و بیشتر وقتها شیوۀ ارتباط غیرمستقیم است.
پس آگاهی یک فرایند کلی است و تنها یک حالت ذهنی نیست، بلکه به طورکلی تمام شخصیت کودک را شامل می شود: از جمله هوش، خیال و تمامی سیستم تحریکپذیر و احساسی را در بر میگیرد، و مسلم است آموزش محض، فقط متوجه ذهن می شود، و نسبت به تخیل و هیجان، بیاعتناست. پس اگر به کودک آموزش دادیم که ۲=۱+۱ با این روش به او تنها یک واقعیت علمی یا ریاضی محض را یاد دادهایم و تخیل و هیجان هیچ نقشی در آن ندارد. اما اگر به او گفتیم: «… مادر میدوید، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، و با دست پاچگی فریاد می زد … فرزندم … فرزندم …. کدام یک از شما بچۀ مرا دیده؟؟؟
از بیرون …. میان باران … برگشتم شب فرا رسیده بود …. ولی فرزندم را در خانه ندیدم ….»
اگر این را به کودک بگوییم، مساله به طور کلی فرق می کند، زیرا کودک رنج مادر را از اشک و فریادهایش برای فرزندش میفهمد، مخصوصاً این که شب فرا رسیده، و باران میباریده است. پس کودک به محض شنیدن یا خواندن داستان، تحت تأثیر قرار گرفته، و خیالش به آن سوی کلمهها رهسپار می شود، و آن بچه گمشده را تصور می کند که دچار تاریکی و سرما و باران و تنهایی شده واین که حیوانی وحشی به او حمله کرده یا شب شبحی را از دل خود بیرون خواهدآورد، و او چگونه غذایی پیدا می کند؟ به درستی که کودک خواننده به بسیاری از این احتمالها میاندیشد، و کسی چه میداند شاید کودک گمشده انسان خوش قلبی(مهربان) را بیابد که اورا به خانهاش ببرد و از خطر حفظ کند … و موارد این چنینی…
همچنین این بحث ما را به این جا رهنمود میسازد که خیال امریست که در نوشتن برای کودک نمیتوان آن را نادیده گرفت. و خیال با تمام ذوق شعری و وسعتش تا حدی جزء وسایل فاصله گرفتن از محدودیت و شیوۀ مستقیم صرف است. و این مسئله همانگونه که باعث غنای تجربۀ خلاق است سبب غنای هیجان و تأثیرپذیری نیز میباشد. پس میتوان گفت: «اشاره» به ارزش و معنا از طریق فضای خیالی و شاعرانه، سبب تأثیرپذیری خود به خود کودک شده، و آن چه را که گفته می شود آشکار مینماید، در نتیجه میتوانیم این ابزار هنری یا ابداعی را برای تلقین عقیده های دینی، اصول متعالی ونمونههای آرمانی به کودک که خواسته مورد نظر ما و مربیان تربیتی و روانشناسان و مبلغان میباشد، به کار ببریم؛ زیرا شیوۀ «غیرمستقیم» در بردارنده احترام به آزادی کودک، و به دور از اجباری است که مانع رشد و شکوفایی می شود. برای این که در این مورد مثالی از رسول خدا (ص) بیان کنیم – هنگامی که با دوستی و فروتنی با یارانش رفتار میکرد و با آنان در انجام کارها مشارکت نموده، و بدون تفاوت قائلشدن میان خود و دیگران، به همراه آنان سنگینی مسئولیتها را تحمل میکرد- هنگامی که بخواهیم این امر را برای کودکان مورد تأکید قرار دهیم، میتوانیم از طریق یک حادثه یا جریانی که رخ داده است، این مطلب را برای آنان بیان کنیم، پس اینگونه برایشان تعریف میکنیم: پیامبر و یارانشان در مکانی جمع شدند، وقت غذا خوردن شد و پیامبر خواست که تقسیم کار نماید، یکی از یاران گفت: «من گوسفند را سر میبرم، دیگری گفت من پوستش را میکنم، و سومی گفت: پختنش هم با من… و به همین ترتیب تا این که نوبت به رسول خدا رسید و فرمود: من هم هیزم جمعآوری میکنم» .. در حالی که جمعآوری هیزم نسبت به کارهای دیگر دشوارتر بود … پس کودک با بیان حکایت، بیشتر یاد میگیرد، و تحتتأثیر قرار میگیرد، تا اینکه فقط بگوییم: پیامبر متواضع و مهربان بود در انجام مسئولیت و کار با یارانش مشارکت مینمود، و هیچ وقت تنبلی نمیورزید … قطعاً منطق ویژهای بر «دیدگاه کودکانه» حاکم است، که محدودهاش وسیعتر، دورتر و بسیار حاصلخیزتر از واقعیت میباشد…
داستانهای خیالی چشماندازهای گستردۀ وسیع و جدیدی پیش روی قوه تخیل کودک میگشاید، کودک هم بدون شناخت نتیجه یا دلیلهای عقلی از آن ها بسیار تأثیر میپذیرد، و قوه تخیل با نیروی سحرآمیزش بر تاثیرگذاری و رشد آگاهی به گونه ای بسیار بی شباهت با نیروهای دیگر قادر میباشد.
اما در رابطه با موضوع آگاهی خود کودک و ارتباطش با دیگران، و رعایت ادب برای این جنبه مهم، یک مسئله اساسی است، چرا؟؟ زیرا آن چه که ما برای کودک مینویسیم، باید او را در شناخت بهتر خویشتن، درک دیگران، و ایجاد روابط مثبت با آنان یاری نماید؛ زیرا کودک نیازمند مشاهدۀ آشکار دلواپسی ها و خواسته ها، آرام کردن هیاهوی هیجان ها، توجه به مشکلات و درگیریها، جست و جوی راهحلها، و نیز نیازمند تعدی و گذر از حد و مرزهای باریک وجود خویش است که پیرامون شخصیت وی تمرکز یافته است، بنابراین کودک می تواند از وجودی «تابع»، بحرانزده و آکنده از خواسته های کودکانه به وجودی – تا حدی – مستقل، بسیار خشنود کننده و سازگار با خود، تغییر کند … و از آن جا که بیشتر نویسندگان ما نتوانسته اند در بررسی فطرت کودک حق کامل و عمیق آن را ادا کنند، به همین دلیل دنیای کودک، ناشناخته، عجیب و نیازمند کشف و تأمل خستگیناپذیر است و چه بسیار تألیفاتی که «درگیری درونی» کودک را نادیده گرفته اند در حالی که این درگیری موجود است و هیچ راه فراری از آن وجود ندارد، و یکی از بخشهای اصلی فطرت کودک را تشکیل میدهد، پس ما وظیفه داریم که باعث شویم کودک این درگیری را به خاطر بسپارد، و بر این موانع غلبه کند، و راه حل شناخت و درک آن ها را به او ارائه نمائیم…[۹]
اکنون از خود میپرسیم: کودک چگونه با قهرمانان داستانهایی که میخواند یا میشنود ارتباط روحی برقرار می کند؟؟
همانا کودک با شخصیتهایی که دقیقاً همانها را در داستان میبیند ارتباط عاطفی برقرار می کند شخصیتهایی که بر احساساتش غلبه پیدا می کنند، و توجه وحیرتش را جلب مینمایند، همان شخصیت هایی که باید باورپذیری صداقت موضوعی و هنری در آن ها فراهم شود، و نوعی «اتحاد» «یکی شدن» با هر یک از آنها ایجاد گردد، تا کودک از این شخصیتها الگو و نمونه ای را برای پیرویکردن برگزیند، و سعی کند که در گفتار و رفتار و همه احوالش از او «تقلید» کند، و در خیالش او را به شکل آرمانی تصور نماید… و به وسیله این یکیشدن یا اتحاد با قهرمان داستان، کودک نه تنها شخصیتش را میسازد و پایهگذاری می کند، … بلکه هر آن چه اتفاق بیفتد را انتخاب مینماید… و این گونه است که شخصیتش به وسیله یکیشدنها و انتخابهایش کامل می شود … و در نتیجه شروع به ترسیم زندگی آینده اش می کند … و با گام های منظمش به سمت رشد و پختگی قدم بر میدارد … پس ما باید به دوگانگی خیر و شر در زندگی دقت کنیم، زندگی به طور مطلق خیر و یا شر نیست، بلکه ترکیبی از این دو است، و درست نیست که با وا داشتن کودک به زندگی در توهم دروغین او را فریب دهیم و از لحاظ تربیتی بهتر این است که ترکیب خیر و شر را در زندگی درک کند، ولی به وسیلۀ ابزاری که در اختیار داریم میتوانیم باعث شویم که او موضع مثبتی برای خود اتخاذ نماید و با شخصیتهای خیرخواه یکی شود و از آنها تقلید نماید.
ولی بعضیها چنین عقیده دارند که «نباید کودک را به وسیلۀ آن چه در میراثش زشت و ستمکار و بدنام است بیازاریم»[۱۰] به این دلیل که اطمینان کودک نسبت به گذشته درخشانش متزلزل نگردد، و فقط اشاره به انواع امور منفی، شکست این امور و پیروزی نیروهای خیر، حق و عدالت کافیست.
هر چند کودک زندگیش را با پیروی از افراد پیرامونش شروع می کند، با این وجود او عوامل تقویت این شخصیت نوخاسته را بر میگزیند تا این که تنها به الگو و نمونه ای که از آن تقلید مینماید اکتفا نکند- پس همانطور که گفتیم- مطالعه مهمترین ابزار اعتماد کودک است، که به وسیلۀ آن از چارچوب و تنگ بیرون می آید هم چنین مطالعه دارای دو نوع اثرگذاری میباشد.
۱- آگاهانه
۲- ناخودآگاه
اثرگذاری «ناخودآگاه» بر شکل گیری و پرورش شخصیت کودک مهمتر است چرا که انسان بالغ یا عاقل دارای مقدار مشخصی از پختگی است که درزندگی طی کارهای ضروری و عقلانیش آن را به دست آورده، این پختگی به او توان محدودکردن این تأثیر ناخودآگاه را میدهد، پس جزء کسانی می شود که عقل را بر احساس برتری میدهند، و در نتیجه مانند کودک به هر آن چه که در کتابها میخواند یا آن را از بزرگان می شنود، راضی نمی شود.
بیشک عرصه تأثیر ناخودآگاه در ادبیات کودک در مقام اول قرار دارد و به طور همیشگی و ابدی اهمیت انواع ادبیات و هنر در این است که به این عرصه نفوذ مییابد و در این جا کار خود را انجام میدهد، پس وقتی مساله چنین است، وظیفه اصلی تمامی کسانی که در زمینه ادبیات کودک به نویسندگی میپردازند آشنایی با ماهیت این حیطه – ضمیرناخودآگاه- کودک و ادای حق آن به وسیله فهم و بررسی دقیق است- تا عوامل بدی که از طریق این حیطه به شکلگیری( شخصیت)
کودک آسیب میرساند و مانع پیشرفت ،رشد و پختگی شخصیتش می شود، درآن نفوذ نکند.[۱۱]
اکثریت قریب به اتفاق محققان بر این نکته تأکید دارند که ادبیات کودک فقط ادبیات تفریح و سرگرمی نیست، بلکه شایسته است که دارای نقش تربیتی باشد، همچنین بر لزوم تناسب و تکامل میان تأثیر آگاهانه و ناخودآگاه در ادبیات کودک و لزوم رعایت دو جنبه ادبی و معنوی تأکید دارند. باید در حالت ترجمه یا اقتباس، ویژگی های هر فرهنگی را مراعات نمائیم، و مسائلی را که مخالف ارزشهای تربیت اسلامی ماست،
بیثباتی و اصلاح را درآن بر میانگیزد، یا فاقد ویژگیهای برجسته، و خصوصیات بارز اسلامیست را بیان نکنیم، درفصل مخصوص وظیفۀ ادبیات کودک رفتن در پرتو احکام اسلام تاحدی به این وظیفه به طور دقیقی اشاره کردیم، ادبیات کودک – براساس قاعدههای مشخص، و روشهای دنبال شدهای که شایستگی و سودمندیشان ثابت شده – همان وسیلۀ کارآمد جهت انتقال هدف و منظور است… که به وسیلۀ آن میتوانیم در شکل شخصیت مناسب و توانمند برایفای نقش سازندهاش در غنیسازی زندگی، پیش بردن آن، و خوشبخت نمودن فرد و جامعه مشارکت داشته باشیم. و این مسئله در این جا بسیار اهمیت دارد.
به درستی که ادبیات وسیله است نه هدف.
تعداد اندکی این تصور رانسبت به ادبیات ندارند به همین دلیل منحرف شدند، ولی در پرتو احکام اسلام در این مسئله جای هیچ شک و تردیدی وجود ندارد، زیرا این امر مربوط به شیوۀ و روش فرد مسلمان است، که نمیتوان از آن منحرف شد…
بله ادبیات – بلکه همۀ انواع آن هنر- وسیله است نه هدف …
ادعای دعوت کنندگان به مکتب «هنر برای هنر» و طرفدارانشان مبنی براین که هنر – که ادبیات هم جزء آن است- به خودی خود هدف است، نوعی انعطافناپذیریست که به واقعیت نظر ندارد، نگاهی سریع به تاریخ ادبیات و هنراز دوران های گذشته تا دورۀ حاضر بر این عقیدۀ ما تأکید دارد که ادبیات وظیفه ای دارد که به خاطر غنیسازی روح و زندگی از طریق تجربه، معرفت و زیبایی به آن می پردازد. مثل دعوت کنندگان به مکتب «هنر برای هنر» چیزی جز مثال کسانی که می گویند «إن هی إلا حیاتنا الدنیاء نَموت و نَحیا وَ ما نَحنُ بِمیعوثین»[۱۲] نیست، که این نوع دیگری از بتپرستی است، که برای خود زمینه بتپرستی ویژه ای یعنی هنر را برگزیده و بعد از آن چیز دیگری وجود ندارد… که آن نوعی پوچگرایی متفاوت از اشکال جدید است..
نباید فراموش کنیم که شرافت هدف هم چنین نیازمند پاکی ابزار است.
کسانی که در ترسیم شر و زشتی و بدی اوضاع به بهانۀ تغییر، یا دوری از آن ها مبالغه می کنند، قطعاً برای افراد ضعیفالنفس شگفتی تجربه را میآرایند و تلاش برای تقلید از آن را القاء می کنند.
و این مسأله، به ویژه در مورد کودکان، بسیار مهم است، بنابراین اشاره به شر به معنی فرورفتن در آن، و غوطهور شدن فریبنده در جزئیات آن نیست. زیرا نیروی اراده در نزد کودکی – که تجربهاش کامل نشده و دارای موضع مشخصی نیست- ضعیف و ناقص است، و اینها باعث کشیدهشدن او به سمت گمراهیها و دلهرههایی است که صفحۀ سفید ضمیرش را آلوده می کند، و موجب افتادن او در سرگردانی و آشفتگیهای فراوان می شود، ولی همۀ این جریانها را میتوان با معیارهای تجربۀ اسلامی و نتیجه بررسیهای روانشناسی و پرورشی که کارشناسان وفادار به آن دست یافتهاند کنترل نمود.
قطعاً کسانی که بدون آگاهی از عظمت این مسئولیت تمایل به نوشتن برای کودک دارند، مثال آنان هم چون کسی است که یکباره در میدان مین وارد می شود در حالی که شناختی از انتخاب راههای امن و مناسب ندارند و فکر نمیکنم که انسان های عاقل دچار چنین نادانی کشندهای شوند.
داستانهای کودکان
خداوند در کتاب ارزشمندش میفرماید: (… فاقِصص القِصص لَعلَهُم یَتَفکرون).[۱۳] و این فرمان الهی به پیامبر بزرگوار است که پروردگارش به نیکی او را تربیت کرد، تا آن جا که به حقیقت آن گونه شد که در مورد ایشان(ص) گفته شد «کانَ خَلقه القُرآن» ۲
قرآن کریم حقیقتاً از داستان استقبال کرده، و آن را موجب اندیشه و تدبر قرار داده، زیرا داستان یک حادثهی زنده، با بیانی صادقانه، بسیار تأثیرگذار و دارای هدف بزرگ است، که شخصیت و حادثه در آن حرکت می کنند، و بین خوبی و بدی، انسانهای با ایمان و کافر، شرارت و پاکدامنی، و بین انسان با تمام نیرو و ضعف، راستی و انحرافش و شیطان با انواع شکلها و وسوسههایش درگیری همیشگی و جاودان وجود دارد.
و از آنجا که داستان تجربهای زنده، بخشی از زندگی پویا و پرجنبوجوش است، باعث جلب توجه، به کار افتادن نیروی تفکر و تحریک احساسات می شود، به طوری که دریافت کننده – (خواننده داستان)- خواه فردی کوچک باشد
خواه بزرگ– احساس می کند که در وسط حادثه زندگی می کند، و آن را تصور و تا حد زیادی با آن زندگی می کند، بلکه حتی موضعی برای خود انتخاب می کند که براساس رضایتمندی ویژه از طریق تجربۀ موجود در داستان آن را دریافت نموده است، و موضعگیری انواعی از رفتارها و واکنشها را به دنبال دارد و این، همان چیزیست که به طور کلی فهم آن از طریق متون ارزشمند قرآنی پیرامون داستان امکان پذیر است.
داستان های قرآنی از سایر داستانها به خاطر تحقق رویدادهای تعریف شده، عظمت بیان اعجازی، و شیوه بینظیر، برتر است، همان طورکه به خاطر آشکار بودن نتیجه یا عبرت بر سایر داستانها برتری دارد، و بیشتر مکتبهای داستان غربی معاصر با این جریان مخالفند، زیرا توجهی به بیان یا توضیح هدف یا پایان داستان ندارند به طوری که خواننده خودش باید هدف و پایان داستان را بفهمد، یا مطابق با طبع وتوان و دغدغههایش به دلخواه خود نتیجه گیری کند، که این نوعی تحریک، لذتبخشی و مشارکت است، همان چیزی که باعث شد دانشمند بزرگی چون شیخ محمد متولی شعراوی بگوید: داستانهای قرآن داستان هایی برجسته پاک و بی نظیرند و با داستانهایی که امروزه میخوانیم تفاوت دارند، و بهتر است که ناقدان کلمۀ “قصص” را برآنچه که در قرآن کریم و سخنان پیامبر آمده به کار ببرندو به عنوان مثال باید داستانهای جدید را «خیالیات» (تخیلات) یا چیزی شبیه به آن بنامند، و اینکه کلمۀ رمان به زبان انگلیسی ROMANCEمیباشد، تصادفی نیست و معنای واقعی آن،همان خیال است.
به راستی که حقیقتهای دین لزوماً همراه با روشنی ووضوح است ، پس اینکه داستان در قرآن به صورت پی در پی آشکار بدون ابهام و زیادت یا مبالغه آمده، امری منطقی و طبیعی است و نتیجه، هدف یا مقصود آن در آخر– یا پیش از آن- یا در وسط داستان بیان می شود… و این امر به عقل و فهم عوام در جامعه سزاوارتر است، زیرا سطوح عقلی مردم و تواناییهای فرهنگی و نتیجه گیریهایشان با هم متفاوت است و این مسئله در مورد عقیده است، و زمینهای برای خیالهای منحرف یا هوسهای شخصی، یا شرح و تفسیرهای عجیب و غریب در آن وجود ندارد، حقیقتاً این [اسلام] دینی است که جبرئیل آن را بر محمد (ص) نازل کرد و باید شفاف و روشن به بندگان برسد، اما داستان های معاصر، گروه مشخصی از افراد تحصیلکرده را مخاطب خود میسازد و ناقدان برجسته دانشگاهی به آن میپردازند، و قوانین مشخصی را در اجرا و ارزیابی برای آن تعیین میکنند، مکتبهای نقدی فراوان هستند، از جملۀ آن ها مکتبهای مرتبط با تأثیرات ایجاد شده توسط داستان در خواننده است، هم چنین مکتبهایی که وابسته به قوانین مخصوص به عقیدۀ مشخصی است مانند واقع گرایی یا رمانتیک یا رمز گرایی و غیره … برخی از این مکتب ها به تحلیل و بررسی هنری یا اجتماعی یا تاریخی یا بیولوژیکی افراد، رویدادها و درگیریها روی می آورند … و این جاست که می بینیم خواننده یا دریافت کننده داستان در میان جنگلهای انبوه تاریک نظریه ها و فرضیه ها سرگردان می شود، همان طور که ناقدان در حکم خود در مورد یک رمان خاص، به طور شگفتآوری از حقیقت فاصله میگیرند. در نتیجه حکمهایشان ضد و نقیض میگردد، و این امر به طور کلی برعکس داستانهای آشکار محکم و پاکیزه قرآنیست؛ داستانهایی که به جزئیات مهم و مسائل کلی و اصلی، و نتیجههای قابل توجه، اهمیت میدهد و راست گفت خداوند بلندمرتبه هنگامی که فرمود:
(نَحنُ نَقصُ عَلیک أحسن القِصص بِما أوحینا إلیک هذا القرآن، و إن کُنت مِن قَبله لِمن الغافِلین …)[۱۴]
آیا امروزه این مسئله جالب توجه نمی باشد که کارشناسان علوم تربیتی و روانشناسی بعد از گذشت قرنهای طولانی از نزول قرآن بر این واقعیتهای ثابت تأکید نمایند که عبارتند از:
اول: داستان تأثیر فراوانی در تربیت و پرورش دارد.
دوم: داستان موفق کودک را به انواع تجربههای فرهنگی، روحی، روانی و رفتاری مجهز می کند.
سوم: داستان در مقابل کودک افقهای گستردهای را میگشاید، و خیالش را غنی و توانایی و نوآوریهایش را توسعه میدهد و با [دادن] انرژی بزرگ روحی روانی و فکری عظیم او را یاری می کند.
چهارم: داستان کودک باید روشن، آشکار و منطقی، پیدرپی، دور از پراکندگی و خالی از تراکم گرهها باشد، و لفظ و معنی و سبکش قابل فهم باشد.
پنجم: آن چه که مهمتر است، این که دارای هدف مشخص باشد.
ششم: خالی از مسائل بوجودآورندۀ ترس، شک، ناامیدی و تردید در درون کودکان باشد.
هفتم: کودکان را به سمت خوبی، فضیلت، اطمینان و ایمان مشتاق سازد، و آنها را از پیروزی خوبی بر بدی ایمان بر کفر، و امید بر نا امیدی مطمئن سازد.
هشتم: کودک به طور آگاهانه یا ناخودآگاه ارزش یا تفکر یا اعتقادی را از درون آن برگزیند که در زندگیش سودمند باشد، و در درونش آداب اخلاقی، نشأت گرفته از دین و عقیدهاش را محکم سازد.
توجه به داستانهای قرآنی یا دینی باعث می شود که به «داستان های حق» که آن را بر پیامبرش محمد(ص) و پیامبران و فرستادگان پیش از او نازل کرده ایمان قلبی بیاوریم و بانگاهی به تمامی ادبیات جهانی گذشته و جدید اهمیت داستان های دینی در تربیت کودکان برای ما آشکار میگرددد، به طور مثال در انگلیس- هنگامیکه مدارس یکتاپرستی (مسلمانان) برپا شد- نویسندگان معروفی چون «حنامور» و «ساره تریمور» (۱۷۸۱م) رادر زمینه داستانهای دینی کودکان میبینیم. اما میراث اسلامی در دوره های مختلف تاریخ اسلام به مقدار زیادی سرشار از این داستانهاست، و این مطلب همان طوری که گفتیم یک امر رایج و قدیمی بوده است، که در نوشتههای مصریان ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، در دوران مسیحیت و یهودیت، بودایی، در افسانه های إغریق یا یونان، نزد بوداییها و دینهای غیرآسمانی یا بتپرستی پیش یا پس از رسالتهای الهی آن را مشاهده می کنیم.
داستانهای قرآن به خاطر کاملبودن و دور بودن از خرافات و تحریف و تقلب و ثبت حکمتهای روشن، یا عبرتهای آشکار در اوج هستند ، روشن است که مادران و زنان کهنسال در جهان اسلام، از همان دوران کودکی برای بچهها داستانهای فرعون و موسی، نوح و طوفان، یوسف و زن عزیز، گاو بنی اسرائیل، اهل کهف و أصحاب أخدود، ابراهیم که سلام خدا بر او باد و بتها و آتش، و نیز داستان محمد که بر او صلوات و سلام خدا باد و یهودیها و کافران قریش، و قارون و فرعون و هامان، را بیان می کنند. و کودکان به این داستانها و داستانهای دیگر گوش می کنند، و از شنیدن آنها شاد میشوند، و در فضای داستانها زندگی کرده در نتیجه خیال و اندیشهشان به واسطه این داستانها غنی، و عقیدهشان استوار میگردد، و داستانها آنها را از نیروی شگفتآور قدرت، اراده و ایمان برخوردار میسازد، و به سوی راه خیر، عمل، راستی و برتری رهنمون میشوند.
داستانهای کودکان قدمتی به اندازه بشریت دارند..وبه خاطر اینکه وجودشان ضروری به نظر میرسد، این داستانها سادهترین نوع سخن برای کودک و کسانی که به اندازه کافی از فرهنگ برخوردار نیستند میباشد. و با وجود این که تاریخ سند قدیمیای را برای داستانهای کودک بر جای نگذاشته، ولی بررسیهای جهانی بر وجود این نوع ادبی در میان قبیلههای بدوی و جامعههای متمدن به طور یکسان اتفاق نظر دارند، و ما به «بردیات»[۱۵] فرعونی که به تازگی کشف شده- با وجود اینکه این بردیات در حدود سههزار سال قبل از میلاد نوشته شده اند- اشاره کردیم، هم چنین در کتابی که نویسنده [معروف] نجیب محفوظ آن را ترجمه کرده و دکتر علی حدیدی بر آن در کتاب ارزشمندش تعلیق نوشته، این مطلب وارده شده و دکتر حدیدی در این باره میگوید: «این چنین به نظر میرسد که دین و افسانه های برگرفته شده از آن بزرگترین منبع الهام برای اندیشه مصریان گذشته، و مهمترین انگیزه پیدایش نوآوریها و نوشتن آنها بود و بدینخاطر دین معلم اول مصریان در هنر داستان و روایت بوده است تا آن جا که در آن مهارت یافتندو گام های محکمی دراین زمینه برداشتند ..)[۱۶]
داستان های دینی کودک فقط محدود به داستان های پیامبران ،قرآن ،سیره و حدیث های معتبر نمی باشد، بلکه فراتر از آن رفته و به داستانهای واقعی معاصر میرسد که اندیشهاش را از واقعیت و ارزشش را از عقیده دینی، و حوادث را از پیشامدهای روزانه دریافت مینماید، و اینگونه است که ارزش های دینی و اعتقادی به «داستانهای واقعی» کودکان در بسیاری از خانهها و مدرسهها و کتابهای ویژه کودک نفوذ پیدا می کند.
و این اندیشه از ظهور آثار – ترجمه یا اقتباس شده یا نوشته شده – برای ادبیات کودک که از این مساله (دین وعقیده )منحرف شده و بسیاری از ارزشهای فاسد ویرانگر را به داستان های واقعی وارد نموده است، جلوگیری نمینماید.
در زمانهای گذشته قاعده و قانون «داستانهای کودکان» اینگونه بود که بر اساس تجربه یا آگاهی راوی مرد و راوی زن مورد بدیههگویی قرار میگرفت، و دارای یک نظریه کامل و قوانین محکم توافق شده نبود، و شرط اصلی این بود که برای کودک قابل فهم و ساده باشد و هدفش مقداری آموزش به کودک و فایدهرساندن به او، دوستی با او و شاد و خوشحال کردن روح کودک بود تا بخوابد یا آرام گیرد یا این که آرزوی کسانی را که سرپرستی او را به عهده دارند، برآورده سازد یا اینکه عقیده مخصوص قوم خودو قهرمانیها و افتخارات آنان را به وی بیاموزند.
تقریباً در قرن هجدهم در اروپا جداسازی و توجه به داستانهای کودک براساس چارچوب و قوانین مشخص آغاز شد. هم چنین از بسیاری از میراث عربی ما در داستان به ویژه کتاب «هزار و یک شب» که آن را ترجمه کرده اند و کتاب «کلیله و دمنه» که به زبان خودشان ترجمه شد، استفاده نمودند. ولی به ادبیات عربی کودک جز در اواخر قرن نوزدهم توجهی صورت نگرفت، تا این که در دهه بیست قرن بیستم توانست بر روی پای خود بایستد.
اکنون باید عناصری را که برای نوشتن داستان کودکان لازم است موردتحقیق و بررسی قرار دهیم… در حقیقت اینها عناصری هستند که از عناصر شبیه به خود در داستان به عنوان یک اثر ادبی جدا نیست، و آنچه را که مناسب کودک می باشد به هنگام تطبیق قواعد و قانون رعایت مینماید و اگر بخواهیم برای آن مثال بزنیم، به طور کلی باید گفت که گره یا بافت داستان جزء عناصر ضروری داستان است، ولی برای کودک فقط گره ساده تنها و بدون شاخه شاخه شدن مناسب است، در حالیکه بزرگترها بر اساس فهمشان از عهده فهم گرههای مرکب بر میآیند، همچنین در مورد شخصیت، حادثه و روایت، تعبیر مستقیم و غیرمستقیم، لفظها و تصویرهای بیانی و بلاغی تفاوتهایی وجود دارد. مهمترین عناصر داستان کودکان شامل موارد زیر است:
۱- حادثه
حادثه عبارتست از مجموعه ای از رویدادهای پیوسته مرتبط باهم که در یک قالب هنری منسجم و تأثیرگذار، روایت می شود آن گونه که کودک بدون هیچ مانع و درنگی به آن وابسته می شود و به شکل یکپارچه و منظم به عقل کودک میرسد و از آن چه که میخواند یا میشنود یا ذهنش را مشوش می کند روی گردان نمی شود.
بنابراین حادثه به امور جزئیای گفته می شود که دارای بافت یکسان یا چارچوب پیوسته است که به صداقت، رضایت مندی و تبعیت اشاره دارد، در نتیجه رویداد نمی تواند یک ساخت جامد و ثابت باشد، و ناگزیر باید دارای مشخصه حرکت زنده و تعامل به همراه نتیجه این تعامل از جمله حرارت یا رنگها یا تغییرات قابل درک و منطقی باشد.
و اگر چنین باشد، این تاثیر فقط در زمینه عقل به تنهایی اتفاق نمیافتد، بلکه به سمت روح و روان هم جهش پیدا می کند، در نتیجه کودک در حالت روانی خاصی که تمام وجودش را اعم از جسم و روح بهرهمند می سازد، قرار میگیرد.
نویسنده داستان کودک نباید کودک را در بسیاری از امور جزئی و رویدادهای فرعی طولانی غرق نماید، همان طور که نبایداورا به سوی رویدادهای مبهم غیرقابل فهم و توجیه سوق دهد تا بدین ترتیب در درون کودک اضطراب وآشفتگی به وجود نیاید. همچنین نویسنده باید نمونه واقعی را طبق معیارهای علمی سالم به خوبی انتخاب نماید تا جائی که به روح کودک و ارزشهای رفتاری و باورهای درست او آسیبی نرسد، و لازم هم نیست که رویدادهای جذّاب با امور شگفتانگیز و حمله خشن بر امور واقعی، مرسوم یا مشهور مخصوصاً در زمینه های زشتی و وحشت ارتباط داشته باشد و این مسأله با هدف مورد تاکید ما در بهرهمند ساختن کودک از خیال بارور و خلاق و رشددادن و غنیسازی این خیال اختلافی ندارد.
۲- سرد (روایت)
منظور ما از “سرد” نوشتن یا حکایت کردن داستان برای کودک است و آن همان شیوه به کارگیری فرهنگ لغت در ارائه و نشان دادن رویدادها و پیشامدها می باشد. و در این جا یک بار دیگر بر اهمیت انتخاب لفظ های مناسب با سن کودکی که مخاطب ما در نوشتن است تأکید مینمائیم. پس زبان با لفظهای دشوار و بیگانه که کودک آن را نمیفهمد، همانگونه که فرایند درک و فهم و زندگی در عمق رویداد را مانع می شود و جریان تجسم و تخیل راتعطیل می کند. همچنین لفظهای دارای نشانه های معنوی یا انتزاعی سبب آشفتگی کودک شده و سرگردانی و حیرت را برایش بر جا میگذارد، و او را در ابهام وارد مینماید. بنابراین کلمههایی مناسب کودک است که دارای مصادیق عینی باشند و به اموری اشاره نمایند که کودک در محیط زندگی خصوصی یا عمومیاش آنها را میشناسد زیرا کودک توان فهم مسائل انتزاعی را فقط در سنین بالاتر، بعد ازرشد نیروی عقل وافزایش مهارت و فرهنگ خویش مییابد..
مسئله دیگر این که نویسنده داستان کودک مخصوصاً کسی که برای رده سنی قبل از ده یا یازده سالگی می نویسد، درست نیست که استعاره و کنایه و دیگر مسائل بلاغی او را جذب نماید تا جایی که عبارتها طولانی و تصویرها به یکدیگر فشار آورند. در نتیجه فهمیدن برای کودک مشکل شده و قدمهایش در راه درک و فهم و بهرهمندی دچار لغزش شود. بیشک زیبایی زبان نویسنده یک فرایند حساب شده است و هنگامی که برای کودک مینویسیم این فرایند دارای ملاحظات ویژه در مرحلههای پشت سر هم رشد عقلی کودک میباشد …
هم چنین لفظ در روایت نباید به شکل خشک و بیروح همچون یک پاره آجر پرتاب شود بلکه باید با کمک لفظهایی یاریگر یا جملههایی اشارهگر که ساختار و بیان زبان را به وسیله حرکت کامل مینماید و با خیال و تجسم آن را غنی می کند یاری شود.
زمانی که بگوییم «احمد آمد» حضور به تنهایی فقط اشاره به فعلی ساده و معمولاً غیرقابل توجه دارد. و هنگامیکه بگوئیم «احمد آمد در حالی که گریه میکرد … یا خون از بینیاش جاری بود .. یا در حالی که می لرزید و دچار رعشه شده بود.. تا آخر» پس ما با این روش حرکت و پویایی و شادابی را با پیگیری و شناخت بیشتر اضافه کرده ایم، و این همان چیزیست که ناقدان آن را «به کارگیری عنصر روانی» در روایت مینامند، که باعث غنی سازی روایت و خارج نمودن لفظ از محدوده تعبیر تهی برهنه می شود.
اما الفاظ یا اصطلاحات جدید کمکم و تدریجی و به شکل جرعههای گوارا و مناسبی بر اساس فرهنگ مورد اعتماد و بررسیهای کارشناسانهای که به رشد عقلی و روحی کودک توجه دارد اضافه میشوند که این خود ضرورتی مهم جهت افزایش سرمایه های جدید به دریافتهای زبانی، فکری و معنایی کودک میباشد.
و بهتر است که از لفظهای زشت یا عبارتهای نیش دار و ناخوشایند و کلماتی که به حیا خدشه وارد می کند و به کودک مسائل و رفتارهایی مخالف با امور اخلاقی مورد نظر ما در تربیتش را میآموزد دوری شود. برای کودک سخنان دردآوری که در کوچه و محل یا در طی یک جریان ناراحت کننده میشنود و تجارب زیانآور دور از ذوق که باعث غم واندوه می شود کافیست. اگر چه وسایل فراوانی مانند ابزار مستقیم یا ذهنی یا مستندسازی برای روایت هنری وجود دارد، اما روایت مستقیم نسبتاً برای داستانهای کودک مناسبتر است. زیرا به نویسنده آزادی در حرکت، روانی تعبیرو جامعیت درترسیم تصویر را عطا می کند چرا که نویسنده هم چون یک راوی که از بیرون حکایت می کند به نظر میرسد. و این امر را تاحدی با بیطرفی نسبی موردبررسی قرار میدهد. و این همان روشی است که بیشتر نویسندگان داستان بخش کودک و بزرگ سال از آن پیروی می کنند.
۳- ساختار
برای این که یک ساختمان- به عنوان مثال منزلی – را بر پا کنیم ناچار باید مقداری مواد مانند آجر، سیمان، شن، ماسه یا (سنگریزه)، چوب و آهن و دیگر وسایل موردنیاز را طبق نقشه مهندس متخصص فراهم کنیم. همان طور که برای رسیدن به هدف به یک سبک مشخص که به صورت علمی اجرا شود و تزئین و رنگ مناسب نیازمندیم، در داستان نیز چنین وضعیتی برقرار است.
گرهافکنی زائد وپیچیده برای داستان کودک مناسب نیست و نویسنده داستان کودک حوادث مشخصی را انتخاب می کند که بین آن ها به شکل منظم و سلسلهوار پیوند برقرار می کند تا این که قابل فهم، زیبا، تأثیرگذار و جذاب باشند و به هدف مورد نظر برسند.
داستان کودک از آن جا آغاز می شودکه می توان آن را سرآغاز یا مقدمه نامید و این مقدمه خلاصه و روشن کننده مطالب بعدی میباشد و بعد از آن هم مطالب به شکل درست و منطقی دنبال می شود:
به طوری که هر حادثهای در جای مناسب و در محدوده معقول خود قرار میگیرد و شخصیتها از طریق شخصیتها از طریق همین حوادث ورویدادها به صورت زنده و هدفمند به گونه ای پیش میروند که در خدمت هدف داستان است حوادث و رویدادها پیوسته در حال رشد وتکامل است تا به اوج خود میرسد و این نقطه بسیار پیچیده و هیجانانگیز داستان است و به دنبال آن لحظه گرهگشایی فرا میرسد که راه را به سمت فرجام خوش یا غمانگیز (تراژدی) میگشاید. گاهیوقتها نویسنده به استمرار (توالی) رویدادها به صورت پیدرپی و ارگانیک تکیه می کند به گونه ای که به طور کامل با همدیگر ارتباط داشته باشند، و گاهی هم نویسنده بر شخصیت اصلی از ابتدا تا انتهای مسیرش اعتماد می کند و به حوادث یا رویدادها هم چون مسائل تکمیل کننده نگاه می کند و این مسائل بیشتر در داستانهای قهرمانان یا ماجراجوییهای شخصی پیش میآید. بعضی از ناقدان همان طور که بر اهمیت بیان هدف به شکل روشن و قطعی و بدون زیادهروی در پند و اندرز و توضیح تأکید می کنند بر پذیرش «فرجامهای خوش» برای کودک تمایل دارند و به این وسیله داستان با تمام عناصرش در عقل و روح کودک هرچند به شیوه خودکار یا ناخودآگاه نفوذ می کند.
بدیهی است اگر بر عدم شایستگی بعضی از داستانهایی که دارای زیادهروی در رمز و روانکاو وی هستند و همچنین انگیزههایی که در شعور ناخود آگاه به وجود میآیند و خلق تصاویر پیچیده شعری که در ساختار داستان موجود است و نیزبه اشتباه افتادن به وسیله مکتبهای ادبیای که ماهیت فلسفی برآنها غلبه دارد، اعتراف نمائیم. این چیزها و مسائل دیگر که در جست وجوی آن هستیم مناسب سطح فکری کودک نیست.
همان طور که کودک رنگهای اصلی مثل قرمز و زرد را می پذیرد و نمی تواند رنگهای ترکیبی و اسم های دشوار آن ها را درک کند همین حالت نسبت به سوز و گداز داستانی که آن را می خواند یا میشنود در او به وجود میآید.
چنانچه عقل کودک تحلیلهای روانی دشوار را نمی پذیرد، ما باید خصوصیات روحی وروانی او را طبق اصول تجربی و علمی دریابیم و به عنوان نویسنده از این کار برای حفظ کودک از آشفتگیهای روانی استفاده کنیم.
۴-شخصیتها
شخصیتها در داستان کودک به عنوان الگوی قابل تقلید یا نمونه ای که باعث طرد و نفرت میشوند نقش مهمی ایفا می کنند، داستان پر از شخصیتهای «ثابت و ایستا» و «پویا» است. نمونههای شخصیتهای ثابت دارای سخنان، رفتارها و حرکتهایی هستند که موجب رضایت و خوش بینی و هواداری می شود. این شخصیتها همان سرمشقها و الگوها هستند و در شرح حال صالحان و قهرمانان و مجاهدان راه خدا و دفاعکنندگان از ناموس و شرف و سرزمین و عقیده از این الگوها فراوان یافت می شود. همینطور از این نمونه در شخصیتهای شیفته اکتشافات علمی، سفرها و ماجراجوییهای خوب هستند؛ شخصیتهایی که در راه ستمدیدگان، نیازمندان و ضعیفان تلاش می کنند، کودک نیزبه چنین شخصیتی نگاه ارزشمند، احترام آمیز و عاشقانه دارد و سعی می کند از او تقلید نماید.
هم چنین بر خلاف این شخصیتهای ثابت [مثبت]، شخصیتهای «ایستا وثابت» [منفی] دیگری نیز وجود دارد که به توطئه، نیرنگ، یا تنبلی و سستی روی میآورد و تسلیم ناکامی می شود. چنین شخصیتهایی در برابر کودک زشت و ناپسند به نظر میآیند به ویژه زمانی که سرنوشتشان شکست، تباهی و مجازات باشد. به این خاطر کودک از این شخصیتها تنفر دارد و سعی می کند از رفتارهایی که این عاقبتهای بد را به وجود می آورد دوری نماید و لازم است که نویسنده به شرح وتوضیح نتایج خوب و لذتبخش در مورد شخصیتهای خوب، عاقبت و پیامدهای بد در مورد شخصیتهای شرور علاقهمند باشد، تا این که آن را با سبک و روشهای متفاوت و گوناگون میخواهد، بدون ضرر رساندن به ارزش های هنری یا زیباشناختیای که در هنر داستان پذیرفته شده است، به پایان رساند.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.