 1911 )
برخی پژوهشگران ادعا کردهاند در قرن پانزدهم در ناحیه وورتمبرگ آلمان مردی کیمیاگر میزیسته که نامش “گئورگ فاوست” بوده است. عوام باور داشتند که گئورگ فاوست با شیاطین در ارتباط است و به یاری نیروهای شیطانی به جادوگری و اعمال اعجابانگیز دست مییازد. از سویی دیگر، برخی شخصیت نوستراداموس را در شکل گرفتن اسطوره فاوست مؤثر دانستهاند، اما حتی فراتر از آن، برخی به داستان سیمون ماگس (شمعون مجوس) در عهد جدید استناد میکنند و آن را نیای فاوست میشمارند.
به هر حال، به شکلی جدیتر نخستین آثار درباره فاوست به قرن شانزدهم بازمیگردد. در این سده، کتابی به نام غمنامه دکتر یوهان فوستن[۱۰۵] در آلمان منتشر شد که نویسنده گمنام آن از هراس دادگاه تفتیش عقاید، هویت خویش را به شکلی موفق پنهان ساخته بود. بهطوری که به رغم کوششهای کشیشان تفتیش عقاید، حتی امروزه نیز ما نام نویسنده این کتاب را نمیدانیم.
«دکتر یوهان فوستن که به احتمال قریب به یقین، نام حقیقی وی دکتر گئورگ فاوست است، در سال ۱۴۸۰م. در منطقه وورتمبرگ در آلمان متولد شده و در سال ۱۵۳۶ یا ۱۵۴۰م. نیز در منطقه برایزگاو[۱۰۶] درگذشته است. دکتر فاوست، پزشک و منجم بوده است و مطالعاتی نیز در باب فلسفه داشته است. وی زندگی پرماجرایی داشته و همیشه در سیر و سفر بوده است. گویا با هومانیستهای آن دوره نیز روابطی داشته است. (Gred Eversberg، ۲۰۱۲، lithes.uni-graz.at/…/Rebehn_Rez_Eversberg)
سالها بعد، منظومه تراژیک دکتر فاوستوس[۱۰۷] توسط کریستفر مارلو در انگلستان منتشر شد. شرح احوال فاوست از طرف کمدینهای انگلیسی که در قرون وسطی در آلمان فعالیت میکردند، و اجرای آن در روی سن و صحنه بسیار مورد توجه مردم در آن زمان قرار گرفت و با اقبال نیکی مواجه شد.
با انتشار این منظومه، افسانه فاوست بیش از پیش رونق گرفت. هنرپیشگان در شهرهای انگلیس و آلمان راه میافتادند و سرگذشت فاوست را در تماشاخانهها اجرا میکردند. گوته نخستین بار هنگامی که هشت ساله بود و به تماشای خیمهشببازی دکتر فاوستوس رفته بود، با این اسطوره آشنا شد. از چند صد سال پیش، هزاران بار داستان فاوست به شکل خیمهشببازی و نمایشهای مذهبی برای تنبه عوام اجرا شده بود. این نمایش خیمهشببازی، اثری ژرف در ذهن کودکانه گوته هشتساله بر جای نهاد تا روزگاری او همّوغم خود را بر بازسرایی این اثر بگذارد. به این ترتیب، گوته در ۱۷۷۱، زمانی که ۲۲ سال بیش نداشت، طرح نمایشنامهای بر اساس داستان فاوست را ریخت و سه سال بعد آغاز به سرودن اشعار این اثر کرد. (برای آگاهی بیشتر رک. شهباز، ۱۳۶۳: ۲۳-۲۴)
در دورهای از تاریخ ادبیات آلمان، که به دوره “طوفان و طغیان”[۱۰۸] معروف است، شماری از ادیبان آلمانی حکایات دکتر فاوست را مورد مطالعه قرار دادند؛ یکی از ادیبانی که در این دوره به حکایت دکتر فاوست توجه ویژهای نشان داد، گوته است. گوته حکایات فاوست را در سالهای ۱۷۷۲- ۱۷۷۵م. در کتابی به نام اور فاوست[۱۰۹] (فاوست اولیه) مورد مطالعه قرار داد و در نهایت با اعمال تغییراتی بر روی آن، کتاب فاوست را در سال ۱۷۹۰م. منتشر کرد.
در قرن نوزدهم نیز نویسندگانی مانند “گراب” و “لنو”، حکایات و احوال دکتر فاوست را مورد مطالعه قرار دادند. در قرن بیستم نیز مشاهیری مانند “والری[۱۱۰]” و “توماس مان[۱۱۱]” مطالعاتی درباره دکتر فاوست انجام داده و کتابهایی در این باره نوشتند.
البته فاوست اجداد دیگری نیز دارد. «صحنه آغازین اثر گوته بیشک یادآور کتاب ایوب عهد عتیق است. در هر دو، شرطبندی خدا و شیطان یکی بر سر ایوب و دیگری بر سر فاوست جریان دارد. کتاب ایوب بعدها برای گنوسیان نیز اثر جذابی شمرده شد. گوته از علاقمندان و بلکه از پژوهشگران متون گنوسی بوده است. اساساً نگاه متفاوت به مقوله شیطان، و حتی نوعی همدلی و ارائه تصویری مثبت از این فرشته معزول که در آثار رمانتیکهای آن دوره بسیار آشناست، میتواند تا حدی برگرفته از آرای گنوسیان باشد.»
(http://www.radionamayesh.ir/blog/namayesh_shenakht)
برخی از صحنههای فاوست شباهت انکارناپذیری به نمایشنامه شکسپیر[۱۱۲]، رؤیای نیمه شب تابستان[۱۱۳] دارد. از سوی دیگر، برخی شباهتها با کمدی الهی[۱۱۴] دانته[۱۱۵] را نیز نباید از یاد برد. بخش دوم نمایشنامه فاوست، به شدت تحت تأثیر اسطورههای یونانی و نیز تراژدینویسان یونان باستان است.
این فهرست میتواند بسیار بلندبالاتر از این باشد. تنها به مثابه مشت نمونه خروار، به چند ریشه اشاره کردیم تا یادآور شده باشیم، برای دریافتن این اثر میباید به چه پیشینه مطولی آشنا بود.
در اینجا لازم است متذکر شویم که به همان میزان که درباره فاوستهای پیش از گوته میتوان سخن راند، درباره فاوستهای پس از گوته و یا آثاری که تحت تأثیر این اثر گوته و به طور کلی داستان فاوست نوشته شده اند، میتوان سخن گفت. پس از گوته، کلینگر[۱۱۶]، یولیوس زودن[۱۱۷]، شامیسو[۱۱۸]، هاینریش هاینه[۱۱۹]، مولر[۱۲۰] و … آثاری به همین نام یا تحت تأثیر کتاب گوته نوشتند. دهها اپرا و اثر موسیقیایی به دست موسیقیدانان نامداری چون برلیوز[۱۲۱]، شومان[۱۲۲]، بوسینی[۱۲۳] و … با الهام از فاوست گوته آفریده شد. دهها فیلم از جمله فاوست ویلهلم مورنائو[۱۲۴] ساخته شد. به همین میزان نقاشی و دیگر آثار هنری نیز از این اثر الهام گرفتهاند.
۴-۲- عطار
۴-۲-۱- زندگینامه عطار
فریدالدین عطار نیشابوری (۵۴۰ – ۶۱۸ ه.ق.)، از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نامآور تاریخ ادبیات ایران، در کدکن از توابع نیشابور به دنیا آمد. از جزئیات زندگی و احوال عطار، اطلاعات درستی در دست نیست. مطالبی هم که در کتابها و تذکرهها نوشته شده است، متناقض و در موارد زیادی آمیخته به افسانه و دروغ است.
آنچه مسلم است لقب عطار، فریدالدین بوده و در تأیید آن همین بس که خود شاعر مکرراً واژه “فرید” را به عنوان تخلص شعری به کار برده است و چنان می کند که در غزلیات در جوانی و آغاز زندگی، پیش از آنکه عطار تخلص کرده باشد، فرید تخلص میکرده است. کنیه او نیز ابوحامد است.
پدر عطار از مردم نیشابور بوده و پیشه عطاری داشته است و چنانکه بسیاری از مآخذ نوشتهاند، شاعر همان پیشه پدر را برگرفته و به عطاری مشغول بوده است. عطار پسری داشته است به نام ضیاءالدین یوسف که در پایان مثنوی بلبلنامه اندرزهایی به او داده است.
عطار نیز همچون پدر اهل نیشابور و ساکن محلهای به نام شادیاخ بوده است. وی دکانی داشته که در آن مینشسته و مردم دردمند نزد او آمده، درد خود را میگفته و دوا میگرفتهاند. ضمن اشتغال به کار طبابت، عطار در همان زمان، شعر نیز میسروده و دو کتاب معروف مصیبتنامه و الهینامه را در عطاری خود آغاز کرده است.
با توجه به اشاراتی که در مصیبتنامه آمده است، انقلاب حال او در زمان پزشکی و داروگری دست داده بوده و شاعر آثاری در همان ایام پدید آورده است.
مصیبتنامه کاندوه جهان است
به داروخانه کردم هر دو آغاز الهینامه کاسرار عیان است
چگونه زود رستم زین و آن باز
(مصیبتنامه: ۱۳۸)
سال فوت عطار نیز بهدرستی معلوم نیست، که البته نباید از سال ۶۱۸ ه.ق. دیرتر باشد. برخی نوشتهاند که او در حمله خانمانسوز مغول به نیشابور شهید شد که برای آن هم دلیل تاریخی محکمی وجود ندارد. مدفن او در نیشابور است و در قرن نهم امیر علیشیر نوایی بر تربت او عمارتی ساخت که هنوز پا بر جاست و زیارتگاه خاص و عام است.
دولتشاه سمرقندی و جامی و دیگر تذکرهنویسان برای ورود شیخ به حوزه عرفان و پیوستن او به حلقه صوفیان، داستانی ساختهاند که چندان قابل قبول به نظر نمیرسد.
به گفته دولتشاه «سبب توبه شیخ آن بوده که پدر او را در شهر شادیاخ عطاری عظیم با قدر و رونق بوده و بعد از وفات پدر او به همان طریق عطاری مشغول بودی و دوکانی آراسته داشتی چنانکه مردم را از تماشای آن چشم منور و دماغ معطر شدی. شیخ روزی خواجهوش بر سر دوکان نشسته بود و پیش او غلامان چالاک کمر بسته، ناگاه دیوانهای بلکه در طریقت فرزانهای به در دوکان رسید و تیزتیز در دوکان او نگاهی کرد بلکه در چشم گردانیده آهی کرد، شیخ درویش را گفت: چه خیره مینگری مصلحت آن است که زود درگذری، دیوانه گفت: ای خواجه من سبکبارم و بهجز خرقه هیچ ندارم؛ […] زود از این بازار میتوانم گذشت. تو تدبیر اثقال و احمال خود کن و از روی بصیرت فکری به حال خود کن، گفت: چگونه میگذری، گفت اینچنین و خرقه از بر کنده، زیر سر نهاده جان به حق تسلیم کرد، شیخ از سخن مجذوب پر درد گشت و دل او از خشکی بوی مشک گرفت. دنیا بر دل او همچو مزاج کافور سرد شد و دکان را به تاراج داد و از بازار دنیا بیزار شد.» (دولتشاه سمرقندی، ۱۳۸۲: ۱۸۷- ۱۸۸).
جامی در نفحاتالانس میگوید: «سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول و مشعوف معامله بود، درویشی به آنجا رسید و چند بار «شیئاً لله» گفت، وی به درویش نپرداخت. درویش گفت: ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟ عطار گفت:چنانکه تو خواهی مرد. مرد درویش گفت: تو همچون من توانی مرد؟ عطار گفت: بلی. درویش کاسه چوبین داشت، زیر سر نهاد و گفت: الله و جان بداد. عطار را حال متغیر شد و دکان بر هم زد و به این طریقه درآمد» (جامی به نقل از نفیسی، ۱۳۸۴: ۶۲).