عنوان صفحه
۲-۶- سوال درباره ذات ناحقیقت: افول تجربه بنیادین آلثیا …………………………………………………………………………..۵۶
۲-۶-۱- غفلت از سوال درباره ذات پنهانی:انتقال از سوال درباره ذات حقیقت به سوال درباره ذات ناحقیقت…۵۷
۲-۶ -۲ مفاهیم بنیادین : پسدوس،لته، آ-لثیا…………………………………………………………………………………………………۵۹
فصل سوم: تفسیر هایدگر بر تئتتوس افلاطون
۳-۱- نسبت معرفت به عنوان ادراک حسی با حقیقت…………………………………………………………………………………..۶۵
۳-۱-۱- کلمه دیدار ونسبت آن با ادراک حسی……………………………………………………………………………………………۶۷
۳-۱-۲- چیستی روح…………………………………………………………………………………………………………………………………….۶۸
۳-۱-۳- واژه دیانوئین…………………………………………………………………………………………………………………………………….۶۹
۳-۲- گام های وحدت ادراک حسی در همه نسبت های آن………………………………………………………………………..۶۹
۳-۲-۱-گام اول……………………………………………………………………………………………………………………………………………..۶۹
۳-۲-۲-گام دوم………………………………………………………………………………………………………………………………………………۷۰
۳-۲-۳-گام سوم…………………………………………………………………………………………………………………………………………….۷۲
۳-۲-۴-گام چهارم………………………………………………………………………………………………………………………………………….۷۸
۳-۳- پاسخ دوم تئتتوس اپیستمه دوکسا است……………………………………………………………………………………………..۸۲
۳-۳-۱- رابطه دوکسا با حقیقت…………………………………………………………………………………………………………………. ۸۳
۳-۳-۲- امکان باور نادرست و رابطه آن با حقیقت………………………………………………………………………………………۸۵
نتیجه ۹۱
منابع و مأخذ ۹۳
ب
بخش اول
حقیقت در آثار هایدگر
۱-۱- حقیقت در وجود وزمان هایدگر(۱۹۲۷)
کتاب وجود وزمان نخستین اثر مهم فلسفی هایدگر بود که در سال ۱۹۲۷ به چاپ رسید . در این اثر وی از حقیقت در نسبت با دازاین ودر عالم بودن او سخن می گوید . پدیدار حقیقت در ضمن تحلیل دازاین برای ما فراهم می آید. ما با رابطه برقرار کردن موجودبینانه –هستی شناسانه با دازاین نمی توانیم به فهم وجود نائل شویم . با چنین فهمی نمی توان توافق ضروری میان هستی وحقیقت را نشان داد. هستی با حقیقت متفق است . به نظر هایدگر حقیقت همان دلالتی را دارد که چیز دارد ، چیز خود نشان دهنده است و حقیقت نسبت اولیه با هستی دارد و به حیطه مساله هستی شناسی بنیادین بر می گردد (هایدگر:۱۳۸۶: ۴۸۷) .
هایدگر در ابتدا به ریشه شناسی مفهوم سنتی حقیقت می پردازد . در ادامه پژوهش خود سعی دارد نشان دهد که پرسش از ذات حقیقت و پرسش از نوع هستی حقیقت به یکدیگرتعلق دارند زیرا هر دو پرسش به معنای هستی شناسانه دازاین راجع می گردند . درسنت متافیزیک غرب ، حقیقت، مطابقت شمرده شده است. هایدگر از نسبت میان فکر وشی می پرسد و اینکه به طور کلی از واژه مطابقت چه مراد می شود. مطابقت چیزی با چیزی دارای مشخصه صوری مناسبت چیزی با چیزی است . به نظر هایدگر حقیقت ، نوعی رابطه مطابقت نیست و فکر می تواند مانند نشانه ای باشد که به شئ اشاره می کند اما نشانه ونشان داده شده نمی توانند با هم مطابقت داشته باشند . اما هر مطابقتی هم توافقی که در تعریف حقیقت قرار داده شده نیست. عدد شش مطابق شانزده منهای ده است.این اعداد با هم مطابق اند آنها از نظر پرسش چند تا با هم مساوی اند . یکی از انحاء مطابقت تساوی است . در توضیح رابطه حقیقت به مثابه مطابقت همزمان باید به ویژگی دو سر رابطه توجه داشت که از چه نظر فکر وشئ مطابق می افتند . اگر تساوی فکر وشئ از آن رو که هر دو از نوعی واحد نیستند ناممکن باشد پس شاید آنها مشابه اند. با این همه فرض بر آن است که شناخت چیزی را آن سان عرضه می کند که هست (هایدگر:۴۹۱:۱۳۸۶) .
از آن جا که ذهن وشی شبیه یکدیگر نیستند وبا هم سنخیتی ندارند پس نمی توان از مطابقت میان آن دو سخن گفت . پس چگونگی دست یابی ذهن یا عقل به شئ را باید پژوهش کرد . در حکم ما می توانیم میان عمل حکم کردن وآنچه درباره آن حکم می شود تمایز قائل شویم ، عمل حکم کردن نوعی فرایند روانی واقعی است در حالی که آنچه درباره آن حکم می شود دارای محتوا ومضمون مثالی است (بیمل،۱۳۸۵ :۸۲) .
هایدگر وصول به حقیقت از طریق مطابقت را که با تمایز سوژه وابژه همراه است ، مورد پرسش قرار می دهد . در این رابطه سوژه به حقیقت دست می یابد و حقیقت همان شناخت است که برابر با حکم وداوری توسط سوژه صادر شده است . به نظر هایدگر رابطه مطابقت یک رابطه پیش دستی است ، این چنین رابطه ای رانمی توان از حیث هستی شناختی فهمید (همان:۴۹۲) .
هایدگر بر این باور است که در نسبت بین امر واقعی و امر ایده آل ، واقعیت شناخت به دو نوع هستی شقه می گردد وبا پرسش از نوع هستی مطابقت ، پیشرفتی در راه یافتن حقیقت حاصل نمی شود . باید خود پدیدار حقیقت را که اوصاف شناخت را فراهم می آورد بررسی کنیم . پرسش هایدگر درا ینجا چگونگی آشکار شدن پدیدار حقیقت در گزاره است . چگونه می توان به صدق گزاره دست یافت. هایدگر برای این مطلب مثالی می آورد من بی آنکه به تابلویی که به دیوار آویزان است نگاه بکنم ،گزاره ای درباره آن بیان می کنم ؛ سپس بازمی گردم به آن نگاه می کنم تا ببینم که آیا گزاره من درست است یا نه . من در وهله اول با خود شئ نسبت دارم و بیان گزاره نحوه ای از هستی در نسبت با خود شئ است (وجود وزمان،۱۳۸۶ :۴۹۳) . گزاره بازنمایاننده عالم واقع است .اگر بازتاب امر واقع نباشد گزاره کاذب است. صدق گزاره به جهت ارجاع آن به هستی شئ است وآن هستی است که موجود را مکشوف می کند.وآنچه در این پژوهش اثبات می شود کشف کننده بودن گزاره است . موجود که قائم به خود است خود را نشان می دهد . در گزاره هم موجود چون امری آشکار گشته خود را نشان می دهد. به نظر هایدگرآنچه باید اثبات شود مطابقت شناخت با متعلق شناخت نیست، بلکه آنچه که باید اثبات کنیم منحصرا مکشوف بودن خود موجود است . خود موجود خودش را همچون خودش نشان می دهد.یک حکم در صورتی صادق است که موجودات را نشان دهد وآنها را آشکار گرداند. فلان گزاره صادق است یعنی این گزاره موجود را آنچنان که در خود هست رفع حجاب می کند. این گزاره حکم می کند نشان می دهد وبه موجودات در مکشوفیتشان مجال دیده شدن می دهد . این در صورتی امکان پذیر است که حکم کننده و تصدیق کننده دارای حیث هستی شناسانه کاشفیت موجودات باشد . هایدگر در وجود وزمان ، نحوه نسبت میان دازاین وآلثیا مورد توجه قرار داده است .یکی از نحوه های هستی دازاین، حیث کاشفیت وپرده برداری است و همین عمل کاشفیت وپرده برداری آنچیزی است که درست است . بنیادی ترین پدیدار حقیقت که این کاشف بودن را امکان پذیر می سازد ، در عالم بودن دازاین است (همان: ۴۹۶) .
هایدگر برای بررسی عمیق تر به دنبال بنیاد پدیدار حقیقت می رود. در فلسفه یونان باستان حقیقی بودن حقیقت به معنای کشف کننده بودن وحجاب برداشتن بود. هایدگر یکی از کهنترین قطعات فلسفه یونانی که متعلق به هراکلیتوس است را در اینجا شاهد مثال می آورد. در این قطعه هراکلیتوس به صراحت به لوگوس می پردازد . لوگوس به ناپوشیدگی یا آلثیا تعلق دارد . لذا ترجمه آلثیا به حقیقت یا تعریف مفهومی از آن ارائه دادن در حکم پوشیده داشتن آن چیزی است که یونانیان به صورت بدیهی کاربرد لغوی واژه آلثیا قرار دادند . تعریف حقیقت به صورت مکشوفیت وکشف کنندگی صرفا تعریفی تحت الفظی نیست بلکه مبتنی بر تحلیل رفتارهای دازاین است که برحسب معمول وابتدائا آنها را حقیقی می نامیم . حقیقی بودن در مقام کشف کنندگی شیوه ای از شیوه های هستی دازاین است . از نظر هایدگر به معنای اولیه، این دازاین است که حقیقی است. دازاین دارای بنیادهای اگزیستانسیال هستی شناسانه کشف کنندگی است که به صورت اولیه ، پدیدار حقیقت را نشان می دهد .یک نحوه در جهان بودن دازاین کاشف بودن اوست، دازاین تنها موجودی است که عالم دارد مواجهه او خواه عملی باشد وخواه نظری در هر حال موجودات درون جهانی را از پرده برون می اندازد. این موجودات مکشوف می شوند موجودات دیگر تنها در جهان قرار دارند ومانند دازاین حیث گشودگی ندارند (جمادی،۱۳۸۶،۴۹۹ ) .
گشوده بودن ویژگی بنیادین دازاین است . گشودگی از طریق دریافت موقعیت، فهم وگفتار بنیان می گیرد و به نحوی هم سرآغاز وهم سرچشمه با در جهان بودن است وهمبسته با خود است . از طریق گشودگی دازاین است که مکشوفیت موجودات نیز هست بنابراین تنها با گشودگی دازاین است که سرآغازین ترین پدیدار حقیقت حاصل می شود. دازاین دارای حیث گشودگی است واز این روآشکار می کند (هایدگر:۱۳۸۶ : ۵۰۰) . دازاین همچنین دارای حیث پرتاب شدگی در جهان نیز هست . او در میان امکانات پرتاب گشته است وبراساس فهم خود روی امکانات طرح می اندازد وآنها را می فهمد.در طرح افکنی ، دازاین می تواند خویشتن را براساس همین امکانات خودش درک کند وبفهمد. وقتی دازاین به چنین درک اصیلی از خودش نائل آید ، در آن صورت حقیقت هست بودن را خواهیم داشت . در غیر این صورت دازاین ممکن است خودش را بر حسب عالم وبا مقولات عالم بفهمد که در این حال دازاین پیشاپیش خود را از کف داده است.در چنین فهم غیر اصیلی خویشتن دازاین در ناحقیقت خواهد بود (بیمل:۱۳۸۶ :۸۶ ). به نظر هایدگر آوردن لفظ آلثیا برای حقیقت در نزد یونانیان باستان بی علت نبوده است . آلفای نفی بر سر لثیا به معنای از اختفا به در آمدن واز پنهانی به آشکارگی درآمدن است. الهه حقیقت که رهنمای پارمنیدس است ، دو راه یکی راه حقیقت یا مکشوف سازی و دیگری راه گمان پیش روی وی می نهد . به تعبیر هایدگرجز این دلالت ندارد که دازاین هماره پیشاپیش در حقیقت وناحقیقت است . اینکه دازاین به کشف بپردازد حاکی ازآن است که اصیل ترین امکانات خود را انتخاب کند.شرط اگزیستانسیال هستی شناسانه این است که در جهان بودن از طریق حقیقت وناحقیقت معین می گرددکه در بنیان هستی دازاین پنهان است واز عوامل دلمشغولی است (جمادی،۱۳۸۶، ۵۰۴) . هستی دازاین که در قرب با موجودات دیگر به سر می برد کشف کننده وپرده برانداز است . گفتار اساسا وذاتا به گشودگی دازاین تعلق دارد . دازاین خود را اظهار می کند، خود را همچون هستی کشف کننده ای که رو به موجودات دارد اظهار می کند وبدین سان با اظهار دوباره موجوداتی که در گزاره ها کشف شده اند خود را اظهار می دارند. گزاره موجودات را از حیث چگونگی مکشوفیت آنها به عرصه ابلاغ ومشارکت وارد می کند. دازاین دریافت کننده این ابلاغ ومشارکت است.دازاین با گزاردن گزاره خود را وارد عرصه ابلاغ ومشارکت می کند.دازاین با بیان گزاره آنچه از هستی برای او آشکار می شود را به گوش دیگر دازاین ها می رساند . البته مکشوفیتی که از طریق گزاره رخ می دهد، مکشوفیتی صرفا شخصی نیست ولی نسبت گزاره با موجودی که به کشف آن می پردازد یک نسبت پیش دستانه است . به نظر هایدگر رابطه مطابقت، تطابق پیش دستانه دو امر پیش دستی گزاره وشئ را نشان می دهد در چنین نسبتی دو سر رابطه با هم متفاوت نیستند ومکشوفیت حقیقت خود به رابطه با پیش دستی ها تبدیل می شود (همان: ۵۰۷) .
پدیدار اگزیستانسیال دازاین در مطابقت به رابطه ای پیش دستانه تبدیل می گردد وحقیقت از حقیقتی که مکشوف و رو به سوی موجودات است به حقیقت همچون مطابقت موجودات درون جهانی مبدل می گردد. به نظر هایدگر حقیقت مبتنی بر هستی دازاین گانه به این معنا نیست که حقیقت سوبژکتیو باشد . مقام دازاین کشف کنندگی ومواجهه با خود موجودات است (همان:۵۱۱) .
دازاین می تواند موجودات را آنگونه که در خود هستند کشف کند. استلزام هر موجود در گزاره به خاطر حیث کشف کنندگی دازاین است . حقیقت به نظر هایدگر پیش فرض ما نیست ، بلکه خود حقیقت این امکان را از حیث هستی شناختی فراهم می آورد که ما بتوانیم چیزی را از پیش فرض کنیم. از پیش فرض کردن یعنی فهمیدن حقیقت چون چیزی که به خاطر آن دازاین هست( همان : ۵۱۲).
دازاین موجودی است که توان بودن دارد یعنی توان بودن در جهان را دارد . موجودات دیگر هم دورن جهان هستند ولی این پیش فرضی را که دازاین داراست ندارند.در این پیش فرض، حقیقت همچون گشودگی در نظر می گیریم واین گشودگی به خاطر آن است که دازاین به این جهان پرتاب گشته است ( همان، ۵۱۳) .
به نظر هایدگر وقتی که از دازاین به عنوان سوژه با تعابیری چون من محض وآگاهی به معنای کلی یاد کنیم واقع شدگی او در این جهان را از یاد برده ایم. هستی حقیقت با دازاین هم سرچشمه است .هستی به خاطر آن قابل فهم است که دازاین دارای گشودگی است. حقیقت وهستی هم سرچشمه هستند. (همان، ۵۱۶).
چنانکه ملاحظه می شود هیدگر در وجود وزمان حقیقت را در نسبت با وجود آدمی (دازاین) مورد بررسی وتحلیل قرار می دهد . حقیقت آشکارگی است ودازاین وجودی است باز وگشوده به سوی عالم وهستی ولذا موجودات بر او آشکار می شوند . اما هایدگر در آثار بعدی خود می کوشد به ذات خود حقیقت ونسبت آن با خود وجود تامل کند . رساله درباره ذات حقیقت که پس از وجود وزمان نوشته شده است از جمله آثار واسط بین هیدگر متقدم ومتاخر است .
۱-۲- حقیقت در رساله درباره ذات حقیقت (۱۹۳۰)
هایدگر در این رساله ذات حقیقت را مورد بحث قرار می دهد نه مفاهیم گوناگونی که از حقیقت موجود است . برای تحلیل مفهوم حقیقت به تحلیل مفهوم عام ومتداول حقیقت می پردازد و در مرحله اول تحقیق با این پرسش مواجه می گردد که چه چیز مفهوم حقیقت را امکان پذیر می سازد .در مرحله دوم پژوهش در ادامه مرحله قبل به سراغ تامل درباب ذات انسان می رود، اما این تامل نمی تواند به پرسش درباب حقیقت پاسخ محصلی بدهد بلکه تنها می تواند موجب دریافت بیشتر و ورود به حوزه وجود خود پرسش گر شود. فهم ذات دازاین برحسب ذات حقیقت امکان پذیر است و تبیین آن به تعریف جدیدی از خود فلسفه منجر می شود (بیمل:۱۳۸۶: ۴ ۱۱) .
هایدگر برای روشن کردن مفهوم معمول حقیقت مثالی می آورد ؛ اگر ما از طلایی حقیقی در تمایز با طلایی قلابی سخن بگوئیم ، طلای قلابی واقعا آنچیزی که نشان می دهد نیست وصرفا با طلای حقیقی شباهت دارد اما طلای واقعی نیست. هر دو مورد مذکور امور واقعی در جهان خارج هستند. ملاک تشخیص این دو از هم چیست. آنچه که در متافیزیک سنتی ملاک تشخیص حقیقی بودن قلمداد می شود تطابق است. برطبق تعریف سنتی ، حقیقت هم می تواند وصف ماده باشد وهم می تواند وصف گزاره باشد . حقیقت در این تعریف منطبق بودن با چیزی معنا می دهد ومنطبق بودن با صدق یکی گرفته می شود(Heidegger:1996:117) . مطابقت به دو صورت تطابق ادراک با شئ وشئ با ادراک می آید . هایدگربرای یافتن صورتبندی معمول حقیقت به دنبال مفهوم معمول حقیقت در آخرین ریشه آن می گردد . تعریف سنتی حقیقت را برای ما روشن می گرداند که ذات حقیقت اثبات برای چیزی است وبنابراین حقیقت به عنوان صدق اندیشیده شده است. این ریشه را هایدگر ابتدا در کانت می بیند . وی به تطابق به چشم متفاوتی از پیشنیان خود نگریست .تطابق شئ با عقل به سادگی به معنای صدق نیست . بنیاد مفهوم من متعالی او در سوژه است که ابژه برایش اثبات می گردد. براساس باور کلامی مسیحی در قرون وسطی ، تطابق عبارتست از مطابقت شئ با عقل اما منظور از عقل در اینجا عقل الهی است . همه موجودات از جمله عقول بشری مخلوقند. بنابراین عقل به عنوان ظرفی است که خدا آن را به ما اعطا کرده است وامکان صدق معرفت بشری ریشه در این واقعیت دارد که ماده وگزاره بر بنیاد وحدت طرح الهی خلقت با یکدیگر مطابقند . ملاک صدق تطابق مخلوق با خالق برحسب نظم الهی است (ibid:118) . عقل جهانی در دوره مدرن جایگزین باور کلامی مسیحی از نظم الهی می شود که قانون خودش است وبر این ادعا است که حاصل آن قابل فهم است. اما تفسیر حقیقت به عنوان صدق باقی می ماند و اعتباری کلی می یابد . ذات حقیقت گزاره ای صدق است که نیازی به هیچ برهانی ندارد .هنگام شرح چگونگی رخ دادن صدق قبلا وجود ذات حقیقت پیش فرض گرفته شده است. ذات حقیقت برای هر شخصی بدیهی است این همان آشکارگی وانکشاف است که تحت آن مفهوم حقیقت آشکار می گردد. در برابر مفهوم حقیقت طبق تعریف سنتی مفهوم ناحقیقت وجود دارد . ناحقیقت گزاره ای به معنای عدم انطباق گزاره با شئ است وشئ ناحقیقی عدم توافق موجود با ذات آن است. در هر دو مورد مذکور ناحقیقت به عنوان نامطابق شمرده می شود (ibid:119) . هایدگر برای روشن کردن اینکه تطابق امری ناممکن است مثالی می آورد ابتدا دو سکه پنج مارکی را فرض می کند که روی میز قرارگرفته اند ومطابق هم دانسته می شوند اما این دو سکه نمی توانند از هر جهت مطابق هم باشند زیرا تنها از نظر نمود بیرونی است که مانند هم به نظر می رسند. همچنین فرض بر تطابق سکه پنج مارکی وگزاره ای که درباره آن داده می شود را مطرح می کند . اینچنین مطابقتی با مشکلاتی روبرو است ؛ اول ازهمه این که سکه از فلز ساخته شده است ،گرد است و با آن امکان خرید چیزی هست و همچنین فضایی را اشغال می کند. اما گزاره ای که درباره سکه داده می شود هیچ یک از این خصایص را دارا نیست .اما طبق نظریه مطابقت ،گزاره ای که با وجود همه این عدم شباهت ها با شئ در تطابق باشد صادق است ) .(ibid:120 پس پرسش در این جا معنای مطابقت است. هیدگر در اینجا به رابطه درونی میان گزاره وشئ می پردازد . ذات مطابقت از نوعی رابطه میان گزاره و شئ گرفته می شود .هایدگر به این رابطه نام بازنما می دهد . میان شخصی که عمل بازنمایی انجام داده وشئ بازنموده نوعی نسبت برقرار است که در قلمرو گشودگی صورت می گیرد. در گزاره دازاین به شئ اجازه می دهد تا به عنوان ابژه در برابر او قرار گیرد ولی آنچه باعث می شود تا او درباره شئ گزاره ای صادر کند این است که شئ در حوزه گشودگی به خود بیاستد وخود را آنطور که هست به او نشان دهد .بشر با گشودگی خود در میان موجودات قرار می گیرد (بیمل:۱۳۸۱: ۱۱۹ ). گزاره خودش آشکار کننده نیست بلکه به جهت نسبتی که دازاین با حوزه گشودگی برقرار می کند آشکار کننده است.گزاره تحت نفوذ شئ است ومبتنی بر گشودگی دازاین است وشئ توسط گشودگی دازاین است که می تواند خود را به ما بنماید. ملاک صحت گزاره به خود اشیاء بازمیگردد.(همان،۱۲۱).
صدق گزاره با گشودگی معلوم میگردد وگشودگی نسبتی است که دازاین با موجودات برقرار میکند .گشودگی شرط درونی امکان صدق است وخود ریشه در آزادی دارد . ذات حقیقت به معنای صدق آزادی است . این مطلب که ذات حقیقت آزادی است باید مورد بررسی قرار بگیرد . شاید این نوع بحث ما را به این نتیجه برساند که با قرار دادن ذات حقیقت در آزادی ما تسلیم به تمایل بشری شده ایم وحقیقت را تابع سوژه بشری کردیم . اما آزادی از نظر هایدگر طبق بحثی که کمی بعدتر درباره معنای آن خواهد شد تابع سوژه بشری نیست واساسا هایدگر از اینکه بشر را سوژه بداند امتناع می کند (Heidegger:123) . رابطه ذات حقیقت با آزادی در فلسفه هایدگر ریشه در تفکرکانت در عقل محض دارد. از نظرکانت برای آزادی، اراده توسط فاهمه باید تعین بیابد. وانسان باید از قید محسوسات خلاص گردد. (عبدالکریمی: ۱۶) .قوه خیال پیوند دهنده میان حس وفاهمه است.در پرتو فهم نقش قوه خیال درنقد عقل محض وتفسیر هایدگر بر آن رابطه ذات حقیقت وآزادی را بهتر می توان درک کرد.(همان:۱۸). برای یافتن ارتباط بین حقیقت وآزادی باید درباره آزادی بشر به پژوهش پرداخت . پرسش در اینجا این است که چگونه می توان به ذات آزادی اندیشید (ibid: 124) . دازاین به علت عمل بازنمایی قادر است بگذارد تا معیار حقیقت اشیاء از طریق خود آنان حاضر گردد.آشکار شدن موجودات برای دازاین وتسلیم شدن دازاین به این آشکارگی یک فرایند است. این همان معنایی است که هایدگر از ذات حقیقت به معنای آزادی در نظر دارد. دازاین به جهت حیث برون ایستا بودن است که می تواند خود را در معرض موجودات قرار دهد. (عبدالکریمی: ۲۴) . به نظر هایدگر مبنای مواجهه دازاین با شئ آزاد ورها کردن خود به سوی شیئ است که در قلمرو گشودگی ظاهر وآشکار است. ذات حقیقت آزادی است. حقیقت بر آزادی مبتنی است وبا آزادی است که حقیقت ممکن می شود. آزادی ذات وماهیت خود را از یگانه حقیقت ذاتی اخذ می کند. اما ذات خود آزادی چیست؟ آزادی گشودگی انسان است، آدمی در حوزه گشودگی قرار دارد وخود را تابع آشکارگی می کند وخودش را به حوزه گشودگی متعهد می کند ودر این تعهد یک بگذار باش بودن تحقق می یابد (بیمل،۱۲۲).تعبیر هایدگر از بگذار باش بودن به معنای غفلت وبی تفاوتی نسبت به موجودات نیست. تعبیر بگذار باش بودن به معنای اشتراک در حوزه گشودگی است .همه موجودات در حوزه گشودگی می ایستند ولی تنها دازاین می تواند از امری که در این حوزه خود را آشکار می کند پرسش کند. دازاین با حیث گشودگی وبرون ایستایی خود را در معرض شئ قرار می دهد و مراد از برون ایستایی بگذار باش بودن است . آزادی خود برون ایستاست یعنی خود را در معرض شئ قرار دادن . ذات حقیقت وذات آزادی یعنی دازاین خود را در معرض افشای موجودات قرار می دهد ( همان: ۱۲۴) . تفکر غربی با دریافت حوزه گشودگی آغاز می گردد که به آن ، آلثیا می گویند و به ناپوشیدگی ترجمه می شود. این ترجمه صرفا ترجمه ای تحت الفظی نیست. این ترجمه تجدید نظر درباره مفهوم معمول از حقیقت به معنای صدق گزاره و بازگشت به انکشاف موجودات است . در این مواجهه دازاین با موجودات ،آنها خودشان را از این جهت که چه هستند وچگونه هستند آشکار می کنند. دازاین در بگذار باش بودن خود را در معرض موجودات دیگر قرار می دهد (Heidegger:125).آزادی از نظر هایدگر آنچیزی نیست که دازاین آن را انتخاب می کند یا از برگزیدن آن امتناع می ورزد بلکه آزادی انکشاف موجودات است آنگونه که هستند . انکشاف هم دراگزیستانس بشری حفظ می گردد. حیث بیرون شوندگی دازاین است که موجودات را می گذارد که باشند. تمایل بشر برای آزادی در اختیار او نیست. بشر آزادی را به عنوان دارایی ندارد بلکه آزادی است که مالک انسان است. نسبت آزادی با انسان از بنیاد و وجه تمایز انسان در بگذار باش بودن موجودات رخ می دهد (ibid:126) .
اگزیستانس بشر تاریخی تنها هنگامی که بشر با نظر به ناپنهانی به پرسش از چیستی موجودات می پردازد، آغاز می شود . این سوال دلالت برآغاز تفکر غرب دارد.تاریخ هنگامی آغاز می شود که موجودات آشکار می شوند واین آشکاری را حفظ می کنند. در هر دوره انسان به عنوان نگاه دارنده گشودگی وجود به نحوی خاص با آن نسبت برقرار می کند . تنها اگزیستانس بشر تاریخی است ، طبیعت تاریخ ندارد . تاریخی بودن ویژگی آدمی است زیرا انسان به ناحیه باز وجود تعلق دارد . هر نسبتی که بشر برقرار می کند به جهت بودن او در حوزه گشوده وجود است ذات حقیقت آشکارگی موجودات است. حقیقت ویژگی قضایای صادق نیست. حقیقت ابژه ای نیست که توسط سوژه انسانی دارای اعتبار گردد. پس در این حوزه ما نمی توانیم آن را شناخت . حقیقت کشف موجودات است که ذاتا گشوده هستند. همه تطابق های بشری در
دانلود فایل های پایان نامه درباره : تفسیر هایدگر از تلقی افلاطون درباره حقیقت- فایل ۲