شلایرماخر، با وجود بی اعتقادی به نیّت مؤلّف، به معنای نهایی، اصلی و قطعی متن اعتقاد داشت، و با قاطعیّت بر آن بود که هر واژه در هر عبارت، دارای یک معناست که آن را معنای بنیادی می خواند و متنی که توان تأویل چند دیدگاه را داشته باشد، انکار می کرد. او عقیده داشت که با هر روشی سرانجام باید به معنای نهایی و قطعی برسیم و معنای نهایی از نظر وی، معنایی است که بر اساس روش ها و ابزار متفاوت، دگرگون پذیر نباشد.( فروند، ۱۳۷۲: ۵۵)
شلایرماخر، بر این نظر است که برای شناختِ سخن انسان، باید او و تمام زندگی او را شناخت و از طرفی برای شناخت او، شناخت سخنش ضرورت دارد. در اینجا به تعبیر شلایرماخر، دایرۀ شناخت، و به تعبیر دیگران، دایرۀ هرمنوتیک پدیدار می شود که بخش مهمّی از این دانش به حلّ همین دور می پردازد.
شلایر ماخر با آثار خود، اندیشه دینی و نظریه های مربوط به تفسیر کتاب مقدس، به ویژه عهد جدید را مدت ها زیر نفوذ خود در آورد. او اصول عقلانی تفسیر را با ایمان مسیحی که سرچشمه اش زندگی عیسی است ترکیب کرد. شلایرماخر در ابتدا این نظریه دئیست ها را که می گفتند کتاب مقدس اثری یکپارچه، چه از نظر ادبی و چه از نظر دینی است را به نقد کشید:
« متن مقدس… در آن ابتدا همچون نسخه خطی بود که سخنش فیصله بخش همه گفتگوها بود… اما امروز همه کسانی که احساس دینی را هنوز در دزون خود زنده نگه داشته اند در برابر آن دیدگاه به عنوان نظریه ای غیر مسیحی به اعتراض و مخالفت می پردازند. متون مقدس با بهره گیری از نیروی ذاتی خود، توانستند به موقعیت کتاب مقدس ارتقا یابند و با کتاب دیگری که بخواهد همان موقعیت را بدست آورد، مخالفت نخواهد کرد. همان متن دیگری که با همان درجه از قوت معنوی نوشته شود در میان آثار مقدس به گرمی پذیرفته خواهد شد». (الیاده : ۱۴۹)
شلایرماخر با این سخن به طور تلویح به ایمان معنوی اشاره می کند که در ارتباط با عیسی(ع) بدست می آید و چنین بگوید که : فیض روح القدس اگر بار دیگر مدد کند، «دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد». پس حجیّت کتاب مقدس اصالت مستقل و پایدار و منحصر به فردی ندارد. اگر آن تجربه بارها اتفاق افتد متون دینی دیگری همپای کتاب مقدس بار دیگر به وجود خواهد آمد و تجربه قدسی در ذهن و دل انسان مومن دوباره فعال خواهد شد. برای نیل به چنین مقصودی کافی است مفسر روح مولف را باز تولید کند.(فیروزی، ۱۳۸۷: ۲ــ۲۲۱)
۲-۲-۵ نظریات هرمنوتیکی شلایرماخر
نظزیات هرمنوتیکی شلایر ماخر را می توان در پنج بخش زیر جمع آوری کرد:
۲-۲-۵-۱ عمومیت سوء فهم:
شلایرماخر هرمنوتیک را «فلسفه فهم» می شمرد. در این بین تفاوتی میان متون سخت و متون دشوار وجود نداشت، همچنانکه متون مقدس و غیر مقدس دارای حکم یکسانی بودند. او معتقد بود که اصل در متن، پوشیده بودن آن است؛ یعنی هیچ متنی به خودی خود واضح نیست. مفسر علاوه بر تخصص های کلامی، نیازمند آن است که از رمز و راز روحی نویسنده نیز آگاهی یابد. همین نظریه های شلایرماخر باعث شد تا او را پدر «هرمنوتیک علم» بنامند و حتی در دوره جدید او را بنیانگذار هرمنوتیک نوین به شمار آورند. مطابق این نظریه، قوانین عامی برای تفسیر وجود دارد، بنابراین کتاب مقدس نیز باید درست همانند متون دیگر تفسیرشود. این، خود از پیامدهای مدرنیته بود که پیش از آن رواج یافته بود و می گفت که کتاب مقدس بامتون دیگر تفاوتی ندارد، زیرا نوشته ای بشری است و می توان آن را به صورت تاریخی نقد و تفسیر کرد. «بنابراین هرمنوتیک عام متاثر از انقلاب علمی و رنسانس بود». (استیور، ۱۳۸۴: ۱۳۱)
اما تأثیری که مکتب رمانتیسم بر شلایرماخر نهاده بود از جمله این بود که او را به نبوغ و خلاقیت فردی، و از آنجا به جنبۀ روان شناسانه نویسنده و هنرمند متوجه ساخته بود. تشخیص معنای متن را نمی توان کاملاً فرمول بندی کرد زیرا دست کم بخشی از آن وابسته به تفکر مفسر است که تا چه حد بتواند به ضمیر نویسنده راه یابد. اما در این میان نقطه آغاز مفسر کجاست؟ آیا او می تواند مستقل از الفاظ و معنای ظاهری متن یکسره به سوی جنبه های نهفته در متن که به شخصیت نویسنده بازگشت می کند، روی آورد؟ در اینجا شلایرماخر بر «دستور زبان» به عنوان نقطه حرکت تاکید می کند. اگر نحو و دستور زبان معنای صریح و قاطعی عرضه کند شاید دیگر به ادامه راه نیاز نباشد. اما در صورت بروز هرگونه تردید، ضرورت هرمنوتیک انکارناپذیر است. متون تاریخی به دلیل فاصله زمانی عموماً باعث سوء فهم می شوند. بنابراین هرمنوتیک در اینجا شیوه ای منضبط برای رفع این سوء فهم است. (همان: ۱۳۲)
شلایرماخر از همان آغاز استادی اش در دانشگاه هاله(۱۸۰۵) تا زمان مرگش(۱۸۳۴)تمام توجه را به مسأله هرمنوتیک معطوف کرد و اما با انتشار آثارش موافقت نمی کرد. پس از او شاگردش فریدریک لیکه به انتشار آثار او پرداخت و روش او را ادامه داد. لیکه پس از ویرایش دقیق نوشته های شلایرماخر آنها را به عنوان هرمنوتیک و نقد به ویژه در ارتباط با عهد عتیق و نقد به چاپ رساند. شلایرماخر از سال ۱۸۰۵ تا ۱۸۳۲، نه سخنرانی درباره هرمنوتیک ایراد کرد. در سال ۱۸۰۹ و ۱۸۱۰ نیز درس هایی با عنوان “هرمنوتیک عام” ارائه کرد. (گروندین، ۱۹۸۷: ۶۷)
اما شلایرماخر چرا از انتشار آثارش خودداری می کرد؟ شاید بتوان آن را به روحیه عمومی همه رمانتیست ها نسبت داد که به انتشار آثارشان علاقه ای نشان نمی دادند؛ شاید هم مرگ زود رس و ناگهانی شلایرماخر دلیل آن بوده است. رمانتیست ها دائم تغییر عقیده می دادند و هیچ گاه از آنچه می نوشتند رضایت نداشتند. تردیدهای شلایرماخر که باعث شد آثارش در برخی موارد ناتمام بماند و دشواری های فراوانی برای پژوهندگان بعد فراهم آورد. شلایرماخر این نظریه رایج را پذیرفته بود « هرکسی برای فهمیدن، باید کلام را به قوه درک نزدیک سازد، زیرا اندیشه ای که در زیر سخن نهفته است باید به قوه آگاهی راه یابد». بنایراین با این فرض که «سخن، تماماً وابسته به اندیشه پیشین است مهمترین وظیفه برای فهمیدن، بدون تردید، تنها و تنها بازگشت دادن سخنبه هدفی است که آن را پدید آورده است»؛ آنچه ما در پی فهم آن هستیم اندیشه ای است که سخنگو قصد بیان آنرا داشته است. پس فهمیدن، هدفی زبانی است و در هرمنوتیک چیزی جز زبان،پیش فرض قرار نمی گیرد.(همان: ۶۸)
۲-۲-۵-۲ زبان و هرمنوتیک:
«شلایرماخر برای زبان دو جنبه قائل است: جنبه «دستوری» و جنبه «انسانی». نحو هر زبان جنبه عام آن محسوب می شود که بین همه افراد جامعه، زبانی مشترک است. این جنبه از زبان، از فرد فراتر می رود. کار جنبه دستوری آن است که ابهام سخن را با مراجعه به بافت کلی ای از توانش های زبان فراهم آمده بر طرف کند. اما زبان فقط به جنبه فرا مرزی ختم نمی شود؛ زبان علاوه بر این، تجلّی اندیشه های انسان است. مردم از واژه های مشابه می توانند کابرد ها و معناهای گوناگونی اراده کنند، اگر جز این بود، واژه ها بی روح می شدند و به دستور زبان تقلیل می یافتند، در اینجا است که هرمنوتیک باید علاوه بر نحو ، باید به ابعاد انسانی زبان هم توجه کند. شلایرماخر این جنبه از هرمنوتیک را که نیمه دیگر فهم است،«تفسیر فنی» نامیده است و واژه فنی در اینجا به این عامل اشاره می کند که مفسر می کوشد هنر ویژه ای را که نویسنده در آثارش به کار گرفته است کشف کند. هدف این بخش شناختن ضمیر و روح نویسنده است، روحی که خود را در زبان متجلی می کند».(کربای،۱۳۷۷: ۱۸۵)
« بخش دیگر زبان معمولاً با حس ظاهری درک نمی شود؛ بلکه با کشف زنجیره پنهانی به دست می آید که واژه ها را به شکل سحرآمیزی به هم پیوند می دهد. سخنی در باب پرسش است، گاه به معنای خواهش است؛ و جمله تمنا و آرزو، گاه دستوری أکید در بر دارد. خواننده فهیم با خواندن اثری از ویکتور هوگو در می یابد که او نویسنده ای بود پیرو سبک رمانتیسیسم، در حالی که اثری از گوته نماینده سبک کلاسیسم است. عقیده نویسنده از لابه لای آثار او نمایان می شود. حالات روحی مانند غم و شادی، بدبینی و خوشبختی و … همه و همه از لابه لای کلمات به خواننده الهام می شود. شلایرماخر پس از مدتی این جنبه از هرمنوتیک را جنبه «روانشناسانۀ» هرمنوتیک نامید». (استیور، ۱۳۸۴: ۹۰ )
«از نظر شلایرماخر، هرمنوتیک گونه ای روش شناسی است؛ اما روش شناسی هنرمندانه. زیرا هنرِ فهم را به شکلی روش شناسانه، قانون مند می کند. مهمترین بخش این نظریه، تمایزی است که شلایرماخر بین دو گونه جدا و متمایز از فعالیت تفسیری قائل می شود؛ تمایز بین فعالیت سخت تر و فعالیت سهل تر در تفسیر سهل که در تاریخ هرمنوتیک بسیار رایج است از این نقطه آغاز می کند که فهمیدن، خود به خود اتفاق می افتد، یعنی هدف فهم به شکل منفی بیان می شود. اجتناب کردن از سوء فهم، هرمنوتیک کلاسیک همین است. این نوع از هرمنوتیک خود را به متن خاصی محدود می کرد و هرگاه لازم بود بر جنبه های تاریک متن، پرتوافشانی می کرد. پیش فرض این هرمنوتیک این بود که متن خود به خود واضح است مگر در موارد استثنائی. اما روش سخت تر که خود شلایرماخر آن را به کار می گرفت این بود که سوءفهم خود به خود اتفاق می افتد و فهمیدن، هدفی است که باید آگاهانه دنبال شود».(گروندین، ۱۹۸۷: ۷۰)
«فهم، انطباقی و غریزی خواننده نیست. هرمنوتیک سنتی معتقد است که انسان معمولاً همه چیز را به سرعت و به سادگی می فهمد مگر اینکه به مانع یا تناقضی برخورد کند. معنای این سخن آن است که هرمنوتیک فقط آنجا ضرورت می یابد که فهمیدن با مانع روبه رو شود. اما شلایرماخر همچنان که پیش از این بیان کردیم، قاعده را برعکس کرده است. مفسر باید به سختی مراقب سوء فهم ها باشد. فهمیدن فرایندی است که باید در هر گام به طور قانونمند و صحیح اتفاق افتد.
عقل پس از کانت – که قدرت شناختش تضعیف شده بود- برای فهمیدن با مشکلاتی روبه رو بود. هنگامی که عقل بر جایگاهی لرزان ایستاده باشد چگونه می تواند ادعای فهم کند؟ شلایرماخر به تأثیر از کانت و بر مبنای معرفت شناسی او به ناچار بنا را بر سوء فهم نهاد. بر این اساس بود که در سال ۱۸۲۹ م نوشت: نفهمیدن هرگز به طور کامل از بین نخواهد رفت. این گونه بود که شلایرماخر کار اساسی هرمنوتیک را فعالیتی برای بازسازی شمرد ». (همان : ۷۲)
برای اینکه سخنی را واقعاً بفهمیم باید بتوانیم هر بخش از آن را از اساس بازسازی کنیم، به ترتیبی که گویا نویسنده آن هستیم. هدف اصلی، فهمیدن معنایی نیست که در متن یافت می شود بلکه فهمیدن معنایی است که در فرایند باز سازی دریافت می شود؛ فهمی که دیدگاه نویسنده را آشکار می کند. از انجا که وظیفه هرمنوتیک درک درست این دیدگاه است، شلایر ماخر وظیفه مهم هرمنوتیک را به این شکل قاعده مند می کند که «ابتدا باید سخن را مانند نویسنده اش دریافت و سپس ، حتی بهتر از خود او».این است که به نظر وی کار مفسر هرگز تمام شدنی نیست چرا که ما هرگز مطمئن نیستیم که به فهم کالمل دست یافته ایم؛ بنابراین هیچ گاه نباید از کوشش برای رسیدن به فهم های تازه تر دست برداریم.(احمدی، ۱۳۷۷: ۵۲۴)
۲-۲-۵-۳ قواعد هرمنوتیکی:
«اکنون که هرمنوتیک دارای ابعاد گوناگون است آیا می توان قاعده ای برای آن پیشنهاد کرد که همچون معادله ای منطقی همگان بتوانند از ان استفاده کنند؟ از سخنان شلایرماخر چنین بر می آید که پاسخ او منفی است. پس روش شناسی پیشنهادی او چه معنایی دارد؟ بازسازی متن چگونه می تواند تابع قاعده و قانون معینی شود؟ شلایرماخر درباره جنبه دستور زبانی هرمنوتیک قوانینی بیان می کند اما به خوبی آگاه است که برای به کارگیری قوانین هرمنوتیکی به طور کلی هیچ قادعده ای وجود ندارد. او درباره تفسیر، روش های کلی ای تعریف می کند اما درباره جنبه روان شناسانه ی هرمنوتیک می گوید که به کارگیری نوعی «پیشگویی تفسیری » اجتناب ناپذیر است. در این جا شاید شلایرماخر بیشتر به متن مقدس نظر دارد اما از انجا که هرمنوتیک آن عام است می توان برخلاف نظر گروندین استدلال کرد که منظور شلایرماخر از پیشگوئی در اینجا، انحصاراً متون مقدّس نیست. گروندین پافشاری می کند که منظور شلایرماخر در اینجا «قریحه قدسی» مفسر است. اما به نظر می رسد که شلایرماخر صرفاً به حدس زدن نظر داشته است. از اینجا که شلایرماخر به محدودیت های روشمند کردن هرمنوتیک اذعان می کند».(گروندین، ۱۹۸۷: ۴-۷۳).
۲-۲-۵-۴ دیالکتیک فهم:
«شلایرماخر آنجا که بر جنبه روان شناسانه ی هرمنوتیک پافشاری می کند اصل گفتگو را نیز ضروری می شمرد. هرمنوتیک فنی یا روان شناسانه اصولاً جایی معنا می یابد که گفتگوی دوجانبه امکان پذیر باشد. مبنای دیالکتیکی هرمنوتیک یعنی هنر درک مقابل. به نظر شلایرماخر باید پذیرفت که قلمرو اندیشه بشری پر از گفتگوهای بی پایان است. پس لزوم گفتگو همچون ابزاری برای فهم، بر کسی پوشیده نیست. ما حتی باید با خودمان وارد گفتگو شویم. گفتگو باید تا زمانی ادامه یابد که دیدگاه مشترکی به دست آید؛ دیدگاهی که بحث درباره آن دیگر ضرورتی نداشته باشد. حقیقت ، تنها و تنها از خلال گفتگو به چنگ می آید برای درک معنای متن باید با آن وارد گفتگو شد و ظاهر الفاظ را رها کرد و به کناری نهاد. هرمنوتیک بر اصل دیالکتیک (گفتگو) بنا شده است». (همان : ۷۹).
برای تفسیر متن باید با آن گفتگو و از آن پرسش کرد و سپس به متن اجازه داد که به طرح پرسش بپردازد.
«به گفته «هرمنوتیک یعنی هنر خواندن فواصل بین خطوط». واژه واژه ی متن ما را به گفتگو فرا می خواند بنابراین مفسر باید دارای هنر ناب گفتگو باشد. از نظر شلایرماخر آنها که از کنار متن به سادگی عبور می کنند هرگز معنای آن را در نمی یابند یا دست کم باید گفت ان را ناقص در می یابند. هرچه درگیری مفسر با متن بیشتر باشد معنا راحت تر بدست می اید. این هنر، هنر رفت و برگشت است.رفتن به درون متن و بازگشتن از آن به خویشتن . فهمیدن فرایند وارونه سخن گفتن است». (استیور،۱۳۸۴: ۹-۱۲۸)
با این حال، شلایرماخر نمی خواست تا از راه گفتگو با متن و یا به یاری تأویل فنی و روان شناسانه ، شخصیت نویسنده را بشناسد. او هرگونه کوشش برای شناخت متون از روی زندگی نامه نویسنده را محکوم به شکست می دانست و می پرسید آیا ما چیزی از زندگی افلاطون و ارسطو می دانیم؟ او اساساً به نیت مؤلف اعتقاد چندانی نداشت زیرا از نظر او خود نویسنده از آنچه آفریده و بی خبر است و بخش های از اثر خود را هرگز نمی بیند و نمی شناسد. این مفسر است که می تواند نویسنده را به خوبی بشناسد.« بدین گونه شلایرماخر معتقد بود که هر لحظه اثر هنری نشان از همه زندگی نویسنده دارد و نه لزوماً نیت او در لحظه آفرینش. شلایر مفهوم که کلادنیوس طرح کرده بود نپذیرفت و به جای ان زندگی نویسنده را قرار داد.«نقد به معنای شناختن نویسنده است؛ شناختی بیش از آن چه او از خویشتن دارد».(احمدی،۵۲۶:۱۳۷۷).
در هرمنوتیک شلایرماخر، اعتقادی به تکثیر معنا وجود ندارد. او اگر چه نیت نویسنده را نمی پذیرفت و به آن اعتقادی ندارد اما برای متن معنا قطعی و ثابت قائل است. شلایرماخر با قاطعیت بیان می کرد که هر واژه در هر جمله دارای یک معنا است؛ یک معنای بنیادی . جستجو از معانی گوناگون یک واژه در یک گزاره کاری بیهوده است. بنابراین از نظر او نمی توان یک متن را چند شکل تفسیر کرد و به نتایج متفاوت دست یافت. مقصد نهایی تفسیر، دست یافتن به معنای نهایی متن است.
۲-۲-۵-۵ چرخه هرمنوتیکی:
«شلایرماخر معتقد بود که برای درک معنای متن یعنی منای کلّی ان ، نیازمند فهم جملات و حتّی کلمات هستیم، یعنی برای درک کل نیازمند درک جزئیاتیم. از دیگر سو برای درک جزئیات و معنای واژه ها از درک کل متن گریزی نیست. بنابراین نوعی حرکت پس و پیش بین جزء و کل در جریان است که فهم شایسته و درست را ضمانت می کند». (استیور،۱۳۸۴: ۱۳۳)
«متن را نمی توان براساس روش شناسی خاصّی قانونمند کرد. پیش از این آوردیم که شلایرماخر از روش شناسی هرمنوتیک با احتیاط سخن گفته است. از نظر هرمنوتیک بیشتر هنر است تا روش. نظر شلایرماخر درباره تفسیر، بحث دیگری را پیش می کشد که می توان آن را «تفسیر تمثیلی» خواند. او اگر چه این نظریه را به سرانجام روشنی نرساند ولی زمینه های آغازین آن را بنیاد نهاد. به نظر او تفسیر رویدادهای تفسیری تاریخی است زیرا از گذشته مایه می گیرد. اما شناخت روش ها و گرایش هایی که به آینده مربوط می شود نوعی تفسیر تمثیلی است؛ یعنی این که مفسر می تواند از روی نمونه هایی که در دست دارد حکمی درباره مصادیق مشابه صادر کند. این نوع تفسیر بیشتر به شناخت نزدیک است؛ شناخت فلسفی که مبتنی بر نظریه پردازی است. پل ریکور(۲۰۰۵-۱۹۱۳ م) اهمیت این بحث شلایرماخر را از فلسفه انتقادی کانت کم اهمیت ندانسته است.» (احمدی ، ۱۳۷۷: ۵۲۷). «پس از شلایرماخر، دیلتای نظریه های او را به حدی توسعه داد که هرمنوتیک شلایرماخر در برابر علوم طبیعی روبه رشد، به روش علوم انسانی تبدیل شد. از نظر او علوم طبیعی مستلزم تبیین در قالب علیّت آفاقی است. اما علوم انسانی برعکس، نیازمند فهم همدلانه است. به بیان شلایرماخر علوم انسانی نیازمند عنصر شهود است از همین رو تفسیر بیشتر هنر است تا علم. دیلتای معتقد شد که علوم انسانی در اساس تنها با فعالیت تفسیری و هرمنوتیکی انسان قابل فهم است».(استیور،۱۳۸۴ : ۴-۱۳۳).
شلایرماخر از افراد فراوانی تاثیر پذیرفته بود. فردریک شِلگل (۱۷۷۲-۱۸۲۹م) بی تردید یکی از انهاست. شلایرماخر با شِلگل دوست صمیمی بود و حتی با او در یک خانه زندگی می کرد. شگل در آن زمان یادداشت های فراوانی درباره هرمنوتیک تهیه کرده بود ولی نه آنها را منتشر کرد و نه در جایی به ثبت رساند. یادداشت های او بیشتر درباره لغت شناسی و متن شناسی بود که حاصل فعالیت او در بین سالهای ۱۷۹۶ و ۱۷۹۷م به شمار می آمد. این آثار نخستین بار در سال ۱۹۲۸ و بار دیگر در سال ۱۹۸۱ منتشر شد. آثار او در سده نوزدهم ناشناخته بود ولی شلایرماخر به احتمال فراوان از انها مطلع بوده است(احمدی،۱۳۷۷: ۵۲۶).
«شلایرماخر همچنین از فردریک مایر و فردریک اِست که تاثیر پذیرفته بود. کلادنیوس نیز از کسانی بود که بر اندیشه شلایرماخر تاثیر گذاشته بود. او بود که نخستین بار در بیان حکم «هرمنوتیک کلاسیک» ، از نیت مؤلّف سخن گفت؛ یعنی معنای هر اثر آن است که مولف در سر داشته و تلاش کرده تا در اثر خود بیان کند. تفسیر در حکم کشف این معنا است:«اثر نویسنده هنگامی قابل فهم خواهد بود که بتوان نیت او را براساس قواعد روانشناسانه درک کرد». اینهمانی معنا و نیت نویسنده حکم اساسی هرمنوتیک کلاسیک است. اما هرمنوتیک شلایرماخر به معنای فرایندی است که انسان را دائماً از سوی فهم به سوی درک درست هدایت می کند».(همان : ۴-۵۲۳)
«هایدگر الهیات را از سال ۱۹۰۹ در دانشگاه فرایبورگ آغاز کرد و بعد از آن به فلسفه روی آورد. فعالیتش همواره تحت تأثیر استادش ادموند هوسرل بود. وی از اعضای حزب نازی ها و نمایندۀ این حزب در دانشگاه فرایبورگ و رییس آن دانشگاه بود. از مهم ترین کتاب های او در فلسفه، اثرِ «هستی و زمان» است. او در این کتاب به نقدِ تاریخ فلسفه غرب که به تعبیر هایدگر همان تاریخ متافیزیک است، پرداخته است و در پیِ طرح افکندن هستی شناسی تازه ای است که خود آن را هستی شناسی بنیادین فرا می خواند؛ چرا که نزد او تاریخ متافیزیک، تاریخ غفلت از وجود و افتادن در ورطه موجودانگاری است. مقصود هایدگر از این تعبیر آن است که تاریخ کنونی فلسفه، با خلط موجودشناسی و وجودشناسی، از شناخت وجود به معنای اصیل آن بازمانده است.
اندیشه های هایدگر، رقم زنندۀ مایه های فکری بسیاری از متفکران مابعد تجدّد از جمله میشل فوکو، ژاک دریدا و هانس-گئورگ گادامر بوده است». (پالمر، ۱۳۹۰: ۶-۷۵)
او در ۲۶ مهر سال ۱۹۷۶ م درگذشت. مراسم تشییع دو روز بعد در فرایبورگ انجام شد و به درخواست خود مراسم دینی کاتولیک ها در مسکیرش در کلیسای مارتین قدیس که پدرش خادم آن بود، انجام شد. در همان صحن میان مادر و پدرش به خاک سپرده شد.
۲-۲-۶ میراث هایدگر
از زمان انتشار کتاب «هستی و زمان» تاکنون آرای هایدگر منشاء تاثیرات به سزائی در قلمرو اندیشه در حوزه های فکری گوناگون با درجات و شکل های مختلفی بوده است. حوزه های فکری متأثر از هایدگر از فلسفه وجود تا فلسفه سیاسی، روانشناسی، روان درمانی، نقد ادبی، الهیات و… را شامل می شود. حوزه های جغرافیایی متاثر از آراء وی نیز از شرق دور تا آمریکای لاتین را در بر می گیرد. (همان: ۸۰)
مکاتب فکری متعددی با تأثیرپذیری از تأملات هایدگر شکل گرفته اند. می توان به متفکّرانی چون : سارتر، گادامر، دریدا و فوکو اشاره کرد. این درحالی است که متفکران مطرح دیگری همچون :آرنت مارکوزه، بولتمان ریکور، مک اینتایر و لاکان نیز مدیون آراء هایدگر هستند.
«بروز آشکار آرای هایدگر نخستین بار در مباحث فلسفی ژان پل سارتر با اثر مشهور خود با نام «بود و نبود» که در سال ۱۹۴۳ مکتب اگزیستانسیالیسم را اثرگذارترین مکتب دوران خود نمود ، در جریان تحولات و بحران های اجتماعی سیاسی اواخر دهه ۶۰میلادی در اروپا و آمریکا مرجع فکری عمده ای بود. سارتر با بهره گیری از کتاب «هستی و زمانِ» هایدگر، محور اندیشه خود را چه در وجه فلسفی و چه در وجه سیاسی مقوله آزادی قرار دارد». (کوزنزهوی ، ۱۳۷۱: ۱۵۷)
«نام دریدا با مقوله ساختارشکنی عجین است. دریدا در آرای خویش بیش از هر چیز مدیون دو مقوله هایدگریِ واسازی (Destruction) و زبانمندی (Sprachichkeit) است. بحث هایدگر درباره رمزآلودگی سرشت وجود نیز بر تفکر دریدا تاثیرگذار بوده است. میشل فوکو نیز در آراء خود از فلسفه هایدگر تاثیر گرفته است. او از مباحث هایدگر درباره اومانیسم ابزاری شدن معرفت و به خفا رفتن حقیقت بهره برده است». (همان: ۱۷۲)
«سخن رمزآلود هایدگر، باب تفسیرهای گوناگون را بر ارباب مکاتب و مشارب گشوده است. فیلسوفان اگزیستانس با مفاهیم «مراقبت»، «اضطراب» و «بودن به سوی مرگ» در کلام هایدگر به عنوان نوعی روان شناسی وجودی (اگزیستانسیال) برخورد کرده اند، و به گفته ریکور، از این نکته که تحلیل های هایدگر بخشی از تأمل و تعمق در باب «جهانیت جهان» است، غافل شده اند. اگر ایدگر در کتاب «هستی و زمان» ژرفای برخی احساسات، مانند ترس و اضطراب را تحلیل کرده و به بسط نتایج آن پرداخته، قصدش «تمرین اگزیستانسیالیسم» نبوده است؛ بلکه منظور وی مجزا و متمایز ساختن پیوندی با واقعیت به یاری این تجارب مکاشفه گر بوده است. برخی که با مفاهیم فلسفه و عرفان اسلامی آشنا هستند، سخنان هایدگر را به گونه ای تفسیر کرده اند که گویا او همان مطالب فیلسوفان وعارفان مسلمان را بازخوانی می کند». (هادوی تهرانی، ۱۳۷۷: ۱۸۱)
باید اذعان کرد سخن هایدگر به گفته های اینان چنان شبیه است که گاه گمان می شود ترجمه آلمانی همان گفته هاست و در واقع این تفسیر شاید نزدیک ترین و معقول ترین و سازگارترین تفسیر برای اندیشه های هایدگر است. هر چند شواهد تاریخی زندگی هایدگر چندان با آن سازگاری ندارد.(همان: ۱۸۲)
۲-۲-۷ نقد هایدگر
«دیوید کوزنزهوی، درباره نقد دریدا بر فلسفه هایدگر می نویسد: «نقد دریدا بر فلسفه هایدگر در گراماتولوژی این است که هایدگر اشتباه می کند که نظریه زبان باید شامل نظریه حقیقت و مرجع باشد. دریدا واژه ها را ترجمه پذیر و بدون ابهام می داند، با این حال تفسیر آن کاملاً تعیین نشده است. متن از حوزه هرمنوتیک تفسیر و تلاش برای آوردن کلیّت متن در خوانشی قابل فهم، گریز دارد چون به قول دریدا هیچ معنای قابل حکمی ندارد.» (کوزنزهوی،۱۳۷۱: ۱۴۰)
«رابرت ستولبرگ، در نقد آراء هایدگر درباره کارهای هنری می نویسد:«هایدگر با ذات یا طبیعت کارهای هنری سروکار دارد. او منبع ذات کارهای هنری را گمراه کننده می داند چون هیچ راه مستقیم و ساده ای برای کشف منبع کارهای هنری وجود ندارد.» (واعظی،۱۳۸۰ :۱۹۶)
۲-۲-۸ هرمنوتیک گادامر
«هانس گئورگ گادامرف متولد سال ۱۹۰۱ . م در لهستان و شاگرد مارتین هایدگر می باشد. مهم ترین کتابش ، «حقیقت و روش » (Truth and method) نام دارد که در زمینه ی هرمنوتیک فلسفی نگاشته و در سال ۱۹۶۰ . م انتشار یافت. شاید وجه تسمیه ی این کتاب ، به جهت تلفیقی است که از اندیشه های هایدگر و دیلتای فرا گرفته است؛ حقیقت را از فلسفه ی هایدگر و روش را از هرمنوتیک دیلتای .
گادامر ، با این که به هرمنوتیک فلسفی و هستی شناسانه توجه داشت و به بیان پرسش هایی درباره ی امکان دست یابی به «فهم» می پرداخت و به طور کلی عملکرد فهم را توصیف می نمود، ولی به فرایند تحقق فهم نیز دست یابی به «فهم» می پرداخت و به طور کلی عملکرد فهم را توصیف می نمود، ولی به فرایند تحقق فهم نیز اهتمام مکی ورزید، بدون اینکه به صدق و کذب و اعتبار و عدمِ اعتبار فهم توجهی نماید».(کوزنزهوی،۱۳۷۱: ۱۴۱)
«گادامر نیز که به عنوان بنیانگذار هرمنوتیک فلسفی شناخته شده است با تاکید بر پیشین بودن زبان نسبت به گفتار خصلت عمده زبان را دیالوگی بودن ان می داند. از دیدگاه او زندگی در بطن زبان و در دیالوگ بین افراد متجلی و تجربه می شود. گادامر برخلاف سارتر که متکی بر نیمه اول کتاب «هستی و زمان» بود با بهره بردن از نیمه دوم این کتاب و نیز آراء و آثار هایدگر در باب زبان، هرمنوتیک، تاریخ و محوریت فهم در افق تاریخ و زبان، عام بودن هرمنوتیک را شکل داد. گادامر اگرچه آراء خود را در امتداد اندیشه هایدگر می داند اما با نقد بنیادین او بر افلاطون موافق نیست. او تلاش خویش را صرف آشتی دادن فلسفه هایدگر و افلاطون کرد.
اینک به شرح مختصری از دیدگاه ایشان که نواوری در زمینه ی هرمنوتیک به شمار می آید، می پردازیم:
گادامر همانند «لودویک ویتگنشتاین» ، یکی از اهداف هرمنوتیک را «رابطه ی میان فهم و پراکسیس» می دانست، به این معنا که فهم بر زمینه و چهار چوب های معنایی خاص متّکی است که توسط آنها شکل می یابد.
به عقیده ی وی، فهم و کاربرد نمی توانند به طور قطعی از یکدیگر جدا شوند».(همان :۱۵۰)
هرمنوتیک گادامر، زاییده ی مبانی شناخت شناسانه ی وی است که حقیقت را ذوبطون و لایه لایه می داند و دست یافتن پاره ای از آن را توسط دنیای مکالمه و گفت و گو امکان پذیر می داند. (احمدی، ۱۳۷۲: ۵۷۱) از نظر گادامر، ملاک حقیقت ، صرف مطابقت تصورات با اعیان اشیا (مذهب اصالت عین) و مشاهده ی بداهت ذاتی تصورات (مذهب دکارت) نیست؛ بلکه حقیقت، عبارت است از وفاق و هماهنگی میان تفاصیل و جزئیات با کل. به گونه ای که عدم توفیق در رسیدن به این وفاق، عدم توفیق در نیل به به تفهّم صحیح را به همراه دارد. وی در مقاله ی «حقیقت چیست» ، به صراحت می نویسد: به اعتقاد من می توان به طور اصولی گفت که هیچ اظهارنظر یا حکمی وجود ندارد که مطلقاً درست باشد.(کوزنزهوی، ۱۳۷۱ : ۶۷ )
گادامر، براساس بهره گیری ازامکانات افلاطون و سقراط، براین باور بود که در جریان مهم هرمنوتیکی ، با یک متن باید به گفت گو پرداخت و همانند دیالوگ دو متکلّم، آن قدر گفت و گو را ادامه تا طرفین به نوعی توافق برسند. وی در توصیف فرایند تفسیر، برآن باور بود که هر فهمی ، یک تفسیر است؛ زیرا هر فهمی در وضعیت خاصّی ریشه دارد. پس نمایانگر دیدگاه و دورنمای ویژه ای است.
هیچ دیدگاه مطلقی وجود ندارد که بتوان از آن ، تمام دورنماهای ممکن را نگریست. تفسیر، ضرورتاً یک فرایند تارخی است؛ امّا صرف تکرار گذشته نیست، بلکه در معنایی حاضر و موجود مشارکت دارد. از این رو «یگانه تفسیر صحیح»، گمان باطلی است. از نظر گادامر، تفسیر یک متن نمی تواند به بررسی قصد مؤلف یا درک عصر مؤلّف محدود شود؛ زیرا متن تجلّی ذهنیت مؤلّف نیست، بلکه تنها بر پایه ی گفت و گویی میان مفسّر و متن هستی، واقعیتش را باز می یابد.(همان:۱۴)
«گادامر ، شناخت متن را مشروط به آگاهی از پرسش هایی می داند که متن می بایست به آنها پاسخ دهد.
این پرسش ها، گاه آشکارند و گاه پنهان و همچنین مفسّر باید با انتظاراتِ از پیش تعیین شده، به سراغ متن برود. بنابراین ، ذهن تأویل کننده در آغاز تأویل، مجموعه ای از پیش داوری ها، پیش فرض ها و خواست هایی استوار به افق معنایی امروز است که تعبیر هوسرل، در حکم زیست جهان اوست. این عوامل از نظر گادامر، از فرایند فهمِ متن، انفکاک پذیر نیستند. در نتیجه هیچ تأویل قطعی، درست و عینی وجود ندارد و هرگونه تأویل معنایی برای زمانی خاص و مناسبتی -که با پرسش هایی در افق معنایی خاص ظاهر می شود- امکان پذیر است. از این رو شناخت ، همواره متعصّبانه است و تفسیرِ بی طرف ، تحقیق پذیر نیست؛ زیرا هر انسانی از موضع و جهان خود، با متن روبه رو می شود و هر متنی با دیدگاه خاصّی مورد تفسیر قرار می گیرد و آن، همان نسبت و افق خاصّی است که مفسّر در آن واقع است؛ البّته این افق در اثر مواجهه ی با اشیا به طور دائم تعدیل می یابد. بنابراین هیچ گاه ما به تفسیر نهایی نایل نمی آییم».(کوزنزهوی،۱۳۷۱: ۱۴۶)
«نظر گادامر این نیست که مفسّر ، صرفاً معانی خاص خود را بر متن تحمیل نماید، بلکه متن به بازسازی پرسش های مفسّر نیز می پردازد و نیز پرسش هایی که متن پاسخ آنها به شمار می رود ، مفسّر را با پرسش های جدید روبه رو می سازد.از این رو ، باید توجه داشت که گادامر منکر معنای متن نیست و بنابراین به مکالمه ی میان افق معنایی متن و افق معنایی خواننده و درهم شدن این دو افق باور داشت. مفهوم افق در کاربرد گادامر، به معنی زاویه نگرشی است که امکان نگرش را محدود می سازد .افق، موقعیت مندی ما در جهان را توصیف و تعریف می کند. با این حال نباید آن را از زاویه ی نگرشی ثابت و بسته تصور کرد؛ بلکه چیزی است که ما به درون آن می رویم و خود، با ما حرکت می کند. هم چنین می توان مفهوم حقّ رابا رجوع به پیش داروی هایی که در هر زمان داریم، تعریف کرد؛ زیرا این پیش داوری ها نمایش گرافقی هستند که ما نمی توانیم ورای آنها را ببینیم».(همان:۱۴۷)
خلاصه ی رویکرد گادامر این است که فهم، در اثر پیوند افق ها حاصل می شود؛ یعنی اتحادی میان دیدگاه خواننده و دیدگاه تاریخی متن به وجود می آید و کار هرمنوتیک، اتصال افق ها و برقرار کردن نوعی دیالوگ و هم سِخنی ما با جهان دیگر است و در این صورت، فهم درست و نادرست در مکتب گادامر وجود ندارد و منشأ اختلاف تفاسیر ، همین استناد تفسیرها به پیش فرض ها، پیش داوری و انتظارات و پرسش های مفسّر است.گادامر در بحث های هرمنوتیک خود به دنبال این پرسش بود که فهم چگونه تحقق می یابد، نه این که چگونه می توان به فهم درستی نایل آمد؛ یعنی به صورت معرفت شناسی درجه ی دوم از کیفیت تحقّقِ فهم گزارش می دهد. به عبارت دیگر، از دیدگاه هایدگر، تفسیر همواره مبتنی بر چیزی است که ما پیشاپیش داریم ؛ یعنی مبتنی بر پیش داشت است و بر چیزی که ما پیشاپیش می بینیم تکیه دارد؛ یعنی متکی بر «پیش دید» است و در متن چیزی که ما پیشاپیش در می یابیم فقرار دارد؛ یعنی در متن «پیش دریافت» واقع است. به سخن دیگر ، ما هیچ موضوع یا متنی را فارغ از پیش داوری ها و پیش فرض ها نمی فهمیم. (ریخته گران، ۱۳۸۹ : ۷۶)
۲-۲-۹ هرمنوتیک نسبی گرای گادامر
«گادامر در (۱۹۶۰م) کتابی با عنوان «حقیقت و روش» منتشر کرد. این کتاب در تلاش است از تحقیقات هایدگر در باب «حقیقت» ابزاری برای دستیابی به «روش» تهیه کند و کار ناتمام «دیلتای» را به انجام رساند.
گادامر موقعیت وجود هایدگر را یک جایگاه فرهنگی می داند و پرتاب شدن انسان در این موقعیت را به معنای وقوع او در یک فرهنگ خاص می شمارد. به اعتقاد گادامر ، هر انسان در یک جایگاه فرهنگی خاص متولد و از طریق زبان، اندیشه های آن فرهنگ به او منتقل می شود. پدر و مادر و نزدیکان با گفتگوهای خود افکار خویش را به نوزاد منتقل می کنند. گادامر به پیروی از هایدگر فاصله بین زبان و اندیشه را انکار می کند و زبان را همان اندیشه می شمارد. پس انچه به زبان انتقال می یابد، همان اندیشه و فکر است.
با این وصف، از نگاه گادامر هر انسانی در بستر یک موقعیت فرهنگی به نام «سنت» متولد می شود و افکار و فهم خود را از طریق زبان از ان «سنت» می گیرد . ولی با شکل گیری فهم، او در تعاملی مستمر با این سنت قرار می گیرد و «سنت او » در تحولی دایم تعیُّن می یابد».(هادوی تهرانی،۱۳۷۷: ۷-۲۱۶)
«گادامر می نویسد:گذشته دیگری که اگاهی تاریخی ما به سوی آن نشانه رفته به کمک یکدیگر، این افق متحرک را که حیات آدمی همواره از ان می جوشد و «سنت» را تعین می بخشد، شکل می دهند.
گادامر می گوید: در سنّت ، تفسیر شکل می گیرد و نسبت مفسر با سنت همچون دو سوبژه(شناسانده) است. به نظر او ، هرگونه تفسیر و شناخت ، لحظه ای از یک سنت است، سنتی که تفسیر کننده و متن تابع آن هستند.
سنت چیزی برعلیه ما نیست، بلکه امری است که بر آن می ایستیم و در خلال آن می زییم. سنت آنقدر شفاف است که بسیاری از اوقات ، مانند آب برای ماهی، از دید ما مخفی می ماند.
گادامر ادراک را زبان گونه و فهم را نوعی تفسیر می داند. از این رو، هرمنوتیک هر فهمی را دربر می گیرد.
(همان:۲۲۴) . با این وصف ، هر فهمی وابسته به افق معنایی امروز و گره خورده با جریان سنت است و این سنت، پیش فرض ها، پیش فهم ها، پیش مفهوم ها و در یک کلام، پیش داروی های خود را به همراه دارد و مجموعه انها هویت فهم امروزی ما را تشکیل می دهد».(ریخته گران ، ۱۳۸۹ : ۸۹)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.