۳٫ نیازهای تسلط:
نیاز هدایت و کنترل کردن اعمال دیگران، از جمله اعضای خانواده و دوستان، نیاز به اینکه هر اقدامی که توسط دیگران صورت میگیرد همان باشد که ما توصیه میکنیم.
۴٫ نیازهای استقلال:
نیاز تصمیم گیری توسط خودمان و متکی بودن بر خودمان، نیاز پرورش دادن مهارتهایی که بدون پا در میانی دیگران به طور مستقیم به ارضاء برسیم.
۵٫ نیازهای عشق و محبت: نیاز به اینکه دیگران ما را بپذیرند و دوستمان بدارند.
۶٫ نیازهای آسایش جسمانی: نیاز به خشنودی جسمانی که با دستیابی به امنیت در ارتباط باشد (شولتز و شولتز، ۲۰۰۵، ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۱).
۲-۲-۱۰ نیازهای روانشناختی از دیدگاه اریک فروم[۳۵]:
سایق دست یافتن به امنیت و گریختن از تنهایی و سایق مغایر برای آزادی و آفریدن خود، همگانی هستند. همهی اشتیاقها و هوسهای انسان به وسیله تضاد این سایقها تعیین میشوند. این تضاد در شش نیاز بنیادی انسان آشکار می شود.
۱٫ نیاز به وابستگی:
از گسیخته شدن پیوندهای اولیهی ما با طبیعت ناشی می شود. به خاطر خاصیتی که نیروهای عقل و تخیل ما دارند، از جدایی خود از طبیعت، از ناتوانی نسبیمان، و از مطلق بودن تولد و مرگ آگاه هستیم. چون رابطه غریزی خود با طبیعت را از دست دادهایم، باید برای ایجاد رابطه جدید با دیگران، عقلمان را به کار گیریم. بهترین راه برای دستیابی به این رابطه از طریق عشق بارآور است که شامل غمخواری، مسئولیت، احترام و دانش است. با عشق ورزیدن، به رشد و شادی دیگران علاقمند میشویم. به نیازها و احترام آنها پاسخ میدهیم و آنها را به گونه ای که واقعاً هستند میشناسیم. ناتوانی در ارضای نیاز به وابستگی، به خود شیفتگی میانجامد. افراد خودشیفته نمیتوانند دنیا را در شرایط عینی درک کنند. تنها واقعیت برای آنها، دنیای افکار، احساسها و نیازهای خود آنها است. از جائی که آنها صرفاً بر خودشان تمرکز دارند، نمیتوانند با دیگران رابطه برقرار نموده یا با دنیای خارج کنار بیایند (شولتز و شولتز، ۲۰۰۵، ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۱).
عکس در مورد عشق ورزی
۲٫ نیاز به تعالی
به نیاز فراتر رفتن از حالت نافعال حیوانی گفته می شود، حالتی که به خاطر توانایی عقل و تخیلمان نمیتوانیم با آن ارضاء شویم. ما نیازمند آن هستیم که افرادی خلاق و بارآور شویم. در قانون آفرینش، چه آفریدن زندگی باشد یا آفریدن اشیای مادی، هنر یا اندیشهها، از حالت حیوانی فراتر رفته و به حالت آزادی و هدفمندی وارد میشویم. اگر جلوی نیاز خلاق گرفته شود، ویرانگر خواهد شد، این تنها راه به خلاقیت است. ویرانگری و خلاقیت، گرایشهای فطری هستند که نیاز به تعالی را برآورده می کنند. البته، خلاقیت گرایش غالب است (همان منبع).
۳. نیاز به ریشه دار بودن:
نیاز به ریشه دار بودن نیز حاصل از دست دادن پیوندهای اولیهی ما با طبیعت است. چون تنها و جدا ماندهایم، باید ریشه های جدیدی در روابطمان با دیگران ایجاد کنیم تا جای ریشه های قبلی در طبیعت را بگیرد. احساسهای خویشاوندی، ارضا کنندهترین ریشههایی هستند که میتوانیم آنها را پرورش دهیم. جزعیترین شیوهای که دستیابی به ریشهدار بودن را برآورده میسازد، حفظ کردن پیوندهای کودکی با مادر، بوسیله چسبیدن به امنیت کودکی است. این گونه پیوندها میتوانند به فراتر از رابطه والد-کودک تعمیم یابند و جامعه و ملت را در بر گیرند (شولتز و شولتز، ۲۰۰۵، ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۱).
۴. نیاز به هویت:
فروم پیشنهاد کرد که مردم به عنوان افرادی بی نظیر، به احساس هویت نیاز دارند. چندین راه برای برآوردن این نیاز وجود دارد. شخص می تواند استعدادها و توانائیهای بیهمتای خود را پرورش دهد یا اینکه می تواند به یک گروه، مثلاً، یک فرقهی مذهبی، اتحادیه یا ملت، گاهی اوقات تا حد همنوایی، وابسته شود. فروم خاطر نشان ساخت که همنوایی، شیوه ناسالمی برای ارضای نیاز به هویت است، زیرا هویت شخص از آن به بعد، تنها با ارجاع به ویژگیهای گروه توصیف می شود و نه ویژگیهای خود. بنابراین خود، خودی عاریهای می شود و نه خود واقعی.
۵٫نیاز به چارچوب درک وضعیت و هدفی برای ایثار:
این نیاز از نیروی عقل و تخیل ما ناشی می شود که به چارچوبی برای معنادار ساختن پدیدههای دنیای بیرونی نیاز دارد. ما باید دیدگاهی با ثبات و منطقی را از محیطمان پرورش دهیم که در قالب آن، آنچه را که در اطرافمان میگذرد درک کنیم. این چارچوب درک وضعیت می تواند بر پایه ملاحظات منطقی یا غیر منطقی باشد. چارچوب منطقی، ادراکی عینی از واقعیت را فراهم میآورد. چارچوب غیرمنطقی، شامل دیدگاهی ذهنی است که سرانجام پیوند ما را با واقعیت قطع می کند. علاوه بر چارچوب درک وضعیت، به هدفی غایی نیاز داریم که ایثار کنیم و از طریق آن بتوانیم معنا بیابیم و احساس هدایت شدن کنیم (همان منبع).
۶٫ نیاز به برانگیختگی و تحرک:
نیاز به برانگیختگی و تحرک به سایقی برای تحریک کردن محیط بیرونی اشاره دارد که میتوانیم در آن با حداکثر هوشیاری و فعالیت عمل کنیم. برای اینکه مغز عملکرد بهینه خود را حفظ کند به سطح خاصی از تحریک نیاز دارد. بدون چنین برانگیختگی، ادامه دادن درگیری با زندگی روزمره را دشوار خواهیم یافت.
اینکه این نیازهای روانشناختی با چه شیوه هایی ارضاء شوند به شرایط و فرصتهای فرهنگی و اجتماعی ما بستگی دارد. بنابراین، شیوهای که ما با جامعه سازگار میشویم و یا با آن کنار میآییم، عبارت است از سازشی که بین نیازها و محیطمان برقرار میکنیم (شولتز و شولتز، ۲۰۰۵، ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۱).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲-۲-۱۱ نیازهای روانشناختی ارگانیزمی[۳۶]:
نیازهای روانشناختی (خودمختاری، شایستگی، ارتباط)[۳۷]، گاهی نیازهای روانشناختی ارگانیزمی نامیده میشوند. نظریه ارگانیزمی نام خود را از اصطلاح ارگانیزمی، میگیرند که منظور از آن موجود زندهای است که با محیط خود تبادل فعال دارد (دسی و ریان، ۲۰۰۰).
این نیازها یعنی خودمختاری، شایستگی، و ارتباط وابسته به هم هستند. ارتباط صمیمانه و پذیرش متقابل، موجب افزایش خودمختاری، احساس خودمختاری در انجام دادن تکالیف باعث افزایش شایستگی، و شایستگی، موجب احساس پذیرش و وابسته بودن به محیط و افراد می شود (اوردان و اسچونیفلدر[۳۸]، ۲۰۰۶).
به این موضوع فکر کنید که که چرا افراد دوست دارند ورزش کنند و مهارت های خودشان، مانند راه رفتن، خواندن، شنا کردن، رانندگی، دوستیابی، و صدها توانایی دیگر را پرورش دهند؟ این تواناییها تا اندازه ای به صورت رسشی، اما عمدتاً از طریق فرصتها و توصیههای محیط پدیدار میشوند. نیازهای روانشناختی ارگانیزمی، انگیزش لازم را که از این ابتکار عمل و یادگیری حمایت می کند، تأمین مینمایند (وایت[۳۹]، ۱۹۵۹).
۱.خودمختاری:
رفتار زمانی خودمختار است که تمایلات، ترجیهات، و خواسته های ما فرایند تصمیم گیری ما را برای انجام دادن یا انجام ندادن فعالیتی خاص، هدایت کنند. وقتی نیروهای بیرونی، ما را وادار میسازند به شیوه خاصی فکر، احساس، یا رفتار کنیم، خودمختار نیستیم، یعنی رفتارمان را دیگران تعیین کرده اند. رفتار زمانی خودمختار است که با احساس اراده و داشتن فرصت انتخاب در تصمیم گیری برای شروع کردن و تنظیم یک رفتار همراه باشد (گاگنی و دسی[۴۰]، ۲۰۰۵).
خودمختاری، احساس اختیار و اراده داشتن در انجام کار است، نوعی تمایل ذاتی برای تجربهی رفتاری که خود شخص آن را ترتیب داده است (شلدون، ریان و رایس[۴۱]، ۱۹۹۶).
نیاز به خودمختاری عبارت است از تمایل به خودآغازگر بودن در انجام فعالیتها و علت و منشأ رفتار خود بودن، به جای تحت کنترل عوامل بیرونی بودن (بلانچارد، آمیوت، پریویت، والرند و پروونچر[۴۲]،۲۰۰۹). وقتی تصمیم میگیریم چه کاری را چگونه و چه موقع انجام دهیم، ما در واقع میخواهیم این تمایلات ما رفتارمان را تعیین کنند نه یک محیط کنترل کننده (شیخ الاسلامی و خیر[۴۳]، ۲۰۰۶). خود مختاری اشاره به تمایل فرد برای پیگیری آزادانه خود و نقش خواست و ارادهی فرد در انجام کار است (روکا[۴۴] و گاگنی، ۲۰۰۸) .
خودمختاری زمانی است که فرد خود را، علت و دخیل در پیامدهای کار خود میداند (بایوئر و مولدر[۴۵]، ۲۰۰۶).
سه ویژگی تجربه، دست به دست هم می دهند تا تجربهی ذهنی خودمختاری را توصیف کنند: درک منبع علیت، درک انتخاب، و اراده. درک منبع علیت، به آگاهی فرد از منبع علیتی اعمال با انگیزهاش اشاره دارد. درک منبع علیت، در یک پیوستار دو قطبی، از درونی تا بیرونی گسترش دارد. این پیوستار نشان میدهدکه آیا فرد تصور می کند رفتارش را منبع شخصی آغاز کرده یا منبع محیطی. برخی برای متمایز کردن فردی که رفتارش از منبع علیت درونی ناشی می شود و کسی که رفتارش از منبع علیت بیرونی سرچشمه میگیرد، از اصطلاحات مبتکران وآلت دستها استفاده می کنند .هر چه فرد منبع علیت عمل خود را درونیتر ببیند احساس می کند از بین چندین انتخاب می تواند دست به انتخاب بزند و برای انجام کارهای خود تحت فشار نیست و آنها را از روی اراده انجام میدهد، احساس خودمختاری بیشتری خواهد داشت (پنتریچ و شانک[۴۶]، ۲۰۰۹).
اراده، میل به انجام دادن فعالیتی بدون احساس فشار است. اراده بر این موضوع متمرکز است که افراد هنگام انجام دادن کاری که میخواهد انجام دهند و هنگامی که از کاری که نمیخواهند انجام دهند خودداری می کنند، چقدر احساس می کنند آزاد یا مجبور هستند. در صورتی اراده بالا است که وقتی فرد کاری را انجام میدهد اعمال او کاملاً مورد تأیید خود است. یعنی در اصل بگوید: من آزادانه دوست دارم این کار را انجام دهم (ریان، کاستنر[۴۷] و دسی، ۱۹۹۱).
درک انتخاب به موقعی اشاره دارد که در شرایط محیطیای قراربگیریم که امکان تصمیم گیری به ما بدهد و چندین فرصت انتخاب کردن در اختیارمان بگذارد. وقتی در شرایط محیطیای قرار بگیریم که به طور انعطاف ناپذیریما را به سمت اعمال تعیین شده سوق دهد، احساس التزام میکنیم که بر عکس درک انتخاب است (ریو، نیکس و هام[۴۸]، ۲۰۰۳).
شایستگی:
شایستگی نیازی روانشناختی است که برای دنبال کردن چالشهای بهینه و به خرج دادن تلاش لازم برای تسلط یافتن بر آنها، انگیزش فطری تأمین می کند. چالشهای بهینه، چالشهای متناسب با رشد هستند، اما فقط برخی از جنبه های مدرسه، کار، یا ورزشها، مهارت های فرد را در حدی میآزمایند که با سطح مهارت یا استعداد فعلی او متناسب باشند (ریو، ۲۰۰۵، ترجمهی سید محمدی، ۱۳۹۰).
نیاز به شایستگی عبارت است از نیاز به توانایی در انجام تکالیف چالش برانگیز و موثر بودن در تعامل با محیط (جانستون، فینی[۴۹]، ۲۰۱۰).
روکا و گاگنی (۲۰۰۸) ادراک شایستگی را شبیه به خود کارآمدی بندورا (۱۹۸۶) میدانند که به معنای قضاوت فرد در مورد توانایی انجام یک عمل مشخص است. شایستگی به عنوان احساس اثر بخشی و موثر بودن روی محیط (دسی و ریان، ۲۰۰۰) و به دست آوردن پیامد های مثبت از آن (وایت، ۱۹۵۹) است.
ادراک شایستگی به معنای توانایی فرد برای انجام تکالیف است و اینکه تا چه حد توانایی فرد در رسیدن به اهداف مورد نظر نقش دارد (بایوئر و مولدر، ۲۰۰۶).
برای ارضاء نیاز به شایستگی، فرد بازخورد مثبت نیاز دارد. این بازخورد می تواند بوسیله خود تکلیف (انجام موفقیتآمیز یک تکلیف)، خود فرد (مقایسه عملکرد فعلی با قبلی) و دیگران (تحسین) داده شود (ریو، ۲۰۰۵، ترجمهی محمدی، ۱۳۹۰).
ارتباط با دیگران:
نیاز به ارتباط با دیگران عبارت است از نیاز افراد به اینکه احساس کنند با دیگران رابطه داشته و از جانب آنها حمایت میشوند (جانستون و فینی، ۲۰۱۰). همه افراد تعامل اجتماعی، روابط گرم و صمیمی را دوست دارند (وی، شافر، یانگ و زاکالیک[۵۰]، ۲۰۰۵).
ادراک ارتباط به عنوان شکلی از تأثیرات اجتماعی است و به معنای ارتباط با کسانی است که برای فرد اهمیت دارند و یا از او حمایت می کنند (روکا و گاگنی، ۲۰۰۸). این نیاز متوجه به پیوند با دیگران و دریافت حمایت از جانب افراد مهمی چون رئیس، والدین، معلمان و یا دوستان و همکاران است. ارتباط با دیگران زمینه اجتماعی درونی سازی را فراهم می کند، فرایندی که از طریق آن فرد ارزشهای بیرونی را به درونی تبدیل می کند (ریو، ۲۰۰۵، ترجمهی محمدی، ۱۳۹۰).
ارتباط با دیگران، تمایل به ارتباط داشتن با دیگران، دوست داشتن و حمایت کردن دیگران و همچنین دوست داشته شدن و حمایت شدن از سوی دیگران است (بامیسترو لیری[۵۱]، ۱۹۹۵؛ بالبی[۵۲]، ۱۹۵۸؛ ریان، ۱۹۹۳؛ به نقل از دسی و ریان، ۲۰۰۰).
۲-۲-۱۲ ارتباط نیازهای بنیادی روانی و طرحوارههای ناسازگار اولیه
یانگ(۱۹۹۹) بحث تغییر و غیر فعال کردن طرحوارههای ناسازگار اولیه را طرح می کند. طرحوارههای ناسازگار اولیه قدیمیترین مولفههای شناختی محسوب میشوند و حتی گاهی اوقات پیش از آن که کودک زبان را بیاموزد، شکل میگیرند (طرحوارههای پیش کلامی) و اغلب نفوذ خود را بر سیستم پردازش اطلاعات در زیر آستانه، عمل می کنند. پردازش طرحوارهها به راحتی و بدون این که نیازمند توجه از سوی فرد باشد صورت میگیرد و حالتی خودآیند دارد. بعضی افراد به خاطر تجارب کودکی منفی، طرحوارههای ناسازگار اولیه را ایجاد می کنند که به شیوه تفکر، احساس و رفتار آنها در روابط صمیمانه بعدی و سایر جنبه های زندگیشان تأثیر میگذارد. یانگ معتقد است که طرحوارهها به دلیل ارضاء نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی بوجود می آیندکه این نیازها عبارتند از: دلبستگی ایمن به دیگران، خودگردانی، تفاوت و هویت، آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم، خودانگیختگی و تفریح، محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری(یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲). اما طرحوارههای اولیه باورهایی هستند که افراد درباره خود، دیگران و محیط دارند و به طور معمول ازارضاء نشدن نیازهای اولیه به خصوص نیازهای هیجانی در دوران کودکی سرچشمه میگیرد (ژانگ وهه،۲۰۱۰).
۲-۳ بخش دوم : طرحوارههای ناسازگار اولیه
۲-۳-۱ مقدمه
طرحوارهها را میتوان ساختارهایی برای بازیابی مفاهیم کلی ذخیره شده در حافظه، یا مجموعهی سازمان یافتهای از اطلاعات، باورها و فرضها دانست، محتوای هر طرحواره از طریق تجربههای زندگی فردی ساخته و پرداخته میشود، سازمان مییابد، در ادراک و ارزیابی اطلاعات جدید مورد استفاده قرار میگیرد . طرحوارهها طرز برخورد و نگرش شخص نسبت به خویشتن، جهان و آینده تعیین میشود اگر این طرحوارهها طبیعی و مثبت باشند، گرایش فرد نسبت به همه چیز مثبت، امیدورانه و موفقیتآمیز خواهد بود وگرنه چنین کسی خود را ناتوان، بیکفایت و بیارزش خواهد پنداشت و بنابراین احساس خواهد کرد که در برخورد با مشکلات موانع نفوذ ناپذیری بر سر راه او قرار دارد و هر کاری بکند با شکست و ناکامی روبرو خواهد شد از این رهگذر فرد نسبت به جهان پیرامون، خویشتن و آینده نگرش منفی پیدا میکند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲).
۲-۳-۲ طرحواره[۵۳]:
طرحواره الگوی ثابت و درازمدتی است که در دوران کودکی به وجود آمده و تا زندگی بزرگسالی نیز ادامه یافته است. ما از طریق این طرحوارهها به جهان نگاه میکنیم، طرحوارهها باورها و احساسات مهمی در مورد خود و محیط میباشند که افراد آنها را بدون چون و چرا پذیرفتهاند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغییر مقاومت زیادی نشان میدهند. معمولاً این طرحوارهها به غیر از بافت درمانی در جای دیگری تغییر نمیکنند. حتی موفقیت قاطع در زندگی نیز برای تغییر آنها کافی به نظر نمیرسند طرحوارهها برای زنده ماندنشان میجنگند و اغلب در این راه موفقاند. تفکر هر فردی دارای سه سطح می باشد: نخستین سطح که نسبتاً به راحتی دست یافتنی است، افکار سطحی را شامل میشود که آنها را افکار خودآیند مینامد. دومین سطح شامل باورهایی است که نسبت به سطح اول عمیق تر است. سطح سوم در واقع، هسته مرکزی همه افکار، تصورات و باورهای انعطافناپذیر را تشکیل میدهند و «طرحواره» نامیده میشود. طرحواره در واقع کارگران پشت صحنهای است که افکار خودآیند و باورها را هدایت میکند. طرحوارههای افسردگی شامل فرضیههای اساسی هستند مبنی بر اینکه «خود» ناتوان، دنیای بیرون پر از مشکلات و آینده ناامید کننده است (یانگ، ۱۹۹۰).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
یانگ معتقد است که طرحواره الگوی ثابت و درازمدتی است که در دوران کودکی به وجود آمده و تا زندگی بزرگسالی نیز ادامه یافته است. ما از طریق این طرحوارهها به جهان نگاه میکنیم، طرحوارهها باورها و احساسات مهمی در مورد خود و محیط میباشند که افراد آنها را بدون چون و چرا پذیرفتهاند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغییر مقاومت زیادی نشان میدهند. معمولاً این طرحوارهها به غیر از بافت درمانی در جای دیگری تغییر نمیکنند. حتی موفقیت قاطع در زندگی نیز برای تغییر آنها کافی به نظر نمیرسند طرحوارهها برای زنده ماندنشان میجنگند و اغلب در این راه موفقاند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲).
طرحوارهها با توجه به پنج نیاز اصلی (تحولی) :۱- پیوستگی و پذیرش ۲- خودگردانی و استقلال ۳- محدودیتهای منطقی ۴- خود جهت مندی ۵- بیان خود و خود انگیختگی، به پنج حوزه وسیع نقسیم میشوند. اگر این پنج نیاز تحولی درکودک از سوی والدین ارضاء نشود، به ترتیب این طرحوارهها (۱- بریدگی و طرد ۲- خودگردانی مختل ۳- محدودیتهای غیرمنطقی ۴- دیگرجهت مندی ۵- بازداری و نگرانی مداوم) به وجود میآیند. پس هنگامی که رفتار والدین و شرایط محیط در حد بهینه و مطلوب باشد، در ساختار شخصیت کودکان در این پنج حوزه شیوه و الگویی بهنجار ساخته می شود . چنانچه والدین و شرایط محیط در حد بهینه و مطلوب نباشد کودک مستعد ایجاد طرحوارههای ناکارآمد اولیه در یک یا چند حوزه می شود و هسته مرکزی شخصیت انسان را تشکیل می دهند (یانگ، ۱۹۹۹).
طرحواره: واژه طرحواره در روان شناسی و به طور گستردهتر در حوزه شناختی، تاریخچهای غنی و برجسته دارد. در حوضهی رشد شناختی، طرحواره را به صورت قالبی در نظر میگیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل میگیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. علاوه بر این، ادراک از طریق طرح واره، واسطهمندی می شود و پاسخهای افراد نیز توسط طرحواره جهت پیدا می کنند. طرحواره، بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کننده یک واقعه است. به عبارت دیگر، طرحی کلی از عناصر برجستهی یک واقعه را طرحواره میگویند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۲).
۲-۳-۳ طرحوارههای ناسازگار اولیه (SME):
طرحوارههای ناکارآمد اولیه عمیقترین سطح شناخت هستند و اصول ثابت و دراز مدتی هستند که در دوران کودکی به وجود میآیند، در زندگی بزرگسالی تداوم مییابند و با ناکارآمدی زیاد مشخص میشوند. این طرحوارههای الگویی برای پردازش تجارب بعدی محسوب میشوند. ابعاد طرحوارههای ناکارآمد اولیه عبارتند از: الف- بریدگی و طرد ب- خودگردانی مختل ج- محدودیتهای غیرمنطقی د- دیگر جهت مندی و- بازداری و نگرانی مفرط (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲).
طرحواره بریدگی و طرد[۵۴]:
طرحوارههای بریدگی یعنی نیازهای شخص برای امنیت، ثبات، محبت، همدلی، بیان احساسات، پذیرش و احترام در دوره کودکی ارضاء نشده است. در خانوادههایی ایجاد می شود که بریده، سرد، منزوی، تکانشی، انتقادگر، غیر قابل پیشبینی، بد رفتار و رها کننده هستند. طرحوارههای بریدگی و طرد عبارتند ازشدگی/ بی ثباتی، بی اعتمادی/ بد رفتاری، محرومیت هیجانی، نقص/ شرم، انزوای اجتماعی/ بیگانگی (همان منبع).
طرحواره خودگردانی مختل[۵۵]:
طرحوارههای خودگردانی مختل یعنی احساس اینکه فرد نمی تواند در جهان به طور مستقل و بدون حمایت دیگران عمل کند. این افراد یک هویت مستقل از خود ندارند و هنگام مواجهه با یک مشکل جزئی احساس شکست می کنند. طرحوارههای خودگردانی مختل عبارتند از: وابستگی/ بی کفایتی، آسیب پذیری نسبت به ضرر، خودتحول نیافته/ خود گرفتار، شکست (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲).
طرحواره محدودیتهای غیرمنطقی[۵۶]:
محدودیتهای غیرمنطقی یعنی نقص در محدودیتهای درونی مانند مسؤولیت پذیری نسبت به خود و دیگران، این طرحواره منجر به عدم رعایت حقوق دیگران می شود. این کودکان با سهل انگاری، فقدان جهت دهی وخود کنترلی درست ازسوی والدین مواجههاند و با آنها به گونه ای رفتار می شود که گویی از دیگران برترند. طرحوارههای محدودیتهای غیرمنطقی عبارتند از: استحقاق/ بزرگمنشی، خود کنترلی پایین/ خود انضباطی پایین (همان منبع).
طرحواره دیگر جهت مندی[۵۷]:
این کار به منظور دریافت محبت، پذیرش و اجتناب از انتقاد دیگران انجام می شود. این الگو منجر به رشد طرحوارههای زیر می شود: اطاعت، فداکاری، تأییدجویی/ توجه طلبی (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲).
طرحواره بازداری و نگرانی مفرط[۵۸]:
طرحواره بازداری و نگرانی مفرط یعنی تأکید افراطی بر سرکوبی احساسات، تکانههای خود انگیخته و انتخابها. والدین این کودکان اغلب سختگیر، تنبیه گر، وظیفه شناس، کمال گرا، مقرراتی، پرتوقع، نگران، خود انتقادگر هستند که این خصوصیات را به کودکان خود انتقال میدهند. والدین این کودکان باعث شکل گیری طرحوارههای زیر میشوند: منفیگرایی/ بدبینی، بازداری هیجانی، معیارهای سرسختانه/ انتقاد شدید، تنبیه گرایی (همان منبع).
۲-۳-۴ انواع طرحوارههای ناسازگار اولیه
۱- رها شدگی/ بی ثباتی[۵۹] :
در این طرحواره فرد احساس می کند فرد مورد پیوستگی خود را به زودی از دست خواهد داد. این شخص احساس می کند که روابط نزدیک او با یک یا چند نفر به زودی به هم خواهد خورد. این فرد امکان دارد در دوران کودکی با مرگ یا طلاق والدین روبه رو شده باشد (یانگ و همکاران، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲).
۲– بی اعتمادی/ بد رفتاری[۶۰]:
در این طرحواره فرد احساس می کند که دیگران از روی قصد از افراد سودجویی می کنند . این افراد انتظار دارند که از سوی دیگران آسیب ببینند، مورد انتقاد واقع شوند، یا تحقیر شوند. همیشه حس می کنند که حقوق آنها به وسیله دیگران زیر پا گذاشته می شود و مورد اذیت و آزار دیگران واقع میشوند (همان منبع).
۳- نقص/ شرمندگی[۶۱]:
فرد باور دارد که عیبهای درونی دارد و احساس اینکه شخص در مهمترین جنبه های شخصیتیاش، ناقص، ناخواسته، بد، حقیر و بی اعتبار و بی ارزش است (عزت نفس و اعتماد به نفس پایین) یا اینکه در نظر افراد مهم زندگیاش فردی منفور و ناقص به حساب می آید (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲).
۴- انزوای اجتماعی/ احساس بیگانگی[۶۲]:
در این طرحواره فرد احساس می کند که از جهان کناره گرفته است و با افراد دیگر متفاوت است و یا اینکه به هیچ گروه یا جامعهای تعلق ندارد. در این طرحواره فرد به دنیای خصوصی خود پناه میبرد و از دیگران دوری می کند و از تنهایی لذت میبرد ( همان منبع).
۵- شکست[۶۳]:
در این طرحواره فرد احساس می کند که یک فرد شکست خورده است یا در آینده شکست خواهد خورد یا اینکه نمی تواند از شکست اجتناب کند. فرد در مقایسه با همسالان خود در حوزه های موفقیت (مدرسه، شغل، ورزش و…) احساس بی کفایتی می کند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمهی حمید پور و اندوز، ۱۳۹۲).
۶- وابستگی/ بی کفایتی[۶۴]:
دانلود