۱ـ۲ـ۵ـ۴) دلیل عقلی
اگر امام، دارای شئون و وظایفی متعدد است مانند هدایت افراد بشر و هدایت جامعه در ابعاد سیاسی و حکومتی و قانون گذاری و تبیین و توضیح شریعت و رسانیدن فیض الهی به مخلوقات و… انسان نیز به تناسب ابعاد وجودی خود، به آن شئون نیازمند است، و این نیازمندیها، به مراتب، مهمتر از نیاز مندی به نان و آب و چشم و گوش است. مثلاً، تنها در بعد سیاسی و حکومتی، اگر انسان، نعمتهای مادّی گوناگونی را در اختیار داشته باشد، لکن امنیّت و قانون برقرار نباشد، هیچ گاه جامعه، روی خوش بختی را نمیبیند و امکان استفاده از همان داشتهها را نیز پیدا نمیکند. سرگرم ساختن انسانها به فلسفههای دست ساز بشر و ترسیم بشری از آینده جهان، پاسخی، هر چند خطا، به نیاز اساسی بشر است، تا دغدغه او را از بابت تربیّت انسانی و پیمودن راه کمال و… بر طرف سازند.
اگر یادگیری حرفههای ظاهری که ابزارشان محسوس است، بدون راهنما و استاد مشکل و چه بسا محال است، راهیابی به کمالات معنوی و رفع نیاز باطنی، بدون راهنما و استاد، مسلماً، نشدنی است. (گنابادی، ۱۳۸۰: ۲۴۸)
۲ـ۲ـ۵ـ۴) دلیل نقلی
هدف از تشریع الهی، همان هدف از خلقت است؛ یعنی، رسیدن به کمال مطلوب و اگر شارع مقدس توجه به رفع نیازمندیهای دنیایی دارد، به خاطر مقدمه بودن آن است برای نیل به کمال. (ربّانیگلپایگانی، ۱۳۸۲: ۹۰)
«یعلمون ظاهراً من الحیاهِ الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون» (روم، ۷) یعنی توجّه تن ها به رفع نیاز های دنیایی کافی نیست، بلکه مهم، آخرت است. «و لقد بعثنا فی کلّ اُمهٍ رسولاً ان ِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت»(نحل، ۳۶) یعنی، هدف بعثت، عبادت خدا و دوری از شیطان است. «وآتیناه فی الدّنیا حسنه و انّه فی الاخره لمن الصالحین»(نحل،۱۲۲)
حضرت امیر المومنین(ع)نیز فرمودند:«فانّ الغایه القیامه»( علی ابن ابی طالب علیه السلام، ۱۳۸۲: )
بهدو نمونهاز برداشتدانشمنداناسلامیدر اینزمینهاشارهمیشود که دنیا و تکالیفالهیرا وسیله رسیدنبهسعادتو کمالمعنویانسانی میدانند.
علامهطباطباییمیفرمایند: شرایعالهیبراساستوحید و آموزشحقیقتآغاز و انجام، برایمردمآمدهاست، بنابر اینلازماستآنان، در ایندنیا، بهگونه ایرفتار کنند کهدر آخرتسود ببرند. (طباطبایی، تفسیر المیزان، جامعهِمدرسین، ج: )
محقق طوسیمیفرمایند: ضرورتوجود انبیا، برایایناستکهبا استفادهاز عقاید حقو اخلاقفاضلهو افعالسودمند، اشخاصو افراد را بهکمالبرسانند(طوسی، ۱۴۰۵: )
پس با عنایت به براهین «لطف»، «وجوب اصلح»، «امکان اشرف» و «عنایت» روشن شد که وجود امام به مثابه انسان کامل و ولی کامل الهی ضرورتی است لاجرم، که انکار آن معذورات عدیده برای حکمت بالغه الهی ایجاد خواهد کرد.
گفتار دوم: فلسفه غیبت
پس از روشن شدن حقیقت ولایت الهی و به تبع آن ضرورت وجود امام به عنوان انسان کامل و مصداقی برای ولایت کلیه الهیه با این سوال مواجه می شویم که چرا در طول تاریخ، هدایت جوامع بشری با زعامت رهبر و پیشوایان الهی به طور تام و کامل محقق نشده است و تاریخ حیات بشر تحقق آرمان شهر و مدینه فاضله مورد نظر حکما و اندیشمندان را به نظاره ننشسته است؛ از جهتی دیگر باید پاسخگوی این سوال جدی تر باشیم که اقتضای حکمت بالغه الهی مبنی بر تحقق نیافتن جامعه فاضله موعود که همواره مورد تاکید ادیان توحیدی بوده است چیست؛ و بشریت در چه شرایطی می تواند تجلی صفات جمالیه و جلالیه الهی را در پهنه زمین به نظاره بنشیند و وعده الهی در این زمینه محقق شود. (انبیاء، ۱۰۵)
این در حالی است که رهبران الهی پس از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم در میان مردم بودند و می زیستند و همواره بر هدایت ابناء بشر اهتمام داشتند؛ همان هایی که مظهر اسماء و صفات الهی بودند و آمده بودند نور خدا را در گستره اعمال زمینیان بگسترانند و آدمی را در مسیر الهیت رهنمون شوند و از همین حیث بود که خداوند اطاعت آن ها را بر مومنان واجب کرد تا به پشتوانه قدرت ایمانی مومنان، حق در عرصه اجتماع متجلی و موعودنامه ذات اقدسش تفسیر شود؛ اما چه سود که همه آنها همچون همه انبیا و صالحان تحت فشار دژخیمان زمان و نامردمی مردمان، شهد شهادت نوش کردند و آخرینشان تا بیداری مردمان، مامور به غیبت شد و موعودنامه خدا همچنان در انتظار تفسیر ماند و افق سبز مهدویت خیره گاه چشم منتظران شد.
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.
غیبت و مهدویت
باور به مهدی موعود، از زمان حیات پیامبر اسلام، میان مسلمانان رواج داشته است و رسول اللّه او را از اهل بیت و فرزندان فاطمه معرفی می کرد (طوسی، ۱۴۰۵: ۴۶۱) تواتر این اخبار، در حدّی است که هیچ یک از شیعه و اهل سنّت، وجود مهدی را انکار نکرده اند. با این تفاوت که برای عموم اهل سنّت، مهدی پیام آور (آخرالزّمان) است ولی شیعه، حکمت وجودی خود را با فلسفه غیبت و ضرورت انتظار مهدی، گره زده و با اتّـکای به همین اعتقاد، دید غیب گرایانه خود را توانمند کرده و با ایمان به آن، توانسته سده های پر مخاطره ای را پشت سر بگذراند و با خودیاری اجتماعی، در فساد محیط، حل نشود، جامعه خود را تهذیب کند و با دیدی روشن بینانه و امیدوارانه، به آینده بنگرد و به قول عروضی سمرقندی «به غایت متمسّک باشد» خود را باز یابد و با بهره گیری از این اعتقاد، از خدمت به دستگاه های ستم دوری جوید و ابزار حاکمان زور مدار و زر سالار و تزویر گر واقع نشود.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
هر خروجی جز به تایید او و نایبان او را باطل بداند و بر خلاف مظلومیت، اقلیت و عوامل فراوان بازدارنده، از تنگناهای ویران ساز تاریخ، سرافراز بیرون آید و هر حاکمیتی جز حکومت اسلام را نفی کند و از این راه، اندیشه خود را بُعدی جهانی ببخشد، و مدعی گردد، این مهدی «صاحب السّیف» است که در نهایی ترین مصاف حامیان و حاملان داد و بیداد، همه مظاهر ستم را با قیام دادگرانه خود، در سطح جهانی از میان برخواهد داشت و همه طاغوت ها را سرکوب خواهد کرد و بر تمام مظاهر و نمودهای کفر و شرک و نفاق و تعارض های باطل چیره می شود، خاوران و باختران را می گشاید و حکومت واحد جهانی را چونان پرنیانی برگستره کره خاکی می گستراند و میان همه انسانها به داد حکم می راند و دین را چون ماه از محاق بدعت ها درآورد و به آن، عزّت اللّه و حقایق مکتوم جهان را ظاهر گرداند.
پس در یک کلمه، «مهدی»، در ضمیر تشیّع، انسان کاملی است که به جامعه آرمانی اسلام جامه عمل می پوشاند و از این راه، به همه آرمان های مردان خدا تحققّ می بخشد. (جلالی، ۱۳۷۴: ۶۳)
این بود که مدام ضرورت انتظار فرج و تعمق در فلسفه غیبت، از سوی رهبران راستین اسلام گوشزد شده است، به گونه ای که هر چه غیبت طولانی تر گردید، انتظار عمق بیشتری یافت و هر چه انتظار عمیق تر گردید، فلسفه غیبت روشن تر شد، تا جایی که در سده های پیشین در شهرهای شیعه نشین جهان اسلام، انتظار مهدی به صورت سمبلیک، در بامدادان و شامگاهان به نمایش درآمد و گزارشاتی از آن، در سفرنامه ابن بطوطه(موحد، ۱۳۷۶، ج۱: ۲۳۹) ، معجم البلدان یاقوت حموی(حموی، ۱۳۸۰، ج۴: ۱۵) و روضه الصّفای میرخواند (حلبی، ۱۳۵۸: ۱۵۸) آمده است.
فلسفه غیبت از زبان دانایان غیب
پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام نخستین کسانی هستند که به منظور رفع شبهات، از علت غیبت سخن گفته اند و در مجموعه های روایی، احادیث زیادی در این باب جمع آوری شده است.
نعمانی از امام علی(ع) نقل می کند که ایشان دلیل غیبت را: غربال انسان های صالح از گمراه و دانا از نادان می داند(نعمانی، ۱۳۷۹: ۲۰۲) و براساس روایت دیگری، حضرت در منبر کوفه فرمود:
«زمین، از حجت الهی خالی نمی ماند، ولی خداوند به دلیل ستم پیشه بودن خلق و زیاده روی آنان در ستم، آنان را از وجود حجت بی بهره می سازد»(نعمانی، ۱۳۷۹: ۲۰۳)
در دوران امامت حضرت باقر (از ۹۵ تا ۱۱۴هـ ق) و حضرت صادق (از ۱۱۴ تا ۱۴۸هـ ق) با توجه به نهضت های دینی و بازار گرم مناظره های مذهبی و ضرورت نقد عقاید کیسانیه، زیدیّه، غلات و اسماعیلیه، در خصوص غیبت امام، به فلسفه غیبت توجّه بیشتری صورت گرفت. روایات زیادی از امام صادق در این زمینه به دست ما رسیده است.
عبیداللّه بن فضل هاشمی می گوید: از امام ششم شنیدم که فرمود:
«صاحب الامر، غیبتی دارد که تخلف ناپذیر است و هر جوینده باطلی در آن به شک می افتد و اجازه نداریم علت آن را بیان کنیم. حکمت غیبت او، همان حکمتی است که در غیبت حجت های پیشین وجود داشته است و پس از ظهور، روشن خواهد شد، چنانکه حکمت کارهای خضر از شکستن کشتی و کشتن پسر بچه و برپاداشتن دیوار شکسته، وقتی برای موسی روشن شد که آن دو، از هم جدا شدند. غیبت امری از امور الهی و سرّی از اسرار و غیبتی است از غیبتهای او» (شیخ صدوق، ۱۳۹۵، ج۲: ۵۸)
در روایت دیگری، امام صادق(ع) علت غیبت را آزمایش الهی می داند(نعمانى، ۱۳۷۹: ۲۴۳)
از دید امام جعفر صادق(ع) تصدّی خلافت توسط عباسیان به معنای غصب حقوق سیاسی ایشان، به عنوان پیشوای بر حق مسلمانان بود و عباسیان، از همان ابتدا نسبت به ایشان و علویان بدگمان شدند. امام که سیاست تقیّه را در پیش گرفته بود، احادیثی را در زمینه غیبت امام عصر(ع) در میان راویان حدیث شیعه نشر داد و این نکته را روشن ساخت: بر امام منصوص الهی، لازم نیست، قیام کند، تا حقوق سیاسی خود را به دست آورد. او، باید رهبری روحانی خود را داشته باشد و وظایف خویش را انجام دهد، تا زمانی که جامعه، خود، به اندازه کافی از آگاهی و شعور سیاسی برخوردار شود و با مراجعه به ائمه(ع) خواستار برقراری حکومت اسلامی و شیعی شود. بر مبنای همین عقیده بود که امام صادق(ع) آشکار اعلام کرد: «مهدی، به قدرت سیاسی دست خواهد یافت»(شیخ صدوق، ۱۳۹۷: ۵۹)
امام صادق(ع)، به گونه روشن، بیان کرد که کدام یک از فرزندان ایشان، مهدی شمرده می شود(کلینی، ۱۳۶۵، ج ۱: ۴۳) و پیش از ظهورش او را غیبتی باید ( کلینی، ۱۳۶۵، ج ۱: ۳۳۷)و منشأ او چیزی جز خوف از کشته شدن (کلینی، ۱۳۶۵، ج ۱: ۳۳۸) و عدم آمادگی مردمان نیست (کلینی، ۱۳۶۵، ج ۱: ۳۳۸). و به دوستان خود توصیه کرد که در هر بامداد و پسین، در انتظار فرج باشند (کلینی، ۱۳۶۵، ج ۱: ۳۳۸) در بیان امام صادق(ع) فلسفه غیبت و انتظار رابطه تنگاتنگی دارند و هر دو، به فعل انسان ها باز می گردند. چون این مردم هستند که شایستگی خود را برای ظهور یا عدم ظهور امام غایب، به نمایش می گذارند و با کارهای ناپسند خود، بین خویشتن و امام حجاب می گردند، از این روی، به همه شیعیان خود سفارش می کند: «در دولت باطل خموش و چموش باشند و در انتظار دولت حق به سر برند و بدانند که خدا، حق را به کرسی خواهد نشاند و باطل را محو خواهد ساخت.» و از آنان می خواهد: «با هدنه (صلح) و آرامش بر دین داری خود صبر کنند» (کلینی، ۱۳۶۵، ج ۱: ۳۳۳)
امام صادق(ع) از ستمی که بر شیعیان اعمال می شد، غفلت نداشت و به همین دلیل، تعمق در فلسفه و علت غیبت را سفارش می کرد.
امام صادق(ع) به عمّار ساباطی فرمود: «شما، به چشم خود، نگاه کنید که حق امام شما و حق خود شما در دست ستمکاران است. آنان جلو شما را گرفته اند و دارایی شما را برده اند و شما را ناچار کرده اند به کشت و کار و تلاش برای گذران و خرج دنیا و طلب معاش زندگی و صبر بر دینداری خودتان و عبادت مخصوص به خودتان و اطاعت از امام خودتان با بیم از دشمن» (کلینی، ۱۳۶۵، ج ۱: ۳۳۳)
رحلت امام صادق و تاویل مهدی
ارتحال امام صادق(ع) و فشارهایی که از خارج بر شیعیان اعمال می شد، سبب گردید تحلیل های نادرستی از علت غیبت صورت گیرد و انتظار به تیغ دو دمی تبدیل شد که دستگاه های ستم، با عوام فریبی و به منظور رسیدن به اغراض سیاسی خود، کوشیدند در جایی عنصر انتظار را از جامعه بگیرند و در جایی دیگر با تشدید آن، راه تلاش های عملی و سیاسی را در عینیت جامعه به روی آنان ببندند. در این بستر تاریخی است که فرقه های شیعی اسماعیلیه، ناووسیّه و فطحیّه به وجود آمدند.
اسماعیلیه مدعی شدند: اسماعیل، فرزند امام صادق (که در زمان حیات پدر فوت کرده بود) نمرده است و جانشین حقیقی امام صادق(ع) اوست و نخواهد مرد، مگر این که دنیا را تحت امر خود در آورد. بعدها، این تلقّی در میان اسماعیلیان پیش آمد که مقصود از مهدی پایان یافتن دوره ای از رسالت و آغاز دوره دیگری از آن است. در این دوره، پاره ای از احکام و آثار اسلام که تغییر یافته، اصلاح می شود. نخستین مهدی آنان، محمدبن اسماعیل (م:۱۹۸هـ ق.) بود. البته باید دانست که زیدیّه، بیشتر از اسماعیلیه، دست به تاویل مهدی زده اند و آن را شرط امام می دانستند. مهدویت، از نظر زیدیّه، همان امامت است که با ارشاد و هدایت مردم همراه باشد(شبیبی، بی تا: ۲۳۷) و ناووسیه، پیروان عجلان بن ناووس، به غیبت خود امام صادق(ع) باور یافتند و گفتند: ایشان وفات نیافته، بلکه غیبت کرده و باید تا بازگشت او، به عنوان مهدی، به انتظار نشست) (جنیدی، بی تا: ۵۰)
ضرورت تبیین عقلی غیبت
از زمانی که رابطه ظاهری و عینی شیعیان با امام خود بریده شده، تبیین فلسفه غیبت با بهره گیری از عقل و دلایل عقلی، از اهمیّت ویژه ای برخوردار گردید. برای بیشتر امامیه، این سؤال مطرح بود که مهدی کجاست و تا چه زمانی در پرده غیبت خواهد ماند و علت غیبت چیست؟(نعمانى، ۱۳۷۹: ۸۰)
از توجیه هایی که برای پدیده غیبت امام رواج یافته بود، بیان منسوب به خود امام است که به اسحاق بن یعقوب کلینی نوشت:
«نیاکانش، همگی، به ظاهر، بیعت حاکمان خود را به گردن داشته اند، اما او خود را مخفی ساخته تا با شمشیر قیام کند و بیعت هیچ حاکم جوری را بر گردن نخواهد داشت» (نعمانى، ۱۳۷۹: ۱۰۱)
در واقع، عصر غیبت، عصر آمادگی برای سرنگونی حکومت ستم و بیداد است (کلینی، ۱۳۶۵، ج۸: ۲۴۷) ولی این سخنان، چنانکه باید مخالفان را قانع نمی ساخت و با اوج گیری بحث های کلامی، وجود مجموعه های روایی کلینی، نعمانی و صدوق، پاسخ گوی نیاز روز نبود. ولی ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی، پیش از این عصر، از سده سوّم، فلسفه غیبت را براساس دیدگاه متکلمان بررسی کرده بود و از این نظر، پیش گام بحث های عقلی در حوزه فلسفه غیبت شمرده می شود.
الطاف خداوند در وجود امام غائب
وجود امام گرچه از دیدگان مردم غایب است دارای الطافی است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
۱ـ۵) حراست از دین خداوند
یکی از دلایلی که فقها در کشف احکام فرعی بر آن اعتماد کرده و بدان استناد می جویند اجماع است. درباره اعتبار اجماع وجوه مختلفی گفته شده است که مبتنی بر مبانی متفاوتی است که در مسأله اجماع وجود دارد. یکی از وجوه اعتبار اجماع وجهی است که به شیخ الطائفه مرحوم شیخ طوسی قدس سره نسبت داده شده است و آن قاعده لطف است.
تقریب استدلال بر اعتبار اجماع به قاعده لطف آن است که اگر فرض شود امت بر حکمی که خلاف حکم واقعی است اجتماع کنند و دلیلی از کتاب یا سنت بر حکم واقعی وجود نداشته باشد تا توسط آن ازاله شبهه شده و واقع روشن گردد، مقتضای قاعده لطف نسبت به آن حکم این است که بر خداوند متعال واجب باشد تا توسط امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ حکم حق را اظهار فرماید، یا مباشرتا و یا توسط اشخاصی که مورد وثوق حضرت هستند. بنابراین اگر در موردی علمای امت بر حکمی اتفاق کردند و خلاف آن ظاهر نشد معلوم می شود آن حکم موافق با واقع و قول معصوم است. (خراسانی، ۱۴۰۹ق: ص ۲۸۸ و ۲۸۹)
در اینجا به عبارات جمعی از علما در این رابطه اشاره می کنیم:
۱- سید مرتضی در کتاب «الذریعه» می فرماید: «ان العقل قد دل علی انه لا بد فی کل زمان من امام معصوم یکون ذلک لطفا فی التکلیف العقلی»؛ (آقا بزرگ تهرانی، ۱۳۹۰ق، ج ۲: ۶۰۶) «عقل دلالت می کند بر این که در هر زمانی احتیاج به امامی معصوم است که وجودش لطف است در تکلیف عقلی».
۲-محقق تستری در کتاب «کشف القناع» می فرماید: «الثالث من وجوه الاجماع ان یستکشف عقلا رأی الامام علیه السلام من اتفاق من عداه من العلماء علی حکم، و عدم ردهم عنه، نظرا الی قاعده اللطف التی لأجلها وجب علی الله نصب الحجه المتصف بالعلم و العصمه، فان من أعظم فوائده حفظ الحق و تمییزه من الباطل کی لا یضیع بخفائه و یرتفع عن أهله او یشتبه بغیره، و تلقینهم طریقا یتمکن العلماء و غیرهم من الوصول الیه، و منعهم و تثبیتهم عن الباطل أولا، او ردهم عنه اذا أجمعوا علیه»؛(کاظمی، ۱۳۱۷ق: ۱۱۴)«سوم از وجوه اجماع این است که عقلا رأی امام کشف شود از اتفاق مجموع علما بر حکمی غیر از امام علیه السلام در صورتی که آن ها را رد نکرده باشد به جهت قاعده لطف که به توسط آن خداوند حجتی عالم و معصوم را نصب کرده و از فوائد او حفظ حق و تمییز حق از باطل است تا حق به جهت خفای او ضایع نشده و از اهلش مرتفع نشود و یا این که حق به غیر آن مشتبه نگردد. و از طرف دیگر مردم را به راهی که برای علما و غیر علما ممکن الوصول باشد تلقین کرده و از باطل منع و دور نموده است و در صورتی که بر آن اجماع و اتفاق کردند آن ها را باز گردانند».
۲ـ۵) تربیت نفوس مستعد
برخلاف تصور عدهای که گمان کرده اند رابطه امام با مردم در زمان غیبت به طور کلی قطع می شود حق این است که در عصر غیبت رابطه آن حضرت به طور کلی قطع نشده بلکه طبق آنچه از مجموعه روایات استفاده می شود عده ای از نفوس قابل و مستعد از نور وجود آن حضرت استفاده برده و به حق گرویده اند.
پروفسور هانری کربن استاد دانشگاه سوربن پاریس می گوید: «به عقیده من مذهب تشیع تنها مذهبی است که رابطه هدایت الهی بین عالم انسانیت و خداوند را به طور مداوم حفظ کرده و ولایت را به طور زنده تا روز قیامت ثابت و مستمر نگه داشته است؛ زیرا یهود، نبوت را که رابطه ای بین خداوند و عالم انسانیت است در حضرت موسی علیه السلام ختم نموده است و اعتقاد به نبوت حضرت عیسی علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله ندارد و آن رابطه را بعد از حضرت موسی علیه السلام قطع شده می داند. و نصاری نیز بر حضرت عیسی توقف نموده اند. همچنین اهل سنت از مسلمین این رابطه را قطع کرده و بعد از ختم نبوت حضرت خاتم الانبیاء محمد صلی الله علیه و آله اعتقاد به این رابطه پیدا ننمودند. اما مذهب تشیع تنها مذهبی است که ولو معتقد به ختم نبوت در پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است، ولکن ولایت که رابطه هدایت و تکمیل است را بعد از رسول خدا بین انسان و خداوند قطع نمی داند»(طباطبایی، ۱۳۷۸: ۱۵)
علامه طباطبایی می فرماید: «امام کسی است که انسان را به امر ملکوتی که همراه اوست هدایت می کند، پس امامت به حسب باطن نوع ولایتی است بر مردم در اعمالشان، و هدایت امامت همان ایصال به مطلوب است به امر خداوند، نه مجرد ارائه راه که شأن و مقام نبی و رسول است»(طباطبایی، ۱۳۷۸: ۲۵۳ ـ ۲۶۰)
ایشان در جایی دیگر بر این معنا به آیه شریفه: «و جعلناهم أئمه یهدون بأمرنا» (انبیاء، ۷۳) و یا به آیه «و جعلنا منهم أئمه یهدون بأمرنا» (سجده، ۲۴) استدلال کرده اند.
ایشان در ذیل آیه اول میگوید: «ضمیر در جعلناهم به ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر می گردد. و ظاهر قول خداوند: «ائمه یهدون بأمرنا» آن است که هدایت به امر جاری مجری مفسر برای معنای امامت است… و این هدایت جعل شده از شؤون امامت به معنای ارائه راه نیست؛ زیرا خداوند سبحان حضرت ابراهیم علیه السلام را بعد از اعطای نبوت به مقام امامت رسانید… و نبوت منفک از هدایت به معنای ارائه راه نیست، پس معنایی برای امامت در این آیه غیر از رساندن به مطلوب نمی ماند که همانا نوعی تصرف تکوینی در نفوس است به قرار دادن آن ها در مسیر کمال و نقل آن ها از موقفی معنوی به موقفی دیگر. و در صورتی که مراد به هدایت و امامت در این آیه تکوینی و عمل باطنی است، مراد به امری که به آن هدایت انجام می گیرد امر تشریعی اعتباری نخواهد بود؛ بلکه مراد به امر در این آیه چیزی است که قول خداوند متعال: «انما أمره اذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء»(یس، ۸۳) آن را تفسیر می کند. پس مراد به امر، فیوضات معنوی و مقدمات باطنی است که مؤمنین به آن ها به توسط اعمال صالحه هدایت پیدا می نمایند، و با رحمت خداوند به آن ها متلبس می گردند… پس امام همان رابط بین مردم و بین پروردگارشان در اعطای فیوضات باطنی و گرفتن آن ها از خداوند متعال است…» (طباطبایی، ۱۳۷۴، ج ۱۴: ۳۰۴)
۳ـ۵) وجود امام، سبب بقاء مذهب
جامعه شناسان و روانشناسان معتقدند که اعتقاد به وجود امام و رهبر ولو از نظرها غائب باشد اثر عمیقی در جوامع دینی داشته است؛ زیرا با اعتقاد به وجود رهبر و امام هر چند غایب باشد به دستورات او عمل خواهد شد.
در جنگ احد عمدا یا اشتباها در بین لشکر اسلام شایع شد که: «ألا قتل محمد صلی الله علیه و آله» محمد صلی الله علیه و آله کشته شد. این خبر که به مسلمین رسید هر کدام غیر از امام علی علیه السلام به طرفی فرار کرده و صحنه جنگ را ترک نمودند و عده ای به فکر پیوستن به دشمنان افتادند. ولی هنگامی که خبر کشته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله تکذیب شد و مسلمین یقین به زنده بودن پیامبر صلی الله علیه و آله پیدا کردند دوباره با هم اجتماع نموده و به پیامبر صلی الله علیه و آله پیوستند. و لذا می بینیم که قرآن کریم به این حقیقت اشاره نموده و می فرماید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفات مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئا و سیجزی الله الشاکرین»؛ (آل عمران، ۱۴۴) «محمد نیست مگر پیامبری از جانب خداوند که پیش از او پیامبرانی بودند و از این جهان درگذشتند اگر او نیز به مرگ یا شهادت درگذرد شما باز به دین جاهلیت باز خواهید گشت؟ پس هر کس مرتد شود به خدا ضرری نخواهد رسانید، خود را به زیان انداخته و هر کس شکر نعمت دین گذارد و در اسلام پایدار بماند البته خداوند جزای نیک اعمال به شکرگزاران عطا خواهد کرد».
جامعه شیعی با اعتقاد به وجود امام برای خود هیچ گاه احساس غربت نکرده بلکه دائما در انتظاری سازنده به سر می برد که این خود در بقاء مذهب و مکتب بسیار مؤثر است.
۴ـ۵) تأثیر وجود الگو در پیشرفت بشر
از امتیازات اساسی ادیان الهی به طور عموم این است که اگر به عقیده ای بشارت می دهند و یا این که تکالیفی را برای بشر عرضه می کنند در رتبه سابق بر آن، سعی در معرفی الگویی دارند که پیاده کننده دستورات در خارج و معتقد به عقیده خود است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی به طور وضوح به این حقیقت اشاره کرده آنجا که می فرماید: «ما امرتکم بشیء الا و قد ائتمرت به قبل ذلک، و ما نهیتکم عن شیء الا و قد انتهیت عنه قبل ذلک»؛ «هیچ گاه امر به شییء نکردم مگر آن که خودم به آن امر قبلا عمل کردم و از هیچ چیز نهی نکردم مگر این که خودم قبلا دست از آن کار برداشتم».