از دههی ۱۹۴۰ اسلام رسمی – اسلام مورد حمایت حزب کمونیست اتحاد شوروی – نهادهای خود را به صورت محدود به وجود آورد. اسلام موازی به شکل بنیادگرایانه خود نیز که از قرن نوزدهم به وجود آمده بود، به گونه ای حمایت خود را ادامه می داد. این نگرش با طرفداران محمد عبدالوهاب که از قرن نوزدهم در شبه جزیرهی عربستان ایده های خود را مطرح کرده بود، ارتباط داشتند. بنیادگراها در دوران اتحاد شوروی نیز به اشکال گوناگون ارتباط خود را با وهابیون در عربستان حفظ کرده و از منابع مالی آن ها بهره می بردند. آن ها در پی پالایش اندیشه های دینی از باورهایی بودند که طی قرون به اسلام افزوده شده بودند.[۱۳۵]
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بنیادگرایی اسلامی از عوامل بی ثباتی در آسیای مرکزی معرفی شده است. در آغاز برخی از کارشناسان برآن بودند که اسلام افراطی از عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بوده است و از این رو پیش بینی می کردند که اسلام می تواند عاملی چالش برانگیز برای حکومت های پس از دوران کمونیسم باشد. اوضاع در آسیای مرکزی نیز نشان دهندهی افراطی شدن جنبش های اسلامی بود. بمب گذاری در تاشکند در فوریهی ۱۹۹۹، رویدادهای تروریستی در قرقیزستان در سال ۲۰۰۰ تا اندازهای این گمان را پیش میآورد که بنیادگرایی اسلامی می تواند کنترل منطقه را به دست گیرد. فروپاشی الگوی توسعهی کمونیستی و حضور میلیون ها مسلمان، زمینهی مناسبی برای افزایش گرایش های اسلامی در منطقه فراهم میآورد. رهبران جمهوری های منطقه که، جز قرقیزستان، همان نخبگان دوران شوروی هستند، پیروان اسلام سیاسی را جدیترین رقیبان خود برآورد کردهاند. مسلمانان این منطقه که در دوران کمونیسم پیوسته در برابر تبلیغات سنگین ضد اسلامی قرار داشتند، در پایان این دوران، بازگشت به اسلام را بخشی از هویت تازهی خود دانستهاند. دگرگونی های سیاسی و نظامی در تاجیکستان و درگیریهای خونین در این جمهوری ها به زودی تهدید اسلامی را – که رهبران آمریکا و روسیه از یک سو و نخبگان بومی از سوی دیگر برای بزرگ جلوه دادن آن می کوشیدند- برجسته کردند.
۲-۲ بنیادگرایی اسلامی
۲-۲-۱ تعریف بنیادگرایی
کلمهی بنیادگرایی مشتق از کلمهی انگلیسی[۱۳۶]، به معنای شالوده و اساس است. معادل این واژه در زبان عربی « الاصولیه » است که به معنای بازگشت به اصول و مبانی می باشد. این واژه برای نخستین بار در اوایل قرن بیستم و در مباحث درون مذهبی پروتستان در آمریکا رواج یافت. بین سالهای ۱۹۱۵-۱۹۱۰ پروتستانهای کلیسای انجیلی مبادرت به انتشار جزواتی با عنوان « مبانی » کردند، که در آن ها بر حقیقت نص کتاب مقدس در برابر تفسیرهای جدید تأکید شده بودند و به دفاع از بعضی از اصول مسلم مسیحیت پرداختند. اصولی مثل هبوط انسان، عصمت حضرت مسیح، عصمت کتاب مقدس یا انجیل تحریف نشده و برخی موارد دیگر.[۱۳۷]
با گسترش جریانهای دینی در نیمهی دوم قرن بیستم واژهی بنیادگرایی کاربرد گستردهای یافت و در مورد جریانهای فکری – دینی تمام مذاهب بهکار گرفته شد. از این رو این مفهوم برای توصیف آن دسته از گروه های دینی بهکار می رود که خواهان زندگی بر اساس مبانی و اصول دینی بودند. در حقیقت بنیادگرایی مذهبی نوعی حرکت یا برنامهی سیاسی به شمار میآید که نه تنها به حقانیت نص کتب مقدس ایمان دارد، بلکه مدعی لزوم بازسازی جامعه و روابط اجتماعی بر پایه آن است. از این منظر باید گفت که این جریان جهتگیری سیاسی و اجتماعی پیدا کردند و آن چه این جریانها را به هم پیوند می زند، پرداختن به « اصول و مبانی » اساسی و ایمان به حقیقت مطلق متون دینی است.[۱۳۸]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
در حالی که برخی مانند « جان اسپوزیتو » و « پیتربرگر » بنیادگرایی را واژهی مناسبی برای توصیف جریانهای نو دینی تلقی نمیکنند و آن را دارای بار منفی میدانند. [۱۳۹]بعضی دیگر همچون هانتیگتون آن را برای تبیین خیزش های جدید مذهبی و پر کردن خلاء هویتی کارآمد می دانند و بنیادگرایی مذهبی و به ویژه بنیادگرایی اسلامی را بهعنوان خطر اصلی صلح و ثبات جهانی معرفی می کنند.[۱۴۰]
« آنتونی گیدنز » بنیادگرایی را بیان یکپارچگی جهانی و بازتاب آن می داند که با ویژگی تغییرها در این پدیدهی پیچیده ارتباط تنگاتنگ دارد. بنیادگرایی سنتی است که از خود در دنیایی دفاع می کند که دیگر نمی توان از سنت با روش سنتی دفاع کرد. ساده ترین تعریف از بنیادگرایی از نظر وی ” بنیادگرایی اساساً امتناع از گفتگو” می باشد زیرا بنیادگرایی بیان و تجلی آیین های سنت به خالص ترین شکل است که اغلب تهاجمی است. بنیادگرایی بیانی در ارتباط با نیروهای محرک مدرنیته است که بر آموزه های بنیادین و بر اعتبار مفاهیم مشخص تأکید می کند. وی موضوع ثابت در بنیادگرایی، به ویژه بنیادگرایی مذهبی را امتناع از تساوی زن و مرد و دفاع قاطعانه از خانواده سنتی و رویگردانی از مدرنیته می داند. [۱۴۱]
« حمید احمدی » معتقد است منظور از بنیادگرایی دینی اشاره به گروه هایی است که بنا به دلایلی با فرایندهای حاکم بر شرایط روز مخالفت می کنند و با ارجاع به بنیادهای اصلی دین خود، نوعی جامعهی ایده آل ذهنی ترسیم می کنند و وضعیت موجود را به دلیل عدم تطابق با آن جامعهی ایده آل به نقد می کشند. بنابراین بنیادگرایی، نگاه نوستالژیک(حسرت گونه)، از شرایط مدرن به شرایط اولیه و پیشین است. بنیادگرایان قصد زنده کردن بنیادهای غیر قابل نقد و مقدس را در روزگار مدرن دارند.[۱۴۲]
« خالد م. ابوالفادی » در یک ارزیابی از مفهوم تقلیل فرایند اندیشهی ترقی خواه اسلامی بیان می دارد ” مسلمان با معرفت شناسی، فرایندها و ایجاد بخش عقلانیاش که در عصر مدرن از یکدیگر جدا شده اند، در ارتباط هست، البته به این معنی نیست که بخش عقلانی ایده آل و برای رهایی از مشکلات بوده، بلکه به این معنی است که نیروی اخلاقی و معنوی اش برتر از هر چیز دیگری است که جایگزینش شود.”[۱۴۳]
در واقع بنیادگرایی در معنای ریشه ای خود، بر حفظ اصول و مبانی تأکید می کند. البته لازم به ذکر است که بنیادگراها ممکن است، دینی، سیاسی، اجتماعی، علمی و فلسفی باشند. امّا آن چه مورد نظر است همان بنیادگرایی در حوزهی دین است. بنیادگرایی، واژه ای به نسبت جدید است، که شاید بیش از سه دهه از عمر آن نمی گذرد. گرچه به لحاظ معنوی سابقهی طولانی دارد. به این معنا که اگر بنیادگرایی را به عنوان یک مقولهی تحلیلی در نظر بگیریم، شاید پیش از اسلام به دیگر ادیان و سابقهی دورتری می رسد؛ ولی امروزه این پدیده نیز همانند تروریسم که با القاعده گره خورده است، با اسلام و اسلام گرایی گره خورده است. تا سخن از بنیادگرایی به میان می آید، جهان اسلام و مسلمانان به اذهان متبادر می شوند.
ویژگی های اصلی بنیادگرایی عبارتند از:
– نفی عرف بین المللی؛ به این معنا که بنیادگرایان به هیچیک از عرف های بین المللی مثل احترام به حقوق بشر، اقدام بر مبنای روابط بینالملل، دیپلماسی و ساختارهای بین المللی سازمان ملل، سازمان های بین المللی دیگر پایبند نیستند. چنانکه طالبان بارها در برابر اعلامیه های سازمان ملل به صراحت می گفت که ما سازمان ملل را به رسمیت نمی شناسیم.
– نفی اصول کلی تمدن غرب و مدرنیته، مثل دموکراسی، حقوق بشر، کثرت گرایی و تساهل وتسامح و…
– تلاش برای جایگزینی حکومت دینی به جای حکومت های دموکراتیک
– اقدامات مبتنی بر پوپولیسم و توده گرایی
۲-۲-۲ کاربردهای بنیادگرایی دینی
برخی از اندیشمندان بنیادگرایی دینی را موجد طغیانی علیه نوگرایی می دانند. به گفتهی بهیخو پارخ( ۱۹۹۴)، بنیادگرایی دینی یک ” فرزند نامشروع نوگرایی ” است.[۱۴۴]
حداقل سه کاربرد را برای آن می توان شناسایی کرد:
۱٫ نخستین کاربرد این واژه در مورد پروتستان های آمریکایی بوده است. [۱۴۵]هر چند فرقه ی مسیحیت انجیلی[۱۴۶]ریشه در پروتستانیسم اروپایی سده های پیش دارد، اما در دههی دوم قرن بیستم است که به یک جریان سیاسی و دینی در برابر اصول و آموزه های مدرنیسم تبدیل شد. مهمترین آموزه های بنیادگرایان دینی مسیحی در آمریکا عبارت بود از:
۱٫ متن و الفاظ کتاب مقدس به همان صورت که خداوند فرستاده است، می باشد.
۲٫ مبارزهی آشتی ناپذیر با الهیات مدرن و هرگونه اقدام برای غیر مذهبی کردن جامعهی مسیحی.
۳٫ زندگی تحول یافتهی معنوی با شاخصه های رفتار اخلاقی و تعهد شخصی، مثل قرائت کتاب مقدس، نیایش، تعصب به مسیحیت و مأموریت های دینی.[۱۴۷]
دومین کاربرد بنیادگرایی دینی، در مورد اسلام گرایان معاصر می باشد. در این کاربرد کل جریان اسلام گرایی در برابر جریان غرب گرایی، بنیادگرایی خوانده می شود. جهان اسلام در دو سدهی اخیر در مواجهه با دو چالش جدی این دوران، یعنی انحطاط و عقبماندگی داخلی و تهاجم غربی،[۱۴۸] در قالب چند جریان کلی شکل گرفته است که جریان اسلامگرایی یکی از این جریان ها میباشد. جریان نخست با رویگردانی از گذشتهی اسلامی و مشاهدهی پیشرفت های مادی و تمدنی غرب، چاره را در پیروی از غرب میداند. این جریان خود به دو دسته غربگرا و غربزده تقسیم میشود. غربزدگان به ظواهر تمدنی غرب دل میبندند و از درک تحولات درونی آن کاملاً غفلت میکنند. اما غربگرایان به شیوهای متفاوت مبنای فکری و تمدنی غرب را مد نظر قرار میدهند. شاخص کلی این جریان ــ در هر دو شاخهی آن ــ ردّ سنت و گذشته و اعتقاد به ضرورت پیروی از روش و شیوهی غرب است. همچنین از نظر این جریان، گذشته و سنت اسلامی هیچ نکتهی روشنی ندارد، ضروری است که این سنت، در فرایند نوسازی مورد تجدیدنظر قرارگیرد.
جریان سیاسی و فکری دوم، جریان بازگشت به سنّت ماقبل اسلامی و قومی ــ ملی است. این جریان نیز راه حل خروج از وضعیت بحرانی را فاصلهگیری از گذشتهی اسلامی میداند. حتی در مواردی تجربههای تلخ گذشته را معلول حاکمیت اسلام میداند. طرفداران این دیدگاه، باستانگرا نامیده شدهاند. نمایندگان این جریان به احیای سنّت های ما قبل اسلامی در جهان اسلام میپردازند. دو نمونه بارز آن را میتوان در ایران و مصر مشاهدهکرد. به دلیل وجود تمدن های بزرگ قبل از اسلام در این دو منطقه، آنان در صدد احیای میراث بومی کهن بودند. این جریان با امواج ملیگرایی که محصول دوران مدرن بود، خود را همراه ساخته و در قالب جدید ملیگرایی سنّتی بروز نمود. پانعربیسم ناصری در مصر و برگزاری جشن های۲۵۰۰ ساله در ایران توسط محمدرضا پهلوی، نمونههای بارز صورت های دولتی این جریان بودند.[۱۴۹]
جریان سوم، همان جریان اسلامگرایی میباشد که برخی آن را با عنوان بنیادگرایی دینی معرفی میکنند.[۱۵۰] این جریان در صدد احیای اسلام بوده است و به این جهت، جریان احیای دینی با رد غرب و آموزههای مدرن آن بر سنت و گذشته اسلامی تأکید میکند. اسلامگرایی خود بر اساس جریان های فکری درونی جهان اسلام به دو دسته تقسیم میشود: دستهی نخست از جریان عقلگریز دوره اسلامی نشأت میگیرد که بیشتردر تفکر اهل حدیث، حنبلیگری و اشعریگری ریشه دارد. بر اساس این بنمایهها هرگونه امر جدید را نفی میکند. مهمترین نمایندهی این جریان را میتوان محمدبنعبدالوهاب و جنبش وهابیت دانست. دستهی دوم که به جریان عقلگرای دورهی اسلامی، یعنی به جریان عدلیه و فلاسفه تعلق دارد، در مواجهه با پدیدههای جدید، این دستاوردها را با اصول تفکر اسلامی تطبیق داده و از این میان به گزینش آن ها اقدام میکند. مهمترین نمایندگان این جریان را میتوان سیدجمالالدین اسدآبادی، علامه نائینی و در نهایت امامخمینی(ره) دانست.
کاربرد سوم بنیادگرایی اطلاق آن بر جریان عقل گریز و متصلب اسلام گرایی می باشد. از این منظر جریان اسلام گرایی به دو شاخهی بنیادگرایی و افراط گرایی تقسیم می شود. از این نظر مصداق بارز بنیادگرایی در عصر حاضر، همان جریان وهابیت است. که با الهام از جریان حنبلی و آموزه های ابن تیمیه در دو سده های نوزدهم و بیستم در جهان اسلام ظهور کرد. در چنین اطلاقی بنیادگرایی با عقل گریزی و رد مطلق هر امر جدید و در نتیجه رد کل آموزه های دنیای جدید، شناسایی می شود. ظهور مرموز جریاناتی مثل طالبان و القاعده در دو دهه ی اخیر که توسط غرب به عنوان چهرهی کلی اسلام ارائه شده است، چنین چهره ای را از اسلام سیاسی و اسلامگرایان، برجسته کرده است.[۱۵۱]
۲-۲-۳ تعریف بنیادگرایی اسلامی و ریشه های آن
محققان و متخصصان اسلام سیاسی، معانی متفاوتی برای بنیادگرایی اسلامی در نظر گرفته اند. شاید بتوان علت اصلی این وضع را تنوع جماعت ها و جریان های تشکیل دهندهی جنبش های اسلامی دانست. از این رو اوصافی که برای جنبش های اسلامی ذکر شده و می شود، هر کدام شاید بخشی ازآن ها را در بر گیرد و چنان نیست که همهی این اوصاف بر همهی این جنبش ها تطبیق کند. جنبش های اسلامی معاصر با این اوصاف یاد می شوند: سلفی گرا، اصول گرا، تمامیت خواه، افراط گرا، تندرو اسلامگرا، پاکدین، جنبش نوزایی، بازگشت به اسلام، حیات بخشی دوبارهی رستاخیز اسلامی[۱۵۲]، بیداری اسلامی[۱۵۳] استفاده کرده اند.[۱۵۴]
مهمترین و معروفترین نام و صفتی که جنبش های اسلامی با همهی تنوع شان بدان شناخته می شوند، بنیادگرایی[۱۵۵] است. از بین اصطلاحات مختلفی که برای جریان اسلام خواهی مطرح شده است، در این پژوهش از واژهی بنیادگرایی استفاده می شود و پژوهشگر بر این باور است، برخلاف بار منفی بنیادگرایی که در فرهنگ غرب رواج دارد، واژهی بنیادگرایی در میراث فرهنگی اسلام، اصطلاحی پسندیده است، زیرا به معنای بازگشت اصول، ریشه و اساس برای شناخت و فهم اسلام و دعوت به سوی آن می باشد. بنیادگرایی اسلامی در شکل کلی آن به معنای بازگشت به آموزه های قرآن، سنت و احیای الگوی آرمانی حکومت اسلامی است.
هرایر دکمجیان، بنیادگرایی را پاسخی فرهنگی و بومی به بحران های داخلی و خارجی بخش های مهمی از قلمرو جهان اسلام مانند: سقوط پی در پی عثمانی و ایران در رویارویی با امپراتوری اروپا می داند و آن را به معنای « بازگشت به اسلام و اصول بنیادی اش » میگیرد. وی از میان واژه ها و اصطلاحات فراوانی که در وصف اسلام گرایی یا اسلام سیاسی معاصر رواج یافته، « بنیادگرایی » را به سبب این که بیشتر بر بعد سیاسی جنبش اسلامی تأکید دارد تا بر جنبهی مذهبی آن، پسندیده و بهکار گرفته است.[۱۵۶]
بسام طیبی عقیده دارد که « بنیادگرایی اسلامی یک جنبش سیاسی نیست که هدف آن براندازی هژمونی سیاسی-اقتصادی غرب می باشد، بلکه آن، همچنین یک راهبرد فرهنگی را نیز شامل می شود. »[۱۵۷]در واقع بنیادگرایی اسلامی، اندیشه و باوری است که محدود به نژاد یا جغرافیا نیست، بلکه وابسته به یک نظام الهی و برنامهی مدرن و پیشرفته است که دین در آن محور و اساس باشد و اگر بنیادگرایان در پی کسب قدرت هستند، هدفشان استقرار و تداوم حکومت دینی و حفظ و حمایت و اعتلای ارزش های منبعث از شریعت است. اصولگرایی یک ادعا دارد:« اسلام تنها هویت مستقل اصیل و تنها راه حل است و چاره ای جز بازگشت به این هویت الهی وجود ندارد. »[۱۵۸]
عکس مرتبط با اقتصاد
بنیادگرایی در مذهب سنی نمود بیشتری دارد. جنبشهای متعددی با الهام از تعالیم پیشگامان اهل سنت شکل گرفتهاند، هر چند در مکتب تشیع نیز نهضت ها و جنبشهایی به وجود آمدهاند که با تعریف بنیادگرایی مورد ارزیابی قرار گرفته اند.
۲-۲-۱ مضامین اصلی بنیادگرایی اسلامی
جامعیت و شمولیت دین اسلام
از نظر بنیادگرایان اسلام، اسلام صرفاً مجموعه ای از مفاهیم و افکار نیست بلکه نظام جامع، کامل و فراگیر است که تمام شئون بشری را شامل می شود و برای نیازها و خواسته های بشری برنامه دارد.
پیوند دین و سیاست
بنیادگرایی اسلامی بر نوعی عدم تمایز دین و سیاست متکی است. اگر اسلام برنامه و طرحی کامل است، اجتماع و سیاست نیز نمی تواند از حوزهی شمولیت و صلاحیت آن برکنار باشد.
بازگشت به اصول و مبانی
بنیادگرایی اسلامی همانند هر بنیادگرایی (مذهبی) به عقاید و ارزش های بنیادین و اصول ایمان دارد و بر این ایده است که اصول و مبانی را باید کشف و براساس آن جامعه را بازسازی می کرد.
برقراری حکومت اسلامی
بنیادگرایی اسلامی معتقد به استقرار و برپایی حکومت اسلامی است وجود آن را ضرورتی عقلی و الزامی شرعی می داند.
برخی از اندیشمندان آغاز بنیادگرایی را بلافاصله پس از رحلت پیامبر دانستهاند که شاید اشاره به جریان خوارج داشته باشند. اما بسیاری از روشنفکران، بنیادگرایی امروزی را ناشی از تعالیم و اندیشههای احمد حنبل میدانند که بر اساس آن استنباط عقل در درک و فهم معارف اسلامی به حاشیه رانده شده و رجوع مستقیم به قرآن و سنت تنها منبع کسب فیض معرفی میشود. »دکمجیان» در این باره مینویسد: «مکتب فقه حنبلی به دلیل سختگیریهایش کمترین تعداد طرفدار را در میان مسلمانان امروز دارد، اما همین خصیصه مکتب حنبلی را ضرورتاً به صورت تکیه گاه بنیادگرایان سنی در آورده است.»[۱۵۹] همین نویسنده از ابن سلامه، ابن حزم، ابن تیمیه، احمدبنحنبل، ابن قیم و ابن اثیر نیز به عنوان پیشگامان بنیادگرایی اسلامی نام برده است. در حال حاضر نیز می توان رشید رضا، سید قطب، ابوالاعلی مودودی و در دوره های جدیدتر محمد بن عبدالوهاب را بهعنوان چهرههای شاخص و مهم جریان بنیادگرایی دانست. این اواخر هم در رده های سیاسی، رهبری از آن اسامه بن لادن است.[۱۶۰]
۲-۲-۲ خاستگاه بنیادگرایی اسلامی
الف. سلفیه: سلفی ها معتقدند که عقاید اسلامی به همان نحو که در عصر صحابه و تابعین بود باید از کتاب و سنت فرا گرفته و بیان شود و علما از فکر کردن در دلایلی غیر از ادلهی قرآنی منع می شوند و اسلوب های عقلی و منطقی ( فلسفه و منطق) نمی تواند روشی برای درک عقاید اسلامی باشد. مدعای دیگر سلفی ها آن است که هر عملی که در زمان پیامبر وجود نداشته و انجام نمیشده است بعداً نیز نباید انجام شود.[۱۶۱] تا این که در قرن دوازدهم هجری محمد بن عبدالوهاب نجدی ( ۱۲۰۶-۱۱۱۵ ه.ق) با ادعای بازگشت به اسلام و سیرهی سلف صالح، مجدداً مباحث گذشته را مطرح ساخت. وی با دعوت مسلمانان به سادگی اولیهی دین و پیروی از سلف صالح که در عمل، بهترین نمونهی سلف صالح احمد بن حنبل بود با هر آن چه را که فکر می کرد در دوران پیامبر وجود نداشت، اما در بین مسلمانان جاری شده بود به مخالفت برخاسته و آن ها را بدعت، شرک و کفر اعلام نمود.[۱۶۲]
گرویدن حاکمان سعودی نجد به آموزه های محمد بن عبدالوهاب و تسلط بعدی آنان بر حجاز و تشکیل حکومت عربستان سعودی توسط پیروان عبدالوهاب موجب شد که وهابی ها جایگاه ویژه ای در جهان اسلام پیدا نمایند. وهابی ها خود را سلفیه نامیده، مدعی اند که در اعمال و افعال خود تابع سلف صالح، یعنی اصحاب پیامبر اکرم (ص) و تابعین هستند. در سال ۱۹۹۰ ” حزب نهضت اسلامی” در اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت و پس از فروپاشی شوروی به گروه های کوچکتر در داخل جمهوری مسلمان نشین شوروی تقسیم شد، گرچه شاخه ای از اخوان المسلمین مصر نبود، اما از نقطه نظر عقیدتی همانا راه اخوان را اختیار نموده بودند. گروه های به وجود آمده از ” حزب نهضت اسلامی” شوروی در دیگر جمهوری ها، روش های مختلفی را برای ادامه راه انتخاب کردند.[۱۶۳]
ب. وهابیت
پیروان اصلی سلفی که از اندیشه های ابن تیمیه و احمد بن حنبل الهام گرفته بود بنیانگذار مسلک وهابیت شیخ محمد بن عبدالوهاب نجدی بود. وی در سال ۱۷۰۳ م در شهر عینیه از بلاد نجد متولد شد و از همان کودکی نزد پدرش که قاضی و عالم حنبلی آن جا بود به تحصیل فقه حنبلی پرداخت. جریان وهابیت به غیر از احمد بن حنبل و ابن تیمیه از خوارج و اهل حدیث نیز الهاماتی گرفته است. این جریان از نظر روحیه و خط مشی بسیار شبیه خوارج صدر اسلام بود، هر چند که به ظاهر مخالف آن بود. جریان دیگری که وهابیان از نظر آراء و عقاید مذهبی از آن متأثرند جریان ” اهل حدیث یا اصحاب حدیث” است. اصحاب حدیث بر خلاف اصحاب رأی به عقل، رأی قیاس و استحسان در مسائل فقهی توجه می کردند، سخت مخالف عقل بودند و بر ظواهر قرآن و نقل اخبار و روایات احادیث تکیه می کردند.[۱۶۴]
به طور کلی می توان گفت که آن ها مخالف عقل، فلسفه، اجتهاد، تفسیر قرآن، تصرف و عرفان و هرگونه نوآوری تحت عنوان بدعت هستند و این جنبش با همراهی خاندان آل سعود و قدرت این خاندان در قرن بیستم میلادی می توانست نفوذ فراوانی در عربستان سعودی بهدست آورد و با تزریق دلارهای نفتی در اقصی نقاط کشورهای اسلامی به تبلیغ وهابیت بپردازد.
ج. سید قطب و جنبش اخوان المسلمین
از جمله رهبران و نظریه پردازان جنبش اخوان المسلمین سید قطب بن ابراهیم مشهور به سید قطب است که در دههی ۱۹۶۰ م در دوران حکومت ناصر اعدام شد. او ضمن حملهی شدید به اصل مسدود بودن باب اجتهاد آن را مایهی اسارت مسلمانان و جمود آنان قلمداد کرد. او معتقد بود آیین اسلام این ویژگی ها را دارد:
۱٫ ربانی است.
۲٫ ثابت و لایتغیر است.
۳٫ جهان شمول است.
۴٫ هماهنگ است.
۵٫ مثبت و عمل گراست.
۶٫ واقع گراست.
۷٫ یکتا گراست.
او عقیده دارد که هر سخنی از عدالت اجتماعی در اسلام باید اشاره به سیاست حکومت در اسلام بکند زیرا این اقتضای طبیعت عدالت اجتماعی است. اگر حکومت نباشد تحقق بخشیدن به عدالت ناممکن است. سید قطب می گوید که سیاست در اسلام بر پایهی عدل از سوی حاکمان و محکوم قرار دارد و در واقع این سه امر خطوط اساسی بزرگی هستند که خطوط دیگر سیاست از آن ها متفرع می گردد.[۱۶۵]
وی به طور کلی بنیادگرایی اسلامی را فرا خوانی می داند به اصول اسلام یعنی قرآن و سنت پیامبر به عنوان دو منبع اصیل اسلامی که دین و جامعه و حکومت باید مبتنی بر آن باشد. بسیاری از رهبران اسلامی مانند: عمر عبدالرحمان، شکری مصطفی، صالح سریری و رهبران القاعده همچون بن لادن، ایمن الظواهری، سید قطب را رهبر عقیدتی خود معرفی کرده و از اصطلاحات و تعبیرات و مفاهیم سید قطب برای شناساندن خود و افکار خود بهره برده اند. بیشک سرچشمهی اصلی بنیادگرایی نوین اسلامی را باید در کشورهای عربی جستجو کرد. پس از سقوط امپراتوری عثمانی و شکلگیری مرزهای جدید میان کشورهای عربی، این مصر بود که کانون خیزش اسلامگرایان بنیادین قرار گرفت. نقطهی اوج این خیزش، بنیانگذاری جنبش «اخوان المسلمین» توسط «حسن البناء» در سال ۱۹۲۸ بود.[۱۶۶]
مصر از دیرباز یکی از مهمترین مراکز فرهنگی و فکری جهان عرب به شمار می رفته و خاستگاه ایدئولوژی ها و حرکت های مهمی در خاورمیانه بوده است. در بررسی و ریشه یابی علل و عوامل رویهی فراگیر بنیادگرایی اسلامی به هیچ وجه نباید عامل گرایش مذهبی ( تشیع و تسنن) و از همه مهمتر جنبش اخوان المسلمین را که مادر جنبش های بنیادگرایانه اهل سنت است، را از ذهن دور داشت.
شکل گیری اخوان المسلمین
در واقع جنبش اسلامی مصر یکی از حرکت های مؤثری بود که در آغاز قرن بیستم در این کشور متجلی شد. حسن البناء در سال ۱۹۲۸ م سازمان اخوان المسلمین را به اتفاق شش تن از یارانش به نام های احمد المصری، فؤاد ابراهیم، عبدالرحمان حباالله، اسماعیل عزو و ذکی المغربی، در شهر اسماعیلیه بنیان نهاد. سازمانی که بعد از جنبش وهابیت به صورت نیرومندترین سازمان اسلامی در آمد تا هدف هایش را جامهی عمل بپوشاند. [۱۶۷] اسلام منبع نیرو بخش اخوان بود. البناء و همراهانش از دینی که از اسلام تنها نام آن را به همراه داشت و راکد و فاقد هر گونه جنبشی بود، بیزاری می جستند. آن ها در تلاش برای تجدید حیات اسلامی به سه عامل: احیاء، تشکیلات و آموزش توجه کردند. که جنبش بیشتر ابعاد فرهنگی، دینی و اصلاحی داشت و مواضع ثابت و روشنی نسبت به نظام پادشاهی، احزاب سیاسی و استعمارگران انگلیسی نداشت.
هدف حرکت همچون سایر گروه های اسلامی، عبارتند از: تحول جامعه به نزدیکترین شکلی که توسط پیامبر اسلام و اصحاب او بنا نهاده شده بود، بوده است. اقدامات اخوان المسلمین در واقع به موازات حرکت های اصلاح طلبانه سلفی شرقی و در راستای مقابله با الگوی لائیک از نوع کمالیسم (ترکیه ) صورت گرفت و تلاشی برای کاستن از آثار زیانبار آن در دنیای اسلام بود.[۱۶۸] تشکیل این جنبش ریشه در اندیشههای بازگشت به گذشتهی «حسن البناء» داشت. از نظر او در آغاز، رهبری جهان در دست شرق بود. سپس یونان و روم این رهبری را از آن خود ساخت و پس از ظهور ادیان نبوی این سمت دوباره به شرق بازگشت و با آغاز دورهی رنسانس، بار دیگر غربیها در ادارهی جهان حرف اول را میزنند. این قانون خداست. اکنون زمان ظهور یک قدرت شرقی تحت لوای خدا و قرآن فرارسیده است و وقت آن است که دنیا مسلمان و سعادتمند گردد.[۱۶۹]
البناء دربارهی ریشه های پیدایش اخوان المسلمین اشاره می کندکه ” اخوان به دلیل شکست غرب در تغذیه روحی بشر برخاسته است. موقعی که تحولات سیاسی اجتماعی و گستردگی معنوی زندگی مسلمانان را مشاهده می کنیم، پی می بریم که چنانچه قرار باشد جهان اسلام تولد مجدد یابد باز هم اسلام را بر خواهد گزید، و این روند همیشه سیر صعودی داشته است. “[۱۷۰]
اگرچه حسن البناء از لحاظ فکری ترکیبی از نوگرایی محمد عبده و اصلاح طلبی رشید رضا و سید جمال الدین اسد آبادی بود ولی وی برنامهی خود را به عنوان یک بینش جامع اسلامی ارائه می کرد. وی معتقد است که جنبش اخوان المسلمین جنبشی اصلاح طلب است که تربیت سیاست را به عنوان ابزار ایجاد تحول مترقیانه ی برای سوق دادن جامعه اسلامی به سوی موقعیت های پیشتاز و جایگاهی متمدن در چارچوب محتوای اسلامی اتخاذ کرده است. بدین معنی که این جنبش حرکتی جهت انجام یک دگرگونی اجتماعی به منظور به دست گرفتن سلطهی سیاسی از راه ایجاد اصطلاحات بنیادین و انقلابی ( جهاد) تلاش می کند. اخوان المسلمین از آغاز تعبیر خود حسن البناء ” یک آرمان اجتماعی ” بود تا یک حزب سیاسی صرف و تنها در ماه می ۱۹۳۸ بود که به عنوان یک نهاد سیاسی[۱۷۱] معرفی شد. با توجه به این که هدف این گروه از ابتدا ” برپایی و ساختن یک امت و حکومت اسلامی ” [۱۷۲]در مصر بود، پس می توان واژگانی چون اسلام گرا، بنیادگرا، احیاگرا، و تا اندازه ای سلفی را در مورد اخوان به کار برد. اما جالب آن که رهبر گروه با وجود آن که اسلام را ” توده و دولت، کتاب و شمشیر و یک شیوهی زندگی” [۱۷۳]می دانست به هیچ وجه اقدامات خشونت آمیز را نمیپذیرفت. همین رویکرد مسالمت جویانه موجب شد نخستین اختلاف نظر ها در اواخر دهه ی ۳۰ میان رهبران اخوان و سازمان مخفی آن ( جهاز السریه) پدید آید. به صورت بخش زیرزمینی و شبه نظامی اخوان عمل می کرد و فعالیت هایش در جهت کمک به مردم فلسطین و علیه منافع یهودیان و انگلیسی ها ی مقیم مصر بود. که حتی نیروها و مقامات دولتی مصر را هدف قرار می داد که نه حسن البناء و نه رهبران بعدی اخوان هیچ یک عملکرد افراطی اعضای سازمان مخفی را به ویژه در میان سال های ۱۹۴۸-۱۹۴۵ تأیید نکردند.
در دههی ۱۹۲۰ افکار سیاسی اسلامی بین اندیشه های پیروان سه مکتب در نوسان بود:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
سنت گرایان یا عناصر محافظه کار الازهر که به طور نظری هرگونه سازش با نوسازی جامعه و جدایی دین و مذهب را رد می کرد ولی عملاً با پادشاهان مصر و حکام انگلیس ارتباط داشته و با آن ها کنار می آمدند.
طرفداران نوسازی یا شاگردان محمد عبده که سعی داشتند تعالیم اسلام را با الزامات ناشی از روش زندگی مدرن ” غربی” انطباق دهند و معتقد به جدایی دین و سیاست بودند.
اصلاح طلبان پیرو رشید رضا که کاملاً با ارزش های ناشی از عقاید سیاسی غرب مخالفت می کردند و برای الهام گرفتن خواستار بازگشت به عقاید و اعمال اولین نسل از حکام اسلامی بودند. از نظر آن ها استقرار یک خلیفهی اسلامی بهترین نوع حکومت بود. حسن البناء به مکتب سوم تمایل پیدا کرد. [۱۷۴]
اسحاق موسی حسینی نیز در کتابی راجع به اخوان المسلمین استدلال می کند که آن ها دارای ۶ اصل می باشند:
۱٫ علمی: ارائه یک تفسیر دقیق از قرآن و دفاع از آن در برابر تفسیر های نادرست.
۲٫ عملی: وحدت مصر و دول اسلامی بر اساس قرآن و تجدید نقش و تأثیر عمیق آن.
۳٫ اقتصادی: گسترش و حفاظت از ثروت ملی، ارتقاء سطح زندگی، تحقق عدالت اجتماعی برای افراد و طبقات، امنیت اجتماعی برای همهی شهروندان و تضمین فرصت های مساوی برای همه.
پس همة أبرار از أخیار هستند، اما همة أخیار جزو ابرار نیستند، و به اصطلاح نسبت بین این دو، عموم و خصوص مطلق است. در ابرار حسن فعلی و فاعلی با هم جمع است در حالی که در أخیار حسن فعلی حتماً وجود دارد اما حسن فاعلی ممکن است وجود داشته باشد و ممکن است وجود نداشته باشد. بنابراین ابرار مقامی بالاتر از اخیار دارند.[42]
«لیس البرّ أن تولّو وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکنّ البرّ من ءامن بالله و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و ءاتی المال علی حبّه ذوی القربی الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب و أقام الصلاة و آتی الزکاة و الموفون بعهد هم إذا عاهدوا و الصابرین فی البأساء و الضرّاء و حین البأس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون.»[43] ؛ نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و یا مغرب بگردانید بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورد و مال خود را با وجود دوست داشتنش، به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان و گدایان و در راه آزاد کردن بندگان بدهد و نماز را بر پای دارد و زکات را بدهد، و آنان که چون عهد بندند به عهد خود وفا دارند و در سختی و زیان و به هنگام جنگ شکیبایند، آنان کسانی هستند که راست گفتهاند و آنان همان پرهیزگارانند.
قرآن کتاب هدایت و تربیت است، نه کتابی برای تعریف مفاهیم، تا فقط مفاهیم اخلاقی برّ و مانند آن را بیان کند. هدف قرآن تربیت نیکان است؛ نه تعریف مفهومی نیکی، از این رو مفهوم را با بیان و معرفی مصادیق آن روشن کرده تا هم مفهوم بِرّ و نیکی را بیان کرده باشد و هم مصداق آن را نشان داده باشد تا با این معرفی، مردم به نیک شدن تشویق و جزو نیکان شوند.
خوبیهای در این آیه را می توان در چهار محور بیان کرد:
1ـ مسائل اعتقادی، مانند ایمان به خدا، قیامت، فرشتگان، کتاب خدا و پیامبران الهی
2ـ مسائل عبادی و معنوی، چون: نماز و جهاد
3ـ مسائل اقتصادی: نظیر معاملات، پرداخت زکات، انفاق به خویشان و درماندگان.
عکس مرتبط با اقتصاد
4ـ مسائل اخلاقی و اجتماعی، مثل: صبر در برابر سختیها و محرومیتها، وفای به عهد و حضور در خط مقدّم جبهه.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
پس نتیجه میگیریم که هر چه از مصادیق برّ است از مصادیق خیر هم هست و لفظ برّ یکی از مترادفات معنائی خیر است.
2ـ1ـ2. معروف
یکی دیگر از مترادفات معنائی لفظ خیر معروف است. راغب در مورد این کلمه میفرماید:
«المعروف اسم لکلّ فعل یعرف بالعقل أو الشرع حسنه»[44]
معروف اسم عامی است برای هر فعلی که حسن و خوبی آن به وسیلة عقل یا شرع شناخته شود.
«المعروف اسم لکلّ فعل یعرف حسنه بالشرع و العقل من غیر أن ینازع فیه الشرع»[45]
معروف اسمی است برای تمام افعالی که حُسن و خوبی آن با شرع و عقل شناخته شود بدون اینکه عقل با شرع در این شناخت مخالفت داشته باشد.
«المعروف یشمل کلّ ما یؤمر به فی الشرع واجبا أو مندوباً و ما یرشد إلیه العقل السالم. و علیهذا یستعمل المعروف فی جمیع موارد الخیر و الصلاح و الفلاح و المستحسن و الفریضه و الجمیل»[46]
معروف شامل هر چیزی که شرع به آن أمر کرده، چه واجب یا مستحب و یا هر چیزی که عقل سالم به آن راهنمائی کرده میشود. بنابراین معروف در جمیع مصدیق خیر و صلاح و هر چیزی که حسن آن معلوم است استعمال میشود.
«وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[47] ؛ و باید از میان شما، گروهی مردم را به نیکی دعوت کنند و به کار شایسته وا دارند و از زشتی باز دارند، و آنان همان رستگارانند.
معروف در لغت به معنی شناخته شده است و به این ترتیب کارهای نیک، اموری شناخته شده است. در این آیه ابتدا میفرماید گروهی مردم را دعوت به خیر کنند و بلافاصله میفرماید که امر به معروف و نهی از منکر کنند.
قطعاً وجه اینکه خیر و شرّ را معروف و منکر خوانده، این است که به حسب نظر دین، خیر معروف و شرّ منکر است، نه به حسب عمل خارجی.[48]
در نتیجه یکی از واژههائی که مترادف معنائی لفظ خیر میباشد و به معنای نیک، خوب و پسندیده است، معروف میباشد.
2ـ1ـ3. حسن
یکی دیگر از مترادفات معنائی خیر این واژه میباشد.
«الحسن: عبارة عن کلّ مبهج مرغوب فیه»[49]؛حُسن عبارت است از هر چیز سرور آور و خوش آیندی که مورد رغبت است.
«الحُسن ضدّ القبح و نقیضه»[50] ؛ حُسن ضد و نقیض قبیح است.
اصل واحد در این مادّه (حسن)، هر آن چیزی است که مقابل قبیح و سیئی میباشد و این معنی یا در موضوعات خارجی مادّی است یا در موضوعات معنوی، یا در قول است، یا در عمل و یا در صفات قلبیه.[51]
«وَمِنْهُم مَّن یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَ
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
نَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» [52]؛ و برخی از آنان میگویند: «پروردگارا ! در این دنیا به ما نیکی و در آخرت نیز نیکی عطا کن و ما را از عذاب آتش دور نگهدار.
حسنه در این آیه مطلق آمده است، پس به معنای هر گونه خیر و خوبی است و بر هر موهب مادّی و معنوی قابل تطبیق است.[53]
«مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» [54] ؛ هر کس نیکی به میان آورد، پاداشی بهتر از آن خواهد داشت، و آنان از هراس آن روز ایمنند. معنوی قابل تطبیق استدّی است یا در موضوعات معنو
حسنه نیز در اینجا مفهوم وسیعی دارد که همة اعمال نیک را در بر میگیرد و خیر هم افادة معنای أفضلیت میکند به این معنی که نیکوکاران کارهای نیکی که انجام آن خوب و خیر است، خداوند در آخرت بهتر از آن را پاداش میدهد.
در قرآن کریم تعبیر حسنه و حسنات و سیئة و سیئات گاهی برای اعمال خوب و بد انسان اطلاق میشود: مانند: «اِنَّ الحَسَناتِ یُذهِبنَ السَّیِّئات»[55] و در موارد فراوان این گونه تعبیرها بر خیر و شر تکوینی اطلاق میشود. مانند آیه: «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»[56] ؛ و آنها را به خوشیها و ناخوشیها آزمودیم، باشد که ایشان بازگردند.
با آنچه که در مورد معنای لغوی خیر گفته شد، که در معنای خیر مقایسه وجود دارد، تفاوت خیر و حسن معلوم میشود: «حسن» به معنای خوب و زیباست و گرچه در معنای آن «نسبیت» هست ـ بدین معنی که وقتی گفته میشود که فلان شیء حسن است، امری نسبی و تناسب أجزاء و ساختار درونی آن شیء مراد است، مگر حسن مطلق که نسبت به همه چیز زیباست ـ لیکن در معنای حسن (بر خلاف أحسن و خیر) مقایسه نیست، زیرا در حسن، ساختار درونی شیء، یعنی تناسب اجزای آن مطرح است؛ ولی در «خیر» مقایسه با شخص یا شیء خارج از آن خیر ملحوظ است.[57]
2ـ1ـ4. برکت
یکی دیگر از کلماتی که مفید معنای خیر است، این کلمه است.
«البرکة: ثبوت الخیر الإلهی فی الشیء و المبارک: ما فیه ذلک الخیر، علی ذلک»[58]
برکت یعنی ثابت بودن خیر الهی در چیزی و مبارک به چیزی میگویند که در آن خیر باشد به صورت ثابت و دائم.
مبارک و برکت به چیزی اطلاق میشود که سهمی از ثبات و دوام داشته باشد، به همین جهت به گودالهائی که آب در آنها میماند و جاری نمیشود و نوعا منشأ پیدایش گیاهان و تجمّع جانوران میشود و جلوه های حیات را به نمایش میگذارد، «بِرکه» گفته میشود و به تعبیر شیخ طوسی سینه را «برک» مینامند، زیرا مخزن اندیشه و اسرار و علوم است؛ نیز کُرک مخصوص سینة شتر که پارچة بافته شده از آن با دوام است، «برک» نامیده میشود.[59]
أصل واحد در این مادّه (برک) به معنای فضل، فیض، خیر و زیادی، چه مادّی و چه معنوی است پس مبارک به چیزی گفته میشود که در آن خیر است و فیض به آن تعلّق گرفته است.[60]
مادّة «برکت» با خیر و عنایت ثابت آمیخته است.[61]
«تَبَارَكَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»[62] ؛ پر برکت و زوال ناپذیر است آنکه فرمانروائی به دست اوست و او بر هر چیزی تواناست.
خداوند ثابت و دائم است، پس «تبارک» است، و خیر او دوام دارد، از این رو مبارک است.[63]
2ـ1ـ5. صلح
یکی دیگر از کلماتی که به معنای خیر است، کلمة صلح میباشد.
«الصلاح: ضد الفساد و قوبل فی القرآن تارة بالفساد و تارة بالسیئه»[64] ؛ ضد صلاح فساد است و صلاح در قرآن گاهی در مقابل فساد و گاهی در مقابل سیئه است.
«أصلح: أتی بالصلاح و هو الخیر و الصواب، فی الامر مصلحة أی خیر»[65] ؛ أصلح یعنی کار صالح انجام دادن و صلاح یعنی خیر و درستی و وقتی گفته میشود در چیزی مصلحت است یعنی در آن خیر میباشد.
اصل واحد در مادّة (صلح) به معنای سالم ماندن از فساد میباشد و صلاح ضد فساد است و اعمّ از این است که در ذاتی یا عقیده ای یا عملی باشد و اکثر استعمالاتش در عمل میباشد.[66]
رابطة فساد و صلاح نقیضین میباشد به این صورت که با انتفاء فساد، اصلاح صورت میگیرد و با انتفاء صلاح، فساد صورت میگیرد.
«انّ الله لا یُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدین»[67] ؛ خدا کار مفسدان را تأیید نمیکند. این آیه دلالت میکند بر اینکه صلاح با فساد جمع نمیشود و هر موقع یکی بود دیگری منتفی میشود.
2ـ1ـ6. نفع
یکی دیگر از کلماتی که در قرآن کریم مترادف معنای خیر و معنای آن را میرساند، واژة نف
ع است. راغب اصفهانی در مورد این کلمه میفرماید:
«النفع ما یستعان به فی الوصول إلی الخیرات، و ما یتوصّل به إلی الخیر فهو خیر و ضدّه الضّرّ»[68] ؛ نفع به معنای چیزی است که از آن، برای رسیدن به خیرات کمک گرفته میشود و چیزی که واسطه است برای رسیدن به خیری خود آن هم خیر است، و ضدّ نفع ضرر است.
«فی اسماء الله تعالی: النافع: هو الذی یوصّل النفع إلی من یشاء من خلقه حیث هو خالق النفع و الضرّ و الخیر و الشر»[69]
یکی از اسمای خداوند تبارک و تعالی نافع است و نافع کسی است که به هر کسی از مخلوقاتش که بخواهد نفع میرساند چون او خدائی است که خالق نفع و ضرر و خیر و شرّ است. ؛ «قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»[70]
بگو: «جز آنچه خدا بخواهد، برای خودم اختیار سود و زیـانی نـدارم و اگـر غـیب میدانستم قطعاً خیر بیشتری میاندوختم و هرگز به من آسیبی نمیرسید. من جز بیم دهنده و بشارتگر برای گروهی که ایمان میآورند، نیستم. در این آیه با قرینه و کنار هم قرار دادن خیر و سوء در کنار نفع و ضرر میفهماند که نفـع و خـیر یـک مـعنی را میرساند.
تفاوت خیر و شرّ با نافع و ضارّ در این است که خیر و شر به اعتبار هدف است و نفع و ضرر به اعتبار راه خیر یا شر خواندن چیزی یعنی باید خیر را انتخاب و از شرّ پرهیز کرد، پس خیر هدف است و آنچه برای رسیدن به این هدف سودمند است، «نافع» و هر چه برای رسیدن به این هدف مانع است، «ضار» نامیده میشود.[71]
2ـ2. مصادیق خیر در قرآن
2ـ2ـ1. ذات خداوند تبارک وتعالی و اسماء و صفات او
بزرگترین مصداق خیر که قرآن آن را خیر و منشأ تمام خیرات و برکات میداند ذات خداوند است. «… وَ الله خَیرٌ وَ أبقی»[72]
و خدا بهتر و پایدارتر است. این آیه کلام ساحران میباشد زمانی که به حضرت موسی (علیه السلام) ایمان آوردند و فرعون آنها را تهدید به کشته شدن کرد؛ گفتند: ما به پروردگارمان ایمان آوردهایم برای اینکه گناهان ما را ببخشد. هدف ما پاک شدن از گناهان گذشته، از جمله مبارزه با پیامبر خدا است. ما از این طریق میخواهیم، به سعادت جاویدان برسیم، ولی تو ما را تهدید به مرگ این دنیا میکنی، ما این ضرر کم را در مقابل آن خیر عظیم پذیرا هستیم. آمرزش خدا، هم بهتر و هم دائمیتر است، یعنی از هر خیری بهتر و از هر باقیئی باقیتر است و اینکه تعبیر به کلمة جلاله «الله» کردند، بدین جهت بود که میخواستند بگویند، خدا بهتر و باقی تر از هر چیزی است و چون ملاک خوبی و خوبتری، کمال است و کلمة الله به معنای ذات دارای جمیع صفات کمال است، در نتیجه خیر مطلق است، لذا مقام مناسبت داشت که اسم جلاله را تعبیر کردند.[73]
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»[74] ؛ بگو بار خدایا، توئی که فرمانروائی، هر کس را که میخواهی فرمانروائی بخشی؛ و از هر که خواهی، فرمانروائی را بازستانی؛ و هر که را خواهی عزت بخشی؛ و هر که را خواهی، خوار گردانی؛ همة خوبیها به دست توست و تو بر هر چیز توانائی با توجه به الف و لام استغراق در «الخیر» و مقدم شدن خبر بر مبتدا نشان میدهد که تمام خیرها و برکات و نیکیها و خوبیها در دست خداست و خیر فقط به دست خداست.
در بعضی آیات قرآن، خداوند را با کلمة «تبارک» ستوده است و همچنانکه در معنای لغوی این کلمه گذشت، این کلمه بر خیر بودن وجود خداوند و کثرت صدور خیرات و دوام فیّاضیت او دلالت میکند. مانند آیات سوره های: اعراف/ 54، فرقان/ 1 و 10 و 61 ، زخرف/ 85، الرحمن /78 ، ملک/ 1.
همانطور که ذات خداوند خیر مطلق است صفات و اسماء او هم خیر است و به نحو عالی و بالاترین صورت در خدا وجود دارد. بعضی اسماء خداوند با لفظ خیر می باشند که بدین قرار می باشند:
خَیرٌ حافِظاً: به معنای بهترین نگه دارندگان و نگهبانان است که یک بار در سورة یوسف آیه 64 آمده است.
خَیرُ الحاکِمین: به معنای بهترین داوران و فرمانروایان است و سه بار در سورههای (اعراف آیه 87) ، (یونس آیه 109) و (یوسف آیه 80) آمده است.
خَیرُ الغافِرین: به معنای بهترین آمرزندگان است و یک بار در سورة اعراف، آیة 155 آمده است.
خَیرُ الفاتِحین: به معنای بهترین گشایندگان است و یک بار در سورة اعراف، آیة 89 آمده است.
خَیرُ الفاصِلین: به معنای بهترین جدا کننده میان درستی و نادرستی است و یک بار در سورة انعام، آیة 57 آمده است.
خَیرُ الناصِرین: به معنای بهترین یاری دهندگان است و یک بار در سورة آل عمران، آیة 150 آمده است.
در همان حالی که توسعه دهندگان در حال کار هستند، طراحی باید به نحوی باشد که آن را حتی الامکان ساده نگه دارد. در این دیدگاه بدون تغییر هر وظیفه، سعی در بهبود ساختار آن می شود. تکرار مستمر این امر یکی از تأکیدات XP است.
برنامه نویسی جفتی(زوج برنامه نویسی)
دو توسعه دهنده پشت یک کامپیوتر ( یک کیبورد و یک مانیتور) نشسته و کد را به صورت جفتی می نویسند.
یکپارچه سازی مستمر[۱۰]
برنامه نویسان بایستی کد های جدید را به طور مستمر به سیستم اضافه نمایند. پس از افزودن کد جدید لازم است تمام تست های کاربردی مجددآً روی سیستم اعمال شود و در صورت وجود نقص، کد اضافه شده را برای رفع مشکل از سیستم حذف نمایند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
مالکیت جمعی[۱۱]
مالکیت کد متعلق به همه توسعه دهندگان است و هر کس در هر زمان و هر جا که لازم باشد می تواند تغییرات مورد نیاز را روی آن اعمال کند.
مشتری در محل
برای هر محصول لازم است یک نفر از طرف مشتری همراه تیم توسعه به طور دائم کار کند. این فرد لازم است به سوالات احتمالی توسعه دهندگان پاسخ داده، تستهای مورد نیاز برای پذیرش محصول را انجام دهد و از روند پیشرفت توسعه چنانچه توقع دارد، اطمینان حاصل کند.
هفته های ۴۰ ساعتی
نیازمندی های هر تکرار باید به نحوی انتخاب شود که توسعه دهندگان به زمان بیشتری برای اضافه کاری در هفته در طول یک تکرار نیاز نداشته باشند. در XP عقیده بر آن است که اضافه کاری موجب خستگی و در نتیجه افت کیفیت محصول تولیدی خواهد شد.
فضای کاری باز
توسعه دهندگان بایستی در یک فضای کاری مشترک در کنار همدیگر کار کنند به نحوی که ماشین های توسعه مشترک در مرکز این مکان قرار گیرند. هدف از این اصل، تسهیل روابط بین افراد در سطح سازمان است.
متخصصین معتقدند که قدرت و توانمندی XP از هیچ یک از اصول ۱۲گانه فوق به طور منفرد حاصل نمی شود و در واقع ترکیب آنها موجب ایجاد توانمندی در این متدولوژی میباشد. همچنین پنج اصل کلیدی در XP که توسط فعالیت های این روش محقق می شوند عبارتند از “ارتباطات“، “سادگی“، “بازخورد“، “جرات” و “کار با کیفیت” [۷] دست اندرکاران توسعه درXP به راحتی می توانند در مورد مفید بودن یا نبودن مدل در توسعه نرم افزار نظر دهند.
سایر ویژگیهای XP عبارتند از:
اندازه تیم: از آنجا که تیم توسعه باید بتواند در یک فضای مشترک کار کند، اندازه تیم محدود به تعداد نفراتی است که بتوانند در یک اتاق جای گیرند و با هم کار کنند و معمولا بین ۲ الی ۱۰ نفر در نظر گرفته می شود.
طول هر دوره تکرار: XP دارای کوتاهترین طول هر تکرار بین روش های چابک بوده و توصیه شده است که تکرار ها زیر دو هفته باشند.
پشتیبانی از تیم های غیر متمرکز: به دلیل تأکید XP بر حضور افراد در یک محل و حداکثر ارتباط آنها در این روش، از تیم های غیر متمرکز پشتیانی نمیشود. اگر چه امروزه با بهره گرفتن از ابزارهای ارتباطی تا حدی ارتباطات تیمی به صورت الکترونیکی تامین می شود، اما در نهایت کماکام موانعی در این خصوص (جنبه های انسانی توسعه) وجود دارد.
حساسیت سیستم: روش XP برای توسعه یک طیف سیستم خاص طراحی نشده است و به خودی خود محدودیتی برای کاربرد آن در سیستم های حساس وجود ندارد.
۲-۵-۲ اسکرام Scrum
اسکرام به همراه XP یکی از متداولترین روش های چابک می باشد. این روش در سال ۱۹۹۶ با شعار «اسکرام می پذیرد که فرایند توسعه قابل پیش بینی نیست» معرفی شد و توسط چند توسعه دهنده نرم افزار با موفقیت مورد استفاده قرار گرفت. نام این روش از بازی راگبی گرفته شده است. در این بازی وقتی اسکرام رخ میدهد که بازیکنان یک تیم در کنار همدیگر جمع می شوند و برای پیشبرد بازی تلاش می کنند [۱, ۷]. در شکل ۱ شمای چرخه حیات توسعه در روش اسکرام نشان داده شده است. پروژه های اسکرام به تکرار های متعددی تقسیم می شوند. هر تکرار در اسکرام، اسپرینت[۱۲] نامیده می شود و شامل موارد زیر است[۵] :
برنامه ریزی قبل از اسپرینت: همه کارهایی که در سیستم باید انجام گیرند در محلی به نام بک لاگ[۱۳] نگهداری می شوند و طی جلسه برنامه ریزی قبل از هر اسپرینت، مواردی از بک لاگ که قرار است در آن اسپرینت انجام گیرند، انتخاب می شوند. همه موارد موجود در بک لاگ توسط نماینده مشتری که صاحب محصول[۱۴] نامیده می شود اولویت بندی میشوند و تیم توسعه بر اساس اولویت آنها اقدام به انتخاب آنها مینماید. این موارد منتخب، بک لاگ اسپرینت را تشکیل می دهند.
شکل ۲-۱: چارچوب کاری اسکرام
اسپرینت: به محض اتمام جلسه برنامه ریزی، بک لاگ اسپرینت تحویل تیم میگردد. در این مرحله همه وظایف موجود در بک لاگ اسپرینت تثبیت شده و در طول اسپرینت غیر قابل تغییر خواهند بود. اعضای تیم از بین وظایف موجود وظایف مورد نظر خود را انتخاب کرده و کار بر روی آنها را شروع می کنند. جلسات کوتاه روزانه اسکرام[۱۵] در توفیق اسکرام بسیار حیاتی هستند. این جلسات هر روز صبح برای بررسی اقدامات انجام شده، مشکلات پیش رو و وضعیت پروژه بین اعضای تیم برگزار می گردد. این جلسات که باید حداکثر ۱۵ دقیقه باشند، با هدف افزایش ارتباطات بین افراد تیم و تأکید بر هدف مشترک و رفع موانع برگزار می گردند.
جلسات پس از اسپرینت (دمو): در پایان هر اسپرینت، جلسه ای با حضور همه عوامل پروژه برگزار می گردد. در این جلسه ضمن بررسی و تحلیل پیشرفت پروژه، سیستم ساخته شده فعلی نیز نمایش داده می شود. این جلسه حدود ۴ ساعت به طول خواهد انجامید.
جلسه بازنگری اسپرینت[۱۶]: این جلسه که پس از جلسات دموی اسپرینت برگزار می گردد با هدف بررسی آنچه در طول اسپرینت قبلی رخ داده است تشکیل می گردد.
نقش افراد در اسکرام
در یک تیم اسکرام افراد تیم در قالب یکی از نقش های زیر سازماندهی می شوند:
مدیر اسکرام (اسکرام مستر)[۱۷]: وظیفه تسهیل اسکرام بر عهده این فرد است. مدیر اسکرام وظیفه دارد که موارد و مشکلات پیش روی تیم را رفع کرده و به افراد تیم در دستیابی به اهداف اسکرام کمک نماید. اگر چه مدیر اسکرام نقش رهبری تیم را بر عهده دارد، اما وظیفه دارد که تیم را به کار بر روی وظایف اسپرینت متمرکز نماید.
صاحب محصول: این فرد نماینده ذی نفعان پروژه و به نوعی صدای مشتری است. این فرد وظیفه دارد که اطمینان حاصل کند که تیم ارزش هایی را برای کسب و کار ایجاد مینماید.
تیم توسعه: تیم توسعه متشکل از افرادی است که وظیفه توسعه سیستم قابل ارائه را بر عهده دارند. این تیم متشکل از افرادی است که وظایف مختلف را بر عهده دارند. این وظایف شامل تحلیل، طراحی، توسعه، تست، مستند سازی و ارتباطات می باشند. این تیم خود سازمانده بوده و تقسیم وظایف در آن با مشارکت جمعی و تعامل گروهی انجام می گیرد.
مبدع اسکرام اصول کلیدی زیر را برای اسکرام تعریف نموده است [۱۷, ۱۸] :
تیم های کاری کوچک که ارتباطات آنها حداکثر، بالاسری آنها حداقل و به اشتراک گذاری دانش ضمنی در آنها حداکثر است.
تطبیق پذیری به تغییرات فنی و تجاری برای حصول اطمینان از اینکه بهترین محصولی که می تواند ساخته شود، تولید گردد.
“ساخت[۱۸]” های مکرر که بتوانند تست، بازرسی و مستند سازی شوند.
تقسیم کردن کار و وظایف تیم به بخش هایی با حداقل وابستگی
تست مداوم و مستند سازی محصول به محض ساخته شدن
توانایی بیان خاتمه یک محصول در زمان مورد نیاز (چرا که کاربر نهایی منتظر آن است، چرا که شرکت به پول آن نیاز دارد و …)
اسکرام مانند همه روش های تکراری، مبتنی بر زمان بسته [۱۹]است، یعنی هر اسپرینت بایستی بر اساس زمان بندی، دقیقاً به موقع تمام شود و چنانچه در طی هر اسپرینت نیازمندی های موجود در بک لاگ اسپرینت به هر دلیلی تکمیل نشده اند، تیم بایستی آنها را کنار گذاشته و مجددا وارد بک لاگ اصلی نماید.
سایر ویژگیهای اسکرام عبارتند از:
اندازه تیم: اگرچه در منابع اصلی اسکرام، تعداد نفرات تیم حداکثر ۷ نفر ذکر شده است اما در عمل، اندازه تیم ایده آل را ۳±۶ نفر میدانند. این تیم باید شامل حداقل یک توسعه دهنده، یک مهندس تضمین کیفیت و یک مستند ساز باشد.
طول(زمان) هر اسپرینت: اگرچه طول هر اسپرینت توسط مبدع اسکرام ۱ الی ۶ هفته بیان شده است[۱۲] اما این دوره معمولا ۴ هفته لحاظ می گردد[۲].
پشتیبانی از تیم های غیر متمرکز: اگرچه در اسکرام اشاره ای صریح به تیمهای غیر متمرکز نشده است، اما یک پروژه میتواند شامل چندین تیم توزیع شده باشد. اگرچه به دلیل برگزاری جلسات روزانه اسکرام و همچنین تعاملات تیم با یکدیگر معمولا اعضای یک تیم نمی توانند به صورت غیرمتمرکز کارکنند.
حساسیت سیستم: اسکرام به طور صریح به حساسیت پروژه اشاره ای ندارد.
۲-۵-۳ خانواده کریستال[۲۰]
روش های کریستال در اوائل دهه ۹۰ میلادی معرفی می شوند. مبدع این روشها، Alistar Cockborn، معتقد بود که یکی از بزرگترین موانعی که بر سر راه توسعه محصولات وجود دارد، ارتباطات ضعیف و ناکارا است و از این روی روش های خانواده کریستال را برای پوشش این نقیصه مدل نمود. فلسفه اصلی او این بود که « به میزانی که بتوان مستندات نوشتاری را با تعاملات رو در رو جایگزین کرد، به همان میزان میتوان وابستگی و اتکا به محصولات نوشتاری را کاهش داده و به بهبود سیستم قابل ارائه پرداخت. هر چه در دفعات بیشتری بتوان بخش های تست شده و آماده اجرایی را از سیستم [ به مشتری] تحویل داد به همان میزان میتوانید از وابستگی خود به تعهدات نوشتاری کاسته و امکان تحویل سیستم را افزایش دهید»[۱].
روش های کریستال بر افراد، تعاملات، انجمن، مهارت ها، استعدادها و ارتباطات به عنوان اولین عامل موثر بر کارایی تأکید دارند. اگرچه فرایند اجرایی نیز در کارایی مهم است، اما در مقایسه با عوامل اشاره شده در رده بعدی قرار دارد[۲]. این گروه به نام کریستال نامگذاری شده است به این معنی که از هر وجه به آن نگاه شود، ورژن دیگری از فرایند قابل مقایسه است و همه حول یک هسته یکسان گرد هم آمده اند[۲]. متدهای این مجموعه به نام رنگهای مختلف نامگذاری شده اند و هر چه چابکی بیشتری در آنها قابل تصور باشد، رنگ روشن تری به آنها منتسب شده است. چابک ترین روش، کریستال شفاف[۲۱] است و پس از آن کریستال زرد[۲۲]، کریستال نارنجی[۲۳]، کریستال قرمز[۲۴] و … می آید. تعداد افرادی که قرار است در پروژه مداخله کنند عاملی است که بر اساس آن نوع کریستال انتخاب می شود. این تعبیر نشانگر سطوح مختلف تأکید بر ارتباطات است. در شکل ۲ این امر نشان داده شده است.
همه روش های کریستال با یک مجموعه اصلی از نقش ها، محصولات کاری، تکنیکها و نمادها شروع میشود و همزمان با رشد تیم یا سختی روش، این مجموعه اولیه نیز رشد می کند. هرچه محدودیت های بیشتری اعمال شود، روش مورد استفاده، چابکی کمتری خواهد داشت. با این حال به دلیل استفاده از یک هسته چابک مشترک، کماکان روش کلی چابک خواهد ماند.
شکل ۲-۲: خانواده کریستال
سایر ویژگیها:
۶-۱) ادب از منظر روایات:
در مورد ادب روایات متعددی است که در اینجا به چند مورد آن اشاره می گردد.
حضرت علی(ع) در این مورد می فرمایند:
« باید از کسانی نباشی که پند دادن به آنها سود نرساند مگرهنگامی که به آزردن و رنجاندنشان بکوشی زیرا خردمند(عاقل) به ادب و یاد دادن پند می آموزد و چهارپایان پیروی نمی کنند مگر به کتک » (نهج البلاغه،۵۳۷)
این روایت در اهمیت و ارزش ادب به بحث میان ادب و عقل پرداخته است و همچنین امام می فرمایند:
(ای مؤمن علم و ادب، ارزش وجود توست در تحصیل علم کوشش نما چه به هر مقداری که بر دانش و ادبت افزوده شود قدر و قیمت تو افزایش می یابد)(ابوالفضل طبرسی،۲۶۷).
در این روایت هم نکته ای که درباره ادب دیده می شود ارتباط ادب با کمال انسانی است این که شخصیت آدمی مرتبط با ادب می باشد و هر قدر ادب افزوده گردد شخصیت آدمی نیز بالاتر می رود.
و امام سجاد(ع) می فرمایند:
(موظفی فرزندت را با ادب و اخلاق پسندیده پرورش دهی…) (حسن طبرسی،۲/۳۴۵).
در این روایت مهمترین نکته ای که باید مد نظر داشت آموزش ادب است وظیفه هر پدر و مادری این است که فرزند را ادب پسندیده بیاموزد.
۷-۱) اهمیت ادب از نگاه بزرگان:
امام خمینی(ره) یکی از منازل سیروسلوک را منزل عزم می دانند عزم به اینکه ظاهر و صورت انسان شرعی شود و برای این امر،انسان باید متأدب به آداب الهی شود.(شرح چهل حدیث،۷/۸)
آیت الله بهاءالدینی درباره اهمیت ادب می فرمایند:
«اسلام و کتاب یک دستور سازنده بشر است که او را از حیوانیت به آنجا می برد که ملائک هم می گویند ما قدرت نداریم با او هم پرواز شویم، این در صورتی است که به کتاب خدا عمل شود، با آداب اسلام عمل شود…»(نردبان آسمان،۵۷-۵۹).
و در کلام آیه الله جوادی آملی اهمیت ادب این گونه دیده می شود:
« انسان نورانی و روشن ، هم مسیر خود را می بیند و هم راه را به دیگران نشان می دهد… نشانه روشن شدن جان این است که انسان، هم نسبت به الله،ادب را رعایت کند هم نسبت به خودش و هم نسبت به دیگران»(جوادی آملی،۲۸-۳۷).
بنابراین می توان گفت یکی از اموری که در سیروسلوک باید رعایت شود ادب است.
۸-۱) اقسام ادب:
ادب بر ۲ قسم است: ادب با خدای عزوجّل و ادب با بنده های او.(امین،۲/۱۲)
علامه طباطبایی(ره) درباره وجود این دو قسم از گونه های ادب در سیره الانبیاء چنین می فرمایند:« ادب اعم است از ادب نسبت به خدا و ادب نسبت به مردم.» (المیزان۶/۳۷۴)
همچنین ایشان ادب نسبت به خداوند وادب در برابرمردم راادب فردی واجتماعی دانسته اند.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
پس ادب فردی رعایت آداب عبودیت وبندگی در پیشگاه احدیت است و ادب اجتماعی رعایت آداب معاشرت با مردم می باشد.
۹-۱) فراگیری ادب:
در بسیاری از روایات به فراگیری ادب دستور داده شده است: امام علی(ع) درباره پیشوایان می فرمایند: «هر که خود را پیشوای مردم نمود… باید پیش از ادب کردن و آراستن دیگری به زبان، به روش و اعمال و رفتار خویش، او را ادب و آراسته سازد و آموزنده و ادب کننده نفس خود، از آموزنده و ادب کننده مردم، به تعظیم و احترام سزاوارتر است(چون پیرو هوا نیست)» (حسینی دشتی،۶۳۹)
بنابراین فراگیری ادب در درجه اول باید از خود انسان شروع شود و مبادرت به ادب خویش نماید و کسی که خود را ادب می کرد می تواند ادب کننده دیگری باشد و می توان با پیروی کردن از رفتارپسندیده و دوری کردن ازعملکرد زشت آنان خود را مؤدب به آداب نمود و از آن بهره مند گردید.
۱۰-۱) آثار ادب:
ادب از ارزشمندترین سرمایه ها و میراث های حیات آدمی ومنشأ آثار و برکات بسیاری است که در اینجا به گوشه ای از آثار ادب اشاره می گردد.
۱-۱۰-۱) پوشش ضعفها:
علی (ع) فرمود:«حُسن الأَدَب یسئِر قُبحِ النَّسب» (خوانساری۳/۳۸۳) (نیکویی ادب می پوشاند زشتی نسب را) یعنی هرگاه کسی را ادب نیکو باشد و نسب پستی،نیکویی ادب او را می پوشاند پستی نسب او را و با وجود آن به سبب آن ادب نیکو عزیز و محترم می گردد.
۲-۱۰-۱) کم شدن لغزشها:
ادب موجب مصونیت از خطاها و لغزشها می شود علی(ع) می فرمایند: «من کلف بِالاَدبِ قُلتُ مُساویَه» (خوانساری،۵/۲۶۳)
۳-۱۰-۱) حسن خلق:
ادب موجب خوش رفتاری ،تهذیب اخلاق و اصلاح عادتهای ناروا می شود همچنانکه حضرت علی(ع) می فرماید: « ثَمره الأَدب حُسن الخَلق» (همان،۳/۳۲۵)
هر کس با ادب همراه باشد سرانجام مؤدب به آداب الهی می شود و این ادب نیکو یاوری برای او می گردد.
امام هادی (ع) می فرمایند:
ادب یک بار گران است هر که این بار را به دوش کشید سرانجام بدان دست یافت (حسینی دشتی،۲/۴۴)
پس ادب ، نیکو یاوری است که انسان را در تمام مراحل زندگی هدایت می کند و رعایت ادب به زندگی او ظرافتی می بخشد که حدود الهی در آن محفوظ می ماند.
۱۱-۱) معنای لغوی دعا:
در مورد واژه دعا معنای متعددی بیان شده است که به اختصار به مواردی از آنها اشاره می گردد.
در لسان العرب آمده دعا مصدر(دَعا یدعو) و به معنای خواندن،فراخواندن،ندا،درخواست و استغاثه است(ابن منظور۴/۳۵۹).
دعا خواندن خواننده زیر دست باشد مانند بنده که پروردگار خود را خواند یا بزرگتر و مهتر که زیر دست را بخواند(شعرانی،۲۵۹؛طبرسی،۱/۲۴۰؛حسینی دشتی،۲۸۶).
راغب می گوید: دعا مثل ندا است مگر آنکه ندا ،گاهی خواندن است بدون ذکر اسم ولی دعا بیشتر با ذکر اسم می آید( المفردات،۱/۶۷۷).
و مقایس اللغه در خصوص مفهوم لغوی دعا چنین آورده است:
«الدُّعاء لُغهً مَأخُوذٌ مِنْ مادّهِ (د ع و) الَّتی تَدُلَّ فی الافعل عَلَی امالَهِ الشَّی إلیکَ بِصَوتٍ و کلامٍ یکون مِنّکَ و مِن هذا الاَصل الدُّعا عن مَعنی الرَّغبَهِ اِلَی الله عَزَّوجَلَّ»
( دعا در لغت که از ماده (د ع و) مأخوذ شده در اصل بر میل و انحراف داشتن چیزی به سوی تو باصدا و کلامی است که از تو می باشد و رغبت و توجه به خدای عزوجل نیز از همین اصل می باشد)(ابن فارس،۲/۲۸۰).
با توجه به نظرات مطرح شده در معنای لغوی دعا می توان بیان نمود که:
۱- دعا را به معنای خواندن و درخواست و استغاثه دانسته اند ۲- دعا را خواستن حاجت از خدای متعال می دانند اما در تمام این نظرات به نوعی به درخواست وحاجت ازخدواند سبحان اشاره گردیده پس می توان گفت دعا در اصل به معنای خواندن و حاجت خواستن و استمداد است.
۱۲-۱) دعا در اصطلاح:
نویسنده کتاب نثرطوبی چنین آورده که « دعا در اصطلاح مردم خاص خواستن حاجت از خداوند متعال است»(شعرانی،۱/۲۵۹).
و در کتاب عدهالداعی پس از تعریف لغوی دعا در مورد مفهوم اصطلاحی دعا، آمده است:
«واصطلاحاً طلبُ الاَدنی لِلفعلِ مِنْ اأَعَلَی جَهِهِ الخُضُوعِ وَ الإسْتمکانَهِ» ( حلی،۱۲).
( در اصطلاح [دعا] طلب[ موجودی] پائین تر برای انجام کاری، باحالت خشوع و تضرع از [وجودی] برتر و بالاتر است).
این مفهوم در مصباح المنیر اینگونه مطرح شده است:
در اصطلاح اهل شرع گفتگو کردن با حق تعالی، به نحو حاجت و درخواست حل مشکلات از درگاه او و یا به نحو مناجات و یاد صفات جلال و جمال ذات اقدس است(مشکینی،۱۳).
و در ارتباط با معنای اصطلاحی دعا التحفه السنیه می نویسد:
« دعا در اصطلاح شرعی روی آوردن به خدا و درخواست از خداوند با حالت تضرع و خضوع است و گاه تمجید و سپاس پروردگار نیز دعا گفته می شود،چه آدمی درکنار آن از خداوند طلب و درخواستی داشته باشد وچه هیچ حاجت و خواسته ای رابیان نکند» (فیض کاشانی،۲۵).
ابن منظور اصطلاحاً دعا و درخواست از خداوند را بر سه وجه می آورد:
۱- بیان یگانگی و ستایش خداوند ۲- درخواست آمرزش و رحمت ۳-در خواست بهره دنیوی به تمام این وجوه دعا گفته می شود(لسان العرب،۴/۳۵۹).
دعا و شناخت شرایط و مقدمات و الفاظ و قواعد و نتایج آن،دانش مستقلی است که شئون و اصول ویژه ای دارد،بلکه بالاترین و برترین علوم است زیرا دعا فی نفسه نزدیک شدن به پروردگار و شناخت خداوند است و اصل همان رابطه ای است که بین بنده و مولایش برقرار می شود(توسی،۳).
در معنای اصطلاحی«دعا» مخاطب فقط خداوند است و علاوه بر طلب و درخواست در گرفتاریها سپاس و ستایش در گشایش ها و نعمت های خداوند نیز دعا شمرده می شود(رشاد،۳۱۸).
بنابراین از مجموع تعاریف می توان نتیجه گیری کرد که دعا به خواندنی گفته می شود که به وسیله آن موجودی از خداوند متعال چیزی را بطلبد و درخواست نماید و منشاء دعا کردن نیاز است این نیاز است که آدمی را به سوی دعا می کشاند و او را به طرف درخواست از موجودی برتر و عالی تر سوق می دهد و در واقع نیازهای انسان موجب می شوند که آدمی برای برآورده کردن آنها به هر کار ممکن روی بیاورد و یکی از این کارها تقاضا و درخواست از کسی که بتواند آن نیازها را برآورده سازد و معلوم است که در این رابطه انسان همواره به بالاترین و مقتدرترین موجودی که می شناسد به او ایمان دارد و روی می آورد.
۱۳-۱) مفهوم دعا در کاربرد قرآنی:
«دعا»ومشتقات آن ۲۱۲ باردر معانی مختلف در قرآن کریم بکار رفته است(روحانی،۱/۴۲۶).
واژه دعا، در نوزده آیه،بیست بار در قرآن آمده است با بررسی واژه دعا در آیات با توجه به سبک وسیاق و فرهنگ قرآنی،کاربرد این واژه را می توان در معانی مختلف چون خواندن و طلب کردن چیزی و درخواست و… یافت.
بر اساس کتاب و شرح و تفسیر لغات قرآن،در اصل این واژه دارای معنی وسیعی است که در آیه ۴۹ فصّلت به معنای طلب کردن چیزی آمده است.
آیه می فرماید:« w ãNt«ó¡o ß`»|¡RM}$# `ÏB Ïä!%tæß Îöyø۹$# »(فصلت/۴۹).
(انسان از درخواست خیر خسته نمی شود) و در آیه ۵۱ همین سوره می خوانیم: ولی هرگاه مختصر ناراحتی به او برسد تقاضای فراوان و دعای مستمر برای برطرف شدن آن می کند.« !#sÎ)ur $uZôJyè÷Rr& n?tã Ç`»|¡SM}$# uÚtôãr& $t«tRur ¾ÏmÎ۷ÏR$pg¿۲ #sÎ)ur çm¡¡tB ¤³۹$# räsù >ä!$tãß <ÙÌtã » (فصلت/۵۱)، (و چون انسان را نعمت بخشیم روی برتابد و خود را کنار کشید، و چون آسیبی بدو رسد دست به دعای فراوان بردارد).<br />و آقای قرشی در قاموس قرآن در خصوص مفهوم دعا در قرآن اظهار داشته اند:<br />« در دعا به معنی خواندن و حاجت خواستن و استمداد و گاهی مطلق خواندن از آن منظور است مثل«öNn=sù óOèd÷Ìt üÏä!%tæß wÎ) #Y#tÏù » (نوح/۶).<br />دعوت من جز بر گریزشان نیافزود و گاهی مراد همان درخواست واستمداد است مثل«ßôJysø۹$# ! Ï%©!$# |=ydur Í< n?tã Îy9Å۳ø۹$# @Ïè»yJóÎ) t,»ysóÎ)ur 4 ¨bÎ) În1u ßìÏJ|¡s9 Ïä!$tã$!$# » (ابراهیم/۳۹) .<br />(ستایش خدای را که در وقت پیری،اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد براستی پروردگار من شنونده ی دعاست) دَعْوَه نیز به معنی خواندن می باشد که آیات ۱۸۶ بقره و ۶۰ غافر این مطلب را بیان می کنند.<br />«#sÎ)ur y7s9r’y Ï$t6Ïã ÓÍh_tã ÎoTÎ*sù ë=Ìs% ( Ü=Å_é& nouqôãy Æí#¤$!$# #sÎ) Èb$tãy ( (#qç۶ÉftGó¡uù=sù Í< (#qãZÏB÷sãø۹ur Î۱ öNßg¯=yès9 crßä©öt »(بقره/۱۸۶).<br />(و چون بندگان من از تو درباره ی من بپرسند،همانا من[ به آنها] نزدیکم و دعای دعاکننده را وقتی که مرا بخواند پاسخ می دهم،پس آنها نیز دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند).<br />«tA$s%ur ãNà۶/u þÎTqãã÷$# ó=ÉftGór& ö/ä۳s9 4 »(غافر/۶۰)<br />(پروردگارتان گفته است: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم).<br />از این دو آیه روشن می شود که هر کس خدا را بخواند حتماً خدا اجابت خواهد کرد و اینکه بیشتر دعاها به اجابت نمی رسند یا از آن است که اجابت آن صلاح بنده نیست و بنده نمی داند در این صورت دعا نیست که قبول شود بلکه نفرین است و یا اینکه اخلاص در دعا نیست چون خدا فرموده اذا دَعانی ـ اُدعونی تا انسان قطع از علایق مادی نکند و خدا را با اخلاص نخواند خدا را نخوانده است بلکه در حین دعوت به جاهای دیگر نیز تکیه نموده است وقتی که انسان خود را مضطر دید و از هر دری ناامید گردید و فقط به خدا روی آورد حتماً اجابت خواهد شد.« `¨Br& Ü=Ågä §sÜôÒßJø۹$# #sÎ) çn%tæy ß#ϱõ۳tur uäþq¡۹$# ö»(نمل/۶۲) ،( یا] کیست[ آن کس که در مانده را چون وی را بخواند – اجابت می کند ، و گرفتاری را برطرف می گرداند.) مراد از مضطر آن است که راه علاج را از هر بسته ببیند و کلمه مضطر روشنگر اخلاص در دعاست.