جامعه شناسی دینامیک
موضوع مورد مطالعه جامعه شناسی استاتیک، نظم حاکم در جامعه است یعنی شیوه ای که براساس آن افراد یک جامعه در بین خود نوعی تفاهم به وجود می آورند که در حقیقت ضامن وجود و ادامه حیات و عملکرد آن جامعه است، برعکس موضوع جامعه شناسی دینامیک پیشرفت و توسعه است یعنی مطالعه تکامل جامعه از ورای تاریخ بشریت و در واقع براساس همین نظریه است که آگوست کنت قانون حالات سه گانه خود را ارائه داده است. تئوری کنت در قالب تئوری تکامل که از دیرباز توسط کنت، مورگان و اسپنسر مطرح شده است و در دوران معاصر افرادی مثل گرهارد و جین لنسکی آن را پی می گیرند جای گرفته است، بر این اساس است که تمامی جوامع در تمامی جنبه های زندگی اجتماعی از مراحل خاص رشد و پیشرفت گذر می کنند و خصوصیت تمام این مراحل حرکت از ساده و ناقص به پیچیده و کامل است. »
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
از میان دیگر جامعه شناسان می توان مارکس و انگلس را نیز صاحب نظریه جامعه شناسی تغییر دانست. آنها اعتقاد داشتند که ریشه تحولات جامعه کاپیتالیستی در تشدید مبارزه بین صاحب ابزار تولید و طبقه کارگر است که سبب از بین رفتن طبقه کاپیتالیستی و به وجود آمدن جامعه کمونیستی می شود. کسانی که به مارکس علاقه داشتند معمولاً محققانی بودند که علاقه مند به تجزیه و تحلیل تغییر اجتماعی بوده اند. ریشه این همه توجه به جامعه شناسی مارکس در واقع باید در علاقه مندی و کوشش جدید در زمینه مطالعات جامعه شناسی از دید تاریخی جستجو کرد ولی در همین زمان جامعه شناسی مارکس در عده زیادی از جامعه شناسان تمایل جدیدی را در جهت مطالعه مشکلات و مسائل تئوریک و تجربی که مربوط به تحولات اجتماعی جامعه می شوند چون مبارزه طبقاتی، جنبش های انقلابی، تغییرات ساخت جامعه و … به وجود آورد.
عده ای معتقدند که کارکردگراها به تغییرات اجتماعی چندان توجهی ندارند. اما نبایستی تصور کرد که فونکسیونالیزم از هر نوع مطالعه ای درباره تغییر اجتماعی دست کشیده است زیرا در همین دوره محققان بیشماری تحلیل های بسیار جالبی یا در ارتباط با بعضی عوامل یا درباره چگونگی تغییر اجتماعی بعمل آورده اند حتی کینگزلی دیویس در این زمینه تائید می نماید که در برخی از عالی ترین تحلیل های تغییر اجتماعی از آثار محققانی است که به عنوان فونکسیونالیزم شهرت یافته اند مثلاً کروبر درباره تغییرات ناشی از رشد اختراعات، تکنیک ها، آگاهی ها در رابطه با نوآوری در جوامع باستانی و پیشرفته و مرتن به تحلیل نقش عوامل مختلف اجتماعی – فرهنگی در تحول آگاهی های علمی و تکنولوژیک پرداخته است (مور، ۱۳۸۱).
دورکیم نیز از جامعه شناسانی است که بیش از کسان دیگر عامل جمعیت را در دگرگونی اجتماعی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. افزایش زیاد جمعیت به نوعی تقسیم کار منجر شد و به دلیل تقسیم کار است که جامعه سنتی مبتنی بر انسجام مکانیکی به جامعه صنعتی مبتنی بر همبستگی ارگانیکی تبدیل گردید. از طرفی تراکم جمعیت سبب به وجود آمدن تراکم اخلاقی گردیده و به این صورت که انسانها با نزدیک شدن به یکدیگر روابط شان تنوع یافته و تشدید می گردد. از طرفی افزایش جمعیت سبب به وجود آمدن تمدن می شود به این صورت که هرچه کنش متقابل آنها بیشتر باشد و هرچه این کنشها سریعتر و قوی تر عمل نماید زندگی اجتماعی پر هیجان تر و پیچیده تر خواهدبود. تراکم اخلاقی به عنوان موتور یا نیروی محرکه توسعه جوامع و منشاء تمدن در واقع حاصل تشدید، تعدد کنش های متقابل و در نتیجه تأثیر متقابل افراد به یکدیگر است. بنابراین رشد و تراکم جمعیتی در چنین زمانی باعث پیشرفت تقسیم کار و تراکم اخلاقی می گردد (روشه، ۱۳۷۰).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
۲-۲-۲- دیدگاه ابن خلدون
«ابن خلدون برای دگرگونی مسیرهای مختلفی را ترسیم کرده است.» «وی در وهله اول احساس
می کرد که در روش های موجود تاریخ نگار کاملاً نارسا هستند. او دید که ثبت رویدادها از پی هم در بهترین حالت تنها یک وظیفه مقدماتی بر این مورخ است. آنچه لازم است تعیین و توزیع الگوهای تغییر است» (اچ لاور،۱۳۷۴ ،۲۳).
ابن خلدون عوامل متعددی را در تحولات موثر می داند. وی ۶ اصل جامعه شناسی را به شرح زیر مطرح می کند:
پدیده های اجتماعی از الگوهای قانونمند پیروی می کنند. این الگوها به سختی الگوهای موجود در جهان فیزیکی نیستند ولی آنقدر نظم و ترتیب دارند که قابل تشخیص و توصیف باشند.
قوانین در سطح جامعه عمل می کنند، اگرچه فرد را نمی توان تنها یک مهره از نیروهای عظیم تاریخ به حساب آورد، اما در عین حال باید دانست که او از محدودیتهایی که قوانین اجتماعی بر رفتار را وضع کرده اند قادر به گریز نیست.
قوانین فرایند اجتماعی را باید از طریق جمع آوری اطلاعات و مشاهده روابط بین متغیرها کشف کرد.
در جوامعی که ساخت یکسان دارند قوانین اجتماعی مشابهی یافت می شود.
دگرگونی اجتماعی از ویژگی های جوامع هستند.
قوانین مربوط به دگرگونی ماهیتاً قوانینی جامعه شناسانه است نه زیست شناختی یا فیزیکی (همان، ۲۴-۲۶).
۳-۲-۲- دیدگاه سوروکین
«سوروکین نیز مانند ابن خلدون به نظریه دوری تحول معتقد است. وی معتقد است که در تاریخ الگوی که نشان دهنده فرایند خطی یا مستقیم باشد پیدا نمی شود. ولی فرایند دوری را در الگوهای فرهنگی می توان دید.» سوروکین به جنبه های کیفی و کمی فرهنگی توجه داشت و تحول فرهنگی را از وضعیتی به وضعیتی دیگر از روش های کمی و کیفی مورد بررسی قرار می داد. در ادامه سوروکین همچنین می گوید : «غرض ارزشمند کمی در وهله اول ازدیاد عددی وسایل انتقال یا عوامل انسانی و یا هر دو امر می باشد.
به طور مثال نظام حقوقی ممکن است از طریق افزایش تعداد دادگاه ها، حقوق دانان و موضوعات حقوقی همراه با افزایش تعداد قوانین گسترش یابد. رشد کیفی از طرف دیگر شامل نوعی بهبود در نظام معانی، وسایل انتقال و عوامل انسانی آن و یا هر سه جزء است. به نظر می رسد که رشد کیفی در سطح اجتماع برای سوروکین چیزی نظیر تحقیق خود در سطح فردی می باشد» (همان، ۳۶).
سوروکین بین رشد کیفی و کمی رابطه مستقل را هم و یا حتی معکوس را ممکن می داند. وی افول فرهنگی را هم مانند رشد فرهنگی دارای ابعاد کیفی و کمی می داند. سوروکین در نظام هایی که از انسجام بسیار بالا برخوردار هستند، معتقد است که درصورت دگرگونی تمام بخشها همزمان تغییر می کنند و اگر این انسجام شدید نباشد در بعضی از خرده نظام های آن نظام و مجموعه بزرگ رخ می دهد. در حالیکه در سایر بخش ها و نظام ها تأثیر نمی گذارد.
بحث ما اگرچه تنها نگاهی گذرا به ظرفیت های اندیشه بغرنج سوروکین بود، اما از آن می توان چنین نتیجه گرفت که او به تغییر دوری اعتقاد دارد و می گوید تاریخ نوسانی است بین سه ابر نظام اجتماعی، فرهنگی و سیاسی (همان، ۳۸).
۴-۲-۲- نظریات تکامل
«یکی دیگر از نظریات مهم در باب تحولات اجتماعی را می توان در دیدگاه تکامل گرایان جست که تکامل جوامع و گذار از دوره ای به دوره دیگر، براساس الگویی پیروی می کند.» نظریه پردازان کلاسیک این اعتقاد را داشتند که جوامع بر سیر تکاملی خود از مرحله ای به مرحله دیگر گذر می کنند و مرحله تاریخی در قیاس با مرحله ماقبل خود مرحله ای کامل تر و پیشرفته تر ارزیابی می گردید. انسان شناسان معاصر در احیای نظریه تکامل بر فرهنگ و تکنولوژی تأکید دارند تا نشان دهند چگونه تغییرات تکاملی در جامعه اتفاق می افتد. آنها سعی دارند تا منبع اصلی تغییر جوامع را به نحوه معیشت آنها تبیین کنند و ربط دهند (واگو، ۱۹۸۹، ۱۱۵).
به نظر ویلبرت مور علاقه به تکامل اجتماعی به دو شکل عمده تجلی پیدا کرده است: شکل اول را می توان در کار استوارد دید که تلاش می کند تنوع تکاملی اجتماعی را به کمک مقوله تکامل چندخطی درک کند و شکل دوم را در کار کسانی مانند وایت و سالینز باید دید که معتقدند نظریه تکامل اجتماعی را باید در سطح بسیار عام دید. لیکن نباید بر این نکته اصرار داشت که تمام تفاوت های ساختاری و فرایندهای پویا در این نظریه گنجانده شود یا از آن مشتق شود (مور، ۱۳۸۱، ۱۶۴).
۵-۲-۲- اشاعه
«تحلیل تغییر اجتماعی در قالب الگوی اشاعه تلاش می کند که نگاه خطی دیدگاه تطورگرایانه به تاریخ را رد نماید و بر مطالعه پدیده های فرهنگی در قالب و کانون های جغرافیایی خاص متمرکز گردد.» در این الگو تغییرات اجتماعی و فرهنگی اقتباس و امانت گرفتن عناصر فرهنگی از یک نقطه جغرافیایی و بسط و گسترش آن در نقطه دیگر مورد تحلیل قرار می گیرند. انسان شناسان معتقدند که اشاعه در جوامع پیچیده امروزی نیز وجود دارد. بسیاری از عناصر فرهنگی که توسط گروه های متخصص ایجاد شده به وسیله گروه های دیگر اخذ شده است (واگو، ۱۹۸۹، ۱۱۶).
۶-۲-۲- فرهنگ پذیری
دلالت بر اخذ ویژگی های مادی و غیر مادی از جامعه و فرهنگ دیگر دارد به عبارت دیگر
فرهنگ پذیری به آن دگرگونی فرهنگی اطلاق می شود که بر اثر تماس های گسترده و مستقیم میان دو یا چند گروهی رخ می دهد که بیش از این تماس، گروه های مستقلی بوده اند (بیتز و پلاک، ۱۳۷۵، ۷۲۲).
۷-۲-۲- شهری شدن
«شهری شدن فرایندی است که به واسطه آن نسبت جمعیت شهرنشین همراه با افزایش و گسترش شبکه های ارتباطی فعالیت اقتصادی، سازمان های سیاسی و اداری در مناطق شهری افزایش می یابد.» شهری شدن فرایندی تاریخی است که قدمت طولانی دارد و همراه است با تغییراتی در مقیاس های خرد، میانی و کلان. تغییرات و پیامدهایی که نه تنها در تمامی طول فرایند شهری شدن از شکل و ماهیت همگون و یکسانی برخوردار نیستند بلکه این تغییرات و پیامدها در مناطق مختلف نیز تفاوت محسوس را از خود نشان داده اند. به نظر کومار شهرنشینی نمی تواند صرفاً با آمار رشد شهری شناخته شود (کومار، ۱۳۸۱).
عکس مرتبط با اقتصاد
۸-۲-۲- صنعتی شدن و خانواده
«فرایند صنعتی شدن تغییرات عمده ای را در نهاد خانواده از لحاظ ساختاری، کارکردی و روابط درونی خانواده و نیز چگونگی شکل گیری این نهاد به وجود آورده است.» از حیث ساختاری صنعتی شدن خانواده گسترده به خانواده هسته ای تبدیل نمود. خانواده در دنیای غیر صنعتی یک موسسه و بنگاه جمعی است. همه اعضایش خود را جزئی از آن مجموعه می دانند و نتیجه همکاری مشترکشان را در ذخیره مشترک می ریزند، خدمتکاران و اعضای دیگر غیر خانواده مانند شاگردان به عنوان اعضای خانواده پذیرفته می شوند و این گونه با آنها رفتار می شود. هیچگونه روابط شخصی الزامی به جز آنها که خانواده تشخیص می دهد وجود ندارد، خانواده و اعضا مدل کوچکی از جامعه اند. کار ویژه اقتصادی خانواده را بر هم می زند و آن را به واحد مصرف و اجتماعی شدن تقلیل می دهد. تولید از خانواده به کارخانه منتقل می شود.
۹-۲-۲- طبقه بندی تغییرات اجتماعی
«یکی از انواع دسته بندی تغییر می تواند دوره زمانی تغییر باشد. بر اساس تعریف دوره زمانی تغییر بلندمدت زمانی است که تغییر بعد از پذیرفته شدن و بدون از دست دادن کارکرد خود باقی می ماند. تغییرات اجتماعی بلندمدت بیشتر از بعد تاریخی دیده می شوند و می توانند عواملی مثل بیابان نشینی، عصر کارگران ماهر و … در بر گیرد. اما تغییرات اجتماعی زودگذر تغییراتی هستند که دوره زمانی آنها عموماً زیر ۵۰ سال است» و می تواند یکی از انواع زیر باشد:
هوس های اجتماعی: هوس های اجتماعی ارزش هایی هستند که فقط برای جلب توجه دیگران بر زندگی اشخاص حاکم می شوند و هرچه بر دامنه حکومت شان گسترش یابد نقش آنها نیز کاهش می یابند و پس از طی دوره زمانی خود دلیل وجودی خویش را از دست می دهند. هوس اجتماعی راهی است برای به دست آوردن هویت اجتماعی. هوس اجتماعی در زمان بحران های اجتماعی گسترش می یابد و به عنوان شاخصی برای اندازه گیری بحران های اجتماعی به کار می رود.
مد: در جوامعی که فاصله میان طبقات آنها زیاد است، طبقات بالای جامعه سعی دارد با علامت های خاص خود نسبت به طبقات پایین تشخص یابد. طبیعی است که افرادی که در طبقات پایین ترند سعی می کنند با شناخت این علایم خود را با آن سازگار ساخته و پایگاه خود را بالاتر نشان دهند. این فرایند طبقه به طبقه ادامه می یابد تا این علامتها در کل جامعه گسترش یابد در این هنگام طبقات بالای جامعه در می یابند که باید در جستجوی علائم و مد تازه ای برای خود باشند، در اینجاست که آنها دست به انتخاب جدیدی می زنند و مد تازه ای را می آفرینند.
سبک زندگی: ماکس وبر می گوید که سبک زندگی افراد نشان دهنده منزلت اجتماعی آنها است. سبک زندگی در واقع مجموعه علایق اصلی زندگی یک فرد است که ممکن است عناصر مختلف آن دوره های زمانی متفاوتی داشته باشد.
آیین های جمعی و جنبش های اجتماعی: جنبش های اجتماعی یک رفتار یا حرکت اجتماعی نسبتاً با دوام برای ترویج و یا ایجاد مقاومت در مقابل تغییر است. این جنبش ها می توانند انقلابی، واپس گرا، اصلاحی باشند و دوره زمانی جنبش اجتماعی شامل ۳ مرحله است: پیدایش، پذیرش، کاهش (جوادی یگانه و عباسی، ۱۳۸۰).
۱۰-۲-۲- مرتن
مرتن در کتاب ساخت اجتماعی و بی هنجاری، به بررسی رفتار فردی می پندارند و تا حدود زیادی نیز چنین است. لیکن هدف کلی او القاء یک نوع شناسی از شیوه های رفتار است (توسلی، ۱۳۸۷، ۲۲۴) . «او در این کتاب کار خود را با توصیفی از خود ساخت های اجتماعی و اینکه آن ساختها چه کاری انجام میدهند، شروع می کند. وی تبیین مسأله انحراف را براساس فرضیه های فردگرایانه و روان شناختی نیز مربوط می داند. او می خواهد ثابت کند که ساخت اجتماعی تنوعی از شیوه های کنش (شیوه انطباق) را در اختیار اشخاص قرار می دهد و نیز اینکه این شرایط ساختی است که علت ریشه ای انحراف اجتماعی است. او به نفس انحرافات یا جنایات علاقه مند نیست بلکه به ریشه های ساختی اجتماعی گرایش افراد به راه های نامطلوب کنش علاقه مند است. در حقیقت با شرایطی که او توصیف می کند، انحراف عملاً رفتاری هنجاری است. اشخاص منحرف نه عجیب و غریب اند و نه نقص روان شناختی دارند. آنها کاری را انجام
می دهند که در شرایط خاص از آنها انتظار می رود.»
مرتن این نکته «انجام دادن آنچه انتظار می رود» را محور تبیین خود می داند. او نشان می دهد که چگونه بروز انواع مشخصی از عمل در شرایط اجتماعی معین، هنجاری و قابل پیش بینی است و این تبیین کاملاً جامعه شناختی است (اسکیدمور، ۱۳۸۵، ص ۱۳۸۶-۱۳۸۵).
مرتن اصطلاح کارکرد پنهان و آشکار را طرح کرد، کارکردهای آشکار آنهایی اند که با قصد قبلی صورت می گیرند، در حالی که کارکردهای پنهان بدون قصد قبلی انجام می گیرند. برای مثال در آمریکا کارکرد آشکار برده داری، افزایش بازدهی اقتصادی جنوب بود، اما کارکرد پنهان آن ایجاد یک طبقه محروم بود که برای افزایش منزلت اجتماعی سفیدپوستان جنوب، از غنی گرفته تا فقیر، کار می کردند. گیدنز به تعبیری دیگر تمایز کارکرد آشکار و پنهان را از دید مرتن چنین بیان می دارد: «کارکرد آشکار کارکردهایی هستند که برای شرکت کنندگان در نوع ویژه ای از فعالیت اجتماعی شناخته شده و مورد انتظار است. کارکردهای پنهان نتایج آن فعالیت هستند که شرکت کنندگان از آن آگاه نیستند» (گیدنز،۱۳۷۷، ۸۴۶).
مرتن این نکنه را آشکار کرد که پیامدهای پیش بینی نشده و کارکردهای پنهان، یکی نیستند. یک کارکرد پنهان هرچند که نوعی پیامد پیش بینی نشده است، اما پیامدی است که برای یک نظام معین خاصیت کارکردی دارد. پیامدهای پیش بینی نشده دو نوع دیگر نیز دارد : «نوعی که برای یک نظام معین، کژکارکرد آشکار و پنهان دارد» و «نوعی که خاصیتی برای نظام ندارد، یعنی نه تأثیر کارکردی بر آن می گذارد و نه تأثیر کژکارکردی، در واقع پیامدهای فاقد کارکردند» (ریتزر، ۱۳۸۲، ۱۴۲).
مرتن و تبیین انحرافات اجتماعی
مرتن جهت تبیین انحراف دو گروه بزرگ از افراد را تفکیک می کند: ۱- بهنجارها ۲- کجروها؛ بهنجارها تابع فرهنگ اصلی و مسلط جامعه هستند و کجروها در چهار دسته کوچک تر نمایانگر خرده فرهنگ های گوناگون می شوند. همنوایان یا بهنجارها توانسته اند میان اهداف فرهنگی و راه های فرهنگی تطابقی کارکردی و متناسب ایجاد کنند و همنوا با این تناسب کنش کنند (تنهایی، ۱۳۷۹، ۲۰۱). از نظر مرتن ۴ دسته از ناهمنوایان به شرح ذیل می باشند:
ابداع یا نوآوری، هنگامی که هدف پذیرفته شده ولیکن ابزارها و وسایل دستیابی به هدف پذیرفته نشده باشد.
رسم پرستی و مناسک گرایی، هنگامی که ابزار و وسایل پذیرفته شده لیکن هدف پذیرفته نشده و مورد قبول نیست.
واخوردگی یا عزلت گزیدن، هنگامی که هدف و وسایل هیچکدام پذیرفته نشده باشند.
طغیان یا سرکشی، اهداف و وسایل هر دو دچار تغییر شده و نوع جدید از وحدت میان اهداف جدید و وسایل و ابزارهای تازه می تواند شکل گیرد (توسلی، ۱۳۸۶، ۲۲۴).
۱۱-۲-۲- هانتینگتون
برای شناخت و تحلیل وضعیت جهان بعد از جنگ سرد، در غرب دو نظریه عمده ارائه شده است. نظریه نخست به پیروزی غرب در جنگ سرد معتقد است و «پایان تاریخ» و ختم تضادهای ایدئولوژیک و تفوق لیبرال دموکراسی غرب در سراسر کره خاکی را نوید می دهد. نظریه دوم روزهای شادمانی غرب را در زودگذر می بیند و درباره خطر دشمنی موسوم، در قالب رویارویی و برخورد دو تمدن اسلام و غرب، هشدار می دهد. «هانتینگتون با نگارش مقاله خویش تحت عنوان «رویارویی تمدن ها» سعی در تبیین و تحلیل روابط «غرب و سایرین» در جهان بعد از جنگ سرد دارد. هانتینگتون در واقع خصومت مفروض تمدن اسلام و تمدن غرب را بهانه ای برای ارائه رهنمودهای استراتژیک خود قرار می دهد و سرانجام نیز غرب را به مقابله با آن دسته از کشورها و گروه هایی دعوت می کند که در مسیر احیا و گسترش تمدن اسلامی قرار دارند.» بنابراین «برخورد تمدنها» بیشتر یک دستورالعمل استراتژیک است تا یک نظریه محض. هانتینگتون در کالبد شکافی موانع موجود در مسیر «رهبری جهانی آمریکا» به طور ظریفی آشتی ناپذیری جهان اسلام و غرب را یک اصل مسلم و بدیهی در روابط اسلام و غرب فرض کرده، می کوشد تا سیاست های توسعه طلبانه دولت های غربی را از فرهنگ غربی متمایز سازد ولی در عین حال رفتار کشورهای مختلف اسلامی را عین تمدن اسلامی قلمداد کند» (امیری وحید، ۱۳۷۵، ۱۸).
براساس نظریه های هانتینگتون بازیگران واقعی صحنه بین المللی، دیگر دولت ها نیستند، بلکه تمدن هایی هستند که براساس امپراطوری های مذهبی ادوار گذشته بنا شده اند. طی دوران جنگ سرد، در تجزیه و تحلیل های واقع بینانه امور بین المللی، این وابستگی های مذهبی عمیق و ریشه دار به کلی نادیده گرفته شده اند. هانتینگتون از اولین کسانی بود که استدلال کرد علت تمام خشونت های دوران جنگ سرد در جهان، ظهور قومیت گرایی نبوده بلکه تضادهای مربوط به تمدن های دیرینه است. لذا سیاست گذاران آمریکایی نمی بایست از خشونت های توحش بار و مشکلات کشدار در چچن متعجب می شدند. این جنگ مطلقاً مناقشه ای تجزیه طلبانه نیست، بلکه نبرد مرگ و زندگی مابین دو تمدن مسیحیت ارتدوکس و اسلام است. جنگ یوگسلاوی نیز نبرد میان تمدن های ارتدوکس، کاتولیک و اسلام بوده است (موحد، مجله سروش، ش ۸۳۲، ۳۱/۱/۷۶، صص۶-۷).
اولین نکته ای که هانتینگتون یادآور شده این است که اصل و اساسی که در واقع سازنده دید و عملکرد سیاسی در چند دهه گذشته بوده، یعنی نبرد ایدئولوژی، به پایان رسیده است. طبق نظر هانتینگتون، با از هم پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی در ۹۰-۱۹۸۹ این وضع اکنون از بین رفته است و به همین جهت، دیگر ایدئولوژی نمی تواند تعیین کننده نظام بین المللی باشد. نکته دوم مورد اشاره هانتینگتون، تضعیف دومین نیروی مهمی است که تعیین کننده تمام کشمکش های یکصد و پنجال سال گذشته تاریخ بشر بوده و آن ناسیونالیزم است؛ البته ناسیونالیزمی که از انقلاب فرانسه برخاست و نه ناسیونالیزم به عنوان وطن پرستی که هزاران سال بین تمام ابنای بشر وجود داشته است. سومین نکته موردنظر هانتینگتون این است که نوعی احیای جدید ملت گرایی وجود دارد که غیر از آن چیزی است که در قرن نوزدهم بوده است. این ناسیونالیزم جدید بشر در مقابل تمدن های بزرگ شکل گرفته و تاکنون حاکم بر تاریخ بوده و یکی از مهم ترین عناصر آنان فرهنگ و دین است (امیری وحید، ۱۳۷۵، ۱۲۲-۱۲۴).
هانتینگتون تمدن های زنده جهان را به ۷ یا ۸ تمدن بزرگ تقسیم می کند: تمدن های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو، ارتدوکس، آمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقایی. به اعتقاد هانتینگتون تقابل تمدن ها، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیری های عصر نو را شکل می دهد. خطوط گسل میان تمدن ها امروز جایگزین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط جرقه های ایجاد بحران و خونریزی اند. خصومت ۱۴۰۰ ساله اسلام و غرب در حال افزایش است و روابط میان دو تمدن اسلام و غرب آبستن بروز حوادثی خونین می شود. در عصر نو صف آرایی هایی تازه بر محور تمدن ها شکل می گیرد و سرانجام نیز تمدن های اسلامی و کنفوسیوسی در کنار هم، رویاروی تمدن غرب قرار می گیرند. در واقع، درگیری های تمدنی، آخرین مرحله تکامل دیگری در جهان نو است (همان، ۲۲).
هانتینگتون عنوان می دارد: «تبلیغ ارزش های غربی به عنوان ارزش های جهان شمول، به تهییج واکنش هایی از نوع بنیادگرایی اسلامی کمک می کند که نقاط بسیاری از جوامع اسلامی را فرا گرفته است. عدم موفقیت ناسیونالیزم و سوسیالیزم عربی، زمینه جنبش «اسلامی کردن مجدد» در خاورمیانه را فراهم ساخته است» (همان، ۸۴). هانتینگتون توصیه می کند که غرب باید دامنه و قدرت نظامی کشورهای کنفوسیوسی – اسلامی را محدود سازد؛ از اختلافات و درگیری های موجود بین کشورهای اسلامی و کنفوسیوسی بهره برداری کند و گروه هایی را که در درون تمدن های دیگر به ارزش ها و منافع غرب گرایش دارند، مورد پشتیبانی قرار دهد (همان، ۳۱).
پیش بینی های وی روی سه نظریه پایه گذاری شده است: نظریه اول این است که بین اسلام و غرب یک کشمکش پنهانی و مخفی همیشگی وجود دارد که ناشی از تفاوت بین ارزشها می باشد. غرب فردگرایی، مساوات و آزادی مطلق را تبلیغ می کند که اینها با ارزشهای اسلامی قابل انطباق نیستند. نظریه دوم این است که بین دنیای عرب و دنیای غرب یک موقعیت غیر قابل اصلاح وجود دارد یعنی اختلاف منابع باعث می شود که دنیای عرب سیاست ضد غربی را پیش بگیرد. نظریه سوم این است که محور جدیدی به نام محور اسلام و محور کنفوسیوس می باشد که همان محوری است که باید اسلام و غرب را در نقطه مقابل یکدیگر قرار دهد (لامان، ۱۳۷۵، ۳۸).
۳-۲- بازنمایی
«پارادایم بازنمایی که امروزه بر مطالعات سینمایی مسلط است چیزی فراتر از نظریه های هنری است.» همچنین نظریه های زیادی در چارچوب پارادایم بازنمایی عمل می کنند. به عنوان مثال می توان نظریه های رئالیستی از هنر را کنار گذاشت و همچنین در پارادایم بازنمایی باقی ماند. می توان از هنر به مثابه واقعیتی بیرونی فراتر رفت و هنر را بیانگر واقعیت درونی و ذهنی دانست و هنوز محتوا را بر فرم ارجحیت و اولویت داد. مسأله این است که در پاسخ به پرسش «هنر چه چیزی برای گفتن دارد؟»، محتوا قد علم می کند. این پرسش نمایانگر نیازمندی های هنر به توجیه خود است. انواع توجیهات و دفاع هایی که چنان متنوع اند که نزاع بر سر انتخاب آنهاست (سانتاگ، ۱۳۸۴، ۹۸).
در دوره های زمانی مختلف، واقعیت و بیان آن با بهره گرفتن از میانجی هایی محقق می شود که گاهی با بازتاب ذهنی (در نگاه کانتی) و گاه با بهره گرفتن از زبان (که امروزه دیدگاه های متکثرتری را به خود گرفته است) برخی از این مواردند. می توان به لیست میانجی های فوق، عنصر دیگری نیز اضافه کرد که در ذیل مفهوم کلی «رسانه های جمعی» شکل گرفته است. رسانه های جمعی مجرا و میانجی بیان واقعیت (جهان خارج) اند. اینکه این رسانه ها تا چه میزان قادر به بیان واقعیت اند و چه امکاناتی برای بیان آن ایجادمی کنند در کنار موانع و نواقص فرمی و محتوایی آنها در بیان جهان بیرون، بحث قابل توجهی را در حوزه رسانه ها دامن زده است. (فرهادپور، ۱۳۷۵، ۲۶۴)
در حوزه رسانه ها از واژه «بازنمایی» برای بیان ویژگی رسانه ای عرضه تصویری از جهان استفاده می شود. در دنیای فلسفه، نسبت میان اصل/ فرع، صدق/ کذب و حقیقی یا مصنوع از پیچیده ترین مباحث میان متفکران بوده است. از نقطه آغاز تفکر یونانی در قرن ها قبل از میلاد مسیح تا عصر روشنگری و نهایتاً دنیای پسامدرن امروزی، تلاش برای بیان نحوه و چگونگی ارتباط میان این دوگانه ها در دل مطالعات متفکران حوزه علوم انسانی قرار داشته است. (همان)
بارزترین عرصه تجلی منازعات و بحث های حول محور این موضوعات، در دنیای فلسفه به وقوع پیوسته است که بنابر ماهیت بین رشته ای بودن علوم انسانی، در سایر حوزه های مطالعاتی و پژوهشی نیز تأثیرات خود را بر جای گذاشته است. از افلاطون تا کانت و از نیچه تا فلاسفه معاصری چون هابرماس، صورت بندیهای مختلف و گاه متضادی در این حوزه ارائه شده است.
نخستین مفهوم در بسط مفهومی دوگانه های فوق در نگاه متفکران یونان باستان ذیل اصطلاح «مایمسیس» یا تقلید (محاکات) شکل گرفته است. «غایت این نوع رفتار، نزدیکی و قرابت ذهن و عین و ایجاد شباهت میان آن دو است. بدین معنا که ذهن (سوژه) می کوشد از طریق تقلید با موضوع (ابژه) خود، ارتباطی ]یک به یک[و بری از سلطه و خشونت ایجاد کند» (فرهادپور، ۱۳۷۵، ۲۶۵). بنابراین در رفتار مامتیک یا تقلیدی، همه توجهات به خود موضوع معطوف است. مفهوم مایمسیس برای نخستین بار در دیدگاه های افلاطون و ارسطو به عنوان مفهومی کلیدی مطرح شد و آنان با بهره گرفتن از این مفهوم به بحث درباره هنر و به ویژه در حوزه شعر و ادبیات پرداخته اند. در دیدگاه ارسطو کار هنرمند، محاکات یعنی حکایت کردن طبیعت است و این بدان معنا است که هنرمند می بایست حقیقت طبیعت را در اثر هنری خود بیان کند. چنین نگاهی به جهان در نظام جادو ریشه دارد که در نمونه های بازمانده از آن دوره، در قالب نقاشی های دیواری دوره دیرینه حک شده است. «نقاشی ها به واقع نوعی ابزار یا تله جادویی برای به دام انداختن جانوران بوده اند چراکه برای آدمیان آن دوره، نقاشی یا تصویر هم بازنمایی و هم خود چیزهای بازنموده شده بودند» (همان، ۲۶۶) که در اندازه واقعی در دیوارهای غار ثبت شده اند. قصد و اراده موجود در پس پشت این نقاشی ها اشاره، نماپردازی یا جعل واقعیت نیست بلکه یک بازنمایی ناتورالیستی از طبیعت مدنظر خالق اثر است یا ظهور جان گرایی واقعیت انتزاعی و ذهنی می شود. بارزترین عرضه تجلی چنین تحول در خط هیروگلیف و خطوط قراردادی مشابه آن دیده می شود. در این خط «به عوض بازتولید ابژه یا موضوع، آن را نشانی می دادند» (همان، ۲۶۶).
با حضور خط الفبا و نظام نشانه های نمادین اشکال انتزاعی تری از رابطه میان سوژه و ابژه پدیدار شده است. مطابق دیدگاه افلاطون (در خلال نگارش رساله معروف جمهوری)، «عالمی که ما به طور معمول تجربه می کنیم توهم یا مجموعه ای از نمونه های صرف نظیر بازتاب هایی در آینه یا سایه هایی بر دیوار است و عالم واقعی، عالم مثل است» (هرست هاوس، ۱۳۸۴، ۲۸). او در مشهورترین بخش کتاب جمهوری انسانها را به زندانیان یک غار توصیف می کند. همه آنچه که می توانند ببینند سایه های خودشان و اشیاء پشت سرشان است که به سبب تابش نور آتش بر دیوار نقش می بندند. برای افلاطون جهان ما کپی از عالم مثل می شود که در قالب شکل – ایده ها به وسیله ذهن و «صرفاً به شکل ناقصی از روی ساختار مثالی ساخته شده است» (Gillet، ۱۹۹۲، ۲).