سَتَفتَقِدُنِی الغُرَفَاتِ المُسِنَّهُ
وَ هِیَ تَئِنُّ فی الصَّبَاحِ البَاکِرِ
حَیثُ القِطعَانُ الذَّاهِبَهُ اِلَیَ المُرُوجِ وَ التَّلالِ
تَحِنُّ اِلَی عَیْنَیَّ الزَّرقَاوَینِ.[۱۹۹]
ترک وطن و خانواده و دوری از آن ها یکی دیگر از ابعاد به وجود آمدن حزن و اندوه در شعر معاصر می باشد.
ترک وطن و دوری از آن زخم بزرگی است بر قلب محمد ماغوط، و این خود یکی از عواملی است که وی را به سرودن اشعاری با مضمون حزن و اندوه وادار می نماید. غربت انسانی که از وطن و دوستان دور باشد، به خاطر دوری از آن ها همیشه در ناراحتی و سختی زندگی می نماید. به ندرت شاعری پیدا می شود که از درد دوری سخن نگوید. این غربت و دوری شاعر را بر آن می دارد تا با حسرت و اشتیاق وافر نسبت به وطن بسراید.
افزون بر دوری از وطن و خانواده، تنهایی در غربت نیز می تواند از عوامل نگرش به سمت حزن و اندوه باشد. از آن جایی که شاعر خود را دور از خانواده و وطن و بدون انیس و هم دم می بیند، تنهایی و محرومیت شاعر را متحیر ساخته و رسیدن به وطن که منظورش همان جنگل می باشد را آرزویی محال به حساب می آورد.[۲۰۰]
مَخذُولٌ أنا لَا أهلٌ وَ لا حَبِیبَه
أتَسَکَّعُ کَالضَّبابِ المُتَلاشِی
کَمَدِینَهٍ تَحتَرِقُ فی اللَّیلِ
وَ الحَنِینُ یَلسَعُ مِنکَبَیَّ الهَزِیلَینِ
کَالرِّیاحِ الجَمِیلَه وَ الغُبَارِ الأعمَی
فَالطَّرِیقُ طَوِیلَهٌ وَ الغَابَهُ تَبتَصِرُ کَالرُّمحِ.[۲۰۱]
۲_۹_۶_ حنین و احساس غربت
انسان بر اساس سرشت و طبیعت خود به چیزی که با آن مأنوس شده، تمایل دارد؛ و اگر مابین آن چه با آن الفت گرفته فاصله ای بیفتد یا از آن دور شود، انگیزه زیادی برای پیدا کردن یا رسیدن به آن شیء گمشده پیدا می کند.[۲۰۲]
آن شئ گمشده همیشه مادی نبوده بلکه در بسیاری از مواقع با احساسات و عواطف انسانی مرتبط است؛ همانند دوری از وطن، خانواده، مادر و همسر یا اتمام دوران کودکی و جوانی. این شوق و اشتیاق امری طبیعی است که از زمان به وجود آمدن انسان ها وجود داشته است و نشانه های آن را به وفور می توان در آثار شاعران مشاهده نمود. همانند این بیت از متنبی که می گوید:
خُلِقْتُ ألُوفاً لَوْ رَجَعْتُ اِلیَ الصِّبَا لَفَارَقتُ شَیْبِی مُوْجَعَ القَلْبِ باکِیاً[۲۰۳]
احساس بازگشت به دوران گذشته تنها در دوران کودکی خلاصه نمی شود، بلکه در دوره معاصر نیز شاعرانی بودند که در آثارشان به شوق و اشتیاق خود نسبت به دوران گذشته و کارهایشان با شور و شوق و حرارت اشاره می کنند. مانند این ابیات از الیاس ابوشبکه که در آن شوق و اشتیاق خود را نسبت به سرزمین لبنان بیان می دارد:
اَرْجِـعْ لَنَـا مَا کَانْ یَـا دَهْرُ فِی لُبْنَانْ
اِرْجِـعْ اِلَینَا الصَّـاجْ وَالجُرْنَ وَ المِهْبَاجْ
و خِصْبَـنَا فِی الرَّبَی وَ نُورُنَا فِی السِّرَاجْ[۲۰۴]
جای تعجب نیست اگر گفته شود که ادبیات مهجر درآمیخته با شوق و حنین می باشد؛ همان چیزی که از قلب آن شاعران برخاسته و روزگار با مهاجرت و محرومیت، این شاعران را تسلیم خود نموده است. سه مورد از حنین در بسیاری از آثار این شاعران وجود دارد. حنین و اشتیاق به مادر، وطن و زادگاه خود و طبیعت.[۲۰۵]
این شاعران در سروده های خود، علاقه شدید خود را برای بازگشت به زادگاه خویش به تصویر می کشند. زادگاهی که جدایی، بدی های آن را از ذهن این شاعران زدوده و چیزی غیر از خوبی آن سرزمین ها باقی نمانده است. [۲۰۶]
عاملی که موجب پدید آمدن احساس حنین و اشتیاق در درون شاعران می شد، شرایط دردناکی بود که آنان در دیار غربت با آن مواجه بودند؛ و بیشتر این نمودها را می توان در آثار شاعران مهجر ملاحظه نمود. زیرا این شاعران افرادی بودند که از وطن و خانواده خود دل کنده و به امید رسیدن به روزی فراوان و زندگی آرام راهی غربت می شدند. این شاعران زمانی که با خیانت روزگار مواجه می شدند، با دلی غمگین و محزون و سرشار از شوق بازگشت به وطن به سرودن شعر روی آورده و حنین و اشتیاق خود را در قالب اشعار خود به تصویر می کشیدند.[۲۰۷]
واژه غربت برای بیان دوری از وطن یا سرزمین مادری و یا دوری از خانواده به کار برده می شود. این لفظ در شعر، به احساس شاعران نسبت به دوری از وطن و تنهایی و ترس از این دوری اطلاق می شود. زیرا هنگامی که انسان سرزمین مادری خود را ترک نموده به سرزمین دیگری مهاجرت کند، دچار ترس شده و احساس شوق و اشتیاق به وی دست می دهد. این غربت در میان موجودات زنده مشترک بوده و تنها مختص انسان نمی باشد.[۲۰۸]
از آن جایی که حنین و اشتیاق اولین نشانه از نشانه های احساس غربت است، و حنین با انگیزه های خود رومانتیسیسم را به ویژه در میان شاعران مهجر به خود مشغول کرده است. طبیعت یکی از مواردی بود که شاعران به آن پناه برده و با آن به نجوا پرداخته و به آن اشتیاق می ورزیدند.
از دیگر نشانه های احساس غربت می توان به درد و اندوه نزد شاعران رومانتیسیسم اشاره نمود.[۲۰۹] همان درد و رنجی که با ابوالقاسم شابی مأنوس شده و تبدیل به روح جدایی ناپذیر از هم شده بودند. همان روحی که شاعر را از دنیای اصلی خود دور نگه داشته است:
مَهْمَا تَضاحَکَتِ الحَیاه/ فَإنَنی أبداً کَئِیب/ اُصغِی لأوجاعِ الکَآبَهِ…/ و الکآبه لا تُجِیب/ فی مُهجَتَیَّ تَتَأوَّهُ البَلوَی/ وَ یَعتَلِجُ النَّحِیب/ وَ یَضِجَّ جَبَّارُ الأسَی/ وَ تَئِنَّ غَمغَمَهُ الکَرُوبْ/ إنِّی أنَا الرُّوحُ الَّذِی/ سَیَظَلُّ فی الدُّنیَا غَرِیب/ و یَعِیشُ مُضطَلِعاً بِأحزانِ الشَّبِیبَهِ وَ المَشِیب.[۲۱۰]
سومین نشانه احساس غربت، احساس حیرت و تعجب، نگرانی، اندوه و بدبینی می باشد. همان احساساتی که بر درون وجود پیروان مکتب دیوان و آپولو نفوذ کرده بود، همان گونه که بر احساسات شاعران مهجر نیز غلبه یافته بود. زیرا دغدغه این شاعران بیشتر در زمینه پرسش از خیر و شر، مرگ، آغاز و نهایت زندگی و سرنوشت انسان بود.[۲۱۱]
یکی دیگر از نشانه های غربت، احساس تنهایی است. جبران خلیل جبران به این مسأله اشاره نموده و تنهایی غربت را دردناک و وحشتناک توصیف می نماید:
أنَا غَرِیبٌ فی هَذَا العَالَمْ
أنَا غَرِیبٌ، وَ فی الغُربَهِ وَحدهٌ قاسِیَهٌ، وَ وَحشَهٌ مُوَجِّعَهٌ، غَیرَ أنَّها تَجعَلُنِی أًفَکِّرُ اَبَداً بِوَطَنٍ سِحرِیٍ لا أعْرِفُه، وَ تَملاً أحلامِی بِأشباحِ أرضٍ قَصِیّهٍ مَا رَأتها عَینَیَّ.[۲۱۲]
أنَا غَرِیبً فی هَذَا العَالَمِ
أنَا غَرِیبٌ وَ قَد جِبتُ مَشَارِقَ الأرضِ وَ مَغَارِبَهَا فَلَمْ أجِدْ مَسقَطَ رأسِی وَ لَا لَقِیْتُ مَن یَعرِفُنِی وَ لا مَن یَسمَعُنِی[۲۱۳].
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۲_۱۰_ مکتب ها و جمعیت های ادبی
حرکت شعری و ادبی جدید که در اوایل قرن نوزدهم در ادبیات معاصر عربی منتشر شد و نام رومانتیسیسم بر خود نهاد، در بیشتر کشورهای عربی گسترش و توسعه یافت. در این بین، مکتب و جمعیت های مختلف ادبی نیز تأثیر و نقش قابل ملاحظه ای داشتند. از جمله این گروه ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
۲_۱۰_۱_ انجمن دیوان
خلیل مطران تأثیر زیادی بر شاعران نوظهوری که بعد از وی پا به عرصه ادبیات گذاشتند، داشت. شاعران نوظهوری که قید و بند و تقلید از قدما تا حدی آنان را افسرده ساخته بود و احساس می کردند باید هر چه سریع تر از این قید و بند آزاد شوند.
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
انجمن دیوان اسم خود را از اول کتاب فی النقد و الادب که عباس محمود عقاد و عبدالرحمن شکری آن را منتشر ساختند، گرفته است. کتابی که شامل مجموعه مقالات نقدی دارای خصلت انقلابی بوده و حمل کننده ابزار نابودی تمام سنت های قدیمی بود.[۲۱۴]
انجمن دیوان گروهی از شاعران معاصر بودند که در نیمه اول قرن بیستم ظهور کرده و آگاهی و اطلاع آنان از فرهنگ غربی موجب شد تا بر روی ادبیات انگلیسی مطالعه عمیقی داشته باشند. عبدالرحمن شکری، ابراهیم مازنی و عباس محمود عقاد از مؤسسان این انجمن به شمار می روند. این سه تن به خاطر چاپ و انتشار کتاب نقدی الدیوان که در سال ۱۹۲۱ انتشار دادند به این اسم خوانده شده اند. در واقع کتاب انتشار یافته گام اصلی این شاعران برای از بین بردن سنت های قدیم به شمار می رفت. همان کاری که قبل از آنان شوقی و منفلوطی انجام داده بودند.[۲۱۵]
عباس محمود عقاد یکی از مؤسسان این انجمن بر این عقیده است که: انجمن دیوان در نظم شعری، از افکار هازلت تأثیر زیادی پذیرفته است. این سه تن بودند که توانستند زیر بنای اصلی نقد شعر معاصر عربی را بنیان نهاده و از نظریات جدید شعری در زبان عربی سخن بگویند.[۲۱۶]
از ویژگی های فنی شعر انجمن دیوان می توان به ترکیب دو فرهنگ عربی- انگلیسی و اطلاع آنان از افق های جدید اشاره نمود. آنان شعر را بیانگر عواطف انسانی می دانستند. قصیده شعری از نظر آنان هم چون موجودی است که هر جزء آن وظیفه و جایگاه خاص خودش را دارد. به همین خاطر اغراض در آن تعدد نیافته و تنافر اجزا پدید نمی آمد.[۲۱۷]
از آن جایی که هر مکتبی دارای معیارها و اصول تعیین شده می باشد، می توان اصولی را که طرفداران و شاعران انجمن دیوان در نظر داشتند، در سه مورد به شکل زیر بیان نمود:
الف: درون نگری، که طرفداران انجمن در پرداختن به درون خود مبالغه می کردند.
ب: عقل گرایی، که لذات آن را در داستان های عاشقانه و شک و درون گرایی می توان مشاهده نمود.
ج: انقلاب و شورش بر ضد مضامین سنتی و قدیمی در شعر، و این که هر مضمونی به درون انسان متصل نیست. بنابراین شعر آنان بین تأمل ذاتی فیلسوف گرایانه و درون گرایی بدبینانه در جریان می باشد.
موضوع سوم همان است که احمد هیکل به عنوان اساسی ترین ویژگی این شاعران نام برده و آن را با عنوان التجدید الذهنی بیان نموده است.[۲۱۸]
اساسی ترین ویژگی های فلسفی جدید در توجه به ارزش های انسانی و ادبی که شاعران انجمن دیوان بر آن اعتقاد داشتند را نیز می توان در موارد زیر خلاصه نمود:
الف: این شاعران اعتقاد داشتند که شعر باید بیانگر درون انسان و هم چون حقیقت باشد.
ب: قصیده در نظر آنان، یک کل تجزیه ناپذیر است و هر جزئی از آن همچون اعضای جسم دارای نقش و وظیفه می باشد. این شاعران درباره نظریه تجزیه پذیر بودن شعر با قدما اختلاف داشتند. زیرا گذشتگان بر این باور بودند که هر بیت باید نسبت به سایر ابیات دارای استقلال باشد.
ج: انجمن دیوان از قوانین شعر عربی خارج شده و به سمت شعر مرسل غیر متعهد به چارچوب شعر سنتی کلاسیک روی آوردند که نه روی و نه قافیه واحدی داشت. به عنوان مثال، شعر شکری در قصیده کلمات العواطف مصداق این کلام می باشد:
هَوَینَا الذِّکرَ مِنْ حُبِّ الغَوَانِی کَأنَّ الذِّکرَ مِنْ حِیَلِ الرَّسُولِ
کَفَانِــی مِـنْ نَبِیهِ الذِّکْرِ أنِّی تَمُرُّ بِیَ الحِسَانُ فَتَرتَضِینِی[۲۱۹]
کما این که شاعران دیوان، شعر مزدوج یعنی شعری که دو بیت آن قافیه و حرف روی واحدی داشته باشند اهتمام ورزیدند. به عنوان مثال می توان به قصیده نحن و الزمن شکری اشاره نمود:
یُنْــشِدُ البَحْـرُ خَرِیرَ الحِقَبِ أمْ خُفُوقُ القَلْــبِ نَبْضُ الزَّمَنِ
أمْ تَرَی الاَفْلاکَ فی دَوراتِها رُتِّـــلَتْ مِـنْهُ خَـفِیَّ اللَّــحَنِ
فَرَشَ النَّاسُ لَهُ مِنهُم وُجُوهاً خَـدَّدَ الــدَّهْرُ بِــها مَا خَدَّدَا
أثَــرٌ فِــی سَیـرِهِ مِـنْ قِـَدمٍ جَعَّـدَتْ مَا کانَ بَضاً اَمرَداً[۲۲۰]
د: شاعران این انجمن، تجربه و درد را اساس و اصول شعر دانسته و براین عقیده بودند که اگر شاعر در درون زندگی فرو نرفته و هموم خود را تغییر ندهد، شعر او بی ارزش می باشد.
ذ: غلبه بدبینی و شکایت در برخی از قصایدشان، به ویژه در موضوعاتی که از درون خود صحبت می کردند[۲۲۱].
انجمن دیوان به نوآوری در نقد و شعر و نگارش اهتمام می ورزیدند و تلاش می کردند تا برای خود روشی ترسیم کنند تا آنان را از روش های قدیم تقلیدگرا دور سازد. آنان در سرودن شعر به سمت روشی گام برداشتند که محلی یا همان ملی، قومی، انسانی نامیده می شد. هم چنین از سنت های قدیمی اجتناب ورزیده تا میان مردم، طبیعت انسانی و وجدان مشترک را ظاهر سازند. عقاد عقیده بر این داشت که: انجمن دیوان، دارای وجهه انسانی و عربی و مصری می باشد. انسانی از آن جهت که بیانگر سرشت و درون انسان ها و به دور از سنت های ساختگی بود. به این خاطر مصری می نامید که دعوت کنندگان به آن اهالی مصر بوده که زندگی و محیط عربی- مصری بر آنان تأثیر گذاشته و عربی از آن لحاظ که زبان آنان عربی بود.[۲۲۲]
هم چنین هدف اصلی شاعران این انجمن، قیام و شورش علیه جماعت عمودالشعر، یا همان شاعران سنت گرا و واکنش طبیعی در قبال نسل گذشته بود.[۲۲۳]
نوآوران انجمن دیوان تنها به تجدید شوقی و حافظ اکتفا نکردند. بلکه آنان در اوزان و قافیه نیز نوآوری کرده و فراتر از شاعران قبلی در این مسیر گام برداشتند. مانند این سخنشان که در کتاب دیوان بیان کرده اند: ای شاعر بزرگ بدان که شاعر کسی است که جوهر اشیا را احساس کند نه این که تعداد آن ها و انواع و نمونه های آن را شمارش نماید. مزیت شاعر در این نیست که بگوید چه چیزی به چیز دیگر شباهت دارد، بلکه باید چیستی و هستی آن را بیان نماید. شاعران از دیدگاه این مکتب باید در اعماق اشیا نفوذ کنند و این امر اتفاق نمی افتد مگر این که شاعر دارای درونی پر احساس نسبت به هستی باشد.[۲۲۴]
در حقیقت شعر شاعران این انجمن از مرحله سیاسی، اجتماعی و فکری زمانه خود جدا نبوده است. به گونه ای که ابراهیم مازنی این برهه زمانی شک برانگیز و نا آرام را این گونه بیان می دارد: ما در عصری زندگی می کنیم که عصر تفکر عمیق و نا آرامی و آشوب بزرگ و اضطراب زیاد و شک اندک می باشد. عصری که تاریکی و ظلمت بر اندیشه های سیاسی و اخلاقی و عقلانی ما چیره شده است.[۲۲۵]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
با وجود آن همه مبارزه علیه مکتب تقلید گرای کلاسیسیسم، انجمن دیوان از شعر عربی گذشته کاملا خارج نشده و این تقلید ها گاهی در برخی موضوعات آنان به چشم می خورد.
در میان مکتب ها یا انجمن های ادبی هیچ کدام پایدار نبوده و بالاخره بعد از گذشت مدت اندک یا زیادی رو به سستی و سرانجام افول نهاده است. در بین این مکتب ها می توان به افول انجمن دیوان اشاره نمود. مکتبی که مهم ترین علت از هم پاشیدن آن به اختلافی بر می گردد که میان پیروان آن به وجود آمده بود.