۱) به دلیل Soft Law بودن ماهیت مقررات حقوق بینالملل اقتصادی، در کشورهای جهان سوم در رابطه با رسیدن به حق توسعه، در عمل پیشرفت چشمگیری حاصل نشده است.
۲) جایگاه حق توسعه به دلیل ساختار و نظام حقوقی اکثر کشورهای جهان سوم برای کشورهای توسعه یافته برجسته نمی باشد.
۳) از جمله مهمترین اهداف مقررات حقوق بینالملل اقتصادی، ارتقاء روند ترویج و تثبیت حق توسعه در جامعه جهانی میباشد.
۶- هدفها و کاربردهای تحقیق:
ازجمله اهداف تحقیق میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱) شرح، تحلیل، نقد و بررسی مفهوم جهان سوم و حق توسعه و کارکردهای آن.
۲) شرح، تحلیل، نقد و بررسی مقررات حقوق بین الملل اقتصادی در خصوص حق توسعه در کشورهای جهان سوم.
۳) بررسی و تحلیل روشهای اعمال حقتوسعه با توجه به مقررات حقوق بینالملل اقتصادی.
۴) تحلیل و ارائه نظریه در مورد رابطه حق توسعه در جهان سوم و مقررات حقوق بینالملل اقتصادی.
در مورد کاربرد تحقیق میتوان گفت این تحقیق، پژوهشی بنیادی، نظری و کاربردی است؛ تحقیقی بنیادی است از این حیث که به کشف ماهیت پدیده ها و روابط متغیرها، اصول، قوانین، فرضیات و نظریهها می پردازد. (بررسی مفهومی حق توسعه و جهان سوم) نظری است بدین معنی که از روشهای استدلال و تحلیل عقلانی بهره برده شده است و اصولاً برپایه مطالعات و تحقیقات کتابخانهای انجام می شود. و بلاخره به واسطه قابلیت استفاده جهت بهبود و تکامل رفتارها و ابزارها و ساختارها و الگوهای موجود در جوامع انسانی، تحقیقی کاربردی است. بر همین اساس نتایجِ کاربردیِ پژوهشِ حاضر، استفاده از این تحقیق در راستای بهبود وضعیت کشورهای درحالتوسعه در جهان میباشد.
۷- روش و نحوهی انجام تحقیق و بدست آوردن نتیجه:
تحقیق حاضر، تحقیقی تحلیلی، توصیفی میباشد و در تجزیه و تحلیل اطلاعات از روش توصیفی-تحلیلی بهره میجوییم. روش جمعآوری داده ها و اطلاعات در این مطالعه، کتابخانهای خواهد بود. ابزارهای گردآوری اطلاعات، فیشبرداری، بانکهای اطلاعاتی بینالملل، شبکه های اینترنتی و جداول و آمارهای رسمی منتشر شده از سوی سازمان ملل متحد می باشد.
۸- ساماندهی (طرح) تحقیق:
تحقیق حاضر شامل سه فصل میباشد. در فصل اول به بررسی حق توسعه، مبانی و زمینه های شکل گیری آن میپردازیم و زمینه های ایجاد این حق را در اسناد و سازمانهای بین المللی پیگیری میکنیم. فصل دوم دربردارندهی تاریخچه و مفهوم جهان سوم و جهانی سازی میباشد. در این فصل همچنین جهان سوم و جهانی سازی را با محوریت حق توسعه از نظر میگذرانیم. در فصل آخر بعد از پرداختن به مبنای شکل گیری، زمینه های ایجاد مقررات حقوق بینالملل اقتصادی طبق اسناد بین المللی و روند تحول آن در سازمانهای بینالمللی، اصول حق توسعه و مقررات حقوق بینالملل اقتصادی و شباهتهای آنها را بررسی مینماییم. سپس در بخش آخر، رویارویی حق توسعه و مقررات حقوق بینالملل اقتصادی را در مفاهیم مربوطه و عملکرد جامعه بینالمللی، تجزیه و تحلیل مینماییم.
فصل اول: ماهیت و مبانی حقوقی حق توسعه
سالهاست که توسعه، مشکل عمدهی بشر میباشد و آمارهای بینالمللی نشاندهنده آن است که باوجود فعالیتها و پیشرفتهای گستردهی بینالمللی، هنوز تعداد زیادی از مردم جهان از سادهترین امکانات معیشتی محرومند و استراتژیها و اسناد بینالمللی در عمل نتوانسته در زندگی آن ها تغییر اساسی و چشمگیری ایجاد کند. موضوع “توسعه” تا بهحال عنوان هزاران کتاب، تکنگاری، و مقاله علمی بوده است و درواقع، مراحل توسعه و استراتژیهای آن از جمله هدفهای اصلی عصر ما را تشکیل میدهد.
حق توسعه بهعنوان یک حق مسلم و قابل اجرای بشری، در حقیقت یک “فرایند” است.[۲] فرایندی که نسبت به همهی حقوق بشر و آزادیهای بنیادین به شیوهای فراحقی بهرسمیت شناخته شده است. این حق از دهههای ۶۰ و ۷۰ در ادبیات جهانی ملل متحد وارد شد. در راستای تبیین مفهوم حق توسعه، مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامههای بسیاری تصویب کرده است.
برای پاسخ به این سؤال که آیا حق توسعه به راستی یک حق بشری پذیرفته شده است؛ ابتدا در بخش اول محتوا و مفهوم توسعه را با رویکردهای سیاسی، اقتصادی و بشری بررسی میکنیم. سپس در بخش دوم اسناد و سازمان های بین المللی فعال در زمینه حق توسعه را از نظر میگذرانیم و در آخر روند تکامل تدریجی حق توسعه و پذیرش یا عدم پذیرش آن بهعنوان یک حق بشری را بررسی مینماییم.
بخش اول: محتوای حق توسعه
برخی از دانشمندان[۳] معتقدند هیچ تعریف قطعی از توسعه نمیتوان ارائه داد، تنها میتوان پیشنهاداتی درباره آنچه توسعه باید بر آنها دلالت کند، ارائه نمود. ازاینرو ضرورت شناخت رهیافتی همهجانبه نسبت به توسعه، در سالهای اخیر روشن شده است. در این راستا، مهمترین مفاهیم توسعه را لفت ویک در کتاب خود در میان رویکردهای زیر استدلال می کند[۴] که به تعریف مختصری از آنها میپردازیم:
– توسعه به مفهوم پیشرفت تاریخی: این ایده از قرن ۱۸ به بعد، در ابعاد اجتماعی، اقتصادی و بعدها سیاسی خود را نمایان ساخته است. (Pollard, 1971, 60) در این تفکر تحولات مربوط به توسعه، اساساً فرایندهای ناشی از اقدامات بشری پنداشته می شود.
– توسعه به مفهوم بهره برداری از منابعطبیعی: این مفهوم بهدنبال استقلال مستعمرات در تأکید بر حق حاکمیت آنان بر منابع طبیعی خود ایجاد شد.
– توسعه به مفهوم پیشرفت برنامه ریزی شدهی اقتصادی- اجتماعی: منشأ این تفکر به سخنان ترومن، رئیسجمهور آمریکا در مورد انتقال تجربیات علمی از جهان توسعهیافته به جهان توسعهنیافته برمیگردد.
– توسعه به مفهوم تغییر ساختاری: در این معنا توسعه یعنی گذار از اقتصاد سنتی به اقتصاد مدرن صنعتی. (توماس، ۱۳۸۲، ۶۳)
گفتار اول: مفهوم توسعه، رویکرد سیاسی
جامعهشناسان علوم سیاسی، توسعه را وجهی از نوسازی بهشمار میآورند که مهمترین پیامد آن، تأسیس نهادهای سیاسی و اجتماعی میباشد. این گروه از اندیشمندان، توسعه را حرکتی بهسوی یک فرایند ارزشی میدانند که ممکن است در طی این فرایند، ساختارهای سیاسی جامعه دچار تحولاتی شود.
اصطلاح “توسعه سیاسی”[۵] یک مفهوم سیاسی در علوم سیاسی است که امروزه اغلب از تحولات این مفهوم بحث می شود. عواملی که در ارتباط با طرح نظریه توسعه سیاسی مطرح بودند عبارتند از: الف) دوقطبی بودن جهان ب) گسترش نفوذ سوسیالیست در جهان دوم ج) گسترش نهضتهای آزادیبخش در مستعمرات د) ایجاد برخی سازمانهای بین المللی مثل آنکتاد با هدف کاهش توان ابرقدرتها.
به نظر گونار میردال[۶]، توسعه عبارتست از “حرکت یک سیستم یکدست اجتماعی به سمت جلو. به عبارت دیگر، نه تنها روش تولید، توزیع محصولات و حجم تولید، مدنظر است، بلکه تغییرات در سطح زندگی، نهادهای جامعه، نظرها و سیاستها نیز مورد توجه میباشد.” (جیروند، ۱۳۶۸، ۸۳) در واقع میردال توسعه سیاسی را یک امر صرفاً ملی میداند که به نظر میرسد، استدلال وی، استدلال جامعی نمی باشد.
هانتینگتن[۷] توسعه را به مثابهی فراگردی که به وسیله آن هر کشور ظرفیت خود را برای جذب آثار بیثبات کننده مشارکت مردم در امور سیاسی ناشی از تحرک اجتماعی، افزایش میدهد، میداند. (لمکو، ۱۳۶۷، ۵) درواقع او مفهوم توسعه سیاسی را بر اساس میزان صنعتی شدن، تحولات اجتماعی، رشد اقتصادی و مشارکت سیاسی ارزیابی می کند و معتقدست در فرایند توسعه سیاسی ادعاهای جدیدی به صورت مشارکت و ایفای نقشهای جدید ایجاد می شود؛ از این رو، نظام سیاسی باید قادر به تغییر وضعیت موجود به سمت توسعه باشد، وگرنه دچار تزلزل خواهد شد.
از طرفی باید بدانیم همانطور که بژورن هتنه در کتاب خود تأکید می کند[۸]؛ مسائلی چون فقر و گرسنگی، استثمار و شکاف اقتصادی، مشروعیت و نقش دولت، مسائل مربوط به صنعت و کشاورزی، خوداتکایی و نیازهای اساسی، از مواردی هستند که در قالب توسعه سیاسی به آنها پرداخته می شود.
باید اضافه کرد که تقریباً تا به امروز تمام مفاهیم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توسعه، ریشه در یک هدف سیاسی خاص داشته اند و هیچیک از تعابیر توسعه، نمی تواند جدای از شرایط سیاسی قرار گیرد. اما با این حال توجه به رویکرد سیاسی توسعه امری جدید میباشد که در دهه پایانی قرن بیستم نظامهای مدیریتی و سیاسی در دو جهان “توسعهیافته” و “درحالتوسعه” با آن مواجه شدند.
البته بهرغم بی تفاوتی سازمانهای بین المللی و دولتهای عمدهی وامدهنده به اهمیت نقش سیاست و قدرتِ دولت در فرایند توسعه، در دوره پس از جنگ، همچنان یک جریان فکری کوچک اما مداوم که معتقد به اهمیت رویکرد سیاسی به توسعه بوده، وجود داشته است. برای مثال، فعالیت برنامهی عمران ملل متحد و دیگر نهادهای بین المللی طی سالهای گذشته بیانگر آن است که هدف توسعه از مفهوم محدود و اولیهی آن که رشد اقتصادی بود، به مفاهیم دیگری از توسعه که دربرگیرندهی توسعه اجتماعی و انسانی و اخیراً توسعه سیاسی در قالب “حکمرانی خوب” است، تغییر کرده و در این راستا تعبیر جدیدی از جامعه با عنوان جامعه توسعهیافته ایجاد شده است.
جامعه توسعهیافته در مفهوم سیاسی: “جامعهای است که قانون در آن در حد بهینه تولید شده باشد، نه چندان کم که رفتارهای بیقاعده و پرهزینه امور جامعه را مختل کنند و نه چندان فراوان که راه بر انتخابهای بهینه افراد بسته شود.” (هداوند، ۱۳۸۴، ۶۰)
از نظر آرماتیا سن[۹]، تحقق توسعه و بهعبارتی توسعه به مفهوم آزادی، مستمراً مستلزم اقدام سیاسی است. در این راستا، او معتقد است دولتهای جهان سوم که در پی فعالیتهای سیاسی ایجاد شدند، به روشهای سیاسی حضور خود را در جامعه بین المللی پررنگتر می کنند و به همان شیوه نیز بهدنبال توسعه هستند؛ به همین دلیل میتوان توسعه آنها را نیز امری سیاسی دانست.
در این زمینه اغلب اندیشمندان معتقدند، در واقع این دولت است که بهعنوان عاملی مهم به منظور پیاده کردن سیاستهای مربوط به توسعه، نقش فعالی دارد. (نقوی، ۱۳۷۷، ۲۶) اتوود[۱۰] و همفکرانش نیز بر لزوم دخالت دولتها در برنامه های توسعه کشورهای در حال توسعه و عقبمانده تأکید میکنند و توسعه در این کشورها را پدیدهای بیشتر سیاسی تلقی میکنند تا اجتماعی و اقتصادی. (Attwood and Bruneau and Galaty, 1988, 153) الوین رویه[۱۱] نیز سیاست را در شرایط عقبماندگی اقتصادی عاملی تعیینکننده در توسعه و رفاه عمومی میداند و وجود دولتی مقتدر با توانایی بسیج تودهای را دارای اثر قطعی در تغییر شرایط مردم طبقه پایین جامعه برمیشمارد. (شیرخانی، ۱۳۸۱، ۱۶۹) در مجموع همانگونه که دکتر رنانی معتقد است: “سیاستهای مختلف، دولتهایی با اهداف و توانمندیهای توسعهای مختلف ایجاد می کند. اما با این حال، دولت ذاتاً نه مانع توسعه و نه عامل آن است.” (رنانی، ۱۳۸۱، ۴۳) پس با وجود تمامی این تفاصیل و نظرات باید گفت که دولت مسأله اصلی برای دستیابی به توسعه سیاسی و پیشرفت اقتصادی نیست، بلکه تحقق “حکمرانی خوب”[۱۲] توسط دولت است که یک امر مهم و حساس در این زمینه میباشد.
در مورد این مسأله باید افزود که تقریباً مهمترین اصل فکری که دهه ۹۰ شکل گرفت و تمامی سیاستهای کمکرسانی دولتهای غربی برای تحقق توسعه را تحت تأثیر قرار داد، این ادعا بود که “دموکراسی” و “حکمرانی خوب”[۱۳] از شرایط اساسی تحقق توسعه در جوامع هستند.
در مورد دموکراسی، حکومتهای غربی معتقد بودند که: “دموکراسی می تواند تقریباً در هر مرحله ای از فرایند توسعه و در هر جامعهای نهادینه شود و موجب تقویت روند توسعه گردد.” (لفتویک، ۱۳۸۴، ۱۶۹-۱۶۵)
در رابطه با حکمرانی خوب نیز گفته شد: “حکمرانی خوب روایتی نو از مفاهیمی همچون دموکراسی، حقوق بشر، پاسخگویی، مشارکت و حاکمیت قانون است و درعینحال چارچوبی به دست میدهد که همهی این اهداف و ارزشها در یکجا جمع شوند و با ایجاد حداکثر همگرایی و همسویی، اهداف توسعه انسانی اعم از توسعه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، دنبال شوند.” (هداوند، ۱۳۸۴، ۸۶) در واقع، حکمرانی خوب در این تعبیر روایتگر توسعهای انسان محور و بر مبنای حق میباشد که نبود آن مانع سیاسی مهمی برای توسعه محسوب می شود.
در این زمینه بانک جهانی نیز در مورد آفریقا اظهار میدارد: “مهمترین مانع توسعه آفریقا، بحران حکومتمداری خوب است؛ منظور از حکومتمداری عبارتست از به کارگیری قدرت سیاسی در جهت ادارهی امور یک ملت.” (World Bank, 1989, 60)
در نهایت باید گفت، سیاست و توسعه، در عمل و مفهوم غیرقابل تفکیکاند؛ و درک اهمیت نقش سیاست در توسعه، یکی از اولویتهای توسعهای قرن جدید است که بدون دستیابی به آن، چشمانداز کاهش ۵۰ درصدی فقر در دنیا تا سال ۲۰۱۵، صرفاً یک هدف آرمانگرایانه خواهد بود. البته اهمیت سیاست همتراز دیگر متغیرهای دخیل در توسعه نیست؛ سیاست از این جهت اهمیت دارد که اساسی ترین و تعیین کنندهترین مورد در فرایند توسعه است و در عمل از طریق دولت به ساختارهای سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی شکل میدهد. همانطور که در بسیاری از اسناد مرتبط با حق توسعه نیز به نقش دولت بهعنوان عامل اصلی برای توسعه اشاره شده است.
گفتار دوم: مفهوم توسعه، رویکرد اقتصادی[۱۴]
فرایندی از توسعه که در آن رشد تولیدات و خدمات، ارتقاء کیفیت زندگی، تعدیل در آمد و زدودن فقر، تأمین رفاه همگانی، قطع وابستگیهای اقتصادی به کشورهای دیگر و انباشت سرمایه در داخل کشور، مورد بحث و بررسی قرار میگیرد، بعد اقتصادی توسعه میباشد.
برخی معتقدند: “توسعه اقتصادی و توسعهنیافتگی در واقع دو روی یک سکه هستند.” (Frank, 1971, 33) منظور این است که توسعه اقتصادی در جهان صنعتی، منجر به ایجاد شرایط توسعهنیافتگی در نقاط دیگر (در کشورهای درحالتوسعه) شده است.
در این رابطه، نوشتههای مربوط به توسعه اقتصادی[۱۵] بعد از جنگ جهانی دوم تحت تأثیر چهار شاخه فکری مهم بوده است که آقای مایکل تودارو آنها را در کتاب خود به الگوی “خطی مراحل رشد، تغییرات ساختاری، وابستگی بین المللی و نئوکلاسیک بازار آزاد” دستهبندی می کند.[۱۶] در این قسمت به توضیح مختصری از این الگوها میپردازیم:
۱) الگوی خطی مراحل رشد: نظریهپردازان دهههای ۵۰ و ۶۰ توسعه را رشتهای از مراحل رشد اقتصادی که توسط کشورهای توسعهیافته پیموده شده و جهان سوم باید از آن عبور کنند، بررسی کرده اند. معروف ترین این نظریه پردازان “روستو”[۱۷] بود. این نظریه یک نظریهی اقتصادی توسعه بود؛ به این ترتیب توسعه مترادف با رشد اقتصادی شد. (Worsley, 1984, 17)
۲) الگوی تغییرات ساختاری: در دهه ۱۹۷۰، تأکید بر آن بود که اقتصادهای درحالتوسعه ساختارهای اقتصادی داخلی خود را از کشاورزی سنتی به یک اقتصاد صنعتی تغییر دهند.
۳) الگوی وابستگی بینالمللی: نظریهی وابستگی، در دهه ۱۹۷۰ ایجاد شد. این نظریه بر محدودیتهای سیاسی توسعه اقتصادی داخلی و خارجی و دلایل وابستگی به کشورهای ثروتمند تأکید می کند.
۴) الگوی نئوکلاسیک بازار آزاد: این نظریه در خلال دهه ۱۹۸۰ بر نقش مفید بازارهای آزاد و خصوصیسازی تأکید می کند و شکست در توسعه را ناشی از دخالتهای بیشازحد دولت میداند.
در اوایل دهه ۹۰، نظریه “رشد اقتصادی” یا “درونزا” ایجاد شد و تلاشکرد نظریه های سنتی بهطریقی اصلاح شود که دلیل توسعه سریع برخی کشورها و رکود برخی دیگر از کشورها را توضیح دهد. (تودارو، ۱۳۸۹، ۸۱)
در تعاریفی که از توسعه اقتصادی در کتابها و مقالات دیده می شود، معمولاً دو گرایش عمده وجود دارد؛ برخی توسعه اقتصادی را تحولات اقتصادی در داخل مرزهای یک دولت تعریف می کنند و گروه دیگر آن را خارج از مرزهای ملی و در سطح بین المللی نیز در نظر میگیرند.
کسانی که توسعه را صرفاً نوعی تحول اقتصادی در سطح ملی در نظر میگیرند، معتقدند:
“توسعه فرایندی است که به موجب آن، تولید از وضعیت سنتی به روش نوین با ابزارهای پیشرفتهی جدید، متحول گردیده و انسانها تخصص و مهارت لازم و فرهنگ مناسب با توسعه را کسب کرده و روند انباشت و به کارگیری سرمایه در جامعه، همراه با مدیریتی کارا و با ثبات تحقق یافته باشد.” (عظیمی[۱۸]، ۱۳۷۱، ۱۷۶)
در این راستا مایکل تودارو توسعه اقتصادی را بدین صورت تبیین می کند: “جریانی چند بعدی که مستلزم تغییرات اساسی در طرز تلقی عامهی مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشهکن کردن فقر مطلق در جامعه است. توسعه در اصل باید نشان دهد که مجموعهی نظام اجتماعی، هماهنگ با نیازهای اساسی و خواسته های افراد و گروههای اجتماعی در داخل نظام، از حالت نامطلوب زندگی گذشته خارج شده و به سوی حالتی از زندگیِ بهتر سوق مییابد.” (تودارو، ۱۳۸۹، ۲۳)
برخی نیز معتقدند: “از دیدگاه اقتصادی، توسعه توانایی اقتصاد ملی برای ایجاد و تداوم رشد سالانه ی تولید ناخالص ملی قلمداد می شود و پارامترهای اقتصادی از جمله درآمد سرانه و تولیدات صنعتی عوامل تعیین کننده توسعه و توسعهیافتگی قلمداد میشوند.” (کیوانی و آراسته، ۱۳۸۳، ۷۳)
برخی دیگر معتقدند: “توسعه دگرگون کردن اقتصاد از یک مرحله سنتی، روستایی و منطقهای به مرحله اقتصاد عقلانی، شهری و ملی همراه با ایجاد نهادهای مناسب برای ممکن کردن تحرک کارآمد عوامل تولید میباشد. این دگرگونی اغلب شامل تغییر ساختار اقتصاد از یک ساختار عمدتاً کشاورزی به یک ساختار صنعتی است. (نراقی، ۱۳۷۰، ۳۲) در راستای این تعریف میتوان به بند الف قسمت دوم مادهی ۱۱ میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیز اشاره کرد که بیان میدارد: ” توسعه بهبود روشهای تولید و حفظ و توزیع خواروبار با استفاده کامل از معلومات فنی و علمی با اشاعه اصول آموزش، تغذیه یا توسعه و یا اصلاح نظام زراعی به نحوی که حداکثر توسعه مؤثر و استفاده از منابع طبیعی را تأمین نمایند، میباشد.”
با توجه به تمام این تعاریف در اینجا باید تأکید کرد که تبیین توسعه اقتصادی بهنوعی توسعه ابزارهای اقتصادی ملی، شهرنشینی، انباشت سرمایه های ملی، صنعتی شدن، افزایش درآمد سرانه، افزایش تولید کالا و ریشهکن کردن فقر تنها در داخل مرزهای ملی یک کشور، بدون توجه به جهان بینالمللی، تعریف کامل و جامعی از توسعه نمی باشد؛ و باید به بُعد بین المللی توسعه اقتصادی نیز توجه شود.
گروه دیگر یعنی کسانی که توسعه را نوعی تحول اقتصادی در سطح بین المللی نیز در نظر میگیرند، چنین اظهار نظر می کنند:
خانم مری رابینسون کمیسر عالی سابق سازمان ملل متحد، اظهار میدارد که: “طراحی نظام مالی و اقتصادی بین المللی پس از جنگ جهانی دوم بر اساس این ایده بود که در ازای آزادسازی اقتصادی در سطح بینالمللی، حکومتهای ملی نیازمندی های رفاه اجتماعی و توسعه را برای شهروندانشان تأمین کنند.” (Steiner and Alston, 2008, 1108)
کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل بَعد از تأیید بُعد اقتصادی توسعه، میگوید: “امروز مسئولیت دولتها و جامعه بین المللی برای شناسایی حق توسعه امری مسلم است. کشورها موظفند استراتژیهای اقتصادی خود در نظام بینالملل را بهگونهای تنظیم کنند که با حقوق توسعه تکتک افراد منافات نداشته باشد.” (حسینپور، ۱۳۸۴، ۷۵)
توسعه اقتصادی، در فرهنگ اقتصاد مدرن به معنی: “بالا بردن سطح زندگی و رفاه همهی مردم کشورهای درحالتوسعه بهوسیله بالا بردن درآمد سرانه ملی” یاد شده است. (لطفیان، ۱۳۷۲، ۱۶۰)
بهنظر میرسد این گروه تعریف کاملتر و صحیحتری از توسعه ارائه داده باشند؛ چراکه با پرداختن به بُعد بین المللی توسعه اقتصادی، بُعد ملی آن را نیز مورد توجه قرار میدهند.
تعریف جامعتر از توسعه اقتصادی در گزارش بانک جهانی در سال ۱۹۹۱ میباشد؛ که بیان میدارد: “توسعه اقتصادی ارتقاء مداوم استانداردهای زندگی که دربردارندهی نیازهای مادی، آموزش و پرورش، بهداشت در سطح ملی و حفاظت از محیطزیست در سطح بین المللی میباشد.” (لفتویک، ۱۳۸۴، ۷۹)
در آخر باید خاطر نشان کرد این درست است که امروزه تمایل به دنبال کردن توسعه اقتصادی در برنامه ریزیهای توسعه بهعنوان مطمئنترین و مستقیمترین راه دست یافتن به پیشرفت اقتصادی است؛ اما باید بدانیم در ارزیابی توسعه در بعد اقتصادی کافی نیست فقط به رشد سرانهی ملی یا برخی شاخص های دیگر رشد اقتصادی در درون یک کشور توجه کنیم.
در این راستا باید همانطور که آرماتیا سن معتقد است؛ “به تأثیر دموکراسی و آزادیهای سیاسی روی زندگی و قابلیتهای شهروندان نیز توجه نماییم.” (سن، ۱۳۸۱، ۱۶۵) و باید در نظر داشته باشیم که توسعه اقتصادی پیش از آن که یک مسأله صرفاً اقتصادی و یا امری حتماً وابسته به فنآوری باشد، فرایندی است در مورد تصمیم گیری و انتخاب؛ و این گزینشهاست که حرکت انسانها را در جهت توسعه یا خلاف آن قرار میدهد. (خلیلیان، ۱۳۸۱، ۲۸۶) پس توسعه اقتصادی، باید توسعه در ابعاد دیگر، یعنی توسعه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی توسعه اخلاقی را نیز با خود به همراه داشته باشد تا بتواند بهدرستی تحقق یابد.
در این رابطه، شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل نیز اظهار میدارد: “مسأله کشورهای کمتر توسعهیافته، توسعه است، نه فقط رشد … و توسعه عبارتست از رشد بهعلاوهی دگرگونی و آن هم نه فقط در بعد اقتصادی، بلکه در ابعاد دیگر مثل اجتماعی، فرهنگی؛ مسأله اصلی را باید بهبود کیفیت زندگی مردم دانست.” (قادری، ۱۳۷۶، ۱۵۲) همچنین در مشورت جهانى که در سال ۱۹۹۰ در ژنو انجام شد، ملاحظه شد استراتژیهاى توسعه که تنها هدف آن رشد اقتصادى و اهداف مالى باشد، شکست مىخورد. (مصفا، ۱۳۷۸، ۱۹۹) بهعلاوه در اغلب کشورها نیز، توزیع مجدد ثروتهای موجود و جریان درآمد، یکی از اجزای لازم برای یک استراتژی توسعه عادلانهی اقتصادی است. (گریفن و جیمز، ۱۳۷۰، ۳) چراکه عدالت اجتماعى در فرایند توسعه یک اصل اساسى و اخلاقی است که باید از طریق سیاستهای منصفانه و ایجاد دموکراسی و حکمرانی خوب در جامعه حکمفرما شود. در واقع میتوان گفت توسعه اقتصادی عادلانه در سطح ملی می تواند زمینه یا پیش شرط ایجاد توسعه اقتصادی بینالمللی، برای همهی کشورهای جهان بر پایه انصاف و عدالت و برابری باشد.
گفتار سوم: مفهوم توسعه، رویکرد حقوق بشری
در واقع توسعه مفهومی است که توسط کشورهای جنوب و درحالتوسعه، عنوان حق محوری و حقوق بشری گرفته است؛ این کشورها معتقدند که “توسعه یکی از حقوق اساسی بشر است که همهی کشورهای جهان، بهویژه کشورهای شمال و درحالتوسعه ملزمند آن را بهرسمیت بشناسند.”
سازمان ملل طی برنامهها و دهههای متعدد، خواهان توسعه برای کشورهای توسعهنیافته بوده است و همیشه امری به نام توسعه را با حمایت از حقوق بشر مرتبط دانسته است. دبیر کل اسبق سازمان، آقای پطروس غالی در کنفرانس کپنهاک ۱۹۹۵، آقای کوفی عنان در پنجاه و سومین کمیسیون حقوق بشر، کنفرانس جهانی حقوق بشر وین ۱۹۹۳ و بهویژه کمیساریای عالی حقوق بشر بر این امر تأکید ورزیدهاند. حتی در قطعنامههای مربوط به تشکیل شورای حقوق بشر هم میتوان دید حق توسعه بهصورت مشخص جزء مفاهیم حقوق بشری و بهعنوان یک حق که بشر موضوع آن میباشد، ذکر شده است.
البته باید در نظر داشت، اینکه ادعایی در حقوق بینالملل از طرف گروهی از کشورها حق بشری محسوب شود، بستگی به این دارد که ادعای مزبور از چه طریقی بیان شده است. در مورد ادعای حقوق بشر بودن توسعه، باید گفت که این اعلامیههای مجمع عمومی سازمان ملل هستند که آن را یک حق بشری بهشمار میآورند. اما از آنجا که این قطعنامهها به دلیل کثرت جمعیت کشورهای درحالتوسعه در مجمع عمومی سازمان ملل، از طرف کشورهای توسعهیافته مورد قبول نمی باشد، نمیتوان آنها مستند بر حق بشری بودن حق توسعه قرار داد. از طرفی نمیتوان به طور قطع اظهار کرد که حق توسعه یک حق بشری نیست.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.