اخیراًً رویکرد فرانظری فردمحور با روان شناسی مثبت نگر، ادغام شده اند تا تحلیل نظری جامع تری در مورد اثرات انطباقی ضربه ، ارائه شود. محصول این ادغام نظریه ی ارزش ارگانیسم[۲۳۵] نامیده می شود. به نظر جوزف و لاینلی (۲۰۰۸) افراد، به طور ذاتی در جهت برون سازی مثبت، برانگیخته میشوند اما تحت شرایطی ممکن است این انگیزش درون زاد، تحریف، منع یا بازداری شود. با این وصف سه نوع پیامد از مواجه شدن با ضربه قابل پیشبینی خواهد بود. فرد اولی اختلال استرس پس از ضربه است و این وضعیت زمانی که فرد سعی میکند در مواجه با ضربه، ساختارهای قبلی را حفظ کند، رخ میدهد؛ یعنی علیرغم درون سازی اطلاعات مربوط به ضربه، برونسازی اتفاق نمی افتد.
پیامد دوم، پدیدآیی سایر اختلالات روانی، مانند افسردگی است. این وضعیت، زمانی که فرد در مواجه با ضربه، ساختارهای خود را درجهت منفی، برون سازی میکند، پدید میآید و سرانجام پیامد آن، رشد پس از ضربه است. این وضعیت زمانی اتفاق می افتد که فرد همزمان با درون سازی، اطلاعات مرتبط با حادثه، ساختارهای خود را در جهت مثبت، برون سازی میکند (جوزف و لاینلی، ۲۰۰۸). در این دیدگاه،«تحلیل ارزش ارگانیسم»[۲۳۶] به توانایی ذاتی آن ها نسبت داده می شود که افراد می دانند چه چیزی برای آن ها اهمیت دارد و چه چیزی برای زندگی با کمال، ضرورت پیدا میکند؛ به عبارت واضح تر، اگر فرد بتواند بواسطه ی محیط، نیازهای خودجوشی، شایستگی، مرتبط بودن و همانندی آن ها را به سطح رضایتمندی برساند، رشد افزایش پیدا میکند و در غیر این صورت آسیب پذیری روانی وی افزایش خواهد یافت. این همان چیزی است که در روان شناسی مثبت نگر، معنایابی[۲۳۷] خوانده می شود.
در ارتباط با معنادهی، الگوهای متعددی وجود دارند و برخی از آن ها به لحاظ نظری با نظریه ی ارزش ارگانیسمی تفاوت دارند، مانند، «الگوی معنادهی داویس»[۲۳۸] و همکاران (۱۹۹۸) که اعتقاد دارد بعد از ضربه، رشد فردی زمانی اتفاق می افتد که فرد استنادهای علی سودمندی را به حادثه نسبت دهد. این نوع از اسناددهی به ضربه، «معنادهی سودمند به حوادث»، نامگذاری می شود؛ یا «الگوی فرایند تعبیری» فیلیپ[۲۳۹] (۱۹۹۹) که رفتارهای انطباقی بعد از ضربه را در یک الگوی پردازش اطلاعات، ارائه میدهد که کنار آمدن اصلی ترین عنصر در آن تلقی می شود. او بر این فرض است که افراد مواجه شده با ضربه، در تلاش برای کنارآمدن با آن، از دو فرایند گذر میکنند. فرایند اولیه، شامل واقعیت ادراکی است که از فرآیندهای مقایسه و توجهی بهره میبرد. در واقع در طول این فرایند، فرد با به کارگیری توجه بالا، سعی میکند با دقت مشخص سازد که چه اتفاقی افتاده است و این اتفاق در مقایسه با تجارب قبلی او چه جایگاهی را پیدا میکند. فرایند ثانویه، شامل واقعیت تعبیری می شود که در نتیجه ی نشخوار فکری و یافتن تبیین هایی بر این که «چه اتفاقی افتاده؟» و «چرا این اتفاق به وجود آمده است؟» بنا شده است. محصول این فرایند، «معنادهی به حادثه» قلمداد می شود. اگر معنادهی موقعیت مواجه شده، مثبت باشد نتیجه ی آن رشد فردی و درصورتی که فرد از فرایند اولیه به هر دلیلی به فرایند ثانویه منتقل نشود، منتهی به وضعیت های آسیبی خواهد شد.
الگوهای نظری که در این حوزه مطرح شده(تدیسکی و کالهون،۱۹۹۸؛ شافر[۲۴۰] و موس[۲۴۱]،۱۹۹۲ و ۱۹۹۸) به بعضی از عوامل مؤثر در رشد پس از ضربه توجه کردهاند که به چند طبقه کلی تقسیم میشوند : ۱) عوامل مربوط به ضربه و رویداد، ۲) عوامل مربوط به شخص، ۳) عوامل محیطی، ۴) ارزیابی و واکنش های انطباقی (سیگل و همکاران،۲۰۰۵). در این تحقیق عوامل مربوط به ضربه کنترل شده است، زیرا همه افراد نمونه یک نوع بیماری (بیماری سرطان) را تجربه کردهاند.
پارک[۲۴۲] و همکاران (۱۹۹۷) در بافت فشار روانی و کنارآمدن، سعی کردند با ارائه ی الگوی معنادهی به عنوان فرایند کنار آمدن، تغییرات ناشی از حوادث ضربه ای را به معناسازی، نسبت دهند. آن ها در این الگو بین دو نوع معنادهی (معنادهی کلی و معنادهی موقعیتی) تمایز ایجاد میکنند. بین این دو نوع معنادهی، همواره ارتباط وجود دارد که در موقعیت های ضربه ای دچار اختلال می شود؛ به عبارت دقیق تر آنچه که در اصل مورد تهدید واقع می شود، معنادهی کلی است با این حال معنادهی موقعیتی نیز از این تهدید بی نصیب نمی ماند، چرا که در ارتباط با معنادهی کلی است. آنچه که به عنوان رشد فردی نامیده می شود، پیامد چالشی است که برای یکپارچه شدن معنادهی موقعیتی و کلی به راه می افتد. در این چهارچوب، موارد متعددی از رشد پس از ضربه در طبقات متفاوت از معناسازی قرارمی گیرند؛ برای مثال، منفعت یابی از حادثه ضربه ای در معنادهی موقعیت و تغییر در فلسفه ی زندگی در معنادهی کلی به عرصه ظهور میرسند.
۳-۱-۵-۲٫ رویکرد تکاملی- روانی- زیستی و اجتماعی در مورد رشد پس از ضربه
این رویکرد عمدتاًً متعلق به کریستوفر[۲۴۳](۲۰۰۴) است. بر اساس این رویکرد، رشد یافتن، معمول ترین پیامد ی است که به دنبال در معرض قرار گرفتن با یک ضربه ی محیطی، ظاهر می شود. کریستوفر (۲۰۰۴)، یک رویکرد تکاملی- زیستی- روانی را به وجود آورده که به رشد، پیش ازآن که به عنوان یک موقعیت آسیب شناختی توجه کند، آن را به صورت یک پیامد طبیعی در قبال پاسخ به یک حادثه ی ضربه ای، تعریف می کند. وی معتقد است که پاسخ طبیعی به ضربه زمانی بهتر فهمیده می شود که آن پاسخ، یک مکانیسم ذاتی تکامل یافته برای فرایادگیری در نظر گرفته شود. مکانیسمی که توضیح دهنده ی شکسته شدن روان بنه ها (مفاهیم از خود، جامعه و طبیعت) و دوباره ساخته شدن آن ها است. با این وصف می توان نتیجه گرفت که پیامدهای غیرانطباقی یک ضربه، مثل اختلال استرس پس از ضربه، مبین تلاش های شکست خورده ی ارگانسیم در سازماندهی روان بنه ها است. از نظر او، ۱) استرس وقتی درک می شود که به عنوان یک شکل منطقی از فیدبک زیستی – روانی در نظر گرفته شود؛ ۲) پیامد طبیعی یک حادثه ی ضربه ای، رشد است. ۳) آسیب شناسی منتج شده از مواجه شدن با یک ضربه، مثل اختلال استرس پس از ضربه، یک کنش میانجگیری شده غیر انطباقی از پاسخ به ضربه است؛ ۴) ضربه، افراد را هم از لحاظ بیولوژیکی و هم از لحاظ روان شناختی تغییر میدهد؛ ۵) بنیان فرآیندهای بیولوژیکی استرس–پاسخ، در همه ی موجودات یکسان است اما پویایی خاصی وجود دارد که کنش افراد را متفاوت میسازد؛ ۶) تغییرات بیولوژیکی میتواند اتفاق بیافتد، بدون آن که تغییرات روان شناختی ظاهر گردند؛ ۷) منطق کلی بر آن است که رشد پس از ضربه، تازه ترین تکامل بشری است و این استادانه ترین مکانیسم کاهش اثرات ضربه است (کریستوفر، ۲۰۰۴).
به نظر میرسد هنوز راه طولانی برای رسیدن به تبیینی اطمینان بخش از اثرات انطباقی ضربه ها در پیش رو باشد چرا که هنوز پیشینه ی نظری از ایلوژنی[۲۴۴] بودن رشد پس از ضربه، اذهان ضربه شناسان را به خود مشغول، ساخته است.
۴-۱-۵-۲٫ ایلوژنی بودن یا واقعی بودن رشد پس از ضربه
“