فـراق یـار كه پیـش تـو كـاه بــرگـی نیسـت بیـا و بـــر دل مـن بیـن كـه كـوه الــونــد اســت
ز ضـعف طاقــت آهــــم نمانـد و تـرسـم خلق گمـان بـــرند كه سعدی ز دوست خرسندست
(سعدی، 1320: 97)
این ابیات از بوستان او نقل میشود:
الا تـــا درخــت كـــرم پــروری گــر امیــدواری كــزو بـرخــوری
كـرم كـن كه فردا كه دیوان نهـنــد منــازل بــه مـــقدار احــسان دهـند
یــكی را كــه سعـی قـدم پیــشتر بـــدرگــاه حــــق منـزلــت بیــشتر
یكــی بـاز پـس خائـن و شـرمـسار بتـرســد هـمـی مـرد نـاكـرده كــار
بهـل تـا به دنـدان گـزد پشت دسـت تنــوری چنیـن گـرم و نـانی نیــست
بــدانــی گــه غــلــه بــرداشتــن كــه سســتی بــود تــخم ناكــاشـتن
(همان : 103).
شاعر هم عصر سعدی جلال الدین محمد بن بهاء الدین محمد مولوی بلخی معروف به رومی (606ـ672) نیز از نوابغ عالم ادب و از متفكران بزرگ جهان و مقتدای متصوفه و اهل تحقیق و مجاهدت و ریاضت است. وی در نظم و نثر پارسی استاد و دارای لسانی فصیح و قدرتی كم نظیر در بیان معانی دشوار عرفانی و حكمی به زبان ساده بود. مثنوی (شش دفتر) و دیوان غزلیات و قصاید و رباعیات او و همچنین آثار منثور یعنی فیه مافیه و قسمتی از مجالس و مكتوبات وی مشهور است.
از غزلهای اوست:
روزـا فكر مـن اینسـت و همه شب سـخنم كــه چـرا غافـل از احـوال دل خـویشتـنم
از كــجا آمـدهام آمـدنــم بهــر چـــه بـود بــه كـجا مـیروم آخـر ننــمائی وطنـــم
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا یــا چه بوده است مراد وی از ایـن ساخـتم
جـان كه از عــالم علویست یقین میدانــم رخــت خــود باز بـرآنم كه همانـجا فكـنم
مــرغ باغ ملــكوتم نـــیم ازعــالم خــاك دو ســه روزی قــفسی سـاختهاند از بدنـم
ای خـوش آنـروز كه پرواز كنم تـا بر دوست بــه امیــد سر كــویش پر و بـالی بزنـم
كیـست در گــوش كـه او میشنــود آوازم یــا كدامیـست سـخن میكنـد انـدر دهنــم
كیـست در دیـده كه از دیـده بـرون مینگرد یـا چـه جانسـت نگـویی كه منـش پیـرهنـم
تـا به تـحقیـق مــرا منــزل وره ننــمایــی یــكــدم آرام نــگیــرم نفــسی دم نــزنــم
مــی وصـلم بچـشان تــا در زنــدان ابــد از ســر عــربــده مســتانه بهــم درشـكــنم
مــن بخـود نـامدم اینـجا كــه بخـود بـاز روم آنــكه آورد مـــرا بــاز بــرد در وطنــم
(همان: 128)
عفت گرایی و نفس کشی
سعدی در ابیاتی نفس اماره را عامل اصلی سقوط آدمی و صفات خردمندی، پارسایی و پاکدامنی را منجی او از سیه روزی می داند:
تو با دشمن نفس همخانه ای چه در بند پیکار بیگانه ای عنان بازپیچان نفس از حرام به مردی ز رستم گذشتند و سام وجود تو شهری است پر نیک و بد تو سلطان و دستور دانا خرد همانا که دونان گردن فراز در این شهر گیرند سودا و آز رضا و ورع نیک نامان حر هوی و هوس رهزن و کیسه بر چو سلطان عنایت کند با بدان کجا ماند آسایش بخردان ترا شهوت و حرص و کین و حسد چو خون در رگانند و جان در جسد گر این دشمنان تربیت یافتند سر از حکم و رای تو برتافتند هوی و هوس را نماند ستیز چو بینند سر پنجه عقل تیز (سعدی، 1340: 153 ).
وجود سعدی سرشته از عشق است و محبت، همه مطالب را به بهترین وجه ادا می کند اما چون به عشق می رسد شور دیگر می یابد. هیچ کس عالم عشق را به مانند سعدی درک و بیان ننموده است. عشق سعدی بازیچه و هوی وهوس نیست، عشقی پاک و تمام است که عشق بازش در طلب معشوق از خود
می گذرد و خود را برای او می خواهد نه او را برای خود، عشق او از مخلوق آغاز می شود اما سرانجام به خالق می رسد:
به جهـــان خرم از آنم که جهان خرم ازوست عاشقم بـــر همه عــالم که همه عالم ازوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد سـاقی است بـــه ارادت ببـــرم درد که درمان هم ازوست
پــادشاهی و گــــدایی بر مـا یکسان است که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست
(سعدی، 1384: 512)
نقد و بررسى
تقسیم فضائل به چهار شاخه اصلى كه در تحلیل بالا آمده بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر مىرسد، ریشه اسلامى مسلمى ندارد؛ بلكه نتیجه تحلیل هایى است كه دانشمندان اسلام از كلمات حكماى یونان گرفته و آن را تكمیل كردهاند، هر چند در بعضى از روایات مرسله اشارهاى به آن دیده مىشود.
در روایتى كه به على علیه السلام نسبت داده شده است چنین مىخوانیم:
«الفضائل اربعة اجناس: احدها الحكمة وقوامها فى الفكرة، والثانى العفة وقوامها فىالشهوة، والثالث القوة وقوامها فىالغضب، والرابع العدل وقوامه فىاعتدال قوى النفس; فضائل چهار نوع است: یكى از آنها حكمت است كه ریشه آن در تفكر مىباشد، دومى عفت است كه اساس آن شهوت است، سومى قوت است و اساس آن در غضب است، و چهارمى عدالت است و ریشه آن در اعتدال قواى نفسانیه مىباشد.»
( مجلسی، 1355: 81) .
این حدیث گرچه هماهنگى كامل با تقسیمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزدیک به آن مىباشد; و همانگونه كه در بالا آمد حدیث، مرسل است و از نظر سند خالى از اشكال نیست. به هر حال، آنچه به علماى اخلاق یا حكماى یونان در این تقسیم چهارگانه ایراد مىشود، جهات زیر است:
1- پارهاى از ملكات اخلاقى را – كه به یقین جزء فضائل است – به زحمت مىتوان در این چهار اصل جاى دارد; مثلا، «حسن ظن یا خوش بینى» یكى از فضائل است و نقطه مقابل آن «بدبینى و بدگمانى و سوءظن» است، اگر بنا باشد در شاخهه
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
اى بالا جا بگیرد، باید در شاخه حكمت واقع شود، در حالى كه حسن ظن را نمىتوان جزء حكمتشمرد; زیرا خوشبینى و حسن ظن با تشخیص صحیح نسبتبه واقعیات «دوتا است» بلكه گاه به روشنى از آن جدا مىشود، به این معنى كه قرائن ظن-ى بر صدور گناه و خطا از كسى آشكار باشد ولى به حسن ظن و خوش بینى آنها را نادیده مىگیرد.
همچنین صبر در برابر مصائب و شكر در مقابل نعمتها، بىشك از فضائل است; در حالى كه نه مىتوان آنها را در قوه تشخیص و ادراك جاى داد، و نه در مساله جذب منافع یا دفع مضر، بخصوص اگر شخص صابر و شاكر براى ارزش ذاتى این صفات پایبند به آن باشد، نه براى منافعى كه در آینده از آنها عاید مىشود. و نیز شاید كم نباشد صفات دیگرى كه جزء فضائل است و به زحمت مىتوان آنها را در آن شاخههاى چهارگانه قرار داد.
2- «حكمت» را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفریط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمردهاند، در حالى كه حكمت، بازگشتبه تشخیص واقعیت ها مىكند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملكات نفس است نه ادراكات عقل، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فكر تعبیر به حسن اخلاق نمىشود.
اخلاق مىتواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درك خوب جزء اخلاق نیست; یا به تعبیر دیگر، عقل و قوه ادراك راهنماى عواطف و غرائز انسان است، و به آنها شكل مىدهد و اخلاق كیفیت هایى است كه بر این غرائز و امیال عارض مىگردد.
3- اصرار بر این كه همیشه فضائل اخلاقى، حد وسط در میان افراط و تفریط است نیز صحیح به نظر نمىرسد، هرچند غالبا چنین است، زیرا مواردى پیدا مىكنیم كه افراطى براى آن وجود ندارد; مثلا، قوه عقلیه هر چه بیشتر باشد بهتر است، و افراطى براى آن تصور نمىشود; و این كه «جربزه» را افراط در قوه عقلیه گرفتهاند صحیح نیست، زیرا «جربزه» از كثرت فهم و هوش ناشى نمىشود، بلكه نوعى كجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت یا مانند آن است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از نظر قدرت عقل و فكر به قدرى بالا بود كه از ایشان تعبیر به عقل كل مىشود، آیا این بر خلاف فضیلت است!
درست است كه عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنج هایى مىشود كه افراد بىخبر و غافل و ناآگاه از آن آسودهاند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مىشود.
همچنین «عدالت» را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفریط آن را «ظلم» و انظلام (پذیرش ظلم) مىدانند در حالى كه قبول ظلم و تن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نیست، و از مقوله دیگرى محسوب مىشود.
بنابراین، مساله حد وسط بودن صفات فضیلت در برابر افراط و تفریط هاى صفات رذیلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است، اما هرگز نمىتوان آن را یک حكم عام شمرد، و آن را به عنوان یک اصل اساسى در بحث هاى اخلاقى پذیرفت.
نتیجه: اصول چهارگانهاى كه قدماء براى اخلاق شمردهاند و در واقع تكمیلى استبر آنچه فلاسفه یونان قدیم داشتهاند، نمىتواند به عنوان یک الگوى جامع براى تقسیم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبتبه بسیارى از مسائل اخلاقى صادق است.
فصل چهارم
یافته ها
مضامین اشعار سعدی
1- خداپرستی و خضوع
در قلمرو شعر کهن فارسی، نخستین موضوعی که از لحاظ ارزشهای اخلاقی اسلام، حائز اهمیت فراوان است، اندیشه یکتاپرستی و اعتقاد به توحید است که غالبا با فروتنی عابدانه توسط گویندگان فرزانه و پاکدل ما اظهار شده است.