بنابراین، پایه و اساس جامعه ی متمدن امروزی ماده و زندگی مادی و پیشرفت های مادی و کمالات مادی است و این ها چیزهایی است که برایش ارزش دارد و لی پایه ی زندگی جامعه ی اسلامی، با دارا بودن همه ی امکانات مادی، بر ایمان به خدا، فضیلت، معنویت و به دست آوردن مدارج عالی انسانیت استوار است.
۲٫ دین و قوانین دینی در جامعه ی اسلامی در متن زندگی قرار دارد و افراد، زندگی خود را بر اساس این قوانین تنظیم می کنند و بر خلاف آن عمل نمی کنند، اما جامعه ی متمدن امروز اگر هم دین دار باشند، قوانین آن را فقط منحصر کرده است به یک سری آداب و مراسم خاص و مختصر، آن هم به صورت حاشیه و جدای از زندگی مادی.
پس، از نظر اسلام دین آیین زندگی است برای تمام شئون زندگی اجتماعی و فردی بشر و در کلیه ی احوال، اعمال، رفتار و سکنات زندگی فرد تأثیر دارد و به زندگی رنگ ایمان و خداشناسی می دهد و هدف پیروان خود را در همه ی کارها چه کوچک و چه بزرگ، رضای خدا قرار می دهد. ولی جامعه ی متمدن یکی از اشتباهات بزرگش این است که دین را کنار زده و و فقط آسایش دنیوی و مادی را هدف قرار داده از هر راهی که باشد، حتی به قیمت از بین بردن انسان های دیگر.پس دیدگاه تمدن امروز، هم از نظر جداسازى دین از زندگى و هم در هدف زندگى دو دیدگاه متفاوت و حتى متضاد است.[۱۶۷]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بنابراین، مشخص شد هدفی که تمدن برای زندگی انسان دارد، همان هدفی است که در جوامع غیر دینی وجود دارد، یعنی بهره مند شدن از مزایای زندگی مادی و به دنبال آن رسیدن به آرامش و آسایش، اما نه آرامش و آسایش معنوی بلکه تنها آسایش مادی هدف است، اما این هدف با هدف نهایی که اسلام برای زندگی انسان تعیین کرده کاملا متفاوت است و شایستگی آن را ندارد که به عنوان هدف در زندگی تلقی شود.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
۲-۳-۳٫ هدف فرد مسلمان
تا این جا بیان شد اهدافی که در جوامع غیر دینی وجود دارد و هم چنین هدفی که تمدن امروز در زندگی انسان در پیش گرفته، نمی تواند انسان را به سعادت حقیقی برساند و بر عکس رفته رفته انسان را از خدا و اسلام و معنویت دور می کند، بنابراین، باید اهداف دیگری که در تضاد با اهداف دنیوی است در زندگی هدف قرار گیرد که این هم مورد اشکال بعضی دیگر قرار گرفته که علامه این اشکال را مطرح کرده و در ضمن جواب، هدفی را که یک فرد مسلمان باید در زندگی داشته باشد را بیان کرده است.
اشکال: عده ای فکر می کنند که اگر در همه ی کارها، اغراض و پاداش های اخروی هدف زندگی انسان اجتماعی قرار بگیرد، باعث می شود که مردم دیگر به سمت امکانات مادی که نیروی طبیعی، انسان را به سوی آن می کشد نروند و در نتیجه نظام زندگی اجتماعی از هم می پاشد و جامعه به سوی رهبانیت و انزوا کشیده می شود. چون امکان ندارد که عملی را به دو نیت و دو قصد انجام داد، نمی شود هم به قصد پاداش اخروی و هم به قصد تأمین حوائج دنیا انجام داد. چون این دو نقیضین هستند و نقیضین هم جمع نمی شوند.
علامه جواب این اشکال را با یک آیه از قرآن بیان کرده، آن جا که می فرماید:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها، لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ.»[۱۶۸]
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این سرشت الهی است که خداوند، انسان ها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست، این است آیین استوار.
حاصل مضمون آیه این است که آن سلسله اسبابى که در عالم، دست اندرکارند، همه زنجیروار دست به دست هم داده اند تا در آخر، نوع بشر ایجاد شود و همه آن اسباب بر این مجرى جارى شدهاند که انسان را به سوى هدفى که برایش در نظر گرفته شده سوق دهند، پس بر خود انسان نیز لازم است که اساس زندگى خود و هدف از تلاش و انتخاب خود را بر موافقت آن اسباب پایهگذارى کند، یعنی در هر عملى و تلاشى که مىکند، موافقت با اسباب را در نظر بگیرد تا به قول معروف بر خلاف مسیر آب شنا نکرده باشد و سرانجام کارش به هلاکت و بدبختى منتهى نگردد و این معنا خود، همان دین اسلام است و خلاصه دعوت اسلام همین است، و چون ما فوق همه ی اسباب یگانه سببى قرار دارد که پدید آورنده ی اسباب و مسبب آن ها است، پس بر انسان لازم است که در برابر آن مسبب الاسباب تسلیم و خاضع گردد و معناى این که مىگوئیم توحید، یگانه اساس و پایه دین اسلام است همین است.
از این جا روشن مىگردد که حفظ کلمه توحید و تسلیم خدا شدن و رضاى خدا را در زندگى طلب کردن بر طبق جریان همه اسباب قدم برداشتن است و نیز دادن حق هر یک از آن سببها است. یک فرد مسلمان با اعتقادش به توحید و لوازم آن، هم شرک نورزیده و هم نسبت به حق هیچ یک از اسباب مرتکب غفلت نشده است.
بنابراین، یک فرد مسلمان هدف ها و اغراضى دنیایى و آخرتى دارد و یا به عبارت دیگر: هم مادیات هدف او است و هم معنویات و لیکن نسبت به هر یک از آن اهداف، آن مقدار اعتنا مىورزد که باید بورزد (نه کمتر و نه بیشتر) و عینا به همین جهت است که مىبینیم که اسلام هم خلق را به توحید و انقطاع از هر چیز و اتصال به خداى تعالى و اخلاص براى او و اعراض از هر سببى غیر او دعوت مىکند، و هم در عین حال به مردم دستور مىدهد بر این که از نوامیس حیات پیروى کنند و مطابق مجراى طبیعت قدم بردارند، (بخورند، بنوشند، مداوا کنند، کشت و زرع نمایند، ازدواج کنند)[۱۶۹] و سایر امورات مادی را برای گذران زندگی خود انجام دهند و انجام هیچ یک از امور مادی را منع نکرده است، البته به شرط این که از حد تعادل خارج نشود.
بنابراین، روشن شد که هدف یک فرد مسلمان در زندگی هم مادیات است و هم معنویات. یعنی در عین این که از مزایای زندگی مادی برخوردار می شود، به معنویات هم توجه دارد و استفاده کردنش از امکانات مادی نیز در راستای رسیدن به پاداش های اخروی است.
۲-۵٫ غایت حیات انسان از نظر اسلام
چون هدف اسلام سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگى انسانى است و هیچ یک از شؤون انسانیت نه کم و نه زیاد نه کوچک و نه بزرگ را از قلم نینداخته، از این جهت سر تا پاى زندگى را داراى ادب نموده و براى هر عملى از اعمال زندگى هیات زیبایى ترسیم کرده که از غایت حیات حکایت مىکند، پس از نظر دین اسلام، هیچ غایتى براى حیات جز توحید خداى سبحان در مرحله اعتقاد و عمل نیست، به این معنا که اسلام کمال انسانیت و غرض نهایى زندگیش را این مىداند که معتقد شود به این که براى او معبودى است که هر چیزى را او آفریده و برگشت هر چیزى به سوى اوست، و براى او اسماى حسنا و مثال هاى بلندى است، آن گاه بعد از تحصیل چنین اعتقادى در مجراى زندگى قدم نهاده، هر عملى را که انجام مىدهد یک یک، حکایت از عبودیت او و عبودیت هر چیزى نزد خداى سبحان مىنماید و به همین وسیله توحید پروردگار در ظاهر و باطنش سرایت نموده و خلوص در بندگى و عبودیتش از اقوال و افعال و سایر جهات وجودیش ظاهر مىگردد، ظهورى که هیچ پردهاى نتواند آن را بپوشاند، خلاصه ادب الهى و یا ادب نبوت همانا عمل را بر هیأت توحید انجام دادن است.[۱۷۰]
بنابراین، جوامع متمدن را یک هدف وحدت مىبخشد و آن بهرهبردارى از مزایاى زندگى دنیاست که به عقیده آنان سعادت همین است، ولى اسلام، مدار زندگى انسان را وسیعتر از زندگى مادى دنیا مىداند. از نظر اسلام زندگى اخروى که حیات واقعى است، مدار زندگى انسان مىباشد؛ نظر اسلام این است که در این زندگى جز معارف الهى که همه آن ها در توحید خلاصه مىشود چیز دیگرى به سود بشر نیست و این معارف جز با مکارم اخلاقى و پاکیزه کردن نفس از هرگونه رذیله اخلاقى محفوظ نمىماند. در نظر اسلام، «اخلاق» تمام نخواهد شد و به کمال نخواهد رسید، جز با یک زندگى اجتماعى صالح که متکى بر عبادت خداوند باشد؛ زندگى که در برابر ربوبیت پروردگار خاضع و خاشع بوده و با مردم بر اساس عدالت اجتماعى رفتار کند.
روى این اصول و مبانى است که، اسلام براى مردم هدف معین مىکند. هدفى که از نظر اسلام، جامعه بشرى بر مبناى آن به وجود مىآید و وحدت پیدا مىکند، دین توحید و یکتاپرستى است. اسلام همه قوانین خود را بر همین پایه وضع مىکند و در این کار فقط به تعدیل اراده و کار مردم اکتفا نکرده، بلکه قانون را با اعمال عبادى، تکمیل و معارف حقه و اخلاق فاضله را بدان مىافزاید و آنگاه ضمانت اجرایى قوانین خود را اولا بر عهده ی حکومت اسلامى و ثانیاً به عهده ی جامعه مىگذارد و این را با تعلیم و تربیت شایسته علمى و عملى و امر به معروف و نهى از منکر تضمین مىکند.
یکى از مهم ترین چیزهایى که در این دین مشاهده مىشود آن است که اجزاى آن، چنان به هم تنیدهاند که وحدت تام و کاملى بینشان به وجود مىآید؛ به این معنا که روح «توحید» در «اخلاق» کریمهاى که این دین دعوت بدان کرده، سارى و جارى است و روح «اخلاق» نیز در «اعمالى» که افراد مجتمع مکلّف به انجام آن هستند منتشر است.
پس همه اجزاى دین اسلام اگر خوب تجزیه و تحلیل شود، به توحید برمىگردد و توحید اگر به حال ترکیب درآید بهصورت اخلاق و اعمال درمىآید. اگر توحید از مقام عالى اعتقادى فرود آید، اخلاق و اعمال مىشود و اگر اخلاق و اعمال از درجه نازل خود بالاتر روند، توحید خواهند بود.[۱۷۱]
۲-۳-۵٫ غایت حقیقی حیات انسان
علامه این بحث را با طرح یک سؤال و جواب بیان می کند به این صورت که می فرماید:
هدف از حیات چیست؟ اگر تکامل است آیا این تکامل متوقف مىشود یا در بىنهایت به خدا تبدیل مىشود؟ و اگر متوقف مىشود مگر نه زندگى یک نواخت غیرقابل تحمل است پس چگونه انسان تا ابد به صورت یک نواخت در بهشت زندگى مىکند؟ ضمن همین موضوع متوجه افراد واقع در جهنم نیز مىشود چون سرانجام بر اثر عادت رنج عذاب را درک نمىکنند. ضمناً منظور از تکامل چیست؟ این تکامل چه فایدهاى براى خدا دارد؟ اگر فایدهاى ندارد، چرا خداوند کارى بیهوده انجام مىدهد؟
جواب: هدف وجود، آخرین کمالى است که موجود به آن مى رسد و این تکامل و استکمال به نظر فیلسوف متوقف مىشود و الّا از حدود امکان بیرون نمىرود و اما اینکه در این صورت زندگى جاوید اهل بهشت به صورت یک نواخت مىافتد و زندگى یک نواخت قابل تحمل نیست، سخنى است بىدلیل، زیرا دلیلى نداریم بر اینکه نظام نشئه آخرت همان نظامى است که در نشئه دنیا مىبینیم. زندگى انسان در این نشئه، هزارگونه عوارض از مرگ و میر و صحت و مرض و جوانى و پیرى و گرسنگى و تشنگى و غیر این ها را دارد که هیچ یک از آن ها در زندگى بهشتى نیست و نظیر این سخن را در زندگى جهنمى و عادت کردنش به رنج و عذاب مىتوان گفت.
از نظر فلسفی، فعل بىغایت و کار بىهدف محال است و چون خداوند کمال مطلق است هدف خارج از ذات که ممکن او باشد، ندارد. هدف او در فعلش، ذات مقدس او مىباشد چون ذات فیاضى است فیض مىدهد. آرى فعل او غایت دارد و آن کمالى است که فعل را به آن مىرساند.[۱۷۲]
آدمى هدف و مقصودى جز سعادت و به نتیجه رسیدن زندگیش ندارد، و علاقهاش به این هدف، فطرى او است، آن چه که قرآن کریم در امر زندگى، اثباتش مىکند این است که زندگى آدمى دائمى و زوال ناپذیر است، و این طور که بعضى فکر مىکنند که با مرگ پایان مىپذیرد نیست، و قهرا با در نظر گرفتن مرگ، به دو زندگى تقسیم مىشود یکى زندگى موقت قبل از مرگ، و دیگرى زندگى دائمى بعد از آن، که نیک بختى انسان و بدبختیش در آن زندگى، نتیجه زندگى دنیا و ملکاتى است که از ناحیه اعمالش تحصیل نموده، حال چه خوب و چه بد، و پر واضح است که انسان بدون عمل هم فرض نمىشود، زیرا بشر فطرتا دوست دار زندگى خویش است، و زندگى خالى از عمل هم غیر قابل فرض است.
و این اعمال، یعنى سنت هایى که انسان در زندگى خود باب نموده و الگو قرار داده است و به وسیله ی آن ها تقوى و یا فجور، حسنه و یا سیئه کسب کرده است، قرآن کریم آن را دین و سبیل نامیده، و بر این حساب است که مىتوان گفت هیچ فردى، مفر و گریزى از سنت نیکو و یا سنت بد ندارد، و احدى نیست که از دین حق یا دین باطل هیچ یک را نداشته باشد.
و از آن جایى که هیچ انسانى بدون عمل، و در نتیجه بدون سنت حسنه و سیئه یافت نمىشود، و نیز از آن جایى که خداى سبحان هر نوعى از انواع موجودات را به سعادت مخصوص خودش راهنمایى مىکند، و چون سعادت بشر در این است که اجتماعى زندگى کند، و خواه ناخواه، زیر بار قوانین برود، لذا خداى سبحان برایش قانونى درست کرده به نام دین، که تمامى احکامش از سرچشمه ی فطرت مایه گرفته؛ همان فطرتى که خداوند خود، انسان را بر آن فطرت آفریده، فطرتى که در حقیقت راه خدا و دین خداست، حال اگر بر طبق آن سلوک نموده و راهى را که آفریدگارش برایش باز نموده و فطرتش هم بدان راهنمایى مىکند بپیماید، راه خدا را پیموده و درست هم پیموده است و اگر پیروى هواى نفس بکند و راه خدا را بر خود ببندد، و به چیزهایى که شیطان در نظرش جلوه مىدهد مشغول شود، در حقیقت راه خدا را کج و معوج خواسته و پذیرفته است.
اما این که گفتیم:” انسان راه خدا را خواسته”، براى این که این خدا بود که او را بر فطرت جویایى و طلب راه، خلق کرد و معلوم است که او را جز به راهى که مرضى خویش و راه خودش است هدایت نمىکند.
و اما این که گفتیم:” راه خدا را به طور کج و معوج خواسته و پذیرفته است” جهتش این است که شیطان به سوى حق راهنمایى نمىکند و بعد از حق هم راه سومى نیست، پس ناگزیر هدایتش به سوى باطل است، پس چنین کسى راه فطرى خدایى را کج و معوج گرفته است، و آیات قرآنى هم براى افاده این معانى بسیار است که حاجتى به ایراد آن ها نیست.
درجای دیگر علامه برای بیان سعادت حقیقی انسان به یکی دیگر از آیات قرآن استناد می کند. آن جا که می فرماید:
«یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»[۱۷۳]
اى انسان به درستى که تو در راه پروردگارت تلاش مىکنى و بالاخره او را دیدار خواهى کرد.
علامه در تفسیر این آیه بیان می کند که هدف نهایى سیر و سعى و تلاش انسان، خداى سبحان است، یعنى انسان به جهت آن که عبدی است مربوب و مملوک که هیچ مالکیتى نسبت به نفس خود و اعمال و آثارش ندارد، جز آن که مولایش اراده کند، دائما در حال سعى و تلاش و شتافتن به سوى خداى تعالی است که ربّ و مالک و مدبّر امور اوست، لذا انسان در اراده و عملش مسئول است و این امر خود حجّتى براى معاد است، چون ربوبیّت الهى تمام نمىشود، مگر با عبودیّت بندگان و عبودیّت هم فقط با بودن تکلیف و مسئولیّت تصوّر مىشود و مسئولیّت هم فقط با بازگشت به سوى خدا و حساب و جزا تمام مىشود، پس انسان قطعا در مسیر وجودى خود به ملاقات پروردگارش مىشتابد و به سوى او باز مىگردد[۱۷۴]، چون در زندگى سعیده هیچ آرزو و هدفى جز رضوان خدا، و هیچ سعادتى پرمحتواتر از قرب به خدا نیست[۱۷۵].
در جای دیگر علامه می فرماید: «بىشک خو گرفتن با آداب پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و آراستگى به اخلاق و سنن ظاهرى و باطنى آن حضرت، کمال نهایى و آخرین هدف زندگى است و سعادت دنیا و آخرت را به همراه دارد.»[۱۷۶]
۳٫ تطبیق نظر فارابی و علامه طباطبایی
در این جا تطبیقی صورت می گیرد بین نظرات دو فیلسوف بزرگوار، فارابی و علامه طباطبایی در مورد مباحثی که مطرح شد.
در بحث غایت دار بودن آفرینش جهان و به تبع آن آفرینش انسان، می توان گفت که هر دو فیلسوف در این مورد نظر مشترکی دارند؛ چون هر دو جزء فیلسوفان مکتب الهی هستند که قائل به غایت دار بودن جهان آفرینش می باشند و هر دو غایت نهایی آفرینش را در رسیدن به سعادت می دانند.
چنان که فارابی به علت این که فیلسوفی غایت گراست و به غایت توجه زیادی دارد، معتقد است که در نظام هستی همه چیز هدف مند است و به سوی غایتی در حرکت است و این که هیچ چیز در این جهان بیهوده آفریده نشده و همه چیز به صورت فطری یا ارادی، با شوق و رغبت به سوی کمال شایسته ی خود در حرکت است و بر اساس این جهت گیری فکری است که معتقد است هدف از آفرینش وجود انسان این است که به سعادت نهایی برسد.
این توجه به غایت تا جایی است که حتی فارابی غایت نهایی عقل فعال که مؤثر در عالم طبیعت می باشد و هم چنین غایت تعقلات و فعالیت های ارادی انسان را در رسیدن به سعادت می داند که مطابق با هدف آفرینش انسان می باشد.
از دید علامه نیز جهان آفرینش غایت دار است و بیهوده آفریده نشده، بلکه تمامی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ی آن، برای هدف و غرض مشخصی خلق شده اند و آفرینش انسان نیز که یکی از اجزاء این نظام هستی است، بر اساس هدف مشخصی بوده که بر طبق قرآن، علامه هدف از آفرینش او را عبادت می داند و بر این اعتقاد است که عبادت هدف اصلی و نهایی نیست بلکه انسان به این هدف می خواهد به هدف متعالی تری برسد که همان قرب به خدا و سعادت نهایی است.
بنابراین، هر دو فیلسوف قائل به غایت دار بودن جهان آفرینش و غایت دار بودن تمامی اجزاء و عناصر آن می باشند و غایت نهایی را در رسیدن به سعادت می دانند.
در بحث غایت حیات انسان، هر دو از جمله فیلسوفانی هستند که اولا برای خود انسان ارزش و اهمیت خاصی قائلند و انسان را منحصر به جسم نمی دانند بلکه او رادارای روح مجردی می دانند که به واسطه ی آن می تواند به جایی برسد که از ماده بی نیاز گردد و به مدارج عالی انسانی صعود کند و ثانیا به تبع ارزشی که برای خود انسان قائلند، برای زندگی او نیز ارزش و احترام خاصی قائلند و هر دو غایت نهایی را که انسان باید در زندگی داشته باشد و به دنبال آن حرکت کند، همان رسیدن به سعادت می دانند.
اما هر دو فیلسوف برای بیان غایت حیات انسان، اهدافی که در جوامع مختلف وجود دارد رابیان می کنند. از جمله این که فارابی اجتماعات را به دو دسته ی کلی تقسیم می کند: فاضله و غیر فاضله و معتقد است اهدافی که در جوامع غیر فاضله وجود دارد، مثل: ثروت و مکنت، جاه و مقام، لذت و خوش گذرانی، احترام و ارزش بین مردم و تمام اهداف مادی که در این جوامع وجود دارد، هیچ کدام شایستگی و توانایی رساندن انسان به سعادت را ندارند؛ چون اهدافی که این جوامع دنبال می کنند هیچ کدام در راستای هدف خلقت و آفرینش نیست و بر طبق نظر فارابی تنها مدینه ی فاضله است که مردم آن می توانند به سعادت برسند.
علامه هم برای بیان غایت حیات انسان، ابتدا غایت حیات در جوامع غیر دینی و جوامع متمدن امروزی را بیان می کند که با مقایسه ای که بین این دو دیدگاه صورت گرفته مشخص می شود، اهدافی که در این جوامع وجود دارد نیز عینا همان اهدافی است که در جوامع غیر فاضله ی مورد نظر فارابی وجود داشت؛ یعنی در جوامع متمدن و جوامع غیر دینی هم اهدافی که در زندگی افراد وجود دارد فقط اهداف مادی و بهره مند شدن از لذایذ دنیوی است که فرقی با جوامع غیر فاضله ی فارابی ندارد.
بنابراین، می توان گفت هیچ کدام از این جوامع نمی توانند انسان را به سعادت برسانند؛ چون پایه های اساسی این جوامع بر اساس اعتقادات مذهبی بنا نشده و قوانین اسلام در این جوامع پیاده نمی شود. اما علامه هدف اسلام و قرآن را که هر فرد مسلمانی باید در زندگی خود داشته باشد و به دنبال آن حرکت کند، مادی و معنوی هر دو می داند؛ یعنی انسان باید در زندگی در عین برخوردار شدن و استفاده کردن از نعمت های مادی که خدا در اختیارش قرار داده، اهداف معنوی هم در زندگی داشته باشد و حتی استفاده کردنش از امکانات مادی نیز در راستای رسیدن به قرب الهی و سعادت باشد.
به عبارت دیگر می توان گفت مدینه ی فاضله ای که مورد نظر فارابی است، در صورتی تحقق پیدا می کند که تمام قوانین آن بر اساس دستورات اسلام و قرآن باشد و کوچک ترین عملی بر خلاف مقررات اسلام انجام نشود و در این صورت است که زندگی در چنین جامعه ای می تواند انسان را به سعادت برساند.
پس، می توان گفت که هر دو فیلسوف در این که غایت حیات انسان رسیدن به سعادت می باشد، نظر مشترکی دارند و جوامع غیر دینی و متمدن یا به تعبیر فارابی، جوامع غیر فاضله نمی توانند انسان را به سعادت برسانند و تنها، جامعه ای که بر طبق دستورات اسلام و قرآن بنا شده یا به تعبیر فارابی، مدینه ی فاضله می تواند انسان را به سعادت برساند.
فصل چهارم