“ای ذخیره کامرانیهای مرد
چند باید بردهآسا زیستن
تنفروشی باشد این یا ازدواج
جان سپاری باشد این یا زیستن”
(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۱۵)
۳-۳-۱۰-خلاصه مطلب:
به طور خلاصه ژاله قائم مقامی نگرشی مثبت به زن دارد او زن را ملعبه دست این و آن نمیخواهد، او جوهر زن را شناخته است و میداند که اگر خار حقارت بر دامن او نباشد، بسیار با عزت و شرف و بزرگی زندگی خواهد کرد. او در راه آزادی زن، پاکدامنی زن را نادیده نمیگیرد بلکه در اشعارش بارها میبینیم که زن را به پاکدامنی سفارش میکند، دنیایی رویایی که او برای زن ساخته است دنیای سراسر عزت و سربلندی است:
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
من دختر زهرایم و بر دختر زهراست
بیعفتی ای شوم نه شایسته نه فرخ
(قائممقامی،۱۳۴۵: ۱۰۱)
او از نیرنگ و دروغ و جادو و جنبل که دامنگیر بعضی زنان است گریزان است و میداند که به زن شرف و بزرگی نمیدهد، و هر چه بیشتر او را در گرداب حقارت و ذلت فرو میبرد. او بانویی است باهوش و ذکاوت و غرور، با اینکه آزادی را ندیده است، امّا خیلیخوب آن را توصیف میکند و میداند که همه انسان هستند و بنده خدا و زن و مرد ندارد و همه در پیشگاه خدا یکسان هستند و انسان با انسان برابر است و این برابری زن و مرد نمیشناسد. او سخنان پیامبر و قرآن و دین و سنت را آویزه گوش دارد و پا را فراتر از آن نمیگذارد. امّا در دنیای او سخنان پیامبر و قرآن و اسلام را پایمال میبیند او میداند که این همه بیعدالتی که بر زن روا میدارند حرفهای دین و اسلام نیست، قوانین را از پیش خود وضع کردهاند، ژاله سراسر وجودش پاکی و مهر و دوستی است برای زن، و زن را هم پاک میخواهد و میداند که اگر زن پاک نباشد بیشتر حقیر میشود و با پاکدامنی است که میتواند زبان بدگویان را ببندد.
او زن را لباس عفت مرد میداند و مرد را لباس عفت زن، نه اینکه یکی فرمانده باشد و یکی فرمانبر و خدمتکار. عالمتاج میگوید: که خدا و پیامبر هیچوقت این وضعیت سخت را برای زن نخواستهاند. او آرزوی زندگی با مهر و عشق و دوستی را دارد اما وقتی خود را به جای اینکه همراه زندگی شوهر باشد خدمتکار میبیند نمیتواند آن زندگی را برتابد و ترجیح میدهد در گوشه تنهایی خود بنشیند و آرزوهای خود را برای اشیاء و برای خود بازگو کند چرا که فقط خودش درک میکند که چه میگوید. حتی پسرش حسین پژمان بختیاری نیز حرف او را درک نمیکند و معتقد است مادرش باید مانند زنان دیگر که با هووها در زیر یک سقف زندگی میکردند و راضی بودند باید به آن زندگی راضی میبود و اینقدر زندگی را بر خود سخت نمیکرد.
شاید حسین پژمان بختیاری خیلی بیراه نمیگوید، ام،ا باید به این نکته هم توجه داشت، که اگر قرار بود همه زنان آن زمان به آن شرایط رضایت میدادند، پس باید برای همیشه زنان در آن وضعیت سخت به سر میبردند، و اگر همه زنان در برابر بیعدالتی سکوت میکردند پس چه کسی برای رهایی از آن وضعیت تلاش میکرد، اگر کسی به آن زندگی معترض نمیبود پس باید تا ابد زن در زیر بار آن حقارتها پنهان میبود.
ژاله قصد توهین به جنس مرد را ندارد و اگر در جاهایی از اشعارش سخنش متناسب با ادب نیست، به این دلیل میتواند باشد که او در زندگیش با مردان زیادی برخورد نداشته است، و مردانی را هم که شناخته است افکار و رفتار آنها با روحیات ژاله سازگار نبوده است، مثل شوهرش که مرد جنگ و سیاست است که به جای اینکه با زن و خانواده همدل باشد و به آنها عشق بورزد، با آنها مثل یک برده و خدمتکار رفتار میکند و بر آنها فرمان میراند.
فصل چهارم
بررسی احوال و آثار ژاله
اصفهانی
۴-۱- زندگینامه ژاله اصفهانی:
ژاله اصفهانی در سال ۱۳۰۰ در اصفهان دیده به جهان گشود. «ژاله اصفهانی در یکی از ماه های سال (۱۳۰۰/۱۹۲۱) در خیابان شهید بهایی، کوچه مجلسی در اصفهان، در خانهای بزرگ و قدیمی، متولد شد که پدر و مادر بر سر انتخاب نامش با هم اختلافنظر داشتند. مادر، منورخانم، نام ژاله را دوست داشت و پدرش ابوالقاسم، نام انگلیسی اطل ethel را به یادگار از پرستار انگلیسی بیمارستانی در اصفهان در نظر داشت، سرانجام پدر نام «اطل» را در شناسنامه به ثبت رساند و این نام غیر قابل تغییر تا آخرین روزهای حیات بر بالای تخت بیمارستان بیگانه با صاحب خود، پذیرای دیدار کنندگان بود».(سلطانی،۱۳۹۱: ۴۵ )
نام مستانه سلطانی که در بسیاری از سایتها و کتابها و مقالات به عنوان نام اصلی ژاله اصفهانی آمده است در کتابهای زندگی و آثار ژاله اصفهانی و صور خیال در اشعار ژاله اصفهانی نوشته پریچهر سلطانی نیامده است و به اسم مستانه اشاره نشده است.
ژاله اصفهانی یکی از شاعران معاصر است که برای بسیاری از مردم ایران شاعری نام ناآشنا و گمنام است، او بیشتر عمر خود را در خارج از کشور گذرانده است و بسیاری از اشعارش را در خارج از کشور سروده و چاپ کرده است.
ژاله خود به درس خواندن علاقه داشت ، و با پشتیبانی مادر به مدرسه رفت، و با جدّیت درس خواندن را ادامه داد، تا ثابت کند که دختران نیز لیاقت درس خواندن و به مدرسه رفتن را دارند و میتوانند، در علم و دانش موّفق باشند. «کودکی ژاله در شرایط بسیار بغرنج و متضادی سپری شد. مادر زنی ثروتمند و صاحبنظر بود و مایل بود ژاله و خواهرش نصرت به تحصیل بپردازند. پدر، مخالف تحصیل دختران بود. سده های سیاه دهشتبار/ پرده بر چشم زن چنان افکند/ که ندید اخگر الفبا را/ تا کند راه خویش را روشن/ سرانجام منور خانم موفق شد دخترانش را در دبستان بهشت آیین اصفهان ثبت نام کند. ژاله کلاس سوم و دوم را در یکسال تمام کرد و برای آنکه به پدر ثابت کند که دختران لیاقت تحصیل را دارند با تلاش و جدیت فراوان همواره در ردیف شاگردان اول قرار داشت:”تو فخر خلقیای زن/ تو مادر بشری/ به بزم، قوی غزل خوان/ به رزم شیر نری”»/ ((سلطانی،ص، ۱۳۹۱: ۱۴-۱۳)
نخستین روز چون کودک (دختر) به مکتب رفت/ شتابآلوده و خاموش/ به دیوار اتاقی شد سه خط منقوش:/ این خط، این نشان- این شاهد بالاش/ اگر در عمر خود روزی شناسد او الف از با/ عوض خواهم نمود آن روز نامام را/(اصفهانی، ۱۳۸۴: ۲۱۲)
خانم اصفهانی نام ژاله را به عنوان تخلّص شعری برگزید. بهگفته پریچهر سلطانی: «نام ژاله به عنوان تخلص برای اولین شعری که در سیزده سالگی سروده شده بود، به ثبت رسید و از همین نام برای مجموعه گلهای خودرو که در سن ۲۳ سالگی شاعر در تهران به چاپ رسید استفاده شد.» (سلطانی،۱۳۹۱: ۴۵)
ژاله اصفهانی در هر کشور و جایی که رفته است به اسمی مشهور است، بعد از شوهر کردن به ژاله بدیع تبریزی، که فامیلی شوهرش است مشهور شده است، و گویا، لقب اصفهانی را هم آقای ملکالشعرا بهار در کنگره نویسندگان به او داده است و در شوروی و افغانستان هم به ژاله زندهرودی بیشترمشهور شده است، در ایران، به ژاله اصفهانی مشهور است.
«در سال ۱۳۲۵ (۱۹۴۶) قبل از مسافرت بیبازگشت در نخستین کنگره شاعران و نویسندگان ایران به روایتی علی اصغر حکمت و به روایت دیگر ملک الشّعرا بهار او را “ژااله اصفهانی” خواند، که این مورد پسند و تأیید خود شاعر بود و همین نام در کتاب “شاعران اصفهان” به ثبت رسید و به قول خودش برای زندگی و مرگ او کافی بود.» (همان/ ۴۶)
مسعود بهنود در این مورد میگوید: «دخترکی که در عین جوانی کتابی هم چاپ کرده بود از شعرهایش، تأمل نکرد و کتاب را داد دست ملکالشعرا که ریاست کنگره را بر عهده گرفته بود. ملک الشعرا بهار وقتی خواست از شاعر دعوت کند برای شعرخوانی اسم از یادش رفت و هم نام فامیلش که سلطانی بود. پس همان تخلص روی جلد کتاب را خواند، ژاله، و چون لهجه شیرین اصفهانی او را چند دقیقه پیش شنیده بود، به آن افزود “اصفهانی”، این صحنه چنان برای او مهم بود که همۀ عمر نام ژاله اصفهانی بر خود نهاد، و وقتی هم قرار شد در دستگاه آموزش عالی شوروی خروشچف مدرکی گیرد، موضوع تزش شد ملک الشعرا. امّا فقط دو سال فرصت یافت تا به کنگره نویسندگان، هدایت و نوشین، علوی، و شعر خوانی در محضر بزرگانی مانند علیاصغر حکمت و ملکالشعرا و بدیعالزمان فروزانفر و سعید نفیسی پُز بدهد؛ دو سال و پنجاه سالی فرصت تا آن را نشخوار کند».(بهنود، ۱۳۸۶: ۶۰۰)
شاید بشود به روایت مسعود بهنود اعتماد کرد، زیرا بیشتر حرفهایی که درباره اصفهانی گفته است از خود اصفهانی شنیده است و تا آخرین لحظه در بیمارستان هم خاطرات او را و حرفهای او را ضبط میکرده است.
ظاهراً ژاله اصفهانی با آنکه نابرابری زن و مرد و محدود بودن زن در جامعه را دیده و به آن واقف بوده است، امّا این موضوع خیلی بر او تأثیرگذار نبوده و سعی کرده است که مثل مردان در جامعه حضور داشته باشد و خود را در چارچوب خانه محدود نکند، و با این کارها شاید میخواسته است نشان دهد که زن چیزی از مرد کمتر ندارد و این به اراده زن بستگی دارد که خود را دستکم نگیرد و پشتکار و اراده داشته باشد.
ژاله و همسرش هر دو یک هدف را دنبال میکنند و همین هدف باعث نزدیکی آنها و سرانجام ازدواج آنها میشود. «ژاله در سال ۱۳۲۲/ ۱۹۴۳ در اصفهان در انستیتوی زبان با یک افسر نیروی هوایی به نام شمس الدّین بدیعتبریزی آشنا شد و آنچه هردوی آنها را به هم نزدیک کرد، ایران و آزادی بود، بنابراین تصمیم به ازدواج گرفتند. ازدواج آنها به سادگی برگزار شد و ژاله و همسرش به تهران کوچ کردند».(سلطانی، ۱۳۹۱: ۴۹)
ژاله زمانی که برای بسیاری از مردم درس خواندن و در اجتماع حضور داشتن زن کاری غیر معمول است او درس میخواند و در کنگره نویسندگان که اسم نویسندگان و شاعران بزرگی در آن میدرخشد، شرکت میکند. ژاله سرانجام به خاطر هدفش به همراه همسر آواره دیار غربت میشود. «شمس در اوایل پاییز ۱۳۲۵/۱۹۴۶ از ژاله خواست که هر چه زودتر به تبریز نقل مکان کند تا به تحصیل در دانشگاه تبریز بپردازد، وی میگوید “امان ز وسوسهی تلخ لحظه تصمیم/ که میرهی ز بلا/ یا میشوی نابود”. ژاله پس از ورود به تبریز با آشوب و بلوای ناگهانی شهر که ناشی از هجوم ارتش و قوای مرکز و فرار سران فرقه و دموکرات بود، مواجه میشود و پس از اقامتی کوتاه به همراه سایر افسران حزب توده و خانواده هایشان راهی آنسوی مرز شدند. این پایان زندگی ژاله در ایران بود».(سلطانی،۱۳۹۱: ۵۱)
شوهر ژاله، شمسالدّین بدیع یکی از سران حزب توده و آزادیخواهان بوده است که مجبور به فرار و ترک ایران میشود، و این آغاز شصت سال دوری از وطن ژاله میشود. او به تحصیلات خود در خارج از کشور ادامه داد. «ژاله نه تنها طی ۹ سال اقامت در کشور آذربایجان به تحصیل ادامه داد، بلکه دارای فرزندی شد که او را بیژن نامید. او همه این سالها شعر گفت و “سیمای شیرین در داستان خسرو و شیرین نظامی گنجوی”را موضوع رساله خود انتخاب کرد. مهمتر اینکه به پیشنهاد دانشگاه، اقدام به ترجمه هزاران بیت از اشعار شاعران متقدم، معاصر آذری به زبان فارسی و درقالب اشعار زیبا نمود، که مجموع آنها در حال چاپ است».(همان/ ۵۲)
با آغاز انقلاب، ژاله به ایران برمیگردد، امّا دیری نمیپاید که دوباره ایران را به مقصد انگلیس ترک میکند. «رویدادهای سیاسی و اجتماعی ایران و وقوع انقلاب، ژاله و همسرش را مصمّم به بازگشت به ایران کرد و بالاخره پس از۳۲ سال دوری در سپتامبر ۱۹۸۰/ ۱۳۵۹ روانه ایران شدند. ورود به فرودگاه مهرآباد و دیدن اقوام و آشنایان از جمله حوادثی است که ژاله را سخت تحتتأثیر قرار داد. شرایط موجود و دوری از فرزندانش، او را به سختی آزار میداد، از این رو در فوریه ۱۳۶۱/۱۹۸۲ بار دیگر عزم سفر کرد و ایران را به سوی انگلیس ترک کرد.» (همان/ ۵۶-۵۵)
خارج شدن ژاله از ایران پیش از اینکه به خاطر دلتنگی ژاله برای فرزندانش باشد، میتواند به دلایل سیاسی و اینکه شرایط ایران در سال ۵۹ و ۶۰ باشد که هنوز ایران به سامان نشده بود و با روحیات ژاله هم سازگار نبود. در بسیاری از سایتها و مقالاتی که در مورد ژاله مراجعه کردم خارج شدن ژاله از ایران را بعد از اینکه در سال ۵۹ به ایران وارد میشود را به دلایل سیاسی دانستهاند.
ژاله چندی بعد از مرگ همسرش خود نیز به بیماری سرطان مبتلا میشود و ظاهراً مدتها بیماری خود را از اطرافیان پنهان میکرده است. «وقتی ژاله راهی بیمارستان شد بیماری او سابقهای حداقل چهار ساله داشت، امّا او چنان رفتار کرده بود که هیچکس متوجه نشده بود. فقط یک سال آخر که بیماری از حد گذشته بود ژاله کمتر دعوتی را میپذیرفت و خیلی از آنها را رد میکرد. ضعف ظاهر و کاهش وزن مفرط او برای همه، سؤال برانگیز بود ».(سلطانی، ۱۳۹۱: ۵۸)
ژاله بر اثر بیماری سرطان در سال ۱۳۸۶ در انگلستان درگذشت، و به وصیت او که در قالب شعر سروده شده بود، عمل شد.”مرا بسوزانید و خاکسترم را/ بر آب های رهای دریا بر افشانید / نه در برکه/ نه در رود، که خسته شدم از کرانههای سنگواره/ و از مرزهای مسدود”/( اصفهانی، ۱۳۸۴: ۴۲۴)
در همان سال ۱۳۸۶ که ژاله اصفهانی در لندن زندگی را بدرود میگوید، دوستانش بنیادی به اسم بنیاد ژاله اصفهانی تشکیل میدهند که ظاهراً اهدافش، تنظیم و چاپ کتب و آثار منتشر نشده ژاله، حفظ و نگهداری و در اختیارعموم گذاشتن آثار ژاله اصفهانی است.
ژاله در آغاز اشعارش را به سبک سنتی میسروده است، امّا با آشنا شدن با اشعار نیما به سمت و سوی شعر نو میرود. ژاله خیلی زود خود را در جمع شاعران و نویسندگان میبیند و تا آخر عمر به خاطر این موضوع بر خود میبالد. انتشار اشعار ژاله با فراز و فرودهایی همراه بوده است: «سروده های نوجوانی او و سپس آثار میانسالی او پس از خروج از ایران در دو نوبت سوزانده شده است. ژاله بخشی از بایگانی خود را پیش از بازگشت به ایران به فرهنگستان ادبیات تاجیکستان به نام “رودکی” فرستاد که شامل آثار چاپ نشدهی او نیز بود، بخش دیگر را همراه نخسه اصلی پایان نامه ی دکتری به زبان فارسی، رسالهای درباره زندگی و آثار ملکالشّعرا بهار، که برگردان روسی آن موجود است، و دوجلد دیوان بهار که حاشیهنویسی کرده بود، با پست سفارشی به ایران فرستاد. در سال ۱۳۶۰ در پستخانه تهران به او گفتند بسته ها به اوین فرستاده شده است که البته هرگز موّفق به بازیابی آنها نشد. در تاجیکستان هفت مجموعه از شعرهای ژاله به خط سیرلیک منتشر شده است که اولی “مادران صلح میخواهند” و دفتر آخر “پیوند” نام دارد. امروز هیچ کدام از آن مجموعه ها، به جز کشتی کبود که به خط فارسی است و در کتاب حاضر(دیوان) آمده است دردست نیست».(اصفهانی، ۱۳۸۳: ۵۵۴)
۴-۲- شعر و آثار ژاله اصفهانی:
۴-۲-۱-ویژگی شعری ژاله اصفهانی:
ژاله در اشعارش به گفته خود سرنوشتش را نگاشته است و هیچگاه نخواسته است سخنآرایی کند. او از غم و شادی که بر خود و دیگران گذشته است، گفته است، به گفته او شعرش سلاحی است که با آن با دشمن برای رسیدن به آمال و آرزوها و اهدافش جنگیده است و حرف دلش را به گوش همه رسانده است و به عنوان فردی آزادیخواه به همه معرفی کرده است و این شعر او بود که او را بر ضد جباران و جلادان زمان شورانده است:
“من هیچگه یک شاعر بزمینبودم/ تا نغمهپردازی کنم/ یا با سخن بازی کنم/ یا دختر اندیشهام را/ در رقص آرم با ترانه/ تا آن که شادی و شگفتی/ آفرینم، شاعرانه/ از کودکی تا یاد دارم/ بودهست شعرم سرگذشتام، سرنوشتام/ غمها و شادیهای خویش و دیگران را/ در دفتر تنهاییام گاهی نوشتام/ بیهیچگونه انتظاری/ من هیچگه باران نبودم/ تا دشتهای تشنه را سیراب سازم/ تا کاروان خسته را آبی ببخشم/ تا گلشن پژمرده را شاداب سازم/ تا ابر را جاری کنم در جویباری/ من شبچراغ روشن دریا نبودم/ تا کشتی گمگشته را آرم به ساحل/ من هیچگه شعری نگفتم/ بیخواهش دل/ شبها که میلیونها ستاره/ تا صبح بالای سرم بود/ شعرم به سوی آسمان بالو پرم بود/ روزان غوغا/ در جنگ جباران و جلادان دوران/ شعرم سلاح و سنگرم بود/ شعری که باشد سرنوشتم/ پروندهام با این سخن باز ست و بسته/ یک عمر من، از نام گمنامان نوشتم”/(اصفهانی، ۱۳۸۴: ۳۱۱-۳۱۰)
اشعار ژاله اصفهانی یک دست نیست، یعنی همۀ اشعارش در قالب شعر نو یا شعر سنتی مثل غزل یا قصیده و… سروده نشده است بلکه اشعارش هم در قالب شعر سنتی و هم در قالب شعرنو است، هرچند بیشتر اشعارش در قالب شعر نو سروده شده است. ژاله قبل از اینکه با شعر نو آشنا شود در قالب شعر سنتی شعر گفته است و میتوان گفت همۀ اشعار آغازین او در قالب شعر سنتی است و به تقلید از شاعران دیگر پرداخته است، اما وقتی با نیما و شعر نو آشنا شده است به سمت شعر نو رفته است و چون نزد او بیشتر از هرچیز معنا و مضمون شعر و اینکه خواننده سخن او را درک کنند اهمیت داشته است و در قید و بند قافیهپردازی نبوده است.
«شعر ژاله در راستای تکامل شعر نیمایی دوران اخیر قرار دارد و بیآنکه از جهت بیان و زبان شعری خود بغرنج باشد، رنگین، پراحساس و دارای باری از اندیشه های سنجیده است».(اصفهانی، ۱۳۶۰: ۵)
او در اشعارش به همۀ مضامین پرداخته است، یعنی نمیتوان گفت همه اشعارش عاشقانه، غمگین یا شاد است، او گرفتاریها و شادیها وطبیعت و…پرداخته است با شادی مردم شاد بوده است و با دیدن گرفتاری آنها غمگین و گلهمند بوده است اما در آخر بیشتر اشعارش نتیجهگیری پرامید میکند.
«به نظر ژاله دنیای جادویی شعر این توانایی را دارد که در نوسازی نوآفرینی خویش به شاعر یاری برساند. نو، همواره جای کهنه را میگیرد. سلیقه و جهانبینیها با تغییر زمان دگرگون میشوند، در نتیجه بیشتر جوانان، کار سالمندان را نمیپسندند، اما اینکه جامعه بشری در میان نسل امروز و نسل آینده، پایدار و مورد احترام خواهد بود، پایدار و تغییر ناپذیراست».(سلطانی،ص، ۱۳۹۱: ۲۰)
پریچهر سلطانی در کتاب صورخیال در شعر ژاله اصفهانی آورده است: «توازن با جنبه موسیقایی شعر از طریق تکرار نمو مییابد. انواع تکرارها چه آوایی، واژگانی و چه نحوی، چه ناقص و چه کامل همگی در جهت غنیتر ساختن موسیقی شعر به کار میرود. توازن و عامل موسیقایی شعر ژاله اصفهانی نیز حاصل تکرار در این سطوح مختلف است. بنابراین، انواع این تکرار به عروض یا موسیقی بیرونی، قافیه و ردیف یا موسیقی کناری و بدیع لفظی یا موسیقی درونی میانجامد».(همان/ ۲۵)
ژاله با آشنایی شعر نو بیانش تغییر مییابد، «وی کمکم با آشنایی بیشتر با شعرنو، فضای کلی چهارپاره ها و نیز زبان و بیانش تغییر یافته و به زبان و بیان شعرنو یا چهارپاره های شعرنو نیمایی نزدیک میشود.» (سلطانی، ۱۳۹۱: ۶۵)
او به همه موضوعات توجّه داشته است و با شجاعت تمام اشعارش را بیان میکند: «ژاله دغدغه های جهانی آن روزگار را در شعرش مطرح میکند و با مسایل زمانی درگیر است، ولی در عین حال همه این دل مشغولیهای جهانی، هیچگاه، دل مشغولیهای خاص، و پرداختن به خویشتن خویش او را رها نمیکند. گاه، حتی از آن چهار چوب هم پا را فراتر گذاشته و خارج از برنامه تحزب و سیاست، از عشق و جوانی فصلی مشبع میپردازد، که البته این شجاعت را باید نتیجه اروپانشینی او دانست، چرا که اگر در چهارچوب تحزب داخلی میماند ای بسا اجازه پرداختن به این را هم نمییافت».(اصفهانی، ۱۳۸۴: ۶۸۸)
مسعود بهنود از جمله کسانی است که از نزدیک با ژاله آشنایی داشته است او درباره شعر ژاله میگوید: «مسعود بهنود: شعر یا حماسی است و برانگیزاننده و دعوت به مبارزه و یا عاشقانه است و از عشق میگوید، مانند سعدی در اوجش. اما ژاله میخواست هم عشق بورزد، هم مبارزه بخواهد و هم امید ببخشد، مگر میشود؟» (سلطانی، ۱۳۹۱: ۱۱۳)
صراحت ژاله اصفهانی در اشعارش بیانگر زندگی او در اروپاه، و تأثیرپذیری از زندگی در آنجا ناشی میشود، «در محیط آزادتر مهاجرت، ژاله به آن سمبولیسم و نمادگرایی پیچیدهای پناه نبرد که شاعران درونی کشور، ناگزیر بدان پناهنده شدند. از این جهت شعر ژاله روشنی و صراحت خود را بیشتر حفظ میکند. محال است شاعری از زیج دوران خویش به جهان ننگرد».(اصفهانی، ۱۳۶۰: ۶)
مصطفی شفافی در توضیحاتی که در مورد شعر ژاله در کتاب مجموعه اشعار ژاله اصفهانی داشته است، میگوید: «شکل شعر ژاله وابسته به مکتب سخن است، ژاله از آن دسته شعرهای پر رمز و راز همراه با تعقیدات لفظی و معنایی نیست. تعقید همیشه نازیبا نیست البته اگر به تکلف نزدیک نشود».(اصفهانی، ۱۳۸۴: ۶۸۳)
ژاله اصفهانی شاعری است که فقط گوینده شعر نیست بلکه با تحقیقات شعری به شعر خدمت میکند: «برای نمونه پنجاه سال پیش مسأله شعرنو چیست یا شعر نو در ایران، افغانستان و تاجیکستان را مورد بررسی قرار داد که با مخالفتهای روبهرو شد و آن رساله به چاپ نرسید برخی از آن آثار موجود است که بر اثر گذشت زمان تازگی خود را از دست دادهاند».(اصفهانی، ۱۳۸۳: ۵۵۵)
مصطفی شفافی همچنین درباره اشعار ژاله میگوید: «ژاله در شعر، مقام گزارشگری را دارد که خبری تازه به او رسیده و میخواهد آن را به مخاطبانش برساند و سعی میکند حتی از اغراق هم بپرهیزد، شاید میپندارد اغراق از بار رئالیستیکی، و واقعگرایی کلامش کم کند این را هم باید نتیجه غوطهوری درازمدت شاعر در جهان رئالیسم سوسیالیتیک دانست که این نوع نگرش از حوزه قصه فراتر رفته به حوزه شعر هم کشیده شد».(اصفهانی،۱۳۸۴: ۶۹۲)
شعر ژاله شرحی است از سرگذشت و سرنوشت او در متن جامعهای که در آن روزگار گذرانده است.
او اشعارش را پایبند قافیه نمیکند و بیشتر به معنی اهمیت میدهد تا زیبایی ظاهری شعر، هر چند در جاهایی از اشعارش الفاظی به کار برده است که بیشتر جنبه رمز دارند اما در کل اشعار او ساده و همه فهم است و بیشتر درباره حوادثی است، که در زمان او اتفاق افتاده است. وقتی اشعار او را میخوانیم احساس میکنیم که او همه این حوادث را تجربه کرده است. او از زیباییهای طبیعت زیاد میگوید، طبیعتی که زیباییاش روحیه او را بیشتر تقویت میکند مثال: از گل و درخت؛ بهار و برف و…شاید هم این همه از طبیعت گفتن برای این بوده است که به خواننده هم آن امیدی که در دل دارد انتقال دهد و همیشه اشعارش درباره گرفتاریها نباشد و به اشعارش با طبیعت روحی تازه بخشد.
ژاله آثار بسیاری از خود چه به شعر و چه به نثر به جا گذاشته است.
۴-۳-آثار ادبی ژاله اصفهانی:
۴-۳-۱-آثار منظوم ژاله اصفهانی: