* رازداری و کنترل گفتار
* عدم خودپسندی
* برداشت واقع بینانه از جهان، توجه به نشانه های خداوند و پند گرفتن از تاریخ و تجارب خود و دیگران (حسینی، ۱۳۷۷).
تعریف بهداشت روانی و سه سطح پیشگیری
بهداشت روانی عبارتند از مجموعه عواملی که در پیشگیری از ایجاد و یا پیشرفت روند و حالت اختلالات شناختی، احساسی و رفتاری در انسان نقش موثر دارند. در سال ۱۹۶۴ میلادی جرالد کپلن[۴۲] بر آن شد که بر اساس طبقه بندی سطوح بهداشت عمومی که در سال ۱۹۵۳ توسط هیولیدن و گورنی کلارک صورت گرفته بود، بهداشت روانی را نیز در سه سطح مورد بررسی قرار دهد که عبارتند از: پیشگیری اولیه، پیشگیری ثانویه و پیشگیری ثالثیه. پلکن پیشگیری اولیه یا نوع اول در بهداشت روانی را چنین تعریف می کند: «کاهش در مقدار بروز موارد اختلال روانی در یک جامعه، به وسیله مقابله کردن با شرایط آسیب زا قبل از اینکه ایجاد شوند. هدف آن پیشگیری از بیمار شدن یک فرد خاص نیست. در مقابل، کوشش میکند که خطر ابتلاء به اختلالات را در کل جامعه مورد نظر کاهش دهد.»
تأکید اساسی در این بخش از پیشگیری، بر رویکرد به جامعه و جمعیت مورد نظر است که در آن فعالیت های پیشگیری متوجه جمعیت «سالم» است، با این هدف که زمینه های رشد و تحول و تکامل سالم روانی را در جامعه به وجود آورد. بر اساس این رویکرد، مفهوم پیشگیری در کودکان و نوجوانان جاذبه ویژه ای برای متخصصان بهداشت روانی به ویژه روان شناسان داشته است.
پیشگیری اولیه
اشاره دارد به کاربرد روشها و ابزاری که در جلوگیری از ظهور بیماری موثر هستند و رفتارهای مثبت را تقویت می کنند. هدف مداخله در مرحله پیشگیری اولیه جلوگیری از شروع بیماری یا اختلال است، به نحوی که احتمال وقوع آن را در مقطع زمانی خاص کاهش دهد. این هدف زمانی به دست می آید که عوامل سبب زا را از بین ببریم، از انتقال و شیوع بیماری جلوگیری کنیم، عوامل خطرزا را کاهش دهیم، مقاومت را بالا بریم و سلامتی را از طریق ایجاد شرایط محیطی مناسب افزایش دهیم.
در اساس، پیشگیری اولیه را می توان در دو دسته از فعالیت های عمده خلاصه کرد:
۱- فعالیت هایی که از ایجاد بیماریها یا اختلالات روانی جلوگیری می کنند (منظور مراقبت های ویژه است).
۲- مداخله های تحقیقی برای تقویت و تحکیم سلامتی جسمی و روانی.
پیشگیری ثانویه
عبارت است از مداخله زودهنگام در شناخت و درمان سریع نشانگان یک بیماری یا اختلال با این هدف که از شیوع و گسترش آن (از نظر تعداد مورد) توسط کوتاه کردن مدت آن کاسته شود. بنابراین هدف شامل مراحل زیر می گردد: ۱- کاهش علائم اختلال (کم کردن درد و رنج) ۲- محدود کردن ادامه اختلال و رساندن آن به کمترین میزان شیوع. بر اساس نظر یکی از محققان پیشگیری به نام کاون، دو روش اساسی در پیشگیری ثانویه وجود دارد: ۱- شناسایی زودهنگام و سریع هر گونه علائم اختلال به منظور مداخله و درمان تخصصی و جلوگیری از عواقب تداوم اختلال ۲- شناسایی نشانه های اختلال در تاریخچه رشد و تکامل فرد به منظور تأمین کوتاه ترین و موثرترین روش درمان و پیشگیری.
پیشگیری ثالثیه
عبارت است از کاستن از گسترش عوارض جنبی که در حاشیه یک بیماری یا اختلال اصلی وجود دارد (که اغلب ماهیت مزمن دارد). این بخش اشاره دارد به فعالیت های توان بخشی که افرادی را که قبلاً به بیماریهای مزمن روانی طولانی مدت هستند، قادر می سازد که با حداکثر توانایی های جسمانی و روانی و اجتماعی خود فعالیت کنند. در این راستا آموزش مهارتهای شغلی و اجتماعی بسیار مفید واقع میشود.
در سال ۱۹۸۲ جورج البی[۴۳] ، یکی از پیشکسوتان بهداشت روانی در دنیا کوشید تا مفاهیم پیشگیری از شیوع بیماری جسمی را در مورد اختلالات روانی به کار برد. او معادله ای را که در زیر مشاهده میشود ارائه داد که بر اساس آن می توان نقش های جامعه، متخصصان و افراد را دستیابی به روش های پیشگیری از شیوع و گسترش بیماری یا اختلال روانی تعریف کرد. البی معتقد است که کاستن از شیوع اختلالات روانی و نابهنجاری های رفتاری را می توان با کم کردن صورت و یا ازدیاد مخرج در معادله ای که او داده است، میسر کرد. به نظر او کاستن از استدلال و افزایش سه عامل مهارت سازگاری، عزت نفس و گروه های حمایت کننده منجر به کاهش شیوع اختلال روانی می گردد. این امر به ویژه در مورد کودکان و نوجوانان مصداق بیشتری دارد. (دهقانی آرانی، ۱۳۷۴)
معادله جورج آلبی
عوامل ارگانیک + استرس / مهارت سازگاری + عزت نفس + گروه های حمایت کننده – درجه شیوع
در سال ۱۹۸۳ ، روان پزشک کانادایی به نام تومی ری گرانت متخصص کودکان و نوجوانان، سطوح مختلفی را که این روش های چندگانه پیشگیری می توانند ایجاد کنند، شناسایی کرد. مهمترین بخش از روش این متخصص، گسترده کردن شمول روش های مداخله پیشگیرانه در سطوح خانواده، اجتماعی – فرهنگی و اجتماعی – سیاسی بود. این روش فرصت بیشتری برای مداخله درمانی و پیشگیری به متخصص می دهد. بی توجهی به شرایط قانونی، حقوقی و اقتصادی در پیشگیری همه جانبه، نشانه بی توجهی به شرایط و ابزار و رویکردهای موجود در جامعه است. این گونه تحقیقات اگر طرح مناسبی داشته باشند و صحیح اجرا شوند و به درستی ارزیابی گردند، می توانند پاسخگوی پرسش های متعددی مانند آنچه در پایین می آید، باشند:
۱- سبب شناسی و بیماری شناسی ریشه ای اختلال موجود.
۲- شناسایی کلی، کجا، چه وقت، چگونگی مداخله پیشگیرانه.
۳- عناصر اصلی مداخله، نقش نسبی عناصر جداگانه مداخله، و اهمیت زمان بندی، دفعات و مدت و شدت مداخله.
۴- نقش و کنش متغیرهای میانجی در تحول اختلال یا تداوم آن، یا قطع کردن رشد و تحول سالم و تجلی رفتار بیمارگونه به جای آن.
۵- روابط متقابل متغیرهای فردی، متغیرهای میانجی و متغیرهای به دست آمده از نتایج مداخله.
بنابراین عناصر اصلی برای یک طرح مداخله پیشگیرانه شامل شناسایی عوامل زیر است:
۱- تعریف گروهی از جامعه که در معرض خطر اختلال قرار دارند.
۲- اختلال کاملاً تعریف شده ای که در جامعه وجود دارد و سبب ایجاد ناراحتی کلی در سطح جامعه می شود.
۳- نظریه کاملاً تعریف شده ای درباره سبب شناسی و علل بیمارگونه اختلال (تعریف روشن فرایندهای زیربنایی پاتوفیزلوژی و پیکوپاتالوژی).
۴- مداخله پیشگیرانه کاملاً مستدلی که هر سه عوامل بالا را در نظر می گیرد.
چنین رویکردی به ما اجازه می دهد که طیف وسیعی از روش های مداخله پیشگیرانه را در حالی آزمایش کنیم که: ۱- شرایط خاص ۲- با گروه های خاص ۳- و بیماریهای خاص موجود باشد. ولی غالباً روشن نیست که این معیارها (یا عناصر اصلی) تا کنون کاملاً و با دقت مورد پژوهش های بسیار اساسی و کنترل شده قرار گرفته اند (سیلورمن[۴۴] ، ۱۹۹۶ ؛ به نقل از: سپهریان آذر، ۱۳۸۵)
اصول بهداشت روانی
چنانکه قبلاً ذکر شد، هدف اصلی بهداشت روانی، پیشگیری است و این منظور به وسیله ایجاد محیط فردی و اجتماعی مناسب حاصل میگردد.
اصول اساسی بهداشت روانی عبارت است از:
۱- احترام فرد به شخصیت خود و دیگران.
۲- دانستن این حقیقت که رفتار انسان معلول عواملی است.
۳- دانستن این حقیقت که رفتار انسان معلول عواملی است.
۴- آشنایی به اینکه رفتار هر فرد تابع تمامیت وجود اوست.
۵- شناسایی نیازها و محرکهایی که سبب ایجاد رفتار و اعمال انسان می شود.
دیدگاه ها و نظریه ها در سلامت روانی
از نظر تاریخی کلیه دیدگاه ها و نظریه های ارائه شده در مورد سلامت روانی را می توان در سه گروه کلی جای داد. نخست دیدگاههایی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر مدل پزشکی که ذکر آن رفت قرار داشته و دارند. این دسته از نظریات را می توان تحت عنوان کلی «دیدگاه گروهی» مطرح کرد. دوم نظریاتی که تحت تأثیر رویکرد انسان گرایی مطرح شده اند و اصولاً بر فردیت انسان تأکید می ورزند. این دسته از نظریات را می توان تحت عنوان کلی «دیدگاه فردی» مورد بررسی قرار داد. و سوم، نظریه هایی که کلاً جامعه و معضلات اجتماعی را مورد بررسی قرار داده اند و تحت عنوان کلی «دیدگاه اجتماعی» قابل تجزیه و تحلیل هستند.
دیدگاه گروهی شامل هسته اصلی نظریات مطرح را روان شناسی و روان پزشکی سنتی می شود. نظریه پردازهای سنتی درباره شخصیت، روان تحلیل گری و روش های سنجش، در این گروه قرار می گیرند. برخی از پیش فرض های عمده دیدگاه گروهی را می توان در چند مورد خلاصه کرد:
۱- اینکه فرد بیمار ناتوان است و درمان بدون مداخله مستقیم وی امکان پذیر است.
۲- اینکه بیماریهای روانی و به طور کلی اکثر خصوصیات رفتاری و روان شناختی انسانی مشخصاً قابل طبقه بندی است و در نتیجه بیماریها و افراد مبتلا به بیماری را می توان در گروه های شخصی قرار داد.
۳- چون که افراد را می توان در طبقات و دسته های مشترکی قرار داد پس روش هایی که برای درمان یک بیماری خاص کاربرد دارد، برای افراد مبتلا به آن بیماری نیز مشترک است.
۴- هر چند ابعاد وجودی انسان به چند بعد جسمانی روانی و اجتماعی تقسیم می شود ولی تأکید اساسی بر بعد جسمانی است.
دیدگاه فردی در اصل به مخالفت دیدگاه گروهی برخاسته است. دانشمندان چون مازلو و راجرز در پنجاه سال گذشته بر فردیت انسان و نقشی که خصوصیات منحصر به فرد انسان در شکل گیری معنای بیماری روانی ایفا می کنند تأکید ورزیده اند. این محققین اصرار دارند که اولاً انسان موجود ناتوانی نیست و قدرت تصمیم گیری و حق انتخاب در وی وجود دارد. اختلالات روانی به دلیل وجود ناتوانی یا ضعف در فرد نیست، بلکه به دلیل نیازهای ارضا نشده به وجود میآیند. ثانیاً پیروان دیدگاه فردی انسان را موجودی پویا و زندگی را هدفمند می بیند و اعتقاد دارند بیماری روانی واکنش فرد در مقابل بازداشته شدن از روند طبیعی رشد روانی و معنوی است. این در حالی است که تجربیات هر انسانی منحصر به فرد است و طبقه بندی افراد بر حسب نوع بیماری ساده انگاری و نادیده گرفتن پیچیدگی ماهیت بشر محسوب می شود. در نتیجه باید تأکید بر تجربیات منحصر به فرد انسان باشد و با توجه به نیازهای فردی برنامه ریزی شود.
دیدگاه گروهی درباره تشخیص و درمان بیماری نمونه ای از فلسفه تأثیر بیولوژیک است. فلسفهای که کاهش گرایی و در نتیجه مدل پزشکی از مشخصات و ویژگیهای آن هستند. معتقدین این دیدگاه عوامل فیزیکی و بیولوژیکی را پایه هستی بشر می دانند و معتقدند که کلیه حالات ذهنی و فکری بشر زیر بنای ملکولی و سلولی دارد.
پیروان دیدگاه اجتماعی مانند لینگ تحت تأثیر نهفت های ضد روان پزشکی با دیدگاه گروهی چنان شدید به مخالفت برخاسته اند که اصلاً بیماری روانی را یک نابهنجاری قلمداد نمی کنند و جامعه را بیمار و نابهنجار می بینند. این محققین بیشتر طرفدار فلسفه تأثیر فرهنگی هستند، فلسفه ای علمی یا سیاسی که تفکر تأثیرات فیزیکی در بیماری روانی را رد می کند و بیماری را تنها یک برچسب اجتماعی قبول دارد. فوکالت برای مثال، اسکینر و فرنی را یک بیماری با ماهیت مستقل در فرد نمی انگارد و بلکه آن را یک تعریف اجتماعی فرهنگی یا حتی سیاسی قلمداد می کند. لینگ[۴۵] روان پزشک اسکاتلندی در کتاب خویشتن از هم گسیخته نیز اسیکنر و فرنی را مجموعه ای از واکنش های طبیعی انسان نسبت به جامعه ای متعارض و بیمار می پندارد.
پژوهش های انجام شده در زمینه رابطه هوش هیجانی یا سلامت روانی:
تیره گری (۱۳۸۴)، در پژوهش به آموزش هوش هیجانی به منظور بررسی اثرات آن بر سازگاری زناشویی پرداخت. هدف این تحقیق تصریح نقش هوش هیجانی در حوزه روابط بین فردی و زناشویی در قالب رویکردها، راهبردهای و برنامه های آموزش روانی، به منظور مداخله در رفع یا تخفیف مسائل همسران ناسازگار بود. تحلیل نتایج و یافته ها نشان داد که نمره کلی هوش هیجانی و مولفه های آن بین گروه های همسران ناسازگار و سازگار تفاوت معنادار به نفع همسران سازگار دیده می شود.
در مورد اثربخشی برنامه آموزشی هوش هیجانی این یافته به دست آمد که در ارزیابی پس آزمودن نمرات گروه ها در مورد نمره کلی EQ_i تفاوت معنادار وجود دارد (این پژوهش به این منظور آورده شده است که یکی از مسائل پیش روی نوجوانان و جوانان مبحث ازدواج و آینده خانوادگی آنان می باشد و این پژوهش نشان میدهد که آموزش هوش هیجانی می تواند در سلامت روانی خانوادگی افراد مهم باشد.
پژوهش با عنوان «هوش هیجانی رابطه بین استرس و سلامت روانی را تعدیل می کند» (سیاروچی و همکاران، ۲۰۰۲، به نقل از نوری، ۱۳۸۳) در دانشگاه ولونگونگ استرالیا بر تعداد ۳۰۲ نفر از دانشجویان این دانشگاه در یک مطالعه مقطعی شامل ارزیابی استرس زندگی، هوش هیجانی خود گزارش دهی و هوش هیجانی عینی و سلامت روانی می شد، انجام شد. تحلیل رگرسیون مشخص کرد که استرس با این موارد در ارتباط است:
۱- گزارش افسردگی بیشتر، ناامیدی و انکار خودکشی در افرادی که در مقایسه با سایرین از ادراک هیجانی بالاتری برخوردار بودند.
۲- گزارش افکار خودکشی بیشتر در بین آنهایی که در اداره، تنظیم و ادراک هیجانات دیگران ضعیف بودند. اسپنش[۴۶] و دیگران (۲۰۰۳)، به منظور بررسی این که هوش هیجانی و خود یکپارچه سازی پیش بینی کنند، مهمی در بهزیستی هیجانی است، پژوهش را در استرالیا انجام دادند. به این منظور آزمون هوش هیجانی و آزمون خود یکپارچه سازی بر روی ۹۵ دانش آموز توسط میزان پاسخ هایشان برای ۸ تلاش شخصی انجام شد. وی چنین فرض کرد که تأثیر خود یکپارچه سازی هدف و صنعت هوش هیجانی در حس بهزیستی افراد موثر است. تحلیل همبستگی نشان داد افرادی که سطح بالایی از هوش هیجانی را گزارش کرده اند در مفهوم نظام های خود یکپارچه شده اهداف شخص بیشتر سازگار بودند و خرده مقیاس تنظیم خلق در هوش هیجانی و تنظیم هویت در خود یکپارچه سازی اهداف می تواند پیش بینی کننده بهزیستی هیجانی باشد، این نتایج نشان می دهد که تجارب هیجانی که تجارب هیجانی که توانایی تنظیم هیجانات را دارند به واسطه جایگزین کردن تلاشهایی که متناسب است با ارزشها و عقاید اصلی شخص، در بهزیستی هیجانی تأثیرگذار هستند.
فارنهام[۴۷] (۲۰۰۳)، برای بررسی هوش هیجانی و شادکامی تحقیقی را در انگلستان انجام داد. به این منظور تعداد ۸۸ شرکت کننده مرد و زن با میانگین سنی ۸۹/۱۹ ساله مورد مطالعه قرار گرفتند. بر این افراد آزمونهایی مربوط به هوش هیجانی، شادکامی، شخصیت و قابلیت های شناختی انجام شد. نتایج تحقیقات نشان داد که رابطه قوی بین شخصیت و شادکامی به ویژه در مقیاس های نوروزگرایی و برونگرایی شخصیت وجود دارد. همچنین رابطه قوی هوش هیجانی و شادکامی بیشتر از ۵۰% کل واریانس در شادکامی را تبیین کرد. افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند اعتقاد دارند که با هیجاناتشان مرتبط هستند و این که می توانند هیجاناتشان را کنترل کنند و راه های ترقی و بهزیستی را افزایش دهند تا این که بتوانند از سطح بالای شادکامی بهره مند و از زندگی لذت ببرند. سپس این نتیجه نیز بدست آمد که هوش هیجانی می تواند پیش بینی کننده مثبتی از شادکامی باشد، البته به صورت تجربی رابطه بین هوش هیجانی و شادکامی مشخص شده است.
براکت[۴۸] و دیگران (۲۰۰۴) ، در یک پژوهش بر روی ۳۳۰ نفر از دانشجویان دانشگاه رابطه بین هوش هیجانی و رفتارهای زندگی را بررسی کردند. آزمون هوش هیجانی برای دریافت اطلاعاتی در ۵ صفت بزرگ شخصیتی روی مقیاسهای دامنه زندگی با عناوین رفتارهای خود مراقبتی، روابط درون شخصی، فعالیت های دانشگاهی و سرگرمی های اوقات فراغت اجرا شد. در این پژوهش و با این جامعه آماری نمره زنان در هوش هیجانی به طور معناداری از مردان بالاتر بود. هوش هیجانی پایین مردان اصولاً برای عواطف ادراکی و استفاده از عواطف برای تسهیل تفکر در مردان ناتوان بود و با برون داده های منفی وابسته بود، که شامل سوء استفاده از داروهای غیرمجاز و الکل، انحراف رفتاری، ارتباط اندک با دوستان می شد. در این پژوهش و در این نمونه هوش هیجانی به طور معناداری با ناسازگاری و رفتارهای منفی برای مردان دانشجو نیست به زنان همبستگی معنادار را نشان داد.
کافتسیوس[۴۹] (۲۰۰۳)، در پژوهش جهت بررسی قابلیت های هیجانی و دلبستگی در مسیر زندگی آزمون هایی را بر روی ۲۳۹ بزرگسال بین سنین ۱۹ تا ۶۶ ساله انجام داد. در این مطالعه رابطه بین ادراک و تشخیص دلبستگی و هوش هیجانی به آزمون گذاشته شده است، از قبیل مجموعه توانایی های مدیریت، ادراک، تسهیل، درک و فهم هیجانات.
پس از تحلیل نتایج مشخص شد که دلبستگی رابطه مثبتی با همه خرده مقیاس های هوش هیجانی (به جز ادراک هیجانی) و نمره کلی هوش هیجانی داشت. هم چنین در این پژوهش مشخص شد که افزایش سن موجب افزایش سطوح قابلیتهای هوش هیجانی می شود و همچنین زنان در سطوح ادراک هیجانی از مردان بالاتر بودند.
انجلبرگ[۵۰] و دیگران (۲۰۰۳) ، به منظور بررسی بین هوش هیجانی، شدت عاطفه و قضاوت اجتماعی پژوهشی را روی ۲۸۲ نفر پاسخ دهنده پسر و دختر دانشگاه اقتصاد با میانگین سنی ۵/۲۰ سال انجام داد. در این پژوهش ادراک هیجانی که به صورت قضاوت صحیح از دیگران در شرایط احساسی معمولی و شدید عملیاتی سازی شده بود نقش مهمی داشت، یک تشخیص صحیح و درست از احساسات دیگران بایستی از طرفی با واکنش بسیار شدید به محرکهای محیطی و از طرف دیگر به قضاوت اجتماعی ارتباط داشته باشد، تحلیل نتایج این پژوهش نشان داد که ادراک هیجانی (که مولفه هم هوش هیجانی است) با دقت بیشتر در ارزیابی خلقیاتی که توسط دیگران تجربه می شود ارتباط دارد. یافته های دیگر این پژوهش نیز نشان داد که موفقیت در قضاوت صحیح اجتماعی با دقت ادراکی بیشتر در تغییر خلقیات دیگران رابطه دارد و این نظریه مهم که ادراک هیجانی که عامل بالقوه ای برای سازگاری در سطوح اجتماعی است، شدت و قوت پیدا می کند. بر اساس این مطالعه مشخص شد که هوش هیجانی موجب ارزیابی دقیقتری از خلقیات دیگران می گردد. توانایی در ارزیابی خلقی دیگران که شامل دقت بیشتر در ادراک خلقیات دیگران می باشد، قطعاً وابسته به توانایی هیجانی است که باهوش هیجانی رابطه دارد.
پارکر[۵۱] و دیگران (۲۰۰۴)، در پژوهشی بر روی ۳۷۲ دانشجوی سال اولی ارتباط بین هوش هیجانی و دستیابی به دانشگاه را مورد بررسی قرار داد. بر اساس یافته های این پژوهش مشخص شد که ابعاد مختلف هوش هیجانی رابطه قوی با موفقیت در دانشگاه دارد. دانشجویان سال اول دانشگاه به دلیل این که با فشارهای روانی زیادی برخورد می کنند و این که همه آنها در برابر این عوامل استرس زا، چهره های متفاوتی به خود می گیرند. بعضی روابط جدیدی را به وجود می آورند، بعضی اصلاحاتی را در روابط شان با خانواده و اطرافیان به وجود می آورند و بعضی عادتهای مطالعاتی جدیدی را برای محیط دانشگاهی فرا میگیرند و به علاوه این که آنها بیشتر این نکته را می آموزند که چگونه از بزرگسالان خود مستقل باشند. نمرات پایین آنها در هوش هیجانی در اختلاف ارزیابی درست و دقیق از بیان و اظهار هیجان در تنظیم موثر و سودبخش تجارب هیجانی و قابلیت استفاده از احساسات در هدایت رفتار تشریح شد. موفقیت در دانشگاه با ابعاد هوش هیجانی (قابلیت های درون فردی، قابلیت های سازگاری و قابلیت مدیریت استرس) که در سال اول ورود به دانشگاه ارزیابی شده بود، رابطه قوی داشت. در مجموع این موضوع دریافت شده بود که این متغیرها پیش بینی کننده قوی در تشخیص دو موضوع موفقیت تحصیلی در دانشگاه ۸۲% و ناموفق بودن در دانشگاه ۹۱% در سال اول دانشگاه میباشد. نتایج این پژوهش ارتباط کاملاً قوی قابلیت های درون فردی، مدیریت استرس و سازگاری که عوامل مهمی در انتقال موفق از دبیرستان به دانشگاه و در دانشگاه نیز می باشد را پیشنهاد می کند.
هانت[۵۲] و اوانس[۵۳] (۲۰۰۴) ، پژوهشی را انجام دادند بر روی ۴۱۴ شرکت کننده مرد و زن با میانگین سنی ۳۶ سال که رویدادهای استرسزایی را تجربه کرده بودند، به منظور بررسی این که آیا هوش هیجانی می تواند پیش بینی کننده چگونگی پاسخ افراد به تجارب استرس زا باشد. نتایج این پژوهش نشان داد که شرکت کنندگان با نمرات بالا در مقیاس تأثیر واقعه (در حوادث تأثیر زیادی می پذیرند) نشانه های روان شناختی کمتری را درباره تجربه آسیب زا خودشان گزارش کردند. این افراد (خود نظاره گر) در نمرات مقیاس تأثیر واقعه از افراد بی تفاوت نمرات بالاتری را داشتند. در این پژوهش نیز مشاهده شد که رویدادهای آسیب زا تأثیری بیشتر در زنان دارد تا مردان و اینکه مردان در هوش هیجانی بالاتر از زنان هستند. با توجه به یافته های پژوهش، هوش هیجانی می تواند پیش بینی کننده خوبی برای افرادی که ممکن است استرس های آسیب زایی را تجربه کننده باشد.
اسلاسکی[۵۴] و کارت رایت[۵۵] (۲۰۰۳)، پژوهشی را به منظور بررسی تأثیر آموزش هوش هیجانی و رابطه آن با استرس و عملکرد، بر روی ۶۰ نفر از مدیران انگلستان انجام دادند. پس از آموزش هوش هیجانی به مدیران و تحلیل یافته های پژوهش مشخص شد که آموزشهایی که سبب افزایش هوش هیجانی می شود، موجب بهبود بخشیدن سلامتی و بهزیستی می شود. هدف پژوهش این بود که آیا هوش هیجانی میتواند موجب تحول و رشد در مدیریت شود و اینکه اگر هوش هیجانی افزایش یابد تأثیر سودمندی بر بهزیستی، سلامتی و عملکرد دارد؟ به طور خلاصه از پیوند بین هوش هیجانی و استرس این نظر بدست آمد که هیجانات منفی و استرس نتیجه بعضی روابط مختل بین مفاهیم خود و محیط است و این قابلیت هوش هیجانی در درک و مدیریت هیجانات در خود و دیگران تعدیل کننده این فرایند می باشد.
گوهم[۵۶] (۲۰۰۳)، در رابطه با تنظیم خلقیات و هوش هیجانی و تفاوتهای فردی، سه تحقیق را بر روی ۵۶۹ نفر (۸۳ ، ۲۵۰ ، ۲۳۶) در سه مولفه هیجانی (وضوح، توجه، شدت) که به تشخیص چهار نوع اختلاف منتهی می شد، انجام داد. تحلیل نتایج نشان داد که سطوح بالای هوش هیجانی موجب می شود که افراد بیشتر بتوانند خلقیات و هیجاناتشان را تحت کنترل درآورند. افرادی که هیجاناتشان را تحت کنترل درآورده بودند اطلاعات بحرانی و رفتارهای بحرانی را نشان نمی دادند. این پژوهش افراد را به چهار گروه تقسیم کرد: ۱- گروهی که خلقیاتشان را تنظیم می کردند،۲- گروهی که به موقعیت های هیجانی بیشتر از دیگران واکنش نشان می دادند، ۳- گروهی که خلقیاتشان را بیشتر از دیگران نظم بخشی می کردند و ۴- گروهی که نسبت به هیجانات بی تفاوت بودند. (تحت کنترل درآورده – داغ و پرشور، مغزی، سرد و بی تفاوت).
لی آیوا[۵۷] و دیگران (۲۰۰۳)، پژوهشی را بر روی ۲۰۳ دانش آموز مقطع دبیرستان به منظور بررسی تأثیر هوش هیجانی بر مشکلات رفتاری در دانش آموزان دبیرستانی مالزی انجام دادند. در این پژوهش استفاده شده است که هوش هیجانی می تواند با درونی و بیرونی ساختن مشکلات مختلف ارتباط داشته باشد. برای مثال دیده شده است که سطوح پایین هوش هیجانی با سطوح پایین همدلی و عدم توانایی در مدیریت خلق رابطه دارد. در نشانه های بروز رفتارها، سطوح پایین هوش هیجانی با پیشرفت دانشگاهی و سطوح بالای مشکلات جنسی رابطه دارد. در مطالعه اخیر سطوح بالای هوش هیجانی ارتباط مستقیمی با سطوح پایین بروز مشکلات رفتاری از قبیل اضطراب تحصیلی، افسردگی، شکایات جسمی، استرس، پرخاشگری جسمی، استرس، پرخاشگری و بزهکاری دارد. در این پژوهش نیز بررسی شده است که آیا سطوح پایین هوش هیجانی ممکن است یک عامل خطرپذیر مهم باشد که رابطه بین نظارت والدین و آشکار ساختن مشکلات رفتاری را تعدیل کند. در بررسی این رابطه پژوهشگران نیز همچنین پیشنهاد کرده اند که نیاز شناخت عامل های بین خطرپذیری و عامل حمایتی و حفاظتی در پیش بینی کردن مشکلات رفتاری وجود دارد و نقش هوش هیجانی در عوامل خطرپذیری بالقوه این چنین رفتارهایی را نشان می دهد. طبق یافته های این پژوهش هوش هیجانی رابطه منفی معناداری با استرس، افسردگی، شکایات جسمانی و بزهکاری و رابطه مثبتی با نظارت والدین داشت.
استین (۲۰۰۵)، در پژوهشی بر روی ۷۰۴ آزمودنی در مقطع قبل از دانشگاه به منظور بررسی همبسترهای شخصیتی، بهزیستی و سلامتی هوش هیجانی، شخصیت، رضایتمندی از زندگی، حمایت اجتماعی و سلامتی در گروه های کانادایی (۵۰۰۱ نفر) و اسکاتلندی (۲۰۴نفر) بررسی شد. با توجه به تحلیل داده ها این نتایج بدست آمد که هوش هیجانی رابطه منفی با آلکسی تالیمیا و مصرف الکل دارد و رابطه مثبتی با رضایتمندی از زندگی و اندازه و کیفیت شبکه اجتماعی دارد. با توجه به نتایج رگرسیون رابطه قوی هوش هیجانی و شخصیت از پیش بینی کننده های مربوط به سلامت بدست آمد. هوش هیجانی با اندازه شبکه اجتماعی در مقایسه با رابطه شخصیت با اندازه شبکه اجتماعی قوی تر بود. پالمر و دیگران (۲۰۰۲) پژوهشی را برای بررسی رابطه بین هوش هیجانی و مدیریت موثر انجام دادند. این پژوهش بر روی ۴۳ مدیر انجام شد. یافته های این پژوهش نشان داد که هوش هیجانی چگونه تأثیر خودش را بر مدیریت نشان می دهد و یا به پذیرش به وجود آمدن احساساتی در حین کار پاسخ مناسب می دهد. مدیرانی که هوش هیجانی بالاتری را از خود نشان دادند به لحاظ بروز احساسات و افکار خیلی بهتر عمل می کردند و خود کنترلی بیشتری بر هیجانات و احساساتشان داشتند.
تریلند و دیگران (۲۰۰۴) در پژوهشی ارتباط حمایتی هوش هیجانی با عوامل روان شناختی خطرپذیری سیگار کشیدن را در نوجوانان بررسی کردند. این پژوهش بر روی ۴۱۶ دانش آموز دوره راهنمایی اجرا شد که میانگین سن آنها ۳/۱۱ سال بود. نتایج نشان داد که هوش هیجانی بالا عاملی حمایتی برای عوامل خطرپذیری سیگار کشیدن در نوجوانان است. همچنین هوش هیجانی بالا با ادراکات بیشتری از پیامدهای اجتماعی منفی سیگار کشیدن و با کارآمدی و بازدهی بیشتری در امتناع و خودداری از قول پیشنهاد برای کشیدن سیگار رابطه دارد. همچنین تحلیل نتایج آشکار کرد که هوش هیجانی بالا یا احتمال گرایش پیدا کردن به سیگار کشیدن در سنین اولیه رابطه دارد.
نوجوانانی که هوش هیجانی بالاتری دارند احتمالاً می توانند سود و منفعت بیشتری از برنامه های پیشگیری موثر اجتماعی ببرند و هوش هیجانی بالا با افزایش درک پیامدهای اجتماعی سیگار کشیدن رابطه دارد. این افراد به این آگاهی می رسند که با دوستانی که سیگار میکشند نبایستی رابطه داشته باشند.
در پژوهش که توسط بار – ان[۵۸] (۲۰۰۰) انجام شد. تحلیل نمرات هوش هیجانی بیش از ۷۷۰۰ نفر از مردم آشکار کرد، در حالی که مردان و زنان تفاوتی در هوش هیجانی کلی ندارند، مردان نمرات بالاتری در تحمل استرس، تکانش و سازگاری، مثبت بودن و خودشکوفایی و زنان نمرات بالاتری در همدلی، ارتباطات میان فردی و مسئولیت اجتماعی به دست آوردند. آنان دریافتند که هوش هیجانی یک مجموعهی دارای عوامل چندگانه و مرتبطی، متشکل از توانایی های عاطفی، شخصی و اجتماعی می باشد که به ما کمک می کند با ضرورتهای روزمره مقابله نماییم. او این توانایی ها را که ساختار عاملی این مفهوم نظری را تشکیل می دهند، به این قرار دانست: عزت نفس، خودآگاهی عاطفی، ابراز وجود، تحمل فشار روانی، کنترل واکنشهای نهایی، انعطاف پذیری، حل مسأله، همدلی، رابطهی میان فردی، خوش بینی، خودشکوفایی، استدلال و مسئولیت اجتماعی.
محرابیان[۵۹] (۲۰۰۰)طی پژوهش خصوصیات افراد دارای هوش هیجانی بالا را چنین عنوان می کند: عزت نفس بالاتر، خوش بینی بیشتر، اضطراب و افسردگی پایین تر، افکار هیجانی کمتر، اهداف بزرگتر و موفق تر، جهت گیری منظم تر اهداف، توانایی مقبولیت، معاشرت و دوستی بیشتر، صلاحیت اجتماعی بالاتر، خودشکوفایی و هوش عمومی بالاتر، او همچنین موارد زیر را از اجرای هوش هیجانی می داند: همدلی عاطفی، توجه به هیجان و تشخیص آن، شناسایی درست خلق خود و دیگران، کنترل خلق یا هیجانات شدید، پاسخگویی مطابق با هیجانات، رفتار کردن مطابق با موقعیت های گوناگون زندگی مخصوصاً در مواقع استرس، تأمل کردن در کسب مهارتهای خوب اجتماعی و ارتباطی.
برای