(عطار، ۱۳۸۱: ۷۴)
۲-۵) ضرورت دلیل و راهنما در سفرهای آفاقی و انفسی
یکی از مسائل مهم در سفر چه در بحث سفر آفاقی و چه سفر انفسی، وجود راهنما یا پیر و مرشد است. این رکن اساسی، از چنان اهمیتی برخوردار است که در صورت فقدان آن، نه تنها سالک به مقصودش نخواهد رسید چه بسا دچار انحرافات و گمراهیهای اساسی خواهد شد؛ از این رو به دلیل اهمیت موضوع، جداگانه به آن پرداخته شده است:
همانطور که در بخش انگیرههای سفر آفاقی ذکر شد، سفر آفاقی میتواند به دلایل مختلفی صورت پذیرد، اما این دلایل نباید صرفاً مادی و برای گذران وقت باشد. هدف اصلی از این سفرهای آفاقی، موفقیت در پیمودن مسیر دشوار سفر انفسی است. گاهی اوقات ضرورت پیدا میکند که پیر یا راهنما در سفرهای آفاقی نیز سالک را همراهی کند تا سالک بتواند فشار و هیجان ناشی از توارد احوال گوناگون را تحمل کند همانند همراهی خضر نبی (ع) و حضرت موسی که کارهای شگفت خضر در نظر او عجیب میآمد و ایشان مسائل پیشآمده را برای سالک یا حضرت موسی شرح نمودند. همهی این راهنماییها در نهایت برای پیمودن سفر انفسی است:
جلالالدین همایی در ضرورت پیر و راهنما میگوید: « راه حق و طریق سلوک مقامات معنوی بسیار سخت و ناهموار و در هر قدمش بیم هزاران آفت و خطر ضلالت و تهلکه است و سالکان منفرد تنهارو که راه را از چاه باز ندانند، بهندرت ممکن است آن راه صعب پر خطر را به سلامت بگذرانند و از مضایق و مهالک آن جان به در ببرند و به دام غولان فریبنده که بزرگترین و خطرناکترین آن ها خود نفس انسان، شهوات و اوهام و آمال و تخیلات و تسویلات شیطانی درونی متداول ما بین سالکان مغرور است، گرفتار و گمراه نشوند و در مهلکهی ضلالت نیفتند، خواه این گمراهی از جهت خوف و بیم و خواه از جهت رجا و امید غرورآمیز و واهی و بیاساس باشد. » (همایی، ۱۳۶۶، ج ۲: ۶۰۶-۶۰۵) مولانا در توصیه به سالکانی که میخواهند به تنهایی این مسیر را طی کنند میگوید:
خود نبینی تو دلیل ای راهجو
که سفر کردم در این ره شصت میل
ور ببینی رو بگردانی از او
مر مرا گمراه گوید این دلیل
(مولوی،۱۳۶۳:۴۱۰۱-۴۱۰۰)
هی درآ در کشتی ما ای نژند
یا تو آن کشتی بر این کشتی ببیند
(همان، ۴۱۰۶)
در حدیث نبوی آمده است که : « مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح، من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق» : پیغامبر(ص) فرمودند: مثل اهل بیت من همانند کشتی نوح است، هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر که از آن سر باز زد (سوار نشد) غرق خواهد شد.
همایی در شرح این حدیث اینگونه میگوید: « پس دوستی اهل بیت عصمت و تشبث به ذیل محبت و ولایت ایشان همچون توسل و راه یافتن به کشتی نوح، یعنی سرمایهی نجات دنیا و آخرت است؛ اما این خاصیت که در اهل بیت طهارت – سلام الله علیهم اجمعین – است ما بین همه برگزیدگان الهی خواه از طبقهی انبیا و اصحاب و یاران خاص ایشان و خواه اولیا و مشایخ راستین تعمیم دارد. پس همگی در نجات بشر از طوفان سهمگین اوهام و تخیلات آشفته و تهاجم آلام و رنجها و منازعات درونی به منزلهی همان سفینه نوح هستند که هر که در آن کشتی درآمد و بر نشست نجات یافت و هر که تخلف کرد غرق شد و به هلاکت رسید. (همایی، ۱۳۶۶، ج ۲: ۶۲۴)»
عزیزالدین نسفی در کتاب انسان کامل، در شرح خصوصیات انسان کامل که همان پیر و راهنماست چنین میگوید: « انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک، افعال نیک، اخلاق نیک و معارف. هر که این چهار چیز را به کمال رسانید، به کمال خود رسید.» (نسفی، ۱۳۵۹: ۶۲)
در پایان، نمونهی دیگری از داستان تمثیلی سیر و سلوک، که در آن همگی به پیر و مقتدای خود سر سپردهاند بیان میگردد؛ داستان منطقالطیر عطار و سرسپردگی مرغان به هدهد:
عزم ره کردند عزمی بس درست
جمله گفتند این زمان ما را به نقد
تا کند در راه ما را رهبری
حاکم خود را به جان فرمان کنیم
ره سپردن را باستادند چست
پیشوایی باید اندر حل و عقد
زانک نتوان ساختن از خود بری
نیک و بد هر چ او بگوید آن کنیم
(عطار، ۱۳۶۸: ۸۹)
۲-۶) سفر در مکتبهای ادبی معاصر
موضوع سفر علاوه بر اینکه در عرفان یکی از مباحث مهم محسوب میشود، در مکتب رمانتیسیسم نیز از جایگاه و مرتبهی خاصی برخوردار است. در آغاز معرفی کوتاهی از این مکتب بیان میگردد و سپس به بررسی یکی از ویژگیهای این مکتب مهم که مورد بحث ماست یعنی سیر و سفر پرداخته میشود:
از نیمهی دوم قرن هیجدهم و همزمان با تحولات فکری و اجتماعیای که به آهستگی روی داد و همهی عرصههای زندگی را در بر گرفت، کلمهی «رمانتیک» به تدریج ارزش و معنایی مثبتتر پیدا کرد؛ و این زمانی است که اندک اندک «عصر خرد» جای خود را به «عصر احساس » میداد. جنبشی با همین نام با جمع شدن گروهی از افراد همفکر و همعقیده، با نام برادران «شگل» شکل گرفت و انتشار ترانههای غنایی «وردز ورث» و «کالریج» در سال ۱۷۹۸ در انگلستان به این جنبش کمک بسیار کرد. (جعفری جزی، ۲۴:۱۳۷۸)
همچنین از نظر اجتماعی رمانتیسیسم با از هم پاشیدن نظام کهن، وقوع انقلاب صنعتی، رشد شهرنشینی، رشد طبقهی متوسط و رشد سوادآموزی و بسیاری تحولات دیگر که تمامی نو و بیسابقهاند همراه بود.
نسل رمانتیک دچار احساس انزوا، افسردگی و تنهایی شد زیرا دوران فئودالیسم را بر نمیتابید و سرمایهداری نو ظهور پاسخگوی نیازهای آنان نبود، اینها به جهت ناپایداری وضعیت اجتماعی دچار از خودبیگانگی شده بودند. (فورست، ۱۳۸۰: ۲۵)
این مکتب که نافی ارزشهای کلاسیسیسم بود بر اصول خاص خود تاکید میکرد از جمله:
الف) اهمیت دادن به فردیت و احساس هنرمند
ب) عدم تبعیت از قوانین ثابت و پیروی از امیال ذهنی
ج) آزادی: بدین معنا که هنرمند هر بخشی از زندگی را که خواست میتواند آزادانه به تصویر بکشد
د) نمایش فضاهای خیالانگیز و اسرارآمیز و حالت غیر عادی آشفته و گاه جنونآمیز انسانها
ه) کوشش برای فرار از واقعیت در مقابل خردگرایی کلاسیسیسم
همچنین رمانتیسیستها در آثار خود به طبیعت، کودکی و بدویت، عشق و سیر و سفر اهمیت ویژهای میدادند.
در این بخش به یکی از موضوعات مهم این مکتب، یعنی سیر و سفر پرداخته میشود:
در این مکتب شاعر به خاطر آزرده بودن از محیط سعی در فرار به سمت فضاها و زمانهای دیگر دارد. این زمان و مکان، گاهی واقعی است و گاهی زمان و جایی در گذشته و تاریخ و گاهی هم سفری در تخیل به مکانی ساخته ذهن که شاعر همواره آرزوی رسیدن به آن را دارد.جاییکه همه چیز بر وفق مراد اوست؛ یعنی همان « مدینه فاضله » یا « اتوپیا». مکانی در بیزمانی مطلق، سرزمینی که او روزگاری در آنجا میزیسته و اکنون از آن هبوط کرده است. او همواره در غم از دست دادن این سرزمین است و تلاشش پیوسته برای رسیدن به آرمانشهری است که زمانی از آن هبوط نموده و جدا شده است. (سید حسینی، ۱۳۸۵: ۸۳)
با توجه به مطالب فوق، رمانتیسیستها سعی در سیر و سیاحت در فضاها و زمانهای دیگر دارند؛ این زمانها یا واقعی و تاریخی اند و یا در تخیل و ذهن شاعر میباشند: در ادامه به فضاها و زمانهایی که شاعران رمانتیست در آثار خود به آنجا سفر میکنند اشاره میشود:
۲-۶-۱) سفر به اسطوره
اسطوره نوعی جهانبینی باستانی است که در آن سعی میشود به مسائل اساسی هستی که همواره مورد سوال انسان بوده است، پاسخ داده شود. وقتی دانش و عقل بر ذهنیت بشر چیره شد و فرهنگ جدید را به وجود آورد، اسطوره اندکاندک جایگاه ویژه خود را از دست داد. اما اندیشههای اسطورهای در عمق روان بشر تهنشین شد و قسمت وسیعی از ناخودآگاهی وی را تشکیل داد. اسطوره که درونیترین قلمرو دانایی انسان است سعی دارد جهان را بشناسد و به عمق آن راه پیدا کند، سپس با نگاهی از درون به پدیدهها مینگرد و خود را در آن مییابد. (کزازی،۵۷:۱۳۷۲)
درواقع رمانتیستها با سفر خیالی و ذهنی به اسطورههای کهن، جامعهای را مدنظر خود قرار میدهند که همانند جوامع اساطیری، با سرخوشی و نیکی همراه است؛ آن ها عمق آمال و آرزوهای خود را با سفرهای ذهنی به اسطورهها دوباره زنده میکنند و با این کار خود را به سمت همان آرمانشهری که در جهان ذهنی خود متصور بودند، سوق میدهند. «این ویژگی از همان شور و اشتیاق رمانتیستها به وحدت و یگانگی و اتحاد دوبارهی انسان و طبیعت و ذهن و عین، و در نظر آوردن هدفی بینهایت کمالیافته اما غیرقابل دسترس ناشی میشود.» (جعفری جزی، ۲۹۴:۱۳۷۸)
۲-۶-۲) سفر به شرق
شرق همواره به دلیل راز و رمزها و جاذبههای فراوان ادیان و سنتهای گوناگون مورد توجه بوده است به ویژه به دلیل ویژگیهای خاصی که مکتب رمانتیسیسم دارا بود، برای نویسندگان و شاعران این مکتب جاذبهی خاصی به همراه داشت، بنابراین دورهی رمانتیسیسم، خود « سرآغاز سفرهای منظم به شرق و استعمار ممالک شرقی است، وکسانی چون تاورنیه، شاردن، برنیه و دیگران سفرنامه های جالبی در باب ایران و هند فراهم میآورند، و سفیران و فرستادگان شرقی نیز که به ممالک اروپایی میروند افسون و رنگ محلی شرق را به همراه میبرند. بدینسان، به تدریج، تصویر رمانتیک شرق در ذهن اروپاییان پرداخته می شود. (همان، ۹۶)
از میان کشورهای شرقی، هند مرکز توجه بیشتری در بین رمانتیسیستها بود. آنان آمال و آرزوهای خود را در شرق جستوجو میکردند. به اعتقاد برخی از رمانتیستها، «هند سرزمین مقدس و موطن کودکی نوع بشر» (همان،۹۸) بود.
به هرحال شرق به دلیل گریز از خردگرایی غرب و توجه به عشق و عرفان با آداب و سنن خاص خود، کانون توجه بسیاری از رمانتیستها قرار گرفت، این شاعران و نویسندگان یا خود به شرق سفر کردند و یا آثار رمانتیکی شرقی از خود بر جای گذاشتند.
۲-۶-۳) سفر به کودکی
کودک بهخاطر پاکی و معصومیتش همواره مورد توجه رمانتیستها بوده است. او همه چیز را با چشم تعجب مینگرد، برای او تمام پدیدهها و امور، جدید و جالبند. در کودکی همه چیز خودجوش و حقیقی است، و در بزرگسالی تباهی، تصنع، خشونت و بیرحمی حاکم است. کودک دچار عقل سوداندیش و منفعت گرا نیست، بر پایهی احساسش تصمیم میگیرد و این اهمیت دوران کودکی را بیشتر میکند. از طرفی دوران کودکی با زمان هماهنگی اولیه و عصر طلایی زندگی آدمی در ارتباط است یعنی وقتیکه بین اسامی و پدیدهها تفاوتی نبود، اینها یکی بودند، تضاد و تزاحمی در محیط وجود نداشت. (جعفری جزی،۲۹۳:۱۳۷۸) بنابراین دورهی پاک کودکی به دلیل وابسته نبودن به مناسبات سیاسی و اجتماعی و ارتباط مستقیم و لذتمندانه با طبیعت همواره مورد توجه رمانتیستها بوده است.
فصل سوم:
زندگینامه سنایی و سهراب سپهری
۳-۱) زندگی شخصی و شعری سنایی
ابوالمجدبنآدم متخلص به سنایی، شاعر و عارف نامدار نیمهی دوم سدهی پنجم و نیمهی نخست سدهی ششم هجری، به احتمال قریب به یقین به سال ۴۷۳ هجری قمری در غزنین زاده شد و چنانکه اکثر تذکرهنویسان نوشتهاند و از ابیات او در منظومهی «حدیقهالحقیقه» نیز مستفاد میشود، ۶۲ سال بعد یعنی به سال ۵۳۵ هجری در همان دیار درگذشته است. وی معاصر با مسعودبن ابراهیم و فرزندش بهرامشاه غزنوی بود. پدرش آدم از خاندانی شریف و کریم برخاسته و به نوشتهی جامی شاعر و عارف سدهی نهم در «نفحاتالانس» با پدر شیخ رضیبنلالا که از دانشمندان و بزرگان عرفا بود خویشی داشته و نیز معلم فرزندان ثقهالملک طاهربن علی وزیر معروف بوده است. (فروزانفر، ۹:۱۳۸۱)
سنایی در جوانی، هنگامی که هنوز پدرش زنده بود، یک چند به بلخ سفر کرد و این مسافرت گویا برای پیداکردن شغلی و ممر معیشتی بود. بعد از این سفر، سنایی سفری دیگر به نواحی دورتر خراسان، از جمله سرخس و نیشابور و هرات کرد و بیشترین اقامت او در سرخس بود. در این شهر با محمدبن منصور سرخسی، از صوفیان و علمای عصر که خانقاه مشهوری در سرخس داشت، آشنا شد و یک چند مقیم آن خانقاه بود. معلوم نیست که توجه سنایی به مشرب عرفان و صبغهی عرفانی گرفتن شعر وی تا چه حد متاثر از محیط سرخس و اقامت در این خانقاه بوده است. (شفیعی کدکنی، ۱۵:۱۳۸۳)
یکی از نکاتی که درمورد زندگی سنایی در تذکرهها بیان کردهاند داستان «دیوانه لایخوار» و در نتیجهی آن تحول یکباره زندگی و شعر سنایی است که در واقع میتواند توجیهی برای شخصیت چندگانه سنایی و دورههای مختلف شعری او باشد. شفیعی کدکنی در کتاب «تازیانههای سلوک» زندگی و شعر سنایی را به سه قطب تاریک، خاکستری و روشن وجود او تقسیم کرده است؛ در قطب تاریک با سنایی مداح و هجاگویی مواجهیم که در هجو با زبانی تند و گزنده به سرزنش دشمنان میپردازد مانند:
این ابلهان که بیسببی دشمن منند بس بلفضول و یافهدرای و زنخ زنند
مدایح او نیز که در سطح معمولی و بیشتر درمورد بهرامشاه است، گویا تا آخر عمر سنایی با اینگونه شعرها سروکار داشته و هرگز با آن وداع نگفته است.
درمدار خاکستری وجود سنایی یا همان نیمه روشن و نیمه تاریک، سنایی واعظ و ناقد اجتماعی ممتازی است که به اندرزگوییهای اخلاقی و اجتماعی میپردازد؛ قصایدی استوار همچون:
ای خداوندان مال الاعتبارالاعتبار
یا
بمیر ای حکیم از چنین زندگانی
و آخرین قطب وجود او که همان قطب روشن است سنایی دارای غزلهای قلندرانه و عاشقانهای است که به بیان شفیعی کدکنی، مادر تمام غزلیات دیوان شمس و بسیاری از غزلهای بلند و پرشکوه شعر فارسی است:
من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم دیده حمال کنم بار جفای تو کشم…
به هر حال سنایی شاعر بزرگ و تاثیرگذاری در آسمان شعر و ادب فارسی است که آثار زیادی نیز از خود برجای نهاده است؛ او علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات و رباعیات و مقطعات، که شامل حدود چهارده هزار بیت است، چند اثر منظوم دیگر دارد که عبارتند از: حدیقهالحقیقه، سیرالعبادالیالمعاد، کارنامه بلخ، تحریمهالقلم، مکاتیب سنایی. چند اثر منسوب به سنایی نیز وجود دارد که به دنبال تحقیقات محققان مشخص شده که نمیتواند از آثار وی باشد؛ مثنویهای طریقالتحقیق، عقلنامه، عشقنامه و سناییآباد.
همچنین ویژگیهایی برای شعر و کلام سنایی برشمردهاند که از جمله میتوان به موارد زیر از کتاب «شعرالعجم» اشاره کرد:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
هرچند او در قصاید و تشبیب مثل سایر معاصرین خویش معانی تازه ایجاد نکرده لیکن از حیث پختگی و سلاست و روانی و نیز طراوت کلام از بین تمام معاصرین خود ممتاز میباشد، حتی از میان قدما هم به استثنای فرخی کسی همدوش او نیست.
حکیم سنایی اول کسی است که تصوف را به شعر و شاعری روشناس کرده است. قبل از او در تصوف رباعیات چندی از ابوسعید ابوالخیر وجود داشت، ولی آن مخصوص بود بجوش و جذبات عشق نه بیان مسائل متعلقه به تصوف و اسرار و مراحل عرفان، برخلاف سنائی که کتب و رسائل جداگانه در این خصوص تالیف نموده است.
هر چند شاعری قدما طبیعی بود ولی طرز تعبیر و اسلوب ادا شاعرانه نبوده است، بلکه آنچه میگفتند بدون پیرایه و صاف و روشن میگفتند و اما یک حرف معمولی را بهطرزی نوین و بدیع بیان کردن و یا از یک موضوع ساده دلایل عقلی و نکات منطقی درآوردن باید دانست که آن قریحهایست مخصوص به متوسلین و متاخرین و موجد آن هم حکیم سنائی میباشد.
او اول کسی است که نظم اخلاقی را نیز بنیاد نهاده است، هر چند دامنهی آن بعدها نهایت درجه وسعت پیدا نمود، ولی قواعد و اصول آن را شخص او ایجاد و مرتب ساخت.
( نعمانی، ۱۳۳۵: ۱۷۱-۱۷۰)
مثنوی سیرالعیاد الیالمعاد: یا کنزالرموز که این مثنوی را سنایی بنام سیفالحق محمدبن منصور سرخسی اقضیالقضاه خراسان در وقتی که در سرخس اقامت داشته ساخته است. وزن این مثنوی نیز بر وزن اشعار حدیقه است. چون حکیم سنائی در مثنوی سیرالعباد الیالمعاد از سیر نفس و سفر روحانی سخن گفته و در آن رموز و اشاراتی به کار برده که درخور فهم همگان نیست و آگاهی و وقوف بر آن رموز همه کس را میسر نمیباشد، جمعی از دانشمندان آن را شرح و تفسیر کرده و به توضیح و روشن ساختن رموز آن پرداختهاند. (مدرس رضوی، ۱۳۶۰: ۱۵) این منظومه بهطور کلی درباره وجود خاکی انسان است که بعد از طی مدارج رشد تا مرحله بیداری بالا میرود. اولین مرحله روح گیاهی است که در دوره جنینی چون پرستاری انسان را نگهداری میکند. سپس روح حیوانی که بیشترین وظیفه آن گردآوری اطلاعات از جهان خارج به کمک حواس پنجگانه ظاهر و نگهداری و بهرهمندی از آن به مدد حواس درونی است که اسن کار در سایه سازگاری چهار عنصر طبیعی امکانپذیر خواهد بود. در طی مراحل رشد و آمادگی برای پذیرش « نفس گویا » با گشودن چشم بصیرت، موفق به یافتن راهنمایی میشود که در سیر مراحل عقلانی او را ارشاد کند. این راهنما که در حقیقت همان عقل فعال است- و از عقل کل دستور میگیرد – در طی سفر به او میگوید که در نهایت به « معاد » باید رسید و راه آن از طریق پشت سر گذاشتن زندگی مادی است. سنایی بعد از پشت سر گذاشتن موفقیتآمیز موانع، در جمع واصلان حق قرار میگیرد امادر فرصتی دوباره مجبور به رجعت میشود تا در حرکتی دوباره و پویا و برداشتهشدن آخرین حجاب و مانع به وصل دائمی نائل گردد.
سنایی چه در روزگار خود و چه در سدههای بعد همواره مورد تجلیل شاعران و ادبا و مورخان و تذکرهنویسان گوناگون قرار گرفته و پس از مرگ از اکرام و احترام بسیار برخوردار بوده است. بسیاری از شعرای معاصر او و اعصار بعدی به اشعار او استشهاد کرده و او را در ردیف عنصری و معزی و رودکی و گاه برتر از آنان برشمردهاند. سدیدالدین محمد عوفی در تذکرهی معروف لبابالالباب در وصف او آورده است: « استادالحکما، ختم شعرا، مجدالدین آدم السنایی الغزنوی، سنایی که در دیدهی حکمت روشنایی بود و در حدیقهی بینایی سنایی؛ چون قلب او همه انس بود، به قلب انس(سنا) منسوب شد؛ از قعر بحر خاطر خود گنجها نهاد و به دست بیان بر جهانیان گوهر پاشید… ». جامی نیز « در نفحاتالانس » دربارهی سنایی چنین نوشته است:
« حکیم سنایی غزنوی قدسالله تعالی روحه (که) کنیت و نام وی ابوالمجدودبن آدم است… از کبرای طایفهی صوفیه است و سخنان وی را به استشهاد در مصنفات خود آوردهاند و کتاب « حدیقهالحقیقه » بر کمال وی در شعر و بیان اذواق و مواجید ارباب معرفت و توحید دلیل قاطع و برهانی ساطع است. وی از مریدان خواجه یوسف همدانی است…». (فروزانفر،۱۲:۱۳۸۱)