ورنه این همه شبها ،که به تاریکی گذشت. (همان،ص.۹۶)
او مرگ را در تمام عناصر جاری و ساری می بیند . حتی از فرو ریختن و نابودی زمین سخن میگوید:
این جا زمین در انتظار فرو ریختن است
زمین زنده؛ زمین تناور؛
لاشخوران در سبدهای قدیمی
کبوتران جوان را
به هدیه و سور میبرند. (همان،ص.۱۴۹)
۴-۲-۲-۴-۲- مرگ هدیه خدا
شاید بتوان گفت که اوضاع اجتماع و نابسامانیهای آن روزگار، شاعر را متقاعد کرده است که در این زمان مرگ می تواند هدیهای باشد برای انسان:
و مرگ هدیهای ست
که خدا میدهد
پیش از تولدت. (همان،ص.۶۶)
او مرگ را در این دورهیِ تحسّر آور ، بر زندگی ترجیح میدهد و آنرا پناهی روشن برتر از زندگی میداند و برای زیبا جلوه نمودن آن «پناه روشن» را بر میگزیند:
مرگ نیست
مرگ نیست
پناهی است روشن و
جاویدان
بر گسترهی آسمانی آرام و سپید اندام
اگر اینگونه به حسرت
چشم بر همه جانب میبندیم و
خانه
تاریک میشود. (همان،ص.۸۸)
شمس حقیقت مرگ را با نگاه و زبانی کاملاً واقعگرایانه بیان می کند و در سرودههایش از پوچی و بیارزشی این دنیای زودگذر شکایت دارد:
حلقه تابانی است مرگ که جهان را به روشناییها پیوند میدهد. (همان،ص.۱۵۴)
۴-۲-۲-۴-۳- مرگ و فراموشی
فراموشی پس از مرگ در بسیاری از اشعار شمس به چشم میخورد .
بسیاری کسان
بر گردونهی زرین ستارهیی در روشنایی جاودانه گریختند
و چهرهی زیبایشان
در خاطرهیی نپایید. (همان،ص.۲۵۵)
شمس کارهای روزمره انسان را عاملی میداند که این فراموشی را تسریع میکند. سرگرم میشویم و از یاد میبریم که کسی با ما بود و دیگر نیست:
و تو
آرام
بر تخت سپیدی دراز کشیدی
همچون شهریور ماه.
بعد سرگرم کارهای روزمره شدیم و همه چیز از خاطرمان رفت. (همان،ص.۴۳۵)
جای خالی آدمهای رفته دیگر حس نمیشود و این دردناکترین بخش زندگی است:
پرندگانی خاموش میشوند
بی آنکه جای خالی شان حس شود. (همان،ص.۲۲۰)
و اینک به بررسی برخی از مراثی میپردازیم:
۴-۲-۲-۴- ۴- مرثیه ها
«خاکستر و بانو » یکی از مهمترین شعرهای شمس است. این شعر مرثیه خوانی برای فرزندیست که در جنگ کشته شده است. او در این منظومه برای کسانی مرثیه میخواند که بر سر آرمان خواهی خود و جامعه جانبازی نمودهاند:
چشم های تو که در پی نان گرسنگان همه جا را میکاوید
در حفرهی کدام مار سیاهی است
پایت که شانهی خاک را زخم کرده بود
اکنون چگونه بندی خاک است. (همان،ص.۲۱۴)
با توجه به این که شاعر از عناصر طبیعت بسیار بهره میبرد در این جا نیز از آنها یاری میگیرد تا چهرهی مرگ را بهتر به تصویرکشد. او با تشبیه مرگ به پاییز اینچنین میگوید :
بررسی اندیشهها و درون مایهی اشعار شمس لنگرودی- فایل ۵۰