عفت
دهه هشتاد
هانیه
سیمین
نهال
زنان در تمام فیلمها به محاورههای شخصی پرداخته و این نوع گفتار در درجهی اول اهمیت برای آن ها قرار داشته است. این مسأله نشانگر محدود شدن حوزهی گفتاری زنان به امور روزمره و عرصهی خصوصیای است که بدان تعلق دارند. زنان نقش اول فیلمها تا پایان سال ۱۳۶۶ تنها به محاورههای شخصی پرداختهاند. از سال ۱۳۶۵ با فیلم هامون، مهشید همراه با بروز دغدغههای فلسفی و هستی شناسانهی خود در درک جهان و هویت انسانی خویش، به انتقاد از وضعیت اجتماعی موجود میپردازد که از وضعیت حقوقی نابرابر جامعه نسبت به زنان ناشی میشود. با فیلمهای بعدی زنان دارای بینشی فلسفی نسبت به محیط اطراف خود میشوند و گاه با کلامی شاعرانه آن را به چالش میکشند. زنان غالباً صدای اعتراض نسل خود و جامعهی خود نیز بوده و از طریق آن ها به ذهن جامعه تلنگر میزدهاند. این انتقادات بهصورت نوعی بیداری جنسیتی و نیز آگاهی اجتماعی خود را نشان داده است. در زمینهی کاربرد مسائل علمی و آموزشی، زنان بهطور قریب به اتفاق، به این مضامین رغبتی نشان نمیدادهاند. تنها دو شخصیت پری (۱۳۷۳) و نهال (۱۳۹۰) که از قشر دانشگاهی محسوب میشدهاند، به بیان اطلاعات علمی تمایل داشته که البته چندان پررنگ نبوده است. نتایج نشان میدهد که بازنمایی زنان در کاربرد موضوعات گفتگوی خود از نوعی کلیشهی جنسیتی در مضامین گفتاری تبعیت کردهاند. البته بعد از نیمهی اول دهه شصت، تنوع قابلتوجهی در نوع موضوعات انتخابی زنان برای گفتگو مشاهده میگردد.
در زیر نمونههایی از مضامین فلسفی، انتقادی و آموزشی بهکار گرفته شده توسط شخصیتها ارائه شده است:
مضامین فلسفی:
مهشید: این احساس بیخاصیت بودن خودم، بیخاصیت بودن کارم، چارتا تابلوی نقاشیم که بعد از مرگم به در و دیوار خونهی مردم بخوره؟ چه اهمیتی داره؟ … فک میکردم مهمه، فک میکردم هر کاری که از زیر قلمموی من میاد بیرون یه واقعهی تاریخیه ولی حالا هیچ معنیای نداره، مرده …
بانو: میخواهم این درد را مزهمزه کنم تا طعم تلخ آن هیچگاه از یادم نرود. میخواهم تلخی آن هر دم افزون یابد، بیاید مرا یکپارچه مسموم کند، روحم را، جسمم را، این جنگ من است با من، حرفی ندارم.
مثل همیشه دلم هری میریزه پایین، پوک و احمق و ضعیف میشم، چرا اینجوریه؟ هیچ راه نجاتی نیست؟ اه، من از این عقدهی ننه من غریبم خودم بدم میاد …
آخ دیگه از آدما خسته شدم، باید بتونم تنهاییمو دربست قبول کنم، باهاش اخت بشم، بهش انس بگیرم. ای پاکی، ای خلوص، این همان لحظهی بیداری است …
پری: برای من آینده معلومه که مهمه اما امید به آینده یه چیز دیگست.
خداوندا تو که با کلامی زمین و آسمان را آفریدی، با کلامی مرا جویباری کن که در خاک تشنه فرو روم یا پروانهای کن که پیش از غروب آفتاب مرده باشم.
میم: وقتی تابستان میآید دست بر پیشانی تب میگذارم و آن را مثل ذکر و دعا زمزمه میکنم. من پاییز را دوست ندارم و چرا همه اصرار دارند که این فصل باروری شعر است؟ من برگهای درخت گردو را به برگهای زرد فروافتاده نمیفروشم. من مال فصل انگورم و رفتهرفته میسوزم اما شعلههایم همه سرد میشوند و هر سرد یک لبخند طولانی است.
دختردایی: من در حال حاضر آدم قبلی نیستم، چیزی هستم بین رؤیاهام که از همه به من نزدیکترند؛ رؤیای یک روز قشنگ، رؤیای یک قایق پر از گل که از سطح آبی دریا فاصله داره؛ رؤیای آدمهای رنگارنگی که به من سلام میکنند.
مضامین انتقادی:
مهشید: آقا شما حرف منو متوجه نمیشین، باید هرچی شما میگین کورکورانه قبول کنم، حرف من روی حقوق زنه. حرف اصلی اینه حق طلاق با مرده. تو این جامعه حق زن پامال شده هیچ جا نمیتونه تصمیم بگیره حتی راجع به طلاقش، اما مرد هر وقت دلش خواست میتونه طلاق بده، زن باید همیشه پای یه مرد عوضی ناجور بسوزه و بسازه…. نفقه! همش که خرجی نیست آقا، همش که پول نیست …
پری: شما الان حدود نیمساعته که خیام و مولانا رو گذاشتین تو ترازو، اول خیام بدبختو حسابی لت و پار میکنین، بعد که اونو کاملاً شستین و گذاشتینش کنار، یعنی اونقدر تحقیر و داغونش کردین که آدم نمیدونه اصلاً اسم این بابا چرا توی تاریخ ادبیاته، اونوقت میرین سراغ مولانا و هی اونو بزرگش میکنین، ما نمیدونیم چه گناهی کردیم که باید هی وسط این الاکلنگ ادبی دست و پا بزنیم، برای بزرگ کردن یکی، دیگری رو کوچیک و تحقیرش کنیم و بعد …