(۲/۳۷۸-۳۸۲)
گرهافکنی:
گرهافکنی در این داستان زمانی رخمیدهد که شیخ با وجود مقروض بودن، به بستر مرگ میافتد. لذا وقوع این حادثه، بستانکاران را که پول خود را نابود شده میدانند، در وضعیّت بغرنجی قرار میدهد.
شیخِ وامی سالها این کار کرد میسِتَد ، میداد همچون پای مَرد
تخمها میکاشت تا روز اجل تا بُوَد روزِ اجل میرِ اجل
چونکه عمرِ شیخ در آخر رسید در وجودِ خود نشان مرگ دید
وامداران گِرد او بنشسته جمع شیخ بر خود خوش، گدازان همچو شمع
وامداران گشته نومید و تُرُش دَردِ دلها یار شد با دردِ شُش
(۲/۳۸۷-۳۹۲)
کشمکش و ناسازگاری:
شیخ در بستر مرگ، درحالیکه هیچ پول و سرمایهای ندارد، طبقی حلوا از کودکی با وعدۀ نیمدینار میخرد ولی بعد از خوردن حلواها، شیخ رو به کودک میگوید: من پولی ندارم، رو به مرگم و کلّی هم قرض دارم. درواقع بین حرف و عمل شیخ، تضاد و تعارض ایجاد میشود و برخلاف گفتۀ خود رفتار میکند. از اینجاست که بین شیخ و کودک و بستانکاران درگیری و کشمکش لفظی رخ میدهد.
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد لافِ حلوا بر امید دانگ زد
شیخ اشارت کرد خادم را به سَر که برو آن جمله حلوا را بخر
تا غریمان چونکه آن حلوا خورند یک زمانی تلخ در من ننگرند
در زمان خادم برون آمد به در تا خَرَد او جمله حلوا را به زر
گفت او را گُو تو را حلوا به چند ؟ گفت کودک نیم دینار و اِدَند
گفت نه ، از صوفیان افزون مجو نیم دینارت دهم ، دیگر مگو
او طبق بنهاد اندر پیشِ شیخ تو ببین اسرار سرّ اندیشِ شیخ
کرد اشارت با غریمان کین نوال نک تبرّک، خوشخورید این را حلال
چون طبق خالی شد، آن کودک سِتد گفت دینارم بده ای باخِرد
شیخ گفتا از کجا آرم درم ؟ وام دارم، میروم سویِ عدم
کودک از غم زد طبق را بر زمین ناله و گریه برآورد از حنین
میگریست از غبن کودک هایهای کای مرا بشکسته بودی هر دوپای
کاشکی من گرد گلخن گشتمی بر درِ این خانقه نگذشتمی
صوفیانِ طبل خوارِ لقمه جو سگدلان و همچو گربه رویشو
از غریوِ کودک آنجا خیر و شر گرد آمد ، گشت بر کودک حَشَر
پیش شیخ آمد که ای شیخِ دُرُشت تو یقین دان که مرا استاد کُش
گر رَوَم من پیش او دستِ تهی او مرا بکشد ، اجازت میدهی؟
وان غریمان هم به انکار و جُحود رو به شیخ آورده کین باری چه بود؟
مال ما خوردی مظالم میبری از چه بود این ظلمِ دیگر برسری؟
(۲/۳۹۴-۴۱۲)
بحران:
بحران و بزنگاه این داستان دقیقاً زمانی ایجاد میشود که کشمکش بالا گرفته و اوضاع به وخامت میانجامد؛ چنانکه کودک و بستانکاران، ناامید و اندوهگین کنار شیخ نشستهاند ولی شیخ در مقابل این رفتار آنها هیچ اعتنایی نمیکند.
تا نماز دیگر آن کودک گریست شیخ دیده بَست و در وی ننگریست
شیخ فارغ از جفا و از خلاف درکشیده رویِ چون مَه در لحاف
با ازل خوش، با اجل خوش ، شادکام فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام
(۲/۴۱۳-۴۱۵)
گرهگشایی:
با آمدن خادمی که طبقی پر از حلوا و چهارصد درم و نیمدینار به همراه دارد، داستان به گرهگشایی منجر میشود؛ مردم به کرامت شیخ پی برده، از او طلب بخشایش میکنند و درمقابل، شیخ هم این کرم و عنایت الهی را نتیجۀ اشک کودک بیان میکند:
شد نماز دیگر ، آمد خادمی یک طبق بر کف ز پیشِ حاتمی
صاحب مالی و حالی پیش پیر هدیه بفرستاد کز وی بُد خبیر
چارصد دینار بر گوشۀ طبق نیم دینار دگر اندر وَرَق
خادم آمد شیخ را اکرام کرد وان طبق بنهاد پیشِ شیخِ فرد
چون طبق را از غِطا واکرد رو خلق دیدند آن کرامت را ازو
آه و افغان از همه برخاست زود کای سَر شیخان و شاهان این چه بود ؟
این چه سِرَّست این چه سلطانیست باز ای خداوندِ خداوندانِ راز ؟
ما ندانستیم ، ما را عفو کن بس پراکنده که رفت از ما سَخُن
ما که کورا ه عصاها میزنیم لاجرم قندیلها را بشکنیم
ما چو کرّان ناشنیده یک خطاب هرزه گویان از قیاسِ خود جواب
ما ز موسی پند نگرفتیم کو گشت از انکارِ خضری ، زرد رو
با چنان چشمی که بالا میشتافت نور چشمش آسمان را میشکافت
کرده با چشمت تعصّب موسیا از حماقت چشمِ موشِ آسیا
شیخ فرمود آن همه گفتار و قال من بِحِل کردم ، شما را آن حلال
سِرّ این ، آن بود کز حق خواستم لاجرم بنمود راه راستم
گفت آن دینار اگر چه اندکست لیک موقوفِ غریوِ کودکست
تا نگریَد کودک حلوا فروش بحر رحمت در نمیآید به جوش
(۲/۴۲۸-۴۴۴)
حکایات بلند مثنوی عبارتاند از:
دفتر اول: «عاشقشدن پادشاه بر کنیزک…» (۴۶)، «داستان آن پادشاه جهود که نصیران را میکشت از بهر تعصّب» (۳۲۷)، «حکایت پادشاه جهود دیگر که در هلاک دین عیسی سعی نمود» (۷۴۵)، «بیان توکل و ترک جهد گفتن نخچیران به شیر» (۹۰۴)، «آمدن رسول روم تا امیرالمؤمنین عُمر- رضیالله عنه- و…» (۱۳۹۵)، «قصۀ بازرگان که طوطی محبوس او را پیغام داد…» (۱۵۵۶)، «داستان پیر چنگی که در عهد عُمر…» (۱۹۲۲)، «قصۀ خلیفه که در کَرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود(قصۀ اعرابی درویش و ماجرای زن…)» (۲۲۵۴)، «حقیر و بیخصم دیدن دیده ها، صالح و ناقۀ صالح-علیه السلام- را…»(۲۵۲۰)، «رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار» (۳۰۲۶)، «آمدن مهمان نزد یوسف –علیه السلام- و تقاضا کردن» (۳۱۷۰)، «خدو انداختن خصم در روی امیرالمؤمنین علی– کرَّم الله وجهه- و…» (۳۷۳۴)
دفتر دوم: «اندرز کردن صوفی خادم را در تیمارداشت بهیمه…» (۱۵۷)، «حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان…» (۳۷۸)، «فروختن صوفیان بهیمۀ مسافر را جهت سماع» (۵۱۶)، «تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر» (۵۸۷)، «امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود» (۸۴۵)، «انکار کردن موسی– علیهالسلام- به عیادت…» (۲۱۴۳)، «به حیلت در سخن آوردن سایل آن بزرگ را…» (۲۳۴۳)، «قصۀ منافقان و مسجد ضرار» (۲۸۳۳)
دفتر سوم: «قصۀ خورندگان پیلبچه از حرص و ترک نصیحت…» (۲۸۳)، «فریفتن روستایی شهری را…» (۲۳۷)، «قصۀ اهل سبا و طاغی کردن» (۲۸۳)، «قصۀ خواب دیدن فرعون آمدن موسی را…» (۸۴۰)، «حکایت مارگیر که اژدهای فسرده را مرده پنداشت» (۹۷۶)، «حکایت آن شخص که در عهد داوود شب و روز دعا میکرد…» (۱۴۵۲)، «مثال رنجور شدن آدمی به وهم…و حکایت معلم» (۱۵۲۳)، «حکایت آن درویش که در کوه خلوت کرده بود…» (۱۶۱۶)، «قصۀ دقوقی…» (۱۹۲۵)، «قصۀ فریاد رسیدن رسول- علیهالسلام- و…» (۳۱۱۳)، «استدعای آن مرد از موسی زبان بهایم را…» (۳۲۶۷)، «قصۀ وکیل صدر جهان…» (۳۶۸۷)، «صفت آن مسجد عاشقکش…» (۳۹۲۳)، «حکایت عاشقی درازهجران، بسیار امتحانی» (۴۷۵۰)
دفتر چهارم: «قصۀ مسجد اقصی و خرّوب…» (۳۸۸)، «قصۀ هدیهفرستادن بلقیس از شهر سبا…» (۵۶۲)، «قصۀ یاریخواستن حلیمه از بتان…» (۹۱۵)، «قصۀ شاعر و صله دادن شاه و…» (۱۱۵۶)، «مژدهدادن ابویزید از زادن ابوالحسن خَرِّقانی…» (۱۸۰۲)، «حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهی…» (۳۰۸۵)، «لابهکردن قبطی سبطی را…» (۳۴۳۱)
دفتر پنجم: «در سبب ورود این حدیث مصطفی – صلوات الله علیه- …» (۶۴)، «داستان آن کنیزک که با خر خاتون شهوت میراند…» (۱۳۳۳)، «در ابتدای خلقت آدم…» (۱۵۵۶)، «حکمت نظرکردن در چارُق و پوستین…» (۱۹۱۸)، «حکایت در بیان توبۀ نصوح…» (۲۲۲۸)، «حکایت محمد سَررَزی غزنوی» (۲۶۶۸)، «دعوتکردن مسلمان مغ را» (۲۹۱۲)، «حکایت آن امیر که غلام را گفت می بیار…» (۳۴۴۰)، «وصف ضعیفدلی و سستیِ صوفی…» (۳۷۳۸)، «صفت کردن مرد غمّاز و نمودن صورت کنیزک…» (۳۸۳۲)، «دادن شاه گوهر را میان دیوان و…» (۴۰۳۶)
دفتر ششم: «حکایت غلام هندو که به خداوندزادۀ خود پنهان هوا داشت…» (۲۴۹)، «حکایت آن صیادی که خویشتن در گیاه پیچیده بود…» (۴۳۸)، «قصۀ اَحَد اَحَد گفتن بلال در حرّ حجاز…» (۸۹۱)، «حکایت آن رنجور که طبیب در او امید صحت نمیدید» (۱۲۹۷)، «قصۀ فقیر روزیطلب بیواسطۀ کسب» (۱۸۳۹)، «حکایت مرید شیخ حسن خَرِّقانی» (۲۰۴۹)، «حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای…» (۲۶۳۹)، «حکایت شبدزدان که سلطان محمود در میان ایشان افتاد که…» (۲۸۲۴)، «داستان آن مرد که وظیفه داشت از محتسب تبریز و…» (۳۰۲۲)، «حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را»(۳۵۹۱)، «حکایت صدر جهان بخارا که هر سایلی…» (۳۸۱۲)، «ذکر آن پادشاه که دانشمند را به اکراه در مجلس آورد» (۳۹۲۷)، «حکایت آن شخص که خواب دید…» (۴۲۱۹)، «مفتونشدن قاضی بر زن جوحی…» (۴۴۶۲)
۲-۲٫ عناوین طرحوار در مثنوی:
نکتۀ دیگری که در این مبحث میتواند مورد بررسی قرار گیرد، این است که خود مولانا داستانهایش را عنوانبندی کرده است؛ بدین معنا که خواننده در مثنوی معنوی با عناوین و بهاصطلاح سرفصلهایی روبروست که دربارۀ داستان و آنچه قرار است بیان شود، توضیحی کوتاه و اندکی آگاهی میدهد. « این قضیه دو بعد دارد: یکی توزیع صرفاً مکانی است و برمیگردد به تقسیم متن به واحدهای کوچکتر، که همین در بسیاری از موارد سرنخ و نشانهای است از ساختار یا معماری کلّ روایت و بر سرعت خواندن نیز تأثیرگذار است… بعد دوم معنایی و بیانی است؛ یعنی افزودن به سطوح معنا و دلالت و القا با کمک سرفصلها، سرنوشته ها و غیره» (لاج، ۲۸۵:۱۳۸۸).
گرچه گاه تصور میشود که این عنوانها از گونۀ عناوینی است که در متون داستانیِ دیگر به سبک عناوین، رایج است و گویا پیوستاری ابیات مثنوی این گمان را در ذهن برخی ایجاد کرده که این عناوین در آغاز مثنوی نبوده و بعدها به دست کاتبان افزوده شده است. اما آنچه برمیآید بسیاری از این عناوین، بیرون از قالبهای آشنای متون دیگر یا عناوین برساختۀ کاتبان نُسخ است و از این گذشته نامتعارف بهکار گرفته شدهاند. این عنوانها در سراپای مثنوی به اندازهای گوناگون است که بهآسانی در چند ویژگی سبکی خلاصه نمیشود و همین آشناییزدایی خلّاق در عنوانبندی روایت، اصلیترین گواه درستی انتساب آنها به مولانا قلمداد میشود (ر.ک توکلی، ۲۹۹:۱۳۸۹).
بنابراین اگر خود مولانا این عناوین را برگزیده باشد، در بعضی موارد میتوان این عناوین را به مثابۀ طرح داستانی دانست، زیرا توضیحی دربارۀ پیکربندی داستان میدهد و گاه مخاطب از روی این عناوین، از ابتدا تا پایان داستان را درمییابد ولی باز به سبب پرداخت شیوایی که مولانا در بیان داستانهایش دارد، به خواندن داستان علاقه نشان میدهد تا بداند کنشها، شخصیّتها و … که در عناوین داستان به آنها اشاره شده است، چگونه در داستان اِعمال میشود.
اما گاهی عناوین داستان از خود ابیاتی که به آن اختصاص دارد جامعتر و کاملتر هستند. برای مثال در دفتر پنجم، در حکایت «یکی پرسید از عالمی عارفی که اگر در نماز کسی بگرید به آواز و آه کند و نوحه کند نمازش باطل میشود؟ جواب گفت که نام آن آب دیده است تا گرینده چه دیده است؟ اگر شوق خدا دیده است و میگرید با پشیمانی گناه، نمازش تباه نشود بلکه کمال گیرد که [لا صلوه الّا بحضور القلب] و اگر او رنجوری تن یا فراق فرزند دیده است، نمازش تباه شود که اصل نماز ترک تن است و ترک فرزند ابراهیموار که فرزند را قربان میکرد از بهر تکمیل نماز و تن را به آتش نمرود میسپرد و امر آمد مصطفی را – علیهالسّلام – بدین خصال که[فاتّبع ملّه ابراهیم] و [لقد کانت أنتم اُسوهٌ حسنه فی إبراهیم]».
عنوان این حکایت جامع است؛ به گونهای که طرح و بنمایۀ داستان بهطور کامل بیان شده است و چهبسا مطالبی که در طرح آمده در ابیات اشارهای به آنها نشده است.
آن یکی پرسید از مفتی به راز گر کسی گرید به نوحه در نماز
آن نماز او عجب باطل شود یا نمازش جایز و کامل بود؟
گفت آب دیده نامش بهر چیست؟ بنگری تا که چه دید او و گریست؟
آب دیده تا چه دید او از نهان تا بدان شد او ز چشمۀ خود روان؟
آن جهان گر دیده است آن پرنیاز رونقی باید ز نوحه آن نیاز
ور ز رنج تن بُد آن گریه و ز سوک ریسمان بِسکُست و هم بشکست دوک