۳-بین اعتماد به نفس و اعتیاد به اینترنت رابطه وجود دارد.
تعاریف نظری و عملیاتی متغیرها
تعریف مفهومی سلامت روان
سلامت روانی عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی اجتماعی و حل تضادها و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب. شخصی که بتواند با محیط خود و اطرافیان و به طورکلی، اجتماع سازگار شود از نظر بهداشت روانی بهنجار است (میرزائیان و همکاران، ۱۳۹۰).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
تعریف عملیاتی سلامت روان
میزان نمره ای است که فرد از پرسشنامه سلامت روان GHQ-28 به دست آورده است.
تعریف مفهومی افسردگی
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
افسردگی یک مشکل مهم سلامت عمومی است که شیوع بالایی دارد و بر افراد و جامعه تاثیر ویرانگری می گذارد(لو و همکاران، ۲۰۱۴). افسردگی، رایجترین اختلال روانی است که اخیرا به شدت رو به افزایش نهاده است. افسردگی را سرماخوردگی بیماری روانی نیز مینامند. تقریبا همه، حداقل به صورت خفیف احساس افسردگی کردهاند. احساس دمغی، بیحوصلگی، غمگینی، ناامیدی، دلسردی و ناخشنودی همگی از تجربیات افسردگی رایج هستند. این حالت را افسردگی بهنجار میگویند(روزنهان، ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۱).
تعریف عملیاتی افسردگی
میزان نمره ای است که فرد از پرسشنامه افسردگی بک به دست آورده است.
تعریف مفهومی اعتماد به نفس
واژه اعتماد به نفس که از قرن هفدهم به کار گرفته شده، همان باور آدمی به توانایی های خود است به نحوی که از هیچ کوششی فرو گذار نکند و از سختی راه ناامید نشود. تعریفی که باری ال. ریس و روندا برانت از اعتماد به نفس ارائه داده اند عبارت است از :”آنچه که درباره خود می اندیشید و احساسی که درباره خود دارید و آن برآیند اطمینان به خود و احترام به خویشتن است”(لواسانی و آذربایجانی، ۱۳۹۱).
تعریف عملیاتی اعتماد به نفس
میزان نمره ای است که فرد از پرسشنامه اعتماد به نفس کوپر اسمیت به دست آورده است.
تعریف مفهومی اعتیاد به اینترنت
اعتیاد به اینترنت با عباراتی نظیر اختلال ناشی از استفاده بیش از حد از اینترنت یا استفاده نامعقول و بیمارگونه از اینترنت تعریف می شود. گاهی از این بیماری با عنوان اختلال اعتیاد به اینترنت یا اعتیاد مجازی نیز نام برده می شود. اعتیاد به اینترنت شامل اعتیاد به اتاق های گپ، هرزه نگاری و قمار درون خطی است که می تواند زمینه تخریب سلامت روابط احساسات و در نهایت روح و روان افراد را فراهم نماید(فلاح مهنه، ۲۰۰۷، به نقل از میرزائیان و همکاران، ۱۳۹۰).
تعریف عملیاتی اعتیاد به اینترنت
میزان نمره ای که فرد از پرسشنامه اعتیاد به اینترنت یانگ به دست آورده است.
فصل دوم:
ادبیات و پیشینه پژوهش
سلامت
سلامت[۷] از واژه هایی است که بیشتر مردمان با آنکه اطمینان دارند معنای آن را می دانند، تعریفش را دشوار می یابند. در فرهنگ های گوناگون تعریف های بسیاری از سلامت شده است:
در فرهنگ وبستر سلامت وضع خوب و عالی بدن، اندیشه و روح و بویژه بر کنار بودن از درد یا بیماری جسمی تعریف شده است. در فرهنگ آکسفورد به معنی وضع عالی جسم یا روح و حالتی که اعمال بدن به موقع و به گونه موثر انجام شود آمده است. جالینوس سلامت را عبارت از وجود نسبت معینی از عناصر گرمی، سردی، رطوبت و خشکی تعریف می کند. ابن سینا معتقد است : سلامت سرشت یا حالتی است که در آن اعمال بدن به درستی انجام می گیرد… نقطه مقابل آن بیماری است( سجادی، ۱۳۸۳).
این ،” تواناییِ داشتن یک زندگی مثمر از نظر اقتصادی و اجتماعی ” در سالهای اخیر با گنجانده شدن تعریف کامل تر شده است. سلامت بیشتر به عنوان ابزاری برای رسیدن یک هدف منظور شده است که می توان آن را از لحاظ کارکردی به صورت یک منبع بیان کرد ؛ منبعی که به مردمان امکان می دهد به گونه فردی، اجتماعی و اقتصادی زندگی کنند. سلامت تنها زندگی کردن نیست، بلکه منبعی برای زندگی روزمره است ؛ سلامت یک مفهوم مثبت است که بر منابع و امکانات اجتماعی و شخصی و همچنین توانایی های جسمانی تأکید دارد( پوراسلامی، ۱۳۷۹).
عکس مرتبط با اقتصاد
سازمان جهانی بهداشت، سلامت را بهزیستی کامل جسمی، روانی و اجتماعی و نه صرف نبودن بیماری و یا رنجوری تعریف می کند. بنا براین سلامت منبعی برا ی زندگی روزمره است و نه برای هدف زندگی. سلامت مفهوم مثبتی است که علاوه بر ظرفیتهای جسمی بر منابع اجتماعی شخصی تأکید دارد ( محمد نبی، ۱۳۸۶).
سلامت دارای ۶ بعد مختلف می باشد: سلامت جسمی، سلامت روانی، سلامت عاطفی، سلامت معنوی، سلامت جنسی و سلامت اجتماعی( سجادی، ۱۳۸۳).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
تعریف سلامت روان[۸]
موضوع بهداشت روانی گرچه ظاهراً به مسایل درونی و غیر قابل رویت استناد می شود، امّا از آنجا که روح و روان انسان با جسم او به هم وابسته و این وابستگی جدایی ناپذیر جلوه می کند، در جنبه های جسمانی و اجتماعی هم مورد ملاحظه قرار می گیرد. در زد و بندهای اجتماعی، اگر بعد بهداشت روانی به قدر کافی مورد توجه قرار نگیرد، فراوانی مسایل و مشکلات رفتاری، آن قدر رو به فزونی خواهد گذاشت که عوارض ناشی از بی توجهی به ابعاد مختلف آن بحران های فردی، خانوادگی و اجتماعی خانواده را فرا خواهد گرفت و تأثیرات سوء و غیر قابل جبران را بر جا خواهد گذاشت(افضل نیا، ۱۳۸۵).
تأمین سلامت افراد جامعه یکی از مهم ترین مسائل اساس است که باید به آن از دیدگاه سه بعد جسمی، روانی و اجتماعی نگریست. بعد روانی بهداشت در بسیاری از کشورها در حال توسعه بنا به دلایل مختلفی مورد توجه قرار نگرفته است(جنانی، ۱۳۸۰؛ به نقل از موسوی، ۱۳۸۸).
به طور کلی بهداشت یا سلامت روان عبارتست از «سازگاری فرد با خود و محیط و استفاده به هنجار و موفقیت آمیز از تمامی امکانات و توانایی های و قابلیت های خویش در طول دوران زندگی.»بنابراین هنجار بودن آن، بدون مقایسه با اجتماع افراد یا ملاک های مقایسه ای در باورهای دینی و اخلاقی، سنتی و مردمی، قانونی و رسمی ما تنها ملاک سلامت و سازگاری قرار می گیرد(نوایی نژاد، ۱۳۸۱؛ به نقل از افضل نیا، ۱۳۸۵).
سازمان جهانی بهداشت در سال ۱۹۴۸ بیان داشت که: سلامت روان عبارت است از تندرستی و رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی و نه فقط فقدان بیماری یا ناتوانی و در سالهای اخیر با گنجاندن توانایی داشتن” یک زندگی مثمرثمر از نظر اقتصادی و اجتماعی” این تعریف را غنی نموده است.
سلامت روانی حالت موفقیت آمیز یک کنش روانی است که نتایج فعالیتهای ثمربخش، روابط رضایت بخش با دیگران، توانایی سازگاری با تغییرات و کنارآمدن با ناملایمات است. سلامت روانی یا رفاه شخصی و روابط خانوادگی و بین فردی و ایفای نقش در اجتماع رابطه تنگاتنگ دارد سلامت روانی از اوایل کودکی تا لحظه مرگ در پرورش مهارتهای فکری و ارتباطی، یادگیری، رشد عاطفی، انعطاف پذیری و عزت نفس غیر قابل انکار است. این عوامل به فرد کمک می کند تا در جامعه به گونه ای موفقیت آمیز به ایفای نقش بپردازد(میر خشتی، ۱۳۸۵، به نقل از موسوی، ۱۳۸۸).
ویژگی های افراد دارای سلامت روانی
بنا به تحقیقات، ملی بهداشت روانی ویژگی های افراد دارای سلامت روانی در ذیل ذکر شده است.
الف) افراد دارای سلامت روان، احساس راحتی می کنند، خود را آنگونه که هستند می پذیرند، از استعدادهای خود بهره می برند، در مورد عیوب جسمانی و ناتوانایی های خود شکیبا بوده و از آن ناراحت نمی شوند. دید واقع گرایانه دارند و دشواری های زندگی را سوال می انگارند، آنها وقت کمی را در نگرانی، ترس، اضطراب و یا حسادت سپری می کنند. اغلب آرامند، نسبت به عقاید تازه گشاد رو بوده و دارای طیب خاطر هستند، شوخ طبع هستند و اعتماد به نفس دارند، اگر چه از حضور در جمع لذت می برند، امّا به تنها بودن نیز اهمیت می دهند و وحشتی از آن ندارند. همچنین از سیستم ارزشی برخودارند که از تجارب شخصیشان سرچشمه می گیرند، بدین معنی که یک احساس شخصی مبتنی بر درست یا غلط بودن امور دارند.
ب) افراد دارای سلامت روان احساس خوبی به دیگران دارند. می کوشند تا دیگران را دوست بدارند و به آنان اعتماد کنند، چرا که تمایل دارند دیگران نیز آنها را دوست داشته باشند و به آنها اعتماد نمایند. چنین افرادی قادرند که با دیگران رابطه گرمی داشته باشند ولی روابط را ادامه دهند، به علایق دیگران توجه می کنند و احترام می گذارند. آنها به خود اجازه نمی دهند که از سوی دیگران مورد حمله و فشار قرار گیرند و نیز سعی نمی کنند که به دیگران تسلط یابند. آنها با احساس یکی بودن با جامعه، نسبت به دیگران احساس مسئولیت می کنند.
ج) قدرت روبرو شدن با نیازهای زندگی را دارند، معمولاً نسبت به اعمال خود احساس مسئولیت می کنند و با مشکلات به همان شیوه که رخ می دهد، برخورد می کنند، دارای پندارهای واقع گرا در مورد آنچه که می توانند یا نمی توانند انجام دهند، هستند. بنابراین آنها محیط خود را تا آنجا که می توانند شکل می دهند و نیز آنجا که ضرورت دارد با آن سازگار می شوند(به نقل از میرخشتی، ۱۳۷۵).
سلامت روان از منظر الگوی پزشکی و روان پزشکی
در این الگو، بهداشت روانی به معنای عدم وجود و حضور علایم بیماری است. بر اساس این الگو، انسان سالم کسی است که نشانه های بیماری در او دیده نمی شود; همان گونه که انسان سالم از حیث جسمانی کسی است که نشانه های بیماری مثل درد، تب و لرز در وی به چشم نمی خورند. طبق این دیدگاه، هدف انسان و جوامع انسانی رهایی و خلاصی انسان از نشانه های بیماری است. در این الگو، نشانه ها و پدیده هایی از قبیل اضطراب، وسواس، افسردگی، توهّم و هذیان، و پرخاشگری کنترل نشده، نشانه بیماری محسوب می شوند و اگر در کسی یافت شوند آن فرد نابهنجار و غیرطبیعی (مریض و ناسالم) است و چنانچه در فردی یافت نشوند این فرد سالم، طبیعی و بهنجار محسوب می گردد. صاحبان این دیدگاه عوامل فیزیکی و بیولوژیکی را پایه هستی بشر می دانند و معتقدند: تمام حالات ذهنی و فکری بشر زیر بنای مولکولی و سلولی دارند.
برخی از پیش فرض های عمده این دیدگاه را می توان در چند مورد خلاصه کرد:
۱) فرد بیمار، ناتوان است و درمان بدون مداخله مستقیم امکان پذیر نیست.
۲) بیماری های روانی و به طور کلی، بیشتر ویژگی های رفتاریوروان شناختی انسان مشخصاً قابل طبقه بندی هستند و در نتیجه، بیماری ها و افراد مبتلا به بیماری را می توان در گروه های مشخص قرار داد.
۳) به دلیل آنکه افراد را می توان در طبقات و دسته های مشترکی قرار داد، پس روش هایی که برای درمان یک بیماری خاص کاربرد دارند، برای افراد مبتلا به آن بیماری نیز مشترکند.
۴) هرچند ابعاد وجودی انسان به چند بعد جسمانی، روانی و اجتماعی تقسیم می شوند، ولی تأکید اساسی بر بعد جسمانی است (شهیدی و حمدیه، ۱۳۸۱ ).
دیدگاه مزبور، که به مکتب «زیست گرایی» نیز شهرت دارد، در مطالعه رفتار انسان، بیشترین اهمیت را برای بافت ها و اعضای بدن قایل می شود. این مکتب، که پایه اصلی روان پزشکی را تشکیل می دهد، بیشتر بر بیماری روانی توجه دارد، نه بهداشت روانی; زیرا بیماری روانی را جزو سایر بیماری ها به شمار می آورد. روان پزشکی، که در اواخر قرن هجدهم شاخه ای از پزشکی شناخته می شد و به درمان بیماری های روانی می پرداخت، از بیماری روانی مفهوم عضوی را در نظر می آورد. همان گونه که اشاره شد، دیدگاه «روان پزشکی» برای تبیین بیماری روانی به پدیده ها و اختلال های فیزیولوژیک اهمیت می دهد. این دیدگاه از علم پزشکی الهام می گیرد; زیرا علم پزشکی معتقد است: بیماری جسمی در اثر بی نظمی در عملکرد یا در خود دستگاه به وجود می آید. دیدگاه «روان پزشکی» درباره فرد دید تعادل حیاتی دارد; معتقد است: اگر رفتار شخص از هنجار منحرف شود، به این دلیل است که دستگاه روانی او اختلال پیدا کرده است. بنابراین، فرض بر این است که در آینده نوعی نقص در دستگاه عصبی او کشف خواهد شد و همه اختلال های فکری و رفتاری بر اساس آن قابل تبیین خواهند بود. به دلیل آنکه دیدگاه «روان پزشکی» درباره فرد دید تعادل حیاتی دارد، طبق این دیدگاه، بهداشت روانی عبارت است از: نظام متعادلی که خوب کار می کند (گنجی، ۱۳۸۰).
در نظام ارزشی الگوی «پزشکی» و «روان پزشکی»، هدف نهایی، حذف، دفع و رفع نشانه های بیماری است. به همین دلیل، در الگوی مزبور، برای حذف و رفع نشانه های بیماری از درمان های فیزیکی مثل دارو، شوک درمانی، کنترل و محرومیت استفاده می شود. این درمان ها گرچه بیماری را ریشه کن نمی کنند و فقط نشانه های آن را ظاهراً و به صورت موقّت از بین می برند، ولی همین که نشانه ها ناپدید می شوند، گفته می شود: بیمار درمان شده و سلامت خود را باز یافته است!
سلامت روان از نظر مکتب روان تحلیلی
به عقیده فروید ویژگی خاصی که برای سلامت روان شناختی ضروری است خودآگاهی است. او انسان متعارف را کسی می داند که مراحل رشد روانی را با موفقیت طی کرده و در هیچ یک از مراحل بیش از حد تثبیت نشده باشد. از نظر فروید کمتر انسانی است متعارف به حساب می آید و هر فرد به شکلی نامتعارف است.
طبق تعریفی که آدلر از سلامت روان مطرح نموده است. فرد سالم زندگی خود را با واقع بینی کامل طرح می نماید تا به هنگام پر شدن با احساس حقارت غیر قابل جبران مواجه نگردد. فرد سالم به عقیده آدلر از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نیست. او جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده مثبتی با دیگران دارد. فرد دارای سلامت روان به نظر آدلر روابط خانوادگی صمیمی و مطلوبی دارد و جایگاه خودش را در در خانواده و گروه های اجتماعی به درستی می شناسد. همچنین فرد سالم در زندگی هدفمند و غایت مدار است و اعمال او مبتنی بر تعقیب این اهداف است. غایی ترین هدف شخصیت سالم، تحقق خویشتن است. از ویژگیهای دیگر سلامت روان شناختی این است که فرد سالم مرتباً به بررسی ماهیت اهداف و ادراکات خودش می پردازد و اشتباهاتش را برطرف می کند. چنین فردی خالق عواطف خودش است نه قربانی آنها(شولتز، ترجمه کریمی و همکاران، ۱۳۸۶).
الگوی رفتارگرایی
طبق این الگو، سلامت روان به معنای وجود رفتار سازگارانه و عدم رفتار ناسازگارانه است. «رفتار سازگارانه» رفتاری است که فرد را به اهدافش برساند و «رفتار ناسازگارانه» رفتاری است که فرد را از رسیدن به اهدافش باز دارد. بر اساس چارچوب این دیدگاه، فرد سالم کسی است که در جامعه طوری رفتار کند که به اهدافش برسد. حال اهداف چه باشند و جامعه چه جامعه ای باشد، فرق نمی کند و چندان اهمیتی ندارد! بیمار هم کسی است که رفتارش او را به اهدافش نرساند! تلاش و هدف نهایی این الگو و نظام ارزشی آن این است که شیوه های رفتار سازگارانه و رسیدن به اهداف را به افراد آموزش دهد. در الگوی رفتارگرایی، اهتمام بر این است که فرد به هدفش برسد; فرقی نمی کند که این هدف خوب باشد یا بد، و درکنارش حق دیگران ضایع شود یا نشود.
این تعریف از «سلامت روان» یکی از رایج ترین تعاریف بهداشت روانی است که در عصر کنونی به چشم می خورد و متعلّق به یک نظام ارزشی و یک مکتب روان شناختی است که به مکتب «رفتارگرایی» (اصالت رفتار) معروف است. اگرچه ریشه و مرکز این نوع تفکر و عمل در آمریکاست، ولی امروزه به سراسر جهان سرایت کرده و حتی در مشرق زمین و کشورهای اسلامی نیز عده ای خواسته یا ناخواسته عملکردی مطابق و هماهنگ با این دیدگاه دارند(همان).
الگوی انسان گرایی
روان شناسی «انسانگرا» الگویی از سلامت روان را ارائه می دهد که با سه الگوی پیشین تفاوت فراوانی دارد. در این الگو، بر طبیعت و جنبه های مثبت انسان و فعّال بودن وی تأکید می شود. طبق این الگو، «سلامت روان» به معنای رشد، شکوفاسازی و تحقق استعدادها و نیروهای درونی انسان است. از چشم انداز این الگو، انسان سالم کسی است که استعدادهای خود را شکوفا سازد و به کمال مطلوب و ایده آل برسد. در نظام ارزشی این الگو، هدف و هنر انسان رسیدن به کمال و شکوفاسازی تمام استعدادهای ذاتی و درونی وی است.
در دیدگاه «انسانگرا»، انسان با یک سلسله متنوع از استعدادها و نیروها متولّد می شود که روی هم رفته، به «طبیعت انسان» معروف است. این نیروها عبارتند از: هوش، نیازها و غرایز، معنویات و الهیّات، عاطفی بودن، اجتماعی بودن و مانند آن که بر اساس این الگو، تمام آنها، هم سالم هستند و هم مثبت. همه انگیزه انسان و اصلی ترین انگیزه وی نیز شکوفاسازی این نیروهای سالم و مثبت است. طبق این الگو، انسان کلّیتی است متشکل از روح و جسم (تن و روان) که همواره به طرف خودشکوفایی و کمال در حرکت است. این دیدگاه بر خلاف سه دیدگاه قبل، انسان را ذاتاً سالم، مثبت و فعّال می پندارد که با اراده، اختیار و مسئولیت خودش، اعمال و کردارش را انجام می دهد. وی مسئول سلامت خویش است و اگر هم مریض شود، خودش باید در درمانش فعّال و تصمیم گیر باشد.
از میان روان شناسان انسانگرای معروف، می توان به چهره هایی همچون گوردن آلپورت[۹] (۱۸۹۴ـ۱۹۶۷)، کارل راجرز[۱۰] (۱۹۰۲ـ ۱۹۸۷)، آبراهام مزلو[۱۱] (۱۹۰۸ـ ۱۹۷۰) و تا حدّی اریک فروم[۱۲] (۱۹۰۰ـ ۱۹۸۰) و دیگران اشاره نمود که بررسی نظرات هر یک از آنان نیازمند مقاله ای مستقل است(شولتز، ترجمه کریمی و همکاران، ۱۳۸۶).
اعتماد به نفس
واژه اعتماد به نفس[۱۳] که از قرن هفدهم به کار گرفته شده، همان باور آدمی به توانایی های خود است به نحوی که از هیچ کوششی فروگذار نکند و از سختی راه ناامید نشود. تعریفی که باری ال. ریس و روندا برانت از اعتماد به نفس ارائه داده اند عبارت است از: آنچه درباره خود می اندیشید و احساسی که درباره خود دارید و آن برآیند اطمینان به خود و احترام به خویشتن است(اسلامی، ۱۳۸۳).
آنچه که باید در بعد روانی اعتماد به نفس مد نظر قرار داد، این است که هر گاه انسان برای رسیدن به هدفی که عزم آن را دارد، از موانع راه و شکست های احتمالی که ممکن است در بین راه دامنگیر او شود، هراسی نداشته و تسلیم نشود و چون توانستن را باور دارد حتما به هدف خویش نائل خواهد شد؛ بنابراین شک و تردید به خود راه ندادن و تسلیم نشدن در برابر سختی ها، موانع و شکست ها، انسان را به قله های موفقیت خواهد رساند. در واقع اعتماد به نفس اکتسابی نبوده و باید کشف شده و پرورش یابد. همانند بذری که در ساحت جسم کاشته می شود و با رسیدن مواد لازم و ضروری به منصه ظهور می رسد تا جایی که اعتماد به نفس عامل موفقیت در هر امری می شود و سربلندی و پیروزی آدمی را به دنبال دارد. مهم اعتقاد به توانایی هاست که نیروی محرکه اعتماد به نفس بوده و خلاصه آن تکیه بر واقعیت ها و تصویر منطقی از خویشتن است. نتیجه آنکه اعتماد به نفس همان احساس ارزشمندی است که در توانمندی های انسان ضرب شده است؛ توانمندی، همان مهارت های فردی بوده و احساس ارزشمندی، نمره ای است که فرد به توانایی های خود می دهد. بنابراین انسان فاقد اعتماد به نفس وجود ندارد و هر کسی دارای این ویژگی می باشد(سبحانی نیا، ۱۳۸۰).
اعتماد به نفس از دیدگاه رویکردهای روانشناسی
اول. شکوفایی توانایی های آدمی در تحقق اعتماد به نفس نقش عمده ای دارد و این همان چیزی است که از آن به “انگیزه” تعبیر می شود. راجرز[۱۴] (۱۹۰۲-۱۹۸۷م) از آن جهت که تحت تاثیر گرالیش ذاتی آدم ها برای رشد و کمال یافتن و کسب تغییرات مثبت قرار گرفته بود به این نتیجه رسید که نیروی اصلی برانگیزنده آدمی گرایش به خودشکوفایی است. راجرز معتقد بود که انسان سعی دارد تمام توانمندی های وراثتی اش را شکوفا کند(اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۷).
دوم. دیدگاه مزلو[۱۵] (۱۹۰۸-۱۹۷۰م)؛ او با بهره گیری از روش کاوش بر مبنای محاوره، توانست به دو گروه افراد سالم و ناسالم برسد. گروه اول برخلاف گروه دوم، اعتماد به نفس داشتند و دارای حس برتری و ارزش گذاری مثبت نسبت به خود بودند، هیچ گونه احساس کمرویی و دستپاچگی در آنها وجود نداشت (شکرکن و همکاران، ۱۳۷۲). مزلو از اعتماد به نفس و عزت نفس به عنوان یک نیاز یاد کرده که در رده های میانی سلسله مراتب نیازهای انسانی جای می گیرد.
مزلو اساسا منتقد تعیین رفتار به وسیله عوامل محیطی است و رفتار را حاصل تعامل بین نیازها و موقعیت می داند. او عقیده دارد اغلب مردمان خود فکر نمی کنند و تصمیم نمی گیرند؛ بلکه دیگران برای آنها فکر کرده و تصمیم می گیرند و باعث حرکتشان می شوند؛ آنها مستعد این هستند که احساس ضعف و ناامیدی کنند و خود را اسیر دست نیروهای ناشناخته بپندارند. وی نتیجه می گیرد که تنها ۳۰ درصد افراد جامعه به خود متکی اند(مزلو، ۱۳۶۷).
سوم. کارن هورنای علاوه بر اینکه خود آگاهی را کلید رشد خودجوش انسان می دانست، راجع به نیازهای روان رنجوری معتقد بود که هر یک از مکانیزم های دفاعی و ایمنی که از نیازهای دوران کودکی هستند، می توانند به اجزای ثابت شخصیت تبدیل شوند و پس از آن به صورت یک نیاز، رفتار فرد را تحت تاثیر قرار دهند. بنابراین وی نیاز به وجهه و اعتبار، تحسین و تمجید شخصی، موفقیت و همت بلند، خودبسندگی و استقلال را در زمره آن نیازها قرار داد. او مدعی شد که افراد سالم با روان رنجور برای خود، یک خودانگاره با تصویر آرمانی می سازند که انعطاف پذیر و پویا استو همراه با تغییرات فرد تغییر می یابد و منعکس کننده توانایی ها، رشد، آگاهی و اهداف تازه فرد است؛ بنابراین خود انگاره فرد روان رنجور جانشین نامناسبی برای اعتماد به نفس و ارزشمندی واقعی فرد می باشد(شولتز، ۱۳۸۶).
چهارم و پنجم. اغلب روانشناسان مانند ویلیام جیمز[۱۶](۱۸۴۲-۱۹۱۰م)، احترام به خود را به عنوان عامل اصلی در سازگاری اجتماعی-عاطفی در نظر می گیرند؛ اگر فرد به سطح خواسته های خود رسیده باشد، نتیجه آن، حس ارزشمند بودن و حرمت خود بالاست و اگر فاصله زیادی بین این دو مرحله باشد، ناکارآمدی و بی ارزشی حاصل می شود(شجاعی، ۱۳۸۸). از طرف دیگر آدلر[۱۷] (۱۹۷۰-۱۹۳۷م)، هورنای و راجرز مفهوم خودپنداره را در نظرات خود پیرامون شخصیت وارد کرده اند.
نتیجه تحقیقات تجربی این افراد این است که احترام به خود با عملکرد مناسب تر و موثرتر مرتبط است. آدلر و موافقانش در نیازهای فوق با مزلو موافق بوده و به طور نسبی آن را تاکید کرده اند، ولی فروید[۱۸] (۱۸۵۶-۱۹۳۹م) کم و بیش از توجه به آنها غفلت ورزیده است. اما با این همه، امروزه اهمیت و نقش محوری این نیازها، بیش از پیش قابل قبول روان شناسان بالینی است.
کوپر اسمیت[۱۹](۱۹۶۷م) هم بیان می کند کودکانی که عزت نفس بیشتری دارند، افرادی هستند که احساس ارزشمندی، استقلال و خلاقیت کرده و به آسانی تحت تاثیر و نفوذ عوامل محیط واقع نمی شوند؛ بنابراین بی احترامی و بی توجهی، اعتماد به نفس را می کاهد و سلامت روانی را به خطر می اندازد. هری استاک سالیوان[۲۰] (۱۸۹۲-۱۹۴۹م) نیز اشاره دارد که تصور فرد از خویشتن، ناشی از بازتاب ارزیابی های دیگران است؛ یعنی فرد در فضای پذیرش، تایید و حمایت، مفهوم مثبتی از خودش نمودار می سازد(اسلامی نسب، ۱۳۷۳). بنابراین باید درجاتی از اعتماد در هر انسانی وجود داشته باشد، اعتمادی که فقدانش برای شخصیت سالم غیر قابل قبول است و هر قدر درجات کمی و کیفی اعتماد به نفس بیشتر باشد، بهداشت روانی فرد بیشتر تضمین می شود و فرد دارای حرمت خود بالا، استقلال و خلاقیت بیشتری داشته و منظر او نسبت به شکست ها و کنترل خواسته ها و امیال به گونه دیگری است(لواسانی و آذربایجانی، ۱۳۹۱).
افسردگی