کیقباد
کیقباد (قباد) نخستین پادشاه کیانی است که برخی او را پسر زاب (زو) و برخی از خاندان نوذر دانسته اند. در اوستا بارها از کیقباد نام برده شده است اما در روایات مذهبی زردشتی، پدر کیقباد مشخص نیست. مورخین اسلامی، با چند نسل، نژاد او را به منوچهر رسانده اند. به موجب روایت بُندهِشن، کیقبادِ نوزاد را در پارچه ای پیچیدند و در داخل صندوقی به آب انداختند. زاب، پسر طهماسپ، آن کودکِ در حال مرگ را از آب گرفت (قس: موسی).
کیقباد از شاهانی است که در ادبیات فارسی نسبتاً خوش نام است:
آفتابی گاهِ بزم و آسمانی گاهِ رزم خسروی روزِ شکار و کیقبادی روزِ بار
(مسعود سعد: ۲۸۳)
زلیخا
زلیخا که نام اصلی او را «راعیل» و به روایتی «نکا» گفته اند، همسر عزیز مصر، «قطفیر بن رحیب» بود که در زمان سلطنت «ریّان بن ولید» فرعون مصر می زیست. پس از آنکه یوسف از کاروانی که او را به مصر آورده و در معرض فروش قرار داده بود، به اصرار زلیخا خریداری شد، به تربیت و پرورش او همت گماشتند.
زلیخا چون با اصرار و ابرام نتوانست یوسف را رام کند، به تهدید و ارعاب و سرانجام به اتهام روی آورد و به او نسبت تجاوز و هتک ناموس داد و بالأخره یوسف با وجود برائت (یوسف: ۲۸) به زندان افتاد و سالها در زندان ماند.
حدیث دلدادگی زلیخا به یوسف، تا آنجا در ادبیات فارسی زبانزد خاص و عام شده است.
در چاه چو معشوق زلیخایم از این عشق ای خوبیِ تو خوبیِ معشوق زلیخا
(مسعود سعد: ۱۷)
طوس
نوذر، پهلوان ایرانی، دو پسر داشت به نام های گستهم و طوس (توس) که چون هیچ کدام فَرّ نداشتند نمیتوانستند به جای پدر بنشینند. طوس در دربار کاووس و کیقباد و کیخسرو مقام اسپهبدی داشت و چندی هم مدعی تاج و تخت بود. کیخسرو هنگام ترک پادشاهی، منشور حکومت خراسان را به طوس داد.
به ندرت، نام طوس در ردیف سایر پهلوانان، در ادب فارسی آمده است:
ای شاه جهان تو بندگان داری چون رستم و طوس و بیژنو قارن
(مسعود سعد: ۳۹۲)
فرعون
فرعون لقب پادشاهان قدیم مصر است و مفسّران، آن را لقب شاهان عمالقه دانسته اند، نام فرعون شصت و هشت بار در قرآن آمده و تماماً مراد از آن، فرعون زمان حضرت موسی بوده که از نظر تاریخی بر رامسس دوم (۱۲۹۸-۱۲۳۲ ق.م) دومین نفر از سلسله نوزدهم فراعنه مصر، معروف به «فرعون تسخیر» منطبق است.
فرعون در ادبیات اسلامی ایران، با الهام از آیاتی که در قرآن آمده، به عنوان مظهر و مثال تکبّر و تجبّر و طغیان و سرکشی مشهور شده، تا آنجا که مصدر «تفرعن» (به معنی گردن کشی) را از نام او مشتق دانسته اند.
سِحرِ دشمن همه باطل کنی از تیغ، مگر دشمن و تیغ تو را قصه فرعون و عصاست
(مسعود سعد: ۷۳)
در آب غرق عمر با سپاه چون فرعون ملک مظفّر گشته چو موسی عمران
(مسعود سعد: ۳۷۲)
فرهاد
نام عاشق افسانه ای شیرین و رقیب خسروپرویز است (= خسرو و شیرین) که در متون تاریخی اشاره ای به وجود آن نشده و فقط در برخی از کتاب های قدیم، به عنوان فرهاد حکیم که مهندس بوده و کار ساختن بعضی نقوش در بناهای عهد خسرو پرویز به او منسوب است، از او سخن رفته است. در دوره های بعد از نظامی، شهرت او چندان مسلّم بوده که شاخه هایی از قبایل کُرد، مانند کلهر خود را از نژاد او می دانستند.
حکایت عشق اسطوره ای فرهاد، حتی قبل از نظم داستان نظامی هم در ادب فارسی شناخته شده است و پس از قرن ششم، آوازه کوهکنی فرهاد ابعاد وسیعتری یافته و به ویژه، در دامن سبک هندی موجد خیال ها و مضامین دلپذیری شده است که به اندکی از بسیار اشاره میشود:
نابرده به لفظ نام شیرین در کوه بمانده ام چو فرهاد
(مسعود سعد: ۹۴)
همیشه بادی بر تخت مُلک چون خسرو مخالف تو گرفتار شدّت فرهاد
(مسعود سعد: ۱۱۳)
تو خسرو روزگار خویشی در بند تو حاسد تو فرهاد
(مسعود سعد: ۱۳۶)
همیشه تا به سَمَرهای عشق یاد کنند حدیث قصه شیرین و خسرو و فرهاد
(مسعود سعد: ۱۱۴)
قارون
ثروتمند معروف معاصر موسی است که با آن حضرت معاوضه داشت. نام قارون (تورات: قورح) چهار بار در قرآن (قصص: ۷۶ و ۷۹، عنکبوت: ۳۹، مؤمن: ۲۴) ذکر شده است. به نظر بسیاری از مفسّرین، او اصلاً از بنی اسرائیل و پسر عمّ حضرت موسی است که عامل و گماشته فرعون بود بر بنی اسرائیل و از نیکوییِ روی، او را «منوّر» می خواندند.
موسی از قارون زکات خواست و چون مقدار آن زیاد می شد، قارون از دادن زکات سرباز زد و سران بنی اسرائیل را بر آن داشت که زنی فاجره را بخواندند و بر موسی تهمت فسق زدند. اما زن در برابر انبوه مردمان راز توطئه را فاش کرد و قارون را دروغزن نامید و چون قارون سخن حق را نشنید، زمین به فرمان موسی درآمد، و به اشارات موسی، او و تمامی ثروتش را فرو خورد. در انطباق هویت قارون بر رجال تاریخی میان محققان اختلاف است.
قارون در فرهنگ اسلامی، و به تبع آن در ادبیات فارسی، کنایه از کسی است که در اندوختن مال افراط ورزد و با داشتن ثروت بسیار که هیچ گاه به دردش نخواهد خورد، نابود میشود.
دستت همی زمین را مفلس کند به زر تیغت همی هوا را قارون کند ز جان
(مسعود سعد: ۳۶۸)
تعبیر «گنج قارون» کنایه از مال انباشته و فراوان و بی سود، در شعر فارسی به کار می رود:
ز خلقش کوه بابل خورده آسیب ز جودش گنج قارون برده کیفر
(مسعود سعد: ۱۹۵)
کیخسرو
کیخسرو، پسر سیاووش و نوه کاووس از بافَرّ ترین پادشاهان کیانی است که بنا بر روایات کهن عمر خود را وقف انت
قام خون پدر کرد. فرنگیس، دختر افراسیاب، پس از آنکه شویش کشته شد پسری آورد به نام کیخسرو که افراسیاب از بیم آنکه او از نژاد خود آگاه شود و به کین خواهی پدر برخیزد، دستور داد وی را به شبانان بسپرند (قس: فریدون، موسی، کورش).
چنان که از مجموعه روایات بر می آید کیخسرو، بر خلاف بسیاری از پادشاهان بدنام و دژخوی، نه تنها پادشاه کامل بلکه انسان کامل نیز هست. او چون جمشید دارای جام جهان نماست که با چشمهای همه بینِ خورشید و با بینش رازدان خدا، عین بینایی و دل آگاهی است، با دلی که آیینه گیتی نماست.
نام کیخسرو در ادبیات فارسی، به هیچ وجه، به اندازه روایات کهن، بلندآوازه نیست و بیشتر از او به عنوان عظمتی بر باد رفته یاد میشود:
تو شهریارا کیخسروی به جاه و هنر ربیع پیش تو مانند رستم دستان
(مسعود سعد: ۳۸۷)
هستی تو چو کیخسرو هر بنده به پیش تو
چون رستم و چون بیژن چون نوذر و چون گرگین
(مسعود سعد: ۴۳۶)
لَجلاج
نام قمارباز یا شطرنج باز مشهوری است که در تداول عامه، به «لِیلاج» نیز معروف بوده است. صاحب برهان او را پیر و مرشد قماربازان و برخی دیگر واضع شطرنج معرفی کرده اند.
نام لَجلاج به عنوان سلطان شطرنج و نیز کسی که سخن نادرست و غیر فصیح گوید، به عرصه ادبیات فارسی راه یافته است. شرح حال چندین لَجلاج دیگر نیز در کتاب های دوره اسلامی هست که از مورد بحث ما خارج است و میتوان به لغت نامه مراجعه نمود:
هنر به حضرت او تحفه کی توان بردن که علم بیدق و فرزین بَرَد بَرِ لَجلاج
(مسعود سعد: ۶۱)
شبدیز
شبدیز (شبرنگ، شب نما = سیاه) نام اسب معروف و افسانه ای خسرو پرویز است که به روایتی از روم آورده بود و از سایر اسبان چهار وجب بلندتر بود و گویند نعلش را با ده میخ به پایش می کوفتند.
سیمای افسانه ای شبدیز در ادب فارسی، حتی مدتها قبل از نظامی، مشخص و متجلی بوده و بسیار شده است که شاعران اسب ممدوح را به شبدیز مانند کرده اند:
شاها تو سلیمانی و در دولت و ملکت هر مرکب شبدیز تو چون تخت سلیمان
(مسعود سعد: ۳۷۶)
ای چو سلیمان به جاه و حشمت و رتبت باره شبدیز تو چو تخت سلیمان
(مسعود سعد: ۴۵۱)
در ابیات اخیر از مسعود سعد میتوان شبدیز را به معنی (شبرنگ و شبگون (سیاه)» فرض کرد.
لیلی و مجنون
لیلی معشوقه معروف مجنون است که در ادب فارسی مظهر کامل عشق و عشقِ کل و نماینده تام معشوق شاعران شده است. او دختر مهدی بن سعد یا مهد بن ربیعه بود و مجنون بن قیس بن ملوح عاشق او شد و از عشق او سر به بیابان نهاد و با وحوش و غزالان دمخور گشت. مجنون، شاعر هم بود و دیوان شعری هم به او منسوب است. وی در فراق معشوقه شعرها و گفت و خاک ها بر سر ریخت.
در ادب عرفانی فارسی، لیلی مظهر عشق ربّانی و الهی است و مجنون مظهر روح ناآرام بشری است که بر اثر دردها و رنجهای جانکاه، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جست و جوی وصال حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقام قرب حضرت لایزال واصل شود اما به این مقام نمی رسد، مگر روزی که از قفس تن رها شود.
گَردان ز عشقت ای به حُسن چو لیلی گِردِ بیابان و کوه و دشت چو مجنون
(مسعود سعد: ۳۹۵)
هوشنگ