۱- سازمان قهرمانان بازگشت (به فلسطین) که به طور غیر مستقیم وابسته به جنبش ناسیونالیستهای عرب بود.
۲- جبهه آزادیبخش فلسطین که شامل گروههای متعدد بود.
۳- جبهه ملی برای آزادی فلسطین که به نام «سازمان جوانان انتقام» شناخته میشد.
در اولین بیانیه سیاسی «جبهه خلق برای آزادی سیاسی» خاطر نشان شده است که هدف از این پیوند و اتحاد، تحقق بخشی به اتحاد و یکپارچگی کلیه نیروهایی است که ماهیت و ابعاد این جنگ (با اسراییل) و نیروهای مخالف آن را به خوبی میشناسد. این خود ایجاب میکند که همه تلاشها متحد، و صفوف انقلابی ملت (فلسطین) به منظور جنگ درازمدت بر ضد دشمنانش فشردهتر و یکپارچهتر شود. این جبهه در طول حیات خود مواضع سیاسی مختلفی در خصوص مسئله فلسطین اتخاذ کرده است. به عنوان مثال در سال ۱۹۹۱ ، به دنبال پیوستن «ساف» به قطار صلح خاورمیانه و سازش با اسراییل، این جبهه موضع مخالفت در باره این سازش گرفت، در مقابل در سال ۱۹۸۶ . در اجلاس مجلس ملی فلسطین که به منظور لغو منشور ملی فلسین در غزه برگزار شد شرکت کرد. (صفاتاج،۱۳۸۶: ۲۵۰)
جبهه دموکراتیک خلق برای آزادی فلسطین
این جبهه به رهبری «نائب حواتمه» که از جناج چپ «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» بود در اوت ۱۹۶۸ تشکیل شد. «جبهه دموکراتیک خلق» معتقد بود مقاومت فلسطین تنها در صورتی می تواند به اهداف و آرمانهایش دست یابد که کلیه رژیمهای عربی در جنگ با اسراییل و امپریالیستها شرکت جویند و آن دسته از کشورهای عربی که رژیمهای ارتجاعی بر آن ها حکومت میکند، نمیتوانند به این جنگ بپیوندند. به همین علت، «جبهه دموکراتیک» از برپا ساختن انقلابی عمومی در سطح کشورهای عربی به عنوان مقدمهای برای آزادی فلسطین طرفداری میکرد. (صفاتاج،۱۳۸۶: ۲۵۱)
جبهه مبارزه ملی
این جبهه در سال ۱۹۷۲ از «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» منشعب شد. رهبری این جبهه را یک فلسطینی به نام «دکتر سیمرغوشه» بر عهده داشت فعالیت این جبهه کمتر بر پایه نظامی است و بیشتر جنبه فکری دارد و به دانشجویان و روشنفکران متکی است، (صفاتاج،۱۳۸۶: ۲۵۶)
جنبش جهاد اسلامی
جنبش جهاد اسلامی توسط «فتحی شقاقی» در اواخر دهه ۱۹۷۰ بنیان گذاشته شد. این جنبش در آغاز در مصر شکل گرفت و متشکل از جوانان فلسطینی بود که در دانشگاههای مصر تحصیل می کردند. شقاقی از اعضای جنبش اخوان المسلمین بود که از بحران جدی موجود در جنبش و غفلت آن از مسئله فلسطین رنج میبرد. وی معتقد بود که اسلام یک واقعیت در جهان امروز است و جنبش اخوان المسلمین از تقدم آن بر عربیسم و ناسیونالیسم غافل بوده است، لذا جنبش جهاد اسلامی به خواست فلسطینیها شعار «اسلام- جهاد فلسطین» را مطرح کرد که در آن اسلام به عنوان نقطه آغاز، جهان به عنوان وسیله و آزادی فلسطین به عنوان هدف شناخته شد. در اواسط دهه ۱۹۸۰ اولین تشکیلات نظامی جهاد اسلامی پایهگذاری شد و شروع به فعالیت کرد. جهاد اسلامی هر نوع توافق سیاسی با اسراییل را رد می کند و تنها راه را ادامه جنگ تا نسلهای بعدی میداند. یعنی تا زمانی که یکی از طرفین نابود شود. چرا که جهاد اسلامی معتقد است که اسراییل نابود خواهد شد. همچنین این جنبش به شدت با مذاکرات صلح با اسراییل مخالف است. (ولدانی، ۱۳۸۳: ۹۱-۸۹)
جنبش مقاومت اسلامی (حماس)
این جنبش در سال ۱۹۸۷ از سوی شیخ احمد یاسین یکی از رهبران اخوان المسلمین در غزه تاسیس شد. حماس آمیزهای از فعالیتهای اجتماعی با اقدامات سیاسی، نظامی است. شاخه نظامی آن (گردانهای عزالدین قسام) حملات خشونت بار را در داخل اسراییل سازمان میدهد و رهبری سیاسی آن مایل است تا در قالب یک حزب سیاسی فعالیت نماید. (والدنی، ۱۳۸۳: ۸۸-۸۷) حماس در ۱۸ اوت ۱۹۸۸، میثاقی منتشر و در آن دیدگاههای سیاسی خود را بیان کرد. در این میثاق آمده است: … این جنبش برای به اهتراز در آوردن پرچم اسلام در جای جای فلسطین تلاش میکند… سرزمین فلسطین، سرزمین موقوفهی اسلامی برای نسلهای مسلمانان تا روز قیامت است، و چشمپوشی از تمام و یا قسمتی از آن صحیح نیست… تمامی آن چه که راه حلهای مسالمتامیز و کنفرانسهای بینالمللی برای حل مسئله فلسطین نامیده میشود، با عقیده حماس در تعارض است… حماس، ساف را نزدیکترین نزدیکان به جنبش مقاومت اسلامی به حساب میآورد؛ مانند برادر یا پدر و یا دوست. وطن ما یکی است مصیبت ما یکی و سرنوشت و دشمن ما یکی است. ساف تفکر غیرمذهبی را برگزیده است و این تفکر با تفکر دینی تناقض دارد و آن هم تناقضی کامل و لذا… نمیتوانیم به ایدهی اسلامی بودن فعلی و آیندهی فلسطین را تغییر بدهیم، تا تفکر جدایی دین از دولت را برگزینیم… از کشورهی عربی هم مرز با اسراییل خواسته میشود که مرزهای خودرا در برابر تمام مجاهدین از فرزندان ملتهای عرب و مسلمان باز کنند… از دیگر کشورهای عربی و اسلامی نیز که هم مرز با اسراییل نیستند خواسته میشود که برای رفت و آمد مجاهدین تسهیلات لازم فراهم آورند… حماس معتقد است راهحلی برای مساله فلسطین جز جهاد نیست و جهاد بر هر مسلمانی واجب عینی است… (صفا تاج، ۱۳۸۶: ۲۷۵-۲۷۳)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
شیخ احمد یاسین، رهبر حماس گفته بود وارد مذاکره با اسراییل نمیشود، زیرا این رژیم را به رسمیت نمیشناسد. وی همچنین مذاکرات مقامات فلسطینی با اسراییل را رد کرده بود و گفته بود که منجر به صلح پایدار نخواهد شد. به گفته وی مبارزه تا آزادی سرزمینهای اشغالی ادامه خواهد داشت، وی روشن نکرده بود منظور از اراضی اشغالی بازگشت به قبل از ۱۹۴۸ است و یا بعد از ۱۹۶۷٫ (والدنی، ۱۳۸۶: ۸۹)
تحولات مبارازت گروههای فلسطینی با اسراییل
منشور ملی فلسطین که در اوایل دهه ۶۰ تدوین شده بود، مبارزهی مسلحانه را به عنوان تنها راه آزادی فلسطین از اشغال صهیونیسم عنوان کرده بود. به این ترتیب جنبش مقاومت فلسطین از ۱۹۶۵ به بعد با توسل به مبارزهی مسلحانه چریکی خواستار دست یافتن به اهداف خود بود. جنبش چریکی بدون برخورداری از سرزمین، جهت رویارویی با دشمن، فلسفه وجودی خود را از دست میدهد. فلسطینیها در طول مبارزات خود با یک چنین مسئلهای مواجه بودهاند. جنبش مقاومت تا سال ۱۹۷۰ قادر بود از کرانه باختری تحت حاکمیت اردن به عملیات چریکی علیه اسراییلیها ادامه دهد. اما پس از وقوع حوادث سپتامبر ۱۹۷۰ (سپتامبر سیاه)[۶۰] و در درگیری با ارتش اردن نیروهای مسلح فلسطین به ناچار کرانه باختری را ترک کرده و به لبنان وارد شدند. اما محاصره بیروت و بمباران شدید آن از سوی اسراییل در ژوئن ۱۹۸۲ به این حضور پایان داد و چریکهای فلسطینی، پایگاههای نظامی خود را به سایر کشورهای عرب نظیر تونس و یمن منتقل ساختند. به این ترتیب پس از ۱۹۸۳، فلسطینیها، هیچ پایگاه سرزمینی در مجاورت فلسطین اشغال شده، به منظور انجام عملیات مسلحانه علیه اسراییلیها نداشتند. تنها راه باقی مانده، مرزهای آبی دریایی مدیترانه بود که با وجود تلاش چریکهای فلسطینی برای استفاده از آن، حضور و کنترل مداوم نیروی دریایی اسراییل در مناطق و آبهای ساحلی، این کار را با دشواری مواجه میساخت. (احمدی، ۱۳۷۸: ۷۳۳-۷۳۰)
یکی از مهمترین تحولات در جامعه فلسطین در دهه ۸۰ به بعد، ظهور گرایش اسلام گرایانه بود که بر هویت اسلامی مسئله فلسطین تاکید داشت و معتقد بود که راهبردی غیر اسلامی قادر به آزادسازی فلسطین و پایان دادن به اشغال اسراییل نیست. در حوادثی که منجر به شروع قیام سراسری فلسطینیها موسوم به انتفاضه اول در ۱۹۸۷ شد[۶۱] نقش عمده آن را گروه «جهاد اسلامی فلسطین» ایفا کرد. گسترش موج اسلامگرایی در میان فلسطینیها از یک طرف و انزاوی سازمان آزادیبخش فلسطین پس از جنگ دوم خلیج فارس در ۱۹۹۱[۶۲] از سوی دیگر و از همه مهمتر به نتیجه نرسیدن مبارزات مسلحانه به منظور نیل به اهداف ذکر شده در «منشور فلسطین»، درگرایش نهایی رهبران فلسطینی به صلح با اسراییل تاثیر فراوانی داشت. بدین روی در سال ۱۹۹۱ «کنفرانس صلح مادرید»[۶۳] برگزار شد و به دنبال آن مذاکرات محرمانه میان فلسطینیها و اسراییلی با وساطت سوئدیها آغاز شد و سرانجام به دنبال توافقهای طرفین در نیمه دوم سال ۱۹۹۳ به شکلگیری «صلح اسلو» انجامید. روند مذاکرات یک سال بعد یعنی در سال ۱۹۹۴ در قالب موافقنامه غزه- اریحا، بین سازمان آزادیبخش فلسطین و دولت اسراییل منجر به تاسیس حکومت خودگردان فلسطین شد. مذاکرات با فراز و نشیب فراوان تا اجلاس کمپ دیوید در سال ۲۰۰۰ ادامه داشت که به دنبال به نتیجه نرسیدن آن و طی یک سری حوادث انتفاضه دوم در سال ۲۰۰۰ شکل گرفت. در ادامه این روند و در سال ۲۰۰۲ طرح صلح عربی ملک عبدا… و نقشه راه شکل گرفت. در ادامه حماس موفق شد در انتخابات شورای قانونگذاری فلسطین در سال ۲۰۰۶ پیروز شود که این اتفاق نشانگر تغییر ذهنیت رهبران حماس در مناقشهشان با اسراییلیها و حکومت خودگردان فلسطینی بود. در سال ۲۰۰۷ کنفرانس آناپولیس به میزبانی آمریکا برگزار شد که به دنبال پیدا کردن راه حلی برای حل مناقشه فلسطین – اسراییل – اعراب بود. وارد شدن رهبران فلسطینی در فرایند مذاکره با اسراییلی به منظور رسیدن به اهداف حداقلی خود،که از کنفرانس مادرید در سال ۱۹۹۱ آغاز و تا کنفرانس آناپولیس در سال ۲۰۰۷ ادامه داشت، با این ذهنیت شکل گرفت که مذاکرات دو جانبه و چند جانبه مسیر مفیدتری به منظور تحقق دولت مستقل فلسطینی است. با توجه به این نکته است که در مییابیم چرا حتی گروههای خارج از تشکیلات خودگردان از قبیل «حماس» که نگرش منفیتری نسبت به اسراییل دارند، مذاکره با اسراییل را نفی نمیکنند و تصمیم میگیرنند که در انتخابات پارلمانی شورای قانون گذاری در سال ۲۰۰۶ شرکت کنند. به عبارت دیگر دگرگونی ذهنیت رهبران فلسطینی و اجماع آنها بر این که «مذاکره» مسیر مفیدتری برای تحقق دولت مستقل فلسطینی است (که خود حاصل تجربه ۶۰ سال مبارزه میباشد) ضرورت شکلگیری دولت مستقل فلسطینی را به یک ضرورت جهانی و منطقهای تبدیل کرده است.
فصل سوم: نیاز کشورهای عربی برای بدست آوردن مشروعیت داخلی
پس از تاسیس و شکلگیری اسراییل در سال ۱۹۴۸، آمریکا بلافاصله دولت تازه تاسیس را به رسمیت شناخت و اتحاد جماهیر شوروی نیز پس از ۲۴ ساعت اقدام به شناسایی اسراییل کرد. اما کشورهای عربی با این شناسایی مخالفت کرده و برای باز پسگیری سرزمینهای اشغال شده فلسطینی، واحدهایی از ارتشهای خود را برای کمک به فلسطینیان و نابودی اسراییل به منطقه گسیل داشتند که منجر به جنگ ۱۹۴۸ بین اعراب و اسراییل شد. این درگیری نظامی بین رژیم تازه تاسیس اسراییل و ارتش کشورهای سوریه، اردن، مصر، لبنان، عراق و نیرویهای نظامی اندکی از چند کشور دیگر عربی از جمله یمن و عربستان، از ۱۵ می ۱۹۲۸ تا اوایل سال ۱۹۴۹ به طول انجامید (محمدی و غفرانی، ۱۳۸۸: ۲۷۸)
در این جنگ اعراب شکست خورده و نتوانستند کاری از پیش ببرند و بعد از مدتی قراردادهای متارکه با اسراییل را به شکل جداگانه امضاء کردند. ثمره این جنگ تسلط اسراییل بر ۶ هزار کیلومتر دیگر از خاک فلسطین یعنی صحرای نقب، جلیله علیا و غرب بیتالمقدس بود. بدین ترتیب، فقط کرانه باختری رود اردن، نوار غزه و بیتالمقدس شرقی در اختیار لژیون عرب قرار گرفت. (زیدآبادی، ۱۳۸۱: ۱۲۸) مناقشه اعراب و اسراییل در مورد مسئله فلسطین، مسئله مرزی و… ادامه داشت تا این که در آوریل ۱۹۵۴ جمال عبدالناصر جایگزین نقیب نخست وزیر مصر شد. ۷ ماه بعد او رئیس جمهوری مصر شد. ناصر چند ماه بعد از ریاست جمهوریش، عزم دولت مصر برای رها ساختن فلسطینیان از یهودیان را اعلام کرد. او همچنین حمایت خود را از استقلال اعراب را اعلام کرد و به انگلستان گوشزد نمود که قراردادی که به آنها اجازه استقرار سرباز در کانال سوئز میدهد، در سال ۱۹۵۶ به پایان میرسد. به دنبال آن در ۲۶ ژوئیه ۱۹۵۶ اعلام کرد کانال سوئز را ملی خواهد کرد. (محمدی و غفرانی، ۱۳۸۸: ۲۸۷-۲۸۶)
اسراییل این وضعیت را موقعیتی مناسب برای تضعیف همسایه پر قدرت خود میدید. چرا که پس از تشکیل دولت یهودی در سال ۱۹۴۸ مصر به هیچ کشتی اسراییلی که پرچم اسراییل را حمل میکرد اجازه تردد در کانال سوئز را نمیداد. بنابراین اسراییل در توافقی مخفیانه با انگلستان و فرانسه به مصر حمله کرد.[۶۴] اسراییل وارد صحرای سینا شد و به سمت کانال پیشروی کرد و در کمتر از ۷ روز تمام شبه جزیره سینا را تصرف کرد. براساس توافق قبلی، فرانسه و انگلستان، هم به اسراییل و هم به مصر اولتیماتوم دادند که از منطقه کانال خارج شوند و امتناع ناصر بهانهای به انگلیسیها و فرانسویها داد تا به منطقه حمله کرده و بخشی از منطقه را تصرف کنند. گر چه تا آن زمان اسراییل توانسته بود غزه و بیشتر سینا و جنوب منطقه تا شرم الشیخ که در دهانه خلیج عقبه قرار داشت را اشغال کند. اما با ورود آمریکا و شوروی از طریق شورای امنیت، هر سه کشور (انگلستان، فرانسه، اسراییل) از منطقه عقبنشینی کردند. با فشار آمریکا و شوروی و کشورهای عربی استقرار سربازان سازمان ملل در خلیج عقبه و وعده آمریکا به اسراییل در تاریخ ۷ و ۸ مارس، اسراییل از نوار غزه و تنگه تیران، خارج شد. آخرین نیروهای اسراییلی در ژانویه ۱۹۵۷ سینا را ترک کردند. آنان در مارس ۱۹۵۷ غزه و شرم الشیخ را نیز ترک کردند. اگرچه ناصر «حق عبور بیضرر» کشتیهای اسراییلی از آبراه سوئز را تایید نکرد ولی به نیروهای تحت امر سازمان ملل اجازه داد تا پایان سال ۱۹۶۷ در سینا بمانند. (محمدی و غفرانی، ۱۳۸۸: ۲۸۸)
حقیقت روابط اعراب و اسراییل در سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۶ چیزی جز بروز درگیریهای کوچک اما مستمر نبود. این درگیریها و مناقشات بین اعراب و اسراییل ادامه داشت تا اینکه در تاریخ ۱۵ مه ۱۹۶۷ م نیروهای سازمان ملل به درخواست مصر، سینا را ترک کردند و در ۳۰ مه ۱۹۶۷ ، اردن به اتحاد نظامی مصر و سوریه که در ۱۹۷۶ تشکیل شده بوده پیوست و ارتش خود را در دو طرف رودخانه اردن تحت فرماندهی مصر در آورد. عراق نیز همین کار را کرد. نیروهای خود را به منطقه اعزام و به هر دو لشگر خود دستور آماده باش داد. قوای دیگر کشورهای عربی از جمله الجزایر و کویت نیز وارد منطقه شدند. (محمدی و غفرانی،۱۳۸۸: ۲۸۱) در سال ۱۹۶۷ به دنبال انتشار گزارش مبنی بر تمرکز نیروهای اسراییلی در مرز با سوریه و آمادگی برای حمله به این کشور، نیروهای سوری و مصری با توجه به اتحاد نظامی فیمابین، نیروهای خود را در مرزهای مشترک با اسراییل را افزایش دادند. اما این نیروهای اسراییلی بودند که به بهانه حمله پیشگیرانه، جنگ ۶ روزه در ۵ ژوئیه ۱۹۶۷ را آغاز کردند. در این جنگ هم اعراب شکست خوردند و اسراییل توانست ارتفاعات جولان سوریه، ساحل غربی رود اردن و نوار غزه را که متعلق به فلسطینیها بود اما بعد از جنگ ۱۹۴۸ به ترتیب توسط اردن و مصر اداره میشد را تصرف و به اشغال خود در آورد. برخوردهای نظامی بین اسراییل و مصر پس از جنگ ۶ روزه بطور متناوب ادامه داشت تا این که مصر در تاریخ ۲۳ ژوئن ۱۹۶۹ جنگ فرسایشی خود را در مقابل تأسیسات نظامی اسراییل در کانال سوئز آغاز کرد.ناصر هدف خود از آغاز «جنگ فرسایشی» را جلوگیری از تبدیل کانال سوئز به مرز غیر رسمی با اسراییل و هدف نهایی آن مجبور کردن اسراییل به عقبنشینی تا مرزهای قبل از جنگ اعلام کرد. (محمدی و غفرانی،۱۳۸۸: ۲۹۲) درگیریها ادامه داشت تا این که با ورود آمریکا و شوروی (به خصوص آمریکا)، بین دو کشور آتش بس برقرار شد. این آتش بس ادامه داشت تا این که در سال ۱۹۷۱ انور سادات رئیس جمهور مصر، احتمال توافق با اسراییل را مشروط به این که اسراییل تمام قلمروهای اشغال شده را پس دهد مطرح ساخت. اما هیچ پیشرفتی به سوی صلح صورت نگرفت. متعاقب آن مصر و سوریه برای پس گرفتن آنچه در جنگ ۱۹۶۷ از دست داده بودند، در ۶ اکتبر ۱۹۷۳ به اسراییل حمله کردند. جنگی که اسراییل به علت هم زمان بودن آن با «روز کفاره» آن را «جنگ یوم کیپور» و اعراب به علت مصادف شدن آن با ماه مبارک رمضان، آن را جنگ رمضان نامیدند. (محمدی و غفرانی،۱۳۸۸: ۲۹۴)
اوایل جنگ همراه بود با پیشروی مصر به کناره شرقی کانال سوئز و ارتفاعات جولان بوسیله سوریه بود. اما در ادامه با ورود آمریکا و شوروی و تصویب قعطنامه ۳۳۸ شورای امنیت و پس از چند ماه مذاکرات، در حالی که همزمان، حملات پراکندهای نیز صورت میگرفت، قرارداد متارکه جنگ در ژانویه ۱۹۷۴ تصویب شد، که براساس آن ارتش اسراییل از کانال سوئز عقبنشینی کرده و سربازان مصری و اسراییلی، توسط منطقه حائل که توسط نیروهای سازمان ملل اداره میشد، از هم جدا میشوند. اسراییل قرارداد مشابهی را با سوریه در ۳۱ مه ۱۹۷۴ امضاء کرد، که براساس آن اسراییل به مرزهای آتش بس ۱۹۶۷ در ارتفاعات جولان عقب نشینی کرده و نیروهای ناظر سازمان ملل متحد در منطقه حائل بین نیروهای سوری و اسراییل مستقر شدند. مذاکرات بعدی قرارداد دوم سینا در ۴ سپتامبر ۱۹۷۵ بین مصر و اسراییل منعقد شد که بوسیله آن، منطقه حائل وسعت یافت و نیروهای اسراییل تا گذرگاههای استراتژیک «جدی» و «میتلا» عقبنشینی کردند. (محمدی و غفرانی،۱۳۸۸: ۲۹۵)
بدنبال شکست اعراب در جنگهای خود با اسراییل، جهتگیری سیاستهای کشورهای عربی از رویارویی با اسراییل به سوی گفت و گو و مذاکره با این دولت، گرایش پیدا کرد. قرار داد سینا در سال ۱۹۷۵ از سوی انور سادات، آغاز چرخش در سیاستهای عربی از رادیکالیسم به سوی جست و جوی راه حلهای صلحامیز برای مسئله فلسطینی بود. گر چه برخی از رژیمهای عرب نظیر اردن، مراکش و عربستان تمایلات صلح جویانه داشتند، اما قدرت بروز آن را پیدا نمیکردند. بنابراین ابتکارهای سادات پس از قرارداد ۱۹۷۵ سینا، صحنه را برای آغاز تلاشهای مسالمت جویانهی اعراب فراهم ساخت. سفر سادات به بیتالمقدس در ۱۹۷۷ و توافق کمپ دیوید در ۱۹۷۸[۶۵] این فرایند را کامل کرد.
به دنبال ترور سادات در ۱۹۸۱ و آغاز حمله اسراییل به لبنان در ۱۹۸۲[۶۶] صحنهی عربی دچار تغییر و تحولات عمدهیی شد. در جریان حمله اسراییل به لبنان و محاصره ۷۰ روز بیروت هیچ یک از کشورهای عربی، اقدام جدی برای حمایت از نیروهای مقاومت فلسطین به عمل نیاوردند. گر چه توافق کمپ دیوید در رابطه با مسئله فلسطین با مخالفت اکثر کشورهای عربی مواجه شد و به نتیجهیی نرسید اما طرحهای صلح بعدی که از سوی مقامهای آمریکایی ارائه شد، زمینه را برای آغاز ابتکارهای صلح جویانه اعراب فراهم ساخت. رونالد ریگان در سال ۱۹۸۲ طی سخنانی سیاست مورد نظر خود را برای حل مسئلهی فلسطین را بیان کرد. این سیاست که به «طرح ریگان» معروف شد در برگیرنده عناصری از توافق کمپ دیوید و تشکیل یک کنفدراسیون فلسطین – اردنی بود. حمله ی اسراییل به لبنان و اعلام «طرح ریگان» اعراب را تشویق کرد تا در دوازدهمین کنفرانس سران عرب در مراکش ضمن مخالفت با پیشنهادهای ریگان طرحی را که به طرح «فاس» معروف شد[۶۷]، برای حل مسئله فلسطین ارائه دهند.
این روند مذاکرات صلح که از زمان شکلگیری کنفرانس مادرید در ۱۹۹۱ و شرکت در آن و در ادامه آن تا طرح صلحهای ملک عبدا… ۲۰۰۲ نقشه راه ۲۰۰۲، کنفرانس آناپولیس ۲۰۰۷ ادامه داشته است در واقع از این نکتهی مهم حکایت داشت که کشورهای عربی دیگر خواستار رویارویی نظامی با اسراییل و نابودی آن نبودند و خواستار آن بودند که در چارچوب حقوق و قوانین بینالمللی یک راه حل عادلانه و مسالمت آمیز برای مسئله فلسطین، جست و جو کنند.
علت شکست اعراب از اسراییل
قبایل دارای پرچم؛ این تحلیلی است که مشروعیت و مقبولیت گسترده در تحلیل واقعیتهای کشورهای منطقه داراست. از شمالیترین نقطه قاره آفریقا تا جنوبیترین منطقه خلیج فارس که تعریف بسیط از خاورمیانه در بر گیرنده آن است، بسیاری از کشورهای عرب کلیتی فراتر از تشکل قبایل متفاوت و با نگرشهای سنتی نیستند. دولتهای عرب در گستره خاورمیانه در عصر مدرن به شدت غیر ارگانیک و غیره طبیعی هستند. مشخصه های ساختاری دولتهای مدرن؛ مانند بوروکراسی، ارتش حرفهای، تشکلات قانونگذاری و شهرنشینی در تمامی شهرهای عربی به وضوح قابل رویت هستند. نقش دولت در این جوامع گسترش یافته است.[۶۸] اما آنچه این دولتها فاقد هستند، همانا رابطه مبتنی بر عقلانیت عادی و عینی بین رهبران و تودههاست. در کشورهای عربی این رابطه مبتنی بر ارزشها و قرائتهای تاریخی است (دهشیار، ۱۳۸۵: ۱۰-۹)
اخلاق مدنی که ویژگی متمایز دولتهای مدرن است در جهان عرب کم دیده میشود. فرهنگ مدنی که برآمده از دوران روشنگری است، در جهان عرب کمتر به چشم میآید و به همین روی، این مهم حادث نشده است که بین ایدئولوژی به عنوان یک فرایند و محتوای ایدئولوژی[۶۹] تمایز قائل شد. با در نظر گرفتن این نکته، متوجه میشویم که چرا روابط تودهها و ساختار قدرت کاملاً براساس تفکرات قبیلهای و توجیهات دوران پیشا مدرن است. حال در فضای مدرن بینالمللی که دولتها فراتر از تشکل قبیلهها و ملتها، برآمده از فهم مشترک مردم از تاریخ وهویت خود هستند، دولتهای عرب باید بقای خود را تضمین کنند. در بستر چنین فضایی در منطقه خاورمیانه است که میتوان درک کرد که چرا کشورهای عرب در طول دهه های متمادی تلاش ضروری و لازم را برای پایان دادن به معضل فلسطین به انجام نرساندند و موضوع فلسطین را در بطن هالهای از توجیهات و استدلالهای اخلاقی به تفسیر کشیدند. (دهشیار،۱۳۸۵: ۱۰)
این دولتها به جهت عدم داشتن پایگاه طبقاتی در جوامع خود در راستای تدوام قدرت، ضرورت نیاز به تکیه بر قدرتهای برتر و مطرح جهانی را همیشه احساس کردهاند. براساس این منطق بود که آنها اغلب در کند و کاو کردن در فاکتورهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، سازمانی و فناوری که تاثیرگذار بر ظرفیت دولت درباره استفاده، موثر از منابع است، با شکست فاحش رو به رو گردیدند و بستر مناسب برای شکلگیری بنیادگرایی را فراهم ساختند. جدا از این که این دولتها جبهه شرق به رهبری شوروی را مطلوب یافتند (جمال عبدالناصر رهبر مصر، حافظ اسد رهبر سوریه و صدام حسین رهبر عراق از متمایزترین سیاستمتداران این گرایش محسوب می شوند) و یا این که جبهه غرب و به رهبری آمریکا را مناسب یافتند، همگی بقای خود را بالاتر از نگاه تحلیلی به موضوع فلسطین یافتند. این دولتها برای کسب مشروعیتی که به لحاظ عملکرد داخلی خود فاقد آن هستند به اجبار مسئله فلسطین را مسیری مطلوب برای به دست آوردن مشروعیت یافتند. رهبران عرب با توسل به قرائتهای کهکشانی برای تعریف و تفسیر موقعیت و وضعیت فلسطینیها و شرایط غیر انسانی که آنان با آن درگیر بودند و توسل به ملیگرایی غیر متعالی در رابطه با مقوله دولت فلسطینی، تلاش کردند که برای خود مشروعیت به دست آورند. (دهشیار،۱۳۸۵: ۱۱)
به عبارت دیگر دولتهای عرب در پناه اعمال خشونت و بکارگیری زور بر علیه موانع داخلی شکل گرفتهاند و به همین دلیل است که معادلات سیاسی داخلی به شدت متأثر از فرایند خشونت بار شکلگیری و تداوم این دولتها است. (دهشیار، ۱۳۸۵: ۲۹۶) و به همین دلیل، «در اکثر قریب به اتفاق سرزمینیهای عرب، رژیم در بطن یک رابطه یک جانبه با تودهها مواجه میگردد و به همین روی همیشه از جایگاه نامناسب داخلی برخوردار است. به جهت این منفعت و شکنندگی داخلی است که رژیمهای عرب مداوماً برای خنثی ساختن عدم وجود فضای امنیتی داخلی، فشارهای اسراییل را برای قبول خواستهای نامشروع این کشور میپذیرند… عدم وجود اقتدار داخلی چارهای برای این رژیمها نمیگذارد جز این که در برابر فشار نظامی اسراییل، به دادن امتیاز روی آوردند. برخلاف حکومت اسراییل، رژیمهای عرب خطری را که امنیت آنها را تهدید میکند نه از فرای مرزها بلکه از درون مرزهای خود میدانند. گسل سیاسی بین تودهها و رژیمها در جهان عرب، منجر به این گشته است که حکومتها بیشترین میزان سرمایه سیاسی و مالی را برای از بین بردن مخالف داخلی به مصرف برسانند و در نتیجه از امکانات لازم برای مقابله با تهاجمات نظامی اسراییل محروم باشند. (دهشیار،۱۳۸۵: ۲۹۸-۲۹۷)
به همین روی به علت عدم وجود هویت تهاجمی نیروهای مسلح، علت وجودی ساختار نظامی در بسیاری از کشورهای عربی حمایت از ساختار قدرت در برابر کودتاها، انقلابها و خشونت داخلی باید محسوب گردد. اولویتهای داخلی نقش وسیعتری در عملکرد و ذهنیت حاکم بر فعالیتهای نیروهای نظامی دارد. بدین روی، ساختار نظامی به جهت تعریف داخلی از ماموریت، دارای ظرفیت ذهنی و تسلیحاتی برای دست یازیدن به نبرد با دشمن بیرونی نمیباشد. جنگهای سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ به نیکی عدم توانایی این نیروها را برای مبارزه با عامل خارجی به نمایش گذاشتند. (دهشیار،۱۳۸۵: ۳۲۵) در اینجاست که میتوان به علت شکست اعراب از اسراییل و نرسیدنشان به اهدافشان در مورد مسئله فلسطین پی برد. چرا که به علت عدم وجود مشروعیت داخلی و به لحاظ چگونگی روابط با مردم، از حمایت آنها در قدم گذاشتن در صحنه مناقشات خود با اسراییل و همچنین مناقشات فلسطینی با اسراییل، خود را فاقد توان تاثیرگذاری جهت حل و فصل آن میبیند. اما با کسب این تجربه و در عین حال با دگرگون شدن واقعیتهای داخلی و خارجی، ذهنیت رهبران و نخبگان عربی نیز تغییر یافت و کشورهای عربی را متوجه این واقعیت غیرقابل انکار نمود که دیگر فرصتی برای آنان وجود ندارد تا با هزینه کردن سرنوشت مردم فلسطین به تداوم حکومتهای خود بپردازند به همین روی، دولتهای عرب توجه را به دگرگونی سیاستهای داخلی برای کسب مشروعیت معطوف نمودند و استفاده از موضوع فلسطین برای تقویت و تداوم ساختار قدرت را به اجبار کنار گذاشتند چرا که تجربه شکست از اسراییل ، آنها را به این ذهنیت رساند که حیات دادن به یک زیر ساخت داخلی برای کسب مشروعیت به منظور به نتیجه رسیدن اهدافشان در مورد مسئله فلسطین، ضروریترین و ممکنترین راه پیشرو است. به عبارت دیگر، نیاز کشورهای عربی برای بدست آوردن مشروعیت داخلی بستر ضرورت شکلگیری دولت مستقل فلسطین را در سطح منطقه مهیا کرد.
نتیجهگیری
در این بخش، آن هم طی سه فصل،فرضیه های رقیب مورد بررسی قرار گرفت. در فصل اول «اجماع سیاستمداران اسراییل به ناتوانیشان در رد هویت ملت فلسطین»، در فصل دوم «اجماع رهبران فلسطینی بر این که «مذاکره» مسیر مفیدتری برای تحقق دولت مستقل فلسطین است» و در فصل سوم «نیاز کشورهای عربی برای بدست آوردن مشروعیت داخلی»، مورد بررسی قرار گرفت. اما آنچه که در مورد نقد و رد این فرضیهها می توان گفت،آن است که این فرضیهها خود حاصل تغییرات صورت گرفته در ساختار نظام بینالملل پس از فروپاشی شوروی و شکلگیری ساختار نظام تک قطبی به رهبری آمریکا در صحنه بینالمللی بود. بدین روی آمریکا بدنبال حاکمیت نظم لیبرال در سطح جهان رفت. پدیده جهانی شدن که جوهره آن لیبرالیسم است بر بستر نظم آمریکایی شکل گرفت. و سیاست آمریکا در خاورمیانه مبارزه با تروریسم و اشاعه دموکراسی قرار گرفت و در مسئله فلسطین، راه حل دو دولت را پیگیری کرد. بدنبال این تغییر و تحولات در صحنه بینالمللی و تاثیر آن در مسائل منطقه بود که منجر به اجماع سیاستمداران اسراییل به ناتوانیشان در رد هویت ملت فلسطین شد، چرا که سیاستمداران اسراییل به این آگاهی رسیدند که سیاست آمریکا در منطقه خاورمیانه اشاعه ارزشهای لیبرال است که به منظور کاهش هزینههای اشاعه این ارزشها در منطقه (خاورمیانه)، راه حل دو دولت را در مسئله فلسطین – اسراییل پیگیری میکند. به همین روی بود که رهبران و نخبگان اسراییلی به این ذهنیت رسیدند که تامین امنیتشان در چارچوب نظم لیبرال تنها در سایه یک دولت مستقل فلسطینی در همسایگیشان امکانپذیر است. در همین راستا بود که اجماع رهبران فلسطینی بر این قرار گرفت که مذاکره مسیر مفیدتری برای تحقق دولت مستقل فلسطین است. چرا که با این واقعیت انکارناپذیر رو به رو شدند که تحولات بینالمللی، الگوها و هنجارهایی را تحکم، تقویت و مشروع کرده است (حاکمیت نظم لیبرال) که با روشها و تاکتیکهای گروههای مبارز فلسطینی (مبارزات مسلحانه و چریکی) به منظور تحقق دولت مستقل فلسطینی، تطابق و همخوانی ندارد. چرا که آمریکا آن را روشهای متفاوت با هنجارهای نظم لیبرال میداند و آن را در مقوله گروههای تروریستی قرار میدهد و هزینه به نتیجه رساندن آن را افزایش میدهد. به همین روی بود که رهبران فلسطینی حرکت در چارچوب ارزشهای نظم لیبرال را مسیر مفیدتری برای تحقق دولت مستقل فلسطین در نظر گرفتند.
دگرگون شدن فضای بینالمللی، کشورهای عرب را متوجه این واقعیت غیرقابل انکار نمود که دیگر فرصتی برای آنان وجود ندارد تا با هزینه کردن سرنوشت مردم فلسطین به تداوم حکومتهای خود بپردازند. با توجه به این نکته، دولتهای عرب توجه را به دگرگونی سیاسیتهای داخلی برای کسب مشروعیت معطوف نمودند و استفاده از موضوع فلسطین را برای تقویت و تداوم ساختار قدرت را به اجبار کنار گذاشتند. چرا که با این واقعیت رو به رو شدند که سیاست آمریکا در منطقه خاورمیانه، مبارزه با تروریسم و اشاعه دموکراسی است. و این که، آمریکا این ایده را که «دولتهای دموکراتیک از جنگ علیه دیگر دولتهای دموکراتیک ابا دارند». پایه سیاست خود در منطقه خاورمیانه قرار داده است. به همین روی میتوان به این نتیجه رسید که این فرضیهها خود حاصل تغییرات صورت گرفته در ساختار نظام بینالملل پس از فروپاشی شوروی و تاثیر آن در رویدادهای منطقه خاورمیانه است که در ادامه مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
بخش سوم: بررسی فرضیه اصلی پژوهش: تحولات ساختار نظام بینالملل پس از فروپاشی شوروی ۲-۱۹۹۱ و ضرورت شکل گیری دولت مستقل فلسطین
مقدمه
دوره پس از فروپاشی شوروی همواره شاهد مباحث زیادی در مورد ساختار نظام بینالملل از سوی نویسندگان و پژوهشگران بوده است. اما این پرسش همچنان مطرح است که ساختار نظام بینالملل پس از جنگ سرد چه مدلی است و تاثیر این مدل بر سیاست خارجی کشورها به ویژه قدرت برتر چگونه است؟ به نظر میرسد با بهره گرفتن از نظریه «سیاست بینالملل» کنت والتز بتوان مدل ساختار پس از جنگ سرد را «تک قطبی»[۷۰] دانست و سپس رفتار واحدهای اصلی را براساس آن تبیین نمود. در ادامه به بحث و بررسی در خصوص تحولات ساختار و تاثیر آن بر رفتار بازیگر اصلی آن در سطح جهانی و منطقهای (خاورمیانه) و مسئله فلسطین میپردازیم.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.