۱) تصویری کاذب از روابط واقعی که پایههای نظام هژمونیک بر آن مبتنی است، به دست میدهند.
۲) شبکهای از گفتارها و نظریهها تولید میکنند که تصویر یادشده را طبیعی جلوه میدهد. این همان عرف عام است (Rojek, 2003, 113).
عرف عام چیزی نیست مگر نوعی دانش مورد توافق و رسوب یافته که موجد تعبیری مشترک از واقعیت اجتماعی نزد گروه یا طبقهی خاصی است. پدیدهی عرف عام از نظر گرامشی، مبین ارگانیک بودن ایدئولوژی است. ایدئولوژیها ارگانیکاند، زیرا به عرف عام روزمره و عملی گره خوردهاند و زندگی تودههای مردم را شکل میدهند. ارگانیک بودن یک ایدئولوژی ضامن کارآیی تاریخی – اجتماعی آن است. عرف عام امری منسجم نیست، بلکه غالباً پراکنده،چندپاره و متناقض است. با این همه، اهمیت عرف عام از آن حیث است که در مقام عرصهی ایدهها و تصورات و مقولاتی خاص، مبنای شکلگیری آگاهی عملی تودههای مردم است. عرف عام قلمروی از پیش شکل گرفته و بدیهی است که در آن فلسفهها و ایدئولوژیهای منسجم برای کسب سلطه میجنگند. هر جهاننگری جدیدی که بخواهد توجه تودهها را جلب کند، به بینش آنها شکل دهد و کارایی تاریخی پیدا کند، ناگزیر از دست و پنجه نرم کردن با عرف عام است (Martin, 2002; 306).
پیوند مستحکم بین هژمونی و ایدئولوژی و عرف عام مبین آن است که سوژهها موجوداتی از پیش شکل گرفته نیستند، بلکه همواره از رهگذر ایدئولوژیها و در قلمرو عرف عام متولد میشوند. سوبژکتیویتهی انسانی محصول پراکسیس اجتماعی است. هدف اصلی ایدئولوژیهای ارگانیک، یعنی ایدئولوژیهایی که در تاریخ تاثیرگذار بودهاند، این است که سوژهها، هویتها، طرحها و آرمانهای مختلف را در قالب یک شکلبندی خاص با هم ترکیب کند. ایدئولوژی ارگانیک بازنماگر تفاوتها نیست، بلکه از دل این تفاوتها نوعی وحدت برمیسازد. هژمونی یعنی اعمال نوعی اصل ترکیببندی بر مجموعهای از روابط و کردارهای اجتماعی.
مفهوم مهم دیگر در شرح نظام هژمونیک، مفهوم ترکیببندی است. ترکیب بندی پیوندی است که از عناصر مختلف، تحت شرایط خاص، نوعی وحدت میآفریند. این پیوند پیوندی نیست که برای همیشه ضروری، متعین، مطلق و ذاتی باشد.
اصل ترکیببندی یا اصل هژمونیک مشتمل بر نظامی از ارزشهاست که بلوک قدرت آن را مبنا قرار میدهد و منافع و ارزشهای دیگر گروهها را با آن ترکیب میکند. چنین نیست که بلوک قدرت ایدئولوژی خاص خود را بر سایر طبقات تحمیل کند. اصل وحدت بخش یک نظام هژمونیک –ایدئولوژیک نوعی اصل هژمونیک یا ترکیببندی است که تمام عناصر ایدئولوژیک دیگر را با نظام ارزشی بلوک قدرت ترکیب میکند.
امر عامه پسند چیزی است که به وسیلهی بلوک قدرت خلق میشود. امر عامه پسند فقط در قالب پروبلماتیک « ما » قابل تحلیل است. « ما » چیزی مفروض و موجود در عالم خارج نیست، بلکه عرصهی کشمکش و تعارض است. « ما » چیزی است که مدام تولید، بازتولید و « ترکیب بندی » میشود. (آزادارمکی و محمدی، ۱۳۸۵، ۷۱)
ایدئولوژی مجموعهای ایستا از عقاید اعمال شده بر طبقهی فرودست به وسیلهی طبقات حاکم نیست، بلکه روندی پویا است که پیدرپی در عمل بازتولید میشود. در عمل، یعنی آنگونه که مردم فکر میکنند، رفتار میکنند و خود و روابطشان با جامعه را میفهمند (فیسک، ۱۳۸۱: ۱۱۹).
کارکرد اصلی دستگاههای ایدئولوژیک این است که در مردم این میل را ایجاد کنند که به شیوههای مقبول اجتماعی فکر و رفتار کنند. این دستگاهها، گرچه به لحاظ اجتماعی خود را بی طرف جلوه میدهند، لیکن در واقع در تولید و بازتولید ایدئولوژی نقش اصلی را دارند. نمونههای این دستگاهها عبارتند از:
-
- دستگاههای مذهبی
-
- دستگاههای آموزشی (نظامهای آموزشی خصوصی و دولتی)
-
- نهاد خانواده
-
- دستگاههای حقوقی
-
- نهادهای مرتبط با نظام سیاسی (احزاب و تشکلهای سیاسی مختلف)
-
- اتحادیههای تجاری
-
- رسانههای ارتباط جمعی (روزنامه، رادیو، تلویزیون و ….)
-
- دستگاههای فرهنگی (ادبیات، هنر، ورزش و …)
نقش اصلی این دستگاهها، بازتولید ایدئولوژی حاکم در قالب کردارها و گفتارهای انضمامی سوژههای موجود است. بنابراین، ایدئولوژی امری مادی است، زیرا در بطن کردارهای روزمره نهفته است. ایدئولوژی نظامی از ایدهها، مفاهیم، اسطورهها، ایماژها و عرف عام است که آدمیان، به واسطهی آن، رابطهای خیالی و موهوم با شرایط واقعی هستیشان برقرار میکنند. هدف اصلی این نظام، استیضاح افراد، به منظور تداوم بازتولید اجتماعی است. استضیاح به مکانیسمی اطلاق میشود که بر مبنای آن، ایدولوژی سوژهها را فرامیخواند و به آنها تفرد میبخشد. فرد بر اثر مکانیسم استیضاح به سوژهای در ایدئولوژی تبدیل میشود (rojek, 2003; 132)
آلتوسر با طرح مفهوم « کلیت پیچیده » در واقع به ترکیب سطوح مختلف شکلبندی اجتماعی اشاره دارد. این سطوح بر اساس همانندیها و تناقضاتشان با هم ترکیب شدهاند. روابط این سطوح از کانال ایدئولوژی، بازنمایی و تولید و بازتولید میشوند. نزد گرامشی نیز هژمونی به فرایندی اشاره دارد که طی آن، طبقهی هژمونیک منافع گروههای اجتماعی را به نحوی ترکیب بندی میکند که این گروهها عملاً به موقعیت فرودست خود رضایت میدهند .
ترکیببندی در اینجا به مجموعهی پیچیدهای از کردارهای تاریخی اطلاق میشود که با بهره گرفتن از آنها میکوشیم از پیچیدگی، تفاوت و تناقض، نوعی هویت یا وحدت ساختاری بیافرینیم. ترکیببندی شیوهای است برای تفکر دربارهی ساختارهای حاکم بر همانندیها، ناهمانندیها و تناقضها به عنوان تکه پارههایی که در شکلگیری وحدتها ذیمدخلاند. لاکلاو در تعریف ترکیب بندی و رابطهی آن با هژمونی بیان میدارد که هژمونیک بودن یک طبقه بستگی به میزان توانایی این طبقه در تحمیل یک جهاننگری واحد بر کل جامعه ندارد، بلکه بستگی دارد به این که این طبقه تا چه حد بتواند جهاننگریهای مختلف را به گونهای با هم ترکیب کند که آنتاگونیسم بالقوه آنها خنثی شود (آزاد ارمکی و محمدی ۱۳۸۵: ۷۴).
۲-۵ جنسیت و گفتمان جنسیتی رسانه
جنسیت، برحسب تعریف، به آن جنبه از تفاوتهای زن و مرد مربوط میشود که به لحاظ فرهنگی و اجتماعی شکل میگیرد. از این نظر، جنسیت از جنس که به تفاوتهای زیست شناختی مردان و زنان اطلاق میگردد، تمییز داده میشود (سلطانی گردفرامرزی، ۱۳۸۵، ۶۲).
در حقیقت، جنسیت به تفاوتهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی مردان و زنان مربوط میشود (گیدنز ۱۳۷۴، ۱۷۵). جنسیت به نوعی تقسیم سلسله مراتبی میان زنان و مردان اشاره دارد که هم در نهادهای اجتماعی و هم در اعمال اجتماعی جای میگیرد. بنابراین، جنسیت پدیدهای ساختاری - اجتماعی است.
جنسیت، در سطح کنش متقابل هر روزه تولید، تعامل و نگاه داشته میشود. در جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، هنوز هم جنسبت توسط زنان و مردان به عنوان کانون هویت فردی شناخته میشود (Jackson & Scott, 2002: 2). جنسیت در سطح خرد به هویت و شخصیت فردی، در سطح نمادین، به ایدههای فرهنگی و تصورات قالبی مردانگی و زنانگی و در سطح کلان و ساختاری به تقسیم کار جنسی در نهادها و سازمانها و روابط قدرت باز میگردد (رحمتی و سلطانی، ۱۳۸۳، ۱۵).
در واقع، میتوانیم جنسیت را مجموعه عقایدی بدانیم که از طریق تصورات نهادینه شدهی اجتماعی دربارهی زنان و مردان شکل گرفته است (خانی، ۱۳۸۶: ۸). تفاوتهای بیولوژیک، گرچه بر تفاوتهای جنسیتی اثرگذارند، اما تعیینکننده نیستند؛ بلکه جنسیت به ویژگیهای ناشی از روابط اجتماعی میان زنان و مردان و روشی که جامعه به وجود آورده و تثبیت میکند، اطلاق میگردد. بنابراین، جنسیت امری ذاتی نیست و در طول تاریخ و نیز در جوامع مختلف، متفاوت است (خانی، ۱۳۸۶: ۸).
جنسیت با همبستگیهای فرهنگی استقرار یافته پیرامون جنس ارتباط مییابد. بر این مبنا، جنسیت رمزی بنیادی است که در انطباق با کنش متقابل اجتماعی و ساختار اجتماعی ساخته میشود؛ رمزی که ما را با هویت شخصی و اجتماعیمان آشنا میکند. زنان و مردان از طریق رمزگان جنسیت با یکدیگر رودررو میشوند و هویتهای جنسی همدیگر را بازمیشناسند. از این نظر، رمزگان جنسیت به عنوان یک عنصر اساسی برای آگاهی بخشی متقابل در موقعیتهای اجتماعی عمل میکند.
جنسیت، بر این مبنا، تمام عرصهی اجتماعی روابط زن و مرد را دربرمیگیرد و بدان معنا میبخشد. از کوچکترین واحد اجتماعی، یعنی خانواده، گرفته تا بزرگترین سازمانهای اجتماعی، همه تحت تاثیر الگوهای جنسیتی مستقر در جامعه هستند. هویت فردی و اجتماعی تقسیم کار جنسی، قدرت، رفتارهای قالبی جنسی، طبقهبندیهای گروهی و زبانی، همه تحت تاثیر جنسیت قرار میگیرند، معنای خاصی مییابند و به جانب خاصی هدایت میشوند.
دختر و پسر از اوان کودکی در کنش متقابل با جنس مخالف و تمایزگذاریهای جنسی ناشی از رفتار پدر و مادر، حقوق، وظایف، نقشها و همچنین تفاوتهای جنسیتی خود را درمییابند. دخترها، در کنش متقابل با برادران خود، درمییابد که متفاوت از آنها و تا حدی زیردست هستند. از سوی دیگر، پسرها، در کنش متقابل با خواهران خود در مییابد که متفاوت از آنها و تا حدی فرادست هستند. بدین طریق، هر جنس ابزار یادیگری جنس دیگر میشود. دختر در خانواده تعلیم میگیرد تا در جهت برعهده گرفتن یک نقش خانگی و حمایتگرانه حرکت کند و پسر نیز به سوی تصدی یک نقش رقابتیتر سوق داده میشود. همهی گسترهی وظایف خانگی به عنوان وظایفی نامناسب برای مردان تعریف میگردد و همهی گسترهی مشاغل بیرون از خانه، برای زنان نامناسب معنا میشود. بدین ترتیب، جداسازی فضایی و تقسیم کار جنسی به وجود میآید.
چنین پس زمینهای موجب شده است تا به طور سنتی، زنان در بیرون از خانه به کارهایی جذب شوند که خاطرات نهادینه شدهی خانواده را در آنها تقویت میکند؛ مشاغلی در صنعت پوشاک، کار خانگی، نظافتگری، تجاری و خدماتدهی شخصی، همچون معلمی، هتلداری، پرستاری و آشپزی. تفاوتها و نابرابریهای جنسیتی هر روزه در سطح کنش متقابل اجتماعی برساخته و بازتولید میشوند (سلطانی گرفرامرزی، ۱۳۸۵: ۳۳- ۶۲).
جنسیت موجب شکلگیری گونهای خاص از روابط اجتماعی میان زنان و مردان میگردد که از آن با عنوان مناسبات جنسیتی نام میبریم.
مناسبات جنسیتی روابطی است که بر محور جنسیت و تفاوتهای جنسیتی کنشگران شکل میگیرد. این روابط به نوعی شکلی از کنش متقابل میان دو جنس را نیز با خود دارد.
مناسبات جنسیتی معمولا در سه سطح شکل میگیرند:
۱) سطح فردی
مناسباتی که بر مبنای تفاوتهای فردی غیربیولوژیک میان دو جنس صورت میگیرد. در این سطح، تفاوتهای جنسیتی شامل ابعاد مختلف شخصیت فردی کنشگران مرد و زن میشود (رحمتی و سلطانی، ۱۳۸۳، ۱۵).
۲) سطح ساختاری
مناسبات جنسیتی در این سطح شامل روابطی است که در سطح ساختاری و نهادی میان کنشگران زن و مرد شکل میگیرد. این سطح شامل ابعاد زیر میشود:
الف) بعد تقسیم کار جنسیتی:
این اصطلاح به نقشهای جنسیتی ویژه برای مردان نانآور و زنان خانهدار باز میگردد. این امر عملا دو حوزه یا قلمرو اجتماعی را از هم جدا میکند که شامل قلمرو عمومی کار و سیاست و قلمرو خصوصی خانه میشود. زنان اختصاصا به جهان خصوصی خانه و مردان اختصاصا به جهان عمومی کار و سیاست پیوند داده شدهاند.
شاخص چنین امری در گسترهی مناسبات دو جنس، تفاوت در نوع کارها و وظایفی است که معمولا توسط زنان و مردان انجام میشود، بدین صورت که به طور سنتی زنان به خانهداری و تربیت فرزند میپردازند و مردان به عنوان سرپرست و نانآور خانواده کارهایی انجام میدهند که مرتبط با شغل آنها در بیرون از خانه تصور میشود. بنابراین، موقعیت شغلی زنان و مردان نیز در دایرهی تقسیم کار جنسیتی قرار میگیرد. تقسیم کار جنسیتی در مناسبات پدرسالارانه اساسا مبتنی بر کار خانگی برای زنان و کار بیرون از خانه برای مردان است.
ب) بعد قدرت:
به توانایی هر کدام از دو جنس برای رسیدن به خواستهها و اهداف خود مربوط میشود. شاخصهای این توانایی در روابط دو جنس، شامل قدرت تصمیمگیری و قدرت ستیزه کردن با دیگری میشود. قدرت تصمیمگیری شامل توانایی تصمیمگیری در امور مهم زندگی، مثل امور شغلی، خانوادگی، تحصیلی، ازدواج و … است. به طور کلی، هر هدف و خواستهای که فرد در زندگی دارد. قدرت ستیزهگری عبارت از توانایی فرد برای اعمال خشونت و یا مقابله با آن در جریان ستیزه با دیگری است. این شاخص شامل طیفی از رفتارهای فردی، همچون سکوت و اطاعت، مقاومت و اعمال خشونت و سرپیچی در جریان ستیزه با دیگری میشود. منظور از سلطه در اینجا توانایی اعمال قدرت بر دیگری و وادار کردن او به انجام برخی کارها است. این حکمرانی و سلطه ممکن است از طریق پذیرش اجباری یا غیراجباری طرف مقابل اعمال شود. در روابط دو جنس، شیوههای اعمال اقتدار میتواند به شکل خواهش کردن، دستور دادن و تحمیل باشد.
خواهش، دستور و تحمیل در اینجا به عنوان شیوههای فردی رسیدن به اهداف و خواستهها از طریق امتیازگیری از دیگران تعریف میشود. در بررسی مناسبات جنسیتی، این اشکال به عنوان شیوههایی درک میگردند که توسط یک جنس برای امتیازگیری از جنس دیگر در جهت رسیدن به خواستهها و اهداف شخصی به کار میرود (همان: ۱۷ – ۱۶).
از سوی دیگر، نوع خشونت به کار رفته توسط زنان و مردان نیز شاخصی برای وضعیت مناسبات جنسیتی است. خشونت را میتوان از نظر مفهومی به عنوان کنشی که از جانب فرد یا افرادی و از روی اراده و آگاهی، به منظور آسیب رساندن فیزیکی یا روحی – روانی به دیگری یا دیگران انجام میپذیرد، در نظر گرفت (رحمتی ۱۳۸۱، ۱۲۹).
خشونت منجر به آسیب میتواند در سه سطح زبانی، فیزیکی و نمادین اتفاق افتد. شدت خشونت، بر حسب آسیب فیزیکی یا روانی به طرف مقابل، میتواند بر حسب گونههای ملایم، نسبی و شدید طبقهبندی شود (رحمتی و سلطانی، ۱۳۸۳، ۱۸).
۳) سطح نمادین