حافظ هم حلاج و با یزید را تایید می کند و هم خود شطحیّاتی دارد اما در بسیاری از ابیات دیوانش شطح و طامات را رد نموده و گاه حتّی خرافه می داند. این درست همان نکته ای است که نشان می دهد حافظ از روی انتقاد و اعتراض به اشخاصی چون صوفی و… شطح و طامات را رد می کند چـرا کـه در
جایی دیگر به فرض مثال در مورد « بسطامی » نظری کاملاً مثبت در مورد شطح و طامات ارائه می دهد:
خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات بریم
(همان: 241)
در این بیت، حافظ خاطر نشان می سازد که شطح و طامات خرافه ای بیش نیست چون مدّعی آن صوفی ظاهر فریب و شراب خوار است و درست در بیت بعد این غزل می گوید:
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر دلق بسطامی و سجّاده طامات بریم
(همان: 241)
حافظ دلق بسطامی و سجّاده ی طامات را به عنوان سوغات و هدیه به رندان قلندر می دهد. حافظ صوفی و شطحیاتش را رد می کند و خرافه می داند و بسطامی را تأیید نموده و دلق و سجّاده اش را به عزیز و درددانه خود قلندر می بخشد چرا که بسطامی یک صوفی راستین است. عطّار در تذکره الاولیا در مورد بسطامی می گوید: « آن سلطان العارفین، آن برهان المحققین، آن خلیفه ی الهی، آن دعامه ی نامتناهی، آن پخته ی جهان ناکامی و… سی سال در بادیه ی شام می گشت و ریاضت می کشید و بیخوابی و گرسنگی دایم پیش گرفت و صد و سیزده پیر را خدمت کرد و از آن جمله یکی جعفر صادق بود ». و قلندر حافظ، رند قلندر است نه قلندریه ملامتی چرا که: « قلندریه به فرقه ای از صوفیهی ملامتی گفته می شده است که بر خلاف سایر ملامتیه که مقیّد به کتمان اسرار و عبادات بوده اند به این دو موضوع اهمیّتی نمی داده اند و از عبادات بیش از فرائض کاری انجام نمی داده و جز صفای دل خود به هیچ چیز و هیچ کس نمی اندیشیده اند ». (خرّمشاهی، 1372: 388)
« در روزهایی که تصوّف اهل صحو را که مبتنی بر حفظ شریعت و اجتناب از شطح و دعوی بود تعلیم می کردند و نسبت به غلبات اهل شکر ناخرسنـدی نشـان می دادنـد، در خـراسـان یـک مکتـب
صوفیانهی دیگر هم وجود داشت که هم تظاهر به حدود و ظواهر شریعت را خلاف اخلاص در عمل می دید و هم اظهار احوال ناشی از سکر و غلبه را نوعی خودنمایی و ریا تلقی می کرد، طریقه ی ملامتیه و اهل ملامت خوانده می شد ». (زرین کوب، 1376: 335)
حافظ شطح و طامات را نه به ملامتیه و نه به قلندر ملامتی بلکه به رند قلندر می دهد چرا که ملامتی اهل شطح نیست و قلندر ملامتی در بند انجام مستحبّات و دوری از شبهات و مکروهات و… نیست و برای رسیدن به کشف و کرامات و حتّی شطح گویی تقیّد به ظواهر شرع یعنی انجام واجبات به طور کامل و بدون کم و کسر، انجام مستحبّات در حدّ توان و پرهیز از شبهات و مکروهات و اجتناب جدّی از گناهان و محرّمات از ضروریّات است. « بدان که هیچ راهی در معارف الهیّه پیموده نمی شود مگر آن که انسان از ظاهر شریعت ابتدا کند، و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود، و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند. و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود، و پس از انکشاف حقیقت، و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدّب به آلاب ظاهره خواهد بود، و از این جهت دعوی بعضی باطل است که (به ترک ظاهر، علم باطن پیدا شود) یا (پس از پیدا شدن آن به آداب ظاهره احتیاج نباشد) و این از جهل گوینده به مقامات عبادت و مدارج انسانیّت است. (چهل حدیث: 7)
حافظ نه تنها مخالف « شطح گویی » نیست بلکه خود نیز شطحیّاتی دارد.
گفتی ز سرّ عهد ازل یک سخن بگو آنکه بگویمت که دو پیمانه در کشم
(دیوان حافظ،1389: 219)
حافظ معتقد است که شطح گویی متعلق به عاشق است. در حال عشق و مستی می توان اسرار را فاش کرد:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلّی صفاتم دادند
(همان: 120)
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
(همان: 121)
سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه
…..
که بندد طرف وصل از حسن شاهی که با خود عشق بازد جاودانه
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گل در ره بهانه
(همان: 475)
شطحیّات حافظ از جنس خود حافظ است؛ عجیب و معماگونه. عجیب بودنش در واژه هایی است که بر می گزیند « نگار مِی فروش » یا « ساقی کمان ابرو » و اینکه همه اتفاقات خوب بعد از شراب نوشی برایش رخ داده است. بنابراین آن جا که حافظ از فضل و کرامات بیزار می شود صرفاً به دلیل آن است که مدعی آن « پشمینه پوش » را قبول ندارد:
شرممان باد ز پشمینه ی آلوده ی خویش گو بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
(همان: 241)
و در می یابیم که حافظ با پشمینه پوشی مخالف است:
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده ست بو از مستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
(همان: 125)
و پشمینه پوشی و آلودگی خرقه اش را با شراب و حرام خواری جزء فضل و هنرهای صوفیان دروغگو می داند و از درِ تمسخر می گوید که جای آن است که ادعای کشف و کرامت هم بکنیم؟!
« در این بیت حافظ قائل به صحت کرامات اولیاء الله و بزرگان شریعت و طریقت است. می گوید ما با این پشمینه ی آلوده شرم داریم، اسم کرامات را بر زبان جاری کنیم ». (حافظ نامه، 1372: 1045)
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش وین زهد خشک را به مِی خوشگوار بخش
(دیوان حافظ،1389: 180)
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبیح و طیلسان به مِی و میگسار بخش
(همان: 180)
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
باده صافی خطاب کن
(همان: 255)
و در پایان حرف دل حافظ این است که:
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
(همان: 84)
چرا که حافظ گول سخنان مدعیان دروغین را نخواهد خورد و خود در تشخیص سره از ناسره استاد بی بدیلی است:
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
(همان: 84)
چرا که « سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند » و هر کس نمی تواند ادعای کرامات داشته باشد:
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد
(همان: 84)
4ـ1ـ1ـ1ـ7. زهد
زهد یکی از مقامات طریقت است. «ضد محبّت دنیا و مال را زهد گویند. و آن عبارت است از دل برداشتن از دنیا و آستین « فشاندن » بر آن و اکتفا کردن به قدر ضرورت از برای حفظ بدن. و یا عبارت است از پشت کردن به دنیا، و روی آوردن به آخرت بلکه از غیر خدا قطع نظر کردن و رو آوردن به خدا. و این، بالاترین درجات زهد است». (نراقی، 1386: 311)
خرّمشاهی معتقد است که حافظ به زهد با دید طعن و طنز می نگرد و اهل زهادت و عبوسی و گرانجانی نیست.
« اگر اهل زهد نیست درست به این خاطر است که می داند زهد ـ حتّی زهد بی ریا ـ همانا دیدن یک وجه از حقیقت و ندیدن سایر وجوه حقیقت یا وجوه سایر حقایق است. زهد بدون افراط و اسراف دست نمی دهد و این با اصل اقتصاد و اعتدال او جور نمی آید ». (خرّمشاهی، 1368: 2)
در مبحث معاد ثابت کردیم که حافظ از دنیا و عقبیٰ فقط و فقط طالب یار است و اگر حافظ بداند که در جهنم هم باشد، رضای خدا و خیال خدا و ایمان به خدا و… را خواهد داشت، راضی است:
در آتش ار خیال رخش دست می دهد ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی
(دیوان حافظ،1389: 282)
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور با خیال تو اگر با دگری پردازم
(همان: 217)
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد ازو غیر او تمنّایی
(همان: 38)
مهر رخت سرشت من خاک درت بهشت من عشق تو سرنوشت من، راحت من رضای تو
(همان: 265)
خرقه ی زهد و جام مِی گر چه نه در خور همند این همه نقش می زنم از جهتِ رضای تو
(همان: 265)
و چنین انسانی با این اوصاف دارای بالاترین درجه ی زهد « زهد عارفین » است: « قسم هفتم و آن
« زهد عارفین » و بالاترین اقسام زهد است، آن است که جز قرب پروردگار، و لقای او نطلبد. نه او را التفاتی به آلام و عذاب جهنم باشد تا خلاصی از آن را طلبد. و نه به لذّات بهشت. تا وصول به آن ها را جوید. بلکه همه همّت او مستغرق لقای پروردگار باشد. همچنان که در فقرات مناجات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به آن تصریح شده.
از در خویش خدایا به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کوی و مکان ما را بس