جهت فهم راهبردهای افزایش امید در افراد، به خصوص پرورش امید در دانش آموزان، ضرورت دارد که مکانیسم هایی که از طریق آن اندیشه های امید بخش برای اولین بار در کودکان رشد می یابد مورد بررسی قرار گیرد. اشنایدر (۱۹۹۴، به نقل از سماوی، ۱۳۹۱) چارچوبی رشدی درباره ی چگونگی شکل کیری این اندیشه ها ایجاد کرده است. در مرکز این مفهوم سازی این عقیده قرار دارد که انسان ها ذاتاً دارای انگیزش برای درک دنیای پیرامون هستند. یکی از اولین هدف های یک نوزاد تثبیت توانایی پیش بینی و کنترل محیط پیرامون است. انگیزه ی به دست آوردن چنین توانشی به نوعی انگیزه ی زنده ماندن است.
مولفه ی مسیر یابی اولین مؤلفه ی امید است که در کودکان رشد می یابد. از بدو تولد کودکان درون دادهای حسی را دریافت می کنند. اگر چه در ابتدا این درون داده ها بی معنی هستند اما با گذشت زمان، نوزاد این داده ها را ساختار می بخشد و برای آن معنایی از محیط بیرونی می یابد (اشنایدر، ۲۰۰۲). برای مثال، یک نوزاد به سرعت صدای مادر خود را می شناسد. این صدا سرانجام با احساس امنیت و راحتی او پیوند می خورد. در نهایت، نوزاد شروع به پیوند درون داد ها با یک دیگر می کند. این پیوند به اندیشه های انتظاری در ذهن نوزاد تبدیل می شود. مثلاً نوزاد به دنبال شنیدن صدای مادر خود، گریه ی خود را کاهش می دهد چرا که او آموخته است این صدا احساس راحتی (سیر بودن، گرم بودن و خشک بودن) را پیش بینی می کند. این انتظار مکانیسمی است که بعد ها کودکان به وسیله ی آن قادرند تا با زنجیره سازی از رویدادهای شناختی، تفکر مسیریابی را شکل دهند (به نقل از سماوی، ۱۳۹۱).
تفکر عاملیت نیز در ابتدای زندگی رشد می یابد. اما کودکان قبل از داشتن توانایی تغییر محیط پیرامون، باید معنایی از خود ایجاد کنند. این هویت خود در حدود سن ۱۲ تا ۲۱ ماهگی شکل می گیرد. بر این اساس، کودکان به تدریج شروع به استفاده از اصطلاح «من» می کنند و رفته رفته خودآگاهی آن ها افزایش می یابد. این خودآگاهی با این شناخت دنبال می شود که فرد می تواند به عنوان یک عامل علی در جهان پیرامون عمل کند. کودکان شروع به ایجاد نشانه هایی می کنند که نشان می دهد آن ها قابلیت هایی را فرا گرفته اند که به آن ها اجازه می دهد تا دنیای خود را بسازند. این مفهوم خود با این شناخت که فرد می تواند در محیط خود تغییر ایجاد کند، ترکیب می شود و اساس تفکر عاملیت را پایه ریزی می کند (کاپلان[۳۴]، ۱۹۷۸، به نقل از سماوی، ۱۳۹۱).
عواملی مانند دلبستگی به مراقبان و نیز چالش های محیطی پیش روی کودکان می تواند بر شکل گیری اندیشه های مسیر یابی و عاملیت تأثیر گذار باشد. پیوندی همراه با اعتماد با یک مراقب به نظر می رسد در رشد امید و مؤلفه های آن دارای اهمیت باشد. کودکانی که پیوند نیرومندی با مراقبان خود دارند از بیشترین مقدار امید برخوردارند (بالبی[۳۵]، ۱۹۸۰، به نقل از سماوی، ۱۳۹۱). در حمایت از این یافته شوری[۳۶] و همکاران (۲۰۰۳) دریافتند که بزرگسالان پرامید در مقایسه با افراد کم امید دلبستگی ایمن بیشتری دارند و در کودکی مراقبت بیشتری از والدین خود به یاد دارند. چنین دلبستگی ایمنی به کودکان حسی از توانایی می دهد که بتوانند هدف های مطلوب را دنبال کنند (اشنایدر، ۲۰۰۲). از این رو، داشتن پیوندهای دلبستگی ایمن با مراقبان برای رشد امید در کودکان بسیار مهم است. اگر چه این مراقبان می توانند والدین یا دیگر اعضای خانواده باشند، اما دلبستگی با دیگر افراد مهم در زندگی مثل معلمان و مشاوران مدرسه نیز می تواند در رشد امید سودمند باشد (اشنایدر، ۲۰۰۲).
اگر چه نقش یک مراقب در حمایت از کودک در مقابل آسیب ها مهم است، اما مراقبان نباید کاملاً از کودکان در مقابل چالش ها و شکست های احتمالی حمایت کنند. آسان ساختن افراطی زندگی برای کودکان می تواند رشد تفکر امید بخش را کاهش دهد یا متوقف کند (اشنایدر، ۲۰۰۲). بر این اساس، کودکان نیاز دارند تا کنار آمدن با موانع، برای رسیدن به هدف را فرا بگیرند تا به طور کامل حس عاملیت خود را رشد دهند. سرانجام این که، یک کودک باید این حس را داشته باشد که می تواند بر ناهمواری ها غلبه کند حتی اگر پدر و مادر در کنارش نباشند. اجازه دادن به کودکان برای مواجهه با چالش ها و غلبه بر موانع پیش رو می تواند قابلیت های آن ها را آشکار کند (اشنایدر، ۲۰۰۲).
به علاوه، تفکر امید بخش همزمان با رشد کودکان افزایش می یابد. رشد شناختی طبیعی مثل گسترش دامنه ی لغات، افزایش سرعت و دامنه ی حافظه و توانایی تفکر انتزاعی به کودکان و نوجوانان کمک می کند تا از تفکر امید بخش به طور زاینده تری استفاده کنند. این پیشرفت در تفکر امید بخش در سرتاسر فرایند رشد نه تنها به کودکان و نوجوانان در دست یابی به هدف های شخصی کمک می کند بلکه حس هویت یابی و شکل گیری رابطه ی متقابل با همسالان را نیز تسهیل می کند (اشنایدر، ۲۰۰۲).
به طور کلی، امید و مؤلفه های آن، سازه های شناختی هستند که با فرایند اجتماعی شدن کودکان رابطه ای نزدیک دارند. دلبستگی به مراقبان، مواجهه با چالش ها و موانع محیطی و نیز تغییرات در رشد شناختی می تواند چگونگی شکل گیری و رشد این نوع تفکر را تعیین کند. امید به عنوان یک سازه ی شناختی می تواند پیامدهای عاطفی و شناختی متعددی به دنبال داشته باشد (به نقل از سماوی، ۱۳۹۱).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.
سازگاری روانشناختی
منظور از سازگاری، انطباق متوالی با تغییرات و ایجاد ارتباط بین خود و محیط به نحوی است که حداکثر خویشتن سازی را همراه با رفاه اجتماعی، ضمن رعایت حقایق خارجی امکان پذیر می سازد، بدین ترتیب سازگاری به معنی همرنگ شدن با جماعت نیست. سازگاری یعنی شناخت این حقیقت که هر فرد باید هدف های خود را با توجه به چارچوب های فرهنگی، اجتماعی تعقیب نماید (راجرز[۳۷]، به نقل از فرید، ۱۳۸۵). وقتی می گوییم فردی سازگار است که پاسخ هایی را که او را به تعامل با محیطش قادر می کند آموخته باشد تا در نتیجه به طریق قابل قبول اعضای جامعه خود رفتار کند تا احتیاجاتی در او ارضا شوند. یک فرد در یک موقعیت اجتماعی خاص می تواند خود را به طریق مختلف با آن موقعیت تطبیق دهد یا سازگار کند (مک دانلد[۳۸]، به نقل از فرید، ۱۳۸۵). هرگاه تعادل جسمی و روانی فرد به گونه ای دچار اختلال شود که حالت ناخوشایندی به وی دست می دهد و برای ایجاد توازن نیازمند به کار گیری نیروهای درونی و حمایت های خارجی باشد و در این اسلوب ساز و کارهای جدید موفق شود و مسأله را به نفع خود حل کند، گویند فرایند سازگاری به وقوع پیوسته است (اسلامی نسب، ۱۳۷۳). سازگاری فرایندی در حال رشد و تحول پویا است که شامل توازن بین آن چه افراد می خواهند و آن چه جامعه شان می پذیرد. به عبارت دیگر سازگاری یک فرایند دوسویه است؛ از یک طرف به صورت مؤثر با اجتماع تماس برقرار می کند و از طرف دیگر، اجتماع نیز ابزارهایی را تدارک می بیند که فرد از طریق آن ها توانایی های بالقوه خویش را واقعیت می بخشد. در این تعامل، فرد و جامعه دستخوش تغییر و دگرگونی شده و سازشی نسبتاً پایدار به وجود می آید (به نقل از شادمان، ۱۳۸۳). ابعاد سازگاری، شامل سازگاری جسمانی، سازگاری روانی، سازگاری اجتماعی قرار دارد پیش درآمد رسیدن به سازگاری های روانی، اخلاقی و جسمانی، سازگار شدن از لحاظ اجتماعی است (به نقل از شادمان، ۱۳۸۳).
سازگاری فرایندی است در حا ل رشد و پویا که شامل توازن بین آن چه افراد می خواهند و آن چه جامعه شان می پذیرد است .به عبارت دیگر سازگاری یک فرایند دو سویه است، از یک طرف فرد به صورت مؤثر با اجتما ع تماس برقرار می کند و از طر ف دیگر اجتماع نیز ابزارهایی را تدارک می بیند که فرد از طریق آن ها توانایی های بالقوه ی خویش را واقعیت می بخشد. در این تعامل فرد و جامعه دستخوش تغییر و دگرگونی شده و سازشی نسبتاً پایدار به وجود می آید (به نقل از شادمان، ۱۳۸۳). به طور کلی سازگاری به تسلط فرد بر محیط و احساس کنار آمدن با خود اشار ه دارد. هر یک از ما به محیط و تغییراتی که در آن روی می دهد پاسخ می دهیم . از این رو سازگاری مهارتی است که باید آموخته شود و کیفیت آن مانند سایر آموخته ها، بستگی به میزان علاقه و کوشش فرد برای یادگیری آن دارد. محیط خانواده، مدرسه و وسایل ارتباط جمعی در فراهم ساختن امکان یادگیری سازگاری با محیط نقش و مسئولیت مهمی بر عهده دارند. سازگار شدن با محیط مهم ترین منظور و غایت تمام فعالیت های ارگانیزم است، به طوری که تمام افراد در تمام دوران زندگی خود، در هر روز و هر ساعت سرگرم آن هستند که خود دگرگون شده و دگرگون نشده را با محیط دگرگون شده و دگرگون نشده سازگار کنند. در واقع زندگی کردن چیزی جز عمل سازگاری نیست (به نقل از شادمان، ۱۳۸۳).
ملاک و معیار سازگاری
در فرایند سازگاری مشکلات و مسائل روانی– شناختی بروز می کند. انگیزش و نیازهای اکتسابی، نیازهای غالب و متفاوت، ناکامی، تعارض ها، اضطراب ها و رفتارهای دفاعی در این فرایند آشکار می شوند. شاید به همین علت باشد که سلامتی و بهنجاری افراد را به منزله ی سازش و سازگاری با توقعات جهان بیرون در نظر گرفته می شود. ناسازگاری در یک موقعیت گذشته برای سازگاری در موقعیت هایی در آینده لازم و ضروری است. بنابراین بهتر است که توانایی فرد برای سازگاری را در نظر گرفت. بر این اساس هر فردی که بتواند با مسائل و مشکلات خود کنار بیابد با خود و اطرافیانش سازش یابد و در برابر تعارض های اجتناب پذیر درونی از خود سازگاری نشان دهد، انسانی به هنجار تلقی می گردد. چنین فردی واجد توانایی های دفاعی و سازشی است و می تواند بین خود و نیازهای کشاننده ای خود و واقعیت، تعادل برقرار سازد (دادستان، به نقل از شادمان، ۱۳۸۳).
ناسازگاری می تواند جزیی یا کلی باشد. ناسازگاری جزیی مربوط به برخی از جنبه های شخصیت و رفتار فرد است. ولی ناسازگاری کلی مجموعه ی فرایندهای اجتماعی شدن فرد را به مخاطره می اندازد. پس می بایست ناسازگاری به معنای خاص را از ناسازگاری به علت عدم استعداد برای نگهداری یک موقعیت سازش یافته متمایز دانست. در سازگاری با محیط درونی، هدف این است که تنش هایی که سلامت و تعادل فرد را مورد تهدید قرار می دهد، کاهش یابد. اما برای کاهش این تنش ها برآوردن توقعات محیط بیرونی کافی نیست. ممکن است رفتار یک فرد منحرف با واقعیت درونی خود سازگاری یافته باشد، بدون این که با واقعیت اجتماعی سازگار باشد. پس یک تعامل پویایی میان این دو واقعیت وجود دارد، سازگاری بیرونی در واقع مستلزم درجه ای سازش با واقعیت درونی است (به نقل از شادمان، ۱۳۸۳).
معیارهای معینی برای ارزیابی کفایت سازگاری یک فرد نسبت به محیط ابداع شده اند. برای مثال، ویژگی های زیر برای ارزیابی به عنوان پیشرفت اهمیت زیادی دارند.
آسودگی یا آرامش روان شناختی: یکی از ضروری ترین علائم ناتوانی در سازگاری آن است که احساس گناه یا ترس از بیماری و غیره در فرد شکل می گیرد. تجربه کردن ناراحتی اغلب به معنای بی کفایتی در سازگاری روان شناختی است.
کارایی شغلی: نشانه دیگری که شاخص مشکلات سازگاری است، ناتوانی دیگر در استفاده ی کامل از قابلیت های اجتماعی است.
نشانه های جسمانی: گاهی تنها علامت سازگاری نامناسب به شکل آسیب به بافت های بدن جلوه می کند. یک شخص بهنجار و دارای سازگاری خوب نباید از نشانه های جسمانی رنج بکشد.
پذیرش اجتماعی: بعضی از افراد سازگار از نظر اجتماعی مورد پذیرش هستند، یعنی افرادی هستند که دیگران آن ها را می پذیرند (به نقل از شادمان، ۱۳۸۳).
برخی از خصوصیات انسان سازگار به شرح زیر است:
– به میزان کافی می تواند فعالیت کند و برای کاری که بر عهده گرفته است شایستگی لازم را دارد و لزومی نمی بیند که شغل خود را مرتب تغییر دهد.
– از اضطراب و تعارضی که او را از فعالیت سود بخش باز دارد، دوری می جوید.
– بتواند با مشکلات مواجه شود و درباره آن ها بیندیشد و تصمیم بگیرد و عمل کند.
– بتواند نیازها، افکار و عواطف دیگران را بشناسد و پاسخ ها یا واکنش های مناسب از خود نشان بدهد.
– بیماری های بدنی نتوانند شایستگی و فعالیت او را کاهش دهند.
– انسان سازگار یا سالم مسئولیت همه اعمال، افکار و رفتارهای خود را می پذیرد و عاقلانه به نتایج آن می اندیشد.
– فرد سازگار باید بتواند بعضی از ناکامی ها را تحمل کند، زیرا در حقیقت تحمل ناکامی مانند پذیرش اضطراب نشانه سازگاری مطلوب در شخص است (اسلامی نسب، ۱۳۷۳).
مهارت های سازگاری عبارتند از:
۱- توانایی در ارتباط کلامی با دیگران
۲- توانایی در مراقبت از خویشتن
۳- رسیدگی و انجام امور روزانه زندگی
۴- مهارت در ارتباط اجتماعی با افراد
۵- توانایی در پیدایش و تعیین راه و مسیر ادامه زندگی و اهداف
۶- توجه به بهداشت و سلامتی فردی
۷- توانایی یادگیری، آموزش و ادامه تحصیل
۸- استفاده صحیح از ساعات تفریح و آزادی خود
۹- انجام کارها و مسئولیت های کاری
۱۰- توانایی ایجاد رابطه سالم با افراد خانواده، همقطاران و افراد مختلف اجتماع (اسلامی نسب، ۱۳۷۹).
عوامل مؤثر در سازگاری
سازگاری رضایت بخش فرد با موفقیت های اجتماعی عمده زندگی، به طور مستقیم با میزان ارضای همه نیازهای اساسی مرتبط است. نیازها و ارضاء آن ها به ادراک فرد با توجه به سن، جنس، استعدادهای ارثی و فرهنگی، طبقه اجتماعی، شغل، محل جغرافیایی، تعلیم و تربیت، تجارب و سازگاری های زندگی اشخاص دیگر بستگی دارد (به نقل از حسن آبادی، ۱۳۸۱).
متغیرهایی که در سازگاری مؤثر هستند:
۱- شخصیت فرد
۲-ادراک فرد از مشکل
۳- شدت مسأله و مشکل
۴- حمایت اجتماعی
۵- تعداد راه های ممکن برای رسیدن به هدف
۶- توانایی و استعداد برای مراقبت از سلامتی خود
۷- درک فرد از موقعیت خود
۸- درک خانواده از موقعیت خود
۹- توانایی و استعداد فرد برای جذب حمایت های اجتماعی
۱۰- سابقه برخورد فرد با بحران ها یا ضربه های روانی
۱۱- وضعیت اقتصادی
عکس مرتبط با اقتصاد
۱۲- سلامت روانی
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
۱۳- انگیزه فرد برای زندگی
۱۴- نگرش ها و فعالیت های محیط مؤثر (اسلامی نسب، ۱۳۷۳).
نشانه سازی اختلالات سازگاری؛ اگر فرد نتواند سازگار شود دچار علائم مرضی می شود:
۱- خلق افسرده
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
۲- آمادگی جهت گریه کردن
۳- نومیدی
۴- نگرانی
۵- افزایش وابستگی
۶- ناتوانی شغلی، فرهنگی، تحصیلی
۷- انزوای اجتماعی
۸- شکایات جسمی مانند سر درد، کمر درد و سایر دردها و خستگی (اسلامی نسب، ۱۳۷۳).
مکانیزم های سازگاری در زندگی خانوادگی
با بهره گرفتن از مکانیسم های روانی، می توان کشمکش و مشکلات خانوادگی را کاهش داد. در صورتی که این روش ها، با شدت و وسعت زیاد استفاده شود، تبدیل به مکانیزم های دفاعی خواهد شد. در زیر به صورت خلاصه این مکانیزم ها شرح داده خواهد شد.
۱٫ سپر بلا شدن یا سرزنش کردن
یکی از اعضای خانواده به عنوان ایجاد کننده مشکل، شناخته می شود یا این که فرد ممکن است خود را مقصر اصلی قلمداد کنند. چنین روش هایی، از ایجاد درگیری جلوگیری کرده، اضطراب را کاهش می دهد. ولی به نوبه خود، از برقراری ارتباطی که می تواند ریشه مسائل را بشکافد، جلوگیری می کند.
۲٫ اتحاد یا آمیزش مصلحتی بین اعضاء